رمان دختر بوکسور به قلم honney 66
داستان از زبون دختر ۱۸ ساله ی بیان میشه که خیلی شیطونه .خب یه جورایی خیلی هم بد شانسه. این خانم از یه طرفی کیک بوکسر هم هست و اخلاقای جالبی داره، هیچی تو دلش نیست صافه صافه عین آینه ولی آیا اتفاقای خوب و بد روزگار میذارن که این خانم همینطوری بمونه یا سعی در بزرگ کردنش دارن....
تخمین مدت زمان مطالعه : ۵ ساعت و ۲۱ دقیقه
از این سوسول بازیا اصلا خوشم نمیاد بیشتر دوست دارم از گوش دادن موزیک احساس آرامش کنم و موزیکای بیکلامو بیشتر میپسندم همینطور داشتم فکر میکردم که یهو با دیدن یه چیز سیاه وسط خیابون به خودم اومدم و دستمو محکم گذاشتم رو بوق و پامو رو ترمز
صدای بدی از لاستیکای ماشین بلند شد واسه یه لحظه چشامو بستم و زیر لب یا خدا گفتم چشامو که باز کردم حدود یه متر و خورده ای مونده بود که بخورم بهش که با یه جهش خودشو پرت کرد اونور و افتاد اون سمت خیابون منم با جدول برخورد کردم ولی خدا رو شکر بر اثر ترمز سرعتم کم شده بود و ماشینم صدمه جدی ندید
سرمو برگردوندم که یه لحظه از صحنه ای که دیدم چشام گرد شد یه ماشین با سرعت از کنارش عبور کرد یه لحظه من فکر کردم الان زیرش میکنه ولی انگار طرف فرزتر از این حرفا بود حسابی اعصابم خورد شده بود
چه آدمای بیفکری پیدا میشن نزدیک بود هم خودشو به کشتن بده هم منو بد بخت کنه پسره ی دیوانه بهش میخوره بچه باشه بهش دوباره نگاه کردم که دیدم سریع بلند شد و به سمت اونور خیابون رفت
عجب ادمیه این دیگه!! سریع از ماشین پریدم پائین و صداش زدم سر جاش ایستاد ولی برنگشت همینطور منتظر برخورد بعدیش بودم که خیلی آروم برگشت خدای من این دختر بود چه هیکل ظریف و چهار شونه ای داشت من فکر کردم یه پسر 15 یا 16 سالست
یه لحظه چشاش رو بدنم چرخید یه پوزخند اومد رو لبم انتظار دیگه ای هم نمیشه داشت چشش که بهم خورد سریع به خودش اومد و اون دهنشو باز کرد
دختره __ بله با من کاری داشتید
چه پرو و گستاخه معلومه بچس با تمسخر و پوزخند یه نگاه به خودش انداختم و بعدم به سپر ماشین
_ ههه دختره ی دیوونه باعث شدی سپر ماشینم داغون شه اونوقت راست راست جلوم وایسادی میگی با من کاری داری ؟
یهو عین دیوونه ها پقی زد زیر خنده داشتم با تعجب نگاش میکردم چش شد نکنه دیوونه شده واقعا ؟ واسه همین فکرمو به زبون آوردم
_ چیه دیوونه شدی ؟ یا عقلتو از دست دادی ؟
دختره_ برو بابا حال داری مایه دار گدا صفت خب تو که این ماشینته نمیتونی پول اون سپرو بدی؟ بزار من برم کار دارم
دختره ی زبون نفهم دیوونه چطور تونست به من توهین کنه خیلی عصبی شدم ولی به سختی خودمو کنترل کردم تا نزنم دندوناشو تو دهنش خورد کنم خون خونمو داشت با این حرفش میخورد
_ هی تو مواظب حرف زدنت باش کوچولو
انگار بهش برخورد که تا گفتم کوچولو عین وحشیا پرید روم یه مشت به صورتم زد و سریع با زانوش یکی خابوند تو شکمم واقعا تعجب کردم اگه خودم مربیه این رشته نبودم عمرا میفهمیدم که اینکارست ولی این چطور تونست بپره به من یه نفس عمیق کشیدم و برگشتم سمتش
_ آخی کوچولو تعجب کردی ؟ چیه فکر نمیکردی دووم بیارم ههه باید بگم که کور خوندی
عصبی غریدم و به سمتش رفتم با یه دستم دو تا دستشو قفل کردمو چسپوندمش به ماشین و خودمم نزدیکش شدم.
_ ببین بچه باید بدونی که بدجور رو اعصابم راه رفتی امیدوارم که دیگه با هم رو به رو نشیم چون اون موقع تضمین نمیکنم که سالم باشی ..
