داستان ماکان مردی که همسرش فرشته و فرزندش رو طی جریانی توسط دشمنای ماکان کشته میشن ، ماکان بعد از این اتفاق چندین سال ناپدید میشه ، تا اینکه به فکر انتقام میفته ، هدی خواهر فرشته هم که عاشق شوهرخواهرشه وقتی میفهمه ماکان برگشته سر و کله اش پیدا میشه...

ژانر : پلیسی، عاشقانه، انتقامی

تخمین مدت زمان مطالعه : ۱ روز و ۲۷ دقیقه

مطالعه آنلاین زمهریرِ هور
نویسنده : معصومه آبی(شهریاری)

ژانر : #انتقامی #پلیسی #عاشقانه

خلاصه :

داستان ماکان مردی که همسرش فرشته و فرزندش رو طی جریانی توسط دشمنای ماکان کشته میشن ، ماکان بعد از این اتفاق چندین سال ناپدید میشه ، تا اینکه به فکر انتقام میفته ، هدی خواهر فرشته هم که عاشق شوهرخواهرشه وقتی میفهمه ماکان برگشته سر و کله اش پیدا میشه...

چمدانش را بر زمین نهاد و شالِ پیچیده دورِ گردنش را اندکی آزاد کرد .

دستش را مشت نمود و نگاهی به درِ پیشِ رو انداخت ، آرام ، متفکر و بی حرکت .

رنگش پوسته پوسته شده و آثار گذر زمان بر آن مشهود بود .

به اطراف چشم چرخاند و همه چیز را به دقت زیر نظر گرفت ، سپس به آرامی جلو رفت ، زنگِ در را فشرد و کمی بعد صدایی بلند شد :

- کیه ؟!

صدایِ مرد خشک بود و سرد :

- منم . باز کن !

لحظاتی بعد درِ فلزی با صدای بدی گشوده شد. پوزخندی زد :

- یه روغن میزدی بد نبود ، کلِ شهر خبردار شدن !

مردی که در را گشوده بود ، با پشتِ دست عرق از پیشانی گرفت و پوفی کشید :

- بیا تو ، اوضاع داخل رو ببین ، میفهمی چرا وقتِ روغن زدن به در رو نداشتم !

به آرامی از لای در گذشت ؛ قد و قامت بلندش در پالتویِ سیاهی که تا رویِ زانویش کشیده میشد ، فرو رفته بود . همانطور که به خانه ی قدیمی و حیاطِ

پر از برگ و آشغال خیره بود ، به آرامی گفت :

- چمدون و سایلم بیرونه ، بیارشون تو .

مردِ دوم ، مکثی کرد ؛ دلش می خواست مخالفتی کند یا چیزی بگوید اما . .

ترجیح داد سکوت کند .

بیرون رفت و کمی بعد هن و هن کنان بازگشت ، دو بار دیگر هم این کار را انجام داد و سپس در را بست و در تمامِ این مدت مردِ پالتو پوش همانجا

ایستاده و به خانه خیره بود .

همانطور که با دست لباسش را می تکاند ، کنارِ او ایستاد :

- جایِ بدی نیست .

ولی مردِ کناری اش قصدِ حرف زدن نداشت ، نه تائیدش کرد و نه تکذیبش. ساختمان پیشِ رویش را با چشمانِ خیره اش می سنجید ، خانه ای قدیمی و

متروکه . کلنگی نبود اما بی شک برای اینکه تبدیل به مکانی برای زندگی شود هم ، کار بسیار داشت .

پنجره هایش چوبی و قدیمی بودند و این نشان از قدمتش داشت ؛بعضی لنگه هایشان از لولا آویزان بودند و با هر بادی تکان می خوردند و صدای

ناهنجاری تولید می کردند . شیشه ی بعضی دیگر شکسته بود و تصویرِ نامطلوبی ارائه می کرد .

برگ های پائیزی سطحِ حیاط را پوشانده بودند اما فقط آنها چهره ی حیاطِ بزرگ و دلباز را کثیف و بد منظره نمی کردند ؛ آشغال های زیادی اینجا و آن

جا بر زمین ریخته بود .

گوشه ای خرت و پرت های چوبی شکسته روی هم تلمبار شده و جایی دیگر ، لباس های پاره.

مردِ پالتو پوش سری تکان داد :

- جای بدی نیست . ولی کار زیاد داره .

بالاخره رضایت داد لب بگشاید.

مردِ کناری اش هم خوشحال از واکنشش، لبخند زد :

- میدونستم خوشِت میاد ماکان .

ماکان دوباره پوزخندش را تکرار داد :

-حالا مونده تا تبدیل بشه به اون چیزی که من میخوام . . .

آرام قدم برداشت ، نگاهِ خرمایی رنگش به سنگینی به اطراف می چرخید . با وجود عادی بودنِ حرکت مردمک هایش اما حسی به آدم دست می داد که

گویا او بر هر شی مکث و آن را تجزیه و تحلیل می کند .

از پله های کوتاهِ جلویِ ساختمان بالا رفتند و از درِ دو لنگه ی چوبی داخل شدند . ماکان اندکی جلوتر ایستاد و سر به سمت عقب چرخاند :

- قدمتش چند ساله ؟!

و چشمانش را به مردِ مخاطبش داد :

- حدود شصت . . هفتاد . . بلکه بیشتر .

برای اولین بار از لحظه ای که داخل خانه شده بود ، حالتی غیر از بی توجهی و تمسخر در چهره اش پدیدار شد . اندکی ابروهایش و لبِ زیرینش را جلو

فرستاد و با چشمانی که کمی بزرگتر شده بودند ، سری تکان داد :

- که اینطور !

داخل خانه که قدم برداشتند ، صدای گام هایشان پیچید .

