رمان زمهریرِ هور به قلم معصومه آبی
داستان ماکان مردی که همسرش فرشته و فرزندش رو طی جریانی توسط دشمنای ماکان کشته میشن ، ماکان بعد از این اتفاق چندین سال ناپدید میشه ، تا اینکه به فکر انتقام میفته ، هدی خواهر فرشته هم که عاشق شوهرخواهرشه وقتی میفهمه ماکان برگشته سر و کله اش پیدا میشه...
ژانر : پلیسی، عاشقانه، انتقامی
تخمین مدت زمان مطالعه : ۱ روز و ۲۷ دقیقه
ژانر : #انتقامی #پلیسی #عاشقانه
خلاصه :
داستان ماکان مردی که همسرش فرشته و فرزندش رو طی جریانی توسط دشمنای ماکان کشته میشن ، ماکان بعد از این اتفاق چندین سال ناپدید میشه ، تا اینکه به فکر انتقام میفته ، هدی خواهر فرشته هم که عاشق شوهرخواهرشه وقتی میفهمه ماکان برگشته سر و کله اش پیدا میشه...
چمدانش را بر زمین نهاد و شالِ پیچیده دورِ گردنش را اندکی آزاد کرد .
دستش را مشت نمود و نگاهی به درِ پیشِ رو انداخت ، آرام ، متفکر و بی حرکت .
رنگش پوسته پوسته شده و آثار گذر زمان بر آن مشهود بود .
به اطراف چشم چرخاند و همه چیز را به دقت زیر نظر گرفت ، سپس به آرامی جلو رفت ، زنگِ در را فشرد و کمی بعد صدایی بلند شد :
- کیه ؟!
صدایِ مرد خشک بود و سرد :
- منم . باز کن !
لحظاتی بعد درِ فلزی با صدای بدی گشوده شد. پوزخندی زد :
- یه روغن میزدی بد نبود ، کلِ شهر خبردار شدن !
مردی که در را گشوده بود ، با پشتِ دست عرق از پیشانی گرفت و پوفی کشید :
- بیا تو ، اوضاع داخل رو ببین ، میفهمی چرا وقتِ روغن زدن به در رو نداشتم !
به آرامی از لای در گذشت ؛ قد و قامت بلندش در پالتویِ سیاهی که تا رویِ زانویش کشیده میشد ، فرو رفته بود . همانطور که به خانه ی قدیمی و حیاطِ
پر از برگ و آشغال خیره بود ، به آرامی گفت :
- چمدون و سایلم بیرونه ، بیارشون تو .
مردِ دوم ، مکثی کرد ؛ دلش می خواست مخالفتی کند یا چیزی بگوید اما . .
ترجیح داد سکوت کند .
بیرون رفت و کمی بعد هن و هن کنان بازگشت ، دو بار دیگر هم این کار را انجام داد و سپس در را بست و در تمامِ این مدت مردِ پالتو پوش همانجا
ایستاده و به خانه خیره بود .
همانطور که با دست لباسش را می تکاند ، کنارِ او ایستاد :
- جایِ بدی نیست .
ولی مردِ کناری اش قصدِ حرف زدن نداشت ، نه تائیدش کرد و نه تکذیبش. ساختمان پیشِ رویش را با چشمانِ خیره اش می سنجید ، خانه ای قدیمی و
متروکه . کلنگی نبود اما بی شک برای اینکه تبدیل به مکانی برای زندگی شود هم ، کار بسیار داشت .
پنجره هایش چوبی و قدیمی بودند و این نشان از قدمتش داشت ؛بعضی لنگه هایشان از لولا آویزان بودند و با هر بادی تکان می خوردند و صدای
ناهنجاری تولید می کردند . شیشه ی بعضی دیگر شکسته بود و تصویرِ نامطلوبی ارائه می کرد .
برگ های پائیزی سطحِ حیاط را پوشانده بودند اما فقط آنها چهره ی حیاطِ بزرگ و دلباز را کثیف و بد منظره نمی کردند ؛ آشغال های زیادی اینجا و آن
جا بر زمین ریخته بود .
گوشه ای خرت و پرت های چوبی شکسته روی هم تلمبار شده و جایی دیگر ، لباس های پاره.
مردِ پالتو پوش سری تکان داد :
- جای بدی نیست . ولی کار زیاد داره .
بالاخره رضایت داد لب بگشاید.
مردِ کناری اش هم خوشحال از واکنشش، لبخند زد :
- میدونستم خوشِت میاد ماکان .
ماکان دوباره پوزخندش را تکرار داد :
-حالا مونده تا تبدیل بشه به اون چیزی که من میخوام . . .
آرام قدم برداشت ، نگاهِ خرمایی رنگش به سنگینی به اطراف می چرخید . با وجود عادی بودنِ حرکت مردمک هایش اما حسی به آدم دست می داد که
گویا او بر هر شی مکث و آن را تجزیه و تحلیل می کند .
از پله های کوتاهِ جلویِ ساختمان بالا رفتند و از درِ دو لنگه ی چوبی داخل شدند . ماکان اندکی جلوتر ایستاد و سر به سمت عقب چرخاند :
- قدمتش چند ساله ؟!
و چشمانش را به مردِ مخاطبش داد :
- حدود شصت . . هفتاد . . بلکه بیشتر .
برای اولین بار از لحظه ای که داخل خانه شده بود ، حالتی غیر از بی توجهی و تمسخر در چهره اش پدیدار شد . اندکی ابروهایش و لبِ زیرینش را جلو
فرستاد و با چشمانی که کمی بزرگتر شده بودند ، سری تکان داد :
- که اینطور !
داخل خانه که قدم برداشتند ، صدای گام هایشان پیچید .
