رمان از فرش تا عرش به قلم سارا اکبری
برایم دعا کن... میگویند دعای تو میگیرد... میگویند آن فردوس برین زیر پای توست... برای مهرانگیزت دعا کن... و برای تکتک شیر خام خوردههای این سیاره که دنیا را از دید سادهای میبینند... دعا کن دمشان در تله گرگها گرفتار نشود... دعا کن...
تخمین مدت زمان مطالعه : ۱۰ ساعت و ۵۴ دقیقه
نگاهش مي كنم گفتن اين جمله درد دارد ترديد دارد اما ماندن در زير يراق اين مردك دردش بيشتر است با وجود حس احمقانه ام !
به اين تصميم شك دارم به فرستادن مرضيه به انداختن مرضيه درون دسته گرگ ها به دامن زدن به تمام استرس ها و نگراني هايم بابت مرضيه ماندن مرضيه شك دارم شك ولي ديگر نمي شود بيش از اين كوتاه آمد دستم زيادي كوتاه شده است از حقم حقش حقمان حق وارثان به حق خاندان مروت حق پدر و مادر سلاخي شده امان
نمي دانم مرضيه درون مردمك لرزان من چه مي بيند كه دستمال را پرت زمين مي كند و دستانش را روي بازوانم محكم چشم در چشمم مي اندازد
- مهري فكري داري ؟ نگات اين نگات ميگه يه نقشه اي تو كلت داري
دوباره براي خودم فقط براي خودم تمام ريز به ريز شاهراه ها رو مرور مي كنم به ابروهاي كشيده مرضيه مي نگرم به چشمان خرماييش به بيني قلمي و كوچكش به لبهاي غنچه و صورتي رنگش مرضيه ام براي دستاويز شدن با گرگ ها زيادي ظريف است و من آيا طاقت مي اورم دوباره داد مي زند اما با احتياط
- مهري ميگي چي تو سرته يا نه ؟
سرم را به اطراف تكان مي دهم و به هر زحمتي است بازوانم را از زير انگشتان قفل شده اش نجات مي دهم
- هيچي تو سرم نيست
ولي بود خوب هم بود منتهاي مراتب هنوز شك دارم و اين شك همچون خوره تمام اعصاب تصميم گيريم را مختل كرده است مرضيه اي كه تا اكنون هر ثانيه كنار من بوده است و باز هم نگرانش بوده ام درون قفس شيرها تكه پاره مي شود و اگر اين اتفاق بيفتد من قبل از فرو شدن اولين دندان ماده شير ها جان خواهم داد به والله جان خواهم داد
ساعت از دو نيمه شب گذشته است كنار مرضيه هفت پادشاه را خواب ديده ، نشسته ام و زانوانم را به جاي محبت پدر و آغوش مادر بغل گرفته ام بايد اولين قدم را براي رها شدن از اين وضعيت اسف بار بردارم اما با كدام عصا با مرضيه ؟ بايد خودم را راضي كنم مرضيه ام را طعمه قرار دهم ؟
نگاهش مي كنم تارهاي مو صورتش را عجيب در اين ثانيه معصوم جلوه مي دهد آه مي كشم و دستان خشك شده ام را روي پوست هميشه نرمش مي كشم
اگر آنجا وسط گرگ هاي خاندان مروت آسيب ببيند اگر بفهمند كيست اگر بفهمند هنوز ريشه مروت نخشكيده چه خاكي بر سرم خواهد شد
ساعت چهار نيمه شب است صداي موذن قديمي و دوست داشتني از مسجد محله مي آيد از جايم بر مي خيزم و به ياد نماز خواندن هاي مادر به سمت شير آب نزديك استخر مي روم شير آب را باز مي كنم و شريان آب يخ سحرگاه را درون موج موج خونم حس مي كنم وضو مي گيرم و با همين يك دست لباس چروكيده اين چند ماه بدبختي به گدايي معبود مي نشينم
به سلام نمازم كه مي رسم بوي آشنايي مثل بخار يك جور ممنوعه تا مشامم پر مي كشد
در نمازم خم ابروي در ياد آمد حالتي رفت كه محراب به فرياد آمد !
