پریا دختر قصه ی ما دختری مهربان اما مغرور که در 13 سالگی اش عاشق میشه، ولی نه جرات گفتنش رو داره ،نه میتونه بپذیره این عشق رو.پریا برای اینکه از شر این عشق خلاص شه ،پا به دیار غربت میزاره ولی اون نمیدونه که هیچکس نمیتونه از دست سرنوشت و تقدیر فرار کنه یا تغییرش بده.بعد از مدتی‌ آرمان کسی که پریا عاشقش شده،وارد زندگی پریا میشه و زندگیش رو تغییر میده.پریا به ناچار بخاطر عشقی که تو وجودش نسبت به آرمان داره اونومیپذیره،غافل از اینکه آرمان یه گذشته ی تاریکی داره. آیا پریا بعد از فهمیدن این گذشته ی تاریک آرمان بازم میتونه باهاش ادامه بده یا نه؟پریا بین دوراهی زندگی مونده و این هردوتا راه شاید آغاز گر تباهی اون باشه!!

ژانر : عاشقانه، اجتماعی، همخونه ای، رازآلود، معمایی

تخمین مدت زمان مطالعه : ۹ ساعت و ۳۷ دقیقه

مطالعه آنلاین یادم نمیکنی
نویسنده : شیلا فرجزاده

ژانر : #عاشقانه #اجتماعی #همخونه ای #رازآلود #معمایی

خلاصه :

پریا دختر قصه ی ما دختری مهربان اما مغرور که در 13 سالگی اش عاشق میشه، ولی نه جرات گفتنش رو داره ،نه میتونه بپذیره این عشق رو.پریا برای اینکه از شر این عشق خلاص شه ،پا به دیار غربت میزاره ولی اون نمیدونه که هیچکس نمیتونه از دست سرنوشت و تقدیر فرار کنه یا تغییرش بده.بعد از مدتی‌ آرمان کسی که پریا عاشقش شده،وارد زندگی پریا میشه و زندگیش رو تغییر میده.پریا به ناچار بخاطر عشقی که تو وجودش نسبت به آرمان داره اونومیپذیره،غافل از اینکه آرمان یه گذشته ی تاریکی داره. آیا پریا بعد از فهمیدن این گذشته ی تاریک آرمان بازم میتونه باهاش ادامه بده یا نه؟پریا بین دوراهی زندگی مونده و این هردوتا راه شاید آغاز گر تباهی اون باشه!!

مقدمه:

عشق!!

واژه ای توصیف ناپذیر است؛

به مضمون مهر و محبت، دلتنگی، حسرت و انتظار، دلهره و مضطرب بودن و...

عشق، احساس عمیق، علاقه ی شدید و حسی پایان ناپذیر است که می تواند جان و دل آدم را برای یک عمر به اسارت بگیرد.

گاهی به صورت دلتنگی محض...

گاهی به صورت گوشه نشینی و غفلت از دنیای واقعی و زندگی در دنیا و عالم دیگر...

وگاهی هم آدم را تبدیل به یک آدم درونگرا می‌‌کند که از نظر بقیه خیلی غیر عادی جلوه می‌کند.

عشق، آدم را به دنیای خیالات و رویاها می‌برد و عاشق در دنیایی جدید، در حال رویابافی با معشوق خیالش است.

عشق، می‌تواند در یک مژه بهم زدن اتفاق بیفتد و گاهی هم بعد سال ها صحبت و دیدار کردن های عادی...

ولی این را هم بگویم، عشق همیشه عشق باقی نمی‌ماند، گاهی می‌تواند مثل کینه و نفرت، سیاه ظاهر شود و همه چیز به یکباره تغییر کند.

عشق همیشه،نمی‌تواند موفق باشد و گاهی هم به بست خواهی خورد، یعنی شکستی فراموش نشدنی...

آن وقت هست که تمام آرزوها، دغدغه ها و رویاهایی که در خیالت با معشوقت داشتی، را در بقچه ای سفید می‌پیچی، و آن را درون صندوقچه‌ی قدیمی که در زیر زمین قلبت جای گرفته، می‌گذاری و درش را محکم قفل و چفت می‌کنی، که دیگر به آن دچار نشوی!

می‌گفتند:زندگی جاده ای هست که گاهی هموار هست،گاهی ناهموار؛گاهی پر پیچ وخم و پر از سنگ ریزه ها و گاهی صاف و هموار و بدون هیچ تَرَکی و سنگلاخی؛

می‌گفتند هر کسی در زندگی اش سختی هایی را تجربه می‌کنه که باید مقاومت کند؛باید صبر و استقامت پیشه کند؛ولی سر خم نکند؛

زانو نزند؛اگه هم زد دستانش را دوباره روی زانوهایش بگذارد و بلند شود؛بدود،ادامه دهد تا جایی که به مقصد برسد.

می‌گفتند زندگی همین است!باید تلخی هایش را بچشی و مزه کنی؛تا وقتی که به شیرین ترین لحظات زندگیت می‌رسی ازش لذت کامل ببری و بخاطر زحمتی که برای این مسیرت کشیدی خودت را تشویق کنی؛اگه این تلخی و نامهربانی در روزگار نباشد، طعم زندگی شیرین را هیچ وقت احساس نمیکنیم.

"پریا"

در تلاطم احساساتم گم شده ام؛من پریا دختری چهارده ساله،باید به عقد پسری دربیایم که هیچ علاقه ای بهش ندارم.

این ماجرا به پنج سال پیش برمیگردد؛ که من و امیر همیشه با هم بازی میکردیم و همیشه باهم بودیم، همین باعث شده است که بقیه فکر کنند ما هم رو دوست داریم و این چیزی نمیتواند جز عشق باشد.

افکار بچگانه ای هست واقعا.‌‌..

ده سال از اون ماجرا میگذرد ولی بازم خانوادم و خانواده ی امیر که عمویش و زن عموش هستند،و خانواده اش از همان ابتدا دارالفانی را وداع گفته اند، این موضوع را فراموش نکرده اند و اصرار به ازدواج ما دارند.

یادم می اید وقتی دوازده سالم بود خانواده ی امیر رسما اعلام کردند که من عروس آن ها هستم،منم چون بچه بودم کلی ذوق کردم؛الان که بهش فکر میکنم از کار خودم خجالت زده میشوم.

وقتی به امیر فکر میکنم هیچ تصوری ازش ندارم،فکر کردن به اینکه اون قرار هست همسر آینده م شود، واقعا خیلی مسخره و خنده دار هست. من و اون فقط با هم دوست بودیم و هستیم و خواهیم بود.

تنها حسی که با جرات میتوانم بهش داشته باشم حس خواهرانه هست. نمیدانم او در موردم چه فکری میکند و چه حسی به من دارد؟! البته من و اون هیچ واکنشی در مورد این قضیه نشون نداده ایم. سوالی ذهنم رامشغول کرده است؛یعنی او هم مثل من مخالف این قضیه هست؟!

نمیدانم، باید حتما درباره ی این موضوع ازش سوال کنم، یا بهتر هست برایش نامه ای بنویسم که راحت تر بتوانم حرف هایم را به او منتقل کنم.

