رمان بورسیه به قلم سامیه.ر
بورسیه داستان زندگی دختری به اسم پارلاست که زندگی عادی داره و دو ترم از دانشگاهش مونده.ولی یک اطلاعیه روی برد اعلانات دانشگاه زندگی عادی پارلا رو به هم میزنه و اون اطلاعیه درباره یه بورسیه برای رفتن به پاریسه…
پایان خوش
تخمین مدت زمان مطالعه : ۷ ساعت و ۳۵ دقیقه
-دقیقا از همونجای که زدی تو کانال فحش واینا...خودتو ناراحت نکن.میری ازش یه معذرت خواهی میکنی دیگه کاری به کاریت نداره
-منو اذیت کنه؟؟غلط کرده؟؟
از ترسم سر کلاس بعدی نرفتمو اومدم خونه.دو روز هیچ کلاسی نداشتیم.فقط رفتم آموزشگاه زبان.هفته ای سه بار میرفتم تدرس زبان میکردم.انگلیسی وفرانسه.روز دوم حوصله ام سر رفته بود.زنگ زدم به خونه ی عمه.تنها کسی که تو ایران داشتم.پوریا پسر عمه ام گوشیو برداشتو جواب داد:الو..سلام دختر دایی..چه عجب؟
-سلام.چی چه عجب.خوبه همین جمعه اونجا بودما.
-صدبار بهت گفتم بابا عزیز دلم بیا عروس این خونه شو..همیشه اینجا باشی نه حوصله ات سر بره نه ما نگران بشیم.
یه کم خندیدمو گفتم:تو اگه نبودی که حتما عروس مامانت میشدم..خب دیگه پررو نشو.اون یکی قلت کجاس؟
-رفته ایروبیک
-این پریا هم شورشو درآورده ها..صب ایروبیک ..عصر شنا وژیمناستیک
-یواش تر...چیکار به خواهرم داری؟
-خب تو هم قل همون خواهری..خوب جورین با هم
-کاری داشتی؟
-حوصله ام سررفته.گفتم بیام اونجا
-توکه جمعه اینجا بودی
بعد هم خندید.منم گفتم:به عمه سلام برسون بای
-پارلا..پارلا...وایسا
-هان؟
-قهر کردی مثلا؟
-نه.خداحافظی کردم که برم حاضربشم سریعتر بیام خونتون.
-من که حریف تو نمیشم.باشه.
قطع کردمو حاضر شدم.یه مانتوی سفید رو از بین مانتو هام انتخاب کردمو شلوار لی لوله تفنگی مشکیمو پوشیدم.شال سفیدی هم سرم کردمو کیف چرم کوچیکمو برداشتم.جلوی آینه به خودم نگاهی انداختم.همه چی خوب بود.یه آرایش ملایم هم کردمو رفتم سراغ ماشین.یه کم دنگو فنگ داشتو سخت راه افتاد ولی راه انداختمش.رسیدم خونه ی عمه.یه خانواده ی نسبتا پولدار.عمه همیشه میخواست من برم پیش اونا بمونم ولی میخواستم روی پای خودم وایسم.واسه همین زبان تدریس میکردم تا خرج خودمو بدس بیارم وزیر منت کسی نباشم.
وارد حیاط بزرگشون شدم.پریا دوید طرف من وگونه امو ب*و*سید وگفت:فدات شم.کجائی تو؟؟دلم برات تنگولیده
-منم دلم برات تنگ شده بود
-من بیشتر
-خب حالا بازم این سرتق بازیا رو شروع کردی؟
-اصلا محبت به تو نیومده
-چقده هم حساسه دختر عمه ام.
چشماش برقی زد و گفت:میدونی قراره این هفته چی بشه؟
از قیافه ش شادش و نگاه های خندونش فهمیدم مربوط میشه به سامان.که یه سالی میشد با هم ارتباط داشتن.گفتم:مبارکه...به سلامتی
-از کجا فهمیدی؟؟؟خیلی باهوشیا
-هوش نمیخواد که..الان یه آدم یه آی کیوی 20 هم اینجا بود از این رفتارتو میفهمید چه مرگته...آب دهنتو جمع کن حالمو به هم زدی.