ماکان لرز کرد با دیدن پرده های کدری که شاید روزی به رنگِ سفیدِ برفی بودند وبا هر وزشِ باد تکان می خوردند .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدندان بر هم فشرد و نگاه از آن سمت گرفت ، با صدایی گرفته غرید :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اولین کاری که میکنی اینه ، تمامِ پرده ها رو عوض میکنین . پرده های سرمه ای ، داخلشونم یه کوفتی میندازین که هر وقت باد زد تکون نخورن !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسپس با گام هایی بلند به سمت اتاق ها رفت . خانه قدیمی بود و طبیعتا اتاق هایش هم زیاد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاینگونه به نظر می رسید که متعلق به شخصِ صاحب نامی بوده است .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمانطور که به سقفِ اولین اتاق و دیوارِ پوسته پوسته اش نگاهی می انداخت گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- پنجره ها تماما عوض میشن ، دو جداره. برای همه شون میله های دزدگیر نصب کن . دوربین یادت نره . هر گوشه ای از حیاط و سوراخ سنبه ها
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوربین میخوام . کوچکترین اتاقی رو که میتونی پیدا کنی ، اختصاصش بده به اتاق نظارت . تمام درا هم عوض بشن . عایق صوتی و حرارتی . درِ اصلی ضد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرقت و بهترین جنس . یه دستی هم به خودِ خونه بکش. قرارِ زمانِ زیادی اینجا باشیم ، باید تمیز باشه یا نه ؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو سپس به سمتِ مردِ مسکوت پشتِ سرش چرخید . همانطور هوشیار و گوش به زنگ به او می نگریست و حرف هایش را می بلعید . لب هایش تکان
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخوردند ، شاید لبخند می زد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خوشحالم زنده میبینمت ، حامی .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحامی ناگهان خندید و دستی به موهای پشتِ سرش کشید . آنطور که آن ها تصور می کردند او احتمالا باید در مناطقِ جنوبی ایران زیر خروارها خاک
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدفن می بود ولی حالا روبروی او ایستاده و از آخرین باری که می دیدَش ، وضعیتِ جسمی مناسبت تری داشت .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irماکان نفسی گرفت و به آرامی دکمه های پالتویش را گشود ، آن را پشت و رو تا کرد و سپس شالِ بلند را از دورِ گردنش برداشت ؛ رو به حامی گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- کجا بذارمش ؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحامی تن به سمت عقب تاباند و با دست سمتی را نشانش داد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- یه انباری ته راهرو هست ، تونستم مرتبش کنم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irماکان به آرامی از کنارش گذشت و به همان سویی رفت که او می گفت .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپالتویش را با دقت گوشه ای گذاشت و سپس سر چرخاند و به حامی خیره شد که کوچکترین چمدانش را می آورد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستش را دراز کرد و آن را گرفت و به نرمی زیر یکی از گنجه ها هل داد . سر بالا گرفت و به حامی خیره شد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- هر کاری میکنی بکن ، اما نذار کسی که میاد اینجا ، پاش به این انباری واشه . چون اونوقت مجبوریم خلاصش کنیم تا دهنش بسته بمونه . تا وقتی بچه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irها مستقر میشن باید کاملا بی سر و صدا باشیم . عین سایه بریم و عین یه سایه بیایم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحامی که حالا با جدیت او را می نگریست ، به نرمی سر تکان داد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irماکان از کنارش گذشت و دوباره چرخیدن در خانه را از سر گرفت . باید تمام روزنه هایش را می شناخت ، تمام نقص هایش را ، تمامِ ضعف ها و قوت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهایش را .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحالا با آن پیراهن سفید و شلوار و جلیقه ی سرمه ای رنگ و آستین های تا زده شبیه همان ماکانِ سالهای پیش بود . . .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچهار سال می گذشت . . .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچهار سالی که از او یک مردِ آهنین ساخته بود . . .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر نورِ کمِ چراغِ شارژی ، روبروی هم و پشتِ میزِ قدیمی نشسته بودند و هر یک مشغول کاری .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحامی آرام چای می نوشید و در عین حال روزنامه را می خواند و ماکان هم دست به سینه ، گردنِ کج کرده و از پنجره ی بزرگِ آشپزخانه به بیرون خیره
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبود .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتا زمانی که از امنیت آنجا کاملا مطمئن نمی شدند باید به گونه ای رفتار می کردند که انگار کسی آنجا زندگی نمیکند ، بنابراین تا جایِ ممکن باید خانه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرا تاریک نگه می داشتند و در نورِ کمِ محیط ، بدنه ی دو اسلحه رویِ میز می درخشید .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحامی کلافه روزنامه را روی میز انداخت و دستی به چشم هایش کشید :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- دارم کور میشم !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irماکان بی آنکه سر به سمت او بچرخاند ، دست دورِ لیوان حلقه کرد و آرام گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مجبور نیستی روزنامه بخونی !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو اندکی از چایش نوشید . حامی چشم غره ای برای ماکان رفت و بلند شد که دوباره برای خود چای بریزد که ماکان حرکت تندی کرد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستش را جلو برد و رویِ اسلحه اش گذاشت ، اندکی روی صندلی اش جلو آمد و با صدایی خفه گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بردارش !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو با سر به کُلتِ رویِ میز اشاره زد و اخمش شدیدتر شد ، حامی هنوز آن را به صدا خفه کن مجهز نکرده بود . در نورِ ماهِ تمام که امشب خودش را از میان
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irابرها بیرون کشیده و فضایِ بیرون خانه را روشن کرده ، جنبش و حرکتی دیده بود .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irایستاد و اسحله اش را به دست گرفت . چشم تنگ کرد و دقیق تر شد . حامی هم هوشیارانه پشتِ سرِ او ایستاد و سلاحش را آماده ی شلیک می کرد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irماکان به آهستگی هر چه تمام تر از آشپزخانه بیرون رفت وبه دیوار تکیه داد و سرش را پیش برد و در عینِ حال با کمترین سر و صدا اسلحه اش را از
