رمان انتقام به قلم شبنم آهنین جان
مهسا و مهتاب دو خواهر که در کنار خانواده زندگی می کردند. مهسا دختر بزرگ خانواده با یک اشتباه کوچک به قتل می رسد و این از دید خواهرش مهتاب پنهان نمی ماند. مهتاب که می داند قاتل چه شخصی هست به دنبال انتقام می رود. در پی انتقام با میلاد رو به رو می شود و زندگی مهتاب به طور کامل تغییر پیدا می کند و با حقایق رو به رو می شود…
ژانر : عاشقانه، انتقامی، جنایی
تخمین مدت زمان مطالعه : ۶ ساعت و ۳ دقیقه
ژانر : #عاشقانه #انتقامی #جنایی
خلاصه :
مهسا و مهتاب دو خواهر که در کنار خانواده زندگی می کردند.
مهسا دختر بزرگ خانواده با یک اشتباه کوچک به قتل می رسد و این از دید خواهرش مهتاب پنهان نمی ماند.
مهتاب که می داند قاتل چه شخصی هست به دنبال انتقام می رود.
در پی انتقام با میلاد رو به رو می شود و زندگی مهتاب به طور کامل تغییر پیدا می کند و با حقایق رو به رو می شود…
دوباره بوی خاطرات گذشته مشامم را قلقلک داد و مرا به دوباره گشودن دفتر خاطرات گذشته ناچار کرد. با زدن اولین ورق، همه ی زندگی گذشته ام مثل نوار فیلم در مقابل چشم هایم ظاهر شد و من به خوبی می دانستم که با گذشت آن روزها چقدر درد می کشیدم و تلاش می کردم به بی گناهی کسی که او را بیشتراز خودم دوست داشتم و مثل چشم هایم به او اعتماد کرده بودم. چقدر جنگیدم تا به اینجایی که هستم برسم اما به خوبی فهمیدم اراده ی و خواسته ی انسان دست خود اوست و کسی در این دنیا نمیتواند به اجبار کاری را انجام دهد که به آن میل و علاقه ی ندارد. من جنگیدم برای عزیزترین کس زندگی
برای کسی که شب تا صبح سرم را در آغوش می گرفت و مرا با حرف های آرامبخش وشیرینش تسلا می داد. کسی که اسم خواهر ورد زبانش بود، اما بعد از فهمیدن کل ماجرا فهمیدم که از او یک خواهری ساخته بودم که در زندگی من نقش چندان خوبی نداشت و حضورش از همان روز اول نیز اشتباه بود.
حالا برگه ی اول را ورق زدم تا باز بخوانم و به خودم ثابت کنم که او هیچوقت آدم دوست داشتنی و مهربانی که من فکر می کردم، نبود.
نزدیک درخانه بودم که گوشی همراهم به صدا در آمد از کیفم بیرون آوردم وبا دیدن اسم مادر بر روی صحفهی گوشی،لبخندی به لب نشاندم. مثل همیشه وقتی نزدیک خانه هستم زنگ می زند، جواب ندادم وبه جایش آیفون رافشار دادم باباز شدن درگوشی همراهم راداخل کیفم انداختم وواردخانه شدم کفش هایم راهمان جابیرون در گذاشتم که مادر به سمت من آمد وگفت:
-خسته نباشی عزیزم
لبخندی زدم وهمان طور که گونه ی مادر را بوسیدم گفتم:
-ممنون مامانی
کنارش نشستم دستم رابا مهربانی فشرد و گفت:
-امروزکار چطور بود خوب بود؟
-مثل همیشه عالی امامگه بهار میزاره اون روزبه خیر بگذره!
اخم کرد وگفت:
-بازچیکار کرده؟
کلافه پوفی کشیدم وگفتم:
-الکی به همه چیزمن گیر میده سریع یه کار اشتباه میکنم میزاره کف دست رئیس
اخم های مادر پررنگتر شد وگفت:
-بیجا کرده حق نداره توکارای دخترمن دخالت کنه!
لبخندی زدم وگفتم:
-حالا شما خودتون رو ناراحت نکنید من دو سال هست تو این شرکت کار میکنم و اخلاق بهار دستم اومده دیگه برام عادی شده
از جایم برخاستم که مادر نفسی کشید و گفت:
-چی بگم دخترم فقط برای بارهزارم میگم مراقب خودت باش وقتی پاتو از این خونه میزاری بیرون و تا برگردی دل من مثل سیر و سرکه میجوشه
لبخندی زدم و گفتم:
-چشم مامانی؛ راستی مهسا کجاست؟
همان طور که از جایش بلند شدو گفت:
-اونم الان است که سرو کله اش پیدا بشه
-باشه، من برم لباسم عوض کنم الان میام کمکت میز آماده کنیم
-باشه دخترم
به سمت اتاقم رفتم با باز کردن اتاقم بوی عطر به مشامم رسید لبخندم پررنگتر شد عادت همیشگی مادر بود که بعد از اینکه از خانه خارج میشوم اتاق راتمیز و مرتب کند هر چقدر هم به او می گویم خودم بلدم و تمیز میکنم گوشش بدهکار نیست لباسم رو با لباس خانگی عوض کردم و از اتاق خارج شدم با دیدن مهسا به سمت او رفتم مثل همیشه با ذوق و هیجان به سمتم آمد و گونه ام را بوسید وگفت:
-به به مهتاب خانم گل چه عجب امشب زود اومدی
-فردا چون جمعه بود رئیسم زود مرخصم کرد
ابرویی بالا انداخت وگفت:
-خیلی هم خوب من برم لباس عوض کنم زود برمیگردم
سری تکان دادم وبه سمت آشپزخانه رفتم مامان بادیدن من اشاره ی به چند بشقاب که روی اپن قرار داشت کرد و گفت:
-سفره پهن کردم بشقاب ها بچین بعد بیا لیوان،قاشق و چنگالم ببر
بشقاب ها را دردست گرفتم وبه سمت میز در پذیرایی رفتم باچیدن بشقاب و وسایل دیگر درباز شد وقامت پدردر بین چارچوب درب،ظاهر شدباذوق و شوقی زایدالوصف به سمتش دویدم. محکم مرا در آغوش کشید و سرم را بوسید گفت:
-سلام خشگل بابا خوبی؟
بالبخند گفتم:
-ممنون شماخوبین؟
-شماروکه میبینم انرژی میگیرم
ازپدر جدا شدم که مهسا غرغرکنان به سمت ماآمد وگفت:
-بسه حالا نوبت منه برو کنار
پشت چشم برای مهسا نازک کردم و از پدر کمی فاصله گرفتم پدر مهسا هم در آغوش گرفت و سراو هم بوسید با صدای مادر هر سه نفر به سمت مادرچرخیدیم
-خوب دیگه شام آماده شد بیاسر سفره
هر چهارنفر به سمت میز رفتیم و دور هم شام را خوردیم بعد ازخوردن شام مهسا میزرا جمع کرد وشستن ظرف ها به عهده من شد. همه در اتاق نشیمن و با سکوت به تلویزیون خیره ماندیم که پدر صدای تلویزیون را کمی کم کرد که هر سه نفر نگاهمان به سمت پدر چرخید پدر تک سرفه ی کرد و گفت:
-منصور برای فردا شب شام دعوتمون کرده
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمادر کامل به سمت پدر چرخید و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-واقعاً؟ واسه ی چی آخه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشانه ی بالا انداخت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-والا فقط ما که نیستیم مریم و بچههاشم دعوت کردن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمادر ابرویی بالا انداخت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-عجیبه بعد از این همه سال شام برای خونه دعوتمون میکنه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهسا پوزخندی زد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-به احتمال زیاد باز دخترزنامو تو یه چیزی موفق شده که شام دعوتمون کرده مگه اون شب ندیدن برای قبول شدن دخترش تو دیپلم شام هممون رو برد رستوران
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپدر پایش را روی پای دیگرش انداخت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-حالا هر چی که هست ما به احترام عموت میریم اونجا منصور خیلی اصرار کرد که بیاین در ضمن عمه مریم هم هست دیگه حوصلتون سر نمیره
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمادر نچی کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-کاش آیدا می گفت واسه ی چی فردا شام ما رو دعوت کرده
