دختری به نام ستاره که به یه دلیلی ظاهر و هویتشو عوض میکنه تا وارد نیروی پلیس بشه و ماجراهایی میسازه تو نیروی پلیس که کلی کل کل، خنده، هیجان، عشق، پلیس بازی و درام رو تو زندگیش میاره و اما بالاخره به هدفی که بخاطرش این همه دردسر رو به جون میخره میرسه یا نه؟با دختر شیطون ما همراه باشین تا بفهمین چی میشه ماجرا!…پایان خوش

ژانر : عاشقانه، طنز، همخونه ای

تخمین مدت زمان مطالعه : ۲ ساعت و ۴۰ دقیقه

مطالعه آنلاین وقتی پلیس شدم
نویسنده : سهیلا حبیبی پور

دانلود با لینک مستقیم از کافه نودهشتیا

خلاصه رمان :

دختری به نام ستاره که به یه دلیلی ظاهر و هویتشو عوض میکنه تا وارد نیروی پلیس بشه و ماجراهایی میسازه تو نیروی پلیس که کلی کل کل، خنده، هیجان، عشق، پلیس بازی و درام رو تو زندگیش میاره و اما بالاخره به هدفی که بخاطرش این همه دردسر رو به جون میخره میرسه یا نه؟با دختر شیطون ما همراه باشین تا بفهمین چی میشه ماجرا!…پایان خوش

ادامه رمان:

بسم رب العشق

مقدمه:

مقدمه ندارم! بدویین برین سراغ داستان.

.

.

.

.

.

.

به حالت التماسی زل زدم تو صورت عمو حسین. نگاه کلافه ای بهم کرد و دستشو به طرفم دراز کرد. با شادی دستمو تو دستاش گذاشتم و دنبالش رفتم. جلوی ماشینش موند و گفت:

-سوار شو بلای جونم.

وقتی نشستیم نیش بازمو که دید گفت:

-اگه اصرار مهدی و قهر کردنش نبود قبول نمیکردم. نمیدونم با پسر من چیکار کردی تو.

قهقهه ای زدم و گفتم:

-داداش کوچولوم هوامو داره دیگه عمو حسین.

مهدی پسرعموم بود. ازم دوسالی کوچیک بود ولی بیشتر از یه خواهر برادر واقعی با هم صمیمی بودیم. کل راه به این فکر میکردم که ینی قبول میکنن؟

-پیاده شو.

به اطرافم نگاه کردم. اوا ما کی رسیدیم؟ شونه بالا انداختم و با هیجان پیاده شدم. همون لحظه گوشیم زنگ زد. اه همینو کم داشتم. نگاهی کردم. بابا بود. نفس عمیقی کشیدم و جواب دادم:

-جونم؟

-کجایی؟

-با عمو حسین بیرونم.

-باز دسته گل به آب ندیا!

-چشم.

-سلام برسون فعلا.

-بازم چشم.بای.

عمو خندید و گفت:

-حسن بود؟

سر تکون دادم و با هم رفتیم تو. با کنجکاوی به همه جا نگاه میکردم.

-خانوم آریان؟

به سختی نگامو از اطراف گرفتم و به مرد میانسال رو به روم دوختم. انقد با ولع زل زده بودم بهش که فکر کرد بهش نظر دارم. با اخم گفت:

-حسین این دختره چرا شش میزنه؟

عمو خندید و تا خواست جواب بده با اخم و خیلی جدی گفتم:

-درست صحبت کنید اقای به ظاهر محترم.

عمو نگاهی بین من و اون مرد رد و بدل کرد و ریز ریز خندید و گفت:

-طاهر جان پیشاپیش خدا بهت صبر بده.

مرد که اسمش طاهر بود با اشاره به من گفت:

-چرا میخوای پلیس بشی؟

صدامو صاف کردم و خیلی جدی دلیلم رو گفتم. کمی فکر کرد و گفت:

-یه کم دردسر داره اماده شدنت واسه این شغل.

من-مهم نیس. ناف منو با دردسر بریدن کلا.

