رمان در مسیر آب و آتش
- به قلم فرشته تات شهدوست
- ⏱️۵ ساعت و ۳۴ دقیقه
- 80.6K 👁
- 297 ❤️
- 161 💬
داستان رمان دربارهی دختری به نام مانیا محبی است که در دانشگاه رشتهی پزشکی خوانده و تصمیم دارد درس خود را ادامه بدهد تا تخصصش را بگیرد. ولی در کنار ادامه تحصیل دادن، میخواهد در بیمارستانی مشغول به کار بشود. مانیا با پدر و مادرش زندگی می کند و تنها فرزند خانواده است. او در زندگیاش دو آرزو دارد: اولین آرزو این که تخصصش را بگیرد و پزشک بشود که تقریبا به این آرزویش رسیده است و آرزوی دیگرش این است که…
مهران :نمی دونم..ولی احساس می کنم خیلی خوابم میاد..
چشماش داشت بسته می شد..تو دلم از خنده پوکیده بودم ولی ظاهرم ساکت و اروم بود..25 سالم بود و بهم نمی خورد از اینجور شیطنتا بکنم..ولی خب چه میشه کرد..عاشق هیجان و شیطنت بودم..ظاهرو هیکلم نشون نمی داد 25 سالم باشه..خیلی کمتر می خورد مثلا 20..ولی همیشه از اینکه سربه سر دیگران بذارم لذت می بردم..البته نه هرکس..اونایی که ازشون خوشم نمی اومد..یکیش هم همین شیربرنج بود..
مامانش خیلی نگرانش بود..دیگه داشت سرش می رفت تو یقه ش..
بابا صداش زد..ولی جواب نداد..یه بار دیگه صداش زد..اروم سرشو بلند کرد و به بابام نگاه کرد وبا لحن خواب الودی گفت :هوم..
وای دیگه نتونستم نخندم..ریز ریز خندیدم وسرمو انداختم پایین..چه با شخصیت..به بابام به جای بله میگه هوم..بابا جان تحویل بگیر..
بابا چیزی نگفت..مهران دیگه داشت از رو مبل میافتاد که باباش از جاش بلند شد و زیر بازوشو گرفت..بلندش کرد..
رو به بابا گفت : محبی جان شرمنده م..نمی دونم این پسر چش شده..ما دیگه زحمتو کم می کنیم..
بابا از جاش بلند شد وگفت :این چه حرفیه؟..حتما خسته ن..
یه دفعه دست مهران ول شد و داشت میافتاد که باباش سریع گرفتش..از زور خنده قرمز شده بودم..مامانم هی بهم سقلمه می زد که نخند زشته ولی مگه دست خودم بود؟..
شیر برنج که بود حالا شل و وارفته هم شده بود..قیافه ش واقعا دیدنی بود..
باباش از همه خداحافظی کرد و بردش بیرون..مامانش هم گونه ی من و مامی رو بوسید و یه خداحافظی زیر لبی کرد و رفت بیرون..
همین که پاشونو از خونه گذاشتن بیرون مامان رو به بابا گفت :رایان به نظرت مهران امشب یه جوری نشده بود؟..
بابا نشست رو مبل وگفت :چرا..اون مهران همیشگی نبود..
-- نکنه معتاد شده؟..اخه همه ش خمار بود..
بابا چیزی نگفت..هنوز لبخند رو لبام بود..
بابا نگام کرد..نگاهمو دزدیدم و فنجونارو جمع کردم..
بابا :مانیا..
دستم رو یکی از فنجونا خشک شد..اخه لحنش جدی بود..سرمو بلند کردم..
-بله..
--بشین..
مگه می شد رو حرفش حرف زد؟..نشستم..
مشکوک نگام کرد وگفت :بگو..
چشمام گرد شد..
-چی رو؟..
--بگو که کار تو بوده..مطمئنم تو فنجونش یه چیزی ریختی..وگرنه تا قبل از اینکه چاییشو بخوره حالش خوب بود..
سکوت کردم..هیچ وقت اهل دروغ گویی نبودم..در هیچ شرایطی..
--بهت گفتم بگو..می شنوم..
مثل همیشه با ارامش برخورد می کرد..
-خب..اره..کار من بود..
عصبانی شد..با تعجب نگاهش کردم..
--اخه دختره ی نادون این چه کاری بود که تو کردی؟..نگفتی ممکنه یه بلایی سرش بیاد؟..
ساکت بودم..خداییش یه جورایی پشیمون شده بودم و نه زیاد..
بابا هم راست می گفت..اگر یه بلایی سرش می اومد چی؟..
--دخترم تو که دیگه بچه نیستی..25 سالته..چرا دست از این کارات بر نمی داری؟..
مامان مداخله کرد وگفت :رایان بهتر نیست تمومش کنی؟..من مطمئنم مانیا پی به اشتباهش برده..
بابا به پشتی مبل تکیه داد وگفت :من که شک دارم..بار اولش که نیست ..
--می دونم..شما کوتاه بیا..
بلند شد و خواست بره بالا که سریع از جام بلند شدم و صداش کردم..
-بابا..
سر جاش ایستاد..اروم برگشت و نگام کرد..
-معذرت می خوام..
--در یک صورت می بخشمت..
منتظر نگاهش کردم ..