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپدر اخم کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-تو چیکار به اینکارا داری زن دعوتمون کرد ما هم گفتیم میایم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز جایم برخاستم که هر سه نفر نگاهشان به سمت من کشیده شد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-با اجازتون من برم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمین که پدر سری تکان داد به سمت اتاق رفتم و وارد اتاق شدم لبه ی تخت نشستم و به فکر فردا که با فاطمه می خواهم روبه رو بشوم فرو رفتم فاطمه تک دختر زنامو و عمو بود که برای هر دوی آن ها خیلی عزیز بود فاطمه هم هر چند دختر آرام و ساکتی بود ولی موذی های خودش هم داشت فاطمه دو سال از مهسا بزرگتر بود و در دانشگاه دولتی رشته ی علوم انسانی پذیرفته شده بود و بعد از گرفتن مدرک لیسانسش درس وکالت را خواند اینک برای خودش خانوم وکیل شده بود قبلاً مادر هم خیلی به مهسا اصرار می کرد که رشته ی تو با فاطمه یکی هست و تو هم برای وکالت شدن تلاش کن اما مهسا گوشش بدهکار نبود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتا اینکه بالاخره مهسا در رشتهی مربی تناسب اندام قبول شد و الان حدود سه سالی می شود که برای خودش کسی شده البته ناگفته نماند که زن عمو چقدر شغل و در آمد فاطمه را به رخ مهسا می کشید و مادر هم به جای اینکه از مهسا دفاع کند صبح تا شب به او سرکوفت میزد که تو هم می توانستی مثل فاطمه وکالت بخوانی اما مهسا بی اعتنا به حرفهای مادر او را قانع کند و به او بفهماند که مهم علاقهی شخصی یک نفر است نه اصرار و پافشاری والدین...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچهارسال از مهسا کوچک تر بودم و علاقه ی شدیدی به کامپیوتر داشتم بعد از خواندن کامیپوتر و مدرک لیسانس در شرکت کار می کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا باز شدن در از فکر بیرون آمدم مادر بین چهارچوب در دیدم که به من زل زده
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-دخترم چرا نمیخوابی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندی زدم و همان طور که روی تخت دراز کشیدم گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-میخوابم مامانی شما برید بخوابید
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای از مادر نشنیدم که یک آن تخت بالا و پایین شد نگاهم به سمت مادر که لبه ی تخت نشسته بود انداختم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اتفاقی افتاده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-دلم نمیخواد تو اون شرکت کار کنی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irابرویی بالا انداختم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-واسه ی چی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-مگه اون منشی پسره نیومد با بابات صحبت کرد که بزارین بیایم خواستگاری مهتاب
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکلافه پوفی کشیدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-مامان اون قضیه تموم شد تو رو خدا اون موضوع رو باز نکنید که اگه پدر بشنوه عصبانی میشه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خب عزیز من منم دارم همین رو میگم پدرت دیشب داشت در مورد تو صحبت می کرد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا تعجب گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-در مورد من؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بله؛ می گفت از اینکه مهتاب میره تو اون شرکت و با اون پسر روبه رو میشه عصبانی میشم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنیم خیز شدم و دست مادر را در دستم گرفتم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-قربون مادرم بشم که نگران دخترش هست ولی مامان آقای رفیعی واسه ی همیشه تموم شد درسته دو سه بار اومدن خواستگاری ولی وقتی دید من هیچ علاقه ی نسبت به او ندارم کنار کشید
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمادر نفسی بیرون داد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-به هر حال من صحبتم رو کردم اگه میبینی وارد اونجا میشی اون پسر اذیتت میکنه از اون شرکت استعفا بده این همه شرکت تو تهران ریخته میتونی بری یه جایی دیگه کار کنی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-مادرمن آقای رفیعی مرد فوق العاده با شخصیت و با احترامی هست اون کاری به کار من نداره مطمئن باشید
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسری تکان داد و همان طور که از لبه ی تخت بلند می شد گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-باشه دخترم، من دیگه برم که تو هم راحت بخوابی مطمئنم خیلی خسته هستی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند پر مهری زدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-مرسی مامانی؛ شب خوش
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلامپ را خاموش کرد و آرام گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-شب بخیر
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا بسته شدن در پتو را روی خودم کشیدم و به فکر آقای رفیعی فرو رفتم پسری حدوداً بیست و هشت ساله با قدی نسبتاً بلند و چشم ابرو مشکی که مثل من منشی شرکت بود به قول خودش با اولین نگاه عاشقم شد بعد از پنج شش ماه به خواستگارم آمد پدر که با آمدن آقای رفیعی خیلی عصبانی شد همان روز تأکید کرد که دیگر به هیچ عنوان به خواستگارم نیاید و هنوز سن کمی داشتم اما او پسر دست بردار نبود و انگار تا به هدفش نمی رسید خواب و خوراک نداشت اما آخر که با خودم تنها صحبت کرد و فهمید هیچ علاقه ی به او ندارم کنار کشید و به عنوان یه همکار در شرکت یه سلام و خداحافظی با هم داشتیم، یادمه آن روز ها بعضی وقت ها پدر و یا مهسا تا شرکت همراهم می شدند که خدای نکرده با آقای رفیعی روبه رو نشوم؛ الان که بعد از دو سال گذشته هنوز پدر با این موضوع کنار نیامده کم کم با همین فکر ها به خواب فرو رفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصبح با صدای مهسا که بالای سرم فریاد می زد از خواب بلند شدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-مهسا مگه نمیبینی خوابم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بسه اینقدر خوابیدی پاشو ببینم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره روی تخت دراز کشیدم و پتو را تا روی سرم بالا کشیدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اه یه روز جمعه هم نمیزاری راحت بخوابم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهسا پتو را از روی سرم برداشت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-آخه دختر یه نگاه به ساعت انداختی ببینی چنده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-برام مهم نیست بزار بخوابم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-پاشو مهتاب میخوام برم بازار
