
رمان با سقوط دست های ما
- به قلم زینب ایلخانی
- ⏱️۱۷ ساعت و ۹ دقیقه
- 96.8K 👁
- 429 ❤️
- 353 💬
مهم نیست در چه سنى کجا چه طور اشتباه یا درست اولین بار عاشق شده باشید ! همین واژه "اولین "که ضمیمه عشق شود چنان این صفت و موصوف را مقدس میکند که دیگر در همه عمرت چیزى قادر نیست ابهت این حس را دست بگیرد! عشق اول! با همه سادگى و کودکی اش قلبش را سرتاسر به او میبخشد این عشق بزرگش میکند و تاوان این بزرگ شدن براى شیداى ِ"با سقوط دست هاى ما" چه چیز میتواند باشد جز...؟! با ما در این داستان جنجالی با سبک متفاوت کاملا رئال همراه باشید تا عشق را در زندگی معمولی ها هم لمس کنید آنان که نه اسطوره اند! نه ارباب! و نه حتى کسى که آرزوى خیلى ها باشند معمولی ها هم عاشق میشوند دوست میدارند و دوست داشته میشوند زینب ایلخانى اینبار براى خلق اثر" با سقوط دستهای ما" سراغ معمولی ها رفته است و شاید جذابیت بیشتر این رمان به همین امر باشد.
با صداي بابايي باز از دل روياهايم بيرون آمدم
_دخترم؟ خانومي؟ خوابيدي؟
چشم هايم را آرام گشودم. لبخند زد و يك ليوان آب ميوه تازه مقابلم گرفت و قرصم را در دهانم گذاشت.
يك جرعه خوردم اما گلويم بيشتر درد گرفت. ناليدم
_ بسه همين قدر
اخم كرد و با حوصله صبر كرد تا جرعه جرعه آب ميوه ام را تا انتها بخورم. پشت دستش را روي پيشاني ام گذاشت و گفت:
_ تب نداري ديگه ، پاشو يك دوش بگير تا يكم استراحت كني يك سوپ خوشمزه واسه شام آماده ميشه.
خودم را لوس كردم و دستش را گرفتم گونه ام را روي دستش گذاشتم
_ ميشه دوش نگيرم؟ بخوابم تا خود صبح . شما هم خسته اي شام نميخواد.
آرام آرام نوازشم كرد.
_ بايد زود خوب شي دخترى
چه قدر دلم ميخواست مثل هميشه همه سر دلم را سير تا پياز برايش تعريف كنم.
اما اينبار حتي جرات تصورش را هم نداشتم
ميدانستم پا گذاشتن روي خط قرمزهاي پدر خوانده ام، عواقب جدي خواهد داشت!
***
رو به روى آينه آموزشگاه، با وسواس خاصي مشغول مرتب كردن موهاي نامرتبم بودم.
ميدانستم بدون باد گرم سشوار، صاف كردن اين موهاي نيمه مجعد محال است. باحرص به كمك انگشتانم كمي سر و سامان شان دادم و مقنعه ام را جلو كشيدم. يك ژست خانمانه خرج صورتم كردم، كه با جيغ آيدا من هم از ترس جيغ كشيدم و يك ديوانه نثارش كرد.
_ اوه اوه چه خبره دختر بابات؟! سر و گوشت جنبيدن گرفته ها دو ساعته تو نختم كه جلو آينه اي! زود و تند و سريع بگو چه خبره؟
كلافه پوفي كشيدم و به لب هاي خشك و بي رنگم جلوي آينه خيره شدم، هرچه قدر سعي كردم به كمك آب دهانم براق شان كنم بي فايده بود. با حالتی متضرع گفتم:
_ آيدا ؟!رژ داري؟
دست به كمر زد، چند قدم نزديكم شد چشم هايش را ريز كرد
_ دارم! ولي تا ندونم واسه كي داري خرجش ميكني نميدم
سمت آب خوري رفتم، بعد از شستن دست هايم، مشغول تكاندن خاك مانتويم شدم .