ماکان لرز کرد با دیدن پرده های کدری که شاید روزی به رنگِ سفیدِ برفی بودند وبا هر وزشِ باد تکان می خوردند .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دندان بر هم فشرد و نگاه از آن سمت گرفت ، با صدایی گرفته غرید :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اولین کاری که میکنی اینه ، تمامِ پرده ها رو عوض میکنین . پرده های سرمه ای ، داخلشونم یه کوفتی میندازین که هر وقت باد زد تکون نخورن !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سپس با گام هایی بلند به سمت اتاق ها رفت . خانه قدیمی بود و طبیعتا اتاق هایش هم زیاد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اینگونه به نظر می رسید که متعلق به شخصِ صاحب نامی بوده است .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همانطور که به سقفِ اولین اتاق و دیوارِ پوسته پوسته اش نگاهی می انداخت گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پنجره ها تماما عوض میشن ، دو جداره. برای همه شون میله های دزدگیر نصب کن . دوربین یادت نره . هر گوشه ای از حیاط و سوراخ سنبه ها

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوربین میخوام . کوچکترین اتاقی رو که میتونی پیدا کنی ، اختصاصش بده به اتاق نظارت . تمام درا هم عوض بشن . عایق صوتی و حرارتی . درِ اصلی ضد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرقت و بهترین جنس . یه دستی هم به خودِ خونه بکش. قرارِ زمانِ زیادی اینجا باشیم ، باید تمیز باشه یا نه ؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و سپس به سمتِ مردِ مسکوت پشتِ سرش چرخید . همانطور هوشیار و گوش به زنگ به او می نگریست و حرف هایش را می بلعید . لب هایش تکان

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خوردند ، شاید لبخند می زد :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خوشحالم زنده میبینمت ، حامی .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حامی ناگهان خندید و دستی به موهای پشتِ سرش کشید . آنطور که آن ها تصور می کردند او احتمالا باید در مناطقِ جنوبی ایران زیر خروارها خاک

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دفن می بود ولی حالا روبروی او ایستاده و از آخرین باری که می دیدَش ، وضعیتِ جسمی مناسبت تری داشت .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ماکان نفسی گرفت و به آرامی دکمه های پالتویش را گشود ، آن را پشت و رو تا کرد و سپس شالِ بلند را از دورِ گردنش برداشت ؛ رو به حامی گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کجا بذارمش ؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حامی تن به سمت عقب تاباند و با دست سمتی را نشانش داد :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- یه انباری ته راهرو هست ، تونستم مرتبش کنم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ماکان به آرامی از کنارش گذشت و به همان سویی رفت که او می گفت .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پالتویش را با دقت گوشه ای گذاشت و سپس سر چرخاند و به حامی خیره شد که کوچکترین چمدانش را می آورد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستش را دراز کرد و آن را گرفت و به نرمی زیر یکی از گنجه ها هل داد . سر بالا گرفت و به حامی خیره شد :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هر کاری میکنی بکن ، اما نذار کسی که میاد اینجا ، پاش به این انباری واشه . چون اونوقت مجبوریم خلاصش کنیم تا دهنش بسته بمونه . تا وقتی بچه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ها مستقر میشن باید کاملا بی سر و صدا باشیم . عین سایه بریم و عین یه سایه بیایم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حامی که حالا با جدیت او را می نگریست ، به نرمی سر تکان داد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ماکان از کنارش گذشت و دوباره چرخیدن در خانه را از سر گرفت . باید تمام روزنه هایش را می شناخت ، تمام نقص هایش را ، تمامِ ضعف ها و قوت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هایش را .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حالا با آن پیراهن سفید و شلوار و جلیقه ی سرمه ای رنگ و آستین های تا زده شبیه همان ماکانِ سالهای پیش بود . . .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چهار سال می گذشت . . .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چهار سالی که از او یک مردِ آهنین ساخته بود . . .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در نورِ کمِ چراغِ شارژی ، روبروی هم و پشتِ میزِ قدیمی نشسته بودند و هر یک مشغول کاری .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حامی آرام چای می نوشید و در عین حال روزنامه را می خواند و ماکان هم دست به سینه ، گردنِ کج کرده و از پنجره ی بزرگِ آشپزخانه به بیرون خیره

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بود .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تا زمانی که از امنیت آنجا کاملا مطمئن نمی شدند باید به گونه ای رفتار می کردند که انگار کسی آنجا زندگی نمیکند ، بنابراین تا جایِ ممکن باید خانه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

را تاریک نگه می داشتند و در نورِ کمِ محیط ، بدنه ی دو اسلحه رویِ میز می درخشید .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حامی کلافه روزنامه را روی میز انداخت و دستی به چشم هایش کشید :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دارم کور میشم !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ماکان بی آنکه سر به سمت او بچرخاند ، دست دورِ لیوان حلقه کرد و آرام گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مجبور نیستی روزنامه بخونی !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و اندکی از چایش نوشید . حامی چشم غره ای برای ماکان رفت و بلند شد که دوباره برای خود چای بریزد که ماکان حرکت تندی کرد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستش را جلو برد و رویِ اسلحه اش گذاشت ، اندکی روی صندلی اش جلو آمد و با صدایی خفه گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بردارش !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و با سر به کُلتِ رویِ میز اشاره زد و اخمش شدیدتر شد ، حامی هنوز آن را به صدا خفه کن مجهز نکرده بود . در نورِ ماهِ تمام که امشب خودش را از میان

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ابرها بیرون کشیده و فضایِ بیرون خانه را روشن کرده ، جنبش و حرکتی دیده بود .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ایستاد و اسحله اش را به دست گرفت . چشم تنگ کرد و دقیق تر شد . حامی هم هوشیارانه پشتِ سرِ او ایستاد و سلاحش را آماده ی شلیک می کرد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ماکان به آهستگی هر چه تمام تر از آشپزخانه بیرون رفت وبه دیوار تکیه داد و سرش را پیش برد و در عینِ حال با کمترین سر و صدا اسلحه اش را از