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-با مامان برو
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-مامان گفته تو هم باید بیای
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بابا چه اجباریه که من حتماً همراهتون باشم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چون امشب باید بریم خونه ی عمو، فاطمه میخواد نامزدی کنه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا همین جمله چشم هایم گرد شد و سیخ در رختخوابم نشستم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسری تکان داد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بله خانم پاشو ببینم میخوایم بریم بازار شاید یه چیزی پیدا کردیم برای امشب بپوشیم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-پس این شام که عمو ما رو دعوت کرده نامزدی فاطمهست؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بله پس چی فکر کردی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمشکوک نگاه مهسا کردم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-تو از کجا فهمیدی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-صبح زنامو آیدا زنگ زد و دوباره تأکید کرد شب سر ساعت اونجا باشید تو هم که اخلاق مامان میشناسی اخر از زیرزبون زنامو آیدا بیرون کشید فهمید امشب نامزدی فاطمهست
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز جایم برخاستم و لبخند شیطونی زدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-پس فاطمه هم قاطی خروس هاشد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهسا خنده ی کرد و با هم از اتاق بیرون آمدیم پدر و مادر روبه روی هم پشت میز نشسته بودند و با سکوت صبحانه می خوردند با صدای مهسا هر دو به سمت ما برگشتند
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بالاخره خرس قطبی رو از خواب بیدار کردم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپدر با اخم گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-این چه طرزه حرف زدن با خواهرته؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستش را باز کرد و اشاره ی به صندلی کناری اش کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بیا مهتاب بیا کنار پدرت بشین
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا لبخند به سمت پدر رفتم و کنارش نشستم. گونه اش را بوسیدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بابا خودمی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهسا کنار مادر نشسته بود و غرغر کنان می گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خدا بده شانس ما هم همچین آرزوهای داریم که هیچوقت برآورده نمیشه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپدر لبخند شیطونی زد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-تا تو باشی با خواهرت درست حرف بزنی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهسا پشت چشم برای من نازک کرد و روبه مادر کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-مامان بازار دیر میشه کاش کمی زود بلند می شدیم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمادر سری تکان داد و از جایش برخاست و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-مهتاب صبحونت رو بخور میز رو هم جمع کن تا ما هم آماده بشیم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسری تکان دادم که مهسا و مادر از آشپزخانه خارج شدند پدر هم از جایش برخاست و بدون هیچ گونه صحبتی به سمت اتاق رفت صبحانه ام را با چای و بسکویت خوردم و میز را جمع کردم به سمت اتاق رفتم و لباس هایم را عوض کردم نگاهی به خودم در آینه انداختم شلوار مشکی و مانتو فسفری موهای لخت مشکی ام را زیر شال سفید پنهان کردم و خط چشمی پشت چشم هایم کشیدم که چشم های مشکیام با خط چشم درشت شدند کیفم را روی دوشم انداختم و ازاتاق خارج شدم. پدر ما را تا بازار رساند وبعد ازاینکه به من و مهسا تذکر نهایی را داد از آنجا رفت بامادر و مهسا کل پاساژ را گشتیم و بالاخره مهسا ازیه بلوز و شلوار مشکی سفید که بهم وصل بودند خرید کرد مادر هم یه بلوز و دامن قشنگ برای من پیدا کرد و گفت با ساپورت این را بپوشم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-واقعاً قشنگه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهسا با حرص گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-آره بابا قشنگه این بار دهم میشه که میپرسی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-وای مهسا تو رو خدا تو درکم کن من هر چی به مامان میگم که گوش نمیده تو که زن عمو آیدا میشناسی چقدر چرت و پرت بار آدم میکنه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندی زد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-میفهمم اما قرار نیست که یه چادر بکنی سرت میخوایم بریم نامزدی باید اونجا شیک باشیم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفسی بیرون دادم و نگاهی به خودم در آینه انداختم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-من خودم از لباس خوشم اومده امیدوارم جز عمه مریم کسی دیگه ی نباشه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکلافه پوفی کشید و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اوف مهتاب چقدر بهونه میاری همین رو بخر تا بریم خونه خسته شدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشم غره ای نثار مهسا کردم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-باشه همین رو میگیرم حالا هم از اتاق برو بیرون
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهسا که از اتاق پرو بیرون رفت لباس هایم را عوض کردم و ازاتاق بیرون آمدم مادر نگاهی به من انداخت وگفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خوشت اومد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسری به علامت مثبت تکان دادم که مادر لباس رااز دستم گرفت وبه فروشنده ای که نسبتاً یک زن میانسال بود داد آن زن لباس را داخل نایلونی گذاشت و به سمت من گرفت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-مبارکتون باشه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندی زدم و با هم از بازار خارج شدیم مادر به پدر زنگ زد و بعد از چند دقیقه آمد و همگی سوار ماشین شدیم و به سمت رستوران رفتیم و ناهار را در آنجا خوردیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتا شب چیزی نمانده بود بلوز و دامن چین دار را به تن کردم و ساپورت مشکی زیر دامنم پوشیدم موهایم را کمی فر دادم و بعد از آرایش کردن مانتو و شالم را به دست گرفتم و از اتاق بیرون آمدم با سوتی که مهسا زد سریع به سمت او برگشتم با ذوق گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-به به ببین عروس خانم هر کی ندونه فکر میکنه اومدن خواستگاری این خانم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاشاره ی به تیپ مهسا کردم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-تو هم دست کمی از من نداری
