رمان قیام مردگان به قلم mehrantakk
هنگامی که ویروسی در کل کشور پخش می شود بیشتر جمعیت تبدیل به زامبی می شوند،ان تعداد محدودی هم که باقی مانده اند اجازه ی خروج از کشور را ندارند زیرا باید برای جلوگیری از این ویرووس بجنگند. دولت های دیگر اجازه ی ورود ایرانی ها را نمی دهند،پس ان تعداد کمی که هنوز به زامبی تبدیل نشدند باید برای نجات جان خود و هرکسی که دوستش دارند تلاش بکنند... در این میان،پسری به اسم پدرام که خانواده خود را گم کرده به طور اتفاقی با دختری اشنا می شود که او نیز سر در گم، به تنهایی به سر می برد. تهران، سال ۱۴۰۲
تخمین مدت زمان مطالعه : ۳ ساعت و ۴۳ دقیقه
ژانر : #ترسناک #عاشقانه
: خلاصه
هنگامی که ویروسی در کل کشور پخش می شود
بیشتر جمعیت تبدیل به زامبی می شوند،ان تعداد محدودی هم که باقی مانده اند اجازه ی خروج از کشور را ندارند زیرا باید برای جلوگیری از این ویرووس بجنگند.
دولت های دیگر اجازه ی ورود ایرانی ها را نمی دهند،پس ان تعداد کمی که هنوز به زامبی تبدیل نشدند باید برای نجات جان خود و هرکسی که دوستش دارند تلاش بکنند...
در این میان،پسری به اسم پدرام که خانواده خود را گم کرده به طور اتفاقی با دختری اشنا می شود که او نیز سر در گم، به تنهایی به سر می برد. تهران، سال ۱۴۰۲
نفس هام تند شده و در حالی که ضربان قلبم بالا رفته، پشت دیواری پنهان شدم، و با چشم هام شاهد صحنه ی وحشت ناک دیگه ای هستم...
تعدادی زامبی یک پسر و یک دختر جوون رو محاصره کردن و اروم به سمتشون حرکت می کنن، درسته که سرعت حرکت کردنشون سریع نیست، اما تعداد زیادی دارن، و قسمت تلخ ماجرا این هست که اون پسر برای دفاع از خودش و اون دختری که به اغوش کشیده اسلحه ی گرم نداره،فقط یک چاقو دستش هست که همون رو با نوسان دستش به سمت زامبی ها گرفته، البته این چاقو زامبی ها رو نمی ترسنونه اون ها نزدیک و نزدیک تر می شن و در حالی که صدا هایی از ته گلشون در میارن به وحشتی که قالب اون زوج شده اضافه می کنه، صدا هایی مثل خِر خِر و گاهی اوقات فریاد هایی که می کشن.
اون دختر بیچاره در حالی که مثل بید می لرزه، حتی توی اغوش پسر مورد علاقه اش هم اروم نمی گیره، بدون شک، وحشت از درون به پسر حاکم شده اما وقتی دختر مورد علاقه اش کنارش هست سعی می کنه خودش رو در ظاهر محکم نشون بده، با این همه توصیف از چشماش می تونم ببینم، مرگ رو داره با چشماش می بینه، اون ها نمی تونن حرکتی بکنن چون دور تا دورشون رو زامبی ها تشکیل دادن، و من از لا به لای زامبی ها اون ها رو می بینم که اصلا حواسشون به من نیست.
اون دونفر نه راه پیش دارن و نه راه پس، هر حرکتی که کنن فقط خودشون رو به زامبی ها نزدیک تر کردن.
صحنه ی وحشت ناکی هست، در حالی که با اون ها فاصله چندانی ندارم بر می گردم و چشم هام رو از این صحنه بر می دارم، اما نمی تونم تحمل بکنم که نبینم عاقبت اون دو نفر چی می شه، صدا هاشون به گوشم می رسه و این بیشتر من رو تحـریـ*ک می کنه که برای کمک به سمتشون حرکت بکنم حتی چند بار دستم رو به روی اسلحه گذاشتم و اماده شدم که از پشت دیوار کنار برم اما هربار پشیمون شدم،چون این کار خود من رو هم به خطر می ندازه،هم گلوله هام محدوده و هم تعداد اون زامبی ها زیاده.
زبون دختره بند اومده و نمی تونه درست حرف بزنه اما پسره با نوسان صداش بلند می گـه
" همیشه عاشقت بودم، خیلی متاسفم"
به محض اینکه جملش رو گفت دوباره به سمتشون بر گشتم ولی با صحنه ای رو به رو شدم که نتونستم باور بکنم.
اون پسر چاقویی که دستش بود رو خیلی سریع به روی گردن دختر کشید و خودش از میان زامبی ها عبور کرد و بدون اینکه به دختر حتی یک نگاه دیگه بکنه، شروع به دویدن کرد، در حالی که بوی خون به مشام زامبی ها خورده دیگه اون پسر از دیدشون خارج می شه و بهش اسیبی نمی رسونن، بوی خون اون ها رو سرحال می کنه، پس با سرعت بیشتری به سمت قربانیشون که خون ریزی داره حرکت می کنن، اخرین نگاه دختر به قدری حرف داخلش بود که اگر چند دقیقه زمان داشت فرصت نمی کرد همه رو بزنه...
**********
قـــــــــــــــیام مــــــــــردگان
مُرده ها همه جا هستن، هیج جای مخفی شدنی دائمی نیست، خیلی زود حتی به تاریک ترین و کور ترین نقطه ها هم نفوذ می کنن و به راحتی انسان های باقی مونده رو شکار خود می کنن.
به همین خاطرم هست که من هیچ وقت یک جایی مستقل نمی شم و دائم در حال حرکت هستم، این روز ها حرکت یعنی شانس دوباره برای زندگی ...
البته من از اون ها هیچ هراسی ندارم، نه از صدای خِرخِر کردن گلوشون می ترسم و نه از پوست رنگ پریده و خاکستریشون حتی اون رگ های پف کرده و دهن پر از خونشون هم برام اهمیتی نداره.
درسته اون ها کمی وحشت ناک به نظر می رسن اما من دیگه بهشون عادت کردم.
همینطور کشتن اون ها بستگی به خودشون داره، بعضی از اون زامبی ها واقعا سریع حرکت می کنن و خیلی وحشی هستن، اما هیچ قانونی وجود نداره که ثابت بکنه اون ها همیشه به همین شکل هستن،اتفاقا خیلی از اون ها،اروم حرکت می کنن و هوش زیادی ندارن،همینظور خیلی دیر متوجه می شن که کنار دست یک انسان معمولی وایستادن.
اما نکته ی خیلی مهمی وجود داره که به تازگی متوجه شدم،اون زامبی ها هنگامی که بوی خون به مشامشون بخوره،وحشی تر،سریع تر و خیلی زرنگ تر می شن و به راحتی می تونن انسان های اطرافشون رو تشخیص بدن،پس درس اولی که از این قیامت مردگان یاد گرفتم
این هست که "هیچ وقت نباید اجازه بدم هنگام روبه رویی با اون ها زخمی به روی دست و پاهام و یا بدنم شکافته شه، چون در غیر این صورت شانسم برای زنده بودن کم می شه"
البته بعد از دو سال و دو ماهی که از پخش شدن ویروس می گذره به غیر از یک بار، من هنوز به صورت خطر ناک گیر اون مرده ها نیوفتادم،نمی دونم خوش شانس بودم و یا خدا کمک کرده،با اولی نمی تونم کنار بیام چون معتقد هستم اصلا چیزی به اسم شانس وجود نداره و این فقط یک تلقینه که انسان ها انجام میدن ولی حدقل می تونم به دومی دلگرم باشم که وجود داشته باشه...
خانواده های زیادی هستن که بچه هاشون جلوی چشم های خودشون خوراک اون زامبی ها شدن،و اون مردگان جلوی چشم پدر مادرشون،بچه هاشون رو تیکه پاره کردن،واقعا حتی فکر کردن بهش هم عذاب اوره،اما چیزی که همواره من رو عذاب میده این هست که از خانواده ام هیچ خبری ندارم...درسته که پدرم یک افسر پلیس هست و خوب تیر اندازی کردن رو بلده و می تونه از خانواده ام دفاع بکنه،اما اون مُرده ها خیلی از اوقات ادم ها رو غافل گیر می کنن و طوری پنهانی از پشت سر،گردن یک انسان رو پاره می کنن که هیچکسی متوجه نمی شه،و بعد از این که صدای جیغ و داد اون فرد قربانی در میاد،همه به سمتش برمی گردن و با چهره ی مات و مبهوت فقط بهش خیره می شن...
واقعا دلم برای پدر و مادرم تنگ شده،از شروع پخش ویروس دیگه اون ها رو ندیدم،یعنی نزدیک به دو سال و دو ماه.این موضوع حتی از روبه رویی با زامبی ها برای من سخت تره،حدقل از این خوشحال هستم که پدر من یک افسر پلیسه و خوب می تونه از مادر و خواهر کوچیک ترم دفاع بکنه.