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ضامن در آورد و گلنگدنش را کشید . داخل خانه هیچ چیز مشکوکی نبود پس کسی وارد نشده بود .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به آرامی طول سالن را طی کرد و درِ پشتیِ خانه را گشود و سر بیرون برد و حرکتِ حامی را پشتِ سرش حس می کرد که به دنبالش می آمد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باز تکیه به دیوار زد و سر به سمتِ حامی چرخاند ، اسلحه اش را با دو دست گرفته و پائین نگه داشته بود . چشمانش در تاریکی برق می زدند . لب هایش

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

را جنباند :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پاش رو بزن !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باید می فهمید چطور مکانِ آنها را یافته است !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حامی سرتکان داد ، صدام گام های خفه ای را شنیدند که ماکان بدون حتی لحظه ای درنگ ، دستانش را بالا گرفت و سریع از پشت دیوار بیرون آمد که

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در سایهِ روشنِ نورِ ماه او را دید و غرید :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- احمق !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دست رویِ اسلحه ی حامی که از کنارِ شانه اش پیش آمده بود گذاشت و آن را پائین آورد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یقه ی مردِ روبرویش را با یک دست گرفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- احمق ! احمق ! احمق! نگفتی میزنیم میکشیمت ؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فردِ پیش رویشان با چشمانی گشاد شده اسلحه های آماده ی شلیکِ درونِ دستِ آنها را می نگریست .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حامی با دندان قروچه ای دستانش را پائین آورد و ضامن اسلحه اش را خلاص کرد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ماکان یقه ی مرد را کشید و داخل خانه هل داد و در را بست .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

غرید :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اینجا چه غلطی میکنی داریوش ؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داریوش نفس عمیقی گرفت و گردنش را مالید :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- همون غلطی که شما میکنین !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ماکان نگاه چپی به او انداخت و سپس بی هیچ حرفی راهی آشپزخانه شد . کارهای مهمی داشت !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حامی اسلحه اش را درونِ کمرِ شلوارش گذاشت که داریوش آهسته گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هــوی ! نذار اونجا ! یه بار تیر ازش در ره کلا از مردی میفتی ها !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حامی خنده اش را بلعید و پیش رفت و دست دورِ شانه اش انداخت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خفه بابا مرتیکه !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داریوش هم او را در آغوش گرفت و دست دورش فشرد . چشمانش را بست و نفس عمیقی کشید :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- یه لحظه که سرِ اسلحه ات رو طرفِ خودم دیدم گفتم اشهدت رو بخون !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حامی او را رها کرد و دست پشتش گذاشت و او را به سمتِ آشپزخانه هل داد :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اگه ماکان دست بالا نیاورده بود یه خال وسط پیشونیت میذاشتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داریوش صدای خرناسی درآورد و خندید .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با ورود به آشپزخانه ماکان را دیدند که روی میز خم شده و یک دستش را به آن تکیه زده و با دست دیگر درونِ تلفن همراهش که رویِ آن قرار داشت تند

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تند چیزی تایپ می کرد . کمی سرش را بالا آورد و نگاهی به آنها انداخت و بی تفاوت دوباره به کارش ادامه داد :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- یا باید یه جای دیگه پیدا کنیم یا ظرف سه روز خونه رو ایمن کنیم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سپس دکمه ی پاورِ گوشی را فشرد و با تاریک کردنِ صفحه اش راست ایستاد . وقتی به داریوش می نگریست ، نگاهش سرشار از خشم می شد . هوا را به

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شدت از بینی بیرون فرستاد و دستی به پیشانی کشید :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اولین قدممون خلافِ برنامه ریزی ها بود . قرار بود خونه مجهز شه و بعد بچه ها مستقر شن ولی الان . . .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوفی کرد و از کنارِ داریوش گذشت و در حالِ ترکِ آنجا گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- برات اسلحه میارم . .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داریوش پشتِ میز نشست و سرک کشید تا خبری از ماکان نباشد . سپس رو به حامی که لیوان هایشان را از چای پر می کرد گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- این چرا تفنگ بازی راه انداخته؟! مگه کسی میدونه ما کجاییم که آماده ی سوراخ سوراخ کردنه ؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حامی کجخندی زد و لیوانِ چایِ پررنگ را برابرِ او گذاشت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ماکانِ دیگه !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داریوش هم لبی کج کرد :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ممنون از پاسخ صریح و شفافت !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

که ناگهان دستی از روی شانه اش رد شد و چیزی را روی میز کوبید :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بهتره جای بار گذاشتن کله پاچه ی من ، اسلحه ات رو آماده کنی !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و صدا خفه کنی را درونِ دستِ داریوش گذاشت ؛ او چهره در هم کشید و با نفرت به اسلحه ی سیاه نگریست :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- از هر چی تفنگ و اسلحه و تجهیزاتشه متنفرم !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ماکان هم کنارِ آنها نشست و لیوان چایش را پیش کشید :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- فعلا که همین مایه ی تنفرِ تو میتونه جونمون رو نجات بده !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و جرعه ای نوشید .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داریوش به آرامی اسلحه را مجهز کرد و سپس به چایِ تلخِ پیشِ رویش نگریست :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حالا چرا انقدر پررنگ ؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حامی دستی به صورتش کشید :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- برای اینکه نباید بخوابیم !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و با سر به ماکان اشاره زد که باز هم به بیرون خیره شده بود . دلش می خواست حداقل از این یک دستورش اطاعت نکند اما . .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

