رمان با سقوط دست های ما به قلم زینب ایلخانی
مهم نیست در چه سنى کجا چه طور اشتباه یا درست اولین بار عاشق شده باشید ! همین واژه "اولین "که ضمیمه عشق شود چنان این صفت و موصوف را مقدس میکند که دیگر در همه عمرت چیزى قادر نیست ابهت این حس را دست بگیرد! عشق اول! با همه سادگى و کودکی اش قلبش را سرتاسر به او میبخشد این عشق بزرگش میکند و تاوان این بزرگ شدن براى شیداى ِ"با سقوط دست هاى ما" چه چیز میتواند باشد جز...؟! با ما در این داستان جنجالی با سبک متفاوت کاملا رئال همراه باشید تا عشق را در زندگی معمولی ها هم لمس کنید آنان که نه اسطوره اند! نه ارباب! و نه حتى کسى که آرزوى خیلى ها باشند معمولی ها هم عاشق میشوند دوست میدارند و دوست داشته میشوند زینب ایلخانى اینبار براى خلق اثر" با سقوط دستهای ما" سراغ معمولی ها رفته است و شاید جذابیت بیشتر این رمان به همین امر باشد.
تخمین مدت زمان مطالعه : ۱۷ ساعت و ۹ دقیقه
ژانر : #عاشقانه #اجتماعی
خلاصه:
مهم نيست در چه سنى
كجا
چه طور
اشتباه يا درست
اولين بار عاشق شده باشيد !
همين واژه "اولين "كه ضميمه عشق شود
چنان اين صفت و موصوف را مقدس ميكند كه ديگر در همه عمرت چيزى قادر نيست ابهت اين حس را دست بگيرد!
عشق اول!
با همه سادگى و كودكي اش قلبش را سرتاسر به او ميبخشد
اين عشق بزرگش ميكند
و تاوان اين بزرگ شدن
براى شيداى ِ"با سقوط دست هاى ما"
چه چيز ميتواند باشد
جز...؟!
با ما در اين داستان جنجالي با سبك متفاوت كاملا رئال همراه باشيد
تا عشق را در زندگي معمولي ها هم لمس كنيد
آنان كه نه اسطوره اند!
نه ارباب!
و نه حتى كسى كه آرزوى خيلى ها باشند
معمولي ها هم عاشق ميشوند
دوست ميدارند و دوست داشته ميشوند
زينب ايلخانى
اينبار براى خلق اثر" با سقوط دستهاي ما"
سراغ معمولي ها رفته است
و شايد جذابيت بيشتر اين رمان به همين امر باشد.
فصل اول
يقه كتم را تا جاى ممكن بالا مي كشم و سرم را در همان يقه فرو مي برم، از ديده شدن حتي در اين خلوت زمستانى برف زده اينجا هم شرم دارم!
به تماشاي رد پاهايم در برف مي ايستم و سر بر مي گردانم، آه از نهادم بر ميخيزد و در اين سرما تبديل به بخاري ميشود كه خيال پرواز و به اوج رسيدن دارد، چنان همان روزگاران خودم...
دستان يخ زده ام را به هم كه ساييدم ، دلم به درد آمد
تازه به خودم آمدم زمستان شده است و او سرمايي است!چه قدر اينجا سرد بود!
باز همان توده سنگي در شاهراه گلويم خانه كرد همان كه هربار قوي تر و راسخ تر براي خفه كردنم مي آمد!
نتوانستم جلوتر بروم، تا همين جايش هم باورم نميشد توانسته باشم بيايم
ناتوان سر جايم مينشينم. دستم را روي سرم مي گذارم و يقين دارم تصوير يك مرد عاجز زمين خورده در اين برف، رقت انگيز ترين عكس سال شناخته خواهد شد!
آمده بودم كه اينبار براي هميشه كنارش بمانم!
آمده بودم تنهايی هايش را جبران كنم
آمده بودم تمام دوستت دارم هايي كه نشنيد را فرياد بزنم...
آمده بودم برايش يك بهزادِ هميشگي شوم ...
ميان برف روي زمين چنگ مي اندازم
و مشتي برف بر ميدارم و تا نزديك صورتم بالا مي آورم
آمده بودم كه خاك بر سر بريزم ، اينبار هم دلت نيامد بد باشي؟! از خدايت اين برفها را تقاضا كردي تا خاك بر سري ام را شاهد نباشي؟!
تك تك جملات دست نوشته هايش دوباره آوار ميشود بر سرم.
***
روى شيشه مه گرفته ماشين طرح يك قلب كشيدم و اول اسمش را طرح زدم. حتي همين بي انگليسي متعلق به او هم مي توانست مرا حسابي سر كيف بياورد. ذوق زده شيشه و اول اسمش را بوسيدم و جاي لب هايم وسط قلب ماند خيره اش كه شدم.متوجه خروج بابايى از داروخانه شدم. هول شدم و با آستين كاپشنم هرچه نقش زده بودم را سريع پاك كردم
سوار كه شد قبل از اينكه ماشين را به حركت در آورد با همان استايل مخصوص خودش ابرويي بالا انداخت و پلاستيك حاوي داروها را روي پايم گذاشت:
_ شيدا خانم، با دقت دستور مصرف داروها رو اينبار بخون
بي حوصله يك نگاه كلي به داروها كردم و گفتم:
_ اين دكتره خنگه واسه سرماخوردگي و مسموميت، حتي دندون درد فقط بلده همين ها رو تجويز كنه
سري تكان داد و با لبخند گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_غر غروى من كي بوده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irانگشتم را با ذوق بالا آوردم و صدايم را كودكانه كردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ من ! من !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلپم را كشيد و بعد همان دستش كه لپم را كشيده بود را محكم بوسيد، عاشق اين حركتش بودم؛ هربار از داشتنش هزاربار ذوق ميكردم و به خودم ميباليدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتا قبل از حك شدن اين بي انگليسي در مغز و قلبم، هميشه باور داشتم من و بابايي به تنهايي براي دنياي هم كافي هستيم؛ اما اين چند روز قلبم براي اولين بار در ١٨ سالگي تجربه هورّى فرو ريختن را لمس كرده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهربار با تصور چهره و صدايش، انگار در يك دست انداز بزرگ مي افتادم. يك لبخند رويايي به لب هايم مينشست
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو بلافاصله بغض در گلويم خانه ميكرد كه چرا كنارم نيست و هزار سوال تلخ ديگر...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهربار انگار عاشق تر ميشدم؛ عاشق كسي كه نداشتمش!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irانگار دوباره از همان لبخند و بغض هاي غير ارادي داشتم و متوجه نشده بودم، كه با تكان شانه ام به خودم آمدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسمتش برگشتم. با حركت دست همزمان پرسيد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ كجايي ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبلد نبودم به او هيچ وقت دروغ بگويم اما چند روزي بود از شرم حسم مجبور بودم كسي باشم كه نبودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ داشتم به آزمون آزمايشي ،كنكورم فكر ميكردم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپشت چراغ قرمز ترمز كرد و مثل هميشه با آرامش گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ فقط چند ماه تا تموم شدن اين استرس ها و فشار درس مونده، يكم ريلكس كن ضعيف شدي بچه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا لب هاي آويزان شده گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ كنكور خر است