_ نخواستم ، گدا!
بي توجه به من جلوي آينه رفت و از داخل كوله اش يك رژ صورتي خوشرنگ بيرون آورد و به لب هايش زد. در حالي كه لب هايش را با عشوه به هم ميماليد، رژ لب را رو به رويم گرفت.
_ شيدا بترس از خشم اژدها
رژ را از دستش قاپ زدم و با ذوق خرج لب هايم كردم.
_ اژدها عمه اته
_ والا عمه من نبود كه سر جريان كيوان كم مونده بود خون راه بندازه.
با ياد آوري اش هم منقلب میشدم. رژ را به سينه اش كوبيدم و كوله ام را روي دوشم انداختم و از دست شويي خارج شدم. دنبالم دويد و كوله ام را كشيد و عاجزانه شروع به خواهش كرد.
_ شيدا!
جوابش را ندادم. بيشتر دستم را كشيد
_ شيدا جان من وايسا!
بابا، خره! من به خاطر خودت ميگم. بابات اين دفعه هر سه تامون رو ميكشه!
با حرص گفتم:
_ كيوان مرد! مرد!
_ پس چته اگه عشق اون در به در وسط نيست
كوله ام را در راهرو محكم زمين كوبيدم.
_ عشق؟! من كي عاشق اون بچه سوسول بودم؟! كيوان يك اشتباه به مدت يك ماه توي زندگي من بود، تموم شد و رفت
آيدا خم شد و كوله ام را برداشت و جلو تر از من راه افتاد.
_ ميترسم تموم نشده باشه! ميترسم پرونده باباش ادامه داشته باشه و هنوز تصميم داشته باشه از احساس پاك دختر آقاي وكيل، واسه اهداف شومش استفاده كنه.
دوباره از خودم با ياد آوري اش تا حد مرگ متنفر شدم.اما نميدانم چرا ته قلبم هنوز حرف هاي روز آخر كيوان را باور داشتم
« شيدا ! من كاري به بابام و بابات ندارم، من وقتي آيدا تو رو بهم معرفي كرد حتي نميدونستم دختر بهمنش باشي، من هميشه تنها بودم، نه مادر داشتم نه خواهر نه هيچ دوستي، تو دوست دختر خالم و بهترين دوست مني »
به قدم هايم سرعت بخشيدم
_ آيدا؟!
وقتي برگشت چشم هايش تر بود
_ بله؟
دستم را روي شانه هايش گذاشتم.
_ بابام اون روزها خيلي عصباني بود، واسش توضيح دادم كه تو مقصر نبودي، ولي تو هنوز ناراحتي؟
با تلنگر به پيشاني ام زد.
_ نه منگول!
من ناراحت توام. من از اون شوهر خاله آشغالم و نقشه هاش ميترسم. راستش خودم هم به كيوان اعتماد ندارم
لپش را كشيدم و گفتم:
_ بابا كيواني در كار نيست! اون فقط يك دوست بود
الان ميدوني چند ماهه اصلا خبري ازش ندارم؟! آيدا! اگه ببينيش ميترسم تو هم عاشقش شي. راستش از اونجا كه تو قيافت فشنه و برنز كردي و مثل من خاك آلو و خوابالو و خنگولو نيستي ميترسم بورش بزني!
بيني سربالايش را با حالت غرور بالا كشيد و با حالت آرتيستي چنگي ميان موهايش زد و گفت:
_ حالا اين جيگر من كي هست؟!