می دانست که ماکان بیش از آنها نسبت به دشمنانشان شناخت دارد . پس به احتیاط هایش تا جایِ ممکن سعی می کرد احترام بگذارد و اجابتشان کند .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داریوش چشم در حدقه چرخاند و بی حوصله لبی با چای تر کرد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما سکوتِ میانشان دوامی نداشت چون ماکان همانطور خیره به بیرون پرسید :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- از کجا فهمیدی ما امروز مستقر میشیم ؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داریوش قندی را گوشه ی لپش انداخت و آرام گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حواسم به نبودِ حامی بود . دو روز بود هر تماس و پیامی رو بی جواب می ذاشت . قبلا گفته بود وقتی یه دفعه خبری ازش نشد باید دنبالش کجا بگردم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی حرفش پایان یافت ، نگاهِ عصبیِ ماکان به حامی بود . پوزخندی زد :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- قشنگ بلندگو میگرفتی دستت دادار دودور راه مینداختی !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حامی هم با بی خیالی جوابش را داد :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نمیدونستم به خودی ها هم باید شک داشته باشم !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داریوش هم پوزخندی بر لب نشاند .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ماکان با تلخ کامی و چهره ای در هم بلند شد و لیوانش را به دست گرفت اما قبل از رفتن ، نگاهش را میان آن دو چرخاند و انگشتِ اشاره اش را سمت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آنها تکان داد :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- یادتون باشه این وسط هر کاری میکنین و هر خبری که درز میکنه اول از همه این جونِ خودتونه که از دستش می دید !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و با گام های محکم آشپزخانه را ترک کرد و لحظاتی بعد سایه اش را دیدند که از جلویِ پنجره گذاشت و شروع به قدم زدن در حیاطِ پشتی نمود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داریوش با اخم سر به سمتِ حامی چرخاند :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دیگه داره زیادی وسواس به خرج میده ! تو که مردی ، منم ایضا مثه تو ، خودشم که تکلیفش مشخصه ! کی اصلا به فکر ماست ؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حامی هیچ نگفت و دوباره روزنامه به دست گرفت در حالی که چشمانش برای لحظه ای خواب تمنا می کردند . .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همه جا روشن بود ، آنقدر روشن که چشمانش را می زد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خودش را نمی دید ، حتی دست هایی را که حس می کرد بالا آورده تا جلوی چشمانش بگیرد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای خنده های بلند و زیبایی در گوشش می پیچید اماچیزی ته دلش می دانست این روشنی به عمقِ تاریکی ختم می شود .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جسمِ سپید پوشی از برابرش گذشت ، سرچرخاند . به همان سرعت که آمده بود ، محو شد اما صدایش می آمد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

می خندید . .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بلند می خندید . .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما صدای جیغ . . جیغ . . جیغ !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کسی نامش را با جیغ می خواند :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مــاکــان !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با وحشت از خواب پرید . قلبش محکم می کوبید .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عرق بر سر و جانش می دوید . دستی به پیشانی کشید و هوفی کرد . گوشش زنگ می زد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بر لبه ی تخت نشست و به تختِ دو طبقه ی روبرویش نگاهی انداخت . خبری از حامی و داریوش نبود .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفس هایی عمیق و کوتاه می کشید تا قلبش آرام بگیرد و از حجمِ وحشتش کاسته شود .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سپس بلند شد و اسلحه اش را که رویِ میزِ کهنه ی کنارِ تخت بود ، زیرِ تشکِ جاسازی کرد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صداهای بیرونِ اتاق نشان از این داشت که کارگرها آمده اند . قرار بود پنجره ها و درها را تعویض کنند .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پالتویش را به تن کرد و از اتاق بیرون رفت . روزِ قبل به کمکِ داریوش آنجا را قابلِ سکونت کرده بودند .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داریوش گوشه ای ایستاده بود و ماکان حداقل از بابتِ او نگرانی نداشت . با آن حجمِ ریش و سبیل قابل تشخیص نبود !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سر چرخاند ، خبری از حامی نبود . پس راهش را به سمتِ انباری کج کرد و خمیازه ای کشید .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

درش را به آرامی گشود که سرِ حامیِ نشسته رویِ صندوقِ قدیمی بالا آمد . ابروهایش در هم گرده خورده بودند .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ماکان دستگیره ی در را فشرد و آرام گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- به خاطرِ خودته .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حامی هوفی کرد و سر تکان داد :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- میدونم !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ماکان هم سر جنباند و دوباره درِ اتاق را بست .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قبل از اینکه آبی به دست و صورتش بزند ، باید به داریوش تذکراتی می داد . او را با حرکت دست فراخواند .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کنارش که ایستاد ، ماکان با دقت کارگران را زیرِ نظر گرفت و آهسته گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کسی نمیره سمتِ انباری . هیچکس نباید بفهمی که حتی یه آدم ب قد و قامتِ حامی تو این خونه اس چه برسه صورت و چهره اش رو ببینن ! کارشون

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

که تموم شد ، بچه ها رو خبر میکنم که دوربین ها رو نصب کنن . عصر هم یه سری میان برای نصب دزدگیر و جوشکاری . شب هم خودمون باید رویِ

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دیوارها خرده شیشه و سیمان بریزم . در ضمن الکس و راکی و کامِرون رو فردا میارن .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داریوش در تمامِ مدتی که ماکان صحبت می کرد ، با دقت گوش به حرف های او داشت اما با شنیدنِ جمله ی آخرش ابروهایش بالا رفتند . ماکان بی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حوصله توضیح داد :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سگا رو میگم !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داریوش خنده اش را خورد :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آهان . باشه . . من حواسم به همه چی هست !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ولی ماکان با این حرف ها آرام نمی گرفت . خانه مکانِ خوبی برای پنهان شدن و سرپوش گذاشتن بر فعالیت هایشان بود اما وسعتِ حیاط او را نگران می