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاخم كوتاهي كرد و بعد سبز شدن چراغ دوباره شروع به تعريف جريان كنكور خودش كرد؛ اين ماجرا را كامل از حفظ بودم. شانه اي بالا انداختم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ بابايي من رو لطفا با خودت كه يه بچه درس خون با رتبه تك رقمي بودي، مقايسه نكن. من قول ميدم اول شم ولي از آخر!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر ميان قهقهه خنده با همان صداي جذابش گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ اونوقت شوهرت ميدم. جاي دانشگاه رفتن بري بشوري و بسابي و بپزي!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخنديدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ اگه بدونم كليد باز شدن بختم رد شدن توي كنكوره براي آخر شدن همه تلاشم را ميكنم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاينبار اخمش جدي تر بود. آرام روي پايم زد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اون دبه بزرگه خونه مامان جون رو يادت رفته؟! اونو خريدم بندازمت توي اون؛ تا قيام قيامت ترشي شيدا واسه خودم باشه و بس، به كي بدم دار و ندارم رو آخه؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباز دلم فرو ريخت و در دل ناليدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir« اگه بدوني به كي قراره اين دار و ندارت رو بدي كه تيكه بزرگم گوشمه.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوارد آسانسور كه شديم، قبل از اينكه در بسته شود، خانم نجمى همسايه طبقه ششم، هيكل فربه اش را ميان دو در قرار داد و مانع بسته شدن در شد. با يك خنده جلف سلام داد و وارد شد، بابايي مثل هميشه سر به زير انداخت و محترمانه سلامش را پاسخ داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتمام حجم آسانسور را يك تنه اشغال كرده بود و ما دو نفر به هم گوشه آسانسور چسبيده بوديم. خنده از لب هايش محو نميشد و خيال چشم برداشتن از بابايي را نداشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ جناب بهمنش مشكل پاركينگتون حل شد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباز دوباره خيال شروع يك بحث طولاني داشت، بابايي هم با يك پاسخ كوتاه خيالش را بيخيال كرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ بله
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا عشوه يك دسته موي مش شده زردش را از صورتش كنار زد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ خدا رو شكر، من به مدير برج گفته بودم، با وجود يك وكيل قدر مثل جناب بهمنش، نميشه قانون شكني كرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا همان متانت ويژه خودش تشكر كرد و به محض توقف آسانسور با يك خداحافظي كوتاه و سريع، تمام روياهاي زن بيچاره را نقش بر آب كرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچهره غم زده و شكست خورده تپلش قبل بسته شدن درب آسانسور، باعث شد ديگر نتوانم خودم را كنترل كنم و با صداي بلند بخندم. همانطور كه كليد را در قفل ميچرخاند، با اخم و جديت صدايم زد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ شيدا!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو اين نوع هجي شيدا طوري بود كه سريع حساب كار دستم مي آمد.معذرت خواستم و به خنده ام پايان دادم. در را باز كرد و اشاره كرد داخل شوم، من هم مثل هميشه با عجله وارد شدم كه بازويم را گرفت و به كفش هايم اشاره كرد.با صدایي خسته گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ بابايي شونصد تا گره داره بندهاش، من خسته ام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسري تكان داد و خم شد و با حوصله بند كفش هايم را در آورد. نميدانم چرا يكهو ياد روز اول افتادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآن روزها دنيا برايم خيلي كوچك بود؛ درست مثل جسم كوچك و نحيف خودم! آنقدر كه فكر ميكردم با فرار كردن به پارك خيابان رو به روي مدرسه فرسنگ ها از خانه و مامان دور شده ام و ديگر نميتواند پيدايم كند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروي يك نيمكت نشستم و اشك هايم را با آستين روپوش صورتي ام پاك كردم.صداي موسيقي شكمم مرا به اين واداشت كه به لقمه له شده در كوله پشتي ام پناه ببرم. نصفش را كه خوردم در خيال كودكانه ام نصف ديگر را براي شامم نگه داشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irكتاب علومم را برداشتم و همانجا تصميم گرفتم آنقدر درس بخوانم كه بتوانم هرچه سريع تر خانم معلم شوم و در مدرسه زندگي كنم، آخر همش فكر ميكردم خانه معلم ها، يك جاي مخفي در مدرسه است
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهنوز نيم ساعت نشده بود كه دلم براي مامان تنگ شد. اما بلافاصله ياد حرف هاى دايي ناصر افتادم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ شوهر ننه ات ميشه ناپدريت، بچه! يكي شبيه همون تنارديه بدجنس توي كارتون بينوايان، كه كزت بيچاره رو كتك ميزد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره بغض كردم و از مامان تا آخر دنيا دلخور شدم. باران كه گرفت، كتابم را باز كردم و روي سرم گذاشتم؛ دقيقا مثل يك گنجشك بي خانمان اسير طوفان كه زير يك شيرواني كوچك پناه گرفته است. شروع به ها كردن دست هاي كوچكم كردم و به قطره باراني كه از نوك بيني ام ميچكيد، خيره شدم.آنقدر كه چشم هايم كاملا چپ شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما ناگهان با تكان مهيب شانه هايم كتاب از سرم زمين افتاد و خودم وحشت كردم. مامان با صورت وحشت زده و چشم هاي متورم عصبي، جيغ مي كشيد و تند تند به پشتم مي زد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بچه بي ادب اينجا چه غلطي ميكني؟! كشتي منو! كشتي منو شيدا!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز شدت درد بالا و پايين مي پريدم. مامان هر وقت عصبي ميشد قدرت كنترلش را حساب از دست مي داد. هاي هاي گريه ميكردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبازويم را محكم گرفت و سمت ماشينش كشاند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ صبر کن برسيم خونه ، ادبت ميكنم ، نشونت ميدم نتيجه اين كارت چيه! ورپريده واسه من فرار ميكنه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irايستادم و پاي كوبيدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ من خونه نميام
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبيشتر كشيدم و فرياد زد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ غلط كردي
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشيدا اين قدر عصباني ام كه حرف بزني همينجا سياه و كبودت ميكنم ، زود باش راه بيفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز شدت گريه، بريده بريده حرف ميزدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ بيام خونه ى اون مرده كه اونم منو ميزنه. اون آدم بديه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irيك لحظه ايستاد. اشك هايش پشت سر هم ميچكيد، رنگ غم روي صورتش خورد، با صداي دردمندي ناليد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ اون آدم بدي نيست به خدا بد نيست. اينو هيچ وقت ديگه نگو
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ هست، هست، دايي ناصر گفته
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irكلافه سري تكان داد و زير لب گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ خدا اين ناصر رو لعنت كنه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسوار ماشين كه شديم، دوباره صورتش را تماشا كردم اين فرشته سپيد روي مو بلوطي فقط مامان فروغ من بود! با همه جيغ هايش حتي نيشگون هاي گاه به گاهش. فقط براي من بود ! او را با هيچ كس تقسيم نميکنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجلوي يك آپارتمان بزرگ، كه آن زمان نميدانستم اسمش برج است، توقف كرد. دلم بي تاب خانه مادر بزرگ بود. آن جا در آن كوچه كلي دوست داشتم. دايي ناصر هر عصر كه از پادگان مي آمد برايم كلي خوراكي مي آورد. مامان بزرگ موهايم را مي بافت و برايم قصه مي گفت؛ ماهي قرمز هاي حوض حياط، حتما دل تنگم بودند! ناليدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ مامان من اينجا نميام
