رمان نجوای عشق به قلم فاطمه بامداد
قسمتی از متن : بادیدنش مثل همیشه ضربان قلبم بالا رفت اما اون مثل همیشه خشک وسرد مثل یخ بهم نگاه گذرایی انداخت و بدون اینکه حتی بخواد اخم کنه خیلی سرد لب زد
-سلام خوبی شایلی
ازلحن سردش لرز خفیفی توتنم نشست قلب بی قرارم خودشو به درودیوارمیکوبید خیلی دوست داشتم بهش بگم سلام عشقم ولی بادیدن چشمای یخیش بغض دوباره توگلوم جاخوش کردباصدایی که سعی میکردم نلرزه جواب دادم
تخمین مدت زمان مطالعه : ۵ ساعت و ۲۰ دقیقه
منو لیلا بهم نگاه کردیم و بشکن زدیم خنده همه به جززیبا بلند شد
دست لیلاروگرفتم وباهم وارد اتاق شدیم
دوتا تشک دوتا بالشت وپتوکنارهم پهن کردم
رفتم طرف کیفم هنزفریمو برداشتم وصل کردم به گوشیم روتشک درازکشیدم لیلاهم کنارم درازکشید
یکی از گوشیای هنزفری دادم دست لیلاویکیوخودم توگوشم گذاشتم کنارهم درازکشیدیم
اهنگ ماکان بند پلی کردم
وقتی حالم بدبود خیلی چیزاداشتم کمبود هیچکسیم دورم نبود دستمو گرفتی چه زود وقتی همه پسم زدن شروع کردم قدم زدن توخلوت خودم بودم میخواستم بگیری جونمو گفتم خداخودت بیادستتوبذارروشونه هام اروم بشم چرااینجورین باهم این ادمای توی شهرانقده پس زدن منو تاازهمشون دوربشم مثه اب زلال بودم کاری کردن تیره بشم
خداخودت بیادستتوبذارروشونه هام اروم بشم چرااینجورین باهم این ادمای توی شهر انقده پس زدن منو تاازهمه شون دوربشم مثه اب زلال بودم کاری کردن تیره بشم
دست لیلارو تودستم گرفتم به اشکام اجازه ازادشدن دادم
روشونه هام غمه خستم من ازهمه کاشکی یه باربیای نوازشم کنی بغل بگیرمت حتی توتنهایی قبل من اونجایی بازم مرام توکه منو تنهام نمیذاری
خداخودت بیادستتوبذارروشونه هام اروم بشم چرااینجورین باهام این ادمای توی شهرانقده پس زدن منو تاازهمشون دوربشم مثه اب زلال بودم کاری کردن تیره بشم
اشکام بالشتو خیس کردن
لیلا تکونم داد بهش نگاه کردم
-شایلی شب بخیر
-شبت بخیر اجی
هنزفری بهم دادو خودش پشت کردوخوابید منم گوشیموخاموش کردم وچشمامو بستم
باصدای داد مهراد بیدارشدم و شوکه سرجام نشستم بادیدن جای خالی لیلا فهمیدم خیلی خوابیدم داد دوم مهراد باعث شد جیغ خفیفی بکشم با عصبانیت لب زدم
-کوفت درد مرگ الاغ معلوم نیست چشه همش داد میزنه اه اه
با حال داغون گوشیمو برداشتم روشنش کردم بادیدن ساعت برق ازچشمام پریدساعت 1:30
اووووو چقدر خوابیدم ایشششش ازجام بلند شدم باعصبانیت تشکاروجمع کردم بعد پتو دراخر بالشتاروسرجاش گذاشتم شالمو برداشتمو بی حوصله سرکردم ازاتاق زدم بیرون بادیدن همه خونواده مامان شادی مامانجون وباباجون زن عمو وعمو ،زیبا زهرا ومحسن شوهرش
بیحال لب زدم
-سلام به همگی
همه باخوشرویی جوابمو دادن
باداد مهراد مثل مجسمه سرجام وایستادم
-لیلاا بدوو دیگه اتو کن باید برم
پوزخند رولبم نشست
بیخیال رفتم طرف دستشویی که ته سالن بود
وارد دستشویی شدم بعدانجام کارای مربوطه شروع کردم به مسواک زدن به خودمو خونوادم فکر کردم
من شایلی بهادری تویه خونواده چهارنفری زندگی میکنم مامانم مریم امیری خونه دار وبابام بهزاد بهادری سراشپز وخواهر عزیزم شادی بهادری که 5سال ازم بزرگتره باهم زندگی میکنیم وضع مالیمون معمولیه
