رمان عشق تلخه یا شیری؟ به قلم معصومه
داستان درمورد دختری است که در اوج تنهایی و مشکلات خودش،بنابر دلایلی در پیچ و تاپ عشق قرار میگیرد و با آن دست و پنجه نرم میکند.
تخمین مدت زمان مطالعه : ۳ ساعت و ۳۷ دقیقه
لخند زدم و گفتم:تو چرا ترسیدی!؟
-ممنون
سرشو انداخت پایین و ادامه داد:نمیدونم چجوری تشکر کنم
-نیاز نیس برو...وایسا
دستمالو گرفتم سمتشو و گفتم لبات....
گرفت و گفت:بازم مرسی
لبخند زدم و راه افتادم سمت ماشین ک یهو اونم راه افتاد سمت ماشین
-عه کجا
-اینجا؟صبر کن ببینم من با این خونه کار دارم،شما اقای نورایی هستین؟؟؟
-بله و شما؟
-من برای آگهی...
ادامه نداد که گفتم:بریم داخل
باهم رفتیم داخل و یه نگاه متعجب به اطراف انداخت و گفت:شما تنها زندگی میکنین؟
-اره چطور؟میترسی بخورمت اینجا کار میکنی...بلند قاه قاه زدم و نگام افتاد بهش که چقد مظلومه و حدودا میخوره ۲۱ ساله باشه...ولی جذابیت خاصی داره.
-نه اخه تعجب کردم
-خب بشین البته اگه جا واسه نشستن هست...
نشست گوشه ای از مبل و زیرچشمی نگام کرد
-خب اسمت چیه؟
-ویستا محبی
(عکس روی کاور،عکس آراد)
«ویستا»
با خستگی زیاد وارد اتاقم شدم و مستقیم افتادم رو تختم...به نورایی و خونش فکر کردم
به خونه ای که قراره از این به بعد بیشتر وقتامو اونجا باشم،به اخلاق سگی و تخس آراد فکر کردم که خیلی خیلی رو اعصابه...
اما این چیزا برای من مهم نیس،مهم اینه که بتونم دهن طلبکار هارو ببندم
با وجود اینکه از فردا کارم شروع میشه،و نصف حقوقم رو پس فردا میگیرم انگاری که کل دنیا برا منه..نورایی گفت فردا با دوست دخترش میرن بیرون و تفریح تا پس فردا و تو این یک روز و نیم باید کل خونه رو برق بندازم،تا پس فردا نصف حقوقم رو بده...پس باید استراحت کنم تا فردا خسته نباشم.
نگاهم افتاد به عکس مامان که روی میز کوچولوی اتاق بود
رفتم سمتش و عکس و گرفتش زل زدم به چشمای مامانم که میدرخشید،همیشه اخرین چیزی که ازش یادمه چشمای براقش موقع مرگش بود...عکسو بغل کردم و اشکام سر خورد رو گونه های برجستم...لبهامو با زبونم تر کردم و عکس گذاشتم سر جا،بعدش اشکامو پاک کردم،لباسمو با تیشرت و شلوار خونگی ک خیلی داغون شده بود عوض کردم که در زدن
-بله؟
-بیام تو ویستا؟
-بیا نرگس جون
وارد اتاق شد و مثل همیشه لبخند دلنشین به روم پاشید و گفت:خوبی؟
-عالی ام نرگس جون
-کار پیدا کردی عزیزم
-اره
-خب چیکار مربوط به رشته ات؟
-نرگس جون،اولن من فقط فوق دیپلم زبان آلمانی دارم،دومن نخیر،خونه ی یکی قراره کار کنم.
-وای ببخش دخترم...
-اشکال نداره کم کم اجاره های عقب مونده رو هم میدم...
مکث کردم و گفتم:اون چیه دستتون
-اِ میبینی،پاک یادم رفت...برات آش آوردم
درضمن نیاز نیس به فکر اجاره باشی،اینکه تو اینجایی باعث دلخوشی منه دختر
خندیدم و رفتم نزدیکش آشو ازش گرفتم و آروم بغلش کردم:مرسی نرگس جون
-خب برم که تو هم خسته ای امروز کلا بیرون بودی
-باشه شب بخیر
-خوب بخوابی مادر
با رفتن نرگس جون رفتم یه قاشق گرفتم و شروع کردم به خوردن آش که معرکه بود.
