رمان در عشق غیر ممکن معنا ندارد به قلم دلسا سعیدی (افسون74)
برگزاری مسابقه والیبال تو شهر دختر رمان من که به خاطر یه اتفاق در گذشته از رشته ی والیبال دل خوشی نداره باعث هیجان و خوشحالی دوست عشق والیبالش یعنی شوکا میشه و شوکا هم که هر طور شده دوست داره بره داخل ورزشگاه و والیبالیست های محبوبش رو ببینه روشنا رو مجبور به انجام یه ریسک بزرگ میکنه . ریسکی که سرآغاز داستان ما میشه …
تخمین مدت زمان مطالعه : ۳ ساعت و ۳۶ دقیقه
-خوب حالا توام . حواسم نبود دیگه . حالا چیکار کنیم روشنا ؟؟
ماشین رو روشن کردم و گفتم :
-چاره ای نیست شوکا جون . باید بیخیال بازی شی . همین .
تا رسیدن به رستوران شوکا عجیب ساکت بود و بدجوری تو فکر بود . اروم زدم به بازوش و گفتم :
-کجایی دختر خوب ؟؟
یهو از فکر اومد بیرون و گفت :
-هان چی ؟؟
خندیدم و گفتم :
-نه بدجوری تو رویا بودی . کلک نکنه عاشق شدی ؟؟
خندید و گفت :
-ااا دییونه...
-پس تو فکر چی بودی ؟؟
-هیچی بابا . نرسیدیم ؟؟
-چرا اینم رستوران .
با هم پیاده شدیم و داخل رستوران شدیم و یه جای دنج و خلوت نشستیم . شوکا منو رو گرفت تو دستش و در حالی که نگاش میکرد گفت :
-خوب چی بخوریم ؟؟
-اومم نمیدونم . تو بگو .
-ماهی خوبه ؟؟ به یاد قدیما ...
و به دنبال حرفش چشمکی زد . خوب میدونم منظورش به احسان بود . دوست پسر سابقم .خندیدم و گفتم :
-اههه عمرااا ، دیگه واقعا بعد از اون دوستی از هر چی ماهیه حالم بهم میخوره . بعدشم اینجا خدا رو شکر فقط فست فود داره و خبری از ماهی نیست .
-ولی یادش به خیر پسر خوبی بودا .
لبخندی زدم و گفتم :
-هیی اره ولی زیادی رو مخ و عشق ماهی بود . نشد یه بار باهم بیابیم رستوران و اقا ماهی سفارش نده . هر چی هم میگفتم عزیز من اخه من ماهی نمیخوام نمیفهمید که . میگفت مقویه باید بخوری . بعدشم من اون موقع بچه بودم بابا . سال اول دانشگاه کلی معیار هام واسه دوست پسر با الان که سال اخرم فرق میکرد .
- ولی خدایی به پاس همون ماهی های که با اون خوردی مخ کلاس شدیا .
-هه ...فرض کن دلیلش این باشه .
- ولی حق با توعه . منم دیگه الان نمیتونم واسه یه لحظه به سهراب فکر کنم و واقعا نمیدونم اون موقع عاشق چیه این بشر شده بودم .
زدم زیر خنده و گفتم :
-اون که دیگه عالی بود . خوب حالا جدی چی بخوریم ؟؟
-اوممم من هوس پیتزا کردم .
-اره منم خیلی وقته نخوردم . عین همیشه پپرونی دیگه نه ؟؟
سرشو تکون داد و منم از جا بلند شدم و رفتم تا سفارش بدم .
کمی بعد غذاهامون رو اوردند و مشغول خوردن شدیم . همون طوری که میخوردیم شوکا گقت :
-روشنا ؟؟
-هوم ؟؟
-خیلی حیف شدا نه ؟؟
-نه اصلا .
-اا اذیت نکن دیگه .
با لبخند گفتم :
-اذیتم کجا بود خواهری ؟؟خوب اخه برای من اهمیتی نداشت .
-برای من که داشت .
-خوب میگی چیکار کنیم شوکا ؟؟هان ؟؟
-خوب راستش من یه فکری کردم .
-چه فکری ؟؟
اروم گفت :
-راستش میترسم بهت بگم .
خندیدم و گفتم :
-تو و ترس ؟؟ برو بابا هیولا که نیستم . بگو .
-روشنا جیغ نمیزنیا ؟؟
-اینقر افتضاحه ؟؟
سرشو تکون داد. دور لبمو پاک کردم و گفتم :
-پس بد جور مشتاق شدم بدونم . بگو دیگه ...
-خوب راستش این فکر یهویی اومد تو ذهنم . میدونم خیلی خطرناکه ولی اگه با برنامه پیش بریم هیچ اتفاقی نمیفته .
-خطرناک ؟؟منظورت چیه ؟؟زودتر بگو ..
-خوب چه جوری بگم ؟؟
-اا بگو دیگه شوکی . قلبم اومد تو دهنم .
سرشو اورد پایین و اروم و مرموز گفت :
-خوب من میگم ما میتونیم خودمون رو شبیه پسرا کنیم و وارد سالم شیم . نظرت چیه ؟؟
با شنیدن حرفش یهو نوشابه پرید تو گلوم و به سرفه افتادم ...
گرگ تنها
۱۳ ساله 00رمان عالی بود
۲ هفته پیشگرگ تنها
۱۳ ساله 00رمان عللللللللللی بود♡
۲ هفته پیشرمانش خیلی قشنگ بود
10رمانش خیلی قشنگ بود
۳ هفته پیشناشناس
۱۵ ساله 10عالییییییی بود
۳ ماه پیشناهید
۴۰ ساله 10رمان متوسطی بود وبیشتر روانشناسانه ونصیحت گرایانه بود تا عاشقانه
۷ ماه پیش.
۱۹ ساله 10انگار فقط میخوان ادای روشنفکری و در بیارن و همش بهم دیگه میگن اره حق باتوعه،از طرز فکرش خوشم امد،تو با بقیه فرق داری.چقد این دیالوگا تکرار میشه؟بنظرم اینکه نویسنده تلاش کرده اینارو ته روشنفکری دربیاره
۹ ماه پیشیوسف
۳۸ ساله 00عالی
۹ ماه پیشF.z
۱۶ ساله 00میتونست بهتر نوشته بشه ولی بازم قشنگ بود...
۱۰ ماه پیشنازنین
00عالیییییی بود بهترین رمانی بود که خونده بودم
۱۰ ماه پیشنوا
30خدا خیر بده اونیو ک داستان اولیشو طرح کرد و خدا لعنت کنه اونیو ک اینجوری انقد کوتاه تمومش کرد
۱۱ ماه پیشنیایش
10کاش ادامه دار میشد
۱۲ ماه پیشنازی
20حالا خوبه یا نه
۱۲ ماه پیشحنانه
01ابکیه تحقیق درباره زندگینامه یک والیبالیست ک حتما مرد هم باشه چه ربطی ب روانشناسی داره
۱ سال پیشندا
10عالی بود هر دوشون جوری حرف می زندند ادم ارامش می گرفت به قول یکی از دوستان که نوشته شبیه کتاب روانشناسی بود درست گفت چون حرفاشون منطقی بود و ارامش ولی نصفه تموم شد باید از خواستگاری و عروسی و... میگفت
۱ سال پیش
نازنین مریم
۱۴ ساله 00رمان زیبایی بود و عاشقی رو همراه با روشنفکری داشت موفق باشی