از وقتی که دوازده سیزده سالم بود،مدام به پدرم اصرار می کردم که به من یاد بده چطور باید اسلحه به دست بگیرم و چطوری باید تیر اندازی بکنم،البته پدرم اصلا به حرف هام توجه نمی کرد،تا کمی سنم بالا تر رفت و هنگامی که دید واقعا دوست دارم مثل خودش افسر پلیس بشم،یک اسلحه با تیر های مشقی بهم داد و در فضای خیلی باز و خلوت،یک سیبل اهنی جلوم وصل کرد و کم کم با گلوله های مشقی بهم اموزش داد
یادم میاد اون موقع تازه پونزده ساله شده بودم.
شروع به تیراندازی کردم،اول با کمک پدرم،ولی وقتی چند هفته گذشت،خودم به تنهایی به سیبل شلیک می کردم
اسلحه به دست گرفتن اون موقع خیلی برای من هیجان داشت. دستم رو به پشت لباسم می برم و از زیر کمربند شلوارم اسلحه ی کُلتم رو بیرون می کشم.
این اسلحه رو پدرم در اخرین باری که پیش همدیگه بودیم، بهم داد که از جونم در مقابل زامبی ها دفاع بکنم...
بیشترین سوالی که این اواخر ذهنم رو درگیر کرده و هنوز نتوستم به جوابش برسم این هست، که وقتی انسان ها به زامبی تبدیل می شن چطور دنیاشون رو می بینن...می دونم که نگاه ادم ها وقتی تبدیل به زامبی می شن عوض می شه اما هنوز نمی دونم دقیقا چطوری !
امشب هم مثل اکثر شب ها سر پناه ندارم، و باید دنبال یه نقطه ی کور بگردم که خبری از زامبی ها نباشه، به قدری پنهان شدم که همه نقطه های کور شهرم رو حفظم، البته الان وسط خیابون قدم بر می دارم و این یعنی هر لحظه ممکنه زامبی ها جلوم ظاهر بشن، شاید هم از اون زامبی های خاص که به اصلاح بین مردم جا افتاده، " زامبی های قرمز "
دلیل این اسم، به خاطر چشم هاشون به روشون گذاشته شده،
اکثرا بعد از این که یک انسان عادی ببینن از گوشه ی پلک هاشون خون چکه می کنه، اون ها واقعا وحشی، سریع، خون خوار و باهوش هستن.
توی این مدت، فقط یک بار گیر زامبی های قرمز افتادم که به سختی تونستم جون سالم به در به ببرم، یعنی کاملا شانسی از دستشون فرار کردم و این روز ها بزرگ ترین کابوس من، رو به رویی مجدد، با اون ها هست، ولی اون ها تعداد زیادی ندارن.
اکنون هوا تاریک تاریک هست و در حالی که خیلی وقته دیگه خیلی از قسمت های شهر و کشور نیروی برق ندارن،هیچ تیره برقی در خیابون روشن نیست و تنها منبع نور،هلال نصفه ی ماه هست.
انگشتم رو به روی ماشه ی اسلحه می ذارم و در حالی که به یک ماشین با شیشه هایی شکسته شده نزدیک می شم،طوری قدم بر می دارم که اگر زامبی رو توی ماشین دیدم که مشغول خوردن قربانی ها باشن ،متوجه ی حضور من نشن.
صدای خِرخِر اون ها کم کم به گوشم می خوره،حدسم درست بود،صدای گاز زدن و جویدن گوشت رو هم می نشوم اما به ارومی به ماشین نزدیک می شم و از شیشه ی شکسته راننده و در تاریکی شب ،به سختی چند تا زامبی رو می بینم که مشغول خوردن یک خانواده ی چهار نفره هستن،پدر خانواده ی که پشت فرمون نشسته،تموم دل و روده اش به روی صندلی ریخته و قسمتی هم از صورتش کنده شده،بقیه اعضای خانواده هم یا دست و پاشون توسط دندون های زامبی ها قطع شده و یا اون زامبی ها مشغول خوردن صورشتان هستن.
از ماشین فاصله می گیرم،نگاهی به اطرافم می ندازم
همه جا سوت کور هست،البته بهتره بگم فعلا سوت و کوره،چون مُرده ها در حال حرکت هستن و مدام برای پیدا کردن قربانی همه جا رو زیر رو می کنن. نسبتشون به ادم ها خیلی بیشتره شده..
از اون محل فاصله می گیرم و وارد یک خیابون باریک می شم، بلافاصله تعدادی زامبی پخش و پلا شده به چشم هام می خوره که جدا از هم قدم بر می دارن و هر کدوم به یک سمتی حرکت می کنن.
در واقع این نوع از زامبی ها خیلی بیشتر از زامبی های قرمز هستن ،نمی دونم چه اتفاقی رخ میده که به اون شکل و به اون الگو می رسن،من اصلا چیز زیادی از ماهیت زامبی ها نمی دونم،حتی درست یادم نمیاد چطوری ویروس به وجود اومد و بعد پخش شد،چون خیلی در مورد به وجود اومدنش
حرفی جا به جا نشد و یا چیزی به گوش مردم نرسید خیلی سریع اتفاق افتاد و انقدر وحشت توی کشور حاکم شد که کسی اصلا دنبال دلیلش نگشت.
البته یک سری شایعه بین مرد رد و بدل می شه که اصلا دوست ندارم بهشون گوش بدم و یا بهشون فکر بکنم،چون می دونم احتمال نود درصد دروغ محض هست،ترجیح می دم تا زمانی که خبر به وجود اومدن ویروس به طور رسمی و معتبر توسط متخصصانی که دارن روی این ویروس تحقیق و ازمایش می کنن،بهم نرسیده از حرف مردم بگذرم.
البته اهمیت چندانی هم توی این وضعیت ناجور نداره،یعنی فرقی به حالم نداره که بدونم اولین زامبی چطور به وجود اومده و بعد چطور ویروس توی ایران پخش شد، ولی این رو می دونم کشور های همسایه مثل لبنان، افغانستان، سوریه و یا کشور های دیگه اسیا، مبتلا به این ویروس نیستن و از این که ویروس توی کشورشون پخش بشه وحشت دارن، مرز همه ی کشور ها بسته شده و هیچ انسانی حق ورود یا خروج رو نداره، کشور های همسایه هیچ کمکی به ایران نمی کنن، حتی کوچیک ترین کمکی که در حد فرستادن مقداری مواد غذایی باشه...، خبر توی کشور های اروپایی و امریکا هم پیچیده و کشور امریکا این اعتقاد مسخره رو داره که یک سازمان غیر رسمی در ایران
این ویروس رو به وجود اورده و پخپست سوم.
