رمان روشنایی مثل آیدین به قلم شازده کوچولو
دنیا از نوجوانی عاشق پسر خاله اش میشه. به خاطر اینکه نزدیک اون باشه همون رشته و همون شهری رو انتخاب میکنه که میثاق هست اما میثاق عاشق فریبا میشه و دنیا با سبحان دوست میثاق نامزد میکنه. اما دو هفته بعد سبحان نامزدی رو بهم میزنه و با عشق میثاق ازدواج میکنه . درست در شب ازدواج فریبا و سبحان،میثاق به دنیا تجاوز میکنه و دنیا باردار میشه و ...
پایان خوش
تخمین مدت زمان مطالعه : ۶ ساعت و ۲۸ دقیقه
طرف در درویدم.
دستگیره را کشیدم.
نا امید تر شدم.
به سمتش حمله کردم.
مشت به سینه اش کوبیدم.
- اون کلید لامصبو بده من روانی.
خندید.
پیراهنش را گوشه اتاق پرت کرد.
عقب رفتم.
کنج دیوار در خودم جمع شدم.
پیشانی به زانویم چسباندم.
تنم می لرزید.
اشک هایم بیرون زده بود.
- ترو جون خاله بذار برم....اصن تو رو جون فریبا.
چشم هایش را به آنی خون برداشت.
بازوهایم را کشید و صورتش را برابر صورتم گرفت.
- جه زری زدی؟...جون کیو قسم خوردی؟...جون عشق منو؟....جون همه چیز منو؟....آره؟
اشک هایم می ریخت.
ترسیده بودم.
از این مرد زخم خورده همه چیز بر می آمد.
- ترو خدا بذار برم.
دل خودم هم برای خودم سوخت.
باز آن پوزخند دیوانه وار را به خورد چشم هایم داد.
لبش را به گوشم چسباند.
- امشب سبحانو به عزای عشقش میشونم....همونجور که امشب منو به عزا میشونه.
مشت به شانه هایش کوبیدم.
چنگ به گردنش انداختم.
و او خندید.
خندید واشک هایش بیرون زد.
خودم را از حصار دست هایش کندم.
به در و دیوار کوبیدم.
و او خندید.
خندید و اشک هایش بیرون زد.
میان پنجه هایش که گیر افتادم شال از سرم کشید.
شال به گوشوراه ام گرفت و گوشم خراشید.
به صورتش چنگ انداختم.
بازویش را دندان گرفتم.
ضجه زدم.
ناله کردم.
قسم دادم.
و صدای یک ماشین امید به چشم هایم بخشید و دست های او دهانی را که می رفت فریاد بزند را پوشاند.
به دیوار چسبانده بودم.
دستانم را با یک دست مهار کرده بود.
دهانم را با دست دیگرش پوشانده بود.
تقه هایی به در خورد.
- اونجایی؟...چرا چپیدی اینجا؟...تموم شده به درک...باز زیاده روی کردی؟...خوابی؟...حداقل جواب بده...کجایی لامصب؟...من اومدم پیت...بعد نگی همایون بی معرفته.
خودم را کشتم تا از میان لب هایم لفظ همایون را بگویم.
صدای قدم هایش را روی برگ هایی که شهریور ریخته بودنشان شنیدم.
اشکم چکید.
امیدم تمام شد.
نگاه روبرویم کدر شد.
لب به شقیقه ام چسباند.
نفسم رفت.
- جزای رفیق کشی رفیق کشیه دختر...سخت ترش نکن.
لب که به لب هایم فشرد جواز دفنم را انگار صادر کردند.
تن کنار می کشیدم.
تقلا می کردم.
قسمش می دادم.
علی
۲۵ ساله 00خوب بود
۱ ماه پیشفاطمه
۱۸ ساله 00رمان واقعا عالیه ممنون از نویسنده ی محترم منتظرم باز هم رمانی مثل رمان روشنایی آیدین بخونم لطفا پیشنهاد بدین👌👌
۱ سال پیشمحیا
00سلام بذار آمین دعایت باشم از همین نویسنده
۳ ماه پیشعسل
00خیلی خوب بود ممنون از نویسنده
۳ ماه پیشرها
۲۵ ساله 00اخرش برای من گنگ تموم شد عجیب بود من نفمیدم
۷ ماه پیشماندانا
۳۵ ساله 00بد نبود
۸ ماه پیشهستی
00واقعا فوق العاده بود
۱۱ ماه پیشسلطان غم
00عالی بود
۲ سال پیشمهدیه
00سلطان غم اسمت چیه
۲ سال پیشسلطان غم
40به توچه
۱ سال پیشپانی
20توی مساعل ژنتیکی اگر کمی تحقیق میشد بهتر بود زمانی بچه هموفیلی میگیره که همه پدر و هم مادر ناقل این بیماری باشن اینو کسایی ک زیست خوندن میفهمن😂
۱ سال پیشهانیتا
۱۸ ساله 10یه نکته کوچولو پدر یا کامل هموفیلیه یا نیست چون این بیماری توی . و مرد فقط یه . داره پس زن میتونه ناقل باشه اما مرد نه
۱ سال پیشنفیسه
۱۵ ساله 00خوب بود ولی من یه چیزی من نفهمیدم اینکه مادر مریض بوده یا پدر و اینکه چرا میثاق دوست نداشت و اینکه چرا قسمتی گفت سارمی و اناهیس میتونن آیدین نگه دارن یا نه این من نفهمیدم میشه توضیح بدید و در کل قشنگ
۱ سال پیشفرزان
40بدنبود ولی این حجم از ناراحتیش تو کل داستان بابت اون اتفاق کسل کننده بود دیر به نتیجه رسید.بعدشم کلافه میشد آدم چون یه دفعه از داستان میپریدیه جای دیگه و توگیج میشدی که چیشد پس؟
۱ سال پیشلیلی
۱۹ ساله 11خیلی قشنگ بود فقط کاشکی نامدارم عاشق دختره میشد
۱ سال پیشزیره نخلا
60چرا من مقدمه رو که خوندم حس فیلم ترکی بهم دست داد🤣
۱ سال پیشمص
00من شخصیت شهاب و رکسانا و نامدار بیشتر دوست داشتم اولای رمان خیلی اخلاق میثاق چرت بود ولی در کل قشنگ بود 😍😍
۱ سال پیشسحر ۳۴
00خیلی قشنگ و عالی
۱ سال پیش
فهیمه
00اول رمان قشنگ تر بود