رمان رقص زندگی به قلم نسیم نوید
نسیم دختری ست نجیب که در یک خانواده فقیر و خشن زاده شده. از قضا روزی مرد خوش قلب و ثروتمند به نام مانی به طور اتفاقی با او آشنا می شود و او را از پدرش خواستگاری می کند اما نسیم از همه مردان متنفر است به خصوص از پدر و برادرش. بعدها نسیم نزد روان شناس درمان می شود و نفرتش به عشق تبدیل می شود و به دلیل نجابت و صداقتش در زندگی به خوشبخت می رسد. ابن داستان آغازی تلخ اما پایانی خوش دارد.
تخمین مدت زمان مطالعه : ۱۶ ساعت و ۷ دقیقه
سرش رو به پنجره تکیه داد و چشماشُ بست. شوهرش دیگه حرفی نزد تا اون راحت باشه.
وقتی به خونه رسیدن آهسته گفت:
- رسیدیم خانومم
وقتی دید نسیم خوابش برده! از ماشین پیاده شد بدون اینکه نسیم رو از خواب بیدار کنه آروم همچون پر کاه از صندلی بلندش کرد و تو آغوشش به طرف خونه برد. با یک دستش کلید رو توی قفل چرخوند و درُ باز کرد و پا به خونه مشترک-شون گذاشت. درحالی که به طرف اتاق می رفت با خودش گفت:
- چقدر سبکی عزیزم حتی سی کیلو هم بعید می دونم باشی
به آرومی نسیم رو روی تخت گذاشت و روشُ با پتو کشید. کتش رو درآورد روی میله های تخت انداخت. نگاهی به نسیم کرد و کنارش نشست و شالش رو از سرش کند. لحظه ای احساس ضعف شدیدی کرد. به آشپزخونه رفت و یه سیب برداشت، گاز زد و خورد. ساعت هشت شب بود. برعکس نسیم خوابش نمی اومد حتی خیلی سرحال بود. به طرف اتاق رفت روی زمین کنار تخت نشست. با شوق به نسیم خیره شد و آروم موهاشُ نوازش کرد ناگهان چشمای نسیم از هم باز شد!
اون با مهربونی گفت:
- بخواب عزیزم
اما نسیم با وحشت نگاش کرد.
- نترس منم
با وحشت بیشتری عقب رفت.
- از من می ترسی؟!
- شما کی هستین؟!
- من کی ام؟! چراغ خواب که روشن هست ولی اشکال نداره؛ الان برقُ روشن می کنم
و بلند شد برقُ روشن کرد.
نسیم با ترس بیشتر از روشنایی اتاق و نگاه به اون مرد گفت:
- با من چی کار دارین؟
- هیچی، هیچ کاری ت ندارم
- پس چرا منو اینجا آوردین؟!
- اینجا خونه ماس. خونه هر دوی ما
- ولی خونه مامانم اینجا نیست، اینجا خونه شماس
- عزیزم مگه یادت نمی یاد؟ وقتی از محضر بیرون اومدیم سوار ماشین شدیم. تو خوابت برد، منم بیدارت نکردم. بغلت کردم و خونمون آوردم ت، ولی نترس. باهات هیچ کاری ندارم. با خیال راحت دوباره بخواب
اما نسیم هنوز حالت طبیعی خودشو به دست نیاورده بود و طوری نگاش می کرد که اون به ناچار گفت:
- من می رم توی هال می خوابم. تو همین جا تنها بخواب
- نه نرین. به من بگین مامانم کجاس؟
- خونه خودش
- من مامانم رو می خوام
- خونه مامانتم می ریم
- نه، من همین الان مامانم رو می خوام
- به خدا من اذیتت نمی کنم عزیزم
- ولی من از شما می ترسم
- نترس. من از اتاق می رم. شبت بخیر. خوابای خوب ببینی
***
چشماشُ باز کرد. عروسکشُ بغل گرفت و از تخت پایین اومد. دست و صورتشُ شُست سپس شروع به صحبت با عروسکش کرد:
- بذار صورتت رو بشورم
و روی صورت عروسکش آب پاشید:
- آها، شستم، حالا بریم
شوهرش که صداش رو شنیده بود، گفت:
- نسیم جان بیا پیشم. من آشپزخونم
به دنبال صدا رفت. شوهرش که توی آشپزخونه نشسته بود به محض دیدنش با خوشرویی گفت:
- سلام، صبحت بخیر خانومم
- سلام
- بیدارت نکردم خوب بخوابی. صبحونه رو حاضر کردم. بیا بخوریم
با لحن بچگونه گفت:
- چشم
و به طرف شوهرش دوید مقابلش روی صندلی نشست. عروسکش هم روی پاش گذاشت. شوهرش آهسته گفت:
- من قهوه می خورم. توام می خوری برات بریزم؟ یا چای؟ نسکافه؟ کدومش؟
بدون اینکه جوابش رو بده با چشمایی گرد شده به شوهرش خیره موند!
