رمان قیام مردگان به قلم mehrantakk
هنگامی که ویروسی در کل کشور پخش می شود
بیشتر جمعیت تبدیل به زامبی می شوند،ان تعداد محدودی هم که باقی مانده اند اجازه ی خروج از کشور را ندارند زیرا باید برای جلوگیری از این ویرووس بجنگند.
دولت های دیگر اجازه ی ورود ایرانی ها را نمی دهند،پس ان تعداد کمی که هنوز به زامبی تبدیل نشدند باید برای نجات جان خود و هرکسی که دوستش دارند تلاش بکنند...
در این میان،پسری به اسم پدرام که خانواده خود را گم کرده به طور اتفاقی با دختری اشنا می شود که او نیز سر در گم، به تنهایی به سر می برد. تهران، سال ۱۴۰۲
تخمین مدت زمان مطالعه : ۳ ساعت و ۴۳ دقیقه
- می تونم براشون اشپزی کنم
اون پسر جوون که اسلحه به دست نشسته بود با عجله می گـه
- من باید برم
سپس بدون اینکه منتظر جواب ما باشه از ماشین پیاده می شه و شروع به دویدن می کنه.
ساعت به یازده و ده دقیقه رسیده و ما همچنان کنار جاده هستیم، به نظر میاد کیارش ادم خوبی باشه و بتونم بهش اعتماد بکنم، به همین خاطر تصمیم گرفتم همراه با کیارش و اون زن ادامه ی جاده رو طی کنم، در حالی که افتاب مستقیم می تابه و هوا داره گرم و گرم تر می شه، یک بطری اب کوچیک از نایلون بر می دارم و شروع می کنم یک نفس نصف اون رو می خورم.
همره با کیارش و مرضیه خانوم شروع به طی کردن جاده ها و خیابون ها می کنیم و بعد از یک ساعت به قسمتی از تهران می رسیم که خاطرات خیلی خوبی رو در گذشته برام رقم زده.
در حقیقت این پیشنهاد من بود که وارد این محل بشیم.
این محل برای من خاطرات بچگی رو زنده می کنه
مخصوصا سینمای معروفش که رو به روی یک پارک کوچیک واقع شده.
مادرم به فیلم علاقه نداشت ولی هر ماه اخر هفته من و پدرم با هم به سینما می رفتیم، دیدن فیلم های مختلف تو سینما همراه با پدرم به من حس خوبی می داد.
این محل دیگه شباهت زیادی به محل دوران کودکی نوجوونی من نداره و حالا مورد تسخیر مردگان هست.
در حالی که به اون سینمای رو به روی پارک رسیدیم
صحنه ی وحشت ناکی تموم تصویر های گذشته من رو پاک می کنه، یک مرد که یکی از دست هاش از منطقه ی ارنج قطع شده و به شدت خون ریزی داره، به دور خودش بنزین ریخت و با فندک حلقه ی اتیشی درست کرد، تا زامبی ها نتونن به سمتش حرکت بکنن ولی این یک اشتباه خیلی بزرگه که اون شخص مرتکب شد، چون اون زامبی ها عقل هوش ندارن و هنگامی که قربانی خودشون رو انتخواب بکنن برای گاز گرفتن و جویدن گوشتش هرکاری می کنن.
سه تا زامبی همزمان از اتیشی که اون شخص به دور خودش کشیده رد می شن و همزمان که خودشون اتیش می گیرن باعث می شن اتیش بیشتر گــُر بگیره.
اون سه تا زامبی به مرد نزدیک می شن و همزمان که برای گاز زدن به سمتش یورش می برن، باعث می شن اون مرد بی دفاع هم اتیش بگیره، فریاد های گوش خراش اون مرد نشون از این هست که چه عذابی داره می کشه.
باقی زامبی ها هم اهسته از اتیش عبور می کنن و به سمت قربانیشون حرکت می کنن
رو به کیارش می کنم و می گم
- عجله کن، باید حرکت کنیم.
کیارش در جواب می گـه
- اون زامبی ها دارن گوشت و خون اون انسان رو می خورن،
پس وحشی تر و باهوش تر شدن، اگه ما اشتباهی بکنیم احتمال داره که چشمشون به ما هم بیوفته، باید برگردیم
سرم رو تکون می دم و می گم
- من بر نمی گردم، به این محل امید زیادی دارم، چون خیلی از دوست و رفیقام این جا زندگی می کنن
بلافاصله مرضیه خانوم می گـه
- من نمی تونم از کنار اون حلقه ی اتیش و اون زامبی ها رد بشم
با ارامش حرفش رو قطع می کنم و بعد می گم
- هیچ اتفاقی نمیوفته، از پشت سر هواتون رو دارم
سپس اسلحه ام رو بیرون می کشم
در حالی که چند تا ماشین هم کنار اون حلقه ی اتیش چپ کردن، با انگشت به اون ماشین ها اشاره می کنم و بعد به کیارش می گم
- از بین اون ماشین ها عبور کن، اصلا عجله نداشته باش و نترس، اگر زامبی ای هم چشمش به تو خورد قبل از این که بهت حمله بکنه، یه تیر دقیق خلاصش می کنم، اگر موفق بشیم از دست این زامبی ها هم فرار کنیم، راه زیادی برای پیدا کردن سرپناه رفتیم.