*********************************
صبح با آلارم گوشیم بیدار شدم و پریدم پایین و سریع رفتم صورتمو شستم و رفتم سمت جالباسی و مانتویی ک مامان شالیزه برام بافته بود رو برداشتم و پوشیدم با شال و شلوار مشکی و کفش همیشگی یه تونیک مشکی هم زیر مانتوم پوشیدم تا وقتی اونجا مانتومو در اوردم راحت باشم.
تند تند وسایلمو گرفتم از خونه بیرون زدم دوس داشتم زود برسم که دوباره قانون های دیروز رو برام تکرار نکنه
سوار یه ماشین شدم و آدرس دادم و تا خونه ی اون ۱۵ مین راه بود..وقتی رسیدیم دم در با یه دختری ک خیلی آرایش غلیظ داشت ایستاده بود...دختره فوق العاده لوس بود و هی با ناز باهاش حرف میزد و اون با سر تکون دادن جوابشو میداد
از ماشین پیاده شدم و رفتم سمتشون
-سلام آقای نورایی
دختره با اخم چشم چرخوند برام و گفت:عشقم ایشون خدمتکاره؟
آراد:اره
-اینکه دماغشو نمیتونه بکشه بالا.....رو کرد سمتم و ادامه داد:ببینم بچه کدوم وری؟پایین یا بالا؟
آراد پیشدستی کرد و گفت:اگه بچه بالا بود الان اینجا بود میکا جان؟
اها پس اسم این گند دماغ و لوس میکاست
میکا:خب حالا
P. Gh
۲۹ ساله 00سلام قلم خوبی داراید ممنون از رمان خوبتوت
۲ سال پیشسلنا
۱۷ ساله 01خیلی بد بود
۲ سال پیشدریا
۳۰ ساله 10مزخرف وبی معنی وحال بهم زن
۲ سال پیشفربد
20خوب و سرگرم کننده .........
۲ سال پیشᬊᬁᴺᴱᴳᴵᴺ
۲۱ ساله 20یعنی چرت ترین رمانی بود که خوندم یعنی چی اصلا دختره غرور نداش تو دوروز عاشق شد مثل دخترایه اویزون یعنی نقش اصلی داستانا حال بهم زن بودن میتونست بهترین رمان باشه اگه یکم ابتکار به خرج میدادین
۲ سال پیش565
۴۶ ساله 10مسخره ترین بی معنی ترین بد ترین و... ن ترین چیزی بود کع خوندم
۲ سال پیشمانا
۱۴ ساله 01رمانتون یکم قلمش ضعیف بود بعد اینکه باید هر موضوع رو ک توی رمان نوشتید یکم دربارش توضیح می دادید باید یکم از موضوع های جذاب استفاده می کردید ولی در کل ممنون
۲ سال پیشس
۲۰ ساله 20واقعا این چه رمانیه حوصله سربر وبیخود ادمو از خوندنش پشیمون می کنید😒
۳ سال پیشMz
۲۵ ساله 00چرررررررررررت
۲ سال پیشثنا
۱۳ ساله 00ببینید من خودم 13سالمه درسته سنم کمه ولی از اطرافیانم دیدم وشنیدم اصلا عشق یک چیز با ارزش یعنی چی بعد دو روز عاشق شد لابد فردام فارغ والا
۲ سال پیشM
41خیلی چررررررت بود و حوصله سربر😐
۴ سال پیشParia
۱۹ ساله 00چرت بود😐💔
۳ سال پیشایناز
483خیلی جالب نبود من واقعا از کلمهی اقامون و اقایی بدم میاد
۴ سال پیشDarya
20دقیقا
۳ سال پیشمهرسا
۱۵ ساله 21رمان خوبی بود ولی کاش میکا نمی مرد با یکی دیگه ازدواج میکرد ولی در کل رمان خوبی بود.
۳ سال پیشنیلی
۱۸ ساله 00خیلی از این رمان لذت بردم کاش پارت های بیشتری داشت
۳ سال پیشارباب تاریکی
۲۱ ساله 131موضوعش جذبم نکرد☹☹
۴ سال پیش❰₦ᴬ̶ᶠ̶͢ᵃ̶ˢ̶❱
100ارباب تاریکی😳چه لقب باحال و خشنی
۴ سال پیش
فاطمه
۱۸ ساله 00عالی بود