رمان دلداده اندروید به قلم افــــســــ❤️ـــون.ム
تعداد صفحات : 276
ژانر : کلکلی و عاشقانه
خلاصه رمان :
رمان درباره دختر شیطون و پولداریه که تو یه خانواده ازاد بزرگ شده و پسری #تقریبا مذهبی از یه خانواده متوسط..این دو نفر برای پایان نامه مشترک انتخاب میشن..
صبح با صدای زنگ گوشیم از خواب پریدم. با چشمای خمار،به زور یکی از شمامو باز کردم و نگاهی به گوشی آیفونم(فقط میخواستم بدونید منم آیفون دارم...عقده ایم خودتونید☹️) انداختم قطعش کردم و با هرس زیرلب گفتم:اه گندت بزنن نهال ر*ی*د*ی تو خوابم? کرم داری اینموقع زنگ میزنی.!! چندتا فوش پدرومادرم به روح پر فتوح نهال و جدو ابادش دادم و خواستم دوباره بخوابم که یهو یادم اومد ای دل غافل امروز کلاس دارم اونم با کی؟! همتی چلغوز که ایشالله خبرشو برام بیارن( با عرض معذرت از همه همتی ها و استادان گرامی?) یه چندتا فوشم به استاد گرامی و دانشگاه و درس کلا هر عاملی که باعث شد من از خواب نازنینم بیدارشم دادم. بالاخره با کلی گشاد بازی از تخت گرمو نرمم دل کندم وبلند شدم ولی همچنان با حسرت به تخت خوشگل سفید رنگم که با مظلومیتتو چشام زل زده بود و میگفت بیا رو من بخواب نگاه میکردم..ولی با فکر به این که دانشگام دیر شده یه چشم غره ای به تختم رفتم(خلو چله?) و با کله پریدم تو دستشویی..بعد از یه شاش سرپاهی رفتم که اماده شم...نگاهی به کمد بزرگم که یه طرف دیوارو گرفته بود و انواع و اقسام لباسا توش بود کردم و بعد از کلی تفکر یه مانتوی مشکی-قرمز(نمیگم خیلی بهم میومد چون تعریف از خود نباشه همه چی بهم میاد?✋) و یه شلوار لی مشکی کشیدم بیرون و تند تند پوشیدم.. رژ قرمزمو از روی میز توالت برداشتم و یه کوچولو رو ل*ب*م کشیدم..یه خط چشم نازکم دور تا دور چشمای خاکستری درشتم کشیدم که از ای بی روحی دراد.! موهای قهوه ای روشنمو تا جایی که میتونستم و حراست عزیز و زحمتکش اجازه میداد بالا بردم و با کش بستم.. مقنعه مشکیمو سرم کردم و یکم از موهامو به صورت کج بیرون گذاشتم( اووف چه تیکه ای شدم..بخورم خودمو?) از ب*و*س فرستادن که خوشم نمیومد ولی یه لگد چرخشی واسه خودم تو اینه فریتادم...کوله قرمز-مشکیمو از زیر تخت برداشتم و با عجله از اتاق زدم بیرون..از پله ها که ماشالا کمم نبود میخواستم بیام پایین که بیخیال شدمو از رو نرده سر خوردم پایین..همینطور که داشتم کفشامو میپوشیدم رو به زهرا خانوم با صدای بلند جوری که از هپروت در بیاد(بدبخت تو کف حرکت النا بود?) گفتم:
گفتم: زهرا خانوووم من امروز خونه نمیام با دوستام میرم بیرون به مامانم بگو..خدافظ. رفتم تو پارکینگ و به ماشین خوشگلم که کلی خاک روش نشسته بود نگاه کردم.. یکم قربون صدقش رفتمو سوارش شدم..د برو که رفتیم...با سرعت به سمت دانشگاه روندم تو راهم هر چی دعا و آیه و حدیثو ضرب المثل بلد بودم خوندم که کسیو زیر نگیرم...رانندگیم خوب بود ولی با این سرعتی که من میرفتم هر لحظه امکان داشت به یکی بزنم.. بعد از ربع ساعته طاقت فرسا صحیحو سالم رسیدم ..ماشینو پارک کردم و به طرف کلاس دیودم..مثه میگ میگ میدویدم با چند نفرم برخورد کردم که نزدیک بود با مخ بیام زمبنو شرفم بره کفه که خداروشکر به خیر گذشت و به سلامت به در کلاس رسیدم..چند دقیقه همونجا موندم تا هم نفسم بیاد سر جاش هم یه بهونهواسه دیر اومدنم جورکنم ...یک..دو...سه... تقه ای به در کلاس زدم و با بفرمایید استاد درو باز کردم و رفتم داخل..استاد با اخم نگاهی بهم انداخت و با جدیت و صدایی که از عصبانیت یکم بلند شده بود گفت: الان چه وقته اومدن به کلاسه خانوم بالنده؟؟ بفرمایید بیرون خانوم.(رسما ریدم تو شلوارم?) با این که مثه سگ ازش میترسیدم ولی کم نیوردم..نگاهی به ساعتم کردمو و با یه لحن بیخیالی گفتم: استاد من فقط ده دقیقه دیر اومدم..(وایسا الان حالتو میگیرم) بعد اشاره ای به شراره که ردیف اخر نشسته بود کردم و با پوزخند(چه شجاع شدم) رو به استاد گفةم:
روبه استاد گفتم: ولی خانومه پناهیان بیشتره جلسه غیبت دارن یا دیر میان سر کلاس ولی شما هر دفعه اجازه دادین که بیاد داخل..آشکارا جا خورد شراره هم رنگش زرده مایل به قهوه ای شد(مثه پی پی?) یبار با هم بیرون دست تو دست دیده بودمشون واسه همین با اعتماد به نفس این حرفو زدم.. یه لبخند خبیث به همتی(همون استاد) زدم.. یه ادامسم از تو کیفم در اوردمو انداختم تو دهنم.. با خیال راحت از کلاس زدم بیرونو درم محکم بستم که خودم یه متر پریدم بالا..یه نگاه به دوروبرم انداختم،وقتی دیدم کسی نیست خیلی شیک به راهم ادامه دادم...هندزفیریمو گذاشتم تو گوشمو یه اهنگ بندری خیییلی خز پلی کردم..همینطور که نامحسچس قر میدادم از سالنم میرفتم بیرون...یه قری به ب*ا*س*نم دادم..دو طرفه مانتومو گرفتم بالا یکم ر*ق*ص پا رفتم همزمان سرمم مثه دی جی تکون میدادم..پای چپمو گذاشتم جای پای راستمو به زور خودمو چرخوندم..اهااا..کامل چرخیدم که ای کاش برنمیگشتم...
ای کاش برنمیگشتم...!!! یه پسر از این یقه آخوندیا پشتم وایساده بود رنگشم شده بود مثه گچ..هی ل*ب*شو گاز میگرفت..یه نگاه به کن میکرد دوباره سرشو مینداخت زیر یه چیزیم زیر لب میخوند(فک کنم داره ورد میخونه..شبیه جادوگرا هم هست?) منم خیلی ریلکس یه چشم غره بهش رفتمو گفتم: تو دیگه از کجا پیدات شد..مرده شورتو ببرن..بیریخت(بیریختم نبودا ولی من اون لحظه دوس داشتم بگم بیریخت) این همه جا پشته سر من چیکار میکنی..گاوت گم شده؟! یا هاچی اومدی اینجا دنباله ننت میگردی؟؟!!(البته همه اینا اروم گفتما وگرنه پسره رنگشم سفیدتر میشد☹️)...یکم بهش نزدیک شدم که یه قدم رفت عقب..وا این دیوونست..دوباره یه قدم رفتم جلو بازرفت عقب..من: هوی عمو..نه نه اخوی..برادر..یابو..نه نه اههه حالا هر چی، مگه میخوام بخورمت؟؟!.. پسره:استغفرالله.! من با چشای گرد شده:جنی شدی؟؟!.. برادر من اینجاما رو زمینو چرا نگا میکنی؟؟چیزی گم کردی؟ میخوای بچه هارو بسیج کنم پیداش کنیم؟! با تعجب سرشو بلند کرد و گفت: شرمنده..خواهر چیو پیدا کنن؟؟... اووف چه شوته..با یه لبخند شیطون نگاش کردم:نیمه گمشدتو!!! زرد کرد..خخخ بچه مردم به فنا رفت..اوخی نگاش کن چه مظلوم سرشو انداخته پایین...یه لحظه سرشو بلند کرد دوباره انداخت پایین با پاشم رو زمین ضرب گرفته بود..یه دستمال از جیبش دراپرد عرقشو خشک کرد(برادر هول کرد?)...من: بابا آرتروز گردن گرفتی!بگیر بالا اون بی صاحابو..!! یاسین: اگ..اگه کاری ند..ندارید بنده رفع زحمت کنم چون دیرم شده. -واسا فک کنم..اووم..نه ندارم میتونی بری(خخخ انگار مستخدمشونه?) بیچاره دوتا پا داشت یه هف هشتا دیگه هم قرض گرفت از محل حادثه دور شد... منم خوشحال یه ادامس دیگه در اوردم گذاشتم تو دهنمو ایندفعه مثه ادم رفتم تو حیاط..یه نیمکت پیدا کردم روش نشستم تا هم استراحت کنم(کوه کنده?) هم صب کنم تا کلاس تموم شه نهال عنتر بیاد...
چند دقیقه همینطورب واس خودم نشسته بودمو داشتم از فضای ازاد لذت میبردم!! که یهو یه از خدا بیخبری چنان زد پشت کمرم که رفتم با دیوار جلویی سک سک کردمو برگشتم..چند لحظه با دهن باز و چشای گشاد شده از ترس به رو به روم خیره شدم..! بعد که حالم اومد سرجاشو فهمیدم چیشده با عصبانیت برگشتم به پشتم نگاه کردم که ببینم کدوم کره خری بود که همچین حرکت زشتی تو محیط اموزشی انجام داده..اگه فلج میشدم چی؟؟اگه کسی منو نمیگرفت چی؟؟(از فکر شوهر اشک تو چشام جمع شد☹️) پشتمو که نگا کردم دیدم بهلللههه اون کره خر کسی نیست جز نهال که ایشالله خودم کفنش کنم
با یه نیش گشاد که تا لوزالمعدشو میشد دید نگام میکرد..از عصبانیت قرمز شدم..نهالم که دید اوضاع خطریه بند کفششو محکم بستت..کولشو سفت گرفتو شروع کرد به دویدن..عین اسب میدوید.!منم دنبالش..همینطور واسش خط و نشون میکشیدم: نهال به قرآن اگه دستم بهت برسه تیکه بزرگت گوشته..! -هیچ غلطی نمیتونی بکنی.. من:ماشالا دست که نیست یه تیکه اهنگه..اگه قطع نخاع میشدم میخواستی چه خاکی تو سرت بریزی؟؟.. نهال با نیش باز:خاک رس!! -عوضی وایسا..اسطوره بدبختی وایسا.. نفسم دیگه در نمیاد..وایسا کاریت ندارم..