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irكلافه و درمانده نوازشم كرد حالا آرام شده بود و من عاشق اين فروغ آرام بودم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ به خاطر مامان همين يكبار!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقول ميدم دوست نداشتي برميگرديم خونه مامان بزرگ.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا بغض گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ تو اونو بيشتر از من دوست داري؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ كي رو مامان جان؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ همون تنارديه بدجنس كه دايي ناصر ميگه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروي برگرداند و باز همان لعنت را زير لب نثار دايي كرد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستم را گرفت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ ميريم ميبينيم، اگه حق با دايي ناصر بود، بر ميگرديم باشه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irراضي شدم و همراهش راه افتادم.در همه عمرم دفعه اولي بود كه سوار آسانسور مي شدم. محكم به مامان چسبيده بودم. وقتي رسيديم مامان هنوز كليد را وارد قفل نكرده بود كه از پله ها يك نفر صدايش زد.صدايش در اوج مردانگي يك آرامش خاصي داشت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ فروغ جان!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفروغ تنها جان من است! اين طور مامانم را صدا نزن! نگاهش كردم. آنقدر قدش بلند بود كه حس كردم بايد براي خفه كردنش يك نردبان بخرم. موهاي لخت و مشكي اش را بالا زد و با يك لبخند كه دو عمق لب ها و چشم هاي مشكي اش بود رو به من گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ اوه ببين كي اينجاست؟ شيدا خانوم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپشت مامان سنگر گرفتم و يواشكي نگاهش كردم. حين سلام دادن با مامان، دست مامان را در دست بزرگ و مردانه اش فشرد. باز دلم گرفت، اين دست ها هم فقط براي من بود! در را كه باز كرد، قبل از همه به من اشاره كرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ بفرماييد خانوم كوچولو!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان هم با سر تاييد كرد كه وارد شوم. با خجالت و درماندگي به كفش هايم خيره شدم. كلي گره كور، زنگ ورزش خرج بند كفش هايم كرده بودم.اما غرورم اجازه نميداد در مقابل تازه وارد، اعتراف كنم كه قادر به باز كردنش نيستم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما تازه وارد زندگي ما خيلي كهنه كار بود.با لبخند مهرباني در مقابلم زانو زد و با دقت و صبر شروع به باز كردن كفش هايم كرد. مامان اعتراض كرد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ بهادر! خودش بلده؛ ٩ سالشه .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما به كارش ادامه داد و با خونسردي گفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ ميدونم خودش بلده اما فكر كنم امروز خسته است
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخسته بودم خيلي خسته بودم و او اين را خوب فهميده بود ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرش را كه بالا آورد يكهو دستم به ته ريش نرمش خورد. دستم را پس كشيدم اما او با لبخند گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ تموم شد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتي اينبار هم در اوج خستگي سرش را بالا آورد و مثل همان روز نخست گفت «تمام شد»، طاقت نياوردم خم شدم و بوسه اي محكم روي موهايش گذاشتم. مثل هميشه با چشم هايش خنديد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچه قدر گاهي از اينكه خدا در كنار همه باخته ها و از دست داده هايم، بهادر بهمنش را به عنوان پدر برايم مقدر كرده بود، مشعوف ميشدم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irكوله ام را روي كاناپه نرم قرمز جديد وسط سالن گرد نشيمن انداختم و بعد روشن كردن تلوزيون، خودم هم كنار كوله ولو شدم. بابايي كه به آشپزخانه رفت مثل هربار از اين كه هيچ كاري بلد نبودم عذاب وجدان گرفتم. ميدانستم امروز چه قدر فشار كاري را تحمل كرده است.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صدايی بلند گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ من گرسنه نيستم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجوابم را نداد ، بي حوصله مقنعه ام را از سرم بيرون كشيدم، گيره موهايم را باز كردم. اين سرماخوردگي لعنتي تمام بدنم را كرخت و بي حال كرده بود، اما قلبم بر عكس تمام اعضاي بدنم خيلي با انرژي و ريتيميك مينواخت. باز صدايش در گوشم طنين انداز شد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ تو كلاس چندمي مورچه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچه قدر از اين كه مورچه خطابم كرده بود دلم خرسند بود؛ انگار چندين صفحه عاشقانه خرجم كرده باشد، با همين يك سوال و يك صفت تازه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صداي بابايي باز از دل روياهايم بيرون آمدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_دخترم؟ خانومي؟ خوابيدي؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشم هايم را آرام گشودم. لبخند زد و يك ليوان آب ميوه تازه مقابلم گرفت و قرصم را در دهانم گذاشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irيك جرعه خوردم اما گلويم بيشتر درد گرفت. ناليدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ بسه همين قدر
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاخم كرد و با حوصله صبر كرد تا جرعه جرعه آب ميوه ام را تا انتها بخورم. پشت دستش را روي پيشاني ام گذاشت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ تب نداري ديگه ، پاشو يك دوش بگير تا يكم استراحت كني يك سوپ خوشمزه واسه شام آماده ميشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخودم را لوس كردم و دستش را گرفتم گونه ام را روي دستش گذاشتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ ميشه دوش نگيرم؟ بخوابم تا خود صبح . شما هم خسته اي شام نميخواد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرام آرام نوازشم كرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ بايد زود خوب شي دخترى
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچه قدر دلم ميخواست مثل هميشه همه سر دلم را سير تا پياز برايش تعريف كنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما اينبار حتي جرات تصورش را هم نداشتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irميدانستم پا گذاشتن روي خط قرمزهاي پدر خوانده ام، عواقب جدي خواهد داشت!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرو به روى آينه آموزشگاه، با وسواس خاصي مشغول مرتب كردن موهاي نامرتبم بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irميدانستم بدون باد گرم سشوار، صاف كردن اين موهاي نيمه مجعد محال است. باحرص به كمك انگشتانم كمي سر و سامان شان دادم و مقنعه ام را جلو كشيدم. يك ژست خانمانه خرج صورتم كردم، كه با جيغ آيدا من هم از ترس جيغ كشيدم و يك ديوانه نثارش كرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ اوه اوه چه خبره دختر بابات؟! سر و گوشت جنبيدن گرفته ها دو ساعته تو نختم كه جلو آينه اي! زود و تند و سريع بگو چه خبره؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irكلافه پوفي كشيدم و به لب هاي خشك و بي رنگم جلوي آينه خيره شدم، هرچه قدر سعي كردم به كمك آب دهانم براق شان كنم بي فايده بود. با حالتی متضرع گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ آيدا ؟!رژ داري؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدست به كمر زد، چند قدم نزديكم شد چشم هايش را ريز كرد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ دارم! ولي تا ندونم واسه كي داري خرجش ميكني نميدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسمت آب خوري رفتم، بعد از شستن دست هايم، مشغول تكاندن خاك مانتويم شدم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ نخواستم ، گدا!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبي توجه به من جلوي آينه رفت و از داخل كوله اش يك رژ صورتي خوشرنگ بيرون آورد و به لب هايش زد. در حالي كه لب هايش را با عشوه به هم ميماليد، رژ لب را رو به رويم گرفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ شيدا بترس از خشم اژدها