به روي خودم نمي اورم ولي نزديك تر كه مي آيد دستان لرزانم مثل هميشه رسواي عالمم مي كند صدايش كنار گوشم دوست داشتني تر مي شود
- قبول باشه
چشمانم بين مهر و دستان يخ كرده ام مي چرخد
- قبول حق باشه
دست دراز شده اش را مي بينم
يك چادر سفيد و جانماز صورتي رنگ با زر پريهاي جواهر نشان بعد فكر مي كنم كه جانماز هايشان هم بوي تجمل طبقه اشراف را مي دهند با تمام ثروت پدريم جانماز مادرم هميشه سفيد و ساده بود گاه گاه با يك مهر نماز مي خواند مي گفت پيش خدا كه مي روي بايد خودت باشي زيبا و در عين حال خالي از زرق و برق جدايي افكن
زير لب تشكري مي كنم و به سجده مي روم تا لرزش دستانم به چشم نيايد ولي مگر مي گذارد اين تن صداي لعنتي
- اين يك هديه براي عذر خواهيه اگر قبول نكني مجبورم هديه ديگه اي خدمتتون بدم
از سجده برمي خيزم
- عذر خواهيتون قبول ولي من صدقه نمي خوام حتي مهر و چادر نماز من با همين سنگ هم مي تونم نماز بخونم
خودش را روي زير اندازم مي اندازد و خيره مي شود درون چشمانم
با آن چشمان درشت و مشكي نافذ از جان دل خسته من چه مي خواهد
خدايا مي شود بگويي برود
نگاهم را مشغول اطراف و ديدن هاي بالاجبار مي كنم كه صداي آهسته اش ديــــــــوانه ام مي كند
- خواهرت مي دونه ؟!
بدون اينكه نگاهش كنم با ترس و ترديد مي پرسم
- چي رو ؟!
پوزخندش را نديده حس مي كنم
- اينكه چرا اينجايي !
از جايم بر مي خيزم و نمي گذارم بيشتر از اين هواي دلم را پسزده رسوايي كند هواي گذشته هاي نه چندان دور نه چندان نزديك شايد قد يك روز و يك شب
يك شب باراني
يك شب سراسر باراني كنار پسرك مولتي ملياردر محله كه پدرش هميشه مي گفت يا تلاش خودت با هيچ شايد قد يك جمله فاصله بود " مي خوام برم "
صدايش مثل هميشه تيغه مي شود و مي نشيند درست وسط گيجگاه عصبيم
- دروغ ميگم ؟! درست حدس نزدم ؟ نه نگو كه درست نبود مي خواي بيدارش كنم از خودش بپرسم كه چرا وسط اين همه خونه خونه من ؟ ! مي خواي يادش بيارم اين كوچولوي كنار من كه الان بزرگ شده و نماز مي خونه و وانمود مي كنه منو نميشناسه منو بهتر از خودم ميشناسه ؟!
چرا دستانم يخ مي زند ؟
كسي توي گوشم مي گويد : احمق خفه اش كن
- مي خواي بهش بگم ؟ مهرانگيز مروت با علم اينكه مي دونست من كيم و چه حسي به من داره وارد اين حياط و به قول خودت اين يه متر موزائيك شد ؟!