به ارومی توی خیابون باریک قدم بر می دارم و از میان زامبی ها عبور می کنم ،خیابون باریک و دراز هست و یک جوی اب پهن و به شدت کثیف داره که بعضی از زامبی ها توش افتادن و دارن تقلا می کنن که بتونن بالا بیان،دوست دارم نفری یه تیر بزنم تو مخ همشون،ولی نباید فراموش بکنم تعداد گلوله هام محدود هست و با این کارم زامبی های بیشتری رو به سمت خودم می کشونم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدست و بدن همه ی زامبی ها سرد هست،چون اون ها قبل از اینکه به زامبی تبدیل بشن مُرده بودن،وقتی که کمی از کنار جوی اب فاصله گرفتم یکی از اون زامبی ها که توی جوی داشت تلاش می کرد تا بتونه خودش رو بالا بکشه،خیلی ناگهانی به سمتم یورش اورد و در حالی که خودش رو به سمتم پرتاب کرد، از جدول بالا اومد و نیمه ی بالای بدنش رو روی اسفالت انداخت و با یکی از دست های استخونیش مچ پام رو اسیر کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجا خوردم و دلم فرو ریخت، ولی نباید خیلی سر و صدا می کردم تا بقیه زامبی هامتوجه ی حضور من نشن،حتی همون زامبی که با دست سرد و استخونیش پای من رو محکم گرفته،کاملا مطمعا نیست که من یک انسان هستم،مدام سرش رو تکون میده و دندون هاش رو بهم می سابه همینطور سعی می کنه از حس بویایی خودش برای تشخیص بوی خون استفاده بکنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاون یک زن میان سال هست و پوست خاکستری رنگی داره،درست مثل باقی زامبی ها.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاب دهنم رو قورت می دم و در حالی که هنوز دستش رو به دور مچ پام گرفته،خیلی اروم نیمه ی بالا تنم رو حرکت میدم و در حالی که به سمت راست خم می شم،چاقویی که همراهم هست رو بیرون می کشم، صدایی از خودم در نمیارم حتی صدای نفس هام به گوش نمیرسه و در نهایت سکوت کارم رو پیش می برم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهی به اطرافم می ندازم، یکی از اون لعنتی ها در حالی که سرش پایین هست لنگ لنگون درست از پشت سر داره به سمت من حرکت می کنه،اون فهمیده من ادم هستم البته سرعت بالایی نداره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه هر حال به سمت اون زامبی که توی جوی اب هست و به روی اسفالت خمیده و مچ پای من رو اسیر کرده می چرخم و خیلی سریع با چاقویی که توی دست چپم دارم، خم می شم و دست استخونی اون زامبی رو از منطقه ی ارنج جدا می کنم،بلافاصله تعادلش بهم می خوره و داخل جوی پهنِ اب پرت می شه ، اما خیلی سریع دوباره به سمتم یورش میاره و صدای خِر خِر و ناله اش رو بالا میبره و در نهایت با صدای نازک یک فریاد گوش خراش می کشه،خیلی سریع دوباره با قدرت زیاد چاقو رو به وسط سرش فرو می کنم،صداش قطع می شه،به غیر از همون زامبی کُند که داشت به سمتم حرکت می کرد،زامبی دیگه ای متوجه ی حضور من نشد،نفس عمیقی می کشم و چاقو رو از سرش بیرون می کشم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر حالی که زامبی های دیگه حواسشون به من نیست شروع می کنم با گام های بلند از بین زامبی ها عبور می کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی از کنار اون زامبی ها رد می شدم بعضی هاشون به سمتم بر می گشتن و حالت حمله می گرفتن،اما بعد از اینکه کمی ازشون فاصله گرفتم دوباره به حالت عادی خودشون برگشتن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین نوع از مُرده ها هوش زیادی ندارن...نمی دونم ساعت چنده ولی مثل اکثر اوقات باید دنبال یک محل سوت و کور و امن باشم تا شب رو اونجا صبح بکنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمردم عادی که قدرت زیادی ندارن، هر کدوم یک اسلحه ی سرد توی دستش دارن و در حالی که دیوانه وار توی سطح شهر می رونن با سرعت زیاد از زامبی ها فرار می کنن، عده ای هم با پای پیاده مانند من، به دنبال محلی هستن که اونجا مستقل بشن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز یک دو راهی عبور می کنم و وارد یک کوچه تنگ و تاریک می شم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنور چراغ قوه کوچیکی که به کمرم بستم رو داخل کوچه می ندازم و کوچه رو برسی می کنم، یک زامبی که پایین تنه اش جدا شده با نصف بدن به شیکم روی اسفالت دراز کشیده، به محض اینکه نور رو به روش انداختم کم کم از ته گلوش شروع به خِرخِر کرد، و در حالی که به روی زمین در میان خون زیادی غرق شده، بعد از چند ثانییه دست هاش رو به روی زمین می کشه تا بتونه حرکت بکنه، همزمان شروع به فریاد کشیدن کرد اون یک پیرمرد لاغر هست و توی سوراخ بزرگی که روی صورتش داره،کرم های زیادی به چشم می خوره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای گوش خراشش داخل کوچه می میچیه پای راستم رو بالا میارم و محکم به روی سرش می کوبم صداش خفه می شه و مغزش روی زمین پخش می شه، این زامبی به من اسیبی نرسون اما با سر و صدایی که کرد باعث شد زامبی های بیشتری به سمتم حرکت بکنن، تا به خودم اومدم متوجه شدم تعداد زیادی زامبی وارد کوچه بن بستی شدن که در انتهاش وایستادم ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستم رو به روی اسلحه ام می ذارم و به ارومی اسلحه ام رو بیرون می کشم، و با دست دیگه نور رو پخش می کنم و زامبی ها رو می بینم، در واقع ، زن، مرد و بچه هایی که یک روز شهروند همین شهر بودن حالا با این وضع تهوع اور می خوان من رو قربانی خودشون بکنن، کی فکرش رو می کرد ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irماشه رو فشار می دم و به سر اولین زامبی شلیک می کنم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبلافصله سرعت بقیه زامبی ها بیشتر می شه، در حالی که چراغ قوه نور زیادی نداره فقط تعداد کمی از اون ها رو می تونم ببینم اما خیلی سریع به دومین زامبی شلیک می کنم، تیرم خطا میره، دوباره بهش شلیک می کنم، بعد از این که به روی زمین افتاد دوباره سرعت زامبی ها بیشتر شد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنور رو به سمت راست خودم چرخوندم، خیلی ناگهانی یک زامبی به سمتم پرید، با یک عکس العمل سریع جا خالی دادم و یه تیر تو مخش خلاص کردم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر حالی که اون زامبی ها کاملا تونستن من رو تشخیص بدن دو تا از اون ها درست رو به روم هستن، برای گاز گرفتن به سمتم یورش میارن، اما خودم رو از عقب به روی زمین می ندازم،و در حالی که تعداد زامبی ها کم تر شده، بلند می شم و با سرعت زیادی از بینشون عبور می کنم اما در اخرین لحظه یکی از اون ها دستش رو به پیرهنم گرفت و خودش رو همراه با من به روی زمین کشوند، خیلی سریع چراغ قوه ام رو رها می کنم و با همون دستم چاقوم رو بیرون می کشم و دستش رو قطع می کنم سپس با کف کفشم به صورتش می کوبم و نقش صورت له شده اش رو روی اسفالت می ندازم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچراغ قوه رو از روی زمین بر می دارم و در حالی که زامبی ها دارن به سمتم بر می گردن اسلحه رو به سمتشون می گیرم و با قدم های اهسته طوری که تمرکزم بهم نخوره به سمت عقب حرکت می کنم و به نوبت به سرشون شلیک می کنم، شلیک به بدن اون ها فقط سرعتشون رو کم می کنه ولی وقتی به سرشون شلیک می کنم کارشون یک سره می شه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز پشت به دیوار می خورم، حالا سه تا زامبی موندن، خشابم دیگه گلوله نداره، البته دوتا خشاب دیگه همراهم هست اما نباید حرومشون بکنم، اسلحه رو به زیر کمر بند شلوارم بر می گردونم و با چاقویی که همراهم هست به سمتشون حرکت می کنم، نزدیک ترین زامبی به سمتم یورش اورد و با ناخون انگشتش خراش بزرگی روی ساق دستم انداخت، بدون توجه به خون ریزیم چاقو رو محکم به زیر فکش فرو می کنم و بدون این که چاقو رو بیرون بکشم به سمتم زامبی بعدی که اماده بود به سمتم حمله بکنه، میرم و با مشت های متوالی و فریاد هایی که از عمق وجودم می کشم، صورتش رو له می کنم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحالا می مونه یک زامبی دیگه، نور چراغ قوه رو خاموش می کنم چاقو ام رو از زیر فک اون زامبی بیرون می کشم و دوباره وارد کوچه می شم، حالا اون زامبی من رو گُم کرده، من لا به لای جسد زامبی ها نشستم با اینکه روی ساق دستم خون ریزی دارم ولی وقتی بین تعداد زیادی زامبی های مُرده هستم، کمی از خون های روی زمین ریخته شده رو به روی پیرهنم می مالم و خیلی زود بوی اون ها رو می گیرم بنابراین علاوه بر اون زامبی باقی مونده، هیچ زامبی دیگه ای نمی تونه من رو تشخیص بده.، حالا شاید بتونم بعد از یک روز سخت کمی چشم هام رو به روی هم بذارم...با صدای کلاع ها از خواب می پرم، تعداد زیادی کلاغ روی لاشه ی زامبی ها نشستن و به دنبال غذا می گردن، در حالی که گلوم خشک شده، اب دهنم رو به سختی قورت میدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز روی زمین بلند می شم و به اطرافم نگاه می کنم، واقعا تهوع اور هست، لاشه ی زامبی ها بوی خیلی بدی گرفتن و خون هایی که روی زمین ریخته شده روی اسفالت ماسیده...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز روی زمین بلند می شم، من هم دیشب از ناحیه ساق دست خون ریزی داشتم به همین خاطر قسمتی از پیراهن دکمه ای که روی تیشرت مشکی رنگ پوشیدم رو پاره کردم و به دور زخمم بستم، اما به سختی تونستم بخوابم، چون مدام این فکر از ذهنم عبور می کرد که شاید ویروس از روی ناخن اون زامبی به من منتقل بشه، اما حالا صبح شده و من هنوز ادم هستم، از روی زمین بلند می شم و از کوچه بیرون میرم، خورشید نورش رو به روی زمین پهن کرده و همینطور که هوا گرمه احساس تشنگی شدید می کنم، گلوم خشکه خشکه و به سختی می تونم اب دهنم رو قورت بدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوارد یک خیابونی می شم که اصلا تا به حال پا به این جا نذاشتم، در واقع من توی محلی هستم که هیچ موقع تا به حال این اطراف کارم نیوفتاده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه دنبال یک فروشگاه سوپر مارکت می گردم تا بتونم برای صبحونه چیزی از اونجا بردارم، چشم هام به طرف دیگه ی خیابون می خوره که یک فروشگاه بزرگ هست، بهش نزدیک تر می شم و متوجه می شم درِ سوپر مارکت باز هست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه ارومی قدم بر می دارم و دستم رو به روی در فروشگاه می ذارم و به ارومی هل می دم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوارد فروشگاه بزرگ مواد غذایی می شم و چشم هام به چندین انسان و خانواده می خوره که اون ها هم درست مثل من به دنبال غذا هستن، بدون اینکه چیزی بگم از کنار اون ها رد می شم و به سمت قفسه های کنسرو میرم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچند تا کنسرو لوبیا و عدسی بر می دارم و اون ها رو داخل نایلون قرار می دم، سپس به سمت قفسه های کیک و کلوچه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیرم و برای صبحونه چند از اون ها رو بر میدارم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخانواده های زیادی این جا هستن و مواد غذایی که سالم هستن رو برای خوردن بر می دارن، بعید می دونم دیگه این روز ها دزدی کردن معنی داشته باشه، چون انسان ها باید هر کاری بکنن برای زنده موندن، درسته که این فروشگاه متعلق به شخص خاصی هست اما بی شک اون فرد هم خوشحال می شه که نقشی توی بقا انسان ها بازی کرده، به همین خاطرم هست که مواد غذایی جدید رو از دولت گرفته و در سوپر مارکتش رو باز گذاشته...