مشتي به بازويش زدم و گفتم:
یاس
00قلم نویسنده بسیار زیباست ولی رمان بسیار غمگین است و اشک رو حتما همراه خواننده می کنه . کاش قلم قوی نویسنده دفعه بعد داستانی شاد و پر از انگیزه زندگی بنویسه
۳ هفته پیشرزی
00بسیار زیبا و بسیار تلخ و ناراحت کننده.اشک ریختن من هنگام خواندن چند فصل پایانی ،خاطرات تلخی رو برام زنده کرد.البته کل داستان غمگین بود و اشک من رو درآورد.ممنون از قلم خوبت
۴ هفته پیشسانای
00خیلی زیبا بود ولی آخرش فوق العاده غمگین کلا دو فصل آخر اشک ریختم کاش آخرش اینجوری تموم نمیشد با اینکه واقعیت زندگیامونه ولی طاقت ندارم رمانم انقد غم انگیز باشه
۱ ماه پیشZ
00ببخشید دوستان کسی از خانم ایلخانی به جز این رمان و رمان این مرد امشب میمیرد رمان دیگه ای هم سراغ داره میشه معرفی کنید
۸ ماه پیشحسنا
20عابر بی سایه هم از خانم ایلخانیه و قشنگه
۸ ماه پیشعابر بی سایه
00.
۷ ماه پیشفرزانه
00بله رمان اماخاکستری،ماه طوفان،این مرد امشب میمیرد،عابربیسایه ازبهترین رمان های خانم ایلخانی هستن،هزارچم1رو نگم که چقدرقشنگه.خیلی آثاردیگه هم دارن ولی اینارو ک نام بردم بخونیدعالی هستن عالی
۱ ماه پیشپری
00عالی بود عالی موضوع و کش و قوس های داستان عاشقیها و دعواها قهر ها اشتباه بازم میگم عالیه فقط خانم ایلخانی کاش اینقدر تلخ تموم نمیشد
۲ ماه پیشپری
00بی نظیر👌♥️ هست هم موضوع و نگرش داستان این دومین رمان خانم ایلخانی هست که دارم میخونم بلافاصله بعد خوندن یک رمانشون به نام این مرد امشب میمیرد رمانهای دیگه رو نتونستم انتخاب کنم برای خوندن چون هم موضوعات آبکی داشت و هم دست قلم پخته خانم ایلخانی رو نداشتن واقعا ممنون از شما خانم نویسنداپلیکیش
۲ ماه پیشمعصومه
30ساعت دو و بیست شب هست و من تازه رمان رو تموم کردم. واقعا رمان قشنگی بود و صفحات آخر اشک هام رو سرازیر کرد اصلا فکر نمی کردم قراره با همچنین چیزی رو به رو بشم. پیشنهاد میکنم حتما این رمان رو بخونین و سعی کنین درس بگیرین.
۳ ماه پیشeli
10خیلی قشنگ بودسه بار خواندنش هر سه بارم اشک ریختم حتما بخونید
۳ ماه پیشجانا
10خیلی خوب بود
۳ ماه پیشالهه
21برای بار دوم خوندم خیلی زیبابود در واقع زندگی خیلیها این طوره،زنانی سرشار از گذشت ولبریز از عشق،که حاضرن هرجور رنج ومصیبتی رو برای از دست ندادن عشقشون تحمل کنن حتی به قیمت از دست رفتن خودشون.
۴ ماه پیشسلام من پری هستم
11سلام خیلی قشنگ بود ممنون مرسی من ناراحتی قلبی دارم خیلی غم به دلم نشست
۴ ماه پیشزهرا
00اکثر رمانهای خانم ایلخانی عزیز تازمان رسیدن به دختر و پسر در اوج هیجان و فوق العاده زیبا هستند به محض رسیدن تمام واتفاقات تلخ عالم سرشون آوارمیشه اما آخر رمان خوبه اما امان از این رمان تلخ وآخرش 😭
۵ ماه پیشHafez Soltani
20حالم خیلی بدشداه کاش پایانش بهتربودنتونستم تااخربخونمش انقدک گریه کردم
۵ ماه پیشسمیه
40سلام بهترین رمانهای که خواندم نویسنده زینب ایلخانی بوده عالی بودند مرسی
۷ ماه پیش
الهه
00خیلی خیلی قشنگ بود