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرژ را از دستش قاپ زدم و با ذوق خرج لب هايم كردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ اژدها عمه اته
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ والا عمه من نبود كه سر جريان كيوان كم مونده بود خون راه بندازه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا ياد آوري اش هم منقلب میشدم. رژ را به سينه اش كوبيدم و كوله ام را روي دوشم انداختم و از دست شويي خارج شدم. دنبالم دويد و كوله ام را كشيد و عاجزانه شروع به خواهش كرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ شيدا!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجوابش را ندادم. بيشتر دستم را كشيد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ شيدا جان من وايسا!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابا، خره! من به خاطر خودت ميگم. بابات اين دفعه هر سه تامون رو ميكشه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا حرص گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ كيوان مرد! مرد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ پس چته اگه عشق اون در به در وسط نيست
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irكوله ام را در راهرو محكم زمين كوبيدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ عشق؟! من كي عاشق اون بچه سوسول بودم؟! كيوان يك اشتباه به مدت يك ماه توي زندگي من بود، تموم شد و رفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآيدا خم شد و كوله ام را برداشت و جلو تر از من راه افتاد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ ميترسم تموم نشده باشه! ميترسم پرونده باباش ادامه داشته باشه و هنوز تصميم داشته باشه از احساس پاك دختر آقاي وكيل، واسه اهداف شومش استفاده كنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره از خودم با ياد آوري اش تا حد مرگ متنفر شدم.اما نميدانم چرا ته قلبم هنوز حرف هاي روز آخر كيوان را باور داشتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir« شيدا ! من كاري به بابام و بابات ندارم، من وقتي آيدا تو رو بهم معرفي كرد حتي نميدونستم دختر بهمنش باشي، من هميشه تنها بودم، نه مادر داشتم نه خواهر نه هيچ دوستي، تو دوست دختر خالم و بهترين دوست مني »
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه قدم هايم سرعت بخشيدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ آيدا؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتي برگشت چشم هايش تر بود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ بله؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستم را روي شانه هايش گذاشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ بابام اون روزها خيلي عصباني بود، واسش توضيح دادم كه تو مقصر نبودي، ولي تو هنوز ناراحتي؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا تلنگر به پيشاني ام زد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ نه منگول!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن ناراحت توام. من از اون شوهر خاله آشغالم و نقشه هاش ميترسم. راستش خودم هم به كيوان اعتماد ندارم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلپش را كشيدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ بابا كيواني در كار نيست! اون فقط يك دوست بود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irالان ميدوني چند ماهه اصلا خبري ازش ندارم؟! آيدا! اگه ببينيش ميترسم تو هم عاشقش شي. راستش از اونجا كه تو قيافت فشنه و برنز كردي و مثل من خاك آلو و خوابالو و خنگولو نيستي ميترسم بورش بزني!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبيني سربالايش را با حالت غرور بالا كشيد و با حالت آرتيستي چنگي ميان موهايش زد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ حالا اين جيگر من كي هست؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمشتي به بازويش زدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ پسرخاله نشوها! اين يكي رو توي گنجه فقط و فقط واسه خودم نگه داشتم.واي واي! حتي اسمش يادم مياد قلبم هلوپي ميريزه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ شيدا! تو واقعا از دست رفتي ! حالا امروز داري سر قرار تنهايي ميري؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم را به علامت منفي تكان دادم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ نچ قرار نداريم ، دارم ميرم خونه شون اونجا مي بينمش
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرام با كف دست به سرم زد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ اي خاك تو سر بي اراده ات مگه دفعه چندمه مي بينيش؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشانه بالا انداختم و در حالي كه با انگشت عدد دو را نشان ميدادم گفتم: دفعه دوم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاينبار جيغ كشيد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ بهادر بهمنش ميكشتت !! آتيشت مي زنه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صداي بلند خنديدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_تنها نميرم! با خودش ميرم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irكيفم را از دستش كشيدم و سمت در ورودي آموزشگاه دويدم. دنبالم دويد و وقتي جلوي در توقف كردم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفس نفس زنان گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ وايسا ببينم ، چي بلغور ميكني؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ پدر بابايي مريضه. خيلي حالش بده.يه جورايي تو كماست واسه همين با خانوادش آشتي كرد، ٤ شنبه با هم رفتيم خونه پدريش اونجا ديدمش
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآيدا با چشم هاي گرد شده پرسيد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ واقعا بعد اين همه سال آشتي كردن؟ چرا از همه اين ها بي خبرم؟ حالا طرف كيه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ بي خبري چون كه چند روزه معلوم نيست موبايلت چرا خاموشه و كلاس ها رو هم ميپيچوني، وگرنه واست مثل هميشه كامل تعريف ميكردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا هيجان پرسيد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ خوب خوب الان ميگي؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اوهوم،
