رمان چقدر تنهایی بی رحمه به قلم فاطمه خاوریان
در مورد پسری به اسم وحید ثباتی است که خیلی هم شوخ و به قول معروف کله شقه..!!
توی عالم مجردی خودش با گروه دوستانه ای دارن خوش میگذرونده تا اینکه دخترعموش به اسم غزل برای ادامه تحصیل از شیراز به تهران سفر میکنه و علی رغم اصراری که برای رفتن به خوابگاه داشته اما بنا بر خواست عموش داخل خونه ی اونها مستقر میشه..
این موضوع باعث میشه تا وحید و غزل پا به دنیای احساسشون بگذارند…
تخمین مدت زمان مطالعه : ۴ ساعت و ۴۵ دقیقه
- ممنون!
- خواهش میکنم، به سلامت...!!
من بلعکس مجید اهل درس خوندن نبودم برای همین بعد از گرفتن لیسانس اون هم به زور و زحمت مغازه ی لوازم خانگیو راه انداختم اما مجید بعد از گرفتن دکتراش با کمک بابا مطب دندون
پزشکی باز کرد. من حتی از کار و درامدم هم راضی بودم..!
- الو بله؟!
- سلام خوبی وحید... کجایی تو!
- سلام... مغازه چطور؟!
- با بچه ها برنامه ریختیم واسه یه سفر چند روزه هستی یا نه؟!
- شما کار و زندگی ندارین؟!
- حالا از کی تا حالا کاری شدی؟!
- کی قراره برین؟!
- یا فردا یا پس فردا!
- خبرت میکنم!
- باشه وحید فقط تا میتونی پول بیار!
- رامین مگه دستم بهت نرسه...!
- چرا؟!
- بگو تورو میبریم واسه اینکه خرج کنی!
- نفرمایین!
- خفه مشتری دارم خدافظ!
- خداحافظ جیگر!!
دختر خانمی با ارایش غلیظ و تقریبا نامناسب وارد مغازه شد و همونطور که به وسیله ها نگاه میکرد رو به روی من ایستاد و دستای ظریف و باریکشو که با لاک صورتی زیباتر به نظر میرسید روی
میز گذاشت و به منکه سرم زیر بود و به فاکتور ها نگاه میکردم خیره شد و هرلحظه سرشو نزدیکتر میاورد طوریکه نفساش به صورتم میخورد کلافه گفتم: عطا ببین خانوم چی لازم دارن!!
عطا به سمت دختر جوون اومد و گفت: بفرمایین..!!
دختر همونطور که به من خیره شده بود گفت: ماشین ظرفشویی دارین... با خودم گفتم حیف این دستا نیست که خراب بشه، مگه نه؟!
میدونستم خریدار نیست از اون دختراییه که میخواد خودشو قالب کنه برای همین گفتم: عطا چرا وایسادی ببر نشون بده ماشینارو به ایشون!
با وقاحت و پررویی نگام کرد و گفت: میشه شما خودتون اینکارو بکنین؟ به هر حال اطلاعاتتون بیشتره!
با کلافگی از جا بلند شدم و از چند پله بالا رفتم، به سمت ماشین های ظرفشویی رفتم و گفتم: از این مارک داریم شش نفره هست از این مارک هم، هم شش نفره هست هم چهارده نفره قیمتش
هم که روش خورده!!
- منکه تک و تنهام اخه شش نفره و چهارده به دردم نمیخوره!!
با نیشخند گفتم: یه نفر دیگه قابل ماشین داره؟!
- خدارو چه دیدی شاید دو نفر شدیم!
- آهان از اون نظر... به سلامتی!!
- حالا میشه بیشتر توضیح بدین؟!
- چی بگم اخه این مارک نمایشگر LCD داره، سیستم انتخاب برنامه و شش تا برنامه ی شستوشوی ترکیبی داره و مصرف آبش هم خیلی کمه همین!
- چه عالی ولی قیمتش خیلی بالاس چقدر تخفیف میدین؟!
- شما انتخاب کن یه جوری کنار میایم!!
- منکه خودم نمیخوام واسه خواهرم میخوام داره عروسی میکنه اگه قیمت مناسب بدین شاید واسه خودمم برداشتم!!