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کرد . چطور باید با این افرادِ کم مراقبِ نفوذِ احتمالیِ غریبه ها می بود ؟! یا چطور راهِ فراری برای مواقع اضطراری تدارک می دید ؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستی به چانه اش کشید و ترجیح داد قبل از اینکه فکر و ذکرش دوبارهِ مشغولِ چنین مسائلی شود ، آبی به صورت بزند و چیزی بخورد . . .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پس راهیِ سرویسِ بهداشتی شد و داریوش را با کارگرها تنها گذاشت .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سر بالا گرفت و به ساختمانِ بلند بالایِ پیشِ رویش نگاهی انداخت .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چیزی نمانده بود و باید قدم بر می داشت .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قدم بر می داشت تا به جایی برود که قصه از آنجا آغاز شده بود . . .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

درون لابی ایستاد و به اطرافش نگاهی کرد ؛ سالها جنگید ، سالها تلاش کرد و حال . . .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برای نگهبان سری تکان داد و لبخند دلمرده ای زد . باید بازیگری می شد که دنیا به مثل او ندیده است و چه قدر از این کار متنفر بود !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از این ژست درمانده و غمگین بودن متنفر بود !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تا به دفتر برسد مجبور بود شانه هایش را خمیده کند ، چهره اش افسرده باشد و نگاه هایش مظلوم و ترسیده !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و ماکان چنین فردی نبود . او تشنه ی زخم زدن و شکنجه دادن بود . خشم تمام رگ های تنش را به سلطه ی خود درآورده و هر لحظه امکان فورانش

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بود و او فقط با یک اراده ی آهنین جلوی این امر را می گرفت .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

می خواست خشمش را نشان دهد ، عطش انتقامش را ؛ اما نمی توانست . نباید توجه کسی به او جلب می شد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ولی همه چیز وقتی آهو در را برایش گشود تغییر کرد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرِ خمیده اش را که بالا آورد ، چشمانش از خشم برق می زد و چهره اش در هم بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آهو کنار رفت و ماکان داخل آمد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دفترِ عزیزش حالا خالی بود . ایستاد و دست در جیب برد . . .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کاغذهای سفید و سیاه شده رویِ زمین پخش و پلا بودند و میزها و صندلی ها کج و نامنظم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دندان روی هم فشرد که آهو کنارش ایستاد :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هفته ی پیش مرخصشون کردم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ماکان سرجنباند :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کارِ خوبی کردی .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به سمت اتاقش رفت و در حال حرکت جعبه ای را از رویِ یکی از میزها برداشت .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اتاقک های شیشه ای و میزهای خالی و فضایِ ساکت و سردِ دفتر باعث می شد لایه های یخ بیشتر روی قلبش پیشروی کنند و جلویِ تپشِ بیشترش به

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رحم و مروت را بگیرند . آنها زمستان را به زندگی اش آورده بودند .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آهو جلوتر رفت و درِ دفترش را گشود و کنار ایستاد تا ماکان داخل شود ، او هم وقتی که از کنارش گذشت نگاهی به صورتِ غمگینش انداخت و لبخندی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زد . صورتش حالا بی آرایش تر از هر وقتی بود که به خاطر داشت و موهای سیاهش که از زیرِ روسریِ ساتنِ مشکی رنگش بیرون زده ، چهره اش را رنگ

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پریده و بی روح نشان می داد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ماکان ایستاد و به میزِ کارش خیره شد . آهو هم کنارش جای گرفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تمام این مدت ، هر روز تمیزش کردم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سپس سمت او چرخید و با لبخندِ پر بغضی گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو تمامِ این زمانی که نبودی ، بچه ها به سختی کار میکردن . نمیخواستن شرکت رو از دست بدیم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ماکان پیش رفت ، قابِ عکسِ روی میز را برداشت و به آن خیره شد و سر تکان داد :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باید این کارو بکنیم آهو . تو این چهارسال من مدیرِ خوبی نبودم ، هر چی که بود تو بودی و بچه ها . الانم . . مجبورم !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آهو سر به زیر انداخت و با نوکِ انگشت ، اشک هایِ جمع شده در چشمانش را گرفت .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ماکان قاب عکس را درون جعبه انداخت و سپس لب تاپش را . پوزخند زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اگه چیزی توش بود مطمئنم اینو میبردن .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کشوی میزش را خالی کرد ، تقویم و سررسید ها ، جایِ قلم اش و خرده ریزهای دیگر را . حتی تا نصف جعبه هم پر نشد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کلافه جعبه را پس زد و چرخید و از پنجره ی بزرگِ اتاقش به بیرون خیره شد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرش را تکان داد :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تاوانِ این همه درد و عذاب رو ازشون میگیرم . تاوانِ به هم خوردنِ زندگی و آرزوهام رو ازشون میگیرم آهو . تاوانِ این اشکایِ تو رو هم میگیرم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای قدم هایش را شنید و شانه به شانه اش ایستاد :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- همه چیزت رو داری میذاری سرِ این انتقام ، اگه نشه چی ؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ماکان با اخم و به آرامی گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باید بشه . چهار سال آواره ی گوشه و کنارِ این مملکت بودم . مار خوردم و افعی شدم . دیگه ماکانِ ساده لوح نیستم که بگم گرفتنشون و همه چی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تموم شد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آهو دیگر هیچ نگفت . از اتاق بیرون رفت و ماکان هیچ تغییری در وضعیت خودش نداد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پنجره ی روبرویش سر تا سر شیشه بود و شهرِ پیشِ رویش را نمایان می کرد . سالها پیش وقتی آنجا می ایستاد و به شهرِ زیرِ پای اش می نگریست ، از

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یک روزِ کاری خسته بود و فنجانی چای در دست داشت و لبخندی بر لب . اما حالا . .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آفتاب رو به مرگ بود و نگاهِ سرد و سختش نظاره گرِ شهرِ پر از پلیدیِ پیشِ رویش . در چشمانش دیگر زیبایی ها نمایی نداشتند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نمیخوای چیزی بهش بگی ؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آهو بازگشته بود . منظورش را می دانست ولی حتی پلک نزد و فقط لب هایش را جنباند :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هیچی ندونه بهتره !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرخیِ پرتویِ خورشید که آخرین نفس هایش را می کشید بر نیمه ی صورتش افتاده بود و اخمِ میانِ ابروهایش ، چهره اش را سخت و بی انعطاف تر از