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irضامن در آورد و گلنگدنش را کشید . داخل خانه هیچ چیز مشکوکی نبود پس کسی وارد نشده بود .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه آرامی طول سالن را طی کرد و درِ پشتیِ خانه را گشود و سر بیرون برد و حرکتِ حامی را پشتِ سرش حس می کرد که به دنبالش می آمد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباز تکیه به دیوار زد و سر به سمتِ حامی چرخاند ، اسلحه اش را با دو دست گرفته و پائین نگه داشته بود . چشمانش در تاریکی برق می زدند . لب هایش
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرا جنباند :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- پاش رو بزن !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباید می فهمید چطور مکانِ آنها را یافته است !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحامی سرتکان داد ، صدام گام های خفه ای را شنیدند که ماکان بدون حتی لحظه ای درنگ ، دستانش را بالا گرفت و سریع از پشت دیوار بیرون آمد که
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر سایهِ روشنِ نورِ ماه او را دید و غرید :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- احمق !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدست رویِ اسلحه ی حامی که از کنارِ شانه اش پیش آمده بود گذاشت و آن را پائین آورد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیقه ی مردِ روبرویش را با یک دست گرفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- احمق ! احمق ! احمق! نگفتی میزنیم میکشیمت ؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفردِ پیش رویشان با چشمانی گشاد شده اسلحه های آماده ی شلیکِ درونِ دستِ آنها را می نگریست .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحامی با دندان قروچه ای دستانش را پائین آورد و ضامن اسلحه اش را خلاص کرد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irماکان یقه ی مرد را کشید و داخل خانه هل داد و در را بست .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irغرید :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اینجا چه غلطی میکنی داریوش ؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداریوش نفس عمیقی گرفت و گردنش را مالید :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- همون غلطی که شما میکنین !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irماکان نگاه چپی به او انداخت و سپس بی هیچ حرفی راهی آشپزخانه شد . کارهای مهمی داشت !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحامی اسلحه اش را درونِ کمرِ شلوارش گذاشت که داریوش آهسته گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- هــوی ! نذار اونجا ! یه بار تیر ازش در ره کلا از مردی میفتی ها !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحامی خنده اش را بلعید و پیش رفت و دست دورِ شانه اش انداخت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خفه بابا مرتیکه !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداریوش هم او را در آغوش گرفت و دست دورش فشرد . چشمانش را بست و نفس عمیقی کشید :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- یه لحظه که سرِ اسلحه ات رو طرفِ خودم دیدم گفتم اشهدت رو بخون !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحامی او را رها کرد و دست پشتش گذاشت و او را به سمتِ آشپزخانه هل داد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اگه ماکان دست بالا نیاورده بود یه خال وسط پیشونیت میذاشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداریوش صدای خرناسی درآورد و خندید .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا ورود به آشپزخانه ماکان را دیدند که روی میز خم شده و یک دستش را به آن تکیه زده و با دست دیگر درونِ تلفن همراهش که رویِ آن قرار داشت تند
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتند چیزی تایپ می کرد . کمی سرش را بالا آورد و نگاهی به آنها انداخت و بی تفاوت دوباره به کارش ادامه داد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- یا باید یه جای دیگه پیدا کنیم یا ظرف سه روز خونه رو ایمن کنیم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسپس دکمه ی پاورِ گوشی را فشرد و با تاریک کردنِ صفحه اش راست ایستاد . وقتی به داریوش می نگریست ، نگاهش سرشار از خشم می شد . هوا را به
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشدت از بینی بیرون فرستاد و دستی به پیشانی کشید :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اولین قدممون خلافِ برنامه ریزی ها بود . قرار بود خونه مجهز شه و بعد بچه ها مستقر شن ولی الان . . .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوفی کرد و از کنارِ داریوش گذشت و در حالِ ترکِ آنجا گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- برات اسلحه میارم . .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداریوش پشتِ میز نشست و سرک کشید تا خبری از ماکان نباشد . سپس رو به حامی که لیوان هایشان را از چای پر می کرد گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- این چرا تفنگ بازی راه انداخته؟! مگه کسی میدونه ما کجاییم که آماده ی سوراخ سوراخ کردنه ؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحامی کجخندی زد و لیوانِ چایِ پررنگ را برابرِ او گذاشت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ماکانِ دیگه !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداریوش هم لبی کج کرد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ممنون از پاسخ صریح و شفافت !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکه ناگهان دستی از روی شانه اش رد شد و چیزی را روی میز کوبید :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بهتره جای بار گذاشتن کله پاچه ی من ، اسلحه ات رو آماده کنی !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو صدا خفه کنی را درونِ دستِ داریوش گذاشت ؛ او چهره در هم کشید و با نفرت به اسلحه ی سیاه نگریست :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- از هر چی تفنگ و اسلحه و تجهیزاتشه متنفرم !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irماکان هم کنارِ آنها نشست و لیوان چایش را پیش کشید :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- فعلا که همین مایه ی تنفرِ تو میتونه جونمون رو نجات بده !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو جرعه ای نوشید .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداریوش به آرامی اسلحه را مجهز کرد و سپس به چایِ تلخِ پیشِ رویش نگریست :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- حالا چرا انقدر پررنگ ؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحامی دستی به صورتش کشید :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- برای اینکه نباید بخوابیم !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو با سر به ماکان اشاره زد که باز هم به بیرون خیره شده بود . دلش می خواست حداقل از این یک دستورش اطاعت نکند اما . .