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمشغول خوردن اب میوه بودم که توجه ام رو یک خانواده سه نفره که اون ها هم مشغول برداشتن مواد غذایی بودن جلب کرد، پسر خانواده که یک بچه ده دوازده ساله هست شروع به سرفه های بلند و متوالی کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپدر خانواده که از یخچال فروشگاه مشغول برداشتن نوشیدنی بود، هرچی تو دستش بود رو رها کرد و با نگرانی خیلی سریع به سمت پسرش دوید، در حالی که شیشه های نوشیدنی به زمین می خوره و مایع داخل پخش می شه، خودش رو به پسرش رسوند و همینطور که خم شد و رو به پسرش گفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چی شده ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمسرش دستی به روی سر پسر کشید ولی در حالی که سرفه های اون پسر بچه همچنان ادامه داره به روی زمین میوفته و با شدت بیشتری شروع به سرفه کردن می کنه، انسان هایی که توی فروشگاه هستن دور اون خانواده جمع می شن و با چهره های نگران به پسر بچه ای که به طرز عجیب سرفه می کنه خیره می شن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن هم درست مثل بقیه، از رفتار عجیب اون پسر چشم هام گرد شده، در حالی که به روی زمین افتاده به خودش می پیچه و همراه با سرفه های بلند، فریاد می کشه و با دست به پدر و مادرش که قصد دارن از روی زمین بلندش بکنن ضربه می زنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irطولی نمی کشه اون پسر از روی زمین بلند می شه اما نه به یک عنوان ادم معمولی، بلکه در حالی که رنگ صورتش خاکستری شده، رگ های صورتش پف کرده به ارومی از گوشه ی چشم هاش خون چکه می کنه، اون تبدیل به یک زامبی قرمز شده...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجمیعت حاظر در فروشگاه وحشت می کنن و به سمت در های خروجی فروشگاه حمله ور میشن ولی در حالی که این فروشگاه دو تا در ورودی و خروجی داره متوجه می شن در ها از بیرون قفل شده...عجیبه، یکی حتما این کار رو انجام داده چون هر دو تا در ورودی و خروجی فروشگاه باز بود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاون پسر بچه یا بهتر بگم اون زامبی قرمز در ابتدا از روی زمین بلند شد و سریع به گردن پدرش گاز زد در حالی که خون پدرش روی قفسه های کنسرو ریخت، مادرش رو هم وحشت برداشت و هیچ حرکتی نکرد حتی برای فرار به سمت عقب حرکت نکرد، اون زن از خودش دفاع نکرد و با چشم هایی گرد، درد دندون های پسرش رو به روی بدن لاغر و ظریفش همراه با جیغ گوش خراشی که کشید، احساس کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحالا دو تا زامبی قرمز دیگه در حالی که کم کم پوست صورتشون
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخاکستری و رنگ پریده می شه وقتی که به اولین قربانی خودشون گاز زدن، به ارومی خون از گوشه ی پلکشون به روی زمین ریخت...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیکی از جمعیت های حاظر که یک مرد جوون هست اسلحه شکاری خودش رو به سمت پدر خانواده می گیره و به سمت اون شلیک می کنه، اما تیرش خطا میره، همین کافی بود تا اون زامبی قرمز وحشی تر بشه و قربانیش رو انتخواب بکنه، در حالی که از اون مرد اسلحه به دست فاصله ی زیادی نداره توی کم تر از سه چهار ثانییه طوری به سمت مرد دوید که اصلا اون مرد فرصت نکرد داخل اسلحه تیر بندازه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه روی بدنش پرید و به مغز اون مرد حمله ور شد و در حالی که با دندون سر اون مرد رو پاره کرد شروع به جویدن مغزش کرد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزامبی های قرمز دیگه هم که مبتلا شدن، دارن به مردم غیر مسلح حمله ور می شن، مردم دارن از خودشون به هر نحوی که شده دفاع می کنن اما خیلی هم نمی تونن دووم بیارن چون زامبی های قرمز واقعا سریع وحشی و باهوش هستن، به سختی از جمعیت عبور می کنم، تعدادی از ادم های فروشگاه دارن با همدیگه به در بزرگ و اهنی ضربه می زنن تا بتونن در رو باز بکنن، همراه با من یک پسر جوون هم به سمت در دوید اما بقیه جمعیت مشغول جنگیدن با زامبی ها هستن و برای زنده موندن تلاش می کنن...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا دو تا گلوله، شیشه ی محکم در فروشگاه رو می شکنم، سپس از جای خالی شیشه، به سمت قفلی که روی در زده شده شلیک می کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیک زن مسن که بغـ*ـل دستم وایستاده با تنگی نفس می گـه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- عجله کن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبر می گردم و به عقب نگاه می کنم، خدای من ... بیشتر جمعیت حاظر در فروشگاه تبدیل به زامبی شدن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه سمت قفل بر می گردم و با چند تا گلوله موفق می شم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبشکونمش،در حالی که صدای گلوله ها زامبی های قرمز رو به سمتمون کشونده با سرعت زیادی به سمتمون میدون، اما فروشگاه خیلی بزرگی هست و قبل از اینکه به ما برسن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irموفق می شم دستم رو به روی دستگیره بندازم و در رو باز بکنم، بلافصله زامبی های قرمز با سرعت خیلی زیادی در حالی که از گوشه ی چشم هاشون قطره قطره خون به روی زمین می ریزه به دنبال ما حرکت می کنن، جمعیت کمی باقی موندیم، فقط من،یک مرد، یک زن مسن و یک پسر که هم سن خودم هست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداشتیم از همدیگه پراکنده می شدیم که اون مرد فریاد زد و ما رو به سمت خودش کشید
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- همراهم بیاید
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه سمتش برگشتم و دیدم اون ماشین داره، حرکت کردم اما خیلی ناگهانی یک زامبی قرمز جلوم ظاهر شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرش رو تکون داد و از ته گلو صدا های وحشت ناکی رو در اورد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irولی قبل از اینکه خودم به سمتش شلیک بکنم یک نفر از پشت سر این کار رو انجام داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی زامبی به روی زمین افتاد اون پسر جوون رو دیدم که با یک اسلحله ی قدیمی به سمتش هدف گرفته...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخیلی سریع قبل از این که زامبی های قرمز دیگه بهم نزدیک تر بشن سوار ماشین می شم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحالا همه ی بازمونده های فروشگاه سوار ماشین هستیم اما اون مرد هرچه قدر سوئیچ رو می چرخونه ماشین روشن نمی شه...زامبی ها از دو طرف ماشین محکم به شیشه می کوبن و رد خودشون رو با خون به روی شیشه به جا می ذارن،مردی که پشت فرمون نشسته مدام سوئیچ رو می چرخونه تا بلاخره موفق می شه ماشین رو روشن بکنه، اما در حالی که یک زامبی قرمز روی شیشه ی جلوی ماشین چسبیده، دست هاش رو به لبه ی پنجره ها گرفته و مدام با سرش محکم به شیشه ضربه می زنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز گوشه ی پلک هاش خون به روی شیشه جاری شده
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمردی که پشت فرمون هست ترمز دستی رو می خوابونه و با سرعت دنده عقب میره سپس فرمون رو می چرخونه و توی فضای باز خیابون با سرعت زیاد دور می زنه ولی فایده نداره اون زامبی قرمز همچنان به شیشه چسبیده، دنده رو عوض می کنه و پاش رو به روی پدال گاز فشار می ده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر حالی که دید کمی داره با سرعت می رونه و خیلی خوب از اون منطفه خارج می شه خیابون خلوته و به غیر از چند تا ماشین که دیوونه وار رانندگی می کنن، انسان پیاده ای به چشم نمی خوره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز اون فروشگاه دور شدیم ولی همچنان اون زامبی قرمز روی شیشه چسبیده و با ضربه های سرش موفق شده به روی شیشه ترک بندازه، راننده با عصباینت روی ترمز فشار می ده و در حالی که میله ی اهنی رو از زیر پاش بر می داره از ماشین پیاده می شه، اون زامبی قرمز که هوش زیادی داره تا متوجه شد ماشین وایستاده و یک نفر پیاده شده، خیلی سریع خودش رو رها کرد و بعد از این که به کاپوت خورد به روی اسفالت افتاد اما خیلی سریع بلند شد، اون مرد هم میله اهنی رو به عقب برد و محکم بهش ضربه زد سر اون زامبی که شل شده، همراه با خون سیاهی که بیرون می ریزه، باعث می شه میله تو سرش فرو بره، اما اون زامبی قرمز هنوز با دوتا دست هاش سعی داره به مرد اسیب برسونه از ماشین پیاده می شم و به سرش شلیک می کنم، بلافاصله مغزش متلاچی می شه و خون زیادی روی صورت و پیرهنم اون مرد فواره می کنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچند ثانیه بهم نگاه می کنه و در نهایت می گـه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ممنونم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم رو تکون می دم و در جواب می گم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- باید عجله کنیم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسوار ماشین می شیم اون مرد هم دوباره پشت فرمون می شینه و شروع به روندن می کنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irساعت ده صبح هست و من با ادم هایی که نمی شناسم دارم جاده ها رو طی می کنم، هرچند مقصدی نداریم و فقط برای یک جای بهتر تلاش می کنیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر حالی که اون زن مسن از صندلی عقب تعدادی مواد غذایی از نایلون بیرون می کشه بلند می گـه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- من باید یه چیزی بخورم وگرنه ضعف می کنم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irراننده مردی که پشت فرمون نشسته بلافاصله از ایینه جلوی ماشین به اون زن نگاه می کنه و بعد می گـه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- این منطقه به نظر امن میاد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسپس رو ترمز فشار میده...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اسم تو چیه ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه سمت راننده بر می گردم و می گم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- پدرام