نهال: عه..زرنگی؟؟! من وایسم بعد تو بیای راحت جفتکاتو بندازی؟؟..(ابرویی بالا انداخت) نوچ عمرا.. عزیزم دیگه اونقدرا هم گاگول نیستم... همینطور داشت میدوید منم دنبالش که یهو نفسم گرفت..صورتم کبود شد..نمیتونستم نفس بکشم..اه لعنتی.! من آسم داشتم..! مثه ماهی دهنم باز و بسته میشد..دیگه نتونستم تحمل کنم..زانوهام خم شدو نشستم رو زمین.. واسه یه ذره هوا داشتم جون میدادم.... نهال که متوجه وضعیتم شد خودشو پرت کزرد طرفم..! با نگرانی گفت: چیشدی النا؟ حالت خوبه؟!(اخه اینم سواله میپرسی..کوری،نمیبینی حالش بده؟?) چرا اینجوری شدی تو؟؟...دیگه داشت گریش میگرفت:النا نفس بکش عزیزم.. انگار یهو یادش اومد من آسم دارم(خسته نباشی..باهوش) سریع گفت:آسم یارت باهاته النا؟!...به زور کلمو تکون دادم..با عجله کیفمو از رو زمین چنگ زد..اسپریمو بین اون همه خرتو پرت پیدا کردو گذاشت تو دهنم..چندتا پیس زد..یه نفس عمیق کشیدم انگار دوباره زنده شده بودم..بریده بریده گفتم:خ..خدا..لعنتت..کنه...نهال بیشرف! داشتم..جون میدادم! -خاموش باش..حقت بود همینطوری ولت میکردم مثه گوجه له شده پخش بشی کف زمین بمیری..یه نون خور کمتر زندگی بهتر... یه فوش ناموسی زیرلب بهش دادم که گفت:شنیدم چی گفتیا -منم گفتم که بشنوی عتیقه!! حالا هم کمک کن بلندشم بریم یه چیزی بخوریم دارم سقط میشم از گشنگی!...
دسته نهال رو گرفتمو بدو بدو رفتیم سمت سلف...به داخل سلاف نگاهی انداختمو سوتی کشیدم..چند نفر نزدیک ما بودن با تعجب برگشتن منو نگا کردن..انگار دارن به یه بیمار روانی که تازه از بیمارستان فرار کرده نگا میکنن..گردنمو مثه غاز با عشوه تکون دادمو ایشی گفتم..خو چیه از دهنم در اومد(?) نهال یه سقلمه زد تو پهلوم که اشکم دراومد!من:کصافط..اگه..بچم سقط میشد چی؟؟ نهال یه سقلمه دیگه زد تو پهلوم تا مثل منو متوجه خودش کنه..به پسره که از همون اول چشمش رو ما بود بلند گفت:نزن بدبختو..سوراخش کردی!! نهال:میخواستم فضولشو بشناسم! پسره با عصبانیت نگاش کرد که من به جای نهال شلوارمو خیس کردم..نهال:مردم چه پررو شدن..تو همه چی دخالت میکنن..راداراشونم که همیشه خدا فعاله!! پسره سرخ شد..مثه گاوی که پارچه قرمز دیده با چند تا از دوستاش اومدن طرف ما...اول میخاستم سرمو بندازم زیر برم اونورتر یعنبچی من با نهال نیستم ولی به قیافه زرد کرده ی نهال نگا کردم پشیمون شدم(بچمون دل رحمه?) پسره به ما که رسید رو به نهال با داد گفت:چی گفتی؟؟فقط دلم میخواد یبار دیگه تکرار کنی..نهالم کم نیوردو گفت:مثلا اگه تکرار کنم میخوای چه گوهی بخوری؟! پسره کبود شد..دستشو اورد بالا تا صورت نهالو آسفالت کنه که دستی از پشت دستشو گرفت....
با کنجکاوی به پشت پسره نگا کردم تا ببینم کی نهالو از آسفالت شدن نجات داده... با دین شخص مورد نظر اول با تعجب نگاش کردم ولی بعد نیشم کم کم گشاد شد...بلند رو به نهال گفتم:عههه..این هاچه..!! نهال به چشم غره بهم رفت که یعنی فعلا خفه شو بعدن حسابتو میرسم...هاچ اول یکم با تعجب نگام کرد بعد روشو کرد سمت پسره گفت:خوبیت نداره وسط دانشگاه بین این همه آدم دست رو یه خانوم بلند کنی! پسره:شما کی باشین؟؟ -یه بنده خدا..! یه سوتی کشیدمو گفتم:اوووف..چه جنتلمنگ(?) خب آقایون داداشم ما دیرمون شده باید بریم..! اگه دعوا شد بعدن واسه من تعریف کنین!!! یه نگاه به ساعتم انداختمو رو به نهال گفتم:بزغاله..دیرمون شد با بچه ها قرار داشتیم بریم صفاسیتی..اخه مشنگ تو چرا یادم نمیاری؟؟! بدو الان شیده کلمونو میکنه. نهال:اووو یه نفس بکش..اخه بیمار روانی من چمیدونستم شما قرار گذاشتین..! عه راس میگه ها..من:خب حالا کم غرغر کن..بپر بریم!
به ماشین که رسیدم سریع درو باز کردمو پریدم تو ماشین به نهالم گفتم همونجا وایسه تا بیام بیرون..بعد از کلی عقب و جلو کردن بالاخره ماشینو از تو پارک دراوردم..من:نهال بیا بالا دیگه من که دوس پسرت نیستم واسم ناز میکنی..بدو دیرمون شد(نهال خانوم قهر کرده بود) نهال که سوار شد پامو گذاشتم رو گاز و از دانشگاه خارج شدم..یه اهنگ از ساسی مانکن گذاشتمو صداشو تا ته زیاد کردم که نهال با داد گفت:هوی نفله..خودت کری میخوای منم کر کنی؟؟! من:کر عمته ایکبیری..من دوس دارم اهنگ با صدای بلند گوش کنم مشکلی داری بزنم بغل پیاده شی دنبال ماشین بدویی..-ببند بابا حوصلتو ندارم...عه النا این همون پسره نیست که نجاتمون داد؟؟ -نیشتو ببند دختر مگه از مرگ حتمی نجاتت داده؟! خب وظیفش بود -بزن کنار سوارش کنیم برسونیمش فک کنم ماشین نداره -مخت هنگ نکنه اینقد فکر میکنی..درضمن من عجله دارم نمیتونم برسونمش تا الانم کلی دیر کردیم -این همه منتظر موندن پنج دیقه هم روش..ببین چه مظلومه گ*ن*ا*ه داره این همه راه پیاده بره -لعنت به این دله مهربون...ماشینو بردم کنارشو وایسادم..شیشه رو کشیدم پایینو رو بهش گفتم:جناب هاچ بفرمایید بالا برسونمتون!! اول متوجه نشد ولی بعد از کلی دادو بیداد فهمیدو با تعجب نگامون کرد(این چقد تعجب میکنه) با من من گفت:....
با من من گفت: ن..نه..نه مزاحم شما نمیشم..راه دیگه ای نمونده بقیشم خودم میرم...من:بیا بالا ناز نکن برادر..نترس نمیخوریمت..! سرشو انداخت پایین تا مثلا فکر کنه...من:بیا دیگه ای بابا..چقد فکر میکنی تو؟زیر لفظی میخوای؟؟! بالاخره آقا تصمیمشو گرفت و با قدمای نامطمعن اومد سمت ماشین..درو باز کردو نشیت یه سلام کرد که من به زور شنیدم(تازه یادش اومده سلام کنه) دهنمو باز کردم که بهش بگم آدرستو بگو که نهال پیش دستی کردو جفت پا پرید تو نطقم:آقای.....هاچ سریع گفت:راد هستم..یاسین راد.! من:جووون..نهال با حرص گفت:مرررض نهال:بله آقای راد کجا تشریف میبرید؟؟ تا دهن باز کرد جوابه نهالو بده من با شیطنت گفتم:یاسین جون ما میخوایم بریم دور دور اگه میخوای باهامون بیا.! چند لحظه سکوت کرد فک کنم رفت تو کما..عینکمو زدم رو چشممو سریع گفتم:سکوت علامت رضایته..پس بریم که بچه ها منتظرن.! تا دهن باز کرد چیزی بگه گفتم:دیگه حرفی نباشه میخوام اهنگ گوش کنم..!صدای ضبطو تا اخر بلند کردمو با چشمای خبیث از تو اینه نگاش کردمو لبخند شیطانی زدم...پامو گذاشتم رو گازو به سمت محل قرار رفتم....
با بلند شدن صدای اهنگ چشای یاسینم گرد شد..ساسی که شروع کرد به خوندن اول یکم عصبی شد ولی بعد شروع کرد به صلوات دادن...نهال یه نیم نگاه بهش انداخت و رو به من اروم جوری که اون نشنوه گفت:النا؟! -هوم؟ -هوم چیه بی شخصیت؟!بگو جونم -بنال عسلم -یه دیقه به عمرت اضافه شد ولی هنوز ادم نشدی -هیچوقت ادم نمیشم..خب حالا بگو کارتو -اها النا..مگه نمیبینی این پسره سختشه خب یواش کن اون لامصبو.! دستشو برد سمت ضبط تا خاموشش کنه که ریلکس گفتم:دیتت بهش بخوره دستتو قلم شده فرض کن..نهال:عههه..اینجوریه؟ -اره اینجوریه -باشه النا خانوم الان به قول هومی جون(هومن برقنورد..بازیگر)مبزارمت تو آمپاس تا مجبور شی خاموشش کنی... بعد بلند گفت:النا جووون میشه ضبطو خاموش کنی؟سرم درد میکنه!! یه چسم غره شیک بهش رفتمو میخواستم بگم دهنتو گل بگیر که رو به یاسین ادامه داد:آقای راد نظر شما چیه؟؟.. یاسین: بله..بله منم موافقم..این اهنگا ارزش گوش دادن ندارن..ادم نباید ذهنشو درگیر این اهنگای..ببخشیدا..جلف کنه..نهال:بله درست میفرمایید..و دستشو برد طرف ضبطو خاموشش کرد..بعد یه چشمک به من زد که ب*ا*س*نم جزغاله شد...آروم و با حرص از بین دندونام گفتم:خیلی دیوثی نهال..وایسا به موقعش حالتو میگیرم...یه زبون واسم دراورد که بیشتر حرصی شدم...بالاخره به پارک مورد نظر رسیدیم و بچه ها گفتم پیاده شن خودمم رفتم که ماشینو پارک کنم...بعد از کلی جون کندن ماشینو پارک کردم رفتم پیششون..یکم گشتیم که بچه هارو دیدم رو یه نیمکت نشسته بودنو میخندیدن..شیده که مارو دید شروع کرد به بال بال زدن..به اونجا اشاره کردمو با نهالو یاسین رفتیم طرفشون....
به بچه ها که رسیدیم یه سلام بلند کردمو خودمچ پرت کردم تو بغل شیده..اخه خیلی وقت بود ندیده بودمش دلم براش تنگولیده بود...من:سلوم خل و چل من..كدوم قبری بودی که نیومدی پیشه من؟(عه قافیه دار شد) شیده:سلام نفله..من عاشق ابراز احساساتتم..بعد با شیطنت نگام کردو چشمکی زد و اشاره ای به یاسین که بعد از سلام کردن یه گوشه پیشه پسرا نشسته بود کردو گفت:این کیه با خودت اوردی شیطون؟؟! وابرویی بالا انداخت...من:دممه..یه خری هست دیگه..به تو چه.! یه مشت زد تو شکمم..یه اخ بلند گفتم که همه برگشتن نگام کردن..دستمو گذاشتم رو شکممو آروم و با حرص رو به شیدا گفتم:عوضی بچمو سقط کردی.! نیلوفر گفت:چیشد النا؟؟وقتشه؟! با چشای گرد شده نگاش کردم اخه این چه حرفیه جلو پسرا..! نیلوفر که فهمید چی گفته دستشو گذاشت رو دهنشو با تته پته گفت:اووم..چیزه..منظورم..منظورم اینه که بریم بستنی بخوریم؟؟! همه با تعجب به این موجود فضایی نگا کردن..بعد که به خودشون اومدن واسه این که بحثو عوض کنن گفتن اره اره بریم..فقط پارسا(دوس پسر شیده) گفت:نه وایسین اول النا این اقا رو به معرفی کنن بعد بریم.! همه با سر تایید کردن... من:خب ایشون آقای یاسین راد هستن هم دانشگاهیه ما..و راستش امروز مارو نجات دادن..! خب فضولیتون رفع شد؟حالا بریم..و خودمو جلو تر از همه حرکت کردم..بقیه هم مثه جوجه اردک زشت دنبالم میومدن..نهال اومد کنارمو گفت:النا تو بیا برو پیشه پسره تا غریبی نکنه.! باشه ای گفتمو رفتم طرف یاسین..! چند لحظه به سکوت گذشت تا اخر گفتم:خوشمیگذره؟؟! یاسین:بله.. بله..فقط اگه میشه زودتر بریم چون من کار دارم.! اییش پسره چلغوز خب تو که کار داشتی نمیومدی(حالا خوبه خودم مجبورش کردما?) با حرص نگاش کردمو کلمو تکون دادم...بالاخره به بستنی فروشی رسیدیم......