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمی دانست که ماکان بیش از آنها نسبت به دشمنانشان شناخت دارد . پس به احتیاط هایش تا جایِ ممکن سعی می کرد احترام بگذارد و اجابتشان کند .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداریوش چشم در حدقه چرخاند و بی حوصله لبی با چای تر کرد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما سکوتِ میانشان دوامی نداشت چون ماکان همانطور خیره به بیرون پرسید :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- از کجا فهمیدی ما امروز مستقر میشیم ؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداریوش قندی را گوشه ی لپش انداخت و آرام گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- حواسم به نبودِ حامی بود . دو روز بود هر تماس و پیامی رو بی جواب می ذاشت . قبلا گفته بود وقتی یه دفعه خبری ازش نشد باید دنبالش کجا بگردم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی حرفش پایان یافت ، نگاهِ عصبیِ ماکان به حامی بود . پوزخندی زد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- قشنگ بلندگو میگرفتی دستت دادار دودور راه مینداختی !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحامی هم با بی خیالی جوابش را داد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نمیدونستم به خودی ها هم باید شک داشته باشم !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداریوش هم پوزخندی بر لب نشاند .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irماکان با تلخ کامی و چهره ای در هم بلند شد و لیوانش را به دست گرفت اما قبل از رفتن ، نگاهش را میان آن دو چرخاند و انگشتِ اشاره اش را سمت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآنها تکان داد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- یادتون باشه این وسط هر کاری میکنین و هر خبری که درز میکنه اول از همه این جونِ خودتونه که از دستش می دید !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو با گام های محکم آشپزخانه را ترک کرد و لحظاتی بعد سایه اش را دیدند که از جلویِ پنجره گذاشت و شروع به قدم زدن در حیاطِ پشتی نمود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداریوش با اخم سر به سمتِ حامی چرخاند :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- دیگه داره زیادی وسواس به خرج میده ! تو که مردی ، منم ایضا مثه تو ، خودشم که تکلیفش مشخصه ! کی اصلا به فکر ماست ؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحامی هیچ نگفت و دوباره روزنامه به دست گرفت در حالی که چشمانش برای لحظه ای خواب تمنا می کردند . .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمه جا روشن بود ، آنقدر روشن که چشمانش را می زد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخودش را نمی دید ، حتی دست هایی را که حس می کرد بالا آورده تا جلوی چشمانش بگیرد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای خنده های بلند و زیبایی در گوشش می پیچید اماچیزی ته دلش می دانست این روشنی به عمقِ تاریکی ختم می شود .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجسمِ سپید پوشی از برابرش گذشت ، سرچرخاند . به همان سرعت که آمده بود ، محو شد اما صدایش می آمد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمی خندید . .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبلند می خندید . .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما صدای جیغ . . جیغ . . جیغ !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکسی نامش را با جیغ می خواند :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مــاکــان !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا وحشت از خواب پرید . قلبش محکم می کوبید .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعرق بر سر و جانش می دوید . دستی به پیشانی کشید و هوفی کرد . گوشش زنگ می زد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبر لبه ی تخت نشست و به تختِ دو طبقه ی روبرویش نگاهی انداخت . خبری از حامی و داریوش نبود .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفس هایی عمیق و کوتاه می کشید تا قلبش آرام بگیرد و از حجمِ وحشتش کاسته شود .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسپس بلند شد و اسلحه اش را که رویِ میزِ کهنه ی کنارِ تخت بود ، زیرِ تشکِ جاسازی کرد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصداهای بیرونِ اتاق نشان از این داشت که کارگرها آمده اند . قرار بود پنجره ها و درها را تعویض کنند .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپالتویش را به تن کرد و از اتاق بیرون رفت . روزِ قبل به کمکِ داریوش آنجا را قابلِ سکونت کرده بودند .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداریوش گوشه ای ایستاده بود و ماکان حداقل از بابتِ او نگرانی نداشت . با آن حجمِ ریش و سبیل قابل تشخیص نبود !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسر چرخاند ، خبری از حامی نبود . پس راهش را به سمتِ انباری کج کرد و خمیازه ای کشید .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدرش را به آرامی گشود که سرِ حامیِ نشسته رویِ صندوقِ قدیمی بالا آمد . ابروهایش در هم گرده خورده بودند .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irماکان دستگیره ی در را فشرد و آرام گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- به خاطرِ خودته .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحامی هوفی کرد و سر تکان داد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- میدونم !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irماکان هم سر جنباند و دوباره درِ اتاق را بست .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقبل از اینکه آبی به دست و صورتش بزند ، باید به داریوش تذکراتی می داد . او را با حرکت دست فراخواند .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکنارش که ایستاد ، ماکان با دقت کارگران را زیرِ نظر گرفت و آهسته گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- کسی نمیره سمتِ انباری . هیچکس نباید بفهمی که حتی یه آدم ب قد و قامتِ حامی تو این خونه اس چه برسه صورت و چهره اش رو ببینن ! کارشون
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکه تموم شد ، بچه ها رو خبر میکنم که دوربین ها رو نصب کنن . عصر هم یه سری میان برای نصب دزدگیر و جوشکاری . شب هم خودمون باید رویِ
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیوارها خرده شیشه و سیمان بریزم . در ضمن الکس و راکی و کامِرون رو فردا میارن .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداریوش در تمامِ مدتی که ماکان صحبت می کرد ، با دقت گوش به حرف های او داشت اما با شنیدنِ جمله ی آخرش ابروهایش بالا رفتند . ماکان بی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحوصله توضیح داد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- سگا رو میگم !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداریوش خنده اش را خورد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آهان . باشه . . من حواسم به همه چی هست !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irولی ماکان با این حرف ها آرام نمی گرفت . خانه مکانِ خوبی برای پنهان شدن و سرپوش گذاشتن بر فعالیت هایشان بود اما وسعتِ حیاط او را نگران می