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستش رو به سمتم دراز می کنه و می گـه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- منم کیارش هستم، خوشبختم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا کیارش دست می دم و میگم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- همچنین
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- کارت عالی بودی خیلی سریع عکس و العمل نشون دادی و ما رو از اون فروشگاه نجات دادی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبلافاصله اون زن مسن هم که روی صندلی عقب نشسته و مشغول خوردن صبحونه هست می گـه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- درسته، ما جونمون رو به تو مدیون هستیم....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکمی مکث می کنه و خطاب بهم می گـه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چرا چیزی نمی خوری ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندی گوشه ی لبم می شینه و در جواب می گم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چون چیزی برای خوردن ندارم،
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه محض این که این جمله رو گفتم کیارش نایلونی که دستش بود رو به سمتم گرفت و گفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بیا از این بیسکویت ها بردار
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچند تا از بیسکویت برمیدارم و مشغول خوردنشون می شم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهوا به شدت گرمه و افتاب مستقیم به صورتم می تابه، امروز بیست تیر ماه هست و داریم اولین ماه تابستون رو پشت سر می ذاریم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمه تو حال خودشون بودن که اون پسر جوون که روی صندلی عقب ماشین نشسته سکوت حاکم بر جو رو شکوند.- کجا می خواید برید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکیارش دستش رو به روی فرمون می ذاره و اروم می گـه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- من که فقط می خوام زنده باشم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسکوت می کنم و در ادامه اون خانوم مسن می گـه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- منم می خوام عضو یک اردوگاه بشم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکیارش لبخندی می زنه و در جواب می گـه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اردوگاه ها به همین راحتی هم عضو نمی گیرن، حتمی باید تخصصی بلد باشی یا اشنایی دستت رو بگیره و کمکت بکنه که عضو بشی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر حالی که اون زن مسن به فکر فرو رفته، بعد از چند ثانییه می گـه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- می تونم براشون اشپزی کنم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاون پسر جوون که اسلحه به دست نشسته بود با عجله می گـه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- من باید برم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسپس بدون اینکه منتظر جواب ما باشه از ماشین پیاده می شه و شروع به دویدن می کنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irساعت به یازده و ده دقیقه رسیده و ما همچنان کنار جاده هستیم، به نظر میاد کیارش ادم خوبی باشه و بتونم بهش اعتماد بکنم، به همین خاطر تصمیم گرفتم همراه با کیارش و اون زن ادامه ی جاده رو طی کنم، در حالی که افتاب مستقیم می تابه و هوا داره گرم و گرم تر می شه، یک بطری اب کوچیک از نایلون بر می دارم و شروع می کنم یک نفس نصف اون رو می خورم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمره با کیارش و مرضیه خانوم شروع به طی کردن جاده ها و خیابون ها می کنیم و بعد از یک ساعت به قسمتی از تهران می رسیم که خاطرات خیلی خوبی رو در گذشته برام رقم زده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر حقیقت این پیشنهاد من بود که وارد این محل بشیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین محل برای من خاطرات بچگی رو زنده می کنه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمخصوصا سینمای معروفش که رو به روی یک پارک کوچیک واقع شده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمادرم به فیلم علاقه نداشت ولی هر ماه اخر هفته من و پدرم با هم به سینما می رفتیم، دیدن فیلم های مختلف تو سینما همراه با پدرم به من حس خوبی می داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین محل دیگه شباهت زیادی به محل دوران کودکی نوجوونی من نداره و حالا مورد تسخیر مردگان هست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر حالی که به اون سینمای رو به روی پارک رسیدیم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصحنه ی وحشت ناکی تموم تصویر های گذشته من رو پاک می کنه، یک مرد که یکی از دست هاش از منطقه ی ارنج قطع شده و به شدت خون ریزی داره، به دور خودش بنزین ریخت و با فندک حلقه ی اتیشی درست کرد، تا زامبی ها نتونن به سمتش حرکت بکنن ولی این یک اشتباه خیلی بزرگه که اون شخص مرتکب شد، چون اون زامبی ها عقل هوش ندارن و هنگامی که قربانی خودشون رو انتخواب بکنن برای گاز گرفتن و جویدن گوشتش هرکاری می کنن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسه تا زامبی همزمان از اتیشی که اون شخص به دور خودش کشیده رد می شن و همزمان که خودشون اتیش می گیرن باعث می شن اتیش بیشتر گــُر بگیره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاون سه تا زامبی به مرد نزدیک می شن و همزمان که برای گاز زدن به سمتش یورش می برن، باعث می شن اون مرد بی دفاع هم اتیش بگیره، فریاد های گوش خراش اون مرد نشون از این هست که چه عذابی داره می کشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباقی زامبی ها هم اهسته از اتیش عبور می کنن و به سمت قربانیشون حرکت می کنن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرو به کیارش می کنم و می گم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- عجله کن، باید حرکت کنیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکیارش در جواب می گـه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اون زامبی ها دارن گوشت و خون اون انسان رو می خورن،
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپس وحشی تر و باهوش تر شدن، اگه ما اشتباهی بکنیم احتمال داره که چشمشون به ما هم بیوفته، باید برگردیم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم رو تکون می دم و می گم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- من بر نمی گردم، به این محل امید زیادی دارم، چون خیلی از دوست و رفیقام این جا زندگی می کنن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبلافاصله مرضیه خانوم می گـه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- من نمی تونم از کنار اون حلقه ی اتیش و اون زامبی ها رد بشم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا ارامش حرفش رو قطع می کنم و بعد می گم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- هیچ اتفاقی نمیوفته، از پشت سر هواتون رو دارم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسپس اسلحه ام رو بیرون می کشم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر حالی که چند تا ماشین هم کنار اون حلقه ی اتیش چپ کردن، با انگشت به اون ماشین ها اشاره می کنم و بعد به کیارش می گم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- از بین اون ماشین ها عبور کن، اصلا عجله نداشته باش و نترس، اگر زامبی ای هم چشمش به تو خورد قبل از این که بهت حمله بکنه، یه تیر دقیق خلاصش می کنم، اگر موفق بشیم از دست این زامبی ها هم فرار کنیم، راه زیادی برای پیدا کردن سرپناه رفتیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفس عمیقی می کشه و در حالی که سرش رو تکون می ده خم می شه و اهسته شروع به حرکت می کنه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی به اولین ماشین چپ کرده می رسه پشتش پنهان می شه چون یکی از زامبی ها در حالی که دور لباش خونی هست به سمتش بر گشت و با فریاد از ته گلو کشید...دوباره شروع به خوردن قربانیش کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکیارش خیلی خوب و بدون کوچیک ترین اشتباه از دو تا ماشین چپ کرده ی بعدی هم گذشت و با چند تا قدم دیگه دو تا دستش رو بالا گرفت و بالا پرید به این علامت که سالم هست و اتفاقی براش نیوفتاده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاسلحه ام رو پایین میارم، مرضیه خانوم هم اماده می شه که حرکت بکنه ولی متوقفش می کنم و خشاب اسلحه رو چک می کنم، بلافاصله متوجه می شم خشاب اسلحه ام اصلا تیر ندارهیه خشاب از جیبم بیرون می کشم و خشاب قبلی رو روی زمین رها می کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر حالی که زامبی ها هنوز مشغول خوردن قربانی خودشون هستن، مرضیه خانوم هم درست مثل کیارش خم می شه و به ارومی شروع به حرکت می کنه اما مسیر زیادی رو نرفته بود که دو تا از زامبی ها از میان اتیش به سمتش برگشتن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمرضیه خانوم از روی پاهاش بلند شد و با حد اکثر سرعتش شروع به دویدن کرد اما فایده نداشت اون دو تا زامبی خیلی سریع از میان اتیش به سمت مرضیه خانوم پریدن و یکی از زامبی ها که خودش اتیش گرفته و داره توی اتیش می سوزه اولین گاز رو به بازوی سمت راست مرضیه خانوم می زنه، خیلی سریع اون یکی زامبی هم اضافه شد و به زیر گردن مرضیه خانوم گاز می زنه، خون زیادی فواره می کنه و همینطور که داره زجر می کشه، لباسش به اتیش می گیره و کم کم بین اون بین دو تا زامبی شروع به سوختن می کنه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیگه کاری از من بر نمیاد و فقط به اون زن خیره هستم که اتیش پوستش رو می سوزنه و زامبی ها گوشتش رو می خورن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاسلحه ام رو پایین میارم و به سمت جسد مرضیه خانوم حرکت می کنم، پوست و گوشتش سوخته و بعضی از قسمت های بدنش به استخون رسیده...