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحاج خانوم، مامان بابايي اومد يك روز خونمون قسمش داد كه بياد ديدن باباش. بابايي هم كلي پرچم من و مامانم رو برد بالا كه به اين شرط مياد كه كسي از گل كمتر راجب ما نگه. بعدم رفتيم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاونجا همه تحويلش ميگرفتن البته من رو يك مدلي نگاه ميكردن كه خوب حق داشتن. عمه بابايي متلك مينداخت كه من شبيه فروغم. اما يك نفر بود كه اون مدلي نگاهم نميكرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا كنجكاوي و ذوق پرسيد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ خوب كي؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخواستم جوابش را بدهم، كه صداي بوق آزراي مشكي بابايي، رشته كلام را از من گرفت. برايش دست تكان دادم و آيدا هم كه متوجه شد، مقنعه اش را كمي جلو كشيد و در حالي كه تصنعي لبخند ميزد، زير لب گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ خفه بشي بگو طرف كيه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگونه اش را بوسيدم و در حالي كه تركش ميكردم با صداي آرام ولي خيلي سريع گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ بهزاد، بهزاد بهمنش
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسمت ماشين دويدم. وقتي برگشتم آيدا واقعا خشكش زده بود و مات مرا نگاه ميكرد. برايش دست تكان دادم و سوار شدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از سلام طبق رسم هميشه سهم بوسه بابايي را دادم و طبق قوانين كمربندم را بستم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامروز هم صورتش مثل همان روز كه به ديدار خانواده اش ميرفت غمزده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ بابايي؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر حالي كه از آينه حواسش به رانندگي اش بود پاسخ داد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ جان؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ ناراحتى؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبلافاصله گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ شما اينبار بايد ميموندي خونه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبغض كردم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ من ميخوام كنارتون باشم هميشه, مثل هميشه كه شما كنار مني! از نگاه و حرفهاي خانوادتون اصلا ناراحت نميشم. خوب شما پسر بزرگشوني. من ميتونم درك كنم كه چه قدر واستون آرزو داشتن و فكر ميكنن من و مامان مسبب اين جدايي هستيم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبيني ام را ميان دو انگشتش گرفت و چشم هايش را محكم روي هم فشرد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ دختر من كي اين قدر خانوم و عاقل شده؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره مثل يك گربه سر بر سينه و شانه اش ساييدم و خودم را ميان آغوشش جاي دادم. دلم ميخواست ميتوانستم بگويم همان روز نخست كه در ٩ سالگي، مادرت، مادرم را به رگبار فحش و نفرين بست، عقل كوچكم به من حكم كرد تا ابد به مادري كه فرزندش را به عشقش باخته است بايد احترام بگذارم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهنوز تك تك جملاتش در ذهنم بود. حتي صداي النگوهاي زردش كه وقتي مشت به سينه اش ميكوبيد، جيرينگ جيرينگ صدا ميداد. ميان سالن خانه فرياد ميزد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ بهادر ، شيرم رو حلالت نميكنم، خونه خرابمون كردي ، بابات بفهمه آخر سر پشت كردي به ما سر فروغ, دختر زري كيسه كش, تا آخر عمر نگاه تو روت نميكنه. سياه بخت شي فروغ كه بچه ام رو ازم گرفتي. بچه ات رو خدا ازت بگيره
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابايي تاب نياورد و فرياد زد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ تمومش كن مادر من ، تمومش كن. فروغ زن منه! يك كلام ديگه به خودش و خانوادش بي حرمتي كني يادم ميره مادرمي و احترامت واجب! ده ساله صبح تا شب و شب تا صبح عذاب كشيدم، تا به امروز برسم. تا فروغم رو بدست بيارم اينبار، نميگذرم ازش تا پاي جون!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاگه اون زمان بچه بودم و تونستيد از مشتم درش بيارينش و سر سفره عقد با يك عملي بشونين، اينبار تا ته دنيا مثل شير پشت فروغ و بچه اش ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه اينجا كه رسيد، مكث كرد نگاهي به من كه پشت مادر گريانم پناه گرفته بودم انداخت و حرفش را اصلاح كرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ بچه ام! ايستادم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمانجا بود كه براي اولين بار طعم بچه يك مرد! يك مرد! يك مرد واقعي بودن را چشيدم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبافت قديمي و اصيل محله خانه پدرى بابايي را دوست داشتم. همه خانه ها بزرگ و قديمي بود. كمتر از برج ها و آسمانخراش ها در اين قسمت تهران خبري بود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتي زنگ در را فشرد، حاج خانم پشت آيفون با همان لحن خاص خودش گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ اوا ؟! بهادر جان مادر مگه كليد نداري خودت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا مناعت طبع، مودبانه گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ باز كن، حاج خانومم باز كن!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر كه باز شد يك لحظه از ورود امتناع كردم. يك لحظه حس كردم اين خانه بزرگ با اين حجم عظيم درخت هاي كهنسال توان بلعيدن من را دارد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما بابايي كه دستم را گرفت دلم قرص شد و اين دل قرص فرصت پيدا كرد، كه دوباره بيتاب مردي شود كه تنها يك بار ديده بودم اش، قرار بود دوباره با او روبه رو شوم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحاج خانم با ذوق در حالي كه دست روي قلبش گذاشته بود از ساختمان خارج شد. روسري اش را مرتب كرد و براي استقبال مان جلو آمد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ بهادرم خوش اومدي . نوراني كردي اين كلبه احزان رو دوباره، مادر!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابايي لبخند زد و آغوشش را براي مادر گشود. ثانيه هاي طولاني همديگر را در آغوش فشردن و سريع بوسه بر روسري مادر مينهاد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحاج خانم كه دل از بابايي كند، نگاهي عميق روانه چهره ام كرد و اينبار يك نوازش كوتاه روي گونه ام گذاشت و گفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ چشم آهويي خوش اومدي دختركم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر دلم يك ذوق كودكانه جوانه زد از سراسر وجود گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ ممنون حاج خانم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدست من و بابايي را گرفت و سمت ساختمان كشاند