پسرا رفتن که بستنی بخرن ما هم یه گوشه وایسادیم تا کرم بریزیم(مریضیم دیگه?)...یه چند دقیقه همینطوری وایساده بودیم که یه اکیپ پسر از جلومون رد شدن..همشونم از دم برق گرفته بود.! یکیش گفت:جووون بخورمتون!! یاسمین دهنشو باز کرد تا جوابشو بده که من سریع دستمو گذاشتم رو دهنشو انگشت وسطیمو واسه پسره نشون دادمو گفتم:بیه! پسره عصبی نگام کردو اومد سمتم تا بزنه لهم کنه که یه صدایی از پشتم گفت:انا خانوم اتفاقی افتاده؟؟! سریع سرمو چرخوندم تا ببینم کی این حرفو زده که دیدم بلههه سوپرمن معروفه(همون یاسین?)کنارشم طاها وایساده بود چندتا بستنیم دستش بود.! من:نه یاسین جون..آقایون داشتن ساعت میپرسیدن!! رومو کردم سمت پسره و با نیش باز ابروی واسش بالا انداختم..پسره هم که دید حریف ما نمیشه بیخیال شدو با چندتا فوش راهشو کشید رفت..طاها با خنده اومد سمتمون و گفت:النا چیکار کردی پسر مردمو که داغ کرد؟ من:هیچی بابا گفت بخورمتون منم یه حرکتی جهت این حرفش انجام دادم که عصبی شد..! تا اینو گفتم به وضوح دیدم ابروهای هاچ رفت تو هم
شونه ای بالا انداختمو یه بستنی برداشتم..شروع کردم به لیس زدن...چند دقیقه بعدم پارسا و امیر اومدن و به بقیه بستنی تعارف کردن...بستنیمون که تموم شد یاسین اومد سمتمو گفت:النا خانوم اگه میسه زودتر بریم..من دیرم شده مادرم خونه تنهاست.! سرمو تکون دادمو باشه ای گفتم..به نهال اشاره کردم که زر زدن با لاله رو تموم کنه و بلند شه...بعد از خدافظی با بچه ها سه تایی به سمت ماشین رفتیمو سوار شدیم...اول یاسینو رسوندم چون بچم درسو مشق داشت..تو راه به نهال گفتم:نفله نمیای بریم خونمون؟؟! نهال:نه حوصله جفتکاتو ندارم.! -بیا دیگه لوس نشو -نه النا..خونه کار دارم ایشالا یه وقن دیگه تشریف میارم -اوهوع چه خودشم تحویل میگیره.! -دیگه دیگه..! نهال رو که رسوندم پامو گذاشتم رو گازو با سرعت به سمت خونه روندم.!
به خونه که رسیدم ماشینو تو پارکینگ پارک کردم..کیفمو برداشتمو از پله ها بالا رفتم...در خونه رو به طرز حیوانی باز کردمو با داد گفتم: سلام بر اهل خانه..جیگر همه اومد..! مامان بابا با ترس از رو مبل بلند شدنو سکته ای نگام کردن..لبخند ملیحی زدم تا از هر گونه حمله جلوگیری کنم...بابا گفت:چه خبرته دختر؟ترسوندیمون..میخوای از این به بعد یه گاز اشک آور قل بده داخل بعد درو باز کن.! شیطون نگاشون کردمو گفتم:زود..تند..سریع بگین چیکار میکردین که ترسیدین؟! و ابرویی بالا انداختم...مامان دهنشو باز کرد تا یه جیغ فرابنفش بکشه..قری به ب*ا*س*نم دادمو گفتم:عصبی نشو مامان خانوم..خودم فهمیدم چیکار میکردین.! و نیشمو تا جایی که میتونستم باز کردم..مامان با اخم نگام کردو گفت:خجالت بکش دختر.! من:حالا بعدن میکشم..الان گشنمه مغزم کار نمیکنه..به زهرا خانوم بگو یه چیزی واسه من درست کنه..! بابا گفت:مگه بیرون چیزی نخوردی؟! من:نوچ..حالا میگین یا خودم بگم؟؟..مامان:خودم واست شام میکشم..زهرا خانوم نیست..دخترش مریض شده بود بردتش دکتر..تو برو لباستو عوض کن بیا!! دستمو گذاشتم رو سینمو تا زانو خم شدمو گفتم:چشم سرورم.! مامان:کمتر پاچه خواری کن هنوز حرفت یادم نرفته ها..! من:ای بخشکی شانس!! از پله ها بالا رفتم..رفتم تو اتاقمو لباسمو با یه تاپ شلوارک خرسی عوض کردم و رفتم تو اشپزخانه..من: به به مامان خانوم چه کرده..نظرت چیه به زهرا خانوم بگیم دیگه نیاد؟ مامان: بشین بچه حرف نزن.! من:باشه حالا نزن..! بعد از اینکه خوب شکممو پر کردم ظرفا رو جمع کردمو رفتم تو اتاقم تا بخوابم..چراغو خاموش کردمو رو تخت دراز کشیدم..آخیییش...! بعد از شمردن گوسفندای معروف نمیدونم کی خوابم برد......
صبح با صدای نکره ی نهال از خواب بلند شدم..! نهال:النا خبر مرگت پاشو دیگه دانشگاه دیر شد..! من:لال بمیری نهال..کی تو رو راه داده تو خونه؟برو بیرون میخوام بخوابم..خواب دارم..نهال:پاشو گمشو لباس بپوش.دیر شد بخدا..امروز با حسینی کلاس ..اه پاشو دیگه خرس قطبی..من:ای خدا لعنتت کنه نهال..داشتم خوابه حوری میدیدم...نهال:بیا برو لباستو بپوش متوهم..تو عمرا بری بهشت..تو جهنمم به زور رات میدن،خواب دیدی خیر باشه..! من:ای بابا پاشدم دیگه..ببند اون صدای نخراشیدتو -باشه من دیگه حرف نمیزنم تو فقط زود اماده شو جونه مادرت... با خستگی از جام بلند شدمو رفتم سمت دستشویی.. نهال:بیا لباس واست گذاشتم رو تخت برو بپوش -اییش با اون سلیقه پیرمرد پسندت
نهال: بپوش تا نزدم تو صورتت بچسبی تو دیوار -باشه حالا عصبی نشو شیرت خشک میشه..مجبورم همینارو بپوشم دیگه.! -الناااا خیلی آشغالی -میدونم..! بعد از پوشیدن لباسا رژ صورتی کمرنگمو برداشتمو رو ل*ب*م کشیدم و کارمو با یه خط چشم و رژ گونه تموم کردم...کامل که آماده شدم سویچو برداشتم و با نهال رفتیم پایین..کسی خونه نبود فقط زهرا خانوم تو اشپزخونه بود که اؤنم داشت ظرفای دیشبو می شست..یه خدافظی سرسری با زهرا خانوم کردم..دست نهالو کشیدم و رفتیم تو حیاط..رفتم تو پارکینگ و ماشینو اوردم بیرون..تا نهال سوار شد هنوز درو نبسته پامو گذاشتم رو گاز و پیش به سوی دانشگااااه.....
یه دانشگاه که رسیدیم..ماشینو پارک کردم و پیاده شدیم..همون موقع در یه 206 باز شدو یه پسر شیک ازش اومد بیرون..سرشو که چرخوندم دیدم عههه این که هاچ خودمونه..پ اینم ماشین داشت..با دیدن ما یه سلام آروم کرد که فک کنم خودش به زور شنید..! منم مثل خودش جوابشو دادم و دسته نهال که داشت خودشو تو اینه ماشین درست میکرد کشیدم و رفتیم تو سالن..همینطور دست نهالم میکشیدم دنبال خودم که یهو عصبی شد با داد گفت:اه ول کن دستمو هی مثه کشه تنبون میکشی اینو..یه دستم از یکی دیگش درازتر شده..چلاغ که نیستم که خودم میتونم بیام.! من:ببخشید دیگه نمیکشم.! این حرفو که زدم نهال چشاش گشاد شد(اخه اولین باره این مودب شده) اون همینطوری تو بهت بود که شونه ای بالا انداختمو رفتم تو کلاس..نهال بدو بدو اومد سمتم گفت: وایسا ببینم..تو یه چیزیت هست امروزا..! بعد دستشو گذاشت رو صورتمو گفت:تبم که نداری... من:اه ول کن نهال..اصلا امروز حوصله مدارم تو هم خواهشا یه امروزو کمتر غر غر کن..و رفتم سمت صندلی آخر و روش نشستم تا استاد بیاد..چند دقیقه همینطوری نشسته بودیم که چندتا دختر و پسر اومدن تو کلاس..یاسینم بینشون بود..از دختری که کنارمون نشسته بود و تازه از اون کلاس اومده بود پرسیدم:ببخشید میشه بگید واسه چی اومدین تو این کلاس؟ دختره: والا ما هم نمیدونیم استاد حسینی گفتن بیایم اینجا...کلمو مثه بز تکون دادم و دوباره صاف رو صندلیم نشستم و منتظر شدم تا استاد بیاد توضیح بده.........
بعد از کلی انتظار استاد حسینی تشریف فرما شدن..دلم میخواست با لگد بزنم تو صورتش..ب*ا*س*نم خشک شد از بس رو صندلی نشستم.! دیگه صدای بچه ها هم در اومده بود ..تا اومد داخل با اخم گفت:اینجا طویلست؟؟ یکی پسرا که اسمش آرش بود(رفیق فابم واسه كرم ریزی) با لودگی گفت: نه استاد اشتباه اومدید..! کلاس پوکید...تنها کسی که نمیخندید من بودم و یاسین..من که امروز اصلا اعصاب نداشتم..اونم حتما مسخره کردن بقیه رو گ*ن*ا*ه میدونست(?) استادم با خنده اخماشو کشید تو هم و گفت:آقای فروزش(همون آرش) بیا اینجا ببینم.! آرس با ترس و لرز ساختگی اومد کنار استاد و گفت:حسینی جون غلط کردم..چیز خوردم..به جوونیم رحم کن!منو نخور..! استاد: پس رفیقت کجاست؟نمیبینمش؟؟! آرش اشاره ای به من کردو گفت:اوناهاش استاد ولی امروز یخورده دپرسه نمیتونه کرم بریزه!! یه لبخندی زدمو یرمو انداختم زیر... استاد:خب دانشجو های عزیز امروز گفتم همه اینجا جمع بشن تا برای پایان نامه مشترک گروه گروهتون کنم.! آرش:استاد منو بزار با رفیقم! و نیششو باز کردو یه چشمک به من زد..! استاد:اتفاقا شما دوتا رو با هم نزاشتم چون اگه با هم بیفتید هیچکدوم یه کار درست تحویلم نمیدین.! آرش:ای بابا استاااد.. استاد:ساکت باش بچه.. بعد رو به همه گفت:من هیچ اعتراضی رو قبول نمیکنما!! حسینی رفت سر کیفش و یه لیست دراورد...یکی یکی شروع کرد به خوندن:خانم لیلا مستوفی و آقای مسعود جهانبخش...خانم بهاره عباسی و خانم لادن اسفندیاری..خانم نهال آذرپناه و آقای آرش فروزش..!! و.....تا رسید به اسم من:خانم النا بالنده و آقای....