لبخند محوی روی صورته طاهر اخمالو نشست. گفت:

-خب حالا که به تفاهم رسیدیم بهتره بیشتر اشنا بشیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ستاره آریان 21ساله. تک فرزند حسن آریان و لاله غفوری. پدرم خودش شرکت داره. مادرم خونه داره. منم که به یه دلیل کاملا شخصی(ینی فوضولی موقوف) دانشگاهو تو ترم سوم ول کردم و تصمیم گرفتم بیام وارد این شغل بشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

طاهر-بیماری خاصی نداری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تا خواستم جواب بدم عمو با خنده گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-جوک گفتیا طاهر. این ستاره خانوم مارو مبتلا به بیماری خاص نکنه خودش چیزیش نمیشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

طاهر با خنده گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خب پس بریم سراغ باقی سوالات.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رو به من ادامه داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چرا میخوای تغییر هویت و جنسیت بدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کمی این پا اون پا کردم بالاخره دلو زدم به دریا و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چون نمیخوام چادر سرم کنم. کلا با حجاب میونه ی خوبی ندارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

طاهر به ظاهرم نگاه کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-معلومه کاملا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد خندید و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-میخوای عمل تغیر جنسیت بدی یا فقط....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-فعلا ظاهرمو پسرونه کنم کافیه. شاید بعدا کاملا پسر بشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بخاطر اون دلیلی که اومدم پلیس بشم نمیخواستم عمل کنم تا کاملا پسر بشم. دلم میخواست هم بتونم دختر بمونم هم پسر باشم. طاهر که گفت برم پیش گریمور گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-من نباید بدونم آقا طاهر چیکارس اینجا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندید و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-من طاهر گودرزی 53ساله سرهنگ هستم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اوه مای ننه! احترامی نظامی گذاشتم و با خنده ی طاهر و عمو رفتم پیش گریمور. وقتی جریانو واسش گفتم گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-یه گریم برات میکنم که هر سه ماه یه بار لازم به تجدید داره. هر کاری هم بکنی تو این سه ماه نمیتونی پاکش کنی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خوشحال زل زدم بهش و قبول کردم. با لبخند گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-راستی من ارسلانم.26سالمه.توچی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-منم ستاره ام.21سالمه. ولی فقط همین الانو ستاره ام. تا چندساعت بعد قراره یکی دیگه بشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندید و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اسم و فامیل و سنت قراره چی بشه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-هنوز معلوم نیس.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-میخوای با هم انتخاب کنیم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به صندلی اشاره کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بشین تا من هم کار گریمو شروع کنم هم اینکه با هم فکر کنیم به هویت جدیدت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نشستم. گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مانتو و شالتو در میاری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اول خواستم عکس العمل نشون بدم که یادم افتاد من یه کم بعد قراره پسر بشم،پس بیخیال شدم و در آوردم. یه تیشرت سفید جذب و شلوار تنگ سرمه ای پوشیده بودم. نگاه خیره ی ارسلان روی بدنم اخم نشوند رو صورتم. گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اگه قراره هیز بازی در بیاری بپوشم لباسامو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرتکون داد و با معذرت خواهی ازم خواست بشینم. وقتی نشستم با دستای لرزون کلیپسم رو باز کرد. موهای سرکشم که از بند رها شده بودن آزادانه دورم ریختن. فک ارسلان افتاد. با ناله گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نگو که مجبورم این آبشار خوشگلو(موهای خرمایی بلند و صافم که تا زیر باسنم بود)بزنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آهی کشیدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چاره ای نیست. باید پسرونه بشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بیشتر از من دلش به حال اون ابشار خوشگل میسوخت.به سختی راضی شد کوتاهشون کنه.چشامو بستم تا حاصل21سال تلاشمو که داشت تو چند دقیقه از بین میرفت رو نبینم. نفس عمیقی کشیدم و تو دلم گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ببین به چه کارایی مجبورم کردی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ستاره؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشم باز کردم. ارسلان با قیافه ی پکر گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-تموم شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفسمو بی صدا فوت کردم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-میشه ببینم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

