رمان مستر لاو
- به قلم مائده بانو
- ⏱️۵ ساعت و ۳۱ دقیقه
- 105K 👁
- 553 ❤️
- 452 💬
نیاز دختری پر شر و شور که از دیوار راست بالا میرفت و حتی فکرش رو هم نمیکرد یه روز عاشق بشه، مست چشم های پسری خونسرد و آروم شد. پسری که یه روز دشمنش بود و دلش میخواست سر به تنش نباشه؛ اما پسر داستان آیا جذب دختر شیطون قصه میشه یا نه؟ دشمنیِ شیرینشون تبدیل میشه به یه عشق آتیشی یا نه؟ در بین راه کلی اتفاق با مزه مییفته که بهتره خودتون بخونیدش.
_ اوم... یعنی چیزه... می دونین؟ یعنی این که حرص زیادی واسهتون خوب نیست.
عمه اعصاب خوردیش رو با یه اخم غلیظ روی من خالی کرد. البته با اون حرفی که زدم حق داشت.
مامان بار دیگه به نشانه ی ناراضی بودن از من چشم هاش رو صد و هشتاد درجه توی کاسه چرخوند.
وا! خب مگه من چی گفتم؟ عجب بدبختی داریم خداوکیلی.
*****
با صدای آلارم گوشیم ازخواب ناز بعد از ظهرم پریدم. خمیازهی بلند بالایی کشیدم که دهنم اندازهی سه متر باز شد.
گوشیم رو خاموش کردم و از جام بلند شدم. ساعت چهار و نیم بود. خب پس وقت کافی دارم که یه تیپ خفن بزنم. با یه آرایش خیلی ملیح بیخیال صورتم شدم.
خط چشم کوتاه و نازکم به چشم های سبز تیله ایم حالت داده بود. یه رژ خیلی کم رنگ هم کشیدم روی لب هام و از آیینه دل کندم.
_ خب، حالا چی بپوشم؟
این سوالیه که همهی دخترها وقتی میخوان برن بیرون از خودشون، در، دیوار، مامان، ددی، آبجی، داداش، همسایه پایینی، بالایی و هر کس دیگه ای که سر راهشون سبز بشه می پرسن. از توی کمدم خبر داشتم، واسهی همین بسم اللهی گفتم و در کمد رو باز کردم.
با حجوم تموم لباس هایی که توی کمد انداخته بودم چند قدم به عقب رفتم.
یا حضرت عباس! حالا تموم لباس ها روی زمین پهن شده بود، به جز اون مانتوهایی که خیلی دوستشون داشتم و آویزونشون کرده بودم. سرم رو خاروندم و از بین لباس هایی که روی زمین پهن شده بودن یه شلوار اسلش مشکی با یه مانتوی لی انتخاب کردم و پوشیدم. خداروشکر توی این مبحث اصلاً حوصلهی فکر کردن نداشتم. موهام رو دم اسبی بستم و یه شال مشکی هم انداختم. حالا یکی بیاد جوراب من رو پیدا کنه. تموم سوراخ سمبه های اتاقم رو گشتم؛ ولی نبود. ای خدا! خم شدم و زیر تختم رو نگاه کردم.
آخیش ایناهاش!
از زیر تخت کشیدمش بیرون. اوه اوه! چه بوی گندی هم میده! با وسواس پوشیدم و با برداشتن سوئیچ و کیفم بالاخره از اتاق اومدم بیرون. کفش اسپورت طرح لی رو هم به پام کردم و از خونه زدم بیرون.
یک ساعتی می شد که توی ترافیک گیر کرده بودم.
دیگه واقعاً حوصلهام داشت سر میرفت.
با صدای زنگ گوشیم نگاهم رو از خیابون گرفتم و نقطه ی اتصال رو لمس کردم.
_ ها؟ چته؟ بنال زود.
_ زهرمار بیشعور پلشت. کدوم گوری تشریف داری؟ یابو شب شد ها.
_ بابا دهنت کف نکنه؟ این قدر کربن دی اکسید تولید نکن مشنگ. توی ترافیک گیر کردم.
_ هوف، از دست تو نیاز. خبر مرگت فقط.
_ خفه شو بابا.
گوشی رو قطع کردم و با بی حوصلگی زل زدم به ماشین های جلو.
بعد از نیم ساعت بالاخره رسیدم جلوی رستوران.
سوتی کشیدم و گفتم:
_ اوه لالا! بابا ایول. این جا چه خفنه خدایی!
خواستم ماشین رو پارک کنم که یهو حس کردم یه چیز محکم خورد به ماشین.
یا جد حضرت سجاد! پس این دیگه چی بود؟
از آیینه نگاه کردم به مازراتی مشکی رنگ پشتم.
ناخودآگاه اخم هام رفت توی هم. مردک مرفه، نشونت میدم.
سرم رو از شیشه بردم بیرون و گفتم:
_ هوی مگه کوری جقله؟ زدی ماشینم رو داغون کردی ها. هوی میمون، با توام. نه، مثل این که طرف کر و لاله.
خواستم قفل فرمون رو بردارم برم پایین که یه پسر خونسرد از ماشین پیاده شد.
اوه مای گاد. اعوذُ به الله مِنَ الآدمِ خوشگل.
بارالهی! آیا این جا بهشت است؟ یا این یک حوری؟
خدایا به این ها قیافه میدی، به من هم قیافه میدی.
