رمان انتقام به قلم شبنم آهنین جان
مهسا و مهتاب دو خواهر که در کنار خانواده زندگی می کردند.
مهسا دختر بزرگ خانواده با یک اشتباه کوچک به قتل می رسد و این از دید خواهرش مهتاب پنهان نمی ماند.
مهتاب که می داند قاتل چه شخصی هست به دنبال انتقام می رود.
در پی انتقام با میلاد رو به رو می شود و زندگی مهتاب به طور کامل تغییر پیدا می کند و با حقایق رو به رو می شود…
تخمین مدت زمان مطالعه : ۶ ساعت و ۳ دقیقه
-باشه همین رو میگیرم حالا هم از اتاق برو بیرون
مهسا که از اتاق پرو بیرون رفت لباس هایم را عوض کردم و ازاتاق بیرون آمدم مادر نگاهی به من انداخت وگفت:
-خوشت اومد؟
سری به علامت مثبت تکان دادم که مادر لباس رااز دستم گرفت وبه فروشنده ای که نسبتاً یک زن میانسال بود داد آن زن لباس را داخل نایلونی گذاشت و به سمت من گرفت و گفت:
-مبارکتون باشه
لبخندی زدم و با هم از بازار خارج شدیم مادر به پدر زنگ زد و بعد از چند دقیقه آمد و همگی سوار ماشین شدیم و به سمت رستوران رفتیم و ناهار را در آنجا خوردیم.
تا شب چیزی نمانده بود بلوز و دامن چین دار را به تن کردم و ساپورت مشکی زیر دامنم پوشیدم موهایم را کمی فر دادم و بعد از آرایش کردن مانتو و شالم را به دست گرفتم و از اتاق بیرون آمدم با سوتی که مهسا زد سریع به سمت او برگشتم با ذوق گفت:
-به به ببین عروس خانم هر کی ندونه فکر میکنه اومدن خواستگاری این خانم
اشاره ی به تیپ مهسا کردم و گفتم:
-تو هم دست کمی از من نداری
مادر با لبخند گفت:
-ایشالله اون روز هم ببینیم که عروسی شما دوتا هست
پدر اخم کرد و گفت:
-فعلاً ازدواج و خواستگاری از فکرتون بیرون کنید که من نمیذارم دخترای دست گلم به سرعت شوهر کنند حالا حالاها باید کنارم باشن و لذت ببرم از همیچن دخترای
من و مهسا لبخندی تحویل پدر دادیم و با هم از خانه خارج شدیم در سکوت به مقصد رسیدیم و با هم از ماشین پیاده شدیم آیفون را که زدیم خدمتکار در را باز کرد وارد که شدیم فاطمه را در پیراهن بلند آبی رنگ دیدم که موهایش را فر کرده و آرایش ملایمی روی صورتش پیاده کرده از وقتی وکیل شده با آرایش کم سر و کار داره ولی امشب برای نامزدیش سنگ تمام گذاشته بود با ذوق و هیجان به سمت ما آمد و گفت:
-وای زن عمو زیبا خوش اومدین
مادر با لبخند فاطمه را در آغوش گرفت و گفت:
-عزیزم مبارکت باشه وقتی شنیدم خیلی خوشحال شدم
با لبخند به سمت پدر آمد و گفت:
-سلام عمو مسعود خوبین؟
پدر هم در مقابل لبخند او لبخندی زد و گفت:
-با شنیدن نامزدی تو بهتر شدم
لبخند فاطمه پر رنگ تر شد و گفت:
-لطف داری
به من و مهسا هم نگاهی انداخت و گفت:
-حالتون چطوره خوبین؟
مهسا آرام زیر گوشم گفت:
-ببین چطوری خودشیرینی میکنه
با وحشت نگاهی به فاطمه و نگاهی به مهسا کردم و خیلی آرام گفتم:
-دهنت ببند دختر یه وقت میشنوه
مهسا لبخند بر لب از فاطمه روبوسی کرد و گفت:
-مبارکت باشه عزیزم خیلی خوشحال شدم نامزد کردی
تشکر کرد و با من هم سلام و احوال پرسی کرد و هر پنج نفر وارد ویلا شدیم زن عمو و عمو را که دیدیم صداها کل ویلا را فرا گرفته بود و بعد از روبوسی زن عمو کنار عمو منصور نشست و گفت:
-خیلی خوشحالم کردین که اومدین مثل همیشه مسعود به موقع میاد
پدر طبق معمول پایش را روی پای دیگرش انداخت و گفت:
-نامزدی برادرزادمه. غیر ممکنه سر وقت نیام
زن عمو آیدا لبخندی زد و گفت:
-کم کم سر و کله ی خونواده ی دوماد پیدا میشه و هنوز مریم نیومده
همان موقع زنگ خانه به گوش رسید فاطمه با ذوق از جایش برخاست و گفت:
-وای عمه مریم هم اومد
با ذوق به همراه زن عمو آیدا از ویلا خارج شدند طولی نکشید عمه مریم به همراه شوهر و پسرهایش وارد ویلا شدند با تک تکمان سلام احوالپرسی کردن و هر یک جداگانه روی مبل نشستند با حضور خانواده ی عمه مریم شوق و هیجانی در من فرا گرفت در خانواده عمه مریم جز مهربانی و خوشبختی بوی از غم و غصه نبود عمه دو پسر به نام های فرزاد و فرید داشت که هر دوی آن ها ازدواج کرده بودند فرزاد که بچه ی اول بود بعد از پنج سال ازدواج صاحب پسری به نام کاوه شد و اما فرید چون پارسال ازدواج کرد به گفته خودشان آمادگی بچه دار شدن ندارند.