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکرد . چطور باید با این افرادِ کم مراقبِ نفوذِ احتمالیِ غریبه ها می بود ؟! یا چطور راهِ فراری برای مواقع اضطراری تدارک می دید ؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستی به چانه اش کشید و ترجیح داد قبل از اینکه فکر و ذکرش دوبارهِ مشغولِ چنین مسائلی شود ، آبی به صورت بزند و چیزی بخورد . . .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپس راهیِ سرویسِ بهداشتی شد و داریوش را با کارگرها تنها گذاشت .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسر بالا گرفت و به ساختمانِ بلند بالایِ پیشِ رویش نگاهی انداخت .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچیزی نمانده بود و باید قدم بر می داشت .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقدم بر می داشت تا به جایی برود که قصه از آنجا آغاز شده بود . . .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدرون لابی ایستاد و به اطرافش نگاهی کرد ؛ سالها جنگید ، سالها تلاش کرد و حال . . .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرای نگهبان سری تکان داد و لبخند دلمرده ای زد . باید بازیگری می شد که دنیا به مثل او ندیده است و چه قدر از این کار متنفر بود !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز این ژست درمانده و غمگین بودن متنفر بود !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتا به دفتر برسد مجبور بود شانه هایش را خمیده کند ، چهره اش افسرده باشد و نگاه هایش مظلوم و ترسیده !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو ماکان چنین فردی نبود . او تشنه ی زخم زدن و شکنجه دادن بود . خشم تمام رگ های تنش را به سلطه ی خود درآورده و هر لحظه امکان فورانش
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبود و او فقط با یک اراده ی آهنین جلوی این امر را می گرفت .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمی خواست خشمش را نشان دهد ، عطش انتقامش را ؛ اما نمی توانست . نباید توجه کسی به او جلب می شد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irولی همه چیز وقتی آهو در را برایش گشود تغییر کرد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرِ خمیده اش را که بالا آورد ، چشمانش از خشم برق می زد و چهره اش در هم بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآهو کنار رفت و ماکان داخل آمد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدفترِ عزیزش حالا خالی بود . ایستاد و دست در جیب برد . . .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکاغذهای سفید و سیاه شده رویِ زمین پخش و پلا بودند و میزها و صندلی ها کج و نامنظم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدندان روی هم فشرد که آهو کنارش ایستاد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- هفته ی پیش مرخصشون کردم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irماکان سرجنباند :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- کارِ خوبی کردی .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه سمت اتاقش رفت و در حال حرکت جعبه ای را از رویِ یکی از میزها برداشت .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاتاقک های شیشه ای و میزهای خالی و فضایِ ساکت و سردِ دفتر باعث می شد لایه های یخ بیشتر روی قلبش پیشروی کنند و جلویِ تپشِ بیشترش به
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرحم و مروت را بگیرند . آنها زمستان را به زندگی اش آورده بودند .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآهو جلوتر رفت و درِ دفترش را گشود و کنار ایستاد تا ماکان داخل شود ، او هم وقتی که از کنارش گذشت نگاهی به صورتِ غمگینش انداخت و لبخندی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزد . صورتش حالا بی آرایش تر از هر وقتی بود که به خاطر داشت و موهای سیاهش که از زیرِ روسریِ ساتنِ مشکی رنگش بیرون زده ، چهره اش را رنگ
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپریده و بی روح نشان می داد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irماکان ایستاد و به میزِ کارش خیره شد . آهو هم کنارش جای گرفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تمام این مدت ، هر روز تمیزش کردم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسپس سمت او چرخید و با لبخندِ پر بغضی گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تو تمامِ این زمانی که نبودی ، بچه ها به سختی کار میکردن . نمیخواستن شرکت رو از دست بدیم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irماکان پیش رفت ، قابِ عکسِ روی میز را برداشت و به آن خیره شد و سر تکان داد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- باید این کارو بکنیم آهو . تو این چهارسال من مدیرِ خوبی نبودم ، هر چی که بود تو بودی و بچه ها . الانم . . مجبورم !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآهو سر به زیر انداخت و با نوکِ انگشت ، اشک هایِ جمع شده در چشمانش را گرفت .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irماکان قاب عکس را درون جعبه انداخت و سپس لب تاپش را . پوزخند زد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اگه چیزی توش بود مطمئنم اینو میبردن .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکشوی میزش را خالی کرد ، تقویم و سررسید ها ، جایِ قلم اش و خرده ریزهای دیگر را . حتی تا نصف جعبه هم پر نشد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکلافه جعبه را پس زد و چرخید و از پنجره ی بزرگِ اتاقش به بیرون خیره شد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرش را تکان داد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تاوانِ این همه درد و عذاب رو ازشون میگیرم . تاوانِ به هم خوردنِ زندگی و آرزوهام رو ازشون میگیرم آهو . تاوانِ این اشکایِ تو رو هم میگیرم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای قدم هایش را شنید و شانه به شانه اش ایستاد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- همه چیزت رو داری میذاری سرِ این انتقام ، اگه نشه چی ؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irماکان با اخم و به آرامی گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- باید بشه . چهار سال آواره ی گوشه و کنارِ این مملکت بودم . مار خوردم و افعی شدم . دیگه ماکانِ ساده لوح نیستم که بگم گرفتنشون و همه چی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتموم شد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآهو دیگر هیچ نگفت . از اتاق بیرون رفت و ماکان هیچ تغییری در وضعیت خودش نداد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپنجره ی روبرویش سر تا سر شیشه بود و شهرِ پیشِ رویش را نمایان می کرد . سالها پیش وقتی آنجا می ایستاد و به شهرِ زیرِ پای اش می نگریست ، از