استاد:خانم النا بالنده و آقای یاسین راد.!!! با چشای گشاد که نزدیک بود در بیا بیفته جلو پام به استاد نگا کردم..اخه ادم قحطی بود.!من با این نچسب چیکار کنم!اینم شانسه من دارم؟! نهال زد تو پهلوم که گفتم:هوی الاغ سوراخم کردی!! نهال:هوی تو کلات بیشخصیت..میخاستم شنیدی استاد چی گفت؟!! و شیطون نگام کرد..!من:اره شنیدم کر که نیستم...استاد اسمه همه رو که خوند کیفشو برداشت و با یه موفق باشید از کلاس رفت بیرون..منو یاسین همزمان بلند شدیم و دویدیم از کلاس بیرون..حسینی هنوز تو راهرو بود با صدای بلند گفتم:استاد..استاااد یه لحظه صبر کنین...حسینی صدامو که شنید واساد و چرخید طرفمون..بهش که رسیدیم جفتمون نفس نفس میزدیم.!! رو به استاد گفتم:استاد میشه منو با یه نفر دیگه بزارین؟؟ من و آقای راد نمیتونیم با هم کنار بیایم!!اگه میشه منو با نهال بزارین؟! استاد با اخم گفت:جفتتون ناراضی هستین؟؟
منو یاسین نگاهی بهم انداختیمو سرمونو تکون دادیم..استاد:ولی من نمیتونم جا به جاتون کنم..من همون اولم گفتم اعتراضی رو قبول نمیکنم!! خواستم دوباره اصرار کنم که یاسین گفت:چشم استاد..هر چی شما بگین..! استاد:آفرین بچه ها..من مطمعنم که شما دوتا کار خوبی به من اراعه میدین..هر کمکیم خواستین من در خدمتم! و با یه خدافظی ازمون دور شد..با عصبانیت نگاهی به یاسین کردم و گفتم:نمیتونستی یکم بیشتر اصرار کنی؟! و عصبی پامو کوبیدم رو زمین..من:اخ پام!!بمیری الهی!!! یاسین:شرمنده خانوم بالنده ولی من نمیتونستم بیشتر از این به استاد گستاخی کنم.!! اینو گفت و رفت سمت کلاس تا وسایلشو جمع کنه..! اداشو در اوردم: نمیتونستم گستاخی کنم..بروبابا نکبت!! یه پسره که داشت از اونجا رد میشد با شیطنت گفت:ادا در اوردن کار میمون خانوم!! من:تو دیگه چی میگی نفله!! اییش.! پسره:وییش.! دیگه جوابشو ندادم و اروم با خودم گفتم:من یه اشی واسه تو بپزم یاسین خان که یه وجب حیوانی روش باشه! و با یه لبخند بدجنس به جای خالیش نگا کردم....
قدم زنان به سمت کلاس رفتمو..کیفمو از رو صندلی برداشتم..! با سر دنبال نهال گشتم تا کنار آرش دیدمش.!باداد گفتم:نهااال..نمیااای؟؟! نهال ترسیده سرشو چرخوند و با اخم گفت:نه نمیام خودت برو.! من:به درک!!عصبانی از کلاس رفتم بیرن...میخواستم سوار ماشین بشم..که صدایی پشتم گفت:خانوم بالنده؟! رومو کردم سمت یاسین و گفتم: بله؟؟! یاسین:راستش..میخواستم..بگم که..م..میشه(چشاشو بست و تنت تند) گفت: میشه بریم یه جایی درباره پایان نامه صحبت کنیم؟؟! با تعجب به این موجود عجیب الخلقه نگا کردم..من فک کردم حالا این میخواد خواستگاری کنه که این همه استرس داره!!! با سر به ماشین اشاره کردمو گفتم:باشه بشین تو ماشین.! با تته پته:ن..نه..اگ..اگه میشه با..با ماشین من بریم.! یه ابرومو بالا انداختم و گفتم: من که نمیتونم ماشینمو اینجا ول کنم..! یاسین به ناچار گفت:خیلی خب پس من برم سویچو بدم به دوستم الان برمیگردم..! سرمو تکون دادم..اونم رفت...! یه چند دیقه ای همینطوری بیکار وایساده بودم که بالاخر آقااا اومد..با یه ببخشید سوار ماشین شد.. زبونی واسش دراوردم و سوار شدم..ماشینو روشن کردم و به طرف یه کافی شااااپ روندم.....(?)
به کافی شاپ که رسیدیم محکم زدم رو ترمز که یاسین با سر رفت تو شیشه..یاسین:اخ!! من:ای وای شرمنده یه لحظه هول شدم..چیزیت نشد؟؟ -نه..نه خوبم!! از ماشین پیاده شدیم و خواستیم بریم داخل که یاسین گفت:نمیشه بریم یه جای خلوت تر؟!ممکنه یکی منو شما رو با هم ببینه.! من:بیخی بابا حالا کی میخواد مارو ببینه؟؟ خواست دوباره اعتراض کنه که دستشو گرفتم و خواستم دنبال خودم بکشمش که یهو دستشو عینه وحشیا کشید..گفتم:هووی چیه رم کردی؟! یاسین با اخم گفت:خانوم بالنده لطفا رعایت کنید..ما به هم نامحرمیم این حرکات چیه وسط خیابون؟ -اووو گفتم حالا چیشده..خب حواسم نبود برادر..خودت که نمیای مجبورم بکشمت..! یاسین: خودم میام نیازی به این کارا نیست.. -باشه بابا تحفه..! با هم رفتیم داخل و به دستور یاسین خان یه جایی نشستیم که زیاد دید نداشته باشه..گارسون که اومد من یه تیرامیسو سفارش دادم،یاسینم بعد از کلی تفکر یه قهوه با شیر سفارش داد.! من:اخه قهوه ام اینقد فکر داشت..یه نیم نگاه بهم انداخت دوباره سرشو انداخت زیر..من:نیومدم اینجا قیافه چلغوز تو رو نگا کنما!! عصبی نگام کرد و شروع کرد به حرف زدن..یه نیم ساعت همینطوری داشتیم حرف میزدیم که گارسون سفارشا رو اورد..از بس طولش داده بود رو به گارسونه با یه لحن مسخره گفتم: تو همونی نبودی که اومدی سفارش گرفتی؟؟! گرسون:بله خودم بودم.. من:ماشالله چه بزرگ شدی! و یه لبخند ملیح زدم..گارسونه با قیافه برزخی نگام کرد و راشو کشید رفت..! یاسین خواست دوباره ادامه بده که گفتم:بزا یکم بخوریم بعد حرف میزنیم! سرشو تکون داد و شروع کرد به خوردن......
خوردنمون که تموم شد یکم دیگه حرف زدیم و بلند شدیم که بریم حساب کنیم...چندتا تعارف الکی کردم که مثلا من حساب کنمو این حرفا ولی خب خداروشکر قبول نکرد...منم خوشحال از کافی شاپ اومدم بیرون تا کارش تموم تموم شه..! کنار ماشین وایساده بودم که یه ماشین پره پسر کنارم ترمز کرد..یکیش گفت:خانوم خوشکله خودتو ماشین چند؟؟ میخواستم جوابشو بدم که یاسینو دیدم از کافی شاپ اومد بیرون..سریع دویدم سمتش و بازوشو گرفتم..! عصبی نگام کرد و خواست دوباره دستشو بکشه ..که کنار گوشش گفتم:اون ماشینه که اونجا وایساده چندتا پسر گوگولی توشه مزاحمم شدن..دو دیقه نقش بازی کن تا اینا برن.! سرشو به ناچار تکون داد و گفت:میشه دستتون رو بردارین؟! من:اووف..باشه،کشتی منو! پسرا هم که دیدن من دسته یاسینو گرفتم با سرعت تو چاله ای که جلومون بود زدن و هر چی آب توش بود پاچید رومون..چندتا فوش شیک بهشون دادم و با زاری به لباسم نگا کردم!! یاسین: حالا چیکار کنیم؟! فکری به ذهنم رسید..به یاسینم گفتم که اونم قبول کرد..رفتیم سوار ماشین شدیم و به سمت یه پاساژ روندم......
به پاساژ که رسیدیم...ماشینو پارک کردم و با هم رفتیم داخل.!
همه با تعجب و چندش نگامون میکردن..ولی ما زده بودیم رو دنده بیخیالی و انگار نه انگار که با چه وضعی اومدیم تو پاساژ به اون شیکی..
یه مغازه بزرگ پیدا کردیم که هم لباس زنونه داشت هم مردونه...صاحبش چون منو میشناخت اجازه داد بریم داخل وگرنه با لگد پرتمون میکرد بیرون..
یاسین رفت قسمت لباس مردونه تا واسه خودش لباس انتخاب کنه..!
منم داشتم مانتوها رو نگا میکردم...هر دومون پنج شیش دست لباس انتخاب کردیم و رفتیم تا پروش کنیم..
یکی یکی لباسارو میپوشیدیم و واسه هم نظر میدادیم...البته اون که به هیکل من نگا نمیکرد فقط هر چی میپوشیدم بدون اینکه نگا کنه میگفت خوبه!! واسه اینکه اذیتش کنم..یه تونیک جلو باز تنگ قرمز پوشیدم و گفتم: این چطوره؟؟
سر به زیر گفت:خوبه..بهتون میاد!
عصبی نگاش کردم و گفتم: د اخه برادر من یه نگاه بنداز به من شاید پشیمون شدی..نترس گ*ن*ا*ه نمیکنی..گ*ن*ا*هم کردی خودم گردن میگیرم!!
یه نگاه سرسری بهم انداخت..ولی با همون نگاه چشاش گرد شد اخماشم رفت تو هم.! منم با نیش باز رفتم لباسمو عوض کنم..(دیگه بسش بود بچم امروز خیلی بهش فشار اومده بود)...
بعد از حساب کردن لباسا.. با یه تیپ شیک از پاساژ رفتیم بیرون..این دفعه همه با لبخند نگامون کردن..!!
سوار ماشین شدیم...یاسینو رسوندم خونشون..میخواست پیاده بشه که گفتم:فردا ساعت 10 پارک(.....) منتظرتم..یه دقیقه دیر کنی میرم..
یاسین:چشم خانوم بالند(یکم مکث کرد) دوباره گفت:بفرمایید تو..مادر خوشحال میشن شما رو ببینن!(اره جونه عمت)
منم که حوصله در حد بنززز سر رفته بود..یه عمر خدا هم که بیکار بودم..زود با نیس باز قبول کردم و گفتم:باشه وایسا ماشینو پارک کنم!!
با ابروهای بالا رفته یکم نگام کرد(بدبخت فکر نمیکرد همون بار اول قبول کنم..منم پررو بودما! حالا اون یه تعارفی کرد من چرا قبول کردم؟؟! نکنه ببر منو بی آبروم کنه؟! نه بابا عرضه اینکارارو نداره) با صداش دست از کلنجار رفتن با خودم برداشتم...-:من بیرون منتظرتونم!!
ماشینو که پارک کردم..میخواستم بیام پایین که پاشنه کفش گیر کرد و نزدیک بود با مخ بیام زمین که خودمو کنترل کردم..! رفتم کنار یاسین وایسادم اونم که دید من اومدم درو با کلید باز کرد و تعارف کرد که برم داخل..خودشم اومد داخل و درو بست..! چرخیدم طرفش تا بگم اسمه مامانت چیه؟!که یهو سینه به سینش شدم..!قل*ب*م تند تند میزد..یاسینم کلافه دستشو کشید تو موهاش و به طرف خونه راه افتاد...!منم مثله کودکان مظلوم فلسطین دنبالش رفتم..! آروم با خودم گفتم:اه النا گند زدی..پسره پشیمون شد تعارف کرد بیای داخل..!با حرفی که زد دلم میخواست پامو بلند کنم بزنم تو دماغ خوشکلش!!یاسین: اگه حرف زدنتون با خودتون تموم شد بفرمایید داخل!!! خودش اول رفت داخل و بند یه چندتا یاالله گفت..! رفتم کنارش گوشش گفتم:آقای وفادار به دین..شما که ادعات میشه هنوز نفهمیدی خانوما مقدم ترن؟؟! و یه لبخند حرص درار زدم که قرمز کرد(تابلو بود اگه چاره ای داشت با خاک یکسانم میکرد)......