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاون دو تا زامبی که به مرضیه خانوم حمله کردن هم درست مثل بقیه زامبی ها که وسط اتیش قربانی خودشون رو می خوردن توی اتیش سوختن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا قدم های اهسته حرکت می کنم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکیارش با رنگی پریده رو بهم می گـه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چرا به اون زامبی ها شلیک نکردی ؟ تو می تونستی اون زن رو نجات بدی !!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم رو تکون می دم و در حالی که یک نفس عمیق می کشم می گم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- به گلوله هام نیاز دارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکیارش دستش رو به روی سرش می ذاره و رو بهم می گـه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- این صحنه هیچ وقت از ذهنم پاک نمی شه، ندیدی اون زن چطور توی اتیش سوخت ؟؟!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسکوت می کنم و در ادامه می گـه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- می خواستی ما دو تا رو اول طعمه کنی درسته ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه سمتم میاد و بهم نزدیک تر می شه سپس با فریاد می گـه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- حرف بزن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسکوت می کنم و در حالی که به نقطه ای خیره شدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمی گم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا دست به سـ*ـینه ام می کوبه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- پس چی ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخیلی ناگهانی یه مشت به بینی اش می کوبم، سپس در حالی که خم شده و دستش رو به روی بینی اش گذاشته یه لگد به بدنش می زنم، اون کمی عقب میره و به یکی از اون ماشین های چپ شده برخورد می کنه، اسلحه ام رو بیرون می کشم و در حالی که به سمت سرش نشونه می گیرم، ماشه رو می کشم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- واسه من فقط زنده موندن خودم مهمه، به هیچ کس دیگه ای اهمیت نمی دم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر حالی که به ماشین تکیه داده اروم به روی اسفالت میوفته
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز ناحیه بینی خون ریزی شدیدی داره بدون این که چیزی بگه فقط چشم هاش رو می بنده و دو تا دستش رو به روی بینی اش می گیره تا مانع از خون ریزی بشه، اما با این حال از لابه لای انگشت هاش خون بیرون می زنه، دستم رو از روی ماشه بر می دارم و با یک نفس عمیق شروع به راه رفتن می کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه سر خیابون می رسم، یک دو راهی هست، کمی وایمیستم و به دو طرف نگاه می کنم، من توی این منطقه دوست و رفیق زیادی دارم، مخصوصا بهترین دوست زندگیم، شایان.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن با شایان توی دبیرستان اشنا شدم، اون پسر خیلی خوبی بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی کمی به این خیابون ها نگاه کردم، کم کم حافظه ام تازه شد، و حتی پلاک خونه ی شایان هم یادم اومد، خونه اون ها توی یک کوچه ای با اسم نسترن بود که نسبتا کوچه ی باریک و طولانی بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز بین دو راهی سمت راست رو انتخواب می کنم و شروع به قدم برداشتن توی محل قدیمی می کنم، وقتی سال اول و دوم دبیرستان بودم خونه ی ما همین اطراف بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاخرین بار هم همون موقع بود که من شایان رو دیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاحتمال این که از اون خونه رفته باشه خیلی زیاد هست اما من شانسم رو امتحان می کنم و به سمت اون خونه حرکت می کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهی به ساعت مچی ام می ندازم، ساعت به دوازده ظهر رسیده، وارد کوچه ی نسترن می شم و به سمت خونه ی شایان قدم بر می دارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکوچه ی باریکی هست و خونه هاش ساختار قدیمی دارن، پرنده پر نمی زنه و همینطور یک جوی کوچیک هم از وسطش رد شده، به اواسط کوچه می رسم، و چشم هام به پلاک ۱۹ می خوره، کمی گرد و خاک روی پلاک نشسته اما مطمعا هستم همین خونه ی در سبز، خونه شایان هست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه ارومی چند بار به در اهنی و سبز رنگ می کوبم تا درنهایتشایان با صدایی گرفته بعد از مدتی گفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- کیه ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا این که زمان زیادی گذشته اما مطمعا هستم صدای خودش هست، هیجان زده می شم و دلم فرو می ریزه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- رفیق منم، پدرام محمودی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از چند ثانییه در خونه رو باز کرد، خودشه، چهره اش توی این سال ها فرقی نکرده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهم خیره هست، حرفی نمی زنه و کم کم لبخندی روی صورتش می شینه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir**********
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خانواده ام هرکاری که می تونستن رو انجام دادن تا منم به ترکیه برم، ولی مرز های تموم کشور ها بسته شده
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلیوان چایی رو بر می دارم و همزمان که یه جرعه از اون رو می خورم می گم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- گفتی خانواده ات برای تفریح به ترکیه سفر کردن ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اره، خیلی به من اصرار داشتن تا منم باهاشون برم، ولی به خاطر دانشگاه توی این خراب شده موندم،
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی هم که بعد از چند ماه ویروسی به وجود اومد و خبر پخش ویروس به گوش هاشون رسید دیوونه شده بودن و نمی دونستن باید چی کار کنن، مادرم پشت تلفن گریه می کرد و واقعا طوری باهام حرف می زد که انگار دیگه هیچ وقت قرار نیست من رو ببینه...!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- این فکر و از سرت بیرون کن شایان، انقدر منفی فکر نکن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز روی مبل بلند می شه و توی هال خونه شروع به قدم زدن می کنه، شایان قد متوسطی داره و همراه با ته ریشی که گذاشته، پوست صورتش روشنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- دست خودم نیست پدرام، فکرای بدی از سرم رد می شه، راستی چی شد که به من سر زدی ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلیوان چایی رو به روی میز بر می ذارم و اروم می گم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- از پدر و مادرم که بی خبرم، نمی دونم زنده هستن یا نه، اون موقعه ای هم که برق ها قطع نشده بود بهم زنگ نزدن، وقتی هم که من بهشون زنگ زدم موبایلشون خاموش بود غیر از تو هم شخص دیگه ای به ذهنم نرسید که بهش سر بزنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- منم خیلی تنهام...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمی خواستم چیزی بگم که فریاد های مردونه ای به گوشم رسید، حرفم رو قورت دادم و همزمان که
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز روی مبل بلند می شم رو به شایان می گم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- صدا ها رو می شنوی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگوش هاش رو تیز می کنه و بعد از چند ثانییه حرکت می کنه و وارد حیاط می شه، من هم به دنبالش حرکت می کنم، در خونه رو باز می کنه، در حالی که صدا ها قوت می گیره از خونه خارج می شم و رو به شایان می گم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- من میرم ببینم چه خبره !!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشایان هم بدون اینکه چیزی بگه سرش رو تکون میده
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا قدم های اهسته کوچه نسترن رو طی می کنم و در حالی که دستم رو به روی اسلحه ام گذاشتم شاهد این هستم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکه چند دختر روی لبه ی بالای ساختمون وایستادن و در حالی که شال های سرشون رو از سر در اوردن و تو دستشون گرفتن،یکی از اون ها که وسط وایستاده، با لحن بلندی داره صبحت می کنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجمیعت دورشون جمع شدن و سعی می کنن اون پنج شیش تا دختر رو از خودکشی منصرف بکنن، بعضی های دیگه هم طبق معمول موبایلشون رو در اوردن و مشغول فیلم برداری هستن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاون دختر با صدای ضریف خودش، سعی می کنه بلند حرف بزنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir" فرقی برای ما نداره توی این وضعیت زنده باشیم یا نه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irما قبل از این که ویروس پخش نشده بود زندگی نکردیم و نتونستم حق خودمون رو از این زندگی بگیریم الان چرا باید بتونیم زندگی بکنیم و حقمون رو بگیرم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهر جایی می ریم یه عده ای با دادن پیشنهاد های شرم اور قبول می کنن که به ما سر پناه بدن، همه ی این دختر ها که همراه من بالای این ساختمون وایستادن یا خانواده هاشون رو از دست دادن یا هیچ مردی نیست که ازشون مراقبت کنه، همچنین سر پناه هم ندارن، باید توی خیابون انتظار مرگ خودشون رو بکشن."
