رمان ماهی ها غرق نمیشوند به قلم فاخته ح
در مورد دختری به نام ماهی هست که وقتی داره ترم آخر دانشگاهش رو می گذرونه، زندگیش وارد بعد تازه ای می شه و رابطه ی عاطفی جدیدی رو شروع می کنه…
بعد از اونه که اتفاقهای مرموز و عجیبی براش پیش میاد ، به حدی که اون رو بین مرز تردید و باور قرار میده و در همین حین…
تخمین مدت زمان مطالعه : ۱۵ ساعت و ۳۸ دقیقه
- به نازنين اسمس دادم بيارش... ايناهاش! چه حلالزاده است!
در همون لحظه متوجه زهرا و نازنين شدم که همراه هم به ما نزديک مي شدند.
هردوشون مشغول صحبت و خنده بودند و وقتي به ما رسيدند و صداي زهرا رو شنيدم
تازه متوجه شدم که داره ماجراي صبح رو تعريف ميکنه!
بي اختيار از جام پا شدم و با دست محکم به کتفش کوبيدم – حالا بايد کل
دانشگاهو پر کني که من امروز ضايع شدم آره؟!
زهرا خودش را عقب کشيد – آخ دردم گرفت! چقدر وحشي شدي تو باز!
به سمت نازنين برگشتم – سلام ! خب اگه صبر ميکردي خودم برات تعريف ميکردم!
نازنين چشم هايش را باريک کرد و جواب داد – آره جون خودت! ولي از کي تاحالا
من شدم کل دانشگاه؟!
- فقط تو نبودي که!
به سمت زهرا برگشتم و گفتم – خدايي راستشو بگو به چند نفر گفتي؟! به صنوبر
هم که اسمس داده بودي!
صنوبر به جاي زهرا جواب داد – زهرا بهت گفتم سِند تو آل کن! کردي؟
هر سه با صداي بلند زير خنده زدند! خودمم خنده ام گرفته بود – زهرمار مسخره
ها! کي بشه من اينجوري به شماها بخندم؟!
نازنين به سمت صنوبر برگشت و پرسيد- راستي تو چرا پيچوندي کلاستو؟! ماهي
باز تو اغفالش کردي نه؟
- نميدونم چرا هميشه اين چيزا به پاي من نوشته ميشه!
هرسه با هم جواب دادند – چون تو به دودره باز معروفي!
با حرص جواب دادم – حالا مساله اينجاست که همين آدم دودره باز صبح به زور
از جاش بلند شه و بعد هم پشت در کلاس بمونه!
*
*به سمت سالن شروع به حرکت کرديم. نازنين چون ديگه کلاس نداشت خداحافظي کرد
و رفت ولي ما سه تا با هم کلاس داشتيم. اونم کلاس عمومي که استادش اون قدر
آروم و بيحال حرف ميزد که هميشه يا با هم اسم فاميل بازي ميکرديم يا چرت
ميزديم!
سيمين رو تو کلاس ديديم و بعد از سلام و احوالپرسي رو نيمکتهاي رديف آخر
نشستيم. تا رسيدن استاد ما برگه هامونو درآورده بوديم و خط کشي کرده بوديم.
من کتاب درسيمو باز کردم و اولين کلمه رو نشون بچه ها دادم : ش
همه سريع شروع به نوشتن کرديم. اسم: شميم. فاميل: شکراني. ميوه: شليل.
شغل:شليل فروش. اشيا: شليل پلاستيکي. خوراک: شليل پلو.حيوان: ....
شانپانزه.رنگ:شليلي؟... گل:شکوفه ي درخت شليل. ماشين: ماشين: ماشين:
هرچي فکر ميکردم اسم ماشين از ش به ذهنم نمي رسيد. سيمين اولين کسي بود که
استوپ داد. هميشه همينطور بود! او زودتر از بقيه برگه اش را پر مي کرد!
درست در همين لحظه به ذهنم رسيد که براي ماشين بنويسم شاسي بلند! بالاخره
بهتر از هيچي بود و شايد با چک وچونه امتياز پنج مي گرفتم! اما قبل از
اينکه سعي کنم دور از چشم بچه ها تصميمم را عملي کنم صداي استاد طاهري درجا
ميخکوبم کرد – رديف آخر چه خبره؟!
همگي به سرعت برگه ها را زير دفتر و کتابمان پنهان کرديم. استاد از سن
پايين آمد و در حاليکه به سمت انتهاي کلاس گام برميداشت گفت- چرا اينقدر
شلوغ مي کنين؟! خانم سريري بگو ببينم الان داشتم چي مي گفتم؟
چرا امروز همه به من گير مي دادند حتي طاهري که هيچوقت به اين مسائل اهميت
نميداد؟! از اونجايي که عادت نداشتم سوالي رو بي جواب بگذارم گفتم – استاد
بلندگو تنظيم نبود! صدا به اينجا نمي رسيد!