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ بيایيد كه يك قابلمه دلمه پيچيدم مادر.خوش موقع اومدين.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابايي پنهاني چشمكي به من زد و من هم با ذوق همراهي اش كردم. اما وقتي خانه را از او كه بايد ميبود خالي ديدم. تمام آن چند ساعت، غم در خانه دلم خيمه زد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابايي به اتاق پدرش رفت. حاج خانم هم مدام مرا نگاه مي كرد. نگاهش را نمي فهميدم.ترحم بود؟ نفرت؟حسرت؟! محبت؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
فصل دوم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصداى ترمز ماشين! قدم هاي محكم و پر غرورش! آواي سوت زدن مكررش...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچه قدر به قلبم التماس كردم به آبرويم رحمي بكند و همينجا سكته نكند! بي اختيار يخ زده بودم دستانم شروع به لرزيدن كرد. حاج خانوم كلافه تنها خدمت كار خانه نجمه پير را صدا زد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ نجمه، نجمه ! بهزاد اومد غذاش رو گرم كن تا الان اينجا رو به آتيش نكشيده محض شكم گرسنه اش
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنجمه هم با استرس و هول سمت آشپزخانه دويد چرا كسي مراعات حالم را نمي كند؟! من با شنيدن اين اسم بي تاب مي شوم؛ چه برسد به شنيدن صدايش!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجرات نمي كنم از پنجره اي كه پرده اش كنار زده شده است او را نگاه كنم. همين صدايش به تنهايي قدرت ويران كردن يك دختر هجده ساله را دارد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ فرج الله!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاين در كه به لطف آقام ريموت دار نيست. تو هم كه نمي دونم چرا موقع باز كردن در دست به آب لازم مي شي. حداقل تميزش كن ، گوه گرفت دستم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخودم را اين قدر روي صندلي سلطنتي عقب كشيدم كه ميان دسته هاي عظيمش گم شدم. حاج خانم با ناراحتي پوفي كشيد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ شروع كرد دوباره
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز جايش بلند شد تا جلوي در به استقبال پسر كوچكش برود. سرم را نميتوانستم بالا بياورم. اما زير چشمي ديدم كه در حال بازي با سوييچش وارد شد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ سلام زن آقاي خودم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهنوز صورتش را نديده بودم. چشمانم روي شلوار جینش كه در چكمه ساق كوتاه عجيبش جمع شده بود، خشك شده بود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ دستت درد نكنه بهزاد من زن باباتم ديگه آره؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصداي ريسه رفتن خنده هاي مردانه اش، نميدانم چرا بغض در گلويم نشاند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاو خيلي مرد بود و من تنها يك دختر بچه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ شاه پسرت وقتي اينجاست واسه اون مادر و واس بهزاد زن آقا ديگه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ بلا نگيري بچه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- الهي قربونت برم. حالا كجاست اين داداش بي معرفتم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصداي قدم هايش كه نزديكم مي شد باعث شد كر شوم و هيچ نشنوم. حالا دقيقا رو به رويم بود. با استرس از جايم بلند شدم اما سرم را بالا نياوردم.مي ترسيدم غش كنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ س...سلام
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ سلام مورچه خانم، خوبي؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم را كه بالا آوردم و چشم هايم در چشم هاي مشكي و درشتش، در صورت گندمي و مردانه اش، جا ماند. اينبار لال شدم و تنها توانستم با حركت سر به نشانه مثبت جواب سوالش را بدهم.. اما با فرياد حاج خانم هر دو يكهو شوكه شديم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ بهـــزاد! واي بهزاد! باز با كفش اومدي توي خونه، گل و خاك كردي خونه رو. بچه اينجا فرنگ نيست اين هزار بار!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستش را به علامت تسليم بالا برد و ميان خنده گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ زن آقا تو رو خدا فلكم نكن غلط كردم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمحو تماشايش شده بودم. او ميخنديد. من هم در ظاهر ميخنديدم ولي دلم به حال خودم عجيب مي گريست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irكاپشن چرمش را در آورد و عضلاتش زير يقه اسكي مشكي جذبش بيشتر نمايان شد. با اينكه زياد درشت هيكل نبود اما من در مقابلش خيلي كوچك بودم. بابايي كه از طبقه بالا ، پايين آمد با حركت اداي احترام نظامي باعث شد همه بخندند. همديگر را در آغوش كشيدند. اما بابايي با يك اخم خاص رو به او سريع گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ بهزاد تو كه يا دوبي هستي كلا ،يا وقتي هم مياي ايران مدام مادر و پدر رو تنها ميذاري!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irالان وقت تفريح و رفيق بازيه؟ اين ها جز تو كيو دارن؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفاصله گرفت. رنگ صورتش در آني سرخ شد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ حاج خانم چقولي كرده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخودت بعد ١٠ سال اومدي بهادر جان، اين رو يادت نره!. بعدم نگران نباش فرج الله و نجمه هميشه هستن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابايي با ناراحتي پوفي كشيد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ به بچه اشون نياز دارن نه فرج الله و نجمه، من نبودم، چون خودشون نخواستن باشم، خود آقا بيرونم كرد، حاج خانوم گفت جايي اينجا ندارم، تو دليلت چيه واسه نبودن؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوزخند خاصي زد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ زندگي و كارم اونوره، حالا كه اينجا مجبورم بمونم بايد فكر بيزينسم هم باشم. زندگي خرج داره، آق وكيل!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر چهره بابايي خواندم كه اشتياقي به ادامه دادن بحث ندارد. انگار مي دانست بحث بي فايده است و ممكن است احترام ها خدشه دار شود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر حالي كه سمت اتاقش كه در همان طبقه بود، ميرفت، با تكان دادن دست در هوا گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ حاج خانم نهارم رو ميام تو آشپزخونه ميخورم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابايي با تعحب پرسيد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ چه وقت نهاره حالا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحاج خانوم كه خيالش بابت رفتن بهزاد راحت شد، كنار بابايي روي مبل نشست و سر تكان داد و با صداي آرام گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ تا لنگه ظهر خوابه، بيدار مي شه صبحانه مي خواد. بعد هم كه مي ره تا اين موقع! شكمش كه سير شد و چند ساعت خوابيد باز مي ره تا نصف شب، نمي گه مرده ايد زنده ايد؟ الان يك هفته است حتي نرفته اتاق آقات سر بزنه، ميگه آدم تو كما، من رو ميخواد چي كار! واي بهادر نميدونم اين چرا اين طوري از آب در اومد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابايي دستي ميان موهاي براق و مشكي اش كشيد. يك لحظه به اين فكر كردم كه چرا اين دوبرادر از نظر اخلاق و ظاهر هيچ شباهتي به هم ندارند؟ بهزاد موهايش خيلي كوتاه بود، بر عكس بابايي كه هميشه موهايش را نسبتا بلند و خوش حالت نگه مي داشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابايي دست دور گردن حاج خانم انداخت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ اين قدر حرص و جوش نخور، بهزاد همينه ، درست بشو هم نيست. اگر هم قرار بود درست شه، آقام همون چند سال پيش نبايد اجازه مي داد بره دوبي