روی صندلی مینشینم و یه کاغذ و خودکار تهیه میکنم و شروع به نوشتن میکنم.احساساتم را توی پنج خط برایش به طور خلاصه مینویسم و پایین برگه را یه امضای خوشگل میزنم که مطمئن باشه از طرف خودم هست.

تصمیم گرفته ام نامه را از طریق خواهرم به دستش برسانم. خودم خیلی خجالت میکشم.

با ورود خواهرم به اتاق،دستپاچه از روی صندلی بلند میشوم، و به سمتش میروم.نگاه متعجبش کمی مرا میترساند، ولی با این حال لبخند پهنی به رویش میزنم و نامه ای را که در پاکتی صورتی گذاشته ام سمتش میگیرم.

نگاه عسلیش رو از نگاهم میگیرد و به پاکت صورتی توی دستم‌نگاه سنگینی می اندازد.

- این چیه خواهر؟؟

دوباره لبخندی از روی آسودگی میزنم،و در حالی که سعی میکنم با جدیت حرفم را به زبان آورم،لب میزنم:

- پریسا؟میشه اینو به دست امیر برسونی؟حرف های دلم رو براش نوشتم و میخوام قبل از نامزدیمون این رو بخونه و ازت میخوام که اینو بهش بدی و تاکید کنی که حتما بخونه!!

سرم را با خجالت و شرمی که از خواهر بزرگترم دارم پایین می اندازم و دوباره پی حرفم را میگیرم:

- خودت میدونی من با این وصلت به شدت مخالفم و دوست ندارم تن به ازدواج با کسی رو بدم که هیچ علاقه ای بهش ندارم،از طرفیم دوست ندارم دلم خانوادم رو بشکنم.با این حال میخوام از خود امیر درخواست کنم که مخالفت کنه با این وصلت. به من به خودش فرصت زندگی بده،فرصت اینو که عشق زندگیمون رو پیدا کنیم، یا اگه سهم همدیگه ایم،حداقل به همدیگه فرصت بدیم و ببینیم میتونیم همو دوست داشته باشیم یا نه؟!!

دوباره خیره ی چشمان عسلی و نمدار خواهرم میشوم،او بهتر از هر کسی مرا درک میکند. او همیشه همدم و رفیق من بوده در زندگیم تا خواهر؛دوباره خجول صورتم را به به پایین می اندازم و خیره ی پاکت توی دستم میشوم.

پریسا،خواهرم، دستم را به نرمی میگیرد و فشار آرومی بهش میدهد.با مهربانی دستش را زیر چانه ام میگذارد و سرم را بلند میکند.لحن و نگاه مهربانش من را بیشتر عاشق تر میکند. عاشق خودش،عاشق اون نگاه عسلی و لحن نباتی اش!!

- نگران نباش پریا، من کنارتم،اگه با این ازدواج مخالف هستی،من نیز کمکت میکنم. مگه من چندتا خواهر دارم. خیالت راحت،این نامه رو هم به دست امیر میرسونم و بهش میگم حتما بخونه.تو هیچ نگران نباش من شب با مامان و بابا صحبت میکنم و میگم که فعلا زوده برای ازدواج؛ و تو میخوای به درست ادامه بدی!

با ذوق توی آغوشش میپرم. نفس راحتی میکشم و زیر لب"ممنونم" میگویم.سرم را نوازش میکند و نامه را از دستم میگیرد و بی هیچ معطلی از اتاق بیرون میزند.خوشحال از اتفاقات لحظات پیش، پشت مانیتور مینشینم و مشغول ساختن کلیپ میشوم.کارم که تمام میشود،کمی کتابی که پریسا به عنوان کادو تولدم برایم گرفته است را میخوانم و مشغول قدم زدن در اتاق میشوم. آنقدر قدم میزنم که در سرم هیاهو به پا میشود،از درد روی تختم دراز میکشم و تصمیم میگیرم اندکی بخوابم.سرم را که روی بالین میگذارم یاد آن نامه میفتم. چشم هایم را محکم روی هم میکوبم و سعی میکنم ذهنم را از این مسئله استرس زا دور نگه دارم.با کوبیده شدن در به هم، از جا میپرم. توی سرم انگار شورش به پا میشود. دستم را روی سرم میگذارم و به پریسا که در حال خواندن کتابی است، نگاه میکنم. از اینکه من را از خواب پرانده ناراحت هستم ولی به رویم نمی آورم و سعی میکنم سراغ ان نامه را ازش بگیرم.

- راستی پریسا نامه رو به امیر دادی؟

سرش را به نشانه ی مثبت تکان میدهد و بدون اینکه نگاه از کتاب بگیرد، میگوید:

- خیلی متعجب شد. گفت حتما میخونم. نگران نباش!راستی قراره امشب بیان خونمون، بهترین فرصته که خودت بهش بگی!

نگاهم رنگ تعجب به خود میگیرد، بر خودم مسلط میشوم و سعی میکنم به چیز های خوب فکر کنم. پریشاد که از سکوتم تعجب میکند و با تصنع میگوید:

《حالت خوبه پریا؟؟چرا چیزی نگفتی؟؟گفتم امیر و خانوادش قراره بیان ها؟؟》

لبخند محوی میزنم و نگاه پر معنایی به پریسا می اندازم.

- میدونم خواهرم، من بهت اعتماد دارم و میدونم که مامان بابا رو خودت راضی میکنی که دست از اصرار بردارن، بعدشم فرصت خوبیه که خودم حرف دلم رو بهش بزنم و بگم که دلم باهاش نیست.

آه خفه ای میکشم و پلک روی هم می گذارم و دوباره دنباله ی حرفم را میگیرم و با لحنی آروم تر از قبل لب میزنم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

《اصلا بعضی وقتا به خودم و احساساتم شک میکنم،به اینکه تا حالا حس عشق یا همون احساس که همه دارن ازش میگن و تعریف میکنن هیچ وقت تجربه ش رو نداشتم و بنظرم واقعا عشق دروغ محض هست و این حس جز وابستگی چیز دیگه ای نمیتونه باشه،نه پریسا؟؟》

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پریسا خنده ی زیبایی روی لبانش میکارد، و با خنده ی نسبتا بلند میگوید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

《وای از دست تو دختر، هنوز زوده از الان به این چیزا فکر کنی. تو هنوز اجی کوچیک خودمی اخ من فداتشم.》

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به سمتم هجوم می آورد و مرا در آغوش پر مهرش به اسارت میگیرد. وقتی واژه ی عشق تو ذهنم می پیچد تنها کسی که میتوانم با اطمینان این لفظ رو برایش به کار گیرم،تنها پریسا هست که بدون اون زندگی برایم هیچ معنایی ندارد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پریسا، مرا از خودش دور میکند و با لحنی مهربان میگوید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پاشو آماده شو یکم دیگه میان ها، پاشو خوشگل موشگل کن ببینم،بدو!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

"راوی"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دخترک، با صدای پدرش که او را مخاطب خود قرار داده است،

