چشم چوپان به قلم سمیه ح ( ساغر بانو )
حکایتی نو روایتی تازه.
عشق و دلدادگیه دختر ارباب به چوپان آبادی.
مردی با چشمهای بلورین!قربانی خرافات!
چه رازی در چشمان چوپان نهفته است؟
یک ارباب و رعیتی متفاوت.
اگر دنبال رمان های خاص می گردین ،چشم چوپان این ویژگی هارو داره.
تخمین مدت زمان مطالعه : ۴ ساعت و ۵۸ دقیقه
_برام نی میزنی...
سرمو پایین انداختم و گفتم
_ این نی رو برای گوسفندا می زنم به درد آدما نمی خوره...
چشماشو درشت کرد و گفت:
_اوی مای گاد چه زبون تند و تیزی داری چوپان و دستشوبه طرفم دراز کرد ....
_من عاطفه ام....
به دستش نگاه کردم و گفتم
_البرز...
_آها پس تو البرزی؟
تعریفتو زیاد شنیدم....و به عینک سیاهم خیره شد
_جالبه...یه چوپان مد روز....ببینم فکر نمی کنی عینک دودی با چوپانی زیاد جور نیست....
بدون اینکه نگاهش کنم گفتم:
_آدما سلیقه هاشون کاملا متفاوته....
_گفته بودن از حرف کم نمیاری درست بود.... راستی شنیدم درس پزشکی می خونی....
پوزخند زدم و گفتم:
_چه جالبه شما همه چیزو راجب من می دونید قطعا تو عمارت تنها اسمی که ورد زبون قلیچ خانه... فقط البرزه...
یک ابروشو بالا داد و گفت:
_نه جونم ....من تعریفت رو از دخترا شنیدم.... قلیچ حتی نمی خواد سر به تنت باشه....
_باشه .....من باید برم و از جام بلند شدم که با وقاحت دستشو گذاشت رو سینه ام و مجبورم کرد بشینم...
چشماشو تو صورتم چرخوند و تو یه حرکت سریع عینکمو از چشمم برداشت...فوری چشمامو بستم...
با صدای بلند خندید
_ ای وای عزیزم تو چه خجالتی هستی....
و من مات شدم از این همه هرزگی و بی بندو باری....
_دستاشو کشید تو موهای بلندم سرمو عقب کشیدم...
اخماش رفت تو هم ....
تو فکر کردی کی هستی چوپان احمق...اصلا تو عمرت زن دیدی یا فقط بوی تپاله های روستا مشامتو پر کرده....
تا حالا زن به زیبایی من دیدی....
هولش دادم و از جام بلند شدم و رفتم سراغ گوسفندام....
داد زد
_کودن احمق ....
با صدای شیهه ی اسبش به عقب برگشتم ...خدا رو شکر رفته بود
راوی..
عاطفه با عصبانیت از در اتاق داخل شد...قلیچ نشسته بود روی صندلی راحتیشو چوپوق می کشید...
عاطفه با دیدن همسرش خنده ی مصنوعی و کرد و گفت:
_عه...عزیز دلم چقدر زود اومدی خونه...
_کجا بودی عاطفه و دود چپقشو بیرون داد...
چشمای سبز و درشتتو تو نگاه لرزون همسرش انداخت...
_هی....هیجا ....م...من رفتم تو روستا یه گشتی بزنم....
قلیچ چشماشو ریز کرد و گفت:
_بی خبر از مردت...
کمی عشوه های زنانه قاطی صداش کرد و اومد سمت شوهرش
_عزیز دلم ...تو نبودی دلم پوسید خب...راستی چقدر این روستا خوشگله...و روی پنجه ی پاش بلند شد و گونه ی شوهرشو بوسید...
_البته روستایی که اربابش قلیچ خانه خوش قیافه باشه...بایدم خوشگل باشه...
چشمک زد و گفت :
_به اربابش رفته دیگه...
قلیچ خندید و زنشو رو گرفت تو بغلش و چرخید...
صدای قهقه ی مستانه ی عاطفه تو فضای عمارت پیچید...
قلیچ پایینش گذاشت و لب همسرشو بوسید...
عاطفه گفت:
_راستی جریان این چوپانه چیه که همه ازش تعریف می کنن...
صورت قلیچ سرخ شد و با اخم به زنش خیره شد....
گردن زنشو فشار داد و گفت:
_یادت باشه عاطفه حق نداری جلوی چشم شوهرت اسمی از البرز ببری گردنتو می شکنم...
و دستاشو از دور گردن همسرش برداشت...
عاطفه به سرفه افتاد و روی زمین نشست....
قلیچ دوباره غضبناک نگاهش کرد...
_فهمیدیییییی....
عاطفه در حالی که هنوز سرفه می کرد...
الهه
۳۰ ساله 00واقعا داستانش جالب و متفاوت بود.
۲ ماه پیشرویا
00واقعا عالی بود
۲ ماه پیشناشناس
00عالی
۳ ماه پیشFiroozeh
00رمان خیلی خیلی قشنگی بود مرسی از نویسنده عزیز
۴ ماه پیشفاطمه
۲۳ ساله 10عالی بود یکی از قشنگ ترین رمان هایی هست که خوندم
۸ ماه پیشفراهانی
00150
۸ ماه پیشREYHANEH
10رمان خواستنی ای بود و نسبت به رمان های دیگه متفاوت بود
۸ ماه پیشسهیل
۲۷ ساله 10رمان جذاب و متفاوتی بود پیشنهاد میدم بخاطر متفاوت بودن و تکراری نبودنش بخونیدش و کاری به نظرات منفی نداشته باشید..بعضیا اینجورین دیگه زورشون میاد نظر خوب بدن حتی اگه از رمان خوششون اومده باشه
۸ ماه پیشارتا
۳۰ ساله 03عزیرم این ک یه ایده و داستان تو ذهنت داشتی ک بنویسیش خیلی خوبه وای روی قلمت کار کن خیلی رو هوا و ساده نوشتی ی جاهایی زیادی اقراق کردی چشم بی رنگ به رنگ شیشه ک ب نظر خیلیم ترسناک میاد
۹ ماه پیشژاله
۵۲ ساله 20واقعا ممنون نویسنده عزیز عالی بود من وابستگی خاصی به رمان دارم وخیلی پسندیدم
۹ ماه پیشzahra
10واقعاکه خیلی رمانه قشنگی بوداصلاازخوندنش خسته نمیشی ممنون
۹ ماه پیشلیلا
۲۰ ساله 10عالی بود سرگرم کننده بود
۱۰ ماه پیشsqjedeh
۱۵ ساله 10رمان قشنگی بود مرسی از نویسنده
۱۰ ماه پیشآیدا
۱۵ ساله 10من نمیتونممممم قلبم درد گرفت تموم شد واییییییییییی چقدر دلم میخاد از اول بخونمش پس میرم میخونمشششششششش
۱۱ ماه پیش
مهشید
۳۲ ساله 00خیلی خیلی خیلی زیبا بود ، واقعا خسته نباشی نویسنده جان💖💖