رمان ماه پیشونی به قلم هستی اسکای
ایران ابطحی در گذشته قربانی بوده. حالا ایران با تلاش خودش تونسته
به موقعیت اجتماعی بالایی دست پیدا کنه. به سختی گذشته تلخش و فراموش
کنه. با ورود جاوید نواب به زندگیش دوباره جرات تکیه کردن به مردی و پیدا می کنه.
جاوید نواب که مردی با اخلاق خاص خودش از گذشته تلخ ایران چیزی نمیدونه ولی
اتفاق های باعث میشه گذشته ایران مخفی باقی نمونه.
تخمین مدت زمان مطالعه : ۱۴ ساعت و ۲۳ دقیقه
- اسمتون و لطف می کنید؟
راننده آژانس: هادی
امضا زدم و دفترچه رو به دست راننده دادم. مرد کارتی به دستم داد.
راننده آژانس: خانو ابطحی این شماره من هر وقت ماشین خواستید من در خدمتم.
در جواب سری تکون دادم و پیاده شدم. سرایدار ساختمون داشت کاشی های پا دری جلو در ورودی ساختمون رو تی می کشید. با دیدنم کمر صاف کرد و با لبخند سلام داد.
- سلام اقای هاتف خسته نباشید.
سرایدار: ممنون خانوم ابطحی شما هم خسته نباشید. راستی خانوم ابطحی امشب جلسه ساختمون تو لابی برگذار میشه گفتم خبر بدم .
موهای فرم و که لجبازانه جلو دیدم و گرفته بودن و پشت گوشم فرستادم : ممنون که گفتید حتما به مادرم میگم.
در اسانسور و باز کردم و از اسانسور خارج شدم. با کلید در و باز کردم صدای مادرم و آفرین و شنیدم که داشتن داخل آشپزخونه با هم حرف میزدن. خم شدم تا زیپ پوتین هام و پایین بکشم.
آفرین : اصلا اشتباه کردم رفتم. برگشته جلو فریده خانوم میگه من عروسم جهیزیه اش و از ایتالیا اورده بعدش نگاه می کنه به من میگه آفرین جون واسه جهیزیه ات چیزی خرید یا قرار خسرو بخره. دلم میخواست آّب بشم برم تو زمین.
سمن : مامان جان ناراحت نباش تو که اخلاق خاله ات و میشناسی تو خانومی کردی جواب ندادی.
انگشتام روی زیپ پوتینم خشک شد. خانومی کرده!! همیشه از این اخلاق مادرم که می گفت هیس هیچی نگید. اشکال نداره شما خانومی کنید حرفی نزنید. اخلاقش همینه، متنفر بودم.
آفرین : آخه همه اینا رو جلو نامزد سهراب گفت؛ نمی دونی سمانه چجوری با تحقیر نگام می کرد.
خون ام به جوش اومد. اگه اونجا بودم حتما یاد خاله خانوم مینداختم سیما رو چجوری شوهر داده .
سمن: مادر یه وقت جلو ایران راجب سهراب و نامزدش حرف نزنی ها نمی خوام بچه ام غصه بخوره.
همین بود اگه گوش نمی ایستادم خیلی چیزها به گوشم نمی رسید. مادر خوش خیالم فکر می کرد من هنوز با رویا های دوران نجوانیم زندگی میکنم. سهراب سال ها بود که دیگه برای من فقط پسر خاله ام بود. چجوری به مادرم باید میفهموندم دیگر اون دختر بچه رویایی نیستم. این دنیا با تموم بی رحمیش بهم ثابت کرده بود هیچ مردی تو این دنیا نیست که بشه بدون ترس و دلهره بهش تکیه کرد. البته اگه هومن جز مردها حساب نمی کردم.
سمن : تو هم ناراحت نباش سرویس مبلمانت و خریدیم. واسه سرویس اشپزخونه ام وام میگیرم جور میشه خدا بزرگه.
افرین : مامان ، خسرو میگه خودش وسایل خونه رو میخره ولی به کسی نمیگه. قبول کنم.
سمن : تو الان داشتی میگفتی آّب شدم از خجالت!
ابروهام درهم شدن : خسرو اگه مرد بود به جایه اینکه لال بمیره، میزد تو دهن هر کسی که پشت زنش حرف میزنه لازم نیست دست به جیب بشه مگه من مرده ام!
هزار دفعه گفتم ما با این خانواده مثل خط موازی میمونیم نمی دونستم آفرین چی تو این خسرو دیده بود که حرف تو گوشش نمی رفت.
آفرین: آخه گفت به هیچکس چیزی نمیگیم.
پوتین هام و کنار گذاشتم و در و بهم کوبیدم تا متوجه حضورم بشند. وارد اشپزخونه شدم آفرین پشت میز نشسته بود و سیب زمین ها رو خلال می کرد و مادرم سر گاز داشت غذاش و می چشید.
- سلام همگی.
سمن : سلام مامان جان خسته نباشی . زود امدی ؟
کیفم و روی کانتر گذاشتم و سر شالم و گرفتم و کشیدم : امروز برای هومن مشکلی پیش امد کار تعطیل شد.
آفرین: ایران جمعه شب که جایی برنامه نداری؟
دریخچال و باز کردم و شیشه آب و برداشتم و سر کشیدم. خنکی آب باعث شد سینه و گلوم یخ کنه.
مادرم چشم غره ی بهم رفت : صد دفعه گفتم اون جوری آب نخور زشته ناسلامتی بزرگ شدی .