منو به سمت آینه چرخوند و با دیدن موهام که به صورت دیزلی کوتاه شده بود و خیلیم به صورتم میومد یه کم جا خوردم. همین کوتاهی مو خودش کلی به صورتم حالت پسرونه داده بود. تا خواستم اینو به ارسلان بگم دیدم که موهای خدابیامرزمو مثه کلاه گیس تو دستش گرفته و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نمیخوای نگهشون داری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرتکون دادم ینی نه. نمیخواستم با دیدن موهام یادم بیفته که دخترم.گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-هرکاری میکنی باهاشون بکن. فقط جلوی چشمم نباشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ارسلان سرتکون داد و موها رو یه جایی گذاشت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خب به نظرم نیازی به گریم نداری. چون صورتت الان حالت پسرونه پیدا کرده. فقط باید روی بدنت کار کنیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به صورتم با دقت نگاه کردم. چشم های میشی ابروهایی که چون یه مدته پرشون کردم حالت پسرونه پیدا کرده بینی عمل شده و لبایی معمولی. صورتی گرد و سفید. کلا میشه گفت صورتم معمولی بود. قدم خوب بود.175بودم. ولی اندامم لاغر بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ستاره؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ارسلان باز جفت پا پرید تو افکارم. برگشتم سمتش و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بله؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چون امکان داره یه جاهایی مجبور بشی جلوی بقیه لباساتو در بیاری باید اندام دخترونت رو به حالت طبیعی مخفی کنیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تا خواستم بگم چه جوری یه چیزی جلوم گرفت. نگاه که میکردی میگفتی پوست یه آدم مذکره که تازه باشگاهم رفته و عضلانی و چهارشونس. گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-این چیه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگام کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-علاوه بر اون بانداژی که قراره به بدنت ببندی اینم باید بپوشی تا مجبور نشی بدنتو مخفی کنی و علاوه بر اون طبیعی تره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دیدم راست میگه. ازش گرفتم و در حال نگاه کردن بهش ارسلان گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اینم بگیر.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دیدم بانداژی به رنگ پوستم دستشه. این پوستین هم که دستم بود به رنگ پوست خودم بود. رفتم توی اتاق پرو و تیشرت و لباس زیرمو در اوردم و بانداژ رو بستم و از روش هم پوستین رو پوشیدم که کیپ تنم شد. همونطوری اومدم بیرون و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ارسلان؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برگشت سمتم. تعجب تو نگاش موج میزد. ولی سعی کرد عادی بگه:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چقد عوض شدی. نشناختمت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بی توجه به حرفش گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ولی یه مشکل دیگه هم داریم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بالاتنه رو حل کردیم. پایین تنه رو چیکارش کنیم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه کم لحنم خجالت زده بود. نیشش کمی باز شد. پررو و بی حیاوار زل زد به پایین تنم و بعد اینکه قشنگ هیز بازی در آورد گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اونجا رو هم حل میکنیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و وارد اتاقی شد. خواستم برم دنبالش ولی بیخیال شدم. دیدم دو تا پاکت دستشه. گرفت سمتم و در حالی که تلاش میکرد خنده اش رو کنترل کنه گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-برو تو اتاق پرو بازشون کن. تو یه کاغذ روش استفادشون هست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گرفتم و رفتم تو. پاکت ها رو که باز کردم از خجالت داشتم آب میشدم. وقتی طبق راهنما اونا رو هم پوشیدم حالا دیگه اگه لختم بودم انگار واقعا پسر بودم! از یه طرف خندم گرفته بود از یه طرفم خجالت میکشیدم و گر گرفته بودم. لباس زیر مردونه ای که تو یکی از پاکتها بود پوشیدم و به دستور ارسلان همونطوری اومدم بیرون. تا منو دید وا رفت از خنده. خودمم خندم گرفته بود ولی خب خجالتم بیشتر بود. ارسلان که خوب به من خندید دوباره رفت توی اون اتاق مرموز و یه کم بعد با یه دست لباس پسرونه بیرون اومد.یه شلوار جین مشکی پسرونه با یه تیشرت جذب سفید پسرونه. یه جفت هم کتونی مشکی و جوراب اسپرت مشکی داد دستم. گفت همه رو بپوشم. وقتی تو اتاق پرو همه رو پوشیدم لباسای خودمو تو کیفم گذاشتم. اومدم بیرون و ارسلان این سری یه لبخند پیروزمندانه زد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ایول به خودم! ببین چی ساختم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد اومد سمتم و منو برد سمت آینه ی قدی. خودمو که دیدم میتونم قسم بخورم خودمو نشناختم. ارسلان گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-دقت کنی قدتم یه 5سانتی بلندتر دیده میشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

راس میگفت. گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بشین اینجا باید رو صورتت یه کم کار کنم. بدون گریم باشی امکان داره بشناسنت خانوادت. حتی مامان باباتم نباید بشناسن تو رو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نشستم و کارشو شروع کرد. بعد از یه ساعت که رفت کنار با تعجب گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آقا ما قبلا همو دیدیم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با خنده نگاش کردم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نمیدونم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یکی زد رو شونمو گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-وای پسر تو صداتم که پسرونس.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندیدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خدا تا اخرین لحظه میخواسته منو پسر کنه ولی لحظه ی خروج تصمیمشو عوض کرده ولی وقت نکرده صدامو دخترونه کنه. مجبورم خودم صدامو لطیف کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ارسلان با تعجب-ینی صدای واقعیه تو بم و پسرونس؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آهی کشیدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بله. حالا اینو ولش کن. بزا ببینم چیکارم کردی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستمو کشید و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بلند شو خودتو ببین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی منو دوباره جلوی اینه ی قدی برد این سری دیگه کلا یکی دیگه رو به روم بود. یه پسر با قد180،هیکل چهارشونه و ورزیده. موهای دیزلی و خوشگل خرمایی. ابروهایی مرتب شده ی خرمایی که یه حالت جدی و خشن به صورتم داده بود. صورتم که به حالت طبیعی یه ته ریش کاشته شده بود روش. البته به گفته ی ارسلان میتونستم اصلاحشون کنم و دوباره رشد میکنن. واقعا طبیعیه طبیعی بود. یه دستی روش کشیدم. زبر بود. لبخندی زدم. به چشمام که لنز گذاشته بود نگاه کردم. یه لنز که دو رنگ بود.یه لنز طوسی آبی که بینهایت خوشگلم کرده بود. ینی کافی بود یه دختر منو ببینه. عاشقم نمیشد اسممو عوض میکردم! اوا اسم! من که هنوز هویت....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای در و بعدشم صدای یه پسری اومد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ارسلان بیا این پاکتو بگیر بده به اون دختره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