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هر زمانی نشان می داد :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ولی اون از تو دست نمیکشه . . فراموشت نمیکنه !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این بار صورتش به سمت او چرخید ، لبخندی با طعمِ تلخِ زهر روی صورتش نشست :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- فراموش میکنه . . . فراموش میکنه . .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوباره نگاه به روبرو داد و دستش پشتیِ صندلی ای که کنارش قرار داشت را فشرد :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- فراموش میکنه . . اون اومده . . . فراموش میکنه !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این بار به منظره ی شهر پشت کرد و دستانش را لبه ی میز گذاشت ، خم شد و چشم بست :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- این یه بازیِ . بازی دلسوزی نداره !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آهو روبرویش ایستاد . چشمانش پر از اشک بودند و گونه اش خیس . این آخرِ کارِ شرکتی بود که از هیچ شروع کرد و سپس به نرمی میانِ نامداران خزید

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و جایی برای خود دست و پا کرد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دفتر را فروخته بود ، در واقع همه چیز را باخته بود !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و ماکان تلافیِ این باخت را در می آورد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آهو که به هق هق افتاد ، نچی کرد ؛ دستی به موهایش کشید :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اینطوری که میکنی من نمیتونم بهت اطمینان کنم دختر . نمیتونم بذارم بری تو دلِ کسایی که این جهنم رو برامون ساختن .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آهو اما به تندی اشک هایش را پاک کرد و سرش را تکان داد :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- این فرق داره ماکان . من هشت سالِ تمام اینجا کار کردم . مثه یه مادر که قدم به قدم بچه اش رو میشمره تاتی تاتی کردنش رو دیدم . هر وقت که

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دیدم سودِ شرکت بیشتر شد از ذوق برای همه شیرینی خریدم . هشت سال عمرم رو گذاشتم . حالا دل کندن از جایی که بزرگ شدنش رو دیدم غصه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نداره ؟! ولی فرق داره . من میرم که انتقام بگیرم ، انتقامِ خواهرمو . این دیگه به تو ربطی نداره . قضیه شخصیه .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بینی اش را بالا کشید و این بار قاطعانه به او خیره شد . ماکان هم آهی کشید و جعبه را زیر بغل زد . با قدم هایی خسته از اتاق بیرون رفت و لحظه ی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آخر برگشت . انگار از آخرین روزی که آنجا بود تا روزِ اول را به سرعت نور و معکوس می دید . آخرین برگه ای که امضا کرد تا اولین روزی که پشتِ میزش

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نشست .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستِ آهو رویِ بازویش نشست و سرش چرخید . نگاهش دیگر هیچ نشانی از ضعف نداشت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کارشون رو تموم میکنیم ماکان . این بار از ریشه . . .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ماکان سرجنباند و شاید بعد از مدت ها ، نیم لبخندی واقعی می زد :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- از ریشه !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آنجا که می آمد دیگر توانِ مقاومت نداشت . سرش پر میشد از هجوم خاطره ها . . .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کنارِ در اتاقشان ایستاده بود و نمی دانست از کجا شروع کند .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باید همه چیز را جمع می کرد ولی مگر دلِ ماکان طاقتش را داشت ؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خانه اش را هم فروخته بود . یک کیش و مات شدنِ اساسی . آن خانه دنیایی بود از خاطره . . . اما همه ی آنها را بر باد داد به خاطر پول ! پولی که بساطِ

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سورِ کینه اش را جور می کرد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جعبه ها را برداشت و یک به یک آنها را پر کرد از اسباب و اثاثیه ای که با لمس هر کدامشان یک بار جان می داد و زنده می شد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جعبه ی لباس ها را گوشه ای گذاشت و عرق از پیشانی اش گرفت . عرقی که دلیلش فعالیت نبود .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تمامِ آن خاطرات مثل یک بارِ سنگین بر شانه اش سنگینی می کرد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به دیوار تکیه سپرد و نفس نفس زد که دستی بازویش را گرفت . سرش را به تندی چرخاند که او را دید .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اخمش غلیظ تر شد :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو اینجا چی کار میکنی ؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روبرویش ایستاد و صورتِ خیس و خسته ی ماکان را از نظر گذراند :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- شنیدم خونه ات رو فروختی . میدونستم دیر یا زود میای وسایلت رو ببری . آهو گفت دیروز رفته بودی دفتر .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ماکان خرناسی کشید و با دست او را کنار زد . امان از آهو . . . ! :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بازم دلیل نمیشه اینجا باشی .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قامت که راست کرد او را از پشت در آغوش کشید و میان شانه اش را بوسید :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- برای من هست ماکان . . برای من کلی دلیل هست برای اومدنم ! برای خونه ای که خونه ی رویاهام بود . . برای مردی که رویامو ساخت .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ریه های ماکان پر می شدند از هوایی که به سختی می توانست آن ها را بازدم کند . سمتِ او چرخید و بازوهایش را گرفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اینجا دیگه خونه ی من نیست ، چه برسه به خونه ی تو !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و سپس به عقب هلش داد . ولی هدی دست بردار نبود !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوباره بازوی ماکان را چسبید و صدایش از بغض لرزید :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اینطوری باهام رفتار نکن . من لایق این همه بی توجهی ات نیستم ماکان !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ماکان اما این را نمی خواست ! دوست نداشت که هدی اطرافش باشد !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بازویش را رهانید و غرید :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هستی ! چون نمیخوامت !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هدی اما نالید و هق زد :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نگو اینطوری !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ماکان سرش را تکان داد و چشم تنگ کرد :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نگم ؟! چرا نگم ؟! نکنه فکر کردی چون یه شب بهم حال دادی همه چی رو فراموش میکنم ؟! فراموش میکنم نسبتت باهام چیه ؟! فراموش میکنم جات