چند نفري از بچه ها زير خنده زدند. سيمين که کنارم نشسته بود آرام بازويم
را نيشگون گرفت که طبق معمول معني اش اين بود که خفه شو!
طاهري که به وضوح حرصش گرفته بود جواب داد – همگي بلند شين بياين رديف اول
بشينين تا صدا رو بشنوين! از اين به بعد هم حق ندارين رديف آخر بشينين!
بالاجبار همگي از جا بلند شديم و به رديف اول رفتيم! از صدقه سر طاهري،
بازيمان هم نصفه نيمه رها شد!
بعد از کلاس سيمين با حرص گفت – حتما بايد جوابشو ميدادي آره؟
ابرو بالا انداختم و گفتم – خب بي ادبي بود که سوالشو بي جواب بزارم که!
- خيلي بد ميشد مي گفتي ببخشيد استاد متوجه نشدم ؟!
- خب ديگه حالا نوبت تو شد به من گير بدي؟! حقيقتو بهش گفتم ! خب صداش اون
قدر آرومه که حتي از رديف اولم به زور شنيده ميشه!
صنوبر با پوزخند گفت – چيه فقط زورت به استاداي عمومي ميرسه؟! جرات داري يه
بار با ثابتي اينجوري حرف بزن!
مریم
10رمان خیلی خوبی بود. پیوستگی داستان خیلی خوب بود. قلم نویسنده خوب بود. با اینک طولانی بود طوری جذبش شدم ک یک روزه تمومش کردم ❤️👌 از پایانشم راضی بودم. شخصیت پردازی هاشونم قوی بود 👌
۱ ماه پیشریحان
۱۸ ساله 00جدا خوبه؟
۱ ماه پیشایمان
10خیلی قشنگ بود
۲ ماه پیشسارا
۳۳ ساله 10یادش بخیر این رمانو ۱۰، ۱۲ سال پیش تو رمانهای توصیه شده مدیران سایت ۹۸یا خوندم،تلفیقی از احساس وعقل واخلاق،که خیلی خوب در قالب داستانی ساده و بدون شعارزدگی ارائه شده
۳ ماه پیشZeynab
۲۵ ساله 10کاش انقدر زود تموم نمیشددد
۴ ماه پیشرها نشده
10با خوندن این رمان خیلی چیزا واسم یاد آور شد خاطراتی که سعی بر فراموش کردنشون دارم ولی هیچوقت فراموش نمیشن م ممنونم از رمان خوبتون که موجب شادی و البته ...من شد ...
۷ ماه پیشهدی
۲۲ ساله 10فوق العاده زیبا بود،محشر،مرسی از نویسنده بابت این رمان محشرش
۷ ماه پیشحنانه
21این نظر ممکن است داستان رمان را لو داده باشد
حنانه
12اصلا از شخصیت ماهی خوشم نمیومد دیگ حالم داشت از خجالتاش بهم میخورد مورد داشته زمان رانندگی هم کلشو مینداخته پایین .بعضی وقتام بشدت احمق بود وبی توجهیش نسبت ب گفتن درخواست فرخ ب صنوبر خیلی رومخم رفت
۱۰ ماه پیشMobina
11فقط بگید ک با اون استادش ثابتی ازدواج نمیکنه😑
۱۰ ماه پیشحدیثه ,
10میتونم بگم واقعا عالی بود و نویسنده قلم پخته ای داشت و همه وقایع رو تونسته بود به درستی شرح بده جوری که حوصله سربر نباشه
۱۰ ماه پیشسولماز
10رمان خوبی ، آموزنده و مفید بود فقط نویسنده ها نقش مهمی در شکل گیری تفکرات درست در جوامع هستند استفاده از واژه های غلط مثل ترشیده برای یک انسان که انتخابش ازدواج نکردن بوده بسیار باعث تأسف است.
۱۰ ماه پیشنسترن
۳۱ ساله 30یکی از بهترین رمانهایی ک خوندم، خیلی پرهیجانه، و همه اتفاقات داستان به هم مرتبط و منسجمه، از نظر احساسی هم خیلی عمیقه ، هرچند یه جاهایی طولانی و کشدار میشه ولی قلم نویسنده عالیه
۱۰ ماه پیشMaryam...
۲۲ ساله 20رمان تون عالی بود نویسنده قلم زیبایی داشتین اما کاش عاشقانه های ماهرخ و رضا بیشتر بود جالب تر میشد❤️❤️🌸🌸🌺
۱۱ ماه پیشسپیده
۳۰ ساله 10خیلی هم قشنگ ممنونم نویسنده عزیز
۱ سال پیش
نگین
10تااخر داستان رفتیم و ندیدیم که ثابتی رو رضا صدا کنه حداقل یکم اخرشو عاشقونه مینوشتین یه دوست دارم به هم میگفتن