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمردم با فریاد هایی که می کشن و حرف هایی که می زنن سعی دارن اون چند تا دختر رو از خودکشی منصرف بکنن، اما همه ی اون دختر ها با چهره ای عبوس و سرد، فقط به رو به رو خیره هستن و هیچ حرکتی نمی کنن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمون دختر بعد از سکوت چند ثانییه ای دوباره شروع به صبحت کردن می کنه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir" بعضی وقت ها به قلبم می گم همین که خون پمپاژ می کنی کافیه، تو حق عاشق شدن نداری...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهرکسی که داره از ما فیلم می گیره، هر طوری که هست فیلم ها رو پخش بکنه تا برسه به دست اون اشخاصی که تو بهترین جای تهران ساکنن و محل های خودشون رو پاکسازی کردن و زیر نظر ادم های مسلح راحت زندگی می کنن و از برقی که اینجا قطع کردن ستفاده می کنن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهرچند بعد از دیدن این کلیپ ها تنها کاری که می کنن اینه که به ما می خندن و توی دلشون می گن، این ها عجب احمق هایی هستن. هیچ وقت اون ها حال ما رو نمی فهمن و حتی یک روز هم نمی تونن به جای ما زندگی کنن..."
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه محض این که حرفش تموم شد از بالای ساختمون خودش رو به سمت پایین رها کرد، بلافاصله بقیه دخترا هم همزمان به سمت پایین پریدن، خیلی زود سر یکی از اون ها به اسفالت خورد و صدای شکستن جمجمه اش دل همه ی جمعیت حاظر رو لرزوند...فصل دوم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیک مرد مسلح و قد بلند با تجهیزات از ماشین پیاده شد و شروع به قدم زدن کرد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبلافاصله چند تا ادم مسلح دیگه از ماشین پیاده شدن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجسد دخترا توسط مردم از روی زمین جمع شدن و خونی که از ان ها خارج شده بود رو شستن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر حالی که هرج و مرج زیادی بین مردم شکل گرفته، از میان ان ها عبور می کنم و خودم رو به اون مردی می رسونم که همراه با تعدادی از افرادش از ماشین پیاده شدن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمی خواستم به سمت اون مرد حرکت بکنم که یک نفر از پشت سر دستش رو گذاشت روی شونه ام
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه سمت عقب بر گشتم و با چهره ی شایان مواجه شدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چه اتفاقی افتاده ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخیلی اروم در جوابش می گم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- همراهم بیا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسپس به سمت اون مرد که همراه با چند تا ادم مسلح دیگه مشغول حرف زدن هست حرکت می کنم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما تا بهش نزدیک شدم قبل از اینکه من حرفی بزنم، اون از من یک سوال پرسید
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- این جا چه اتفاقی افتاده ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از کشیدن یک نفس عمیق می گم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چند تا دختر خودکشی کردن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکمی مکث می کنم و بعد می گم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- دیگه از دیدن این صحنه ها خسته شدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه سمتم بر می گرده و می گـه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- برای چی اون دختر ها خودکشی کردن ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم رو تکون می دم و در حالی که ابرو هام تو هم فرو می ره می گم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خودشون رو از زندگی راحت کردن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- باید بریم پیش خانواده ی اون ها
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمتوقفش می کنم و می گم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خانواده ای نداشتن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتا این جمله رو گفتم به سمت عقب برگشت و به افرادش نگاه کرد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسپس به سمت من بر گشت و گفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خیلی ممنونم،
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشروع به قدم برداشتن کرد، ولی قبل از اینکه سوار ماشین بشه اسلحه ام رو بیرون می کشم و در حالی که خودم رو به اون مرد نزدیک می کنم می گم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- من تیر اندازی بلد هستم، اگه شما اردوگاه دارید می تونم به شما کمک بکنم !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوایمیسته و قبل از اینکه سوار ماشین بشه رو بهم می گـه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- لازم نبود اسلحه ات رو بیرون بکشی، وظیفه ی ما کمک کردن به انسان هاست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندی روی لبم می شینه و همزمان می گم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- یعنی می تونم همراه شما بیام ?
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاون مرد رو به یکی از افرادش می گـه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ظرفیت داریم ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بله
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاسلحه ام رو به جای اولش بر می گردونم اما قبل از اینکه سوار ماشین بشم، یک دقیقه از اون مرد فرصت می گیرم و به سمت شایان حرکت می کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشایان همینطور که بین جمعیت وایستاده بهم خیره شده
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرو بهش می گم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اون مرد رئیس یک اردوگاه هست، می خواد به من کمک کنه، همراهم میای ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکمی فکر می کنه و در نهایت خیلی زود می گـه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- پس خونه ام چی ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخیلی زود می گـه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خونه رو ول کن، این روز ها فقط زنده موندن مهمه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاردوگاه ها هم به همین راحتی عضو نمی گیرن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرش رو تکون می ده و اروم می گـه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خیلی خوب
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحرکت می کنیم و دوباره از میان جمعیت عبور می کنیم، هرچی که می گذره هرج و مرج بیشتر می شه، بلاخره با سختی سوار ماشین اون مرد می شیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرمون رو می چرخونه و از میان جمعیت با سرعت کمی عبور می کنه، سپس دو تا ماشین دیگه ی وابسته به اردوگاه هم با دستور اون مرد،حرکت می کنن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمردی که پشت فرمون نشسته، بی سیم رو توی دستش داره و مدام با افرادش که توی ماشین های پشت سر هستن ارتباط برقرار می کنه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ظرفیت ما تکمیل شده، فکر می کنم برای امروز کافی باشه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین رو توی بی سیم می گـه و در حالی که بی سیم رو کمی بالا می گیره منتظر جواب می مونه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ظرفیت ما هم تکمیل شده قربان.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبلافاصله یک صدای دیگه از بی سیم میاد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ماشین ما یک یا دو نفر دیگه ظرفیت داره
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خیلی خوب پس، باید بگردیم تا اون یکی دو نفر رو پیدا بکنیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبی سیم رو به جای اولش بر می گردونه و در حالی که با دو تا دست هاش فرمون رو می گیره با سرعت زیادی گاز می ده
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخیلی زود از محل قدیمی رد می شیم و به یک قسمت دیگه از تهران می رسیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرئیس اردوگاه که یک مرد قد بلند هست، موهاش رو از پشت بسته و ته ریشی روی صورتش داره
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز ایینه به من نگاه می کنه و بعد بلند می گـه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تازه وارد ها لطفا خودشون رو معرفی کنن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبلافصله نگاهی به شایان می ندازم و دوباره به سمت جلو بر می گردم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- پدرام هستم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبلافاصله شایان هم خودش رو معرفی می کنه و اون مرد مسنی که بغـ*ـل دست شایان نشسته، با صدای خیلی سرد و بی روحی می گـه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- من قبلا عضو ارتش بودم، توی یک حادثه تیر خوردم و رفتم کما، وقتی هم که دوباره به زندگی برگشتم از مقامی که داشتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاستفعا دادم. می تونید من رو داوود صدا بزنید
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرئیس اردوگاه هم سرش رو تکون می ده و رو به ما سه تا می گـه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- من هم رئیس اردوگاه هستم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکمی زمان می گذره و بعد شایان رو به رئیس اردوگاه می گـه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اردوگاه شما توی کدوم منطقه هست ?