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمادر با لبخند گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ایشالله اون روز هم ببینیم که عروسی شما دوتا هست
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپدر اخم کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-فعلاً ازدواج و خواستگاری از فکرتون بیرون کنید که من نمیذارم دخترای دست گلم به سرعت شوهر کنند حالا حالاها باید کنارم باشن و لذت ببرم از همیچن دخترای
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن و مهسا لبخندی تحویل پدر دادیم و با هم از خانه خارج شدیم در سکوت به مقصد رسیدیم و با هم از ماشین پیاده شدیم آیفون را که زدیم خدمتکار در را باز کرد وارد که شدیم فاطمه را در پیراهن بلند آبی رنگ دیدم که موهایش را فر کرده و آرایش ملایمی روی صورتش پیاده کرده از وقتی وکیل شده با آرایش کم سر و کار داره ولی امشب برای نامزدیش سنگ تمام گذاشته بود با ذوق و هیجان به سمت ما آمد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-وای زن عمو زیبا خوش اومدین
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمادر با لبخند فاطمه را در آغوش گرفت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-عزیزم مبارکت باشه وقتی شنیدم خیلی خوشحال شدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا لبخند به سمت پدر آمد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-سلام عمو مسعود خوبین؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپدر هم در مقابل لبخند او لبخندی زد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-با شنیدن نامزدی تو بهتر شدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند فاطمه پر رنگ تر شد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-لطف داری
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه من و مهسا هم نگاهی انداخت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-حالتون چطوره خوبین؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهسا آرام زیر گوشم گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ببین چطوری خودشیرینی میکنه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا وحشت نگاهی به فاطمه و نگاهی به مهسا کردم و خیلی آرام گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-دهنت ببند دختر یه وقت میشنوه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهسا لبخند بر لب از فاطمه روبوسی کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-مبارکت باشه عزیزم خیلی خوشحال شدم نامزد کردی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتشکر کرد و با من هم سلام و احوال پرسی کرد و هر پنج نفر وارد ویلا شدیم زن عمو و عمو را که دیدیم صداها کل ویلا را فرا گرفته بود و بعد از روبوسی زن عمو کنار عمو منصور نشست و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خیلی خوشحالم کردین که اومدین مثل همیشه مسعود به موقع میاد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپدر طبق معمول پایش را روی پای دیگرش انداخت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نامزدی برادرزادمه. غیر ممکنه سر وقت نیام
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزن عمو آیدا لبخندی زد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-کم کم سر و کله ی خونواده ی دوماد پیدا میشه و هنوز مریم نیومده
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمان موقع زنگ خانه به گوش رسید فاطمه با ذوق از جایش برخاست و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-وای عمه مریم هم اومد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا ذوق به همراه زن عمو آیدا از ویلا خارج شدند طولی نکشید عمه مریم به همراه شوهر و پسرهایش وارد ویلا شدند با تک تکمان سلام احوالپرسی کردن و هر یک جداگانه روی مبل نشستند با حضور خانواده ی عمه مریم شوق و هیجانی در من فرا گرفت در خانواده عمه مریم جز مهربانی و خوشبختی بوی از غم و غصه نبود عمه دو پسر به نام های فرزاد و فرید داشت که هر دوی آن ها ازدواج کرده بودند فرزاد که بچه ی اول بود بعد از پنج سال ازدواج صاحب پسری به نام کاوه شد و اما فرید چون پارسال ازدواج کرد به گفته خودشان آمادگی بچه دار شدن ندارند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صدای فرزاد از فکر بیرون آمدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-مهتاب که اصلاً اینجا نیست جسمش اینجاست روحش جایی دیگست
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو بعد با لحن شیطنت آمیزی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-کلک نکنه عاشق شدی ما خبر نداریم؟ اگه عاشق شدی بگو من خودم با پدرت صحبت میکنم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند کجی زدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-باز تو نمکدون شدی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خوب مگه چیه همه تو این دنیا یه بار عاشق میشن من که میدونم تو عاشق شدی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نخیر آقا فرزاد من به همین سادگی عاشق نمیشم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرزاد خواست چیزی بگوید که پدر سریع گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اگه عاشق بشه که با خودم روبه رو میشه فعلاً سنش برای عاشق شدن و ازدواج کمه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرزاد نچ نچی کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ای بابا دایی مسعود دختر شما سنی ازش گذشته بخدا از اون دور دارم موهای سفیدشو میبینم که چه قدر پیر شده
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا حرص گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اه فرزاد باز تو اومدی که الکی حرف بزنی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستش را به علامت تسلیم بالا آورد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-من غلط بکنم با پیرزن غرغری مثل تو حرف بزنم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخواستم از جایم بلند بشم و به حساب فرزاد برسم که مهسا دستم را گرفت و وادارم کرد بنشینم و زیرلب گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-حرص نخور