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هینی میکشد:《 دخترم، برای مهمان ها چایی بیار...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دخترک در دلش طوفان به پا میشود‌. دو دل است. نزدیک سماور گازی میشود و با احتیاط شعله اش را کم میکند. سراغ کابینت میرود و سینی چای را که مادرش بهش سفارش کرده بود را بیرون میکشد،نفس عمیقی میکشد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهی به نقش و نگار سینی سنتی، که خاله اش از کربلا به عنوان سوغاتی برایش آورده بود، می اندازد. آهی از فراق خاله ی یکی یه دونه اش میکشد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فنجان های چایی را با نظم در سینی میچیند. قوری را از روی سماور بر میدارد و چایی خوش عطر و خوش رنگش را که این مهارت مختص به خودش است و زبانزد اطرافیان است، داخل فنجان ها میریزد. هیچکس از راز چایی او خبر ندارد و او هم چندان میلی به فاش آن ندارد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در دلش غوغا بپا شده است، سعی میکند آرام باشد و هیجانات درونی اش را کنترل کند‌. روسری اش را روی سرش مرتب میکند و سپس چارقدش را روی سرش می اندازد و بعد از کشیدن نفس عمیقی، همراه سینی چای وارد جمع بزرگتر ها میشود که شامل: پدرش، مادرش و خواهرش پریسا و خانواده داماد که دارای جمع سه نفره است،از جمله: امیر و پدرش آقا ایمان و همسرش مهربان خانم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با وارد شدنش همه ی نگاه به سمت وی برمیگردد...کمی ترسیده است. نفسش را داخل سینه اش حبس میکند. با شنیدن صدای پدرش نفس حبس شده اش را فوت میکند:《بیا دختر نازنینم!!》

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در ادامه اقا ایمان را مخاطب خود قرار میدهد و با خوش رویی به او می گوید:《این هم از چایی خوش عطر دخترم...اقا ایمان...》

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با قدم های لرزانش در حالی که سعی میکند تعادلش را حفظ کند و با آن چادر بلندش که نقش یک مزاحم را دارد ایفا میکند، نقش زمین نشود. به سمت پدرش قدم برمیدارد، که با دیدن انگشت اشاره ی پدرش که دارد به سمتی ‌که آقا ایمان انجا حضور دارد اشاره میکند، مسیرش را عوض میکند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چایی را به همه تعارف میکند و در آخر به امیر میرسد که به گفته ی همه شاهزاده ای است که آمده با اسب سفیدش، قلب دخترک را به تاراج ببرد و با خودش به قصر رویاهایش ببرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امیر نگاه عمیقی به دخترک می اندازد، در دلش طوفانی سهمگین بپا میشود. با دیدن آن دو گوی قهوه ای دلش به لرزه در می‌آید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دخترک نفس کم می آورد که ناشی از ترس و اضطرابیست که امشب قلب و دل او را به بازی گرفته، و ذره ای امانش نمیدهد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کنار پریسا جای میگیرد و سرش را پایین می اندازد.خواهرش که متوجه حس و حال پریا میشود کمی جلو میکشد و دست او را لای انگشتانش میگیرد و آروم میفشارد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پریسا پچ میزند:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اروم باش دختر...من که بهت گفتم قرار نیست هیچ اتفایی بیفتد تو فقط نفس عمیق بکش. بزار مهمونا برن من قول میدم با بابا صحبت کنم و راضیش کنم. برای راضی کردنش هم چند تا برنامه دارم خیالت راحت خواهر...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بغض میکند. شاید این بغض تنها ملودی شکننده این جمع مسکوت است. اشک روی گونه هایش روان میشود. آسمان دلش شروع به غرش کرده است.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پریسا دوباره لب برمی‌چیند:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پریا خواهش میکنم آروم باش. خودت خوب میدونی بابا تو رو به هیچ کاری مجبور نمیکنه. مگه من نیستم مگه مامان نیست این دلهره برای چیه پس؟بعدشم قراره با امیر صحبت کنی و بهش بگی که موافق نیستی و به زمان نیاز داری!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرش را تکان آرومی می‌دهد و با لبه ی روسری اش اشک هایش را پنهان می‌دارد.نگاه دلگرم کننده ی پریسا را که می‌بیند، کمی آسوده خاطر می‌شود.کمی سرش را بلند می‌کند، که نگاهش به نگاه درخشان چون شبِ امیر می‌فتد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این بار مهربان خانم سکوت جمع را میشکند:《خب آقای سلطانی اگه اجازه بدین این بچه ها، با هم یه گپ و گفتگویی داشته باشن البته اگه شما صلاح میدونین‌...》

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اقا ایمان در ادامه ی کلام همسرش میگوید:《بله اقا رسول اگه شما هم راضی هستین، این دوتا بچه که خیلی وقته همو ندیدن...دوست دوران بچگی هم هستن.برن حرفاشونو بزنن...انشالله که خیره...من که بیشتر از این صبور بودن رو جایز نمیدونم و هر چه زودتر این وصلت به انجام برسه، هم ما به هم نزدیکتر میشیم و فامیل میشیم و هم شادی مهمون خانواده هامون میشه...》

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آقا رسول، نگاهی به دخترش می‌اندازد؛او کامل با رسم و رسومات آشناییت کامل دارد ولی از دل دخترش خبر ندارد.چند باری تلاش کرده بود نظرش را راجب امیر بپرسد ولی به نتیجه‌ای نرسیده بود؛از طرفی هم وقتی سکوت دخترش را دیده بود فکر می‌کرد؛بقول قدیمیا:《 سکوت علامت رضاء است.》

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آقا رسول- نه هیچ اشکالی نداره؛حرفتان کاملا درسته! بنظرم باید یکم باهم صحبت کنن بعدش ببینیم خدا برای این زوج چی دیده؛اگه قسمت هم باشن آسمون هم زمین بیاد کسی نمیتونه جلوی تقدیر رو بگیره...هر چی خدا صلاح بدونه!!》

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آقا رسول نفسی تازه میگیرد و با ابهت رو به دخترش می‌گوید:《عزیزم؟؟ پریا خانوم؟لطفا آقا امیر رو هدایت کن سمت بالکن؛برین حرفاتونو بزنین.دیگه از اینجا به بعدش دست خودتونه هر تصمیمی بگیرین و ما هیچ دخالتی نمی‌کنیم چون قراره شما قراره با هم یه عمرزندگی کنین، حرف چند روز نیست حرف یک عمر هست پس بهتره حرف بزنین ببینین به تفاهم میرسین؟!میتونین بهم تعهد داشته باشین یا نه؟!هر چی تو بگی همون میشه عزیز دلم!》

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پریا نگاه مرواریدی اش را به پدرش می‌اندازد؛پدرش که دیدگان اشکی اش را می‌بیند؛او که چندی ببش از کمند ترس و واهمه ای که از نارضایتی دخترش داشت؛کمی آسوده خیال شده بود، دوباره شک به دلش میفتد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پریا چشمی زیر لب می‌گوید و از جایش بلند می‌شود؛چادرش را کمی جلو می‌کشد و منتظر می‌ماند که امیر بیاید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امیر با اجازه‌ی پدرش از جایش برمی‌خیزد و جلو جلو به سمت بالکن، که قسمت پشت خانه قرار دارد؛قدم برمی‌دارد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