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیک روزِ کاری خسته بود و فنجانی چای در دست داشت و لبخندی بر لب . اما حالا . .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآفتاب رو به مرگ بود و نگاهِ سرد و سختش نظاره گرِ شهرِ پر از پلیدیِ پیشِ رویش . در چشمانش دیگر زیبایی ها نمایی نداشتند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نمیخوای چیزی بهش بگی ؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآهو بازگشته بود . منظورش را می دانست ولی حتی پلک نزد و فقط لب هایش را جنباند :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- هیچی ندونه بهتره !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرخیِ پرتویِ خورشید که آخرین نفس هایش را می کشید بر نیمه ی صورتش افتاده بود و اخمِ میانِ ابروهایش ، چهره اش را سخت و بی انعطاف تر از
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهر زمانی نشان می داد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ولی اون از تو دست نمیکشه . . فراموشت نمیکنه !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین بار صورتش به سمت او چرخید ، لبخندی با طعمِ تلخِ زهر روی صورتش نشست :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- فراموش میکنه . . . فراموش میکنه . .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره نگاه به روبرو داد و دستش پشتیِ صندلی ای که کنارش قرار داشت را فشرد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- فراموش میکنه . . اون اومده . . . فراموش میکنه !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین بار به منظره ی شهر پشت کرد و دستانش را لبه ی میز گذاشت ، خم شد و چشم بست :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- این یه بازیِ . بازی دلسوزی نداره !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآهو روبرویش ایستاد . چشمانش پر از اشک بودند و گونه اش خیس . این آخرِ کارِ شرکتی بود که از هیچ شروع کرد و سپس به نرمی میانِ نامداران خزید
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو جایی برای خود دست و پا کرد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدفتر را فروخته بود ، در واقع همه چیز را باخته بود !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو ماکان تلافیِ این باخت را در می آورد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآهو که به هق هق افتاد ، نچی کرد ؛ دستی به موهایش کشید :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اینطوری که میکنی من نمیتونم بهت اطمینان کنم دختر . نمیتونم بذارم بری تو دلِ کسایی که این جهنم رو برامون ساختن .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآهو اما به تندی اشک هایش را پاک کرد و سرش را تکان داد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- این فرق داره ماکان . من هشت سالِ تمام اینجا کار کردم . مثه یه مادر که قدم به قدم بچه اش رو میشمره تاتی تاتی کردنش رو دیدم . هر وقت که
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیدم سودِ شرکت بیشتر شد از ذوق برای همه شیرینی خریدم . هشت سال عمرم رو گذاشتم . حالا دل کندن از جایی که بزرگ شدنش رو دیدم غصه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنداره ؟! ولی فرق داره . من میرم که انتقام بگیرم ، انتقامِ خواهرمو . این دیگه به تو ربطی نداره . قضیه شخصیه .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبینی اش را بالا کشید و این بار قاطعانه به او خیره شد . ماکان هم آهی کشید و جعبه را زیر بغل زد . با قدم هایی خسته از اتاق بیرون رفت و لحظه ی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآخر برگشت . انگار از آخرین روزی که آنجا بود تا روزِ اول را به سرعت نور و معکوس می دید . آخرین برگه ای که امضا کرد تا اولین روزی که پشتِ میزش
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنشست .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستِ آهو رویِ بازویش نشست و سرش چرخید . نگاهش دیگر هیچ نشانی از ضعف نداشت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- کارشون رو تموم میکنیم ماکان . این بار از ریشه . . .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irماکان سرجنباند و شاید بعد از مدت ها ، نیم لبخندی واقعی می زد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- از ریشه !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآنجا که می آمد دیگر توانِ مقاومت نداشت . سرش پر میشد از هجوم خاطره ها . . .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکنارِ در اتاقشان ایستاده بود و نمی دانست از کجا شروع کند .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباید همه چیز را جمع می کرد ولی مگر دلِ ماکان طاقتش را داشت ؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخانه اش را هم فروخته بود . یک کیش و مات شدنِ اساسی . آن خانه دنیایی بود از خاطره . . . اما همه ی آنها را بر باد داد به خاطر پول ! پولی که بساطِ
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسورِ کینه اش را جور می کرد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجعبه ها را برداشت و یک به یک آنها را پر کرد از اسباب و اثاثیه ای که با لمس هر کدامشان یک بار جان می داد و زنده می شد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجعبه ی لباس ها را گوشه ای گذاشت و عرق از پیشانی اش گرفت . عرقی که دلیلش فعالیت نبود .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتمامِ آن خاطرات مثل یک بارِ سنگین بر شانه اش سنگینی می کرد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه دیوار تکیه سپرد و نفس نفس زد که دستی بازویش را گرفت . سرش را به تندی چرخاند که او را دید .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاخمش غلیظ تر شد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تو اینجا چی کار میکنی ؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروبرویش ایستاد و صورتِ خیس و خسته ی ماکان را از نظر گذراند :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- شنیدم خونه ات رو فروختی . میدونستم دیر یا زود میای وسایلت رو ببری . آهو گفت دیروز رفته بودی دفتر .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irماکان خرناسی کشید و با دست او را کنار زد . امان از آهو . . . ! :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بازم دلیل نمیشه اینجا باشی .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقامت که راست کرد او را از پشت در آغوش کشید و میان شانه اش را بوسید :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- برای من هست ماکان . . برای من کلی دلیل هست برای اومدنم ! برای خونه ای که خونه ی رویاهام بود . . برای مردی که رویامو ساخت .