- چرا تعجب می کنی؟!
با همون لحن بچگونه ش جواب داد:
- قهوه چیه؟!
- الان برات می آرم
توی دو فنجون، قهوه ریخت و یکی از اون دو فنجون رو جلوش گذاشت. اون با همون لحن بچگونه ش گفت:
- مرسی آقا
- چی گفتی؟ به گمانم خوب نشنیدم!
- گفتم مرسی آقا
- چی؟! مرسی آقا؟!
- بله گفتم مرسی آقا. چند بار بگم؟
توجه کنید :
سلام به همه خوانندگان عزیز
رمان رقص زندگی به درخواست نویسنده در برنامه قرار گرفت و میتونید مطالعه کنید
این کتاب توسط انتشارات یانا به چاپ رسیده و میتونید نسخه چاپی این کتاب رو هم از انتشارات ذکر شده خریداری کنید.
عالی
00عالی بود🥰
۴ هفته پیشنسیم نوید | نویسنده رمان
ممنونم دوست خوب
۳ هفته پیشتینا
00خوب بود ولی بعضی جاهاش دور ازتصوربود مانی هم دیگه خلی بیش ازحد مهربون بود و این جالب نبودالبته اگه قبلش از احساسات مانی و عاشق شدنش مینوشتی بهتر بود
۳ هفته پیشنسیم نوید | نویسنده رمان
از این موارد هم یعنی عاشق شدن مانی و احساسات اون اواسط کتاب مقداری گفتم، تشکر از شما دوست گرامی
۳ هفته پیشطاها
۳۸ ساله 00بد نبود
۳ هفته پیشنسیم نوید | نویسنده رمان
تشکر
۳ هفته پیشیک رمان خون
00قلم فوق العاده ای داشتین تشکر♡
۴ هفته پیشسارا
00عالی بود
۳ ماه پیشنسیم نوید | نویسنده رمان
تشکر فراوان
۴ هفته پیشخاطره
00واقعا رمان خیلی خوبیه مخصوصا شخصیت مانی که واقعا حرف نداره خیلی ممنونم از نویسنده عزیز بابت این رمان زیبا من از رمانهای لفظ قلم خوشم نمیاد ولی این رمان با اینکه از زبان نویسنده بود ولی لفظ قلم نبود👌
۱ ماه پیشنسیم نوید | نویسنده رمان
متین هستید.
۴ هفته پیشdopamine
۱۸ ساله 00سلام به نسیم جان عزیز رمانی که نوشتی حرف نداشت خیلی زحمت کشیدی ایشالله ک همیشه موفق باشی گلم واقعا رمان. خوبی بود واحترام کامل به زن ها راهم اعدا کرده بودی ومن خیلی خوشم اومد خسته نباشی نسیم عزیز
۲ ماه پیشنسیم نوید | نویسنده رمان
سلام خیلی ممنونم از شما دوست مهربان
۱ ماه پیشداودی
۳۷ ساله 00عالی وبی نظیر بود
۲ ماه پیشنسیم نوید | نویسنده رمان
ممنونم از شما دوست مهربان
۲ ماه پیششیدا
00خیلی رمان خوبی بود من که لذت بردم موفق باشی عزیزم
۳ ماه پیشنسیم نوید | نویسنده رمان
تشکر فراوان از شما دوست خوب
۲ ماه پیشhana
00عالی بود😍ممنون ازتون، واقعا قشنگ بود👌🏻لایک طلایی داره نویسنده،مورد پسنده زیاد🥹💕
۳ ماه پیشنسیم نوید | نویسنده رمان
تشکر از شما دوست عزیز
۲ ماه پیشهدیه
00لطفااارمان تب داغ گناه هر دو جلد بزارید 😥😥
۳ ماه پیشبهار
۱۸ ساله 00رمان خوبیه خسته نباشی نویسنده
۴ ماه پیشنسیم نوید | نویسنده رمان
خیلی خیلی ممنون دوست عزیز
۴ ماه پیشایناز
۱۳ ساله 00عالی بود خیلی خوب ممنونم از سازندش واقعا شما خود نسیم بودین که داستان رو نوشتین
۵ ماه پیشنسیم نوید | نویسنده رمان
دوست عزیز داستان خیالی بود. خوشحالم که دوسش دارین و ممنون از نظرت
۴ ماه پیشنیوشا
۳۲ ساله 00رمان خوبی بود مخصوصا گفته شده زن و مرد باهم فرقی ندارن
۶ ماه پیشنسیم نوید | نویسنده رمان
خیلی ممنونم دوست عزیز
۴ ماه پیش
نونیم
00با احترام، بیش از حد لوس بود:/