او که خیلی وقت بود از این خانه دور بود ولی همه جای این خانه را ازبَر بود.با تک تک قسمت های این خانه خاطره داشت؛با دختری که از همان بچگی، دلش را به این دخترک یا بقول خودش ماه بانو بخشیده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امیر دستانش را روی میله‌ی فلزی می‌گذارد و به فضای بیرون را زیر نظر میگیرد،حضور پریا را که پشت سرش حس می‌کند،نگاه برمیگرداند.دخترک زیر لب چیزی می‌گوید و روی صندلی مینشیند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امیر با قلبی امیدوار روبرویش می‌نشیند.پا روی پا می‌اندازد و با متانت کلامش را به زبان می‌آورد:《نمیخوای چیزی بگی ماه بانو؟!》

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خنده‌ی ملیح دخترک را که می‌بیند برای هزارمین بار دلش را می‌بازد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دخترک از زور هیجان و ترس زبانش می‌گیرد:《ما...ماه...ماه بانو؟؟》

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اخمی ریز می‌کند.و کمی به پریا نزدیک‌تر می‌شود.《یادت رفته پریا؟؟من که از همون اولش با این اسم صدات زدم. و تا ابد با این اسم صدات خواهم زد اگه این اجازه رو بهم بدی!》

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوباره با کلامی شیدا اسمش را صدا می‌زند:《ماه بانوی من!》

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دخترک با گونه هایی چون انار،خیره‌ی چشمانش می‌شود.درک کردن حرف های توفنده او کمی برایش سخت و باور ناپذیر است.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوست دارد حرف دلش را به زبان بیاورد ولی از پسِ اخلاق خجولش برنمی‌آید.کمی سکوت می‌کند، که صدای امیر میخکوبش می‌کند:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

《با من ازدواج میکنی ماه بانو؟؟!》

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوباره نگاهش رو تو مردمک چشمان امیر می‌اندازد که کهکشانی سیاه را در چشمانش جای داده که به اندازه یه کهکشان عمیق و بسیار راز آلود بنظر می آید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

《آقا امیر نامه رو مگه نخوندین؟!》

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

《چرا خوندم و میخوام دلیلش رو بدونم!》

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

《هیچ دلیل خاصی نداره.فقط من نمیخوام به این زودی ازدواج کنم و اینکه من شخصا براین معتقدم که لازمه ی هر وصلتی عشق و پایبندی هست که...》

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سکوت می‌کند و منتظر می‌ماند تا واکنش امیر را ببیند.امیر دستانش را لای موهای خوش حالتش می‌کشد و از جایش بلند می‌شود.قفسه‌ی سینه ش که از زور عصبانیت بالا پایین می‌شود، پریا را کمی می‌ترساند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

《امیر؟؟خوبی؟؟》

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جوابی نمی‌شنود.نگاهش به برجستگی رگ گردن امیر میفتد، لبانش را به دندان میگیرد و سکوت می‌کند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امیر دستش را سمت بلوزش میبرد و دو تا دکمه بالایی اش را باز می‌کند. حسابی گرم و داغ شده است، او که بعد از این همه مدت برگشته و از کسی که تمام عمرش منتظرش بوده، جواب منفی شنیده؛هضم کردنش بسیار سخت است.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امیدوار بود به این عشق!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عشقی که فکر می‌کرد، دو طرفه است و آتش این عشق چنان تند است که به هیچ عنوان انتظار جواب منفی را از دوست بچگی‌اش نداشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوست دارد داد بزند؛ بپرسد!چرا؟؟چرا این همه سال به عشق او پایبند بوده و حالا تصورش و واقعیت زندگی‌اش چیز دیگری است؟! نفس هایش به شمارش میفتد!! باز یاد آن نامه میفتد. فکر می‌کرد فقط یه شوخی احمقانه‌ است؛ و پریا نمی‌تواند بدون اون زندگی کند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

او هنوز تو دوران بچگی‌اش داشت سپری می‌کرد.یه عمر با آن همه خاطرات زندگی کرده بود.به امید اینکه یه روزی بتواند، عشق زندگی اش را به آغوش خوشبختی ببرد. او هنوز بچه بود؛با اینکه فوق لیسانس رشته‌ی پزشکی در بهترین دانشگاه کانادا را گرفته بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ماه بانو آخرین حرفته؟یعنی این همه مدت که نبودم به من اصلا فکر نکردی؟یعنی چیزی که فکر میکردم همش جز خیال چیزی نبود اره؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حریری از اشک دیدگانش را پوشانده بود.چشمانش گویای اسرار بود نیازی به سخن نبود! آن مروارید ها حکم خنجری را برای امیر داشت که قلبش را با هر دونه اش زخمی و گرفتار می‌ساخت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چونان به گرداب عشق فرو رفته بود که دیگر خودش نبود و ماه بانوی دیگری برای خود ساخته بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پریا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

+ بله؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- منو نمیخوای نه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

+ امیر من...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کلامش را قطع می‌کند و انگشتش را به لبانش نزدیک می‌کند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هیس!!فقط جواب سوالم رو بده؟منو میخوای یا نه؟قرار نیست قصه ببافی فقط بگو آره یا نه؟یه کلمه س؟زندگی همینه!روزگار تو همین دوتا کلمه میچرخه!آره یا نه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دو دل میشود.میترسد از اینکه نه بگوید و امیر بلایی سر خودش بیاورد و از 《آره》گفتن هم میترسد چون دیگر راه نجاتی ندارد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امیر که سکوتش را می‌بیند جواب خود را دریافت میکند.با عجز کلامش را به زبان می‌اورد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- رهگذر دنیایِ زیبایت بودم که با یه کمث دل باختم به کسی که نباید می‌باختم!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

میدونی یه شعر هست که میگه:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عاشقان رابرسرخودحکم نیست

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هر چه فرمان تو باشد آن کنند》

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوزخند زنان از روی صندلی بلند میشود. قدم اولی به دومی نرسیده بالاخره جواب سوالش را دریافت می‌کند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

+ اره!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با خنده به سمت دخترک رویاهایش برمی‌گردد. نگاهش از خوشحالی میدرخشد و برق میزند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

"پریا"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صبح با غرغرهای مادرم از خواب برمیخیزم. با بی حوصلگی نگاهی به ساعت کوکیم می‌اندازم. وای خدای من!باز کلاسم دیر شده!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهم را به پریسا می‌اندازم.خوش خواب را نگاه!چه راحت خوابیده است.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-پاشو پریسا! دیره ها مگه نمیخوای به کلاس بری؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به سمت روشویی می‌روم تا خواب را سر بپرانم.جلوی آینه ی روشویی که می‌ایستم متوجه چشمای بی جانم می‌شوم؛ یاد گریه هایم می‌فتم که تا دم صبح یه ذره آروم و قرار نداشتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زنگ خانه به صدا در می آید.سریع خودم را به اتاق نشیمن می‌رسانم که با دیده چهره ی امیر، روی تصویر پکر می‌شوم.بله دیگه!از این به بعد قرار است همش تحملش کنیم.خدایا خودت نجاتم بده!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در خانه به رویش باز می‌کنم.با لبخندی پهن وارد خانه می‌شود.سلامی زیر لب می‌گویم و بدون اینکه منتظر جواب بمونم سریع به آشپزخانه پناه میبرم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامانم با دیدن خواهرزاده اش ذوق می‌کند و مشغول صحبت با امیر میشود. بعد از چند مین با کلی استرس سینی به دست به سمت اتاق نشیمن می‌روم.مامانم با دیدن من تند حرفش را عوض می‌کند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پریا من میرم خرید چند تا چیز باید بگیرم زود میام. تو هم بشین پیش امیر جان!بعد این همه مدت بالاخره اومده و میدونم تو هم دلت برای پس خالت تنگ شده. منم زودی برمیگردم. ازش به خوبی پذیرایی کنا دخترم!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با چشمهای گرد و بهت زده بهش زل میزنم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مامان نمیشه شما چایی رو ببرین من خجالت می کشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با اخم جواب را میدهد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- وا دخترم چه خجالتی، پسرخالته خب بعد این همه مدت اومده خونمون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باشه ای می‌گویم که به سرعت از جلوی چشمانم دور میشود. به همراه چایی با کمی ویفر که تو پیش دستی چیده ام به سمتش میروم و سینی چایی را روی میز عسلی میگذارم. با دیدنم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرش را بالا میگیرد و با همان نگاه معنادارش چشمانم را به بازی میگیرد. سریع چشمانم را از نگاهش میگریزانم و روبرویش روی مبل مینشینم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خیلی عوض شدی پریا!!اصلا باورم نمیشه.مگه چقدر گذشته!!فقط سه سال!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

