رمان آلاله های زرد به قلم ساغر و تبلور
زندگی دختری به نام آلا که همراه با مادرش که مشکل روان دارد در محله ای فقیر نشین زندگی می کنند. آلا برای خرج زندگیش مجبوره که در خونه ی مردی به نام حاج ضیا چایچی مشغول به کار بشه. حاج ضیا دو پسر داره که هرکدام داستان متفاوتی با آلا رو تجربه می کنند... اولی امیر حافظ پسری گوشه گیر که همسرشو به تازگی از دست داده و دیگری امیر یوسف پسری خوش قیافه و شاد هستش... و رازی متفاوت که در ادامه فاش میشه.
تخمین مدت زمان مطالعه : ۹ ساعت و ۸ دقیقه
بزرگ، پر از مبلمانهای سلطنتی و فرشای دستباف و تابلو ها و عتیقه جات عجیب و غریب و پله های
مارپیچ سنگی که دو طبقه رو بهم وصل می کرد؛
دیس های میوه های آماده شده رو روی میزها چیدیم.
صدای گریه یک بچه مي اومد.
یک بچه کوچک که از نرده پله ها آویزان بود؛
با دیدنش قلبم های ریخت، به طرفش دویدم.
بغلش کردم.
چه مامان بی فکری که تو این بلبشو این بچه رو یادش رفته!
چشاش از گریه خیس بود.
با خودم پایینش آوردم.
آروم شده بود. یک بلوز و شلوار راحتی تنش بود.
دستی به موهای بورش کشیدم.
ـ خاک برسرت آلا! بچه مردم رو چرا بغل کردی ؟
به عقب برگشتم مهناز با حرص نگاهم می کرد.
ـ الآن کاریش بشه صد تا ننه و بابا پیدا می کنه!
به بچه نگاه کردم، شصتش رو تو دهنش کرده بود.
ـ داشت گریه می کرد!
مهناز شونه ای بالا انداخت.
-تورو صننم!
-ا... این بیدار شده.
همون پسره امیر یوسف تو درگاه در ظاهر شد؛
بعد نزدیک آمد لپ بچه رو کشید.
ـ جگر من!
بچه براش دست دراز کرد.
ـ نه من کار دارم.
به طرف من گفت:«
-این پرستارش نیومده، می شه تا آمدنش نگهش داری...»
به چشمای عسلیش خیره شدم.
یکی صداش کرد.
امیر یوسف...
و برگشت بلند گفت:«
ـ اومدم...اومدم ..»
و رفت.
مهناز سقلمه ای به من زد.
-بیا کارت در آمد. بابا ههه سپردش به تو و رفت. حالا تا ظهر ونگ ونگ بچه رو گوش کن.
خانم مسنی به طرف ما آمد.
-سریعتر میوه هارو بچنید. مهمون ها الآن میاند
بچه به طرفش خم شد، ماما ماما می کرد.
خانم نزدیک آمد فکر کنم دو کیلو طلا آویزان خودش کرده بود
ـ قربون پسر نازم بشم، الآن خاله پری میاد بهت قاقا می ده.
بعد نگران گفت:«
-نیومده...»
با خجالت گفتم:«
-خانم ببخشید... من کار...»
خانم مسن آهی کشید.
-مادر جون تا پرستارش میاد... ببرش اتاق بالا اتاق خودش نگهش دار تو دست و پا نباشه، این مادر مرده امروز عزاداره.
و شروع کرد به گریه کردن، اشکش رو با گوشه ی روسریش پاک کرد.
ـ برو مادر، می سپرم یکی جات بیاد کمک کنه؛ اتاق بالایی عروسک بهش آویزونه.
بچه به بغل به طرف بالا رفتم.
یک راهروی بزرگ پر از اتاق بود.
یک اتاق عروسک آویزان بود واردش شدم پر از اسباب بازی و عروسک بود.
بچه تا اسباب بازی هاشو دید به طرف پایین خم شد، روی زمین گذاشتمش.
گاهی اسباب بازی هارو مي گرفت، پرت می کرد؛ یکم باهاش بازی کردم. همش صدای خانمه که می
گفت مادر مرده تو گوشم بود انگاری بیشتر دلم می سوخت، تو یک دنیا اسباب بازی داشته باش
ولی مادر نداشته باشی، آهی کشید حتمی مادرش مریضه و یا دیونه...
سرو صدا هارو از پایین می شنیدم.
انگار مهمون هاشون آمده بودند.
با آمدن صدای یک زنی که شیون می کشید و رضوان رضوان می کرد.
ارزو
۳۴ ساله 00سلام بابت همچین قلمی باید بهتون تبریک بگم عالی بود دستتون درد نکنه اولین رمانی بود که بعداز مدت ها دوباره خوندمش گاهی برای فرار از مشکلات زندگی سفر به دنیای دیگه حال آدمو خوب میکنه
۲ روز پیشZ narimani
00بسیاررمان جذاب وگیرایی بودمن که لذت بردم دست نویسنده اش دردنکنه
۱ هفته پیشیہ نویسندہ
01شخصیت دختر چرا اینقدر ضعیف بود بہ نظرم رمان ھای الان نصف جذابیتشون بستگی بہ قدرت و قوی بودن شخصیت زن اصلی دارہ اینکہ شخصیت دختر ضعیف و نق نقو باشہ ترند چندین سال پیش بود و واقعا ایدہ ھای مزخرفی بود
۴ هفته پیشسیما
12رمان ضعیف و ابتدایی بود دختر داستان تو سری خور و بی دست و پا طرف هرچی میرسه بارش میکنه بجای اینکه دفاع کنه زود خرمیشه کتکش میزنه تازه طرفو ماچم میکنه اه چ وضع رمانه حیف وقت ک یذاری بخونیش پشیمون شدم
۴ هفته پیشمریم
۵۲ ساله 00خوشم میاد
۱ ماه پیشبهار
00عالی بود من که دوست. داشتم ،رمان آبکی نبود عالی عالی
۱ ماه پیشرقیه
۲۰ ساله 00وااای عاشق رمانه شدم از بس قشنگ و پر احساس بود. من ک خیلی خوشم امد ازش تشکر از نویسنده عزیز🫰🏼🥺😍😍
۲ ماه پیشغزل
۱۸ ساله 00عاااااااااااالی😍
۳ ماه پیشزهرا جون
۲۲ ساله 11بدترین رمانی که تا حالا خوندم و پشیمون شدم از خوندنش بچگونه و غیر واقعی آلا بسیار ضعیف و تو سری خور و ساده و تمام ویژگی های یک دختر احمق رو داشت اصلا نخونید ارزش نداره وقت تلف کردنه خیلی رمان شلیه
۴ ماه پیشزهرا
۲۲ ساله 21افتضاح نخونید پشیمون میشید فقط خلاصه بگم نویسنده موقع نوشتن شیشه میکشیده
۴ ماه پیشSheyda
00هیچ کسان پادشاه بهترین رمان با این که چند وقته تمومش کردم ولی بازم بعضی از قسمتها شو میخونم هیچ رمانی به اون نمیرسه خوش به حال اونهایی که تازه میخوان بخونن واقعا پیشنهاد میکنم دندونی عالیه
۴ ماه پیششهلا نیازی50
11خیلی قشنگ بود
۵ ماه پیشMaryam
۳۷ ساله 11خیلی قشنگ بود مرسی
۵ ماه پیشنسرین
۵۲ ساله 11بینطیر بود مرسی از نویسنده
۵ ماه پیش
تینا صالحی
۲۹ ساله 00سلام نویسنده ی عزیز واقعآ دمت گرم خیلی خیلی عالی بود و یه داستان متفاوت یعنی هرخطش پراز هیجان بود خلاصه بگم خیلی خیلی خوشم اومد