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irریه های ماکان پر می شدند از هوایی که به سختی می توانست آن ها را بازدم کند . سمتِ او چرخید و بازوهایش را گرفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اینجا دیگه خونه ی من نیست ، چه برسه به خونه ی تو !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو سپس به عقب هلش داد . ولی هدی دست بردار نبود !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره بازوی ماکان را چسبید و صدایش از بغض لرزید :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اینطوری باهام رفتار نکن . من لایق این همه بی توجهی ات نیستم ماکان !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irماکان اما این را نمی خواست ! دوست نداشت که هدی اطرافش باشد !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبازویش را رهانید و غرید :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- هستی ! چون نمیخوامت !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهدی اما نالید و هق زد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نگو اینطوری !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irماکان سرش را تکان داد و چشم تنگ کرد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نگم ؟! چرا نگم ؟! نکنه فکر کردی چون یه شب بهم حال دادی همه چی رو فراموش میکنم ؟! فراموش میکنم نسبتت باهام چیه ؟! فراموش میکنم جات
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتو زندگیم کجاست ؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهدی چشم گشاد کرد و نفس نکشید . ماکان دوباره سرجنباند :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بله سرکار خانم ! عقلم هنوز کار میکنه که بدونم تو خواهرِ زنی هستی که دوستش دارم ! بله دختر جون ، هنوز میدونم که تو باید ازم دور بمونی .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعقب رفت و جعبه ای دیگر برداشت و کشوهای میزِ آرایش را در آن خالی کرد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهدی نفسِ عمیقی گرفت و سعی کرد آرام باشد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چطور . . چطور میتونی هنوزم اینو بگی ؟! ماکان منم الان دیگه زنتم !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irماکان از کوره در رفت ، جعبه را با یک دست به گوشه ای پرتاب کرد و سمت او چرخید و نعره زد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نیستی ! تو زنِ من نیستی !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصورتش قرمزشده و رگِ دو شاخه ی پیشانی اش بیرون زده بود .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفس نفس می زد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهدی اما نترسید ، جلوتر رفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مدرک میخوای ؟! میخوای بهت دوباره ثابت کنم چه قدر عاشقتم ؟! میخوای دوباره یادت بیارم در ازای فقط یه سنجاق سر زنت شدم ؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irماکان پوزخند زد . موهایِ زیتونی رنگش را چنگ زد و با حرص گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- از بس خری ! خودت رو ارزون فروختی بچه ! زیرِ پلی هاش از تو گرونتر میگیرن !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهدی این بار تحمل نکرد . حالا روبرویِ قامتِ بلندِ مردی ایستاده بود که دوستش داشت . با تمامِ وجود و با تمامِ موانع دیوانه وار دوستش داشت .جیغ
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکشید :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- هر کاری کنی ازت متنفر نمیشم ! نمیشم ! نمیشم !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irماکان اما از رویِ شال به موهایِ هدی چنگ انداخت و سرش را عقب برد و قامت رویِ تنه اش خم کرد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- باید بشی ! چون حتی اگه من کسی باشم که زنیت رو بهت دادم ، تهش برات شوهرِ فرشته ام ! اینو یادت باشه ! بهم ابرازِ علاقه کردی ، صبح و شب برام
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپیام فرستادی ، زیرِ پام نشستی ، وقت و بی وقت اومدی خونه ام اونوقت انتظار داشتی من چی کار کنم ؟! یه همچین هلویی با پایِ خودش میومد تو بغلم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرو پسش بزنم ؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبغضِ هدی با صدا شکست و مچِ ماکان را چسبید . نه برایِ اینکه موهایش را رها کند ، برای اینکه از زخم زدن دست بردارد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدل دل زد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نگو ماکان . . . اینطوری نگو . تمامِ این سیزده سال من عاشقت بودم . حقم این نیست . این نیست که اینطوری منو برونی !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irماکان اما پوزخند زد ، سر پیش برد و رویِ نبضِ پرتوانِ گلویش نفس کشید و زمزمه کرد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- حقت از اینم بیشتره . مثلا چطوره این دفعه سرِ یه کشِ مو بیای تو تختم ؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهدی جیغ کشید و مشت های کوچکش را پی در پی رویِ سینه ی او کوبید . این ماکان راباور نمی کرد وقتی آن شب چنان عاشقانه زیرِگوشش نجوا کرد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irماکان او را به عقب هل داد و دوباره چهره اش پر شد از نفرت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- هرّی دختر ! راهت رو بکش و برو هد هد خانم !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرنگِ هدی پریده و دست و پای ش می لرزید . آبِ بینی و اشکِ چشمانش جاری بود ولی او مصرانه به ماکان خیره خیره می نگریست .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفس هایی کوتاه و پیِ هم می کشید :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چطور . . . چطور جرات میکنی ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعقب عقب رفت ، حالا رنگِ صورتش به قرمزی می زد . انگشتِ اشاره اش را سمتِ ماکان تکان داد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چطور جرات میکنی ؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتمام عضلات صورتش لرزیدند و سپس چنان جیغ زنان کلمات را بیان کرد که گوشِ ماکان سوت کشید :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چطور جرات میکنی بعد از این همه دری وری بهم بگی هد هد ؟! پست فطرت ! پست فطرت !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسپس خودش را به درِ اتاق کوبید و بیرون دوید و درِ خانه را محکم به چهارچوب چسباند .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irماکان تنِ خسته اش را به سمتِ تخت کشاند و رویِ آن آوار شد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسر در میانِ دستانش گرفت و چشم بست .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز خودش متنفر بود !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخوب به خاطر داشت . ..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسه ماه پیش بالاخره هدی را به خلوتش پذیرفت .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرای اینکه هیچکسی از ملاقاتشان خبردار نشود ، پشتِ هم دروغ بافته بود !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمثلا پدر و مادرش فکر میکردند او باز به کردستان رفته و یا خانواده ی همسرش تصور می نمودند که برای تعویض آب و هوا سری به شمال کشور زده