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحاج خانم آهي كشيد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ نميدونيم اون ور كارش چيه؟بيخود و بي جهت درسش رو هم ول كرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ مادر من !بهزاد درس خون نبود. سالي ٨ تا تجديد و ديپلم زوري و ٤ سال پشت كنكور، معلوم بود دو ترم بيشتر توي دانشگاه تاب نمياره. آدم حجره و وردست آقام شدن هم نبود. بهزاد راهش جداست. خودش تصميم ميگيره تا تهشم وايميسه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتازه علت دلخوري بابايي و رد كردن عقايد اين برادر كوچكش را مي فهميدم. اما هنوز يك سوال در ذهنم بدجور مانور مي داد! چند سالش بود؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمي دانم چرا فكر نكرده سوال پرسيدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ بابايي شما چند سال بزرگترين؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحاج خانم و بابايي يكهو در سكوت و بهت به من چشم دوختند. اما سوالم را بر حسب يك كنجكاوي كودكانه برداشت كردند .بابايي با يك لبخند شيرين گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ ميخواي بدوني چرا زورم بهش نرسيده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهول شدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ نه، ببخشيد فضولي كردم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحاج خانم با محبت نگاهم كرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ چه آروم و محجوبه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابايي نوازشم كرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ نه دختري خودم، بهزاد ٩ سال از من كوچيكتره
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن بچه اولم بعد دوتا خواهرم بهرخ و بهناز، بهزادم بچه آخر
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irكاش ميتوانستم براي محاسبه سنش از انگشت هايم استفاده كنم ، اينقدر استرس داشتم كه رياضياتم به كل نم كشيده بود! با هر بدبختي بود عدد ٢٨ را پيدا كردم، آهي كشيدم و يك دسته مويم، كه روي صورتم ريخته بود را فوت كردم. نا اميد شده بودم مردي به سن او قطعا دختر بچه اي مثل من را حساب نميكند
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر همين افكار بودم كه حوله به تن و خيلي راحت از اتاقش خارج شد و با يك تكان دست به جمع به نشانه باي باي وارد آشپزخانه شد. تمام حواس و شنوايي ام معطوف آشپزخانه بود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نجمه نمك!، اين كه شبيه غذا بيمارستانه، ...بي مزه است...نوشابه نداريم؟...حاج خانم غذا نپزه همين ميشه ديگه...نخواستم، گندش بزنه، تو اون يكي قابلمه چيه؟ همونو بيار كوفت كنم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحاج خانم كه متوجه غر و لند بهزاد بود تاب نياورد و نجمه را صدا زد. نجمه رنگ پريده خودش را رساند و حاج خانم آرام پرسيد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ باز گير به چي داده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنجمه با نگراني و بغض جواب داد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ غذاشو كامل خورده آخرش ميگه نخواستم، دلمه ميخواد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحاج خانم خنديد و با ذوق از جايش بلند شد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ بچه ام دست پخت خودم رو مي خواد، الهي مادر فداش بشه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمان طور كه سمت آشپزخانه مي رفت، بابايي سر تاسف تكان داد و رو به نجمه گفت؛
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ خاله نجمه ، همين طوري مادرم بد و لوسش كرده ها
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنجمه با لحن مهربان و دلسوزانه اي گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ مادر همينه ديگه قربونت برم، يك عمر هم نگران شما بود وقتي نبودي
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابايي با شنيدن اين جمله سرش را پايين انداخت و انگار كوله باري از افكار متفاوت روي شانه اش نشست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irميدانستم تا چه حد عاشق فروغش بود، براي همين بود كه من هم در همان كودكي عاشقش شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتمام روزهاي بيماري مامان، با چشم هاي خودم شاهد بودم كه چه قدر درد كشيد و پا به پاي او با سرطان مبارزه كرد، اما زورش به جبر روزگار نرسيد سهم او از فروغش تنها ٣ سال و ٥ ماه بود و بس...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا ياد آوري آن روزها بي اختيار چشمانم پر شد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن با همه وابستگي و عشقم به مامان، با وجود بابايي، چه قدر كم دلتنگ شدم و ضربه خوردم. او تمام اين سال ها از خودش و حتي خانواده اش، به حرمت مراقبت از امانت تنها معشوقه زندگي اش، گذشته بود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابايي كه از جايش بلند شد يكهو هول شدم. انگار او هم مثل من درگير گذشته شده بود. نگاهم كرد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ پاشو بريم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدلم ميخواست تا قيامت همراهي اش كنم هرجا كه ميشد، اما دلم را در اين خانه جا گذاشته بودم. با اكراه بلند شدم، كه خدا حاج خانم را رساند
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ وا بهادرم كجا؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند تلخي زد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ كلي كار نيمه تموم دارم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفردا صبح زود دادگاه دارم، شيدا هم بايد درس بخونه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباز نتوانستم جلوي زبانم را بگيرم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ من امروز نميخوام درس بخونم، مشاورم گفته استراحت كنم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابايي با يك نگاه عميق، سر تا پايم را مورد سوال قرار داد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ خانم طلوعي امروز زنگ زد، اينو يادش رفت به من بگه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدروغ گفتن به او جزو محال ترين محالات بود، از شرم سرخ شدم و ترجيح دادم سكوت كنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحاج خانم دست بابايي را گرفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ قرار بود با هم دلمه بخوريم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخم شد و دست مادر را بوسيد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ برامون بذار ميبرم خونه، ميخوريم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنجمه با درماندگي از گوشه اتاق گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ دسته جمعي با نون خاش خاشي صفاي ديگه داره ها