- خیلی بتونم کم کنم بیست تومن!!
- بیشترم کم میکنی شما آدم منصفی هستی کاملا مشخصه... من فردا با خواهرم مزاحمتون میشم!!
- بله تشریف بیارین!
- خداحافظ!
- به سلامت!
نفس راحتی کشیدم و کتمو به تن کردم که عطا گفت: آدم مریض احوالی به نظر میرسید!!
- واسش دعا کن شما، یادت نره درو قفل کنی خداحافظ!
- به سلامت آقا!
پشت چراغ قرمز ایستادم و شماره ی رامینو گرفتم و بعد از چند تا بوق صداش به گوشم خورد:
سلام بر بهترین رفیق دنیا!
- سلام... مزه نریز، کجا میخواین برین سفر؟!
- والا بچه ها بین المان و ترکیه و لس آنجلس موندن..!
- باز مسخره بازی در آوردی تو!
- خب احمق جان ما چند تا گدا گشنه کجارو داریم بریم؟ همین شمال خودمون دیگه!!
- غمت نباشه رامین جون خودم آلمان که سهله مریخ میبرمت!!
- نوکرتم داداش ایشالا همیشه پولت به راه باشه!!
- خیلی خب من میام هر وقت خواستین برین خبرم کنید!
- باشه داداش خداحافظ!
وارد خونه شدم و مژده رو دیدم که پشت اپن نشسته و مشغول خوردن قهوه است، با دیدن من لبخند زد و گفت: سلام وحید جان خوبی؟!
- سلام مژده خانوم ممنون شما خوبی؟!
- خیلی مچکرم!
مبینا
00تا ب الان حتی یک بارم پیش نیومده بود چنین رمان چرتی رو بخونم وای ک اصلا بدترین رمانی بود ک تا حالا خونده بودم وای ک چقد چرت بود
۶ ماه پیشبنده خدا
۲۲ ساله 00خیلی خیلی چرت، وقتتونو حروم نکنین
۷ ماه پیشمری
00زندگی من بیشترشبیه این رمانه اینکه میگین چراعاشق مارال شده من خودم برای اینکه فراموش کنم سعی کردم عاشق یکی دیگه شم ولی اونم رفت ومن موندم وزخمایی که به جاموندواینکه تنهایی خیلی باارزشه وذست نویسنده در
۸ ماه پیشمبینا
۱۴ ساله 00افتضاح ترین رمانی ک تو عمرم خوندم همین بود😑😑😑😑😑😑
۹ ماه پیشنازی
00اصلا خوب نبود
۹ ماه پیشMahsa
10کاش این رمان فصل دو داشت پایانش جالب نبود.
۱۰ ماه پیشسحر ۳۵
00خوب بود خیلی جالب نبود
۱۲ ماه پیشندا
00غزل بد کرد با بهش می گفت در مورد کتایون و وحید هم در مورد کتایون باید به غزل می گفت چون عاشق بودن و رازدار هم ولی وحید نباید زودی عاشق مارال می شد عشق یه باره کاش اینطوری تموم نمیشد لطفا فصل دوم ممنون
۱ سال پیشمن
۳۰ ساله 00وحیدحق داشت،غزل خیلی بدارد وحقش بود
۱ سال پیشفهیمه از
00از خواندن داستان لذت بردم ولی فکر می کنم حوادث خیلی پشت سرهم ردیف کرده بود و اگر اهسته تر جلو می رفت جزاب تر بود
۱ سال پیشKiana
10خوب بود ولی پایان بدی داشت....
۱ سال پیشغزل
10خوب بود ولی غمگین غزل ی طرفه به قاضی رفت و اگه زود قضاوت نمی کرد شاید بهم رسیده بودن
۱ سال پیشآرام
۱۹ ساله 00کاش یکم اخرش شاد میبود
۱ سال پیشنون
۴۲ ساله 20شایدخیلی ازمامثل این رمان عاشق شدیم وهرگزبهش نرسیدیم من این رمان روقبول دارم
۱ سال پیش
مینو
00خیلی***تو گاو بود واقعیتش هیچی نفهمیدم غمگین هم بود خیلی اصلا دلم میخواست آخراش بزنم زیر گریهه