بعد با پوزخند ادامه دادم
_ در اینکه من پولدارم شکی نیست ولی اینو باید بدونی که من پولمو به هر کسی نمیبخشم اونم ادمایی مثل تو پرو و زبون دراز
دختره_ هی عمو بکش کنار باد بیاد هی هیچی بهش نمیگم پرو تر میشه برو کنار تا نزدم ناقصت نکردم
یه خنده ی عصبی کردم و دوباره توپیدم بهش
_ چی تو منو ناقص کنی خب تلاش کن ببینم چطور این کارو میکنی
بعد هم با پوزخند و تمسخر منتظر موندم تا کاری انجام بده وقتی دید کاری نمیتونه بکنه زبونشو به کار گرفت
دختره_ چی ازم میخوای بکش کنار گنده بک
این چی داره بلغور میکنه دیگه داره زیادتر از کوپنش زر میزنه
_ هی بچه حواست باشه که چی داری میگی . درضمن من کاری با تو ندارم خصارتمو میخوام تو هم اینجا میمونی تا پلیس بیاد
بعد با اون یکی دست آزادم گوشیمو از جیبم در آوردمو شروع کردم به شماره گرفتم قصد نداشتم به پلیس زنگ بزنم میخواستم به ونداد زنگ بزنم تا بیاد که یهو دختره با پاش زد وسط پام که یه لحظه نزدیک بود عین زنا غش کنم تنها حرکتی که تونستم انجام بدم این بود که گوشیم از دستم بیوفته و منم یه قدم عقب برم اونم از این فرصت استفاده کرد و سریع یه پاشو گذاشت رو کاپوت و اون یکی پاشو هم گذاشت رو سر ماشین
برگشت و یه لبخند بهم زد من که کلن تو هنگ بودم سریع اون یکی پاشو گذاشت رو شونم و از رو سرم پرید اونطرف کل حرکاتش حتی 10 ثانیه هم طول نکشید خیلی تعجب کرده بودم برگشتم نگاش کردم که داشت با لبخند بهم نگاه میکرد
اون لبخندش واسه من حکم دهن کجی رو داشت دلم میخواست بگیرمشو تیکه تیکش کنم همونطور که میخندید ابروهاشم تند تند تکون میداد بعد به سمت ساکش رفت و برش داشت همینطور که داشت اون طرف میرفت برگشت و دهنشو دوباره باز کرد
از حرفی که زد یه لبخند محو اومد رو لبم ولی خیلی زود جای خودشو به یه اخم بد داد
دختره_ چیه میخوایبه پلیس زنگ بزنی زشته... خب بزن ..منتظری تا بیاد هههووووووو جیگرمو زیر پاهات علف سبز شه
باششششششش تا بیاد
_ دختره احمق چیو میخواست با این کاراش ثابت کنه دیوانه
گوشیم شروع کرد به زنگ زدن از رو زمین برش داشتم و یه نگاه بهش انداختم مامان بود چشمم که به ساعت افتاد آهم بلند شد ساعت 8 بود و این یعنی نیم ساعت تاخیر و این واسه مامان اصلا خوشایند نیست
_ الو سلام مادر من
مامان _ سلام و درد ..سلام و کوفت تو کجا موندی پسر هان مگه نگفتم که 7 باید خونه باشه ...با این کارات تو آخر منو میکشی ..مجبور
شدم تنهایی با پدرت بریم ..کجا موندی هان ..
اگه نمیپریدم وسط حرفش تا صبح میخواست همینطور ادامه بده
_ ای بابا مادر من چیزی نیست یه کن کار واسم پیش اومد الان میام 5 مین دیگه اونجام
_ ای بابا مادر من چیزی نیست یه کم کار واسم پیش اومد الان میام 5 مین دیگه اونجام
مامان _ سریع
بعد هم گوشی رو قطع کرد با تاسف یه سری تکون دادم و بیخیال زنگ زدن به ونداد شدم دلیلی نداشت اون بیاد تو این چند روز خیلی کمکم کرد
سوار ماشین شدم و با یه تیک آف از اونجا دور شدم حدود 10 مین بعد رو به رو خونه ی آقای مجد بودم بعد از زدن دو تا بوق مش رحمت نگهبانشون در و باز کرد یه سری به نشونه ی احترام واسش تکون دادم و از راه سنگی که به ساختمون میخورد رفتم تا به خود ساختمون رسیدم
یه نگاه به ساعت توی دستم انداختم پوففف 8:10 مین بود و این یعنی اوج فاجعه ..از ماشین که پیاده شدم به سمت ساختمون حرکت کردم از پله های ورودی بالا رفتم و به در اصلی رسیدم بعد از کمی تعلل وارد ساختمون شدم بعد از گذشتن از راهروی ورودی
سر و صدا و بحث و گفتگوشون واضح به گوش میرسید
مامان _ شبنم تو هنوزم دست از این کارات بر نداشتی ؟
شبنم خانم _ والا چی بگم پریسا به دلم نمیشینه که کسی تو آشپزخونه کار کنه
قبل ار اینکه مامان چیزی بگه صدای ونداد بود که مانع شد
ونداد _ ای بابا خاله میبینی ؟ این همه سال من خودمو کشتم تا یه خدمتکار ترگل ورگل بگیره بیاره اینجا تا شاید حاجتی شد مام رفتبم گرفتیمش مگه گوش میده ..نگاه کنید به اینجام رسیده دیگه
من تازه وارد سالن شده بودم که متوجه شدم با دستش داره یه جایی بین دماغشو نون میده همینطور که حرف میزد یهو چشش به من افتاد
ونداد _ ا ا ا نگاش کن پسره ی گنده چرا ماتت برده به رفیقت نمیخوای سلام کنی
با این حرفش بابا و آقای مجد سرشون برگشت سمت من و یه لبخند اومد رو لب پدرم ولی آقای مجد عجب کرد خب معلومه نزدیک 15 ساله که منو ندیده اون موقع چه شکلی بودم و الان
خانما که تا حالا متوجه نشده بودن چون پشتشون به من بود و منم خیلی بی سر و صدا وارد شده بودم
مامان _ شبنم جون خیلی دلم واسه این کارای ونداد تنگ شده بود هنوزم همونقدر شیطون و پر سر و صداس ..