نیشگونی از بازوم گرفتو گفت:حالا نوبت تو هم میرسه...
پوریا هم اومد سمتمو گفت:به..سلام پارلاخانوم
-سلام بیگانه
-دستت دردنکنه.حالا هرچی دلت میخواد بارم کن...ولی من که دست از سرت برنمیدارم
-من عمرا با توی یه الف بچه برم زیر یه سقف..
-به خاطر یه سال این حرفا رو نزن..بهتره که.تو مواظبم هستی.منم گاهی اوقات صدات میکنم مامان..
داشتیم شوخی میکردیم.پوریا وپریا یه سال از من کوچیکتر بود.قدشون کوتاه بود.پریا از من کوتاه تر بود و پوریا بااینکه از من بلند تر بود ولی در مقایسه با پسرهایی تو ذهن من جذاب بودن کوتاه تر بود.عمه تو پذیرائی رو یکی از مبلا نشسته بود بلند شد وگفت:عزیزم..اومدی؟لبخندی تحویلش دادمو گفتم:سلام.بله. عمه گفت:قربونت برم بیا بشین باهات کار دارم.مهمه.
با گفتن این جمله یاد اون روزی افتادم که کیارش میخواست بیادخواستگاری من.کیارش توی یکی از دورهمی ها منو دیده بودو اومدن خواستگاری من..ولی مادرش گفت:من دوس ندارم عروسم کسی بشه که بی کسو کاره...پریا دستمو گرفتو گفت:مامان حالا میاد باهاش حرف میزنی..بزار با من بیاد.وای پارلا نمی دونی چی خریدم..اگه ببینی کلی ذوق میکنی.بیا بریم بالا
عمه خیلی جدی یه کم صداشو بلند کردو گفت:گفتم میخوام باهاش حرف بزنم.تو هم بشین میخوام خوب به حرفام گوش بدی.
با گفتن این جمله پریا بی خیال همه چیز شد کنار من نشست.گفتم:بفرمایین عمه جان.
-این ته تغاری به تو هم چیزی نگفته بود؟؟؟یا گفته و تو به من چیزی نگفتی؟؟؟
به پریا نگاه کردموترجیح دادم سکوت کنم.عمه گفت:یا به تو هم چیزی نگفته یا هم که مثله همیشه دستتون تو یه کاسه اس...
لبخندی زدم دستشو گرفتمو گفتم:چیو عمه جون؟
-همین که چهارشنبه براش خواستگار میاد
دوباره نگاه کردم به پریا.رفته بود تو قالب دخترایی که تا اسم خواستگار میاد سرخاب سفیداب میشن.خودمو زدم به کوچه ی علی چپ و گفتم:آی بی معرفت...با منم آره...دستت درد نکنه.یعنی منم غریبه بودم؟؟
پوریا هم چیزی نمیدونست وحرفمو باور کرده بود گفت:به منم نگفته پارلا.
گفتم:ببین تو چه خنگی هستی که از صب تا شب با اینی ولی هیچی نفهمیدی...
پوریا:خب تو که ادعای باهوشیت میشه چرا نفهمیدی؟
پوریا این جمله رو طوری گفت که بهم برخورد.یه لحظه خواستم بگم عمو کجای کاری من سیر تا پیاز داستانو میدونم که گفتم:من عادت ندارم تو مسئله ی خصوصی بقیه دخالت کنم.بعد رو کردم به عمه و گفتم:خب این نگرانی ها واسه چیه؟یا میشه یا نمیشه..
عمه گفت:پارلا...
گفتم:خب یا نمیشه...یا هم نمیشه
پریا بازم یه نیشگون از بازوم گرفتو منم جیغم در اومد و گفتم:نگاه نگاه...بیبن چقد هول کرده...قحطی شوور که نیست..این نشد یه کوری کچلی پیدا میشه تو رو بگیره..
پوریا داشت میخندید و عمه هم لبخند میزد.پوریا گفت:ایشالا من اون روز رو ببینم که یکی از این کورو کچل ها برای خودت اومدن خواستگاری.