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاست .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما ماکان همانجا بود . در خانه ی خودش !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا هد هد !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهد هدی که می خواست سدِ مردِ مقاومش را بشکند .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکسی که اجازه نمی داد این عشقِ ممنوعه پیشروی کند ولی هدی این را می خواست !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمی خواست به نرمی میانِ حریمِ او بخزد و دلش را به دست بیاورد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصبحی نمی شد که ساعت از هشت بگذرد و او پیامِ صبح به خیر برایِ ماکان نفرستد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیا ظهری نمی شد که پیگیرِ خوراکِ او نشود .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهر گاه می توانست مخفیانه او را می دید .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو حالا بالاخره توانسته بود کنارش باشد ، بدون اینکه از آمدنِ کسی بترسد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irماکان می خواست دلیلِ این همه پافشاری اش را بداند و حالا وقتش بود . . .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلب باز کرد و گفت از عشقی که در دل پرورانده بود . بی سر و صدا آبیاری اش نمود و آن را رشد داد و حالا وقت ابراز بود . .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیگر نمی توانست !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیگر نمی توانست تاب بیاورد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاو در تمامِ آن سالهای تلخ و سیاه همراز و همدمش بود و مگر می توانست نگوید از رازِ خودش ؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irماکان عصبی شد . داد کشید ، نعره زد ! خودش را زد ، هدی را زد !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدست رویِ هد هدِش بلند کرد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمگر می شد نفهمد ؟! این همه توجه ، این همه محبت ، این همه همیاری و همپایی و خودش هم پذیرایِ آنها بود در آن فصلِ سردِ بی یاوری .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irولی نمی خواست پذیرایِ علاقه ی او به این صراحت باشد ، نمی خواست آنقدر واضح بشنود . . . همانطور محو و بی اعتراف بیشتر این رابطه را دوست
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداشت !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهدی مات و متحیر مانده بود . همانجا رویِ مبل نشسته و دیوانگی های ماکان را نظاره می کرد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irماکان به اتاق رفت و هدی هم برخاست و به دنبالش .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمانتوی هدی را از روی تخت چنگ زد و سمتِ او پرتاب کرد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بگیرش هد هد ! بپوش و از این خونه برو ! زود !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما هدی جلوتر آمد ، دستِ دراز شده ی ماکان را کنار زد و سینه به سینه اش ایستاد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- برم ؟! کجا برم وقتی حالت اینه ؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irماکان شانه هایش را چسبید :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- برو خونه ورِ دلِ مامان وبابات ! مامان و بابایی که نمیدونن دامادِ عوضی شون با دخترِ کوچیکشون خلوت کرده ! میفهمی این یعنی چی ؟! یعنی خیانت !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیعنی رذالت ! یعنی اوجِ کثیف بودن !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهدی اما سر تکان داد و یقه ی ماکان را چنگ زد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اینطور فکر نکن ماکان . کسی نمیفهمه . . حداقل تا وقتی که شرایط جور نیست ، کسی نمیفهمه . باور کنم نفهمیدی ؟! مردی به باهوشیِ تو مگه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیتونه دلیلِ این همه توجه و محبت رو نفهمه ؟! باور کنم نفهمیدی عاشقت بودم و هستم ؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irماکان آبِ دهانش را بلعید و صدایش را پائین آورد . نمی خواست آنجا باشند ! نمی خواست خیانت کند ! :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- هد هد جان . . عزیزِ من . . . تمومش کن . بیشتر از این گند نزن به همه چی !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما هدی سرش را تند جنباند :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ولی من تو رو میخوام ماکان ! با تمامِ وجود ! این همه سال صبر کردم که به اینجا برسم ، که یه فرصت گیر بیارم . من اینو خیانت نمیدونم . اینو
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرسیدنِ دو نفر به هم میدونم که حقِ همدیگه ان !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدست رویِ گردنِ ماکان کشید ، هر طور شده امشب او را رامِ خود می کرد . او هد هدِ ماکان بود !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیگر زیر و بمش را می دانست ، حال و هوایش را از بر بود .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروی پنجه ی پا ایستاد و لب زد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irSari
00رمان خیلی خوبی بودو نویسنده قلم بسیار قویی داشت .
۲ ماه پیشSomaye
00رمان بسیارعالی ومهیجی بود،ممنونم ازنویسنده توانای این رمان.
۴ ماه پیشKhasi
00قلم قوی داستان رومخ
۱۱ ماه پیشآیدا
۲۲ ساله 00این نظر ممکن است داستان رمان را لو داده باشد
فرناز
۳۰ ساله 00فوق العاده😍
۱۲ ماه پیشFati
۲۰ ساله 00عالی رمانی به این قشنگی نخونده بودم
۱۲ ماه پیشحدیثه ,
00رمان بسیار زیبایی بود اما خیلی زمان بر
۱ سال پیشعلی
۲۸ ساله 00سلام خیلی وقت بود ک دنبال چندتا زمان بودم که هیچ جا نبود اینجا پیدا کردم بالاخره. عالی
۱ سال پیشZeinab.
00واااااقعا عالی بود خیلی خوب بود
۱ سال پیشهانیه
00خیلی خیلی قشنگ بود مرسی از نویسنده👌🏻👌🏻
۱ سال پیشجانا
۲۰ ساله 00واقعا قشنگ بود، چیدمان متنش با دقت فراوان بود، باید به نویسنده تبریک گفت به خاطر این حجم از خلاقیت در نوشتنشون، سپاس از نویسنده 🌺
۱ سال پیشمونا
20رمان خیلی قشنگی بود،مثل خیلی ازرماناتکراری نبودنوضوعش...میخوام به نویسنده ش بگم قلمت خیلی قوی وعالی بودخسته نباشی لذت بردم🥰
۱ سال پیششبنم
۲۲ ساله 00یه چیزی بالاتر از عالی خوشم میومد از احساسات برادرانه ماهان
۱ سال پیشفاطمه
20عالی بود
۱ سال پیش
نسیم
۳۷ ساله 00عالیی هم قلم خوبی داشت هم داستان قویی بود