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تو زندگیم کجاست ؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هدی چشم گشاد کرد و نفس نکشید . ماکان دوباره سرجنباند :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بله سرکار خانم ! عقلم هنوز کار میکنه که بدونم تو خواهرِ زنی هستی که دوستش دارم ! بله دختر جون ، هنوز میدونم که تو باید ازم دور بمونی .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عقب رفت و جعبه ای دیگر برداشت و کشوهای میزِ آرایش را در آن خالی کرد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هدی نفسِ عمیقی گرفت و سعی کرد آرام باشد :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چطور . . چطور میتونی هنوزم اینو بگی ؟! ماکان منم الان دیگه زنتم !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ماکان از کوره در رفت ، جعبه را با یک دست به گوشه ای پرتاب کرد و سمت او چرخید و نعره زد :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نیستی ! تو زنِ من نیستی !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صورتش قرمزشده و رگِ دو شاخه ی پیشانی اش بیرون زده بود .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفس نفس می زد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هدی اما نترسید ، جلوتر رفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مدرک میخوای ؟! میخوای بهت دوباره ثابت کنم چه قدر عاشقتم ؟! میخوای دوباره یادت بیارم در ازای فقط یه سنجاق سر زنت شدم ؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ماکان پوزخند زد . موهایِ زیتونی رنگش را چنگ زد و با حرص گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- از بس خری ! خودت رو ارزون فروختی بچه ! زیرِ پلی هاش از تو گرونتر میگیرن !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هدی این بار تحمل نکرد . حالا روبرویِ قامتِ بلندِ مردی ایستاده بود که دوستش داشت . با تمامِ وجود و با تمامِ موانع دیوانه وار دوستش داشت .جیغ

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کشید :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هر کاری کنی ازت متنفر نمیشم ! نمیشم ! نمیشم !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ماکان اما از رویِ شال به موهایِ هدی چنگ انداخت و سرش را عقب برد و قامت رویِ تنه اش خم کرد :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باید بشی ! چون حتی اگه من کسی باشم که زنیت رو بهت دادم ، تهش برات شوهرِ فرشته ام ! اینو یادت باشه ! بهم ابرازِ علاقه کردی ، صبح و شب برام

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پیام فرستادی ، زیرِ پام نشستی ، وقت و بی وقت اومدی خونه ام اونوقت انتظار داشتی من چی کار کنم ؟! یه همچین هلویی با پایِ خودش میومد تو بغلم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رو پسش بزنم ؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بغضِ هدی با صدا شکست و مچِ ماکان را چسبید . نه برایِ اینکه موهایش را رها کند ، برای اینکه از زخم زدن دست بردارد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دل دل زد :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نگو ماکان . . . اینطوری نگو . تمامِ این سیزده سال من عاشقت بودم . حقم این نیست . این نیست که اینطوری منو برونی !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ماکان اما پوزخند زد ، سر پیش برد و رویِ نبضِ پرتوانِ گلویش نفس کشید و زمزمه کرد :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حقت از اینم بیشتره . مثلا چطوره این دفعه سرِ یه کشِ مو بیای تو تختم ؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هدی جیغ کشید و مشت های کوچکش را پی در پی رویِ سینه ی او کوبید . این ماکان راباور نمی کرد وقتی آن شب چنان عاشقانه زیرِگوشش نجوا کرد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ماکان او را به عقب هل داد و دوباره چهره اش پر شد از نفرت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هرّی دختر ! راهت رو بکش و برو هد هد خانم !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رنگِ هدی پریده و دست و پای ش می لرزید . آبِ بینی و اشکِ چشمانش جاری بود ولی او مصرانه به ماکان خیره خیره می نگریست .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفس هایی کوتاه و پیِ هم می کشید :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چطور . . . چطور جرات میکنی ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عقب عقب رفت ، حالا رنگِ صورتش به قرمزی می زد . انگشتِ اشاره اش را سمتِ ماکان تکان داد :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چطور جرات میکنی ؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تمام عضلات صورتش لرزیدند و سپس چنان جیغ زنان کلمات را بیان کرد که گوشِ ماکان سوت کشید :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چطور جرات میکنی بعد از این همه دری وری بهم بگی هد هد ؟! پست فطرت ! پست فطرت !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سپس خودش را به درِ اتاق کوبید و بیرون دوید و درِ خانه را محکم به چهارچوب چسباند .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ماکان تنِ خسته اش را به سمتِ تخت کشاند و رویِ آن آوار شد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سر در میانِ دستانش گرفت و چشم بست .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از خودش متنفر بود !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خوب به خاطر داشت . ..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سه ماه پیش بالاخره هدی را به خلوتش پذیرفت .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برای اینکه هیچکسی از ملاقاتشان خبردار نشود ، پشتِ هم دروغ بافته بود !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مثلا پدر و مادرش فکر میکردند او باز به کردستان رفته و یا خانواده ی همسرش تصور می نمودند که برای تعویض آب و هوا سری به شمال کشور زده

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

است .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما ماکان همانجا بود . در خانه ی خودش !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با هد هد !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هد هدی که می خواست سدِ مردِ مقاومش را بشکند .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کسی که اجازه نمی داد این عشقِ ممنوعه پیشروی کند ولی هدی این را می خواست !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