-ایشالا زن خودت کور وکچل میشه...کچل هم نباشه تو کچلش میکنی...
عمه که دید کم کم منو پوریا بحثمون داره بالا میگیره گفت:خب بسه...خجالت هم نمیکشن جلوی من هی از زن و شوهر صحبت میکنن...پاشین برین.
رفتیم تو اتاق پریا و پریا لباسی رو که برای مراسم خواستگاری خریده بود رو نشونم داد.یه کت ودامن بلند که صورتی بود و بهش میومد..گفتم:سامان پسندیده؟
پریا:آره..
-میگم خوشم نمیومده...بگو کار این سامانه.تو مگه خودت نمیتونی برای خودت لباس انتخاب کنی؟
- 00
رمان بسیار عالی و غمگینی هست که دوتا عاشق به هم میرسه پیشنهاد میکنم بخونید
۹ ماه پیش setayesh
00رمان بسیار عالی بود. خوشم اومد
۱۰ ماه پیشالهه
۱۴ ساله 00عالی و بی نقص بور
۱ سال پیشآیدا
۱۶ ساله 20دوستان میشه رمان عاشقانه قشنگ بهم پیشنهاد بدین ممنون میشم🙂
۳ سال پیش.....
24سلام عزیزم رمان دلتنگ توام، ارباب توام، کی گفته من شیطونم و رمان بی تو نمیتونم یکی از بهترین رمان که تا الان خوندم
۳ سال پیشکبری قشنگه
141رمان های خانم پور اصفهانی
۳ سال پیشآیدا
911عزیزم مگس خیلی عاشقانه و طنزه حتما بخون خیلی خوشگله رمانش
۲ سال پیشمهسا
۲۰ ساله 2511مگس خیلی چرته
۲ سال پیشMobina
۱۹ ساله 20بارش حق را در این نواحی احساس میکنیم
۲ سال پیشژینا
22اتفاقا خیلیم رمان خوبیه چون باب میلت نبوده چرا میگی چرت بهترین رمان طنز ک خیلی خاصه مث اکثر رمان ها کلیشه ای نبود رمان مگس هس پیشنهاد میکنم بخونین!
۱ سال پیشفروغ
۳۳ ساله 00رمان قشنگی بود
۲ سال پیشفریباحیدری
۵۹ ساله 00سلام بیش ازده بارخوندم وهرباربرام تازگی داشت.تبریک میگم موفق باشی
۲ سال پیشآیلین
۱۸ ساله 10رمان قشنگی بود واقعا:) بنظرم اگه اخرش تیلاو هم میومد فرانسه با هم درس میخوندن قشنگ میشد یا تیلاو تو فرودگاه اعتراف میکرد واقعا دوسش داره قشنگ میشود البته این فقط نظر منه درکل خیلی قشنگ بود
۲ سال پیشمهرنوش
10عالی بود سامیه جان دستت درد نکنه ولی خیلی غلط املایی داشت موفق باشی عزیزم
۲ سال پیشالمیرا مرادی
۲۳ ساله 20به عنوان اولین رمان نویسنده قشنگ بود و تبریک میگم به نویسنده عاشقانه قشنگی بود خسته نباشید به نویسنده
۲ سال پیشترانه
۱۵ ساله 10عالیییییییی
۲ سال پیشدلارام
۱۵ ساله 110بجز فرانسه کشور دیگه ای وجود نداره آیا همشون میرن پاریس 😑
۲ سال پیش♡
00عالی بود
۲ سال پیشRomi
۱۵ ساله 00عالی بود ممنون از نویسنده:)))
۳ سال پیشسارو
10خوب بود
۳ سال پیش
25
۲۵ ساله 00این رمان رو خیلی وقت پیش خونده بودم، اینبار برای تجدید خاطره خوندم. با اینکه ۶ سال می گذره به نظرم نسبت به اولین رمان نوسنده خیلی خوب بوده! اگر یه سری چیزای کلیشه ای رو حذف می کرد خیلی بهتر می بود.