+ کمه آقا امیر؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چند سالت شده پریا؟انگار اصلا منو نمیشناسی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

+دارم میرم پونزده!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مسخره میخندد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کلاس چندمی؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

+نهم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پس قراره انتخاب رشته کنی اره؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

+بله!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چه رشته ای میخوای بری؟میخوای کمکت کنم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

+اومم. دوس دارم پزشکی بخونم. به روانشناسی هم خیلی علاقه دارم. از اینکه میخواین کمکم کنین خیلی ممنونم ولی من دیگه انتخابمو کردم و با یه مشاور صحبت کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خب به چه نتیجه ای رسیدی؟ماه بانو جان؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جلوی خنده ام را میگیرم. این آدم واقعا دیوونه است. ماه بانو؟از بچگی از این اسم خیلی بدم می‌آمد ولی برای اینکه امیر ناراحت نشود چیزی نمی‌گفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

+ نتیجه گرفتم که برم رشته ی تجربی!هم میتونم پزشکی بخونم و هم میتونم روانشناسی بخونم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- افرین.عالیه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فنجون چایی را به سمتش میگیرم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

+نمیخوای چاییت رو بخوری؟همه که تعریف میکنن شما چیزی نگفتین!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستان مردانه اش دور فنجان چای قفل میشود.جرعه ای ازش مینوشد. و دوباره نگاهش را به چشمانم متصل می‌کند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- عالیه طعمش!خب پریا خانوم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

+خب؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نگفتیا پیچوندی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

+ چیو؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- که خیلی عوض شدی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

+ عوض شدم؟! از چه نظر مثلا؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بی دلیل میخندد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- از وقتی اومدم حواسم بهت هست همش رنگ عوض می کنی. همون پریایی نیست که همیشه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باهام می گفتی می خندیدی. چرا؟ امروز وقتی اومدم اینجا رو صورتت اخم داشتی.همون پریایی نیستی که با دیدنم خنده از لبات نمی رفت کنار؛ چت شده؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهم رنگ تعجب به خود میگیرد. مطمئن نبودم که باید چه بگویم؟!اینکه بزرگ شده بودم و این رفتار دوستانه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با او درست نبود؟ از گذشته‌ی تاریکم می‌گفتم که عاشق شدم؟! از درد هجرانش جانم به لب رسیده؟!درد عشقش بسیار جانسوز و جانگداز بوده برای من؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از فکر بیرون آمده و جرعه ای از چایی‌ام را می‌نوشم.باز فکر و خیالش ذهنم را به بازی میگیرد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چیزی نشده امیر؛ یکم بی حالم!زمان می برد تا با آب و هوای اینجا سازگاری داشته باشم. درضمن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من از دیدنت خیلیم خوشحالم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبهایش به لبخند کش می‌آید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دِ که اینطور می فهمم؛ منم اول که اومدم تهران مثل تو بودم؛ احساس غریبی می کردم ولی الان

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دیگه عادت کردم به اینجا!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم رو به نشانه ی تایید حرفایش تکان میدهم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با انگشت اشاره ام به چای اشاره میکنم و با لحن دلخوری می‌گویم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چاییت رو نمی خوری امیر؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستاشو به طرف فنجون چای میبرد و چشمانش را ریز می‌کند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مگه می شه پریاجون چایی درست کنه و من نخورم؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

احساس می‌کنم گونه هایم از خجالت و شرم سرخ شده. امیر بعد نوشیدن چایی اش نگاهش که به من میفتد میزند زیر خنده!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با چشمانی که از حدقه زدبیرون بهش نظر می‌اندازم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چته ؟ پوکیدی ها!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خنده هایش فروکش می‌کند و یه رد کمرنگی از خنده روی لب هایش می‌ماند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دختر چقدر سرخ میشی تو. من چیزی نگفتم که بهت! فردا زن کسی بشی اگه شوهرت اومد بهت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

محبت کرد و حرفهای عاشقانه بهت زد اون موقع میخای چیکار کنی؟ از قضا که قراره زن من بشی؛

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پس عادت کن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مغموم نگاهم را ازش میگیرم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- شوخی می کنم پریا!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دلخور سینی چایی را از روی میز قاپ می‌زنم و به آشپزخانه پناه میبرم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دیگه از این شوخیا نکن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مشغول شستن ظرف ها می‌شوم.دستی روی شانه ام می‌نشیند که با صدای هینی به سمتش برمی‌گردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از ترس زبانم میگیرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چِ را او...مدی...اومدی...اینجا؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به چشمانم زل میزند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پریا می خوام برم خونه، اومدم خبر بدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

+ خب حالا بشین الان مامانم میاد. زوده تازه اومدی دیگه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مکثی میکند و با مِن مِن میگوید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو هم میای باهام؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

+ کجا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بریم پارک، قدم بزنیم چی میشه؟ توهم می دونم از بس موندی خونه حوصله ات سررفته!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همان موقع مادرم وارد خانه میشود و قبل من حرف امیر را تایید می‌کند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آره دخترم امیر راست میگه؛ برو بیرون به هوایی بخور!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم را پایین انداخته و از روی اجبار قبول میکنم. ولی معنای برق خوشحالی در چشمان امیر برایم قابل فهم نیست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از آماده شدن هر دو به سمت پارک راه میفتیم. در طول راه سنگینی نگاهش را روی خودم احساس می کنم اما من حتی ذره ای بهش اعتنا نمیکنم.سکوت همچنان بینمان را پر کرده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امير بعد از چند دقیقه، به سکوت بینمان پایان میدهد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چرا حرفی نمی زني پريا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیمرخ به سمتش برمیگردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

+ گفتی قراره قدم بزنیم نه اینکه حرف بزنیم اینطور نیست؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فکش از عصبانیت منقبض میشود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- می شه بگی اینکارا ینی چی؟ چرا اینطوری باهام حرف میزنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوزخندی میزنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

+ چطوری حرف می زنم مگه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چند ثانیه ای مکث میکند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- همش ازم فرار می کنی، هیچی رو نمی فهمی پریا، هیچی. یا شایدم می دونی به روی خودت نمیاری.فقط...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