منو ارسلان نگاهی به هم کردیم و ارسلان پاکتو از اون سرباز گرفت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-باشه تو برو فروزان.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اون که رفت ارسلان گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-این یاسر فروزان بود. سربازه. دوماه دیگه تموم میشه خدمتش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد اومد و پاکت رو داد دستم. بازش که کردم از دیدن مدارک توش ذوق کردم. زود شناسنامه رو باز کردم ولی ارسلان از دستم قاپید و بلند بلند خوند:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نام ساتین نام خانوادگی مقدم سنت همون21ساله. نام پدر سینا نام مادر پروانه. محل تولد تهران....فقط جای عکس پرسنلیت خالیه که اونم امروز میگیریم. کارت ملی نداری. فک کنم واسه اونم باید عکس بدی تا حاضر کنن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بقیه ی مدارکو نگاه کردیم. کارت پایان خدمتم. عابر بانکم. دفترچه بیمه و گذرنامه و گواهینامه و سند ماشین و سند خونه. همشون نیاز به عکس داشتن وگرنه همه به اسم ساتین مقدم بودن. فک منو ارسلان ولو بود کف اتاق. من که ماشین و خونه نداشتم اخه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-هی اینجا رو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دست برد تو پاکت و دوتا چیز دیگه هم درآورد. یه اپل6 و یه بسته ی سیمکارت و یه سوییچ و یه دسته کلید. همه رو برگردوندم تو پاکت و بلند شدم رفتم به سمت اتاق طاهر و در زدم. وقتی وارد شدم طاهر گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بفرمایید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندم گرفت. گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ساتین مقدم هستم قربان.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حالا نوبت فک عمو حسین و طاهر بود که بیفته. هر دوشون سرتاپامو نگاه کردن و همزمان گفتن:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ستاره؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اخم کردم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ستاره کیه؟من ساتینم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تا نیم ساعت فقط منتظر بودم از شوک در بیان وقتی کاملا از شوک در اومدن طاهر گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-این ارسلان ناکس خیلی بلا شده ها. ببین چه کارا که نمیکنه. منی که پدرشم هم گاهی از دستش واقعا کلافه میشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من-ارسلان پسر شماست؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

طاهر-بله. مگه خودشو معرفی نکرد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چرا. فقط گفت ارسلان26ساله.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ارسلان گودرزی26ساله فوق لیسانس گریم و چهره پردازی سینما که البته هرچقد اصرار کردم بره تو سینما گفت که میخواد گریمور پلیس بشه. میگفت هیجانش بیشتره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حرف طاهر که تموم شد در باز شد و ارسلان اومد تو. تقریبا همقد بودیم و الان هیکلمونم شبیه هم شده بود. موهاش کوتاه و مشکی بود و چهرش کاملا شرقی. یه ته ریش چند روزه هم داشت. خوشگل بود انصافا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ارسلان-خب اگه پسند کردین این اقا پسرو اجازه بدین بریم تا واسه مدارکش عکس پرسنلی بندازه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و دست منو کشید و با خودش برد بیرون. گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ارسلان ول کن دستمو کندیش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستمو ول کرد و با خنده گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بیا بریم حرف نباشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رفتیم توی یه اتاقکی که شبیه آتلیه ی عکاسی بود. ارسلان منو شوت کرد رو صندلی و در حال ور رفتن با موهام گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اینجا سوتی ندی که دختریا! تو از این لحظه به بعد ساتین مقدم هستی نه ستاره آریان. تنها کسایی که میدونن تو دختری من و بابام و عموتیم. حتی اون فروزانم نمیدونه جریانو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-باشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای پسری که اومد مارو ساکت کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خب اگه امادس ارسلان برو کنار عکسو بندازم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ارسلان که از جلوم کنار رفت پسره مات موند. گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-این پسره یا حوری بهشتی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