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشم غره ی نثار فرزاد کردم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-زنت چطوری تو رو تحمل میکنه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخواست چیزی بگوید که باز زنگ خانه به گوش رسید فاطمه جیغ نازکی کشید و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-وای آمدند
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرنگ از صورت فاطمه پریده بود و انگار بدجوری با دیدن نامزدش استرس گرفته بود همگی از جایمان بلند شدیم و با آمدن زن و مردی که فوق العاده شیک پوش و با احترام بودند خیره ماندیم و بعد از آن پسری وارد خانه شد که حدس میزنم نامزد فاطمه باشد از همگی سلام و احوال پرسی کردند و گوشه ی از پذیرایی نشستند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنردیک دو ساعت بود آنجا بودیم و بعد از رقص و شادی شام را آماده کردند ربع ساعتی بود از مهسا خبری نداشتم نیم نگاهی به مادر انداختم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-مامان پس مهسا کجاست؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشانه ی بالا انداخت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-والا دخترم نمیدونم کجاست برو بهش بگو بیاد که شام آماده شده
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسری تکان دادم و از جایم بلند شدم به سمت چند اتاق که طبقه ی بالا بودند رفتم و با صدای مهسا که داخل اتاقی بود به سمت اتاق رفتم با کسی صحبت می کرد اما با حضور من هول شد و گوشی را خاموش کرد کامل وارد اتاق شدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-مهسا معلوم هست کجایی؟ خبری ازت نیست
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمِن مِن کنان گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-الان..میام تو برو پایین
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمشکوک نگاهی به گوشی همراهش که سعی داشت آن را پنهان کند و نگاهی به خودش که رنگ از صورتش پریده بود انداختم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اتفاقی افتاده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتندتند سری تکان دادو گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نه عزیزم چه اتفاقی قرار بیفته؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-آخه داشتی با کسی صحبت می کردی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-آها..آره با دوستم صحبت می کردم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irابرویی بالا انداختم و از اتاق خارج شدم پله ها را یکی دوتا کردم و کنار مادر نشستم مادر نزدیک گوشم شد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چی شد مهسا رو پیدا کردی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-آره پیداش کردم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسری تکان داد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بیا بریم سر میز بشینیم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا هم به سمت سالن غذاخوری رفتیم و دور میز نشستیم چهارنوع غذا درست کرده بودند که دو نوع از غذاها غذای مورد علاقه مهسا بود طولی نکشید مهسا هم به ما ملحق شد که زن عمو آیدا سریع گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-مهسا جون کجا بودی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهسا لبخند کم جانی زد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-دوستم زنگ زده بود داشتم با اون حرف میزدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-وا الان چه وقت حرف زدن با دوستت هست بسلامتی امشب نامزدی دخترعموت هست این گوشی ها رو بزارید کنار برای چندلحظه هیچ اتفاق خاصی نمیفته
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمهسا که بدجوری حرصی شده بود گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-صحبت کردن من با دوستم هیچ ضرری به دختر شما نرسیده زن عمو آیدا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا همین جمله کافی بود بقیه با دقت به گفت وگوی زن عمو آیدا و مهسا گوش کنند زن عمو آیدا که خواست چیزی بگوید با دیدن اوضاع دهانش را بست و مشغول غذا خوردن شد ما هم در سکوت مشغول غذا خوردن شدیم سکوت بدی در فضا حکم فرما بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irساعت نزدیک دوازده بود که بلند شدیم و بعد از خداحافظی سوار ماشین شدیم نزدیک خانه بودیم که پدر گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-مهسا مگه من صد دفعه به تو نگفتم با زن عموت اون طوری صحبت نکن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بابا آخه مگه نشنیدین چی گفت...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه میان صحبت مهسا آمد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-آره خیلی خوب شنیدم چی گفت ولی تو باید احترام اون رو نگه داری.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-قرار نیست اونا هر چی که خواستن بگن و ما دهنمون رو ببندیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپدر که از صحبت مهسا کلافه شده بود گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-من تذکرمو دادم خواهش میکنم رعایت کن نمیخوام مشکلی پیش بیاد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمادر دستش را روی بازوی پدر گذاشت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خودت رو ناراحت نکن، مهسا هم که حرف بدی به آیدا نزده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپدر سری تکان داد و به رانندگی ادامه داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصبح با زنگخور گوشب همراهم از خواب بلند شدم ساعت نزدیک هفت بود از جایم برخاستم و به سمت دستشویی رفتم آبی به دست و صورتم زدم و همین که از دستشویی بیرون آمدم با پدر روبه رو شدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-صبح بخیر بابا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپدر با لبخند گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-صبح بخیر عزیزم آماده شو خودم میرسونمت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-لازم نیست بابا من خودم میرم شما زحمت نکشید