بعد چند قیقه مامانش هراسون اومد پایین و گفت:چه خبرته یاسین؟؟ چیشده مگه؟!ترسوندی منو!!(یعنی واقعا من به اون گندگی اونجاوایسادم نمیبینه که میپرسه چیشده..خب دقت کن مادر من!) با سلام بلندی که کردم مامانش تازه متوجه من شد.. با تعجب نگام کرد و گفت:عه..دخترم بفرمایید تو چرا دم در وایسادی؟؟..یه لبخند خوشگل بهش زدم..و کنار گوش یاسین طوری که مشخص نباشه حرف میزنم گفتم:اسمه مامانت چیه؟! یه نفس عمیق کشید..یکم خودشو ازم دور کرد و گفت:فرشته! با یه لبخند گشاد گفتم:جوووون چه اسمه پسر کشی!! عصبی با اخم نگام کرد و گفت بفرمایید بشنید تا مادر شک نکرده! من:اه چقد چپسی تو..مادر چیه؟! بگو مامی جون!! دیگه به صورت کبود شدش نگا نکردمو رفتم نشستم رو مبل.. مامانشم اومد نشست کنارم و گفت:دخترم..شما چه نسبتی با یاسین داری؟ یکم خودمو جمع و جور کردمو(اوضاع خطری شد☹️) گفتم:راستش من هم دانشگاهی آقا یاسین هستم و.. تا خواستم ادامه بدم یاسین که داشت از پله ها بالا میرفت گفت:مادر..من میرم بالا کاری داشتی صدام بزن..! فرشته جون:کجا؟؟بیا این دختر بخاطر تو اومده...بیا بشین اینجا نمیخواد بری بالا..! آی دلم خنک شد ضایع شدی؟؟! میخواستم زبونمو واسش درارم که گفتم حالا جلو مامانش آبرو داری کنم!! یاسین:مادر من کار دارم نیم ساعت دیگه میام..و بدون اینکه منتظر جواب باشه رفت تو اتاقش!! مامانش که رفت شربت بیاره منم با چشام یه دور کامل خونه رو دید زدم.. نه معلومه مامانش با سلیقه هست.!! با صدای فرشته جون به خودم اومدم که میگفت: دخترم اگه راحت نیستی مانتوتو درار..این یاسینم دیگه فک نکنم بیاد پایین..کسیم که خونه نیست!! منم از خدا خواسته یه چشم گفتمو مانتومو در اوردم.....
1 ساعتی بود که داشتم با فرشته جون حرف میزدم که صدای پایی رو شنیدم که هر لحظه داشت نزدیک تر میشد.مطمعن بودم یاسینه...خودمو پرت کردم رو مبل کناری و مانتومو چنگ زدم..سریع پوشیدمش تا پسره با لگد از خونه پرتم نکرده بیرون!! یه ببخشید گفت و نشست..فرشته جون گفت:بچه ها کی میخواین برین تحقیق واسه پایان نامتون؟؟ یاسین میخواست جواب بده که خودم سریع گفتم:فردا قرار گذاشتیم تو پارک..! فرشته جون: تو پارک که نمیتونید حرف بزنید..النا جان فردا بیا خونه خودمون همینجا کاراتونو بکنین..یاسینم که کامپیوتر داره..منم قول میدم مزاحمتون نشم!! من:واای فرشته جون..واقعا بیام؟؟؟ -اره عزیزم..من خودم معلمم اگه کمکی خواستین به من بگین! من:ای جونم..چشم من فردا میام اینجا...خب من دیگه برم تا مامان نگران نشده..! فرشته جون:عه زوده که!!من:نه فرشته جون دیگه دیر وقته..فردا مزاحمتون میشم.! -مراحمی گلم...به مامان بابا سلام برسون.! من:چشم..خدافظ.. رو به یاسینم خدافظی کردم و میخواستم برم بیرون که فرشته جون گفت:وایسا عزیزم..یاسینم باهات میاد..این موقع شب خطرناکه..!یه لبخد پهن زدم و با ابروهای بالا رفته به یاسین که از حرص قرمز شده بود نگا کردم...
یاسین رفت بالا تا لباس بپوشه..منو مامانشم نشستیم رو تخته تو حیاط..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچند دقیقه گذشت تا بالاخره آقا تشریفشو اورد(خوبه نمیخاد آرایش کنه این همه طولش میده)
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه خدافظی با فرشته جون کردمو با هم رفتیم بیرون..!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه ماشین که رسیدیم سویچو پرت کردم سمتشو گفتم:تو بشین من خابم گرفته..! میترسم بزنم به یکی تو اوج جوونی پر پر شیم..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرشو تکون داد..درو باز کردو نشست!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنم نشستم بغل دستشو چشامو بستم و نمیدونم چطوری خابم برد.!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز زبون یاسین:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه خونشون که رسیدیم..آروم صداش کردم:خانوم بالنده..النا خانوم..! اه چرا بیدار نمیشه.! بالاخره بعد از پنج دیقه با بدبختی بیدارش کردم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز زبون النا:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صدای یاسین که اسممو صدا میزد از خواب بلند شدم و با چشای خمار نگاش کردم یه تشکر کردم و از ماشین پیاده شدم..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاونم پیاده شد و سویچو به طرفم گرفت!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا ابروهای بالا رفته نگاش کردم و گفتم: خودت میخای با چی برگردی؟ نکنه میخای تا خونتون چهار نعل بری؟..ببر با خودت ماشینو..من نیازی بهش ندارم..!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه بای بای واسش کردم و رفتم داخل.!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر خونه رو که بستم رفتم تو اتاقم و تا صبح مثه جنازه خوابیدم!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصبح با صدای مامان که میگفت بیا صبحونه بخور بیدار شدم..به ساعت نگاه کردم 8ونیم بود...با داد گفتم:اخه مادر من اول یه نگا به ساعت بنداز بعد منو بدبختو بیدار کن!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپشتمو کردم سمت مامان و پتو رو کشیدم رو سرم تا دوباره بخوابم ..که مامان یه لگد با شدت به ب*ا*س*نم زد(فک کنم همه عقده هاشو خالی کرد)..سیخ سرجام نشستم و با گریه رو بهش گفتم:مامان ب*ا*س*ن جنیفریمو نصف کردی..بابا بخدا شوهر گیرم نمیاد میمونم رو دستتا..حالا هی بزن نشیمنگاه مارو آسفال کن..اه!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان:پاشو دختر چرتو پرت نگو..مگه نمیخای بری خونه دوستت؟ پاشو اماده شو..!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه لبخد حرصی زدم و گفتم:ماکسیما جون..نه نه ببخشید پاکسیما جون..الان یخورده زود نیست؟؟(با داد) مننن خواااابم میااااد!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان:هیکلتو جمع کن برو تو حموم پهن کن..یکم به خودت برس..شاید پسره اومد گرفتت از شرت راحت شیم..!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا تعجب به این قوم اجوج مجوج نگا کردم(واقعا این مامانه ما داریم عایا؟؟!!!)....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان که رفت بیرون با بی میلی از جام پاشدم و رفتم تو حموم...یه نیم ساعتی تو حموم بودم بعدش اومدم بیرون..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه لباس خوشگل پوشیدم و رفتم پایین..سویچ ماشینه مامانو با هزار بدبختی ازش کش رفتم و به طرف خونه یاسین روندم..!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه خونشون که رسیدم ماشینو پارک کردم و در زدم..مامانش درو باز کردو بعد از سلام احوال پرسی گفت که یاسین هنوز خوابه باید بیدارش کنی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه لبخند شیطانی زدم دویدم تو اتاقش..آروم درو باز کردم و رفتم داخل.!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاول یه نگاهی به اتاقش کردمو رفتم کنار تختش..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن:اووخی چه ناز خوابیدی برادر..ولی حیف که الان باید بد خواب شی..!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروش خم شدمو چند بار یواش صداش کردم:یاسین..یاسین جون..آقا یاسی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیدم بیدار نمیشه انگشتمو تو هوا چرخوندمو تا ته کردم تو دماغش..!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا وحشت سیخ سرجاش نشست که چون روش خم شده بودم سرش محکم خورد تو سرم:واای ای خدا لعنتت کنه سرم پوکید..این سره یا پاره آجر...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیاسین با عصبانیت نگام کردو گفت:این چکاریه خانم بالنده؟نمیتونین منو صدا بزنید؟زشته این کارا..مگه بچه این؟؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخیلی بهم برخورد..با بغض گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن صدات کردم ولی بیدار نشدی..فقط میخاستم شوخی کنم باهات..چرا دعوا میکنی؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمیخاستم گریه کنم ولی دسته خودم نبود..خیلی ناراحت شده بودم..!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا قطره اشکی که ریختم انگار فهمید تند رفته با لحن پشیمونی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irم..من..من معذرت میخام میدونم یکم زیاده روی کردم..ولی تقصیر خودتونم بود..بهرحال شرمنده بخاطر رفتارم.!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صدای لرزون گفتم:بیخیال..!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیاسین:میشه اشکاتونو پاک کنین من معذب میشم..!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه لبخند پسرکش زدم و اشکامو پاک کردم:خب یاسی جون پاشو خواب بسه کلی کار داریم..!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه لبخند زدو بلند شد و رفت بیرون..اون که رفت بیرون سریع بلند شدمو اتاقشو حسابی دید زدم..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرو میزش چندتا عکس گذاشته بود که فک کنم ماله بچگیش بود..یه مردیم بغلش کرده بود که نمیدونستم کیه..ولی فرشته جونو که کنارشون وایساده بود شناختم..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمینطور داشتم عکسارو نگا میکردم که اومد داخل اتاق یه سینیم دستش بود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسینیو گذاشت رو تختشو تعارف کرد بشینم..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکنجکاو بودم بدونم اون مرده کیه..هر چند یه حدسایی میزدم ولی خب آخرم طاقت نیوردم رو بهش پرسیدم:یاسین؟.. این مرده که تو عکسه باباته؟؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصورتش رفت توهم..یه اخم کوچولوام نشست بین ابروهاش..با صدای دورگه گفت:اره..چند سال پیش شهید شد..من اونموقع چهار سالم بود..! دستشو کلافه کشید تو موهاش و گفت:شربتتونو بخورین تا گرم نشده! (کلا منظورش این بود که اگه یه کلمه دیگه بگی میزنم لهت میکنم)
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه خدا بیامرزتش گفتمو شربتمو برداشتم..یه نفس خوردمشو گفتم:اخیییش..دستت طلا..بدجور گرمم بود! یه نگا بهش انداختم..هنوز گرفته بود..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا حرص گفتم:بسه حالا..نمیخواد واسه من تیریپ غم ورداری.! پاشو چندتا کاغذ خودکار بیار،کامپیوترتم روشن کن که کلی کار داریم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیدم هنوز نشسته..انگار تو فکره.! یه جیغ بنفش کشیدم..که یه متر پرید بالا و دستشو گذاشت رو قل*ب*ش..!گفتم:اهههه پاشو دیگه..!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاون بلند شد تا کارایی که گفتمو انجام بده رفتم سراغ کامپیوترش..روشن که شد گفتم:یاسین اینترنت داری؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرشو به علامت منفی تکون داد..یه نچ نچ کردمو گفتم:لابد مودمم نداری!!؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیاسین:مودم دارم ولی شارژش نکردم..!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن:ای بابا..آقای شوت..مگه نمیدونستی ما به اینترنت نیاز داریم؟!..بلند شو لباس بپوش باید بریم شارژش کنیم..زودباش.!.....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن رفتم بیرون تا یاسین لباسشو عوض کنه..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد چند دقیقه درو باز کردو اومد بیرون..یه سوتی کشیدم و گفتم:اوووف چه تیپ دخترکشی زدی بردار..!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرشو انداخت پایینو یه استغفرالله گفت..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآستینشو گرفتمو کشیدم پایین و گفتم:د زودباش دیگه دیر شد..وایساده واسه من ذکر میگه..!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسوار ماشین شدمو رفتم جایی که یاسین گفت..پیاده شدیمو رفتیم داخل..!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکنار گوشش گفتم:جوون چه پسرای آسی داره!! و یه لبخند شیطون زدم..!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از اینکه کارمونو انجام دادیم..سوار ماشین شدیمو رفتیم خونشون..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتو خونشونم اتفاق خاصی نیفتاد فقط نهال زنگ زدو گفت سریع برم خونه کارم داره..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه خدافظی با فرشته جون کردمو رو به یاسین گفتم: فردا باید بریم پیشه استاد..اماده باش میام دنبالت..!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیاسین:من فردا با ماشین خودم میام..مزاحم شما نمیشم!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستمو تو هوا تکون دادمو گفتم:ادبت منو کشته..! نیازی نیست ماشین بیاری...مثل اینکه اخبار نگا نمیکنیا..هر روز بخاط اودگی هوا مدرسه ها تعطیل میشه..(یه خنده خوشگل کردمو گفتم: مامانتم ماشین لازمش میشه..! رو به فرشته جون ادامه دادم:مگه نه؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irماشینمو که دیدم ذوق کرد(خو یه روز بود ندیده بودمش)