--زنگ می زنی وازشون معذرت می خوای..همین فردا..
مجبور بودم قبول کنم..چاره ی دیگه ای نداشتم..نمی خواستم بابا ازم دلگیر باشه :باشه چشم..
اروم سرشو تکون داد و خواست بره که گفتم :بخشیدین؟..
یه کلام گفت :اره..
بعد هم رفت بالا..
*******
صبح مجبور شدم زنگ بزنم و معذرت بخوام..مادر مهران هم چیزی نگفت ..
فقط گفت: امان از دست شما جوونا..
ولی نمی دونم چرا با اینکه این بلا رو سرش اورده بودم زیاد هم پشیمون نبودم..میگم دیگه ..زیادی بدجنس بودم..
از هیچ کاری ابا نداشتم..همیشه شاد و شیطون و نترس و عاشق هیجان بودم..
شمیم می گفت :این اخلاق تو جون میده واسه تو ارتش..هم عاشق هیجانی هم دل نترسی داری..
خداییش خودم هم خیلی دوست داشتم وارد ارتش بشم ولی امکانش نبود..هم به خاطر بابام که هیچ جوری قبول نمی کرد..هم اینکه رشته م پزشکی بود و میخواستم تو یه بیمارستان مشغول به کار بشم..
مگه ارتش به پزشک احتیاج نداره؟..ولی بازم بابامو چکار کنم؟..
بالاخره شمیم زنگ زد و گفت که دایی مامانش با استخداممون موافقت کرده..انقدر ذوق کرده بودم که نمی دونستم چکار کنم..
وای خدا بالاخره به ارزوم رسیدم..پزشکی..
گل افروز
1رمان زیبایی بود . خدا قوت به نویسنده عزیز
۴ ماه پیشF.k
1این رمان رو میشه حدس زد و خیلی جذاب نبود
۴ ماه پیشAmeneh
0من عاشق این رمانم برای بار دوم خوندمش عالیه مرسی از نویسنده عزیز من که عاسقش بودم ..
۴ ماه پیشمحمدتقی ریاحی
2یادش بخیر؛ مانیا🥹 این رمان رو شش سال پیش وقتی سیزده سالم بود خوندم. دومین رمان اینترنتی بود که خوندم و خیلی قلم نویسنده و داستانش رو دوست داشتم و با شخصیت ها همزادپنداری میکردم. حتما یکبار هم که شده بخونیدش
۴ ماه پیشهیوا
0اصلا نمیشه با شخصیت اصلی ارتباط گرفت تا نصفه خوندم بقیه زو اصلا جذب نشدم بخونم اگه دنبال رمان خفنی حتما گناهکار،تقاص،این مرد امشب میمیرد رو بخونید که حرف ندارن
۴ ماه پیشفاطمه
0این رمان و وقتی نوجوان بودم خوندم وقتی دوباره خوندمش یاد اون روزای قشنگ نوجوانی افتادم
۴ ماه پیشFateme
0رمان خوبی بود... فقط یکمی زیادی ناز نیکرد مانیا...
۵ ماه پیشرویا
2رمان بسیار خوب و متفاوتی بود هر پارتش ژانر متفاوتی داشت قلمت ضعیف بود ولی خب ب هر حال موفق باشی و ژانر غمگینی نداشت و ببشتر کلکلی بود رمان زیاد خوندم اما این از اوناش بود
۵ ماه پیشNEDA
0واقعا رمان عالی بود ممنون از نویسنده این رمان
۵ ماه پیشراضیه
0اصلا خوشم نیومد آبکی بود
۶ ماه پیشفاطمه
4اول اینکه از نویسنده بابت نوشتن این رمان زیبا تشکر میکنم و آرزو میکنم در طول مراحل زندکی موفق باشن و به اون چیزی که میخان برسن، بعدشم نظرم درمورد رمان اینمه که عالیهههه پیشنهاد میکنم بخونید خیلی هیجان داشت مخصوصا که پلیسی ام بود رمان زیادی خوندم ولی این ژانرش فرق داشت🌹🥰👍🏻
۸ ماه پیشحدیث
3به نظر رمان فوق العاده عالیی بود من که دوست ش داشتم به شما هم پیشنهاد میکنم بخونید ش ❤️
۹ ماه پیشنجی
0زیاد جالب نبود بعضی دیالوگ ها یکم مسخره بود ولی بازم زحمت کشیدین خسته نباشید
۱۰ ماه پیش- 3
خیلی رمان خوبی بود واقعا حال کردم باهاش
۱۰ ماه پیش
-
رمان عشق کیلویی چنده ؟ ژانر : #پلیسی #عاشقانه #طنز #کلکلی #هیجانی
-
خیانتکار عاشق 2 (جلد دوم ) ژانر : #پلیسی #عاشقانه #کلکلی #غمگین #هیجانی #جاسوسی
-
در مسیر آب و آتش ژانر : #پلیسی #عاشقانه #غمگین #هیجانی
-
با عشق با بغض ژانر : #پلیسی #عاشقانه #غمگین #هیجانی #معمایی
-
عشق سرگرد ژانر : #پلیسی #عاشقانه #غمگین
عالیه
0اصلا هم غمگین نیس من باره دومه دارم میخونم یه رمان هیجانی و عاشقانه بخون پشیمون نمیشی