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز ایینه به تصویر شایان نگاه می کنه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چیزی نمونده برسیم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irالبته این رو باید اضافه بکنم، شاید من در ظاهر ادم خوبی به نظر برسم ولی همیشه دو رو دارم وقتی از قانون ها پیروی نکنید با اون یکی چهره ی من مواجه می شید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی هم که به اردوگاه برسییم همه ی تازه وارد های امروز رو یک جا جمع می کنم و براتون توضیح می دم قانون های من به چه شکلی هست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irولی اگر بخوام در حال حاضر حرفی بهتون بزنم که شما رو کمی خوشحال بکنه، اردوگاه من کاملا امن هست و مشکل مواد غذایی نداریم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاب به غیر از اشامیدن، برای حموم کردن هم هست و به اندازه کافی چادر و کانکس داریم تا شب رو راحت بخوابید.شم به هم زدیم به اردوگاه رسیدیم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه محض این که در اردوگاه رو دو تا ادم مسلح باز کردن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوارد اردوگاه شدیم بلافاصله خیلی سریع در بسته شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز ماشین پیاده می شیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشم هام به انسان هایی می خوره که هر کدوم مشغول انجام کاری هستن...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچادر و کانکس های زیادی توی این اردوگاه هست که سرپناه عده ای ادم بی گـ ـناه شده، همینطور توی این فضای خیلی باز
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلوله کشی هایی انجام شده و همراه با اب گرمکن های دیواری و بزرگ چند تا حموم و سرویس بهداشتی درست شده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرئیس اردوگاه از ماشین پیاده می شه و همزمان که اسلحه ای که به کمرش بسته بود رو از دور گردنش بیرون می کشه و به یکی از افرادش می ده، رو بهمون می گـه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- حرکت کنید
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسپس راه می ریم و به قسمتی می رسیم که تعدادی انسان به صورت مرتب نشستن و در حالی که یک تابلو جلوی اون ها گذاشته شده انتظار رئیس اردوگاه رو می کشن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرئیس اردوگاه به سمت تابلو حرکت می کنه و ماژیک ابی رنگ رو بر می داره، من و شایان و اقا داوود به جمع اضافه می شیم،مرد و زن ها با هر سنی که دارن با چهره ای خسته و در هم، چشم به رئیس اردوگاه دوختن و به قانون هایی که اون مرد می ذاره گوش می دن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir" شما دوستان گروه بندی می شید و از فردا باید اماده باشید برای گشت زدن توی منطقه هایی که براتون مشخص می کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاگر هر کدوم از گروه ها سه شب متوالی شخصی رو به جمع اضافه نکنه، متاسفانه باید اردوگاه رو ترک بکنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصبحونه ساعت هشت صبح ، نهار ساعت چهار بعد از ظهر و شام
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irساعت ده شب پخته می شه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرای هر گروه ارشد انتخواب می کنم و ارشد مسئولیت هایی رو به عهده می گیره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاگر به هر دلیلی از این اردوگاه خارج شدید و نتونستید قبل از ساعت هشت شب بر گردید، در اردوگاه به هیچ عنوان دیگه به روتون باز نمی شه و شما باید صبر کنید تا صبح روز بعد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحرف دیگه ای ندارم، اقا محسن شما رو گروه بندی می کنه"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکمی می کث می کنه، سپس ماژیک رو به دست مرد بغـ*ـل دستش می ده و خودش جمع رو ترک می کنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاقای محسن که لباس و کلاه ارتشی به تن داره
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاولین حرفی که زد برام جالب بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- کسی هست از بین شما که توی ارتش کشور خدمت کرده باشه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسکوت مطلق،هیچ کسی حرفی نمی زنه به غیر از اقای داوود. با همون چهره ی سرد و خشکش، و موهای جو گندمیش سکوت جو رو شکود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستش رو بالا برد و بلند گفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- من
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاقای شکیبایی که قد بسیار بلند و اندام ورزیده ای داره
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندی روی صورتش می نشینه و با لحن ارومی می گـه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تو به کار ما میای !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسپس بلند تر گفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- لطفا این افراد تازه وارد رو گروه بندی کن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسپس ماژیک رو به سمت جمعیت می گیره، اقای داوود هم بعد از مکث کوتاهی از جمعیت خودش رو جدا می کنه و با قدم های بلندی به سمت اقای محسن حرکت می کنه و ماژیک رو
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز دست اون مرد می گیره. نفس عمیقی می کشه و روی تخته اسامی رو تک به تک می نویسه، سپس بچه ها و اشخاصی که مریضی خاصی دارن رو خط می زنه و در اخر
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافراد تازه وارد رو برای گشت زنی به ده تا گروه سه نفره تقسیم می کنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irالبته گروه من که همراه با شایان هست به علت نبودن نیروی سالم دو نفره موند...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir**************
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشیر اب داغ رو باز می کنم، و در حالی که به زیر دوش می رم، بعد از مدت ها دوباره فرصت می کنم دوش اب گرم بگیرم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irانسان های زیادی پشت در حموم منتظر هستن تا اون ها هم بعد از مدت ها بتونن از حموم کردن لـ*ـذت ببرن به همین خاطر فرصت چندانی ندارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما اب داغ تموم خستگی این چند وقت رو از تتم شست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از چند دقیقه شیر اب داغ رو بستم و با لباس های جدید که توی اردوگاه بهم دادن، از حموم خارج می شم.ساعت به هشت شب رسیده، در حالی که نگبهان ها با سلاح سرد چند تا از اون زامبی ها رو جلوی در اردوگاه کشتن، قفل بزرگی روی در زدن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگهبان ها هم ادم های عجیبی نیستن،همون جوون هایی هستن که خانواده هاشون شب و روز از خدا می خوان زندگی بچشون توی این راه از دست نره... شیفت نگهبانی روز اون ها تموم شده،در حالی که هر کدوم از اون ها به سمت چادر های مختلف پراکنده می شن، نگبهان های جدید که شیفت شب هستن، جایگزین می شن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه سمت چادر شماره چهل و هشت می رم. در حالی که شایان داخل چادر خوابیده و زیر سرش بالشت گذاشته، تا من وارد چادر شدم از سر جاش بلند شد و با چهره ی نگرانی رو بهم گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- من از این جا خوشم نمیاد پدرام، اصلا راحت نیستم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم رو تکون می دم و در جواب با لحن ارامش بخشی می گم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نگران نباش عادت می کنی، توی این اردوگاه امنیت داری، چی از این مهم تره ؟ این روز ها همه ی انسان ها برای امنیت دارن تلاش می کنن، هیچ کسی دیگه توی فکر لباس و ماشین و خونه ی خوب نیست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره دراز می کشه و اروم چشم هاش رو می بنده...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشاید حق با شایان باشه، داریم با تعداد خیلی زیادی انسان غریبه زندگی می کنیم و این باعث می شه احساس راحتی نکنیم، ولی باید مثبت باشیم و مثبت فکر کنیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجای خواب داریم، غذا داریم امنیت داریم و دیگه مجبور نیستیم مدام منطقه های مختلف تهران رو زیر رو کنیم که خبری از زامبی ها نباشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه فکر عمیقی فرو رفتم و در حالی که توی چادر دراز کشیدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدو ساعت رو به همین شکل گذروندم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irساعت ده شب در حالی که شایان به خواب فرو رفته، من به سمت رستوران اردوگاه رفتم و شام رو خوردم سپس به چادر برگشتم، در حالی که دوباره داخل چادر دراز کشیدم اقا داوود از بیرون چادر من رو صدا زد. زیپ چادر رو پایین کشیدم و با چهره ی سرد و بی روحش مواجه شدم که یک برگه دستش گرفته
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- از فردا به شما اسلحه و ماشین داده می شه و باید برای گشت زدن اماده باشید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنطقه هایی که گروه شما باید بره رو رئیس اردوگاه مشخص کرده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرگه رو از دست اقا داوود می گیرم و نگاه سر سریع بهش می ندازم، سپس رو به اقا داوود می گم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- متوجه شدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرش رو تکون می ده و می گـه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- باید زود بخوابید که زود بیدار بشید، راس ساعت هفت و نیم باید از خواب بیدار شده و توی صف صبحونه باشید
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- متوجه شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزیپ چادر رو دوباره بالا می کشم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرگه رو بالا سرم گذاشتم و در حالی که چشم هام رو بستم، نفهمیدم کی به خوای فرو رفتم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصبح روز بعد ساعت پنج صبح به وسیله ی یک کابوس وحشت ناک از خواب پریدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر حالی که عرق سردی روی بدنم نشسته گلوم خشک شده و همراه با سرگیجه ای که دارم احساس گرما می کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز چادر خارج می شم و شروع می کنم به تنفس هوای تازه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهوا گرگ و میش هست و سکوت سنگینی توی اردوگاه حاکم شده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگبهان ها دارن نگهبانی می دن و به غیر از اون ها، انسان دیگه ای به چشمم نمی خوره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه سمت سنگ بزرگی که گوشه ی اردوگاه هست حرکت می کنم و روش می نشینم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدلیلش رو نمی دونم، ولی احساس ارامش خاصی توی این اردوگاه بهم دست داده که توی این مدت همیشه دنبالش بودم، فکر می کنم این خواست خدا بود که من پام به این اردوگاه باز بشه و دوباره شانس زندگی داشته باشم، تا قبل از این که من وارد این اردوگاه بشم نمی دونستم فردا زنده هستم یا نه ولی حالا می دونم حدقل به این زودی ها قرار نیست بمیرم، هدف هایی دارم و فکر دیدار مجدد با خانواده ام توی ذهنم قوت گرفته.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتوی فکر عمیقی فرو رفته بودم که یک مرد، همراه با پسر خردسالش از چادرشون خارج شدن و به سمت سرویس بهداشتی حرکت کردن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین اردوگاه خیلی بزرگ هست و سرپناه انسان های زیادی شده، انسان هایی که حرکت کردن و فقط گوشه ای نشستن دعا کنن، دعا کردن خوبه ولی به شرطی که خودت جرعت عملی کردن خواسته ای که از خدا داری رو توی خودت ببینی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمردی که دست پسر خردسالش رو گرفته، نگاه زیر چشمی بهم می کنه و سریع از کنارم رد می شه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین روز ها دیگه برادر به برادر اعتماد نداره چه برسه دو تا ادم که برای بار اولِ همدیگه رو می بینن...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباد خنکی می وزه و داخل موهام می پیچه، هوا کم کم در حال روشن شدن هست و خیلی از انسان ها از چادر هاشون بیرون اومدن و داخل اردوگاه می چرخن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir