رمان لانهی ویرانی (جلد اول) به قلم بهار گل
25 سالم بود که زندگیم دست خوش تغییرات شد. تغییراتی که شاید اول با اومدن اسم تو شروع شد؛ ولی آخرش به اسم تو ختم شد...و من نمیدونستم بازی روزگار چهقدر ناعادلانه عمل میکنه. اول این بازی از یک وصیت شروع شد، وصیتی که باعث شد گلبرگ کهکشان یک آدم دیگه با یک هویت دیگه بشه! رفتن به اون عمارت برای من همه چیز بود؛ چون به تو میرسید! به تویی که زندگی رو ازم گرفتی...به تویی که هویتم رو گرفتی! من فقط یک بازیگر ساده بودم با کلی خیالهای رنگی که برای نبود تو خوشحالی میکرد. من...منی بودم که خودم رو بین نقاب سادگیِ یکی دیگه پنهان کردم تا به آخر زندگیِ تو برسم.
تخمین مدت زمان مطالعه : ۱۸ ساعت و ۲۷ دقیقه
- مگه نگفتن بیرون برو... تو که هنوز اینجایی.
مطیع با ببخشیدی تنهاشون گذاشتم تا مهرو خودش همه چیزو درست کنه. خیالم راحت بود که میدونست باید درست کنه!
از آرامگاه که بیرون اومدم نفس پرسوزی برای این بیموقع وارد شدن کشیدم که دیگه خلوتی برای آخرین دیدار ابدی پدر نداشتم.
نیمنگاهی به جملهی حکشدهی روی سنگ مرمرِ کنار در آهنی آرامگاه انداختم. ندیده بغض کردم. «آرامگاه خانوادگی کهکشان»
زیر لب آهی کشیدم. معلوم نیست دیگه کِی فرصت دیدن دو عزیز خاکگرفتهم رو داشته باشم.
زمزمه کردم.
- مادر دیگه تنها نیستی؛ اما من تنها شدم... ترسی که همیشه داشتی.
- بیا تا کسی نیومده.
چشم روی هم فشردم تا جیغی برای این بیموقع حرف زدنها نکشم.
به سمتش چرخیدم. چشمهاش خستگی رو فریاد میزد.
- یه موقع ناراحت نشن!... اجازه گرفتی؟
به کمی تلخشدن نیاز داشتم .
لبخند نیمه جانی زد.
- به دل نگیر گلبرگ... پدر و مادرا همیشه نگران بچههان، بهخصوص اگر تک فرزند باشه!
- جایگاهشونو بهشون یادآوری کن تا خودم این کارو نکردم.
به جدی بودن کلامم اخم کرد.
- برو بهشون بگو قرار نیست تک پسر خوشگل و دکترشونو کسی تور کنه... از قضا اون پسر، پسر سرایدار بابای دختره باشه!
برای اولینبار صورتش پر از خشم شد.
- گلبرگ بفهم چی داری میگی.
با پوزخندی بیتوجه چرخیدم که با صداش صامت سرجام خشک شدم.
- اونا اگر حساسن بهخاطرِ عقایدیه که دارن؛ وگرنه مهم من و توئیم که...
- میدونم برای هم مثل خواهر برادریم.
برای بار چند هزارم امروز لبخندِ غمگینی زدم که پنهان کردنش میسر نبود.
زیر لب زمزمه کردم.
- چون خیلی وقته فهمیدم برای من هیچی نیستی.
قهر کرده از کنارم گذشت. همیشه همین بود. میدونست کسی هست برای منتکشی پیشقدم بشه؛ اما امروز نه...من خستهتر از اونی بودم که ناز محمد رو بکشم.
پشت سرش حرکت کردم.
مستقیم به سمت ماشینهای پارک شدهی مدل بالای خانواده آریایی میرفت که پراید نوک مدادیش از بینشون به طرز وحشتناکی چشمک میزد. هرمز هنوز هم با همان تعداد مرد قویهیکل سیاهپوش ایستاده بود. اصلا هم مشخص نبود برای پدر زنش عزاداره که صدای قهقههش تمام قبرستان رو پرکرده بود. حالت تهوع برای این کفتار بودنش گرفتم... پدر حق داشت.
در یک لحظه صداش قطع شد و صاف سرجاش ایستاد. از رد نگاهش من هم به پشت سر چرخیدم. مهرو همراه تاجالملوک به این سمت میاومدن.
از کنار من که گذشتن مهرو لب زد «درست شد». به احترام تاجالملوک کمی خم شدم که بیتوجه به من و با بادی به غبغب از کنارم گذشت.
همراهش با فاصلهی کمی از مهرو ایستادم.
روبهروی هرمز ایستاد که هرمز با احترام در عقب ماشینش رو باز کرد و با طمانینه تاجالملوک رو کمک به نشستن کرد.
هر چهار مرد تا زمانی که تاجالملوک بشینه مریدانه خم شده بودن.
ابروهام ناخودآگاه از این همه احترام بالا رفت. مهرو هم خشکش زده بود؛ مثل اینکه برای اون هم این رفتار تازگی داشت. هرمز به سمت ما اومد و با نیمنگاهی به من با لحن محبتآمیزی رو به مهرو گفت:
- عزیزم با ما میای؟
مهرو که از قبل تمام حرفها بهش دیکته شده بود، نازی به صدای غصهدارش داد.
- نه برو تو عزیزم، من با اکبری میرم... با ماشین پدر اومدیم.
با کلمهی پدر بغضی کرد که جگر من یکی کباب شد.
هرمز بیتوجه به چشمهای مردان که پشت سرش زوم حرکتهاش شده بودن، بـ ـوسهی پرعشقی به پیشانیش زد.
- مواظب خودت باش.
مهرو هزار رنگ برای این محبت شوهر جان عوض کرد.
به این فکر کردم اگر من واقعاً به جای مهرو بودم، میان این همه آدم چه عکسالعملی داشتم؟
نگاهم به سمت محمد کشیده شد که به ماشینش تکیه زدهبود و تمام حواس و نگاهش خشک شدهی مهرو بود.
با دیدن نگاه خیرهم سری به تاسف تکان دادم و بیتوجه به مهرو جلوتر حرکت کردم و با باز کردن درِ عقب ماشین پدر سریع نشستم.
اکبری متعجب سری برگرداند و با ابرویی بالا رفته گفت:
- گلبرگ چرا زودتر اومدی؟
چنان اخمی کردم که به تاسف سری تکان داد و راست نشست.
بلافاصله پشت سرم مهرو که از چهرهش دستپاچگی مشخص بود به این سمت اومد. تمام نگاهها پرسشگرانه به رفتار کلفت بیاصل و نصب خانواده بود که با چه جسارتی زودتر از همه سوار شده!
درِ ماشین رو محکم بست و رو به اکبری که نگاهش خیره رفتار من بود گفت:
- حرکت کن.
***
ذرهای به نگاههای خیرهی اکبری و سکوت پراخم مهرو تو ماشین توجه نکردم.
میدونستم هردو طاقت نمیارن و به زودی مواخذه میشم. چندباری ماشین محمد که پشت سرمون حرکت میکرد کنارمون قرار گرفت. نگاه اون هم آماده به جنگ بود.
از اون نگاههایی که همیشه برای ساکت کردنم استفاده میکرد تا هیچوقت به کارهاش اعتراض نکنم؛ تا هیچوقت بابا نفهمه دخترش چه دل پری از نامزدش داره. از اون نگاههایی که ثابت میکرد من هیچی نیستم.
مقابل درِ خونه باغ توقف کرد. همین که اکبری خواست برای باز کردن در پارکینگ پیاده بشه تا ماشین رو به داخل ببره، به سمت مهرو که روش به سمت پنجره بود چرخیدم و گفتم:
- من رستوران نمیام...خودت تنها با محمد برو.
اکبری که آماده به رفتن بود با نگاه خیرهش از تو آینه گفت:
- دخترم کار خوبی نکردی تو ماشین زودتر از مهرو نشستی... فکر نکردی شوهرش چه فکری میکنه؟... وصیت پدرتو یادت رفته! برای مراسمشم باید باشی.
نگین
00جلد دوم رمان پس کوپیداش نکردم
۳ ماه پیشدارابی
00سلام.میشه یکی لطف کنه بگه چطور میتونم جلد دو رو دانلود کنم.؟ممنون
۶ ماه پیشآغاز
00عالی 😍
۶ ماه پیشسهیل
۲۷ ساله 00عالی بود لطفا جلد دوم هم بذارید
۷ ماه پیشنیلوفر
۳۴ ساله 00رمان فوق العاده ای بود دستمریزاد به خانم نویسنده عالی بود
۷ ماه پیشبهار بانو
00رمان کاملاهیجانی و زیبا واقعا تعجب برانگیز بود دخترایی ک جلد دوم رمان رو میخوان تلگرام ب گروه های درخواستی درخواست بدید براتون میفرستن من خودم از کنجکاوی زیاد دیشب تا صبح خوابم نبرد
۱۲ ماه پیشگلی
۲۲ ساله 00کجا میتونم بخونمش تو کدوم گروه
۷ ماه پیشسحر 35
00خیلی قشنگ عالی زیبا
۹ ماه پیشFaezeh
۲۱ ساله 00🔴🔴🔴🔴🔴🔴نویسنده عزیز چرا جوابگو نیستی لطفا بگو جلد دوم رو از کجا پیدا کنیم 🔴🔴🔴🔴🔴🔴🔴
۹ ماه پیشFaezeh
۲۱ ساله 00سلام جلد دوم اسمش چیه؟؟؟
۹ ماه پیشال
00من نمیدونم وقتی جلد دوم پولیه چرا جلد اولشو میزارین!الان باید در به در دنبال جلد دوم بگردیم😐😐💔خب جلد دومشم بزارین همینجا دیگ
۱۰ ماه پیشسرماخورده
00جلد دومش کجاس نمیتونم پیدا کنم اسمش چیه
۱۲ ماه پیشلیدا
۴۴ ساله 00واقعا رمان عالی بود خانم بهار قلمتون مانا جلد دوم هم مثل جلد اول عالی بود جلد دوم رو از گوگل خریداری کنین پی دی افش رو
۱۲ ماه پیشلیدا
۴۴ ساله 01واقعا عالی بود خانم بهار جلد دومش هم از گوگل خریدم مثل جلد اول عالی و جزاب قلمتون مانا
۱۲ ماه پیشزی زی
۳۲ ساله 00نویسنده عزیز دمت گرم خیلی کیف کردم قشنگ غرق شدم تو رمانت رمان خون قهاری هستم خیلی کم جذب میشم سمت رمانی کلمه به کلماتتو خوندم و منتظر اخرش بودم جلد دوم رمانتم خریدم همون اندازه جلد اول جذاب بود
۱ سال پیشفاطمه
۲۲ ساله 00سلام اسم جلد دوم رمان چیه ممنون میشم بگید تا تهیه کنم
۱ سال پیشستایش
۲۵ ساله 00جلددومش ازکجاتهیه کنیم
۱۲ ماه پیش
نرگس
00عالی بود دم نویسنده گرم به امید رمان های جذاب دیگه از این نویسنده عزیز