+ نه امیر من چیزی نمی دونم. هیچی رو هم نفهمیدم. جنابعالی توضیح بدین ماهم بفهمیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرش رابه طرفین تکان میدهد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بیخیال. بگم هم چیزی عوض نمیشه. تو اول و آخرش مال خودم و تو نمی تونی جلوی این اتفاق

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رو بگیری.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

احساس مشمئز کننده ای نسبت بهش پیدا کرده بودم.کاش میتوانستم سرنوشتم را به میل خودم‌ پیش ببرم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از فکر خودم خنده ام گرفت؛ مگر تا به حال چند بار اجازه تصمیم گرفتن در مورد زندگی ام را داشتم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفسم را با عصبانیت بیرون میدهم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

+ شتر در خواب بیند پنبه دانه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اینم می بینیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرخوش میخندم ولی از درون نابودم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

+ می بینیم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با رسیدن به پارک روی نزدیک ترین صندلی می‌نشینیم. هوا بسیار سرد بود پس سعی کردم دستم را درجیب هایم فرو کنم که امیر دستم را بین دستان مردانه اش میگیرد. با نفرت نگاهش میکنم؛ سعی میکنم دستانم را احصار

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستانش آزاد کنم ولی محکم تر میگیرد و اجازه‌ی آزادی بهم نمی‌دهد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

+میشه دستمو ول کنی شکست بخدا!عجب گیری کردیما!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فشار کوچکی به دستانم میدهد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دستت رو نگرفتم که ول کنم دختر!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با پررویی ابروانم را بالا می‌اندازم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

+کی اینطور؛ ولی اینی که می‌بینی دست منه و من نمی‌خوام تو بگیریش!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اخم می‌کند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پس می خوای کی بگیره ها؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صورتم را به صورتش نزدیک میکنم و زاویه‌ی نگاهم را تغییر می‌دهم.این بار کمی نزدیکتر از قبل!با جسارت میگویم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

+ هرکسی بجز تو!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عصبی دندان هایش را روی هم میفشارد.پیروزمندانه لبخند میزنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اون کیه بگو ببینم؟ کیه که بین ما قرار گرفته ها؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی جوابی ازم نمیشنود، انگشت اشاره اش را به طرفم نشانه میگیرد و با تهدید می‌گوید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- به قران قسم فقط بفهمم دلت پیش یکی دیگه اس، بجز من به کس دیگه ای فکر می کنی میکشمت پریا! دارم قسم می خورم پس مواظب کارات باش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با حرفی که میزند ترس توی دلم رخنه میکند؛ تا کی خدا؟؟بس است این همه اجبار و ترس!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هي اجبار اجبار اجبار...همه سعی می کردند با تهدید به کاری که نمی خواستم مجبورم کنند. امیر شاید پسر خوبی بود ولی هشت سال از من بزرگ تر بود، چطور می توانستم باهاش کنار بیایم؟از فکر که بیرون می‌آیم متوجه نگاه عمیق به خودم میشوم. میخواهم دستانم از دستانش جدا کنم؛که فشارش روی دستم بیشتر میشود و سمت لبهایش میبرد و بوسه ی آرامی پشت دستم میزند.دستانم که سست میشود، از فرصت استفاده میکنم و سریع دستم را از دستانش خارج میکنم و با تمام سرعت به سمت خانه میدوم!صدایش را می شنوم که صدایم میکند ولی دیگر نمیتوانم تحملش کنم. قدم هایم را تند میکنم و با سرعت بیشتری ادامه میدهم؛ تا اینکه یکی از پشت محکم دستم را میگیرد و مرا محکم در بغلش جای میدهد. انگاری او از من زرنگ‌تر بوده؛ نمیشد ازدستش فرار کرد.سرم را به سینه اش تکیه میدهد، چانه اش را روی سرم می‌گذارد؛که بوی عطرش به مشامم میرسد. چقدرخوشبو بود. کی از محبت بدش می آمد؟ ولی من آغوش گرم آرمان را میخواستم نه امیر را! سعی میکنم خودم را ازش جدا کنم ولی اجازه نمیدهد. با عصبانیت لب میزنم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ولم کن، خواهش می کنم امیر... به خدا فرار نمی کنم. داری کفرم رو درمیاری ها!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مرا از خود جدا میکند و دستم را محکم میگیرد و دنبال خودش میکشاند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

+ حداقل می شه بگی داریم کجا میریم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قدم هایش را محکم تر میکند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- داریم میریم پیش مامانت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

+ خب برای چی؟ تو برای چی میای من خودم میرم نترس منو نمی دزدن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- می دونم نمی دزدن...داریم می ریم در مورد ازدواجمون با مامانت حرف بزنیم که کی عقد کنیم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دهانم کاملا از این حرفش باز مانده بود؛ اصلا معلوم بود این چه می گفت؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لایه ای از اشک همچون مه ای جلوی دیدگانش را میگیرد.امیر با دیدن چشمان خیسش قلبش به لرزه درمی‌آید.می ایستد؛ همان لحظه قطره ای اشک از گوشه چشمانم پایین می‌لغزد. با انگشت شصتش اشک را از روی گونه ام پاک میکند و با حرص دستش را لای موهایش فرو میبرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پریا چرا اینقد عذابم میدی، من دوست دارم لعنتی خیلی دوست دارم به چشام نگاه کن و عشق رو تو چشام ببین. خانوادت راضی هستن چرا مخالفت می کنی، من چی کم دارم؟ اگه عاشقت نبودم بحثش جدا بود؛ حق داشتی قبول نکنی ولی من دوست دارم. بهم فکر کن هنوزم وقت داری، پرياخواهش می کنم گریه نکن طاقت دیدن اشکاتو ندارم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ازش رو برمی‌گردانم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

+ من به زمان نیاز دارم امیر!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چقدر وقت می خوای؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

+ سه سال؛تا وقتی که دیپلم بگیرم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چی، سه سال؟ عمرا!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با التماس نگاهش میکنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

+ خواهش می کنم امیر...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- به یه شرط!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

+ چه شرطی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باید ماه دیگه نامزد کنیم بعد سه سال هم عروسی می کنیم که رسما زنم می شی. قبوله مجبوری

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قبول کنیا راه دیگه ای نداری!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چقدر امیر خودخواه بود؛ احساس می کردم که نفرتم از او لحظه به لحظه بیشتر می شد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

+باشه قبوله.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تا میخواهم از کنارش رد شوم دستش را دور کمرم می‌اندازد و بغلم میکند؛دستهایم را روی تخت سینه اش قرار میدهم و ازش جدا میشوم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

+ خب دیگه بسه! انقدر دستمالیم نکن می خوام برم خونه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفسش را کلافه بیرون میدهد و با چشمانی درخشان دخترک را میپاید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بهتره عادت کنی پریا؛ دفعه ی دیگه این حرف رو ازت نشنوم وگرنه خودت می دونی چیکارا می تونم انجام بدم،پس بهتره عصبیم نکنی و بزاری همه چی با خیر و خوشی تموم بشه. دوست ندارم بزنم زیر حرفم؛پس بهتره تو هم روی حرفات بمونی ماه بانو!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عصبی روی چشمانش براق میشوم. نگاهم پر از نفرت و کینه میشود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