نفس عمیقی می کشه و در حالی که سرش رو تکون می ده خم می شه و اهسته شروع به حرکت می کنه
وقتی به اولین ماشین چپ کرده می رسه پشتش پنهان می شه چون یکی از زامبی ها در حالی که دور لباش خونی هست به سمتش بر گشت و با فریاد از ته گلو کشید...دوباره شروع به خوردن قربانیش کرد.
کیارش خیلی خوب و بدون کوچیک ترین اشتباه از دو تا ماشین چپ کرده ی بعدی هم گذشت و با چند تا قدم دیگه دو تا دستش رو بالا گرفت و بالا پرید به این علامت که سالم هست و اتفاقی براش نیوفتاده.
اسلحه ام رو پایین میارم، مرضیه خانوم هم اماده می شه که حرکت بکنه ولی متوقفش می کنم و خشاب اسلحه رو چک می کنم، بلافاصله متوجه می شم خشاب اسلحه ام اصلا تیر ندارهیه خشاب از جیبم بیرون می کشم و خشاب قبلی رو روی زمین رها می کنم.
در حالی که زامبی ها هنوز مشغول خوردن قربانی خودشون هستن، مرضیه خانوم هم درست مثل کیارش خم می شه و به ارومی شروع به حرکت می کنه اما مسیر زیادی رو نرفته بود که دو تا از زامبی ها از میان اتیش به سمتش برگشتن
مرضیه خانوم از روی پاهاش بلند شد و با حد اکثر سرعتش شروع به دویدن کرد اما فایده نداشت اون دو تا زامبی خیلی سریع از میان اتیش به سمت مرضیه خانوم پریدن و یکی از زامبی ها که خودش اتیش گرفته و داره توی اتیش می سوزه اولین گاز رو به بازوی سمت راست مرضیه خانوم می زنه، خیلی سریع اون یکی زامبی هم اضافه شد و به زیر گردن مرضیه خانوم گاز می زنه، خون زیادی فواره می کنه و همینطور که داره زجر می کشه، لباسش به اتیش می گیره و کم کم بین اون بین دو تا زامبی شروع به سوختن می کنه...
دیگه کاری از من بر نمیاد و فقط به اون زن خیره هستم که اتیش پوستش رو می سوزنه و زامبی ها گوشتش رو می خورن.
اسلحه ام رو پایین میارم و به سمت جسد مرضیه خانوم حرکت می کنم، پوست و گوشتش سوخته و بعضی از قسمت های بدنش به استخون رسیده...
اون دو تا زامبی که به مرضیه خانوم حمله کردن هم درست مثل بقیه زامبی ها که وسط اتیش قربانی خودشون رو می خوردن توی اتیش سوختن.
با قدم های اهسته حرکت می کنم
کیارش با رنگی پریده رو بهم می گـه
- چرا به اون زامبی ها شلیک نکردی ؟ تو می تونستی اون زن رو نجات بدی !!
سرم رو تکون می دم و در حالی که یک نفس عمیق می کشم می گم
- به گلوله هام نیاز دارم.
کیارش دستش رو به روی سرش می ذاره و رو بهم می گـه
- این صحنه هیچ وقت از ذهنم پاک نمی شه، ندیدی اون زن چطور توی اتیش سوخت ؟؟!!
سکوت می کنم و در ادامه می گـه
- می خواستی ما دو تا رو اول طعمه کنی درسته ؟
به سمتم میاد و بهم نزدیک تر می شه سپس با فریاد می گـه
- حرف بزن
سکوت می کنم و در حالی که به نقطه ای خیره شدم
می گم
- نه
با دست به سـ*ـینه ام می کوبه
- پس چی ؟
خیلی ناگهانی یه مشت به بینی اش می کوبم، سپس در حالی که خم شده و دستش رو به روی بینی اش گذاشته یه لگد به بدنش می زنم، اون کمی عقب میره و به یکی از اون ماشین های چپ شده برخورد می کنه، اسلحه ام رو بیرون می کشم و در حالی که به سمت سرش نشونه می گیرم، ماشه رو می کشم.