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبغلش کردمو یکم روش دراز کشیدم(عقده ایم خودتونید) ولی زود بلند شدم تا یکی منو اینطوری ندیده شرفم بره کف پام..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسوارش شدمو رفتم خونه...به خونه که رسیدم درو با ریموت باز کردمو رفتم داخل...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپامو که گذاشتم تو خونه نهال آژیر کشون خودشو انداخت تو بغلم و مثه کوالا خودشو بهم چسبوند..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه زور از خودم جداش کردم..من: اه نهال عوضی..این چه کاریه؟؟ حالمو بهم زدی..فک کردی دوس پسرتم که خودتو اینطوری آویزون میکنی؟؟! لامصب مثه چسب دوقلو میچسبی به آدم!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنهال:گمشو عوضی خاک بر سر..داشتم ابراز احساساتم میکردم سیب زمینی...در ضمن اومدم ببرمت بیرون!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاینو که گفت زدم زیر خنده(یعنی قهقه میزدما) خندمو به زور کنترل کردمو گفتم:یعنی عاشق اعتماد به نفستم..اخه گاگول تو ماشین داری که بخوای منو ببری بیرون..یا نکنه میخوایم خر سواری کنیم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنهال یه عشوه خرکی برام اومد و میخواست جوابمو بده..که یکی زدم پس کلشو گفتم:جمع کن کاسه کوزتو حالمو بهم زدی...حالا بنال ببینم چی میخواستی بگی..!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنهال:مگهدست یه تنی تو میزاره ادم یادش بمونه..-من دستم یه تنیه یا تو آلزایمر داری؟!....ول کن بابا من خستمه..بیکار گیر اوردیا....از پله ها تند تند رفتم بال و خودمو پرت کردم تو اتاق... نهالم داشت دنبالم میومد..اونم وحشیانه خودشو انداخت تو اتاق و درو بست..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن: هوی یابو..این اتاق منه هر طور دلم بخواد میام داخل..ولی تو حق نداری تو این اتاق جفتک بندازیا...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنهال:النا تروخدا دو دیقه ادم باش میخوام یه چیزی بهت بگم..!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن:فرشته ها هیچوقت ادم نمیشن..خب حالا زرتو بزن.!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir.............
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنهال در حال ذوق مرگ گفت: منو و تو و آرش و چندتا از دوستای آرش میخایم بریم فردا شمال..واسه روحیمون خوبه.!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه چشمک زدو ادامه داد:میتونی به یاسینم بگی بیاد!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا یه حالت خاصی نگاش کردمو گفتم:واقعا خدا هدفش از ساختن تو چی بوده؟ فک کنم تو رو واسه دس گرمی ساخته..اخه کودک خردسال..اوسگول..اولا که گفتن این خبر این همه ذوق داشت؟ دوما مگه من بیکارم که پاشم با شما بیام شمال؟؟ سوما مگه درد و مرض گرفتین(دهنمو کج کردم) که میخواین روحیتون عوض شه..چهارما عمرن جناب برادر با شما بیاد شمال..! میخواستم پنجمنشم بگم که نهال پرید تو حرفمو نطقمو کور کرد:اوووو چته باز تخته گاز گرفتی؟؟یه نفسی بکش اون وسط خفه نشی.! بعدشم تو غلط میکنی نیای..مگه دسته خودته؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه بشین بینیم بابا نثارش کردمو رو تخت دراز کشیدم..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنهال با عصبانیت اومد سمتو خوشو انداخت رو شکمم..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه اخ بلند گفتمو یکی زدم تو سرش: ای ایشالا سقط بشی که بچمو سقط کردی..! وحشی آمازونی..!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنهال:ببند اون آشغال دونیو..النا بخدا فردا نیومدی دیگه نه من نه تو..!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه پوفی کشیدمو گفتم:نهال جان..عزیزم..فدام بشی..اخه ما پاشیم با چندتا غریبه بریم شمال که چی بشه؟؟ گاومون گم شده اونجا؟؟!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنهال با یه لبخند..دهنشو اندازه اسب آبی باز کردو گفت: نه النا غریبه نیستن...(سرشو انداخت زیر و گفت: منو..آرش...با هم دو..دوس..دوستیم!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا دهن باز نگاش کردم....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز بس همینجوری نگاش کردم بدبخت سرشو انداخت زیر و با حرص گفت:ببند دهنتو...پشه میشاشه توش!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا عصبانیت یه لگد زدم تو ب*ا*س*نشو گفتم: چندشِ عوضی!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنهال مظلوم نگام کرد و گفت: باشه غلط کردم..فقط جونه نهال بیا..من خجالت میکشم تنها برم..!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا یه حالتی که نگاش کردم که یعنی خر خودتی ولی دیدم گ*ن*ا*ه داره دیگه قبول کردم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخودشو انداخت تو بغلم و گفت:عاشقتم بخدا...!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه نوچ نوچی کردم رو به سقف گفتم:خدایا نکردی نکردی...اینو عاشقم کردی؟! نمیشد یه دونه از پسر جیگراتو عاشقم کنی از این سینگلی در بیام؟؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنهال:مسخره.! من:نه مس گاوه.! -لوس نشو النا..پاشو به این پسره زنگ بزن بگو وسایلشو جمع کنه فردا میریم دنبالش!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن:اون برادری که من دیدم عمرن ننشو ول کنه با ما بیاد عشق و حال..اونم کجا؟؟!شماااال!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنهال:ای بابا خب یه ذره از اون مغز آکبندت استفاده کن...یه راه حلی پیدا میکنی..!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستمو گذاشتم زیر چونمو شروع کردم به فک کردن...یه چند دیقه تو همون حالت بودم تا یهو یه فکری به سرم زد...بلند گفتم:یااااافتم!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنهال یه دو سه متری پرید بالا و دستشو گذاشت رو قل*ب*ش:میخوام که نیابی..قل*ب*م افتاد تو شرتم..!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن:خفه..گوشیم رو میزه بدش به من..زودباش...!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگوشیو از نهال گرفتمو زنگ زدم بهش..بعد از چند بوق برداشت..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا یه صدایی که از ته چاه در میومد گفت:بله..بفرمایید؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا عشوه خرکی گفتم:سلام برادر..خوبین؟خوشین؟سلامتین؟ مادر خوبن؟ سلام برسونین؟؟(یه نفس عمیق کشیدمو ادامه دادم:ببخشید مزاحم شدم.! خواب بودین؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنهال از اونور گفت: جفتک انداختنش واسه ماست..ناز و عشوش ماله بقیه..!جمع کن خودتو..هر چقد میخوای عشوه بیا این پسره نمیاد تو رو بگیره..!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه چشم غره تمیز بهش رفتم که جفت کرد!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبالاخره آقای برادر افتخار داد حرف بزنه:بله خواب بودم...کاری داشتین؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحرصم گرفت ولی واسه خر کردنش باید نرم باهاش برخورد میکردم:آقای راد.. راستش میخواستم دعوتتون کنم با مادر فردا با ما تشریف بیارین شمال..!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صدایی که توش تعجب موج مکزیکی میرفت گفت:ش..شمال؟؟! به چه دلیل؟؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن:واسه تغییر روحیه..میتونیم اونجا کارای پایان ناممونم انجام بدیم..خواهش میکنم نه نیارین...با ماردتونم صحبت کنین تا آخرشب جواب بدین..!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیگه اجازه ندادم حرف بزنه و با یه خدافظی قطع کردم.!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخودمو انداختم تو بغل نهال و جیغ جیغ کردم..!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنهال با چندش خودشو ازم جدا کرد و گفت:اه این چشب بازیا چیه؟؟خوبه حالا نمیخواستی بیای این همه ذوق میکنی؟؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخودمم تعجب کرده بودم ولی دوس داشتم اونم باهامون باشه..واسه اینکه نهال شک نکنه یه نوچ نوچی کردمو گفتم:ذهنت منحرفه کاریشم نمیشه کرد....حالا گمشو از اتاقم بیرون میخوام بخوابم..!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنهال یه اخمی کرد و گفت:دلتم بخواد..تو الان باید خوشحال باشی که من پیشتم..!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن:فعلا که دلم نمیخواد...در ضمن تو که هر روز اینجایی دیگه دلمو زدی!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنهال یه بروبابا گفتو از اتاق رفت بیرون..منم با خیال راحت خوابیدم.......
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صدای زنگ گوشیم چشامو باز کردمو چندتا فوش دادم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهی به گوشیم انداختم..با دیدن اسمه یاسین گوشیو سریع برداشتمو گذاشتم رو اسپیکر..خودمم رفتم تو دیستشویی یه آبی به صورتم بزنم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیاسین:سلام النا خانوم.!شرمنده این وقته شب زنگ زدم...میخواستم بگم که(یه مکثی کردو یه نفس عمیق کشید) منو مادر..فردا..میایم..!(یعنی جونش در اومد تا اینو گفتا) تا این حرفو زد..یه جیغ کشیدمو پریدم رو گوشیو گفتم:وااای دستت مرسی یاسین جووون...فقط فردا خودتون میاین یا بیام دنبالتون؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیاسین:نه دیگه ماشین هست..مزاحم شما نمیشیم.!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irالنا:اوکی..پس..فردا بیا خونه ما از اینجا با هم میریم.!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیاسین:چشم...کاری ندارین؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نه..شب بخیر.!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآروم گفت:شب شما هم بخیر..خدافظ
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیکه منتظر جوابی نموندو قطع کرد!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزیر لب غر غرکردم:عه عه عه پسره ی بی فرهنگ..گوشیو رو من قطع میکنی؟ (یه لبخند بدجنس زدم) یه حالی از تو بگیرم جناب برادر.....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیگه خوابم پریده بود واسه همین ساکمو از زیر تختم دراوردم و رفتم تا چیزایی که میخام بردارم.....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر کمدمو باز کردم و لباسایی که میخواستمو برداشتم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچندتا لباس ناموسیه خوشگله پسر خفه کنم گذاشتم تو یه پلاستیک مشکی..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمشونو گذاشتم کنار هم و رفتم پایین..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزهرا خانوم هنوز بیدار بود داشت ظرف میشست.!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرفتم از پشت بغلش کردم که یه تکونی خوردو برگشت سمتم:دختر جون سکتم دادی این چه کاریه؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه لبخند شیطون زدمو گفتم:عهههه..فک کردی آقا رضاست(شوهر زهرا) اینجوری بغلت کرده؟! و زدم زیر خنده!!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحرصی نگام کردو گفت:خجالت بکش دختر..!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irل*ب*ا*مو جمع کردمو گفتم:نقاشی خوب نیست.! خب حالا اینارو بیخیال بگو ببینم خوراکی تو بساطت نیست..فردا میخام برم شمال..!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزهرا:ای بابا..چرا زودتر نگفتی، برم خرید؟! چیزی نداریم که!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه پوفی کشیدمو گفتم:اشکال نداره خودم الان میرم..!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نه النا جان الان خطرناکه بزار فردا برو..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیخواستم جوابشو بدم که سریع گفت:الان برو بخاب فردا سرحال باشی..تو راهم هر چی خواستی بخر.!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرمو تکون دادم و با یه شب بخیر رفتم تو اتاقم..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخودمو انداختم رو تخت و گوشیمو از رو عسلی کنار تخت برداشتم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه پی ام داشتم..با کلی هیجان بازش کردم که دیدم نهاله..بادم خالی شد..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنوشته بود:نمک در نمکدان شوری ندارد دله من طاقت دوری ندارد...!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irای خدا اخه اینم دوسته من دارم؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irواسش نوشتم:بخدا بیکارتر از توندیدم..بیا برو بتمرگ بابا..!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیگه جواب نداد منم یکم انگری برد بازی کردمو خوابیدم......