خونواده بابامامان تو شمال زندگی میکنن اصالتا شمالین وتویه روستای خوش اب وهوا زندگی میکنن بابام به خاطر یه دعوا دیگه خونه پدری مامان نمیاد ولی به مااجازه میده بیایم رابطه ما باخونواده بابا زیاد خوب نیست به جز عمو واکثرا خونه مامانجونیم
یه خاله مهربون دارم که سه تا بچه داره که همشون ازمنو شادی بزرگترن دوتاشون ازدواج کرده ولی اخریش هنوز مجرده
بچه اولی خاله پسری به اسم کاوه س
بعدی دختری به اسم کاملیا واخری دختری به کاترینه
عاشق هرسه تاشونم چون خیلی مهربونن
دایی بامامانجون اینا زندگی میکنه
بلاخره مسواک زدنم تموم شد کلیپسمو برداشتم موهامو دوباره محکم جمع کردمو باکلیپس محکم کردم
از دستشویی خارج شدمورفتم داخل خونه
بادیدن لیلا که غرمیزد لبخند زدم
-چیه لیلا بازکه داری غرمیزنی
-سه ساعته دارم لباس اتو میکنم
-اخییی عب نداره
-ایشششش
-کوفت بیشعور
-خودتی
-راستی لباساتو مامانت اورد برات
-اهوم
-بعد نهار بریم سرکارامون
-خیل خب
رفتم طرف اشپزخونه وکمک کردم تا سفره غداتو؛هال چیده شد
اوممم به به زرشک پلو
یکم برای خودم غذاکشیدمو مشغول خوردن شدم بعد خوردن غذا به اجبار ظرفای نهاروشستم از اشپزخونه اومدم بیرون بادیدن ساعت شوکه شدم ساعت یه رب به چهار بود سریع رفتم طرف لیلا
-لیلا میای یکم بریم توحیاط قدم بزنیم
-اهوم موافقم
دستشو گرفتم ازخونه زدیم بیرون ازپله ها پایین رفتیم دمپایی مشکی انگشتیمو پوشیدم لیلا هم دمپایی هاشو پوشید وباهم راه افتادیم
-لیلا
-جونم
-بیا باهم اهنگ بخونیم
-باشه
مریم
۳۱ ساله 00من لب میزنم: رمان چرتی که تحمل فقط ۴۵ صحفه شو داشتم. اگه آنلاین دیدید حذفش کنید اگه کتابشو دیدید بندازید تو اشغالی البته با این افتضاحی که بوده بعیده اجازه ی چاپ داشته باشه.
۶ روز پیشآرزو
۲۲ ساله 00رمان بسیار عالی و پر محتوا بود فقط دیگه ننویس که وقت ما و خودت بیخود تلف نشه. مرسی اه
۴ هفته پیششیوا
۲۸ ساله 00اسم رمان رو میبینی فکر میکنی چه شاهکاری باشه. یعنی من اونی که به تو گفت دستی تو نویسندگی داری دنبالش برو رو زنده میخام. 🤮🤮🤮
۴ هفته پیشفریبا
۳۰ ساله 00۱۲۰صحفه از رمان رو خوندم و امیدوار بودم خوب پیش بره ولی افتضاحترین رمانی بود که دیدم. فقط وقتم رو تلف کردم. نصف رمان تکرار متن آهنگ طلیسچی و... بود. جمله ی لب زدم که به جای (گفتم)به شدت رو اعصاب بود
۱ ماه پیشارزو
۲۶ ساله 01عالی وپر غصه بود
۲ ماه پیشنوشین
00آخرش گو شد که😕
۲ ماه پیشفاطمه باباگلی
۲۳ ساله 00دلم برای شایلی خیییلی سوخت
۲ ماه پیشنیایش
۱۸ ساله 00این رمان آخرش این طور تموم نمیشه وشما باید بری توگوگل بزنی رمان ترنم عشق و ادامه این رمان برات بالا میاد
۳ ماه پیشپرستو
۵۵ ساله 00رمان خیلی ساده بود نیاز به ذکر جزئیات آرایش و... نبود و نویسنده ظاهرا فراموش میکرد چی نوشته یهو اواخر داستان یه پدر و مادر هیولا ساخت
۵ ماه پیشیاسی
۱۸ ساله 00فصل دوم ندارع؟؟؟؟؟
۵ ماه پیشنگین
۲۶ ساله 00پارت هاش همش تکراری بود همش گریه واهنگ اخرشم بی معنی تموم شد.
۵ ماه پیشزی زی
00دختره سر راهی بود ایا؟😐
۶ ماه پیشالینا
۱۵ ساله 00رمان خوب و آموزنده ای بود که آخر عشق یه طرفه عذاب و تمام😞
۶ ماه پیشعلی
00سلام برای من داستان خوبی بود فقط ادامه داره یا نه دوست دارم اینهمه غم تبدیل به شادی بشه
۶ ماه پیش
سارا
۱۹ ساله 00فقط مشوقت رو زنده میخام