- واسه من فقط زنده موندن خودم مهمه، به هیچ کس دیگه ای اهمیت نمی دم.
در حالی که به ماشین تکیه داده اروم به روی اسفالت میوفته
هاکان
۱۵ ساله 00آخرش جالب نبود ولی خیلی خوب بود
۵ ماه پیشنیوشا
00بنظرم عالی ترین در ژانر خودش وشاید برای ماهم اتفاق بیفته پس بادقت بخونید
۵ ماه پیشهما
00به نظرم بسیار زیبا بود.
۹ ماه پیشمهی
10بنظرم هنوز یکم برای پیشرفت جا داشت ولی در کل قشنگ بود و خب یجورایی از رو حقیقت بود فقط کاش مارال و پدرام نمیمردن...پایان غمناکی داشت
۱۲ ماه پیشمینو۲۵
60بچه ها تا سال دیگه تقسیم ارث و میراث و وصیت نامه و خدافظی و هر کاری دارین انجام بدین سال دیگه انسان ها پر 😂😂😂😂
۲ سال پیشZoha
۱۸ ساله 20مینو جون بیا پیش خودم تا باهم وصیت کنیم که قبر دوتبقه بگیرم گوشیا و لبتابامون هم باهم چال کنیم اون دنیا هم باهم بریم جهنم یکم سر به سر شیطانو دارو دستش بزاریم .. هستی ؟😂😂😂
۲ سال پیشعلی
۱۵ ساله 10من که هستم
۱ سال پیشنفس
۲۰ ساله 33خیلی خیلی مزخرف بودبدترین رمانی که خوندم همین بوده
۱ سال پیشبماند داشا
20در اخرالزمان جنیان به زمین خواهندامدبنظرتون این همه فیلم زامبی،ادم فضایی وموجدات عجیب برای چیه؟اینکه بشر باهاشون انس پیداکنه بتونه قبولش کنه..با تکرار کردن خیلی زیادوتصویرسازی مغزعادت میکنه به حضورشون
۱ سال پیشسیتا
123رمانش بد نبود ولی اونجا که به آدم های مذهبی توهین کرد خوشم نیومد نویسنده کجای دین***گفته که وقتی یک آدم رو کشتی میتونی با روزه گرفتن بخشیدن غذا خودت به دیگران هر چند گرسنه باشن بخشیده میشی
۲ سال پیشاصغرشوهرصغراوکبرا
00شریعت درفطرته ادمه..کسی که بخوادبا فطرتش مبارزه کنه به مشکل میخوره حالا دیریازود داره ولی سوخت وسوز نه!البته هرچه زودترباشه بهتره چون تو سن بالاوفتی عمرتو گذروندی باواقعیت روبرو خیلی سخته ویجوری شکسته
۱ سال پیشمثلا مارال
10تو دین ما حتی کشتن یه نطفه جایز نیست و ادم کشی به حساب میاد بعد جواز قتل بدن؟؟؟؟اصلا خود ادم نمیتونه نَفسشو قطع کنه چه برسه یکی دیگع..
۱ سال پیشabcd
142الان اخرای ۱۴۰۲ هست و هیچ ویروسی نیومده ولی کلی از جوونا و دوستامون رو خاک کردیم🙃🙃🙃
۲ سال پیشالف_چ
73تموم شد... خیلی تأثیر گذار بود. در ضمن هنوز ۱۴۰۱ هستیم مشنگ جان.
۲ سال پیشس
10که اتفاقا خیلیم تاثیرگراااااز بود
۱ سال پیشفاطیما
22خدایا توبه مگر علم غیب داری نویسنده جان از اینده حرف میزنی الان 1402را داریم رد میکنیم در ضمن هیچ قدرتی بالا تر از فدرت خدا نیست هر چی خواست خدا باشه همون میشه افتاد 😐
۱ سال پیشفاطی
۰۰ ساله 00سلام قشنگ بود اما الان اردیبهشت 1402رو هم رد کردیم
۲ سال پیشعلیرضا
30رمان جالبی بود اما پایان خوبی نداشت
۲ سال پیش......
20از آینده تشریف فرما شدی به حق پنج تن
۲ سال پیششانی
22الان سال۱۴٠۱ یک سال دیگه پریم؟
۳ سال پیشغزل
31یه سال دیگه همدیگرو میخوریم
۲ سال پیشهستی
۱۳ ساله 00یه سال دیگه چیه ماه دیگه هممون پر
۲ سال پیش
Z
00اوایلش خوب بود بعد دیگه بدرد نمی خورد پایانش افتضاح زود