+ باشه...حالا می تونم برم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند کمرنگی میزند و دستم را به آرومی لای انگشتانش میگیردو به سمت خانه راه میفتد. داخل کوچه که میشویم نگاه همه روی ما ثابت می‌ماند.شرمگین از نگاه های بقیه سرم را پایین می‌اندازم و آهی از ته دلم میکشم. به هرحال ما نه نامزد بودیم نه چیزی، مردم حق داشتند اینطور ما را نگاه کنند.با رسیدن جلوی در تا میخواهم زنگ در خانه را بزنم، که امیر دستم را ول می‌کند. نگاهش میکنم.نگاه خشمگینش را به سمت همسایه ها می‌اندازد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- لطفا اینقدر حرف در نیارین!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستم را دوباره میگیرد و رو به همسایه ها کلامش را ادامه میدهد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پریا نامزد منه، اگه فقط یه کلمه بشنوم حرف درآوردین یا به پریا بی احترامی کردین من میدونم و شما؛ فهمیدین؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حرف های عصبی امیر را که میشنوند همگی به سمت خانه هایشان میروند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

+ خب رفتن دیگه میشه حالا دستمو ول کنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تشر رو به من میگوید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- برو خونه و به مامانت بگو همه چیو!یا خودم بیام...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وسط حرفش میپرم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

+نه! نگران نباش خودم همه چیو بهش می گم قول میدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبانش به آرومی از هم فاصله میگیرند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-از اینکه باهام راه میای خوشحالم پریا!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زیر لب زمزمه میکنم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

+خب مجبورم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چیزی گفتی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم را به طرفین تکان میدهم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

+ نه من که چیزی نگفتم. دیگه برو...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زنگ در را فشار میدهم.میخواهم وارد خانه شوم که به نگاه منتظرش برمیخورم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پریا...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با کمی مکث جواب میدهم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

+ بله؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قدمی جلو می‌آید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خیلی دوست دارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهم را پایین انداخته و عقبگرد میکنم. در را به رویش میکوبم. پیشانی ام را به در تکیه میدهم و

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قطره ای اشک از چشمانم میچکد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چکار می توانستم بکنم وقتی تمام فکر و خیالم آرمان بود و حسی به امیر نداشتم.امیر با این امید از من می خواست تا به پیشنهادش فکر کنم بلکه حسی به او ته قلبم باشد؛با اینکه او همه چیز تمام بود؛ از لحاظ قیافه و ظاهر چیزی کم نداشت ولی من قلبم مال دیگری بود .از در جدا میشوم و صلانه صلانه به سمت خانه میروم. مادرم را چشم انتظار میبینم؛ با دیدنم،با لبخندی پهن به سمتم هجوم می‌‌آورد.پوزخندی تحویلش میدهم و به سمت اشپزخانه راه میفتم تا گلویی تازه کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چی شد دختر؟ کجا رفتین؟ چیکار کردین؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دیدگانش ستاره باران میشود.دلش برای خودش میسوزد؛برای ارزوهای سوخته اش؛برای دل شکسته اش؛انگار بدبختی روی سرنوشتش سایه افکنده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مادرم با نگرانی تکانم میدهد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دختر نگرانم نکن چرا گریه می کنی بلایی سرت آورد چیشده آخه؟ جون به لبم کردی دختر اخه؟حرفی بهت زده؟ناراحت کرده؟وا پس چرا حرف نمیزنی دختر؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم را پایین می‌اندازم.زهر خندی میزنم و با لحنی سرد و یخ کلامم را به زبان می‌اورم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

+ امیر ازم خاستگاری کرد. منم قبول کردم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامانم با چشمانی ستاره باران که ناشی از هیجان و خوشحالی هست،مرا به آغوش میگیرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- واقعا؟ دختره ی دیوونه چرا گریه می کنی پس؟ پسر به این خوبی از کجا می تونی مثل این پیدا کنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوزخندی میزنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

+ بیخیال مامان، یه ماه دیگه قراره نامزد میکنیم و بعد چهارسال هم عروسی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تا میخواهد سوالی بپرسد که دستم را سمتش میگیرم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

+ مامان لطفا چیزی نگو... خواهش می کنم ازت!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با گفتن این حرف وارد اتاقم میشوم و روی تخت خودم را پرت میکنم.بغضم از سر میگیرد که دیگر جلویش را نمیگیرم.نمی توانستم اجازه دهم این اتفاق بیفتد؛ باید کاری می کردم تا امیر از من متنفر می شد و خودش این وصلت را بهم می زد!بعد از چند ساعت مشغول مرتب کردن کمد لباس هایم بودم که مادرم وارد اتاق میشود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پریا، امیر زنگ زده بود می گفت داره میاد اینجا؛ بیا کمکم کن شام درست کنیم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با لحنی خشک و بیحال میگویم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

+تو چرا خوشحالی مامان؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چرا نباشم؛ دامادم داره میاد خونمون!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

+ به بابا گفتی ؟ رضایت داد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چند ثانیه ای مکث میکند.شاید تنها امیدم پدرم باشد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اولش راضی نمی شد ولی بعد از کلی حرف زدن بالاخره راضیش کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ته دلم امیدوار بودم که شاید پدرم رضایت ندهد؛ ولی با کنترلی که مادرم رویش داشت به نظر نمی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رسید که ناممکن باشد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با زده شدن زنگ در مادرم اشاره میده که بازش کنم. با دیدن تصویر امیر پشت آیفون دندون قروچه ای میکنم و دکمه را فشار میدهم. با داخل شدنش سلامی میدهد که جوابی از جانب من دریافت نمیکند.تصمیم میگیرم که به اتاقم بروم که با گرفته شدن دستم توسط او متوقف میشوم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پریا حاضر شومی خوام ببرمت یه جایی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بی هیچ حرفی سرم را به نشونه ی قبول حرفایش تکان میدهم. وارد اتاق میشوم و خود را غرق ارایش میکنم.با پوشیدن شلوار لی و مانتوی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کوتاه خاکستری از اتاق خارج میشوم.امیر با دیدنم چشمانش گرد شده میشود.لبانم را میگزم. تا حالا چنین لباسی نپوشیده بودم، همیشه چادر سرم بود ولی خب این جزو نقشه ام بود و مجبور بودم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مادرم با دیدنم خشکش میزند و با چشم غره ای حوالی ام میکند؛ قبل از اینکه چیزی بگوید صدای امیر در می‌آید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پریا دیر شد بیا بریم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم را تکان میدهم که با گرفتن دستم توسط فرد منفور زندگیم قلبم از تپش میفتد. سوار ماشین که میشویم نگاه غضبناکش مرا میترساند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قدم اول انگار موفقیت آمیز بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باید آتش خشمش را بیشتر می کردم؛ دستانم می لرزید برای کاری که می خواستم انجام دهم تردید

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داشتم اما برای نجات زندگی ام مجبور بودم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستم را روی بازویش میگذارم و کمی بهش فشار میدهم که بی حرف ماشین را کنار جاده پارک میکند.قبل از اینکه بتواند چیزی بگوید خودم شروع میکنم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