شیشه آب و روی کانتر گذاشتم : اینجوری بیشتر می چسبه. نمیدونم برنامه ام معلوم نمی کنه حالا چرا پرسیدی؟
دستی به موهاش کشید: خونه مادر شوهرم دعوتیم؟
دکمه های مانتوی پاییزم و یکی یکی بازکردم: به چه منظور اون وقت ؟
آفرین: جاوید داره میاد.
با حواس پرتی پرسیدم : جاوید کیه ؟
آفرین از سر جاش بلند شد و سیب زمین های خرد شده رو به دست مامان داد.
آفرین: برادر خسرو دیگه ، یادت نمیاد؟!
جاوید ؟!اولین تصویری که از جاوید تو ذهنم اومد پسری قد بلند و لاغر و کم حرفی بود که همیشه خدا بد خلق و عبوس بود.
شیشه نوتلا رو از یخچال بیرون کشیدم و از کشوی کانتر قاشقی برداشتم : واسه عروسی شما میاد؟
آفرین به کانتر تکه زد : نه میاد که واسه همیشه بمونه. خسرو میگه تو ایران چند تا پیشنهاد کاری خوب بهش شده می خواد برگرده.
دستم و دور لبم کشیدم : منهتن زندگی می کرد دیگه ؟! زده به سرش می خواد برگرده؟
مادرم شیشه نوتلا رو از دستم گرفت و سمت یخچال رفت.
سمن: جوش میزنی ، تو چرا برگشتی ؟ اونم به همین دلیل برگشته.
لبخند زدم و با طنازی گفتم: یعنی اونم اینجا یه سمن خانم خوشگل منتظرشه که زیادی عشقه...
مادرم با مهربونی نگاهم کرد : کم زبون بریز.
آفرین : ایران میای دیگه آره؟؟؟
سمن : باید بیاد.
مگه می تونستم وقتی اینجوری مظلوم نگاه می کرد جواب رد بدم.
- با اینکه کلا از این خانواده خوشم نمیاد ولی به خاطر تو برنامه هام و درست می کنم که بیام .
افرین : بگو از مرد های خانواده نواب خوشت نمیاد نه کل خانواده ایران خانوم .
چینی به پیشونیم دادم : برعکس بیشتر از زن های تو سری خور و اون جو مرد سالاری خونه اشون بدم میاد.سیما نمونه اش دیگه...
سمن :خواهرتم قراره بشه جزی از همون خانواده پس دیگه اینجوری حرف نزن.
گردنم و صاف کردم و پشت میز نشتم: درد منم همینه دیگه اخه خواهر من کجا اون خانواده کجا!!!
افرین لب برچید و چشم به زمین دوخت: منو خسرو هم و دوست داریم.
ارنج های دستم و روی میز گذاشتم : منم بهت گفتم دوست داشتن برای ازدواج و تشکیل خانواده کافی نیست. تو هنوز بیست سالته حالا حالا وقت داری. در آینده موقعیت های بهتری خواهی داشت.
سمن : ایران تمومش کن. ما قبلا حرف هامون رو زدیم تموم شد رفت. حالا که این دو تا بهم محرم شدن درست نیست از این حرف ها بزنی.
کلافه سرم و بالا گرفتم : حرف زدیم ولی چه فایده انگار گل لقد کردم .بعدشم عقد نکردن که یه صیغه محرمیت هنوزم دیر نشده .
افرین: قرار نیست چون تو اشتباه کردی منم اشتباه کنم. چرا اون موقع خودت به حرف کسی ...
مادرم میون حرف آفرین پرید و با تشر گفت : افرین این چه مدل حرف زدن با بزگترت.
Athar Asrari
00خیلی خوب بود ممنون از نویسنده و برنامه خوب شما سازنده برنامه
۷ ماه پیشیاسمین
۱۴ ساله 00رمان خیلی خیلی فوق العاده ای هستش
۸ ماه پیشM.kh
۳۳ ساله 00عالی بود پیشنهاد میکنم بخونید
۹ ماه پیشحدیث
۳۵ ساله 00خیلی کم بود بقیش نبود
۹ ماه پیشمینا
۳۲ ساله 00قشنگ بود
۹ ماه پیشفاطمه
۳۳ ساله 00چند سال پیش این رو خوندم رمان خیلی خوبیه ارزش خواندن رو داره ممنون نویسنده جون بابت رمان زیباتون 🌟🌟🌟🌟🌟
۹ ماه پیشزهرا
00قشنگگگ بود
۱۰ ماه پیشالهه
00خیلی قشنگ وعالی بود همه شخصیتهاش رو دوست داشتم مخصوصا ایران،جاوید وهومن که خیلی زیاد دوستداشتنی وجذاب بودند خوشحالم که این رمان زیبا رو خوندم
۱۰ ماه پیش۰۰۰
00عالی منتظر رمانهای دیگشون هستم
۱۲ ماه پیشسلطان غم
00رمان جالبی بود فراز و فرود داشت اما ارزش خوندن داشت.
۱ سال پیشآوا
۳۰ ساله 00خوب بود ...👍🏻
۱ سال پیشفاطمه
۳۱ ساله 00چندددددش
۱ سال پیشاسما
۲۳ ساله 11ابکی نبود. قلم قوی داشت. ماجرای جالب و عاشقانه احساسات و فضا رو خوب به تصویر کشیده. هر چی جلو بری قضیه جالت تره.. فول لایک نویسنده
۱ سال پیشHamta
20خیلی خوب بود .خسته کننده نبود.پیشنهاد میکنم حتما بخونید.ممنون از نویسنده محترم
۲ سال پیشناهید
00در یک کلام عالی عالی عالی
۲ سال پیش
فاطمه
۲۴ ساله 00خیلی عالی بود و زیبا