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-این چه حرفیه میزنی دخترم؟ من که میخوام برم سرکار تو هم میرسونم شرکت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسری تکان دادم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چشم الان سریع آماده میشم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه سمت اتاق رفتم و با پوشیدن لباس از اتاق خارج شدم پدر هم حاضر و آماده به اپن تکیه داده بود مثل خودم همیشه در لباس پوشیدن وقت نمی برد از خانه بیرون آمدیم و با هم سوار ماشین شدیم در سکوت به آهنگ ملایمی که ماشین پخش شده بود گوش می دادم که پدر گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-صبحونه نخوردی اونجا چیزی هست که بخوری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-آره
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسری تکان داد و بعد از مکث طولانی دوباره گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اون پسره که دور وبرت نیست؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمی دانستم پدر آخر بحث آقای رفیعی را باز می کنند سری به علامت منفی تکان دادم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نه بابا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خیالم راحت باشه؟ مطمئن باشم دور و برت نیست تو که میدونی برای پدرت چقدر عزیزی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندی تحویل پدر دادم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-باباجونم نگران نباشید من به مامان هم گفتم آقای رفیعی مرد فوق العاده با شخصیت و محترمی هست فکر نکنم به اندازه کافی بخواد خودش رو کوچیک کنه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپدر سری تکان داد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-امیدوارم همین طور باشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندی زدم و بعد از رسیدن به شرکت از پدر خداحافظی کردم و از ماشین پیاده شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشغل پدر عطاری بود و صبح تا ظهر در آنجا کار می کرد و همچنین عصر تا شب هم در آنجا بود در محله معروف بود و همه پدر را می شناختند به هر حال هم من و هم مهسا به شغلی که داشتیم می توانستیم درآمد خودمان را در بیاوریم و بعد از چهارسال تا حالا یک بار هم نشده از پدر پول بخوایم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوارد شرکت که شدم حضور بهار را کنار خودم احساس کردم پوزخندی زد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-کمی دیرتر میومدی خیلی خوب میشد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتوجه ای به حرفش نکردم و به راهم ادامه دادم اول صبح می خواهد با حرف های مضخرفه اش صبح را به گند بکشاند پشت در اتاق ریئس ایستادم و نفسی کشیدم و با تقه ی در وارد اتاق شدم آقای رستمی پشت میز روی صندلی با برگه های جلویش سرگرم بود با دیدن من لبخندی زد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-صبح بخیر مهتاب
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسری تکان دادم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-صبح بخیر آقای رستمی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-میتونی به کارات برسی به خانم دهقانی گفتم برگه های مربوط به جلسه روی میزت بزاره
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چشم الان بررسی میکنم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز اتاق بیرون آمدم و به سمت میز رفتم روی صندلی نشستم و با دیدن برگ ها و متن های زیاد صدای شکمم بلند شد کلافه پوفی کشیدم و به سمت بوفه ی شرکت رفتم شیر و کیک خریدم و بعد از خوردن باز به سمت میز رفتم که با صدای آقای رفیعی به سمت اون برگشتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-صبح بخیر مهتاب جون
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irابروی بالا انداختم و زیرلب جواب او را دادم بعد از اینکه جوابم رد بود هیچ وقت اینطور راحت با من صحبت نمی کرد و من را به فامیلی صدا میزد اما امروز...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمشغول کار شدم و تا نزدیک های یازده کارهایم را به سرعت تمام کردم با حضور بهار نگاهم را از صفحه ی مانیتور گرفتم و به او چشم دوختم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-الان دلیل وایسادنت اینجا چیه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشانه ی بالا انداخت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-علاقه ی ندارم سر میز تو بایستم ولی چون آقای رستمی صحبتی با ما داره به اجبار اینجا ایستادم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاشاره ی به مبل های روبه رویم کردم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-میتونستی اونجا بشینی هم پات خسته نمیشد و هم روی اجبار مجبور نبودی اینجا بایستی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهار که طبق معمول لج کرده بود گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-دلم میخواد بایستم مشکل تو چیه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-من که مشکلی ندارم به خاطر خودت میگم که میگی روی اجبار اینجا ایستادم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهار خواست چیزی بگوید که آقای رستمی و آقای رفیعی به سمت ما آمدند از روی صندلی بلند شدم که آقای رستمی با لبخند گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-آخر هفته میخوام یه جشن کوچیک بگیرم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهار با پرویی تمام گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چه جشنی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-همسرم حامله است و خواستم دوست و همکارهایم را دعوت کنم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهار ذوق زده گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-وای همسرتون حامله است خیلی خوشحال شدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآقای رستمی لبخندی زد و نگاهی به من انداخت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-مهتاب تو هم بیا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اما...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه میان صحبتم آمد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-پدرت رو میشناسم نمیزاره تنهایی جایی بری با مادر و پدر و خواهرت بیاین خوشحال میشم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ممنون ولی فکر نکنم بتونیم بیایم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاخم کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-باز تعارف کردی؟ کاری نکن به پدرت زنگ بزنم و با او حرف بزنم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسریع گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نه نه خودم با پدر صحبت می کنم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندی زد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خوبه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآقای رفیعی به سمت آقای رستمی رفت و آن را در آغوش گرفت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خیلی خوشحال شدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآقای رستمی دستش را روی شانه ی آقای رفیعی گذاشت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ممنون