منو ارسلان خندیدیم که پسره از سوتی خودش خندید و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ببخشید انتظار دیدن پسری به این خوشگلی رو نداشتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خلاصه با مسخره بازی های دانیال(عکاسه) و ارسلان عکسها رو گرفتیم. یه عکسم بود که با لباس فرم سربازی گرفتم واسه کارت پایان خدمتم! وقتی از عکاسی بیرون میرفتیم ارسلان گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-دانی میخوام تا دوساعت بعد همه ی مدارک عکس دار شده باشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دانی-چشم ارسلان خان.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ارسلان-قربانت داداش. هروقت اماده شد یه زنگ بزن بیام بگیرم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی درو بست گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خب الان کجا میریم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-پیش پدر!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رفتیم پیش طاهر و عمو. ارسلان گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سرهنگ بگو ببینم جریان خونه و ماشین و این چیزا چیه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

طاهر-ساتین 3سال پیش پدرش سینا و مادرش پروانه رو تو آتش سوزی از دست داده.هیچ کس و کاری هم نداره. خودش تنها زندگی میکنه و هیچ چیزی از گذشتش باقی نمونده. یه سال بعد آتش سوزی میره سربازی و وقتی برمیگرده تو کنکور دانشکده افسری شرکت میکنه و قبولم میشه. خونه و ماشینی هم که داره ارثی هست که پدرش براش تو بانک به صورت پول کنار گذاشته ولی ساتین با نیمی از پول خونه و با نیمی دیگش ماشین میخره و بقیه اش هم که توی بانک مونده و روش سود میاد و ساتین استفاده میکنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ارسلان سوتی زد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سرهنگ تو باید میرفتی فیلم نامه نویس میشدی نه پلیس!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرهنگ خندید و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بسه پسر انقد زبون نریز. حالام پاشین برین. ماشین ساتین و خونه ای که براش در نظر گرفتیم منتظر شماست. ولی قبلش برین از حسابش پول بردارین و برین واسش خرید کنین. خرید وسایل خونه و لوازم شخصی و لباسای پسرونه. یه هفته بعدم ساتین باید بیای اداره تا من تو رو بفرستم دانشکده افسری.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

منو ارسلان پاشدیم بریم که یهو یه چیزی به ذهنم اومد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ببخشید سرهنگ!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرهنگ-بله؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-این پولها از کجا ریخته شده تو حساب ساتین....ینی من؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به جای سرهنگ عمو گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نصفش از دولت نصف بقیشم از جیب حسن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ارسلان با شیطنت گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-حسن کیه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من-بابای ستاره ی خدابیامرز.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرهنگ خندید و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-این پولی که داری خرج میکنی از باباته ولی خونه و ماشین از طرف دولته.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من-ممنون سرهنگ.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رو به عمو ادامه دادم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بابا میدونه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عمو-آره میدونه. اولش آمپر چسبوند ولی وقتی جریان پسر شدنتو فهمید کلی خندید و گفت که کمکت میکنه. ولی وقتی سرت خلوت شد میری پیششون و دلشون رو به دست میاری.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من-چشم عمو. بهشون سلام برسونید. خصوصا به مهدی. دلم واسه همتون تنگ میشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند غمگینی زد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-دل ما هم تنگ میشه برات پسر تهرونی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

منم با ناراحتی خندیدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-هرچقدم پسر تهرونی شده باشم ولی هنوز همون دختر شهرستانی شر و شیطون تو وجودم هس.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ارسلان با خنده گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بله بر منکرش لعنت! یه دختر شهرستونی با یه ظاهر پسر تهرونی. چه شود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جو غم آلود اتاق با حرف ارسلان عوض شد. با خنده ازشون خدافظی کردیم و رفتیم به سمت اتاقی که دانیال توش بود. پاکت مدارکو که گرفتیم ارسلان گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اون ماسماسکتو روشن کن یه تک بزن به من بزار شمارتو داشته باشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تا اینو گفت یاد کیفم افتادم. گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-وای ارسلان کیفم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رفتیم کیفمو از اتاق ارسلان برداشتیم و به طرف پارکینگ رفتیم. ارسلان سوییچو تو هوا گرفت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خب حالا سوییچو میزنم تو ببین کدوم ماشین باز میشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرتکون دادم ینی باشه. وقتی سوییچو زد یهو با روشن خاموش شدن یه فراری مشکی خوشگل فکم منهدم شد. اشاره کردم به ارسلان و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-هی اونجا رو!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ارسلان با دیدن فراری ادای غش کردنو در اورد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-تو گلوت گیر کنه ساتین. چه عروسکیه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیشم شل شد. سوییچو ازش قاپیدم و دوییدم طرفش. تا اومد منو بگیره نشستم و درا رو قفل کردم. انقد زد به شیشه و فحش و تهدید بارم کرد که اشاره کردم بره طرف کمک راننده تا درا رو باز کنم. همین که درا رو باز کردم و نشست داد زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-کره خر مگه نمیگم درا رو باز کن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندیدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اَری جون خونسرد باش. بچت میفته.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تا برسیم خونه چرت و پرت گفتیم و خندیدیم. ادرس خونه تو فرشته بود. یه ساختمان لوکس 30طبقه جلومون بود. بوق زدیم درو نگهبان وا کرد. رفتیم تو پارکینگ. ماشینو که پارک کردم و پیاده شدیم نگهبان اومد وگفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بفرمایید اقایون؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من-ساتین مقدم هستم. صاحب اپارتمان300طبقه30ام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در واقع میشد گفت پنت هاوس این ساختمان لوکس واسه من بود.نگهبان با خوشرویی رو به من گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سلام اقای مقدم مشتاق دیدار قربان.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندی به روش زدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سلام ممنون همچنین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگهبان که مرد میانسالی بود گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اسم من جماله. با برادرم کمال اینجا نگهبانیم. دوتا نگهبان دیگه هم هست که فردا میبینید چون شیفت روز هستن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ممنون اقا جمال.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به ارسلان اشاره کردم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ایشونم دوست نزدیک من ارسلان هستش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با هم که اشنا شدن صدایی اومد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-جمال کجا غیبت زد باز؟یه دست به آب رفتما! زود جیم شدی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جمال با خنده داد زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-هی کمال بیخودی شلوغش نکن دارم میام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تا جمال بره کمال اومد و با دیدن ما دوباره با هم اشنا شدیم. با ارسلان سوار اسانسور شیشه ای شدیم و رفتیم طبقه ی من. در واحدو که باز کردیم ارسلان سوتی زد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اووووووولالا! میبینم که دولت ایران نمیزاره به مامور پلیس آیندش بد بگذره. قشنگ600متره اینجا. ولی حیف که خالیه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با اینکه هنوز تو بهت بودم ولی گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خب ما هم پرش میکنیم تا تو ذوق نزنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ارسلان دستمو کشید و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اول بیا اینجا رو خوب بگردیم ببینیم کجا چی میخواد و اندازه ها رو بررسی کنیم بعد میرسیم به اون مورد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با ارسلان همراه شدم و خونه رو گشتیم. از در که میومدی تو یکسره توی سالن بودی. سمت چپ آشپزخونه و سرویس بهداشتی بود. سمت راست پنج تا پله بود که یه نیم طبقه رو تشکیل داده بود. از پله ها رفتیم بالا. سه تا اتاق به علاوه ی یه سرویس دیگه. ولی تو هر کدوم از اتاقا سرویس جداگونه هم بود. تو سالن بزرگ خونه هم یه بالکن بود که ادم مستش میشد چون اون فقط یه بالکن نبود. یه حیاط لوکس و سرسبز بود که پر از گل و درخت و چمن و یه استخر خوشگل بود. ارسلان با دیدن بهشت کوچیک تو آپارتمان از ته دل داد زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ساتیـــــــــــــــــن کوفتـــــــــــــــــت بشه اگه بخوای تک خوری کنـــــــــــــی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندیدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-من که میدونم تو قراره هر روز اینجا تلپ بشی پس بیخود نفرینم نکن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه لیست از لوازم مورد نیاز رو تهیه کردیم و رفتیم بیرون.ساعتو نگاه کردم.4بعدازظهر بود. اول رفتیم کل مبلمان خونه و اتاقها رو انتخاب کردیم و خریدیم. بعد رفتیم سراغ لوازم اشپزخونه و سرویس ها.همه رو به دستور ارسلان وسط خونه ولو میکردن و میرفتن. قرار بود فردا شروع کنیم به چیدمان اینجا. ساعت دو نیمه شب بود که بالاخره خودمو روی تخت توی هتل استقلال رها کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با غرغر دست و صورتمو شستم و اماده شدم. ساعتو نگاه کردم و زیرلب گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ارسلان من عادت ندارم این ساعت از خواب پاشم. اوووووووووووفففففففف ساعت7صبح من کجا بیام اخه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از اتاق که بیرون اومدم رفتم اطلاعات و تسویه کردم و رفتم توی لابی. ارسلان با خنده نگام میکرد. با اخم گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ببند فکو تا دندوناتو نریختم تو شکمت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه تای ابروشو داد بالا و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اوه! جناب خشن. منو بگو که از خوابم واسه جنابالی زدم اونوقت تو واسم اخم میکنی؟بابا دس خوش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دیدم راس میگه بیچاره. عذرخواهی کردم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بریم اول یه صبحونه بخوریم بعد بریم دنبال کارا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تو هتل صبحونه خوردیم و بعد رفتیم خونه. همین که رسیدیم جمال با دیدنمون سلام کرد. گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اقا جمال شما از دیشب تا الان شیفت موندین؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جمال-بله اقا. ما ساعت9شب تا9صبح شیفتیم بقیشم میسپریم به دونفر بعدی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اهانی گفتم و با باز کردن در توسط جمال رفتیم تو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نگه دار من پیاده بشم بعد ماشینو پارک کن بیا بالا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ارسلان که پیاده شد ماشینو پارک کردم و میرفتم به سمت اسانسور که ارسلان گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-هی ساتین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چیه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-صبر کن کارگرا برسن بعد بریم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-کدوم کارگرا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-پسرجون تو فکر کردی دوتایی میتونیم کل اون600مترو دکور کنیم؟نیروی کمکی خبر کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با خنده گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-از دست تو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ارسلان-حالا بیا بریم نگهبانای جدیدم ببینیم بعد نیروی کمکی بیاد و بریم بالا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رفتیم نگهبانی. جمال و کمال و دوتا مرد دیگه اونجا بودن. هر4نفر لباس نگهبانی تنشون بود. جمال و کمال ما رو با اون دونفر اشنا کردن. یکیشون بهروز بود یکیشون قادر. شماره هر4نفرشونو گرفتیم و بعد نیروی کمکی رسید و ما هم رفتیم بالا. تا ظهر سالن تموم شد. ارسلان از بیرون غذا گرفت و وقتی ما و اون5نفر سیر شدیم دوباره مشغول شدیم. نزدیکای غروب بود که تموم کردیم. خسته و کوفته پول کارگرا رو حساب کردمو بعد خودمو رو کاناپه ولو کردم. ارسلان با دیدنم گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اوووووووه! تو چقد تنبلی پسر. پاشو پاشو که هنوز خریدای دیگمون مونده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با ناله گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-دیگه چه خریدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-لوازم شخصی جنابالی و لوازم خوردنی که اونا رو لیست کردم دادم بهروز خریده. پاشو بچینیم سرجاشون و بریم خرید واسه تو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی ارسلان دید قصد بلند شدن ندارم تهدید کرد که خیسم میکنه اگه پانشم و منم مثه بچه ادم پاشدم تا برم کمک این پسره زورگو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چه خبرته ارسلان؟ این همه رو من تنها چه جوری بخورم؟ تازه زیادم قرار نیس که بیام اینجا. من....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چن بسته پرت کرد تو بغلم و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-حرف نباشه. اینا رو بچین تو کابینتا. عجله کن که زود بریم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیم ساعته با غرغرای من و توپ و تشرهای ارسلان همه چیزو سرجاش گذاشتیم و زدیم بیرون. از دیروز صبح تا الان همین یه دست لباس تنم بود. وقتی رفتیم بیرون سوییچو دادم ارسلان برونه که گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-من موقع برگشتن میرونم الان به انرژیم نیاز دارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوفی کردم و نشستم پشت فرمون. تا برسیم سکوت کردیم. وقتی رفتیم تو پاساژ موردنظر ارسلان گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اینجا پاساژ توئه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چطور؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بخاطر اسمش میگم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندید و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اره. واسه خوده خودمه. قشنگه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-عالیه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داشتیم ویترینها رو میدیدیم که یاد چند سال پیش افتادم. هر بار از جلوی بوتیک های مردونه و پسرونه رد میشدم دلم میخواست خودم بتونم از اون لباسا بپوشم. حالا به عنوان یه پسر اومدم تا کلی از این لباسا بخرم. با ذوق و شوقی که یهویی فوران کرد از وجودم گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-پایه ای بریم کل پاساژو جارو کنیم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ارسلان که با دقت ویترینو نگاه میکرد برگشت سمتم و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-جون به جونت کنن دختری! مثه بقیه ی دخترا تا میای خرید از این رو به اون رو میشی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با ذوق دستشو کشیدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خبه حالا زیاد حرص نخور بیا بریم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هر چیزی میخریدیم تعدادش20،30تا بود.مثلا30جفت کفش تو انواع مختلف شلوار و پیرهن و کت و شلوار و.....سایر لوازم موردنیاز یه پسر. البته چند دست هم لباس زیر زنونه گرفتیم که باعث شده بود اون دوتا دختر فروشنده بدجوری نگامون کنند.منم با شیطنت چشمکی واسه یکیشون زدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-حسودی نکن پوستت زود چروک میشه میترشیا!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پولو گذاشتم رو میزشون و با ارسلان زودی جیم شدیم. ارسلان که انقد خندیده بود نمیتونست درست راه بره. قبل برگشتن هم یه پیتزا زدیم تو رگ و رفتیم خونه. وسایلا رو که جا به جا کردیم ارسلان گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-یادم باشه فردا یه چمدون ببندم بیارم اینجا. اون اتاق آبی مشکی ام واسه خودمه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از حرفش خندم گرفت. تنها لوازم دخترونه ی من توی یه قسمت مخفی توی کمدلباسام جاسازی شده بود. به ساعت نگاه کردم. بازم دو؟ پوووووفففف!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اری امشبو برو فردا با چمدونت میای. باشه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه نگاه خشن بهم کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-2نیمه شب یه پسر تنها رو از خونت بیرون میکنی؟خجالت نمیکشی؟نمیگی بهم تجاوز میکنن؟نمیگی میرم معتاد میشم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

غش غش خندیدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خب بابا برو تو اتاقت بخواب. منم میرم دوش بگیرم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بدون اینکه بزارم حرف دیگه ای بزنه از اتاق بیرونش کردم. درو قفل کردم و خودمو از شر اندام پسرونه ام خلاص کردم. وقتی رفتم زیر دوش احساس بهتری پیدا کردم. وای که داشتم خفه میشدم. ارسلان گفته بود اون پوستین و لوازم پسرونه قابل شست و شو هستن. اونا رو هم شستم و خشک کردم بعد از خشک کردن تنم دوباره پوشیدمشون. لباس زیر مردونه ام رو هم پوشیدم و در حال خشک کردن موهام به خودم نگاه کردم. هنوز ته ریش داشتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-تق تق تق.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چی میگی اری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-درو وا کن یه لحظه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-دارم لباس میپوشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ای بابا تو که پسری الان. باز کن دیگه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوفی کردم و درو باز کردم.وقتی نگام کرد نیشش وا شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چی میگی نصفه شبی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خوابم نمیبره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-به من چه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-میگم بیا فیلم ببینیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-وای اری ولم کن خوابم میاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مردشور ببرتت ساتین. گمشو بخواب اصن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندیدم و درو بستم. یه شلوار و تیشرت اسپرت تنم کردم و رفتم بیرون. تنها نشسته بود و فیلم اکشن میدید. با دیدن فیلم گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-قاتل زُبده با بازی جیسون استاتهام و روبرت دنیرو....انتخاب خوبیه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برگشت نگام کرد و با ذوق گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-دیدی این فیلمو؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-البته. چندین بار. خصوصا که من عاشق بازی جیسون استاتهام هستم. هر فیلمی بازی کنه نگاه میکنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-منم عاشقشم. خیلی بازیگر خوبیه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نشستیم و من فیلم رو برای 5مین بار نگاه کردم. تموم که شد دیدم ارسلان در حال چرت زدنه. خندم گرفت. بیدارش کردم و رفت اتاقش. منم تی وی رو خاموش کردم و رفتم خوابیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