با این حرفش پدر ونداد و مامانش به همراه خود ونداد با تعجب نگاش کردن تو همون موقع منم که رسیده بودم بهشون بلند سلام کرد
دوباره همه سرا برگشتن به سمتم با همه سلام و احوالپرسی گرمی کردم و نشستم کنار ونداد ونداد همسن خودم بود و یکی از بهترین و صمیمی ترین دوستام چه تو دانشگاه و چه جاهای دیگه
اون مدتی که المان با هم میرفتیم دانشگاه دوران خیلی خوبی بود ولی زمانی که درسمون تموم شد اون به خاطر وانیا خواهرش برگشت ..
رها
00خوب بود ولی آخرش خیلی خلاصه بود، در مورد مسابقه و پلیس بودن ونداد هیچی نگفت ، ولی بازم ممنون نویسنده
۲ ماه پیش...
00آقا خیلی زود باباشینا رو بخشید اونا فک نکردن که یه موقع این عاشق پسره نشه چی میشه اگه زندگیش تباه میشد چی
۴ ماه پیشرها
۱۸ ساله 00عالی موفق باشی نویسنده جان
۴ ماه پیشموفرفری
00رمان خوبی بود فقط چندتا ایراد داشت اول.. چرا تو کل رمان از پلیس بودن ونداد صحبت نشد و دو.. اینکه مسابقه ای ک قرار بود وانیا بده چیشد؟ چرا دیگه دربارش صحبت نشد درکل رمان بدی نبود ارزش خوندن داشت
۴ ماه پیشندا
00رمانی خیلی خوبی بود ولی اخراش خیلی خلاصه وار تموم شد ای کاش از مسابقه هم چیزی میگفتن و از پدر و مادر ارتا و از بچه هاشون و خلاصه اگه کمی هم ادامه داشت عالی میشد ولی بازم ممنون نویسنده جوون 😍😍♥
۵ ماه پیشHadis
۱۵ ساله 00عالی بود با تشکر از نویسنده عزیز ❤️🌹
۵ ماه پیشفاطمه ❤️
00خوب بود ممنون نویسنده جون ❤️❤️
۵ ماه پیشYasna.boxor
00سلام عالی بود اگه در واقعیتم یه کیک بوکسور باشی خیلی خوبع من ۱۴ سالمه هم بوکس هم کیک بوکس و هم موهیتای تمرین میکنم عالی قشنگم موفق باشی
۶ ماه پیشMarisa
00عالییییییییی بوددد خیلی خوب بود من که خیلی دوس داشتم🥰
۸ ماه پیش:)
10خیلی رمانش عالی بود نخونی از دستت رفته
۸ ماه پیشلیلا رحیمی
۴۶ ساله 00رمان قشنگی بود فقط یه چیز چطور یه دختر ۵ ساله بدون اینکه خودش بدونه عقد یه پسر ۱۶ ساله شده بدون خوندن خطبه عقد وبله گرفتن از عروس وداماد؟
۹ ماه پیش.....
۱۳ ساله 10عالی بووووووود
۱۰ ماه پیشEli
۱۶ ساله 00خیلی خوب بود اما میتونست طنز تر و باحال تر باشه که اونایی که میخونن مشتاق باشند
۱۰ ماه پیشghazal
۱۹ ساله 13اخه این چه سمی بود دیگه چقدر تخیلیییی الحق که این رمانا واسه بچه مچه هاس بشینن بخونن ذوق کنن
۱۰ ماه پیش
Leila
00برعکس اسمش تقریبا اصلا لحظاتی که درگیر بوکس باشه یا مسابقه و تعریف و تمجید نداشت