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمین که آقای رستمی به سمت اتاق رفت سرجایم نشستم اما با نگاه سنگین آقای رفیعی سرم را بالا گرفتم پوزخندی روی لب هایش نشست و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اگه قبول می کردی که با هم عروسی کنیم خبر حاملگی تو هم به گوش بقیه همکارا می رسید
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاخم کردم و با سکوت کردن داشتم گستاخی او را تماشا می کردم که چطور مقابل من ایستاده و راحت حرف می زند قبلاً به خاطر اینکه جوابم منفی بود دهانم را می بستم و چیزی نمی گفتم و احترام او را نگه می داشتم او هم وقتی می دید حرف نمیزنم کمتر دور و بر من می آمد اما باز انگار شروع کرده
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-آقای رفیعی مسئله ی من و شما با مسئله آقای رستمی خیلی فرق داره خواهش میکنم این رو قبول کنید که ما بدرد هم نمیخوریم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاخم کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-تو به من فرصت ندادی که من بخوام خودم رو به تو نشون بدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشانه ی بالا انداختم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-وقتی علاقه ی به شما ندارم نمیتونم که به شما فرصت بدم همچین دختری هم نیستم که با هم دوست بشیم و ببینم چطور آدمی هستین
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-به موقعش میفهمی که چرا من رو انتخاب نکردی فکر نکن قضیه همین جا تموم شده تو همون طور که دلم رو شکوندی من هم یه روزی دلت رو میشکونم و اون روز التماسم میکنی که برگردم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا حیرت به آقای رفیعی خیره ماندم عجب مرد گستاخی بود با چه رویی داشت این حرف را به من میزد محکم و جدی گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-دارین تهدید میکنید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-هر طور دوست داری برداشت کن من حرفم رو زدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-شما حق ندارین با من اینطوری صحبت کنید
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوزخند صداداری زد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اون روز هم میبینیم که چطوری برای چند دقیقه که با من تنها باشی التماس میکنی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخواستم چیزی بگویم که اجازه ی صحبت کردن را به من نداد و به سمت میزش که چند فاصله از من آنجا بود رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتا عصر کارهایم را کردم و بعد از اینکه از آقای رستمی خداحافظی کردم از شرکت بیرون رفتم برخلاف روزهای دیگه که از آقای رفیعی خداحافظی می کردم امروز از او خداحافظی نکردم تاکسی گرفتم و به سمت خانه رفتم همین که وارد خانه شدم مادر با لبخند گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-حدس بزن کی اینجاست؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسوالی به مادر خیره شدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-کی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-شیرین
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا ذوق گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-واقعاً کی اومده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-پنج دقیقه هم نشده
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا خوشحالی به سمت پذیرایی رفتم و با دیدن شیرین به سرعت خودم را به او رساندم و آن را در آغوش گرفتم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-وای شیرین جون چقدر دلم برات تنگ شده بود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-عزیزم منم دلم برات تنگ شده بود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز آغوش شیرین جدا شدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خیلی خوشحالم کردی که اومدی فکر نمیکردم ماه عسلتون اینقدر زود بگذره
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند پر مهری زد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بهت قول دادم بعد از ماه عسل حتماً بهت یه سری بزنم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-مثل همیشه قولت قوله
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتک خنده ی کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بشین که خیلی برات حرف دارم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چرا اینجا؟ بیا بریم تو اتاق
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسری تکان داد و کیفش را که روی مبل انداخته بود برداشت و به سمت اتاق رفت به سمت آشپزخانه رفتم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-مامان ما تو اتاق هستیم وسایل پذیرایی هم بیار تو اتاق
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمادر لبخندی زد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-باشه دخترم راحت باشین
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه سمت اتاق رفتم و کنار شیرین که لبه ی تخت نشسته بود نشستم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خب تعریف کن ببینم ماه عسل بهتون خوش گذشت؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-عالی بود هر چقدر بگم کم گفتم وای مهتاب باید اونجا بودی که چطوری حسین حواسش به من بود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نه بابا پس اقا کمی احساس مسئولیت کرد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اونجا که تنها بودیم حواسش خیلی به من بود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندی زدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خیلی خوشحالم کردی شیرین نمیدونی با دیدنت چقدر خوشحال شدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-منم همین طور
