رمان یک عمر تاوان به قلم صدیقه سادات محمدی(نگار)
داستان فرهاد پژوهان مردی که در سن کم و اوایل دوران دانشجویی عاشق شده و ازدواج کرده است. همان سالهای اول ازدواج صاحب فرزند شدهاند و اما خیلی زود زندگی مشترکشان خاتمه یافته است. حالا فرهاد در سن چهل و پنج سالگی استاد دانشگاه هست، مجرد و صاحب دو دختر جوان با خلقیات کاملا متفاوت و مشکلاتی که با آن دست و پنجه نرم میکند.
این رمان به صورت آنلاین در حال انتشار است و به مرور قرار داده میشود. شما میتوانید برای خواندن این رمان روی دکمه زیر کلیک کنید تا به صفحه مخصوص رمان منتقل شوید
صدیقه سادات محمدی(نگار) | نویسنده رمان
عزیزمی، ممنون که نظرت رو گفتی و کلی انرژی دادی. نوش نگاهت 😘♥
۲ هفته پیشZarnaz
در پارت 8800فول عالی مرسی نگار جونم 😍خیلی خیلی خوشحال شدم زنگی همشون به خوبی حل شد😍خیلی خیلی قشنگه تمومش کردی مرسی عزیزم ❤️❤️
۲ هفته پیشZarnaz
در پارت 1200آخ آخ که شیدا عاشق امیرعلیمون شده😉😍عالی بود مرسی نگار جونم ❤️💋
۳ هفته پیشZarnaz
در پارت 1100شیدا عزیزم سبیل فرزاد بدبختو به فنا دادی میخندی🤣😁عالی بود مرسی نگار جونم 😍❤️خیلی رمان باحالیه مرسی ❤️❤️
۳ هفته پیشZarnaz
در پارت 1000عالی بود مرسی نگار جونم 😍❤️وای امیرعلی چقدر خوبه براش گل اورد😍😍دلم برای امیر علی سوخت باج یانی که براش پیش امد🥺🥺
۳ هفته پیشZarnaz
در پارت 800عالی بود مرسی کلی خندیدم میگه نمیام میخوام بخوابم چند دقیقه دیگه از کلانتری زنگ میزنن میگن بیا دخترت و جمع کن🤭🤭عالی بود مرسی نگار جونم ❤️💋👏
۳ هفته پیشZarnaz
در پارت 700عالی بود مرسی نگار جونم 😍بریم ببینم داخل کوه قراره چه اتفاقی بی افته 😍😎
۳ هفته پیشZarnaz
در پارت 600خوب چه اشکالی داره که شیوا بره با دایش زندگی کنه🤔عالی بود مرسی نگار جونم ❤️
۳ هفته پیشZarnaz
در پارت 500وایییی خیلی جذابه مرسی نگار جونم 😍❤️اون تیکه که گفت دانش خانواده داریم کلی خندیدم🤣😁
۳ هفته پیشZarnaz
در پارت 400عالی بود مرسی نگار جونم 😍👏
۳ هفته پیشZarnaz
در پارت 300عالی بود مرسی نگار جونم مثل همیشه درجه یک ❤️💋
۳ هفته پیشZarnaz
در پارت 200🤣🤣🤣👏👏عالی بود مرسی نگار جونم❤️💋 تیکه آخرش که خیار صاف خورد داخل صورت پسره خیلی باحال بود کلی خندیدیم مرسی 🤣❤️
۳ هفته پیشZarnaz
در پارت 100عالی عالی مرسییی حال کردم با رمانت💋نگار جونم 💋
۳ هفته پیشZarnaz
در پارت 100عالی مرسی نگار جونم مثل همیشه گل کاشتی عزیزم ❤️😍وای از شیدا و مامان فری گفتنش خیلی خوشم امد😍از دوست های شیوا که عاشق بابای شیوا شدن کلی خندیدم دوستش میگفت بابام کچله شکمشم زودتر خودش میاد🤣😁
۳ هفته پیشZahra
00خوب نشون داده بود فرق عقل واحساسات رو👌👌مرسی
۲ ماه پیش
توجه کنید :
خوانندگان عزیز : فصل دوم مشترک این رمان و رمان التیام با نام گرداب سرنوشت به اتمام رسیده است. شما میتوانید فصل دوم را به پرداخت حق عضویت یا دریافت سکه از طریق نمایش تبلیغ به صورت رایگان مطالعه کنید :
خواندن فصل دوم : گرداب سرنوشت
Zarnaz
در پارت 8800مثل همیشه بهترین 😍با همه شادی ها و غمش تمومش کردم😍❤️مرسی که انقدر قلمت قشنگی داری ❤️❤️قلمت مانا عزیزم 💋❤️