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصبح با صدای داد زهراخانوم که میگفت:پاشو دیرت شد..! از خواب پریدم..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن:ای بابا زهرا خانوم..حالا نمیشه یکم مهربون تر بیدارم کنین؟! تو خواب سکته میکردم خوب بود؟! اصن مگه اون نهال گور به گور شده نمیخواست زنگ بزنه؟؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزهرا خانوم اومد تو اتاق گفت:پاشو دخترم..ساعت شیشه..این پسره با مامانشم پایین منتظرتن؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا چشای گرد شده نگاش کردمو گفتم:مگه خواب دیدن که میخوان الان راه بیفتن؟! من خواااابم میاد!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه ناچار بلند شدم رفتم دستشویی...یه چرتیم تو دستشویی زدم و اومدم بیرون..!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه شلوار اسپورت مشکی با یه مانتو کوتاه ارتشی برداشتمو تنم کردم..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرفتم جلو اینه یکم بزک دوزک کردمو شاله مشکیمم سرم کردم..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irساکمم که دادم زهرا خانوم برد پایین...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخوب دیگه اماده بودم..اخر سر عینک مارک پلیسمم زدم و رفتم بیرون..!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز بس خوابم میومد رو پله ها تزدیک بود بیفتم پایین ضربه مغزی شم که خودمو کنترل کردم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرفتم تو حیاط و یه سلام اروم کردمو رفتم تو ماشین..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفک کنم نهال فهمید خمار خوابم که اومد درو ماشینو باز کردو گفت:بیا پایین نفله..با این حالی که تو داری..به کشتنمون میدی..بیا پایین به این پسره بگم بیاد بشینه.!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن فقط کلمو تکون دادمو رفتم عقب نشستم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدره ماشین باز شدو یاسین اومد داخل..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشم بسته گفتم:صبح بخیر برادر..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجوابمو داد و ماشینو روشن کرد..بردش بیرون حیاط تا مامانش و نهال بیان..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرشته جون منو که دید عقب نشستم گفت: النا جان برو جلو صندلی رو بخوابون راحت بخواب من عقب میشنم.. تا خواستم اعتراض کنم گفت:واسه من فرقی نمیکنه عزیزم..برو جلو بشین!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه چشمی گفتمو رفتم جلو..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنهال و فرشته جونم نشستنو حرکت کردیم........
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا ایستادن ماشین چشامو باز کردم..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاول راه نگه داشته بود..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرمو چرخوندم سمتشو گفتم:میشه بپرسم چرا اینجا وایسادی؟؟نکنه میخوایم همینجا چادر بزنیم؟!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکلافه نگام کردو گفت:زهرا خانوم گفت شما خرید دارین...(میخواست ادامه بده که جفت پا پریدم تو نطقشو گفتم:اها اره.!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرمو برگردوندم پشت تا به نهال بگم پیاده شه که دیدم نیست..فرشته جونم نبود!(ای وای نکنه اونارو کشته منم دزدیده؟!)
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا حالت سوالی نگاش کردمو گفتم:پس نهالُ مامانت کجان؟؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیخواست جوابمو بده که دیدمشون تو مغازه بودن...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبدون توجه به یاسین پیاده شدم رفتم پیششون.. یکی زدم پسه کله نهالو گفتم:دختره ی سانسور..نمیتونی منم بیدار کنی باهم بریم؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنهال برزخی نگام کردو از لای دندوناش گفت:کره خر نفهم..مگه نمیبینی تو مکان عمومی هستیم..این جفتک انداختناتو بزار وقتی تنها شدیم..در ضمن جلو مادر این پسره یکم خانومانه رفتار کن شاید اومد گرفتت..از ترشیدگی در بیای.!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن:ای خدا چرا همه میخان منو به این چلغوز شوهر بدن!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنهال:حالا نه که خیلی بدت میاد..تو از خداته بدبخت!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیخواستم با لگد بزنم تو صورتش(ارواح عمت) که یاسین بهمون نزدیک شد و گفت:خانم بالنده مهموناتون تشریف اوردن..بیرون منتظرتونن!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنهال با شنیدن این حرف عینه خره تیتاب زده ذوق کردو پرید بیرون تا بره پیشه عشقش..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیاسینم میخواست بره بیرون که گفتم:هی..هی کجا میری؟ بیا اینجا ببینم..من خوشم نمیاد تنهایی خرید کنم..!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخیالم از بابت یاسین که راحت شد شروع کردم به خرید کردن...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهر چی که به نظرم خوشمزه بود برمیداشتم...یه سبدم داده بودم دسته یاسین که واسم نگه داره!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخریدم که تموم شد..حساب کردمو خواستم برم بیرون که با دیدن عروسکای آویزون شده در حد بنز ذوق کردم....(عاشقه خرس بودم واسه همین چرخیدم تا از فروشنده قیمتشو بپرسم که رخ به رخ یاسین شدم.....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه هینی کشیدمو یه قدم رفتم عقب...یاسینم بدجور هل شده بود..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irواسه اینکه تغییر جو بدم گفتم:یه بوقی..چراغی..یه چیزی بزن بفهمیم داری میای.!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه لبخند زدو گفت:چیزی میخواستید؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir(چه عجب ما لبخند اینو دیدیم) نیشمو تا ته باز کردمو به خرسه اشاره کردم:اونو میخام..میری از فروشنده قیمتشو بپرسی؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبدون حرف رفت داخل...وقتی اومد بیرون یه خرس عینه همون دستش بود..با ذوق ازش گرفتمش که دستم خورد به دستش...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irانگار برق بهش وصل کردن..یهو از جاش پرید!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا چشای گرد شده نگاش مردمو گفتم:مگه ایدز دارم که میترسی دستم بهت بخوره؟؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیاسین:ایدز نه ولی شما نامحرمین!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا چشای شیطون نگاش کردمو یکم بهش نزدیک شدم..با عشوه گفتم:اگه بخوای محرمتم میشم.! و زدم زیر خنده!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبدبخت هنگ کرده بود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه خودش که اومد با یه ببخشید رفتم سمت ماشین..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنم دنبالش رفتم..یه سلام به بقیه کردمو رفتم تو ماشین..بقیه هم سوار شدنو حرکت کردیم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدلم میخواست یجوری یاسینو اذیت کنم..بدجور حرصی شده بودم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه فلش از کیفم دراوردم گذاشتم تو ظبط...چندتا آلبوم رد کردم تا به اونی که میخام برسم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه اهنگ از بلک کتس بود(دافی جون)..صداشو بلند کردمو..باهاش قر میدادم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیاسینم هی ل*ب*شو گاز میگرفت اخر طاقت نیوردو فلش دراوردو پرت رو پام...ریلکس نگاش کردمو هی لبخند خبیس تحویلش میدادم..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنهال از پشت انگشتشو کرد تو پهلومو اروم گفت:دمش گرم..بدجور رید بهت.! و خودش زد زیر خنده!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیگه تا وقتی که برسیم حرفی نزدمو خودمو با گوشیم مشغول کردم.......
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه ویلای آرش اینا که رسیدیم..خودمو پرت کردم از ماشین بیرونو رفتم سمت آرش با جیغ جیغ گفتم:آرش دریا کجاست؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرش هنگیده نگام کرد..عصبی شدمو با داد گفتم:اه..آرش، جون بکن دیگه..لال شدی بسلامتی؟!؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای نهال از پشتم اومد که میگفت:هوی..عقده ای..اول بیا وسایلتو ببر بعد برو عشق و حال..در ضمن با شوی منم درس صحبت کن..!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه بروبابا نثارش کردمو با لبایی آویزون رفتم سمت ماشین..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوسایلمو برداشتمو رفتم داخل..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیخواستم پله ها برم بالا که پسر حنانه(یکی از دوستای آرش) از پشت خورد بهم که هر چی دستم بود پخش زمین شد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلباسای ناموسیمم رو زمین ریخته بود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاول رفتم اونارو جمع کردم تا کسی نیومده شرفم بره کف پام..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچیزامو جمع کردم یه لگدم زدم تو ب*ا*س*نه پسره..خواستم برم بالا که با صدای اِهم یه نفر برگشتمو پشتمو نگا کردم..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیاسین بود.. با سر گفتم چیه؟؟ با ابرو به یه جایی اشاره کردو ل*ب*شو گاز گرفت..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه اونجا نگا کردم که دیدم ای وااای یکی از سوتینام که رنگشم فسفوری بود افتاده بود رو زمین!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا دو رفتم سمتشو برش داشتم..یه نگاه برزخیم به یاسین انداختمو رفتم تو یه اتاق و درو بستم..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهندزفریمو گذاشتم تو گوشمو رو تخت دراز کشیدم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحس لباس عوض کردنو نداشتم..!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتو حالو هوای اهنگ بودم که در با شدت باز شدو نهال اومد داخل...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا غضب نگام میکرد...یکی زدم تو صورتمو گفتم:ای وای یادم رفت..!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا تعجب نگام کردو گفت:چیو؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن:ارث باباتو بیارم..!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیکی زد پس کلمو گفت:لوس نشو..پاشو بریم دریا!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن:نه دیگه حسش پرید..شب میریم!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرشو تکون داد و رفت تا لباسشو عوض کنه..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنهال که خوابید منم رفتم پایین تا یه چیزی بخورم..!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر یخچالو باز کردم ولی هیچی توش نبود..صدای قاروقور شکمم بلند شده بود..دستمو گذاشتم رو شکممو گفتم:اخی مامانی گشنته؟! حرص نخوریا الان میرم خرید یه چیزی بهت میدم بخوری..!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمین که سرمو چرخوندم ساسانو دیدم(یکی از دوستای ارش) با لبخند نگام میکرد..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه ایشی گفتمو میخواستم برم بیرون که دستمو گرفت:کجا خانوم خانوما..میخوای منم باهات بیام؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستمو از دستش کشیدمو گفتم:نه زحمت نکش!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irساسان:زحمت چیه؟من در خدمتتم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن:برو در خدمت عمت باش!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخودشو بهم نزدیک کردو گفت:از دخترای وحشی خوشم میاد!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدهنمو باز کردم تا جوابشو بدم که با حرکتی که کرد حرف تو دهنم ماسید!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir.........