با صدای فرزاد از فکر بیرون آمدم
-مهتاب که اصلاً اینجا نیست جسمش اینجاست روحش جایی دیگست
و بعد با لحن شیطنت آمیزی گفت:
-کلک نکنه عاشق شدی ما خبر نداریم؟ اگه عاشق شدی بگو من خودم با پدرت صحبت میکنم
لبخند کجی زدم و گفتم:
-باز تو نمکدون شدی؟
-خوب مگه چیه همه تو این دنیا یه بار عاشق میشن من که میدونم تو عاشق شدی
-نخیر آقا فرزاد من به همین سادگی عاشق نمیشم
فرزاد خواست چیزی بگوید که پدر سریع گفت:
-اگه عاشق بشه که با خودم روبه رو میشه فعلاً سنش برای عاشق شدن و ازدواج کمه
فرزاد نچ نچی کرد و گفت:
-ای بابا دایی مسعود دختر شما سنی ازش گذشته بخدا از اون دور دارم موهای سفیدشو میبینم که چه قدر پیر شده
با حرص گفتم:
-اه فرزاد باز تو اومدی که الکی حرف بزنی؟
دستش را به علامت تسلیم بالا آورد و گفت:
-من غلط بکنم با پیرزن غرغری مثل تو حرف بزنم
خواستم از جایم بلند بشم و به حساب فرزاد برسم که مهسا دستم را گرفت و وادارم کرد بنشینم و زیرلب گفت:
ش
00کاملا چرت ،چه جوری میشه به یکی تعرض کرد و کشت و راست راست چرخید یعنی هرکی هر کی.تا وقتی مهسا بود داستان خوب بود ولی بعد اون کلا مسخره.امین و علی هم با اینکه قاتل بودند راحت رفت و آمد میکردن.قلم ضعیف
۷ ماه پیشOmoli
۱۷ ساله 00رمانی کاملا چرت با قلم ضعیف خیلی سرسری نوشته بود ونقص داشت یعنی چی مهتاب همش دزدیده میشدخدایی رو هوا رمان ننویسید مردمو الاف خودتون کردین 😠😠
۱۰ ماه پیشعسل
۱۵ ساله 00خیلی سرسری گرفته شده بود خیلی سوتی داشت و اینکه به خواهرش دست درازی کردند و این دختر همچین صحنه ای رو دیده بود و برای این قضیه زیادی ریلکس بود خوشم نیومد از ده بهش سه میدم چون خیلی کم کاری داشت
۱۱ ماه پیشرویا
۳۶ ساله 00ارزش خوندن نداره
۱۲ ماه پیشسودا ۳۳
00واقعا رمان چرتی بود
۲ سال پیشfatemeh
۱۷ ساله 42خوب بود خسته نباشید تا نخوندین نظر ندین بعضی ها هم فقط الکی. منفی دادن
۲ سال پیشیکتا
30وگرنه هی میخاید ول کنید نخونید من بارها وسطاش خواستم رمانو حذف کنم اما تا آخرش خوندم جالبه اما قلم یکم ضعیف و کوتاه بود و با @پانیذ15 کاملا موافقم یسری از چیزایی که گفتید جوابش توی متن رمان هس
۳ سال پیشیکتا
30توی یکی از رمانا که اسمشم من پلیسم بود هم اینطوری بود البته داستانش کامل فرق می کرد اما توضیحم داد اگه یکم فک کنید و داستانو برا خودتون تصور کنید میشه پیشنهاد میکنم بخونید البته اگ باحوصله هستید وگر
۳ سال پیشیکتا
20خوب بود. ولی قلم یکم ضعیف بود این رمان عاشقانه هست اما اصلا مطرح نشد عشق بین میلاد و مهتاب اونی که گفت نمیشه همه تو یه مهمونی قاتل و جنایی باشن خب چرا نمیشه حالا زیاد توضیح نداده اما توی یکی از رمان
۳ سال پیشgirl
12هیف وقتی که رو این رمان مسخره گزاشتم
۳ سال پیشساره
11ی زرش طبیعی نبود خیلی مسخره بود
۳ سال پیشسیمین
13این نظر ممکن است داستان رمان را لو داده باشد
پانیذ
۱۵ ساله 02خانم سیمین اینکه گفتین در زمان کودکی باید بگی فلفل نبین چه ریزه بشکن ببین چه تیزه بعدم مهسا به بهانه باشگاه و خرید میرفته و پدرشم بهش اعتماد داشتش
۴ سال پیشساره
02خیلی تخیلی بود شخصت مهتاب اصلا جالب نبود
۳ سال پیش.....ً
02بیشتر احمقانه وتخیلی بود مگه میشه همه قاتل وجانی باشن تو یه مهمونی
۳ سال پیشسارینا
۲۲ ساله 20خیلی عالی بود داستانش برام یک سوال پیش اومد این داستانها واقعی هست یا نه
۳ سال پیش
مهتاب
00سلام ، خیلی ممنونم از نویسنده این رمان فقط به نظرم یکم زیاده روی کرده بودن ولی در کل رمان جالبی بود