رمان اسیر در مرداب
- به قلم عاطفه نقدی
- ⏱️کمتر از 5 دقیقه
- 8.2K 👁
- 248 ❤️
- 57 💬
افسون و فرهاد، عموزادههایی که دست تقدیر اونها رو از هم دور انداخته. افسون، فروخته شده به یه باند خلافکار و فرهاد، یه پلیس همه فن حریف... اونها بدون اینکه بدونن، ناخواسته روبهروی هم قرار گرفتن؛ اما یه اتفاق باعث میشه همهچیز تغییر کنه. چه اتفاقی اونها رو سر راه هم قرار میده؟ بالاخره فرهاد میفهمه که افسون دخترعموشه یا نه؟ واکنش افسون به این موضوع چی میتونه باشه؟
فاطمه
00عاااااااااااالی
۴ هفته پیشملیکا
00خیلی جالبه
۴ هفته پیشکوثر
00عالی وخیلی جالب
۲ ماه پیشخیلی خوب بود
00دوسش داشتم خیلی جالب بود
۲ ماه پیشساجده
00جالب و عالی بود
۲ ماه پیشساجده
00جالب و عالی بود
۲ ماه پیشرها کریمی
00عالی و جالب بود
۲ ماه پیشمریم
00عالیه
۲ ماه پیشMoti
00جالب بود
۲ ماه پیششیرین
00تا آخر بخونم نظر میدم
۳ ماه پیشکوثر
00عالی و جالب
۳ ماه پیشمنا
00عالی بود حال کردم ترو قران ادامشرو بزارید
۳ ماه پیشم خ
00خوبه
۳ ماه پیشباثق
00تبیسهمگیه
۳ ماه پیش
ناشناس
00چطوری باید خوندش؟