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز داخل کیفش نایلونی بیرون آورد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-راستی از اونجا برات سوغاتی اوردم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا خوشحالی نایلون را از دست شیرین گرفتم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-وای چرا زحمت کشیدی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-این حرفا چیه یعنی برای بهترین دوستم همچین کارای نکنم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند شیطونی زدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-من فکر کردم اگه حسین آقا ببینی دیگه یادت میره من هستم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنیشگونی از بازویم گرفت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-دیونه مگه میشه یادم بره مشهد که بودم همین طور برای تو خونوادت دعا می کردم همین طور به یادت بودم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشیرین را در آغوش گرفتم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-تو عالی دختر ممنون بابت سوغاتی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز آغوشم جدا شد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خواهش میکنم؛ راستی بازش کن ببین خوشت میاد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلباس را از نایلون بیرون آوردم و نگاهی به آن انداختم پیراهن بلند بنفش که چشم هر کسی را می گرفت لبخندی زدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-مثل همیشه سلیقهت حرف نداره الحق که حسین باید تو رو انتخاب کنه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمان موقع در باز شد و مادر با سینی میوه و چای وارد اتاق شد هر دوی آن را روی میز قرار داد و نگاهی به لباس بنفش رنگ که در دستم بود انداخت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-به به شیرین خانم مثل همیشه دست روی بهترین لباس گذاشته عزیزم چرا زحمت کشیدی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشیرین لبخندی زد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-این حرفا چیه میزنید شما مثل مادر نداشتهی من هستین
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمادر لبخند پر مهری زد و از اتاق خارج شد شیرین لبخند شیطونی زد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-از آقای رفیعی چه خبر هنوز دور و برت هست؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکلافه پوفی کشیدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-دو سال گذشته ولی انگار همین یک هفته پیش اومده خواستگاریم هنوز دست از سرم برنمیداره
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباحیرت گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چراچی شده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمه چیز رااز سیر تاپیاز برای شیرین گفتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-به نظر من باید به پدرت همه چیز رو بگی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-شیرین معلوم هست چی میگی؟ اگه بابا بفهمه دیگه اجازه نمیده برم شرکت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خب تو تهران که فقط یه دونه شرکت اون هم مال آقای رستمی نیست یه عالمه شرکت هست برو جای دیگه کار کن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-سخت گیر میاد مگه همین شرکت چقدر تلاش کردم تا تونستم من رو استخدام کنند
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسری تکان داد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-هر طور خودت میدونی مهتاب ولی اگه میدونی داری اونجا اذیت میشی استعفا بده
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمان موقع در باز شد و مهسا با ذوق و هیجان وارد اتاق شد شیرین با خوشحالی از جایش برخاست و مهسا را در آغوش گرفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-وای شیرین جون وقتی مامان گفت تو اومدی نمیدونی چقدر خوشحال شدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشیرین از آغوش مهسا بیرون آمد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irش
00کاملا چرت ،چه جوری میشه به یکی تعرض کرد و کشت و راست راست چرخید یعنی هرکی هر کی.تا وقتی مهسا بود داستان خوب بود ولی بعد اون کلا مسخره.امین و علی هم با اینکه قاتل بودند راحت رفت و آمد میکردن.قلم ضعیف
۷ ماه پیشOmoli
۱۷ ساله 00رمانی کاملا چرت با قلم ضعیف خیلی سرسری نوشته بود ونقص داشت یعنی چی مهتاب همش دزدیده میشدخدایی رو هوا رمان ننویسید مردمو الاف خودتون کردین 😠😠
۱۰ ماه پیشعسل
۱۵ ساله 00خیلی سرسری گرفته شده بود خیلی سوتی داشت و اینکه به خواهرش دست درازی کردند و این دختر همچین صحنه ای رو دیده بود و برای این قضیه زیادی ریلکس بود خوشم نیومد از ده بهش سه میدم چون خیلی کم کاری داشت
۱۱ ماه پیشرویا
۳۶ ساله 00ارزش خوندن نداره
۱۲ ماه پیشسودا ۳۳
00واقعا رمان چرتی بود
۲ سال پیشfatemeh
۱۷ ساله 42خوب بود خسته نباشید تا نخوندین نظر ندین بعضی ها هم فقط الکی. منفی دادن
۲ سال پیشیکتا
30وگرنه هی میخاید ول کنید نخونید من بارها وسطاش خواستم رمانو حذف کنم اما تا آخرش خوندم جالبه اما قلم یکم ضعیف و کوتاه بود و با @پانیذ15 کاملا موافقم یسری از چیزایی که گفتید جوابش توی متن رمان هس
۳ سال پیشیکتا
30توی یکی از رمانا که اسمشم من پلیسم بود هم اینطوری بود البته داستانش کامل فرق می کرد اما توضیحم داد اگه یکم فک کنید و داستانو برا خودتون تصور کنید میشه پیشنهاد میکنم بخونید البته اگ باحوصله هستید وگر
۳ سال پیشیکتا
20خوب بود. ولی قلم یکم ضعیف بود این رمان عاشقانه هست اما اصلا مطرح نشد عشق بین میلاد و مهتاب اونی که گفت نمیشه همه تو یه مهمونی قاتل و جنایی باشن خب چرا نمیشه حالا زیاد توضیح نداده اما توی یکی از رمان
۳ سال پیشgirl
12هیف وقتی که رو این رمان مسخره گزاشتم
۳ سال پیشساره
11ی زرش طبیعی نبود خیلی مسخره بود
۳ سال پیشسیمین
13این نظر ممکن است داستان رمان را لو داده باشد
پانیذ
۱۵ ساله 02خانم سیمین اینکه گفتین در زمان کودکی باید بگی فلفل نبین چه ریزه بشکن ببین چه تیزه بعدم مهسا به بهانه باشگاه و خرید میرفته و پدرشم بهش اعتماد داشتش
۴ سال پیشساره
02خیلی تخیلی بود شخصت مهتاب اصلا جالب نبود
۳ سال پیش.....ً
02بیشتر احمقانه وتخیلی بود مگه میشه همه قاتل وجانی باشن تو یه مهمونی
۳ سال پیشسارینا
۲۲ ساله 20خیلی عالی بود داستانش برام یک سوال پیش اومد این داستانها واقعی هست یا نه
۳ سال پیش
مهتاب
00سلام ، خیلی ممنونم از نویسنده این رمان فقط به نظرم یکم زیاده روی کرده بودن ولی در کل رمان جالبی بود