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهزاد با دهان پر از آشپزخانه خارج شد و با دستش علامت لايك نشان داد. بعد از قورت دادن لقمه اش گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ بهادر نموني از دستت رفته نميدوني چه مزه اي داشت لامصب
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحاج خانم پشت چشمي نازك كرد و رو به بهزاد گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ امشب كه برنامه خاصي حضرت آقا نداره؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره مردانه و از عمق وجود با صداي بلند خنديد و اين قلب لعنتي من ساز ناكوك نواخت. جلو آمد، گونه مادر را كشيد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ اگه اين شاه پسرت رو تونستي نگه داري امشب در بست در اختيارتونم. البته اگه به كارهام هي گير ندي! بابا، منم والا دلم واسه يك شب که با خان داداش اتو شده ام باشم، تنگه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابايي ميان خنده سر تكان داد با چشم هايم به او التماس كردم كه بمانيم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقبول كه كرد اينقدر ذوق زده بودم كه دلم ميخواست با صداي بلند جيغ بكشم،
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحرفهاي حاج خانم و بابايي انگار هيچ وقت تمام نميشد. من هم ساكت به آن ها گوش سپرده بودم. بهزاد هم مدام در حال رفت و آمد بود. يكبار داد و هوار راه مي انداخت كه چرا فلان لباسم اتو ندارد. بار ديگر فرج الله را براي خريد ژل موي مخصوصش راهي ميكرد. صداي سشوآر هم مدام در خانه مي پيچيد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحاج خانم ميان صحبتش با بابايي خيلي بامزه و كلافه به اتاق بهزاد اشاره كرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ ميبيني؟! اون موها ٢ سانتيشو چند ساعت شيتان پيتان ميكنه خوبه موي حسابي هم نداره، اين بايد دختر ميشد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنتوانستم خنده ام را كنترل كنم با خنده من بابايي هم خنديد، حاج خانم با مهرباني گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ شيدا جانم ؟! عزيزم حوصلت سر رفت كه مادر، پاشو پاشو برو تو حياطمون. نجمه درخت خرمالو بهادر رو نشونت بده، گنجه كفتر ها بهزادم ببين
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا ذوق از جايم بلند شدم كه با چشم غره بابايي قلبم ايستاد، خيلي جدي گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ نه! بيرون سرده ، بشين همين جا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا همه عشقم، گاهي از بعضي سخت گيري ها و محدوديت هايي كه برايم در نظر مي گرفت، كلافه مي شدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا لب هاي آويزان سر جايم نشستم. حاج خانم باتعجب به پسر سخت گيرش خيره شده بود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irانگار دلش به حالم سوخته بود دست به زانو زد و از جايش بلند شد و در حالي كه سمت پله ها ميرفت، گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ بذار برم آلبوم هامون رو بيارم ببيني
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر دلم يكهو قند آب كردند. از اين كه ميتوانستم به تصوير صورت بهزاد در آلبوم بي هيچ شرمي دقيق نگاه كنم دقيقا شبيه كودكي كه يك آبنبات چوبي بزرگ شكار كرده است مشعوف بودم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمزمان با برگشت حاج خانم، بهزاد هم در حال گاز زدن يك سيب بزرگ و آواز خواندن، از اتاق خارج شد كنار بابايي روي مبل دو نفره نشستم و آلبوم ها را گرفتم و باز كردم، اما باز همه توجه لعنتي ام معطوف سيب گاز زدن مرد بيخيال آن روزهايم بود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصفحه اول را كه باز كردم، با ديدن عكس عروسي پدر و مادر بابايي، ديدم كه بابايي بغض كرد. چه قدر پدرش جوان بود و چه شباهت فاحشي بين او و پسر كوچكش بود! بابايي با مهرباني روي عكس را نوازش كرد و پرسيد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ آقام اينجا چند سالشه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irZ
00ببخشید دوستان کسی از خانم ایلخانی به جز این رمان و رمان این مرد امشب میمیرد رمان دیگه ای هم سراغ داره میشه معرفی کنید
۲ ماه پیشحسنا
00عابر بی سایه هم از خانم ایلخانیه و قشنگه
۲ ماه پیشعابر بی سایه
00.
۱ ماه پیشزهرا
10خیلی قشنگ و رو به واقعیت بود متاسفانه زنا همش تحمل میکننن اخرشم کم میارن از بس گذشت میکنن مردا هم میگن اینبارم میگذره ولی یکبار برای همیشه تمومه
۱ ماه پیشسارا
۲۵ ساله 60دوست نداشتم اخرشو..خیلی خیلی بهتر میتونست پایان بندی بشه.نزدیک هزار صفحه با زندگی شیدل اومدیم جلو،اخرش تو ده بیست صفحه شخصیت اصلی مُرد..و چنین پایانی باعث شده خستگی خوندن رمان، تو تنم بمونه.
۲ ماه پیشZahra
۲۰ ساله 00خانم ایلخانی بسیار نویسنده توانمندی هستید هر چند ک بسیار غمیگن بود رمان هاتون بسیار جذاب من ک از خوندنشون سیر نمیشم
۲ ماه پیشنگار
10فازت چیه خانم ایلخانی دق مرگمون کردی به قرآن قبل از این رمان در به در دنبال بقیه رمانهات بودم تا بخونمشون رمان این مرد امشب میمیرد ت واقعا محشر بود ولی دیگه دوست ندارم بقیه رمانهاتو بخونم
۲ ماه پیشنگار
00این نظر ممکن است داستان رمان را لو داده باشد
دختر الماس
۱۸ ساله 10این رمان و قبلا خوندم و وقتی بعد مدت ها اسمش و دیدم خیلی برام اشنا بود وقتی نظرات و خوندم یادم امد خیلی رمان قشنگیه من رمان عابر بی سایه این نویسنده رو خیلی دوست داشتم اما از برنامه حذف شد نمیدونم چرا
۲ ماه پیشزهرا
۲۷ ساله 00خدا حفظت کنه خانم ایلخانی خنده گریه درس گرفتن از توانایی نوشتن تون خدا قوت داره
۲ ماه پیشآرمیتا
۲۲ ساله 00خیلی رمان قشنگی بود ولی کاش آخرش اینجوری تموم نمیشد انقدر گریه کردم دارم خفه میشم. هنوز امید داشتم تهش با هم در آرامش زندگی کنن.
۳ ماه پیشزهرا
۲۷ ساله 00خانم ایلخانی تورو خدا تو رمان هاتون شخصیت مردو انقد ضعیف جلوه ندین واقا از اون بهزاد و شمیم اول داستان هیچی نبود خیلی غم انگیز بود
۴ ماه پیششیدا
00یعنی می خوام بگم که احساسات و شرایط کاراکترهای رمانو خیلی خوب درک کردم واقعاً مرسی از وقتی که برای این رمان زیبا گذاشتین
۴ ماه پیششیدا
00سلام خانم ایلخانی امیدوارم حالتون خوب باشه واقعاً رمان خیلی قشنگی بود راستش از بقیه رماناتون بیشتر دوسش داشتم چون تونستم با شخصیت ها واقعاً ارتباط برقرار کنم
۴ ماه پیشالهه
61مثل همه رمانهای خانم ایلخانی عالی وپرمحتوا.بهادری که پدر فوق العاده ایه،شمیمی که عاشقی رو به بهترین شکل انجام داده وبهروزی که عاشق بود وبیانش رو بلد نبود .
۳ سال پیشMin
72توکلامعلومه یارمان نخوندی یاساقیت خوب نبوده این اسماروازکجات درآوردی
۱ سال پیشدلی
00دهنت سرویس خخخخ
۴ ماه پیشدلی
10خانوم ایلخانی شما خیلی عالی هستین مخصوصا عابر بی سایه ولی این رمان خیلی قشنگ بود من عاشق اینجور رمانا هستم بیشتر به زندگی واقعی میخوره
۴ ماه پیش
سمیه
10سلام بهترین رمانهای که خواندم نویسنده زینب ایلخانی بوده عالی بودند مرسی