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستشو گذاشت رو ب*ا*س*نم و خودشو چسبوند بهم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز عصبانیت قرمز شدم...دستمو بلند کردمو سیلی تو گوشش خوابوندم که دست خودم درد گرفت...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدامو بردم بالا و گفتم:عوضیِ بیشعور به چه اجازه ای همچین کاری کردی؟دو کلمه باهات حرف زدم هوا برت داشت؟ تو...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irادامه حرفم با صدای یاسین که گفت:اینجا چه خبره؟ ناتموم موند...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبی توجه به اون دوتا از در رفتم بیرونو سوار ماشین شدمو از ویلا رفتم بیرون...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمینطوری بی هدف واسه خودم میرفتم.. حالم بدجور گرفته بود.!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزنگ زدم به شایان..با دومین بوق جواب دادو گفت:سلام بر بانوی پاکدامن..احوالات؟بدون ما خوشمیگذره؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن:یه دیقه به اون فکت استراحت بده..کارت دارم..!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشایان:بله میدونم..شما وقتی کارت گیره یاده ما میوفتی.! حالا امرتو بگو..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن:شایان اعصابم داغونه..چندتا از اون م*ش*ر*و*ب خوشمزهاتو کنار بزار میام میبرم!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ایبابا..نخور دختر مریض میشی.!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-تو به اونش کاری نداشته باش..کاری که گفتم بکن..خدافظ!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشایان دوسته پسرعموم بود..واسه مهمونیا بهش زنگ میزدیم م*ش*ر*و*ب بیاره..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز م*ش*ر*و*ب خوردن زیاد خوشم نمیومد ولی الان واقعا حالم خراب بود..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبدون دونستنه این که چه اتفاقی قراره بیفته به سمت خونه شایان روندم.......
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمردها، این پسرکوچولوهای ریشدار
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهیچوقت موجودات پیچیدهای نبودهاند
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپیچیدهترینشان نهایتا سیگار میکشند و مینویسند یا رییسجمهور میشوند
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما زن که نمیشوند…
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمردها موجودات قدرتمندی هستند
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهرچقدر محکم در آغوش بگیریشان اذیت یا تمام نمیشوند
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزورشان به در کنسروها، وزنه های سنگین و غُرغرهای زنانه خوب میرسد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتازه پارک دوبلشان هم از ما بهتر است…
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمردها پسربچه هایی قویاند
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما نه آنقدر قوی که بیتوجهی را تاب بیاورند!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنه آنقدر قوی که بدون «دوستت دارم»های زنی شب راحت بخوابند!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنه آنقدر قوی که خیال فردای بچهها از پای درشان نیاورد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنه آنقدر قوی که زحمت نان پیرشان نکند!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمردها پسربچههایی قویاند
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکه اگر در آغوششان نگیری و ساعتها پای پرحرفیهای پسرکوچولوی درونشان ننشینی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irترک میخورند
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو آنقدر مغرورند که اگر این ترک هزاربار هم تمامشان کند، آخ نگویند...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفقط بمیرند!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآنهم طوری که آب از آب تکان نخورد و مثل همیشه از سرکار برگردند و شام بخورند…
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفقط پسرکوچولوی سربههوای درونشان را میبرند گوشهای از وجودشان دفن میکنند
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو باقی عمر را جلوی تلویزیون
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپشت میز اداره یا دخل مغازه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر حسرتش مینشینند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهوای «پسرکوچولوهای ریشدار» زندگیمان را داشته باشیم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآنها راه زیادی را از پسربچگیشان آمدهاند
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتا مرد رویاهای ما باشند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیا بدون «دوستت دارم» با صدایی مردانه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجای ناامن و ترسناکی ست…
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیا بدون صاحبان کفشهای ۴۲ و بزرگتر
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irردپای خوشبختی را کم دارد …
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir@romandeldadeh?
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه خونش که رسیدم چندتا بوق زدم..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاومد بیرونو سفارشامو بهم داد..یه خدافظی کردمو رفتم سمت ویلا..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه ویلا که رسیدم دیدم همه تو حیاط نشستن..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه پووفی کشیدمو با یه سلام مختصر رفتم داخل.!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز پله ها رفتم بالا و در اتاقو باز کردم..رفتم تو..درو با پام بستمو قفلش کردم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلباسمو با یه تاپ بندی و شلوارک قرمز عوض کردم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرو زمین نشستمو یه بسته چیپسم از تو کولم دراوردم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبستامو پهن کردمو شروع کردم به خوردن..اولین پیکو که خوردم گلوم سوخت..پیک دومو که خچردم کم کم کلم داغ شد..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاینقد خوردم که دیگه کارام دسته خودم نبود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزیاد م*ش*ر*و*ب نمیخوردم ولی الان واقعا زیاده روی کرده بودم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای پایی رو شنبدم که هر لحظه داشت به اتاق نزدیک میشد ولی اهمیتی ندادم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای یاسینو از پشت در شنیدم:خانوم بالنده.!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجوابی ندادم... صداش نگران شد:النا خانوم حالتون خوبه؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچنبار دیگه هم صدام زد ولی وقتی دید جواب نمیدم درو شکوندو اومد داخل.......
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا چشای گرد نگام کرد ولی وقتی دید تو چه وضعیتیم سرشو انداخت زیر و تند تند گفت:ب..ببخشید من فک کردم اتفاقی واستون پیش اومده..مادر گفتن زیاد حالتون خوب نبوده اوم....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیگه نزاشتم ادامه بده خودمو انداختم تو بغلشو ل*ب*ا*مو گزاشتم رو ل*ب*ا*ش..با حرص میب*و*سیدمش..!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irولی اون عکس العملی نشون نمیداد...خشک شده بود!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای بلند تپش قل*ب*شو میشنیدم..!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه خودش که اومد با شدت منو از خودش دور کرد.....!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا چشای خݥار نگاش کردمو گفتم:چرا اومدی اینجا؟میخوای دیوونم کنی؟؟نمیبینی حالم خرابه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنشستم رو زمینو سرمو بین دستام گرفتم با زاری گفتم:چیکار کردی با من یاسین؟!(زدم زیر گریه)
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرفت بیرون...به همین راحتی رفت.! حالمه من براش مهم نبود..!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچند دقیقه همونجا نشستم که یاسین با یه لیوان آب و قرص اومد داخل..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا چشای اشکی نگاش کردمو گفتم:این چیه؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرشو انداخت زیر و گفت:قرص مسکنه...بخورید بخوابید فردا همه چی یادتون میره..!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقرصو ازش گرفتمو بدون اب خوردم.!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلیوان ابو رو سرم خالی کردم تا از این حالت گیجی در بیام.!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیخواست بره بیرون که صداش زدم:یاسین؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوایساد ولی برنگشت..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن:نگام کن یاسین!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچند دقیقه همونجا وایساد و با یه شب بخیر از اتاق رفت بیرون.!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاون که رفت دوباره زدم زیر گریه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمیدونم چقد تو همون حالت نشسته بودمو هق هق میکردم که نهال اومد داخل..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا نگرانی نگام کردو گفت:چیشده النا؟؟ اتفاقی افتاده؟...بگو دیگه دختر سکتم دادی!..با یاسین دعوات شده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا خودم گفتم اره بدجورم دعوام شده...جوری که دیگه همون یه ذره هم نگام نمیکنه..!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدسته نهالو که بغلم کرده بود پس زدم و خودمو انداختم رو تخت!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاونم دیگه چیزی نپرسید و بعد از عوض کردنه لباسش خوابید..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irولی من خوابم نمیبرد..دلم میخواست الان گیتارم پیشم بود تا مثله همیشه که از دست بقیه ناراحت میشدم..بخونم!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاخرم بعد از کلی فکرو خیال نمیدونم کی خوابم برد..........
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا حس خیس شدن صورتم از خواب پریدمو سیخ سرجام نشستم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمثه سکته ایا به نهال که با ترس بهم زل زده بود نگا کردم....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا عصبانیت داد زدم:احمق بیشعورِ چلغوز..ای ایشالا بی شوهر بمونی به حق پنج تن...این چه وضع بیدار کردنه؟ نمیتونی مثه ادم بیدارم کنی؟...حالا چرا ترسیدی مگه میخام بخورمت؟!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمظلوم نگام کرد که دلم براش کباب شد ولی همچنان برزخی نگاش میکردم.!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنهال:خب یکم مثه گربه شرک نگات کردم شاید دلت بسوزه ولی دیدم اصلا رو تو اثر نداره!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن:تو بیشتر شبیه خر شرکی.!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-تو اصن خود شرکی...زیادیم زر نزن میدونستم حالا حالاها بیدار نمیشی دیگه نخواستم خودمو زحمت بدم..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irل*ب*مو جویدم حرصی نگاش کردم..این دختر واقعا پررو بود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنهال:حالا اون بیچاره رو اینطوری نچلون..پاشو برو لباس بپوش میخایم بریم بازار..!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا دستم به در اشاره کردمو گفتم:برو بیرون من لباس عوض کنم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه ایشی گفتو با عشوه رفت بیرون.!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاون که رفت سریع یه تیپ خوشگل زدمو بعد از یه ارایش مختصر رفتم بیرون!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمه اماده پایین وایساده بودن.. یه صبح بخیر گفتمو خودم اول از همه رفتم بیرون...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمه سوار ماشین شدن...هر کاری کردم که نهال با ما بیاد قبول نکرد میخاست با آقاشون بره...بجاش سولماز (خواهر ساسان) اومد سوار ماشین ما شد..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچقد من از این خواهر برادر متنفر بودم!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز اول تا موقعی که به بازار برسیم برای یاسین عشوه اومد منم حرص خوردم..! دلم میخواست جفت پا برم تو صورتش تا اون دماغ عملیش بیفته جلو پاش!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبالاخره با کلی بدبختی به بازار رسیدیم........
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irماشین که ترمز کرد سریع پریدم پایین و دویدم سمت نهال..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنهال ترسیده نگام کردو بلند گفت:یا امام زاده بیژن...این باز رم کرد!"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهم خندم گرفته بود هم از دستش ناراحت بودم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهش که رسیدم با پام زدم تو پاش که یه اخی گفتو پاشو گرفتم تو دستش..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنهال:ای ایشالا بری زیر تریلی پامو له کردی...!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه لبخند حرص درار بهش زدم که تا ماتحتش سوخت!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخوشحال از کاری که کردم رفتم پیشه فرشته جون تا از خطرات احتمالی جلوگیری کنم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمه با هم وارد بازار شدیمو هر کی با جفتش رفت خرید...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنو فرشته جون..آرش و نهال..یاسین و ایکبیری(همون سولماز)..حنانه و شوهرش محمد..ایکبیری۲(ساسان)و دخترخالش پانته آ که منو نهال بهش میگفتیم پاندا..ماکان و نامزدش نیلوفر!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمینطوری واسه خودم مغازه هارو نگا میکردم که چشمم خورد به یه مغازه که وسایل چوبی میفروخت...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبی توجه به بقیه رفتم سمتش..کله مغازه یه دور دید زدم که یه گردنبند خوشگل که روش اسم(الله) چشممو گرفت..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگردنبندو برداشتم و قیمتشو از فروشنده که پسر جوونی بود پرسیدم..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه لبخند هیز زدو گفت:واسه شما مفتیه..فکر کنین هدیه هست..!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه اخم بهش کردمو گفتم: قیمت؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخواست دوباره حرفشو تکرار کنه که صدای یاسینو پشتم شنیدم..رو به پسره با اخم غلیظی گفت:شما کی باشین که بخواین به زنه من هدیه بدی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاینو گفت ابروهام پرید بالا..یه حس خوبی بهم دست داد..!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیاسین رو به من کردو گفت:شما بفرمایین بیرون من حساب میکنم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنه دیگه این خیلی پررو شده بود!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرو به پسره گفتم:زود حساب کن میخایم بریم کار داریم..یکساعته مارو علاف کردی!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir