رمان آخرین پناه من به قلم مریم ارشدی
رمان آخرین پناه من درباره زندگیه دختری به اسم "پناه" است...که در خانواده ثروتمندی به دنیا اومده ..پناه از سن کم با علاقه به زندگی مجردی به خونه عمو خدا بیامرزش نقل مکان کرده وبا بهونه اینکه از اونجا مراقبت میکنه در اونجا زندگی میکنه هرچند شب ها خونه خودشون میخوابه...پدرش"اردوان"تاجر فرش است و کارخونه برادش هم زیر نظر اونه تا زمانی که تنها فرزند برادرش از انگلیس برگرده ...
پناه تو تئاتر دانشگاه با چند تا از دوستاش کار میکنه وعلاقه زیادی به بازیگری داره ...وپدرش هم در این مورد حمایتش میکنه...
تا بالاخره تنها فرزندعموش"رادین"از انگلیس بر میگرده و...
تخمین مدت زمان مطالعه : ۴ ساعت و ۴۳ دقیقه
- سلام اقا آروین پدرم توضیح نداد...
- چرا مختصر ینی انقدر کارتون مهم بود؟؟؟
پناه با لحن با نمکی گفت:
- ساعت هنوز 8 نشده فکر نکنم اونقدر دیر اومده باشم که مورد خشم قرار بگیرم.. نظرتون ؟؟
اروین با لبخند گنده ای که رو لبش جا خوش کرده بود گفت:
- خوش اومدی...
- بهترین نظر..راهنمایی میکنید
این بار اروین بلند خندید و دستش را به سمت ساختمون گرفت:
- بفرمایید
وبا هم وارد ساختمان بزرگ خونه اقای صالحی شدند اقای صالحی با دیدنش گفت:
- به به دخترم خوش اومدی
- مرسی ببخشید که دیر شد
- نه نه اشکالی نداره خودتو ناراحت نکن
پناه به سمت ارام خانوم رفت وگونه اش را بوسید سپس با اقای صالحی دست داد وکنار پدر نشست ..پدرش دست دور گردنش انداخت وسرش را بوسید
- چرا چشات قرمزه؟؟؟؟؟
- چیزی نیس یکم خسته مو بیخوابی کشیدم - چرا؟؟؟؟؟؟؟ - از ساعت 5 رفتم دانشگاه هان تئاتر داشتیم.. شما اصلا یادتون بود؟؟
انقدر جمله اخرو با غم بیان کرد که پدرش بسیار ناراحت شد وخودش را سرزنش کرد
- وای ببخشید اصلا یادم نبود
- مهم نیس وسرش را پایین انداخت انقدر خسته بود که لازم بود تلنگری بهش بخوره تا اشکش در بیاد..آرام خانوم پرسید:
- فیلمشو داری عزیزم
- نه قرار سامیار بفرسته به ایمیلم میخواید ببینید؟؟؟؟
وهمه با ذوق قبول کردندووپناه به سامیار زنگ زد..صدای خواب الود سامیار در گوشی پیچید:
- بله
- بله چیه سلام خواب بودی؟؟
- نه بیدار بودم فقط کور بودم اسمتو ندیدم
- اخی کوری؟؟
- نخیر حالا بگو چیکار داشتی
- باشه باشه فیلو فرستادی به ایمیلم
- بله همون موقع که اومدم برا همه فرستادم
- ممنونم بگیر بخواب
- ایش
تماسو قطع کرد..اردوان پرسید:
- چی شد؟
- تو ایمیلم هست اگه آروین لطف کنه لب تابشو بده خیلی ممنون میشم؟
همه چشما به سوی اروین که در فکر بود رفت سرش را بلند کردو گفت:
- چیزی شده؟
همه زدند زیر خنده ..بدبخت فکرکرد که چه سوتی داد... داشت ذوب میشد که پناه گفت:
- بالاخره لب تابتو میدی یانه؟؟؟؟ - چرا چرا؟؟؟
بلند شد وپناه هم پشت سرش بلند شد..اروین داخل اتاقش شد وپناه پشت سرش روی تختش نشست اروین لب تابشو به دستش داد وپناه گفت:
- فلش تم میدی؟؟ - بله نمیخوای بگی چیکار میخوای بکنی
پناه اول متعجب شد ولی سریع خودشو جمع کردو گفت:
- دوستم فیلم نمایشو فرستاده به ایمیلم منم فیلمومیریزم تو فلش میزنیم به تلوزیونتون بعد همه باهم میبینیم یس؟؟
- یس ..
پناه تمام کارایی رو که گفت انجام داد وبا اروین به سالن برگشتند فلش را به تلوزیون وصل کردند وهمه مشغول دیدن تئاتر شدند هنوز دیدن تئاتر تموم نشده بود که شروین با خنده وارد خونه شد وشروع به سرو صدا کردن،کرد که همه با هم گفتند :
- ساکت...
با تموم شدنه فیلم آروین پرسید:
- وا چرا دوتا نماینده؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟..
پناه جواب داد:
- اخه کدوم پسری راضی میشه دختر نماینده اش بشه؟؟
اردوان گفت:
- خیلی هم دلشون بخواد دخترم به این گلی نماینده شون بشه - البته اینجوری بهتره مثلا دیگه لازم نیس اگه به یه پسر احتیاج داشتم من برم ازش بخوام یا پیداش کنم یا برعکس
- اینم یه حرفی
وآروین حرفش را تایید کرد پناه رو به شروین گفت:
- تو کجابودی؟؟/
- رفته بودم جزو بگیرم/؟؟؟
- بعله - تو چرا تغییر کردی؟؟ - من ؟؟! - اره یه چیزیت تغییر نکرد همه به پناه نگریستن اروین گفت: - ورداشته لنز گذاشته - عه اره همونه چرا لنز گذاشتی؟؟ بخاطره همونه که چشات شده کاسه خون؟
- اون که به خاطر بی خوابیه پدرش پرسید: - اذیتت نمیکنه - نه شروین پرسید:
- بی خوابی؟؟؟
هانی
00بی احترامی به نویسنده نباشه خیلی مضخرف و سطحی بود
۱ سال پیشسوگند
۱۸ ساله 30اصلا به درد نمیخوره نوشتش جوریه ک هرچی میخونی نمیدونی چی به چیه
۲ سال پیشظ
10نویسنده عزیزرمان راکامل ننوشتی واین توهین به خواننده است وقتی کسی رمانی را انتخاب میکنه میخواد کامل باشه نه ناقص
۲ سال پیشمریم
۱۸ ساله 012مگه پناه اسمِ مرد نیست؟؟؟ من خودم چند نفر از دوست و آشناهامون هستن که اسمشون پناه هستش ولی مرد هستن خیلی تعجب کردم اسم دخترِ این رمان پناهه
۲ سال پیشعسل
171سلام پناه اسم دختره من تا به حال برای پسر نشنیدم
۲ سال پیشراحیل
01اُکی باهات موافقم به شدّت
۲ سال پیش❤️
00عالی بود شخصیت رادین دوس داشتم🥺
۲ سال پیشمرسده
00رمان قشنگی بود. کاش همه چی به ساده گیی که نویسنده در مورد خانواده پگاه می گفت تموم میشد. در ضمن نویسنده ی عزیز توی رمانت انقدر از اسمای نزدیک بهم استفاده نکن مخاطب گیج میشه.آروین. ادوان.رادین
۳ سال پیشامیر
۵۲ ساله 40عالی بود.
۳ سال پیشمریم
20رمان خوبی بود
۳ سال پیش...
30رمان خوبی بود ولی اینکه از زبان سوم شخص بود یکم اذیتم میکرد...❤
۳ سال پیشفرزاد
282سازنده جون... تو رو خدا رمان هایی که جلد دومش اماده نیست نزار.. مجبوریم برای اینکه حوصلمون سر نره یه رمان دیگه بخونیم اونوقت همه شخصیت ها قاتی میشه مراعات کن
۴ سال پیشمُب
30وااای ارهههه😂😂😂😂🤦🏻 ♀️👌🏻
۴ سال پیشمینا
00بد نیست خوبه
۴ سال پیشRahil
۱۵ ساله 33خیلی مزخرف بود
۴ سال پیشسها
31خوب بود دست نویسنده درد نکنه
۴ سال پیشپرنیا
۱۸ ساله 42عالی عالی عالی هرچی بگم کم گفتم
۴ سال پیش
فران
00طرز نوشتنش رو دوست نداشتم؛ مشخص بود نویستنده فقط میخواد یچیزی به اسمش انتشار داده بشه.نمیفهمیدی چی به چیه هر چیزیو انتشار ندین🧡