چرا نفسم شماره اش از كانتر مغزم خارج مي شود ؟ ها خدا ؟
ابروهاي لعنتي اش به طرز مزخرفي بالا مي رود و برق چشمانش چشم دلم را مي زند سنگ مهر نما را درون دستان يخ كرده ام فشار مي دهم و با سكوت
تنها با سكوت به اين برق نگاه و اين لحن نيشدار در دلم جوابيه مي دهم
يادش بخير آن صبح ها درخت آلبالوي ته كوچه يادش بخير آن يواشكي ديدن ها يادش بخير سر و رويم مرتب بود يادش بخير لباس هايم برند جديد ترين متد هاي تركيه و تايلند و امريكا را به پز شهر مي فروخت يادش بخير عطر فلاور بمب و ورساچه ام تا ته كوچه خط مي انداخت يادش بخير كاخ سفيد برج نمايمان
مادر سفيد دل قامت بسته ام سر نماز هاي شب و نيمه شب يادش بخير پدر هميشه پر كارم با نفوذم مهربانم
و دوباره برق مي زند اين چشمان نافذ بي رحم درون خانه دلم فرش مي اندازد و مي گويد آشنايم در را باز كن باز كن
و من
زانو زده حقارت
پشت در اشك هايم گر و گر جاري گونه هاي برجسته ام مي شود
به نفسم دستور مكث مي دهم و به لرزش پاهايم امر توقف و به قلب وحشيم نيز
حق ندارد مرا مهرانگيز را عروسك خيمه شب بازي دانسته هاي صد من يه غازش كند
من مهرانگيز قلبم را دستاويز اين حماقت بچگانه نخواهم كرد
تنها وقت مي خواهم
تنها مي خواهم اين بي شرف از جلوي چشمانم نيست شود مي خواهم نباشد
تا قلبم قلب كودكم قلب كوچكم قلب نادانم پرتش كند بيرون به همان گذشته ها
ولي انگار ته ته قلبم كسي به خدا فكس سري ارسال مي كند
یاسمین
۲۷ ساله 00جدا از ادبیات قلمبه سلمبه اش که خسته کننده است رمان خوبیه و پیشنهادش میکنم
۵ ماه پیشآفرین
00عالی
۱۱ ماه پیشعاطفه شعبانی
۲۸ ساله 00افتضاح بود داعم گذشته و آینده جابه جا میشدن و این خیلی بد بود
۱۲ ماه پیشمبینا
۱۹ ساله 00رمانش رو دوست داشتم ولی واقعا خواننده رو سکته میداد تا داستانو تموم کنه.مثلا هی سعی میکرد کاری کنه خواننده ندونه آخرش چه جوری تموم میشه مثل وقتی سوری اومد من میترسیدم مهرانگیز با فرید ازدواج کنه یا..
۱ سال پیشS
00نظر هرکسی متفاوته نظر من هم اینه که توصیه می کنم یکی دو قسمت بخون خوشت نیومد دیگه نخون ;-) من که دوسش داشتم :-)
۱ سال پیشسحر 34
00دوسش نداشتم
۱ سال پیشسوسن
۳۰ ساله 00وای چقدر چرت بود تورو خدا وقت میذارید برا نوشتن یه چیز خوب بنویسید حوصله سر بر بود
۱ سال پیشسودابه
۴۰ ساله 00بسیار بد
۱ سال پیشمنصوره
00افتضاح بود مخصوصن قلمش
۲ سال پیشرویا
۲۹ ساله 22قلمش افتضاحه 😑
۲ سال پیشمریم
00خیلی عالی بود ،ومتفاوت با رمان های که تا حالا خوانده ام.توصیه میکنم حتما این رمان را بخصوص جوانان بخوانند.تشکر از نویسنده خوش ذوق با ارایه متنی جذاب به خواننده ها.💐💐💐💐💐💐
۲ سال پیشسارو
10سلام به نویسنده عزیز تلاشت برای نوشتن این رمان زیبا ستونیه عاشق رمانت شدم
۲ سال پیشفاطمه رمضانی
۲۹ ساله 10سلام عزیزم واقعا عالی بود قلمت بسیار قوی و زیبا بود
۲ سال پیشدیار
10خوب بود..........
۲ سال پیش
نگار
۴۲ ساله 00همون اولش را خوندم خوشم نیومد ادامه ندادم