می خواست به نرمی میانِ حریمِ او بخزد و دلش را به دست بیاورد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صبحی نمی شد که ساعت از هشت بگذرد و او پیامِ صبح به خیر برایِ ماکان نفرستد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یا ظهری نمی شد که پیگیرِ خوراکِ او نشود .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هر گاه می توانست مخفیانه او را می دید .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و حالا بالاخره توانسته بود کنارش باشد ، بدون اینکه از آمدنِ کسی بترسد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ماکان می خواست دلیلِ این همه پافشاری اش را بداند و حالا وقتش بود . . .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لب باز کرد و گفت از عشقی که در دل پرورانده بود . بی سر و صدا آبیاری اش نمود و آن را رشد داد و حالا وقت ابراز بود . .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دیگر نمی توانست !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دیگر نمی توانست تاب بیاورد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

او در تمامِ آن سالهای تلخ و سیاه همراز و همدمش بود و مگر می توانست نگوید از رازِ خودش ؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ماکان عصبی شد . داد کشید ، نعره زد ! خودش را زد ، هدی را زد !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دست رویِ هد هدِش بلند کرد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مگر می شد نفهمد ؟! این همه توجه ، این همه محبت ، این همه همیاری و همپایی و خودش هم پذیرایِ آنها بود در آن فصلِ سردِ بی یاوری .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ولی نمی خواست پذیرایِ علاقه ی او به این صراحت باشد ، نمی خواست آنقدر واضح بشنود . . . همانطور محو و بی اعتراف بیشتر این رابطه را دوست

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داشت !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هدی مات و متحیر مانده بود . همانجا رویِ مبل نشسته و دیوانگی های ماکان را نظاره می کرد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ماکان به اتاق رفت و هدی هم برخاست و به دنبالش .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مانتوی هدی را از روی تخت چنگ زد و سمتِ او پرتاب کرد :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بگیرش هد هد ! بپوش و از این خونه برو ! زود !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما هدی جلوتر آمد ، دستِ دراز شده ی ماکان را کنار زد و سینه به سینه اش ایستاد :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- برم ؟! کجا برم وقتی حالت اینه ؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ماکان شانه هایش را چسبید :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- برو خونه ورِ دلِ مامان وبابات ! مامان و بابایی که نمیدونن دامادِ عوضی شون با دخترِ کوچیکشون خلوت کرده ! میفهمی این یعنی چی ؟! یعنی خیانت !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یعنی رذالت ! یعنی اوجِ کثیف بودن !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هدی اما سر تکان داد و یقه ی ماکان را چنگ زد :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اینطور فکر نکن ماکان . کسی نمیفهمه . . حداقل تا وقتی که شرایط جور نیست ، کسی نمیفهمه . باور کنم نفهمیدی ؟! مردی به باهوشیِ تو مگه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

میتونه دلیلِ این همه توجه و محبت رو نفهمه ؟! باور کنم نفهمیدی عاشقت بودم و هستم ؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ماکان آبِ دهانش را بلعید و صدایش را پائین آورد . نمی خواست آنجا باشند ! نمی خواست خیانت کند ! :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هد هد جان . . عزیزِ من . . . تمومش کن . بیشتر از این گند نزن به همه چی !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما هدی سرش را تند جنباند :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ولی من تو رو میخوام ماکان ! با تمامِ وجود ! این همه سال صبر کردم که به اینجا برسم ، که یه فرصت گیر بیارم . من اینو خیانت نمیدونم . اینو

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رسیدنِ دو نفر به هم میدونم که حقِ همدیگه ان !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دست رویِ گردنِ ماکان کشید ، هر طور شده امشب او را رامِ خود می کرد . او هد هدِ ماکان بود !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دیگر زیر و بمش را می دانست ، حال و هوایش را از بر بود .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روی پنجه ی پا ایستاد و لب زد :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
شما به این رمان چه امتیازی میدهید؟
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • نسیم

    ۳۷ ساله 00

    عالیی هم قلم خوبی داشت هم داستان قویی بود

    ۱ ماه پیش
  • Sari

    00

    رمان خیلی خوبی بودو نویسنده قلم بسیار قویی داشت .

    ۲ ماه پیش
  • Somaye

    00

    رمان بسیارعالی ومهیجی بود،ممنونم ازنویسنده توانای این رمان.

    ۴ ماه پیش
  • Khasi

    00

    قلم قوی داستان رومخ

    ۱۱ ماه پیش
  • آیدا

    ۲۲ ساله 00

    این نظر ممکن است داستان رمان را لو داده باشد

  • فرناز

    ۳۰ ساله 00

    فوق العاده😍

    ۱۲ ماه پیش
  • Fati

    ۲۰ ساله 00

    عالی رمانی به این قشنگی نخونده بودم

    ۱۲ ماه پیش
  • حدیثه ,

    00

    رمان بسیار زیبایی بود اما خیلی زمان بر

    ۱ سال پیش
  • علی

    ۲۸ ساله 00

    سلام خیلی وقت بود ک دنبال چندتا زمان بودم که هیچ جا نبود اینجا پیدا کردم بالاخره. عالی

    ۱ سال پیش
  • Zeinab.

    00

    واااااقعا عالی بود خیلی خوب بود

    ۱ سال پیش
  • هانیه

    00

    خیلی خیلی قشنگ بود مرسی از نویسنده👌🏻👌🏻

    ۱ سال پیش
  • جانا

    ۲۰ ساله 00

    واقعا قشنگ بود، چیدمان متنش با دقت فراوان بود، باید به نویسنده تبریک گفت به خاطر این حجم از خلاقیت در نوشتنشون، سپاس از نویسنده 🌺

    ۱ سال پیش
  • مونا

    20

    رمان خیلی قشنگی بود،مثل خیلی ازرماناتکراری نبودنوضوعش...میخوام به نویسنده ش بگم قلمت خیلی قوی وعالی بودخسته نباشی لذت بردم🥰

    ۱ سال پیش
  • شبنم

    ۲۲ ساله 00

    یه چیزی بالاتر از عالی خوشم میومد از احساسات برادرانه ماهان

    ۱ سال پیش
  • فاطمه

    20

    عالی بود

    ۱ سال پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.