با دیدنش به خودم اومدم. آب دهنم رو قورت دادم تا جلوش تته پته نکنم.
_ یالله. یا پول من رو میدی یا زنگ می زنم پلیس بیاد.
دستش رو برد توی جیبش و شیش تا تراول صد تومنی داد دستم و با لحن بدی گفت:
_ این پول واسهی ماشینت خیلی زیاده؛ ولی این رو میدم بری کلاس یه کم ادبیات یاد بگیری.
این رو گفت و رفت. وایسا ببینم! این با من بود؟ با عصبانیت از ماشین پیاده شدم و با دو خودم رو بهش رسوندم.
پول هارو پرت کردم توی صورتش و گفتم:
_ واسهی من کلاس نذار. من خودم استاد کلاس گذاشتنم، بیا این هم پولت.
ریموت رو زدم و با اعصابی خورد وارد رستوران شدم. با دیدن دلسا و مژگان انگار تموم اعصاب خوردی هام رو یادم رفت.
بدون توجه به سکوتی که فضا رو پر کرده بود داد زدم.
_ به سلام! رفقای خل و چل من.
با نگاه خیرهی گارسونی که داشت چرخ میز رو میگردوند، سرم رو پایین انداختم و رفتم پیششون. الکی مثلاً که خجالت کشیدم.
نشستم پشت میز و گفتم:
_ اه، بابا این تهران هم با این ترافیکش مارو به صد روش سامورایی نمود. چه وضعشه بابا؟
دلسا خندید و گفت:
_ حرص نخور بچه، چه خبر؟
_ هیچ، سلامتی رهبر معظم انقلاب اسلامی. تو چه طوری مُژی؟
مژی با غیض گفت :
_ زهرمار و مژی.
گارسون که اومد سر میز هرسه تامون ترجیح دادیم خفه خون بگیریم.
_ چی میل دارین؟
هرسه تامون کباب برگ سفارش دادیم. خداوکیلی عجب رستوران شیک و مجللی بود!
خیره شدم به دهن نیمه باز دلسا.
مینوو
20اممم خب قشنگ بود اما زیاد صحنه دار نبود انگا سریال ایرانی میدیدم یعنی چی اخههه رمان باید همه چی رو توضیح بده😉
۳ هفته پیشندا
00عالی بود واقعا دست نویسنده درد نکنه
۳ هفته پیشhosna
00رمان خیلی قشنکی بود دست نویسنده درد نکنه ولی کاش میگفت که سرنوشت رویا چیشد و چند سال حبس هس و اینکه یه جاهایی به اون فالی که دختر دست فروش بهش فروخت هم اشاره میکرد یا خانه سالمندان رو فقط گفته بود
۱ ماه پیشستی
10رمان قشنگی بود دوست داشتم مرسی از زحمتت
۲ ماه پیشدلارا
00رمان خیلی قشنگی بود ممنون از نویسنده💖
۲ ماه پیشریحآنه
10یعنی چی که نیاز میگفت ب دانیال نمیدم تا تهش از بغل بقیه ی دخترا جمش کنمو..؟ چیزی با عنوان ادب و احترام من ندیدم تو این رمان خلاصش اینه قلم قوی ای نداشت🌹
۳ ماه پیشریحآنه
00نتونستم تمومش کنم از بس که کل کل هاش بی معنی و لوس بودن جایی که باید تشکر می کرد دو قورت و نیمش باقی بود شیطون بودن و کل کل کردن تا یه حدی دلچسبه، بیشتر از اون حوصله سربره واقعا🤦🏻 ♀️
۳ ماه پیششروق
00رمان قشنگی بود خوشم اومد❤
۴ ماه پیشسارا
10نویسندش فکر کنم بی سواد بوده هم خیلی رمان افتضاح وهم بیادبانه هم نژاد پرستانه بود ینی چی به ملیتا توهین میکنه
۴ ماه پیشمیکاعیل
00سه بار به افغانی ها توهین کرده بود بی شخصیتی نویسنده رو میرسونه
۵ ماه پیشکاملا باهات موافقم
11عین بی فرهنگی یه نویسنده س که با نوشتن همچنین رمانی به ملیت های مختلف توهین میکنه من خودم به شخصه با تعدادی از این افراد همسایه ام بسیار انسان ها با فرهنگی هستند
۴ ماه پیشنفس
00خوبه
۶ ماه پیشفاطمه ❤️
01خوب بود
۷ ماه پیشعارف
20من یه رمان اسمش رونمیدونم اگه میدونین لطفا بگین(پسره اسمش رویین و خیلی خشنه جوری که داخل پایگاه صداش میکردن هیلتربعددخترداستان اهنگ سازه و میره وسط جنگل خونه میسازه دقیقاروبه رو خونه رویین اسم دختره د
۲ سال پیشاسم رمان کاژه
40عالی بود
۱ سال پیشفاطمه
00کاژه
۹ ماه پیشمبین
00اسم رمان کاژه
۸ ماه پیشaama
10از نظر من رمان خوبی بود با اینکه فوش و الفاظ بد داشت اما از نظر من رمان خوبی بود......!
۸ ماه پیش
آیدا
00بنظرم رمان خیلی جالبی بود مخصوص قسمت 10 موقعیکه از نیاز خواستگاری کرد من کلی به اشوان خندیدم دلیل خندمم نمیدونم در کل ررمان جالی بود دست نویسند درد نکنه