+چی شده امیر انگار ناراحتی، چیزی شده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستانش را روی فرمان ماشین محکم میکوبد. عربده میزند:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- این لباسا چیه پوشیدی؟ این آرایش غلیظ چیه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خودم را به کوچه علی چپ میزنم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

+وا امیر مگه لباسای من چشونه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عصبی دستانش را لای موهای خوش حالتش میبرد و بهشون چنگ میزند:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چشون نیس پریا. تو خودت میدونی من دوس ندارم اینجوری لباس بپوشی اون وقت تو اینارو میپوشی جلوی من که چی؟میخوای چیو ثابت کنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

+ من همیشه اینطوری لباس می پوشم به تو هم ربطی نداره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به بازویم چنگ می‌اندازد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- یعنی چی به من ربطی نداره پریا؟ روی سگ منو بالا نیارها وگرنه گرون تموم میشه برات!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از درد به در ماشین میچسبم و دست راستم را روی دست چپم که ضرب دیده قرار میدهم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

+ بازوم رو ول کن دردم گرفت!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به غلط کردن میفتم؛ فکر نمی کردم چنین برخورد تندی داشته باشد. بازویم را به نرمی ول میکند. و با نگاهی شرمگین مرا زیر ذره بین میگیرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پریا ببخش منو حالت خوبه؟ به خدا عصبیم کردی من نمی خواستم بهت آسیب برسونم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بازویم بدجوری درد می کرد؛ نگاهم را ازش میگیرم که قطره ای اشک روی گونه ام روان میشود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حالم از این آدم بهم میخورد. دیگر حتی یک لحظه هم نمی خواستم تحملش کنم، دستگیره در را باز میکنم و شروع به دویدن میکنم.دیگر پاهایم نای دویدن نداشتند روی آسفالت فرود می‌آیم و شروع به گریه کردن میکنم. دستی روی شانه ام قرار میگیرد.سرم را با بهت بلند میکنم و خیره ی چشمان به خون نشسته اش میشوم. جلوی پایم زانو میزند و سعی میکند بلندم کند. اعتنایی بهش نمیکنم و پسش میزنم.دستش را دور گردنم قفل میکند و صورتش را مماس با صورتم قرار میدهد.نفس های پر حرارتش که به صورتم میخورد گُر میگیرم.ناخواسته منم دستم را روی شونه هایش میگذارم و خودم را در آغوشش قفل میکنم.با نفس های عمیق که میکشم در تلاشم تا نفس های بند امده ام را به حالت عادی برگردانم.طوری نفسم گرفته بود که قفسه ی سینه ام به شدت بالا و پایین میشد؛امیر ترسیده خودش را عقب میکشد و چونه ام را میگیرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- گریه کن پریا!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گریه کن تا آروم بشی.لعنتی گریه کن تا گریه نکنی نمیتونی آروم بشی.خودتو خالی کن! دیدگانم که دوباره پر میشود رخصت فرود آمدن بهشون میدهم.هق هقم که تمام میشود خودم را در جای امنی پیدا میکنم.امیر مرا بغل کرده بود!اما همه این ها از دلتنگی آرمان بود؛ با تصور اینکه شخص مقابلم آرمان بود بغلش کرده بودم. با یادآوری حقیقت خودم را جمع و جور میکنم. چشمانش زیر نور مهتاب می درخشید، احتمالا فکر میکرد بهش علاقه داشتم.نگاه ظفرمندانه اش همچون خاری میشود بر چَشمانم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

+ می خوام برم خونه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با اخم جواب میدهد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ازم ناراحتی پریا؟ ببخش منو پریا، غلط کردم؛ ببخش منو...؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سری با تاسف تکان میدهم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

+ همین مونده بود دست روم بلند کنی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با بالازدن آستینم، کبودی روی بازویم به رویش خودنمایی میکند. چند تا چین بین خط ابروهایش میفتد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بیا بریم بیمارستان!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با عصبانیت داد میزنم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

+ نمی خوام برم بیمارستان، چیزی نشده یه کبودی ساده س پماد بزنم خوب میشه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفسش را با حرص و جوش فوت میکند:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باشه پس بیا بریم تا خونه برسونمت!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قدمی به عقب برمیدارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

+ لازم نکرده خودم راهو بلدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تند میگوید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پریا رو اعصابم نرو بیا بریم. درضمن الان مامانت شام درست کرده منتظر ماست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بی حرف سوار ماشین میشوم.استارت میزند که لاستیک های ماشین به اعتراض در می‌آید. سرعت ماشین به قدری زیاد بود که حس می کردم هر

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لحظه امکان داشت ماشین از روی زمین کنده شود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کمی بعد ماشین را کنار خیابان نگه میدارد‌.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

+ کجا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستم را بین دستانش میگیرد و بوسه‌ی عمیقی بهش میزند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- الان میام ماه بانو جانم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و بدون حرف اضافه ای از ماشین پیاده میشود. برگشتنش کمی طول میکشد.پوفی میکنم و چشمانم را میبندم. با باز شدن در از خواب میپرم با چشم های گرد شده نگاهش میکنم.به سمتم مایل میشود که میپرسم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

+می خوای چیکار کنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پماد را از جیبش خارج میکند و جلوی چشمم میگیرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- می خوام پماد بزنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شروع به انجام کارش کرد که با برخورد پماد سرد با کبودی ام نالیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ببخش عزیزم الان تموم میشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با رسیدن جلوی در احساس خستگی عجیبی می کردم. بی حرف بدون اینکه به امیر تعارفی کنم داخل خانه میشوم.ولی او پررو تر از این حرف ها بود و خودش دنبالم می آمد. مادرم با دیدن امیر سمتمان آمد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خوش اومدی پسرم. بیا بشین پشت میز غذا آماده است. بعد از مدت ها اومدی خونمون دلمون

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برات تنگ شده...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امیر با خنده رویش را بوسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خاله جون نگران نباش از این به بعد بیشتر میام اینجا!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در دلم آرزو کردم کاش می مرد و هرگز پایش را اینجا نمی گذاشت. بی توجه به هر دویشان پشت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

میز مینشینم و مشغول خوردن غذا میشوم. امیر دقیقا مقابلم مینشیند و با نگاهی سرد مرا از نظر میگذراند، با اینکه سنگینی نگاهش را حس

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

می کردم حتی سر بالا نگرفتم. بعد از چند ثانیه صدایش به گوشم میرسد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پریا میشه برام آب بریزی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهترین فرصت بود برای تحقیر کردن کسی که زندگی را برایم جهنم کرده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

+ مگه خودت دست نداری بریز دیگه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای مادرم درمی‌آید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دختر این چه طرز حرف زدن با پسرخالته؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تا خواستم جوابی دهم که امیر پرید وسط کلامم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اشکالی نداره خاله؛خودم می ریزم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد ادامه میدهد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- راستی خاله تصمیم گرفتم نامزدی فردا برگزار بشه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با شنیدن این حرف انگار نفس کشیدن را فراموش کرده بودم. مگر مخالفت نتیجه ای داشت؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم را پایین انداختم؛ تحمل نشستن میانشان را نداشتم پس بلند شدم و به سرعت سمت اتاقم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دویدم، صدای امیر را پشتم می شنیدم که می گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
شما به این رمان چه امتیازی میدهید؟
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.