**

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ماشین رو جلوی دانشگاه پارک کردم و پیاده شدم.والا تا دیروز فکر میکردم باید برم دانشکده افسری ولی خب از اونجایی که من قرار بود وارد نیروی انتظامی بشم باید میرفتم دانشکده ی نظامی. وقتی از سرهنگ تفاوت این دوتا دانشکده رو پرسیدم گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-دانشکده افسری نیروی زمینی و هوایی و دریایی ارتش رو در بر میگیره و دانشکده ی نظامی پلیسهایی رو که معمولا تو زندگی معمولیت میبینی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آقا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهی به سرباز رو به روم کردم. چشمم اتوماتیک خورد به درجه اش. نوچ درجه نداشت. سرباز معمولی بود. نگاهی بهش کردم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چی میگی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهش برخورد.خندم گرفت.وقتی اخم کرد لپشو کشیدم که یه کم ته ریش داشت و زبر بود. گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اخم نکن زشت میشی دخترا نمیان طرفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همونطور که با تعجب زل زده بود بهم منم سر بلند کردم و به سر در دانشگاه زل زدم و با صدای بلند خوندم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-دانشگاه علوم انتظامی ناجا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صدای بوق ماشینی درست پشت سرم از جا پریدم. برگشتم دیدم یه مرسدس بنز پلیس جلومه. نفهمیدم الان باید نیشمو وا کنم یا یه کار دیگه بکنم. تا به خودم بیام سربازه منو کشید کنار و ماشین یه کم جلوتر رفت. هنوز گیج بودم که بنز کنارم توقف کرد و شیشه ی عقب راننده باز شد و یه یارویی که کلاه نظامی و عینک پلیس داشت رو به من گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بیا جلو ببینم پسر.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رفتم جلوتر و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سلام. بله؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مرد-سلام. تو اینجا چیکار میکنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من- قربان من از امروز دانشجوی اینجام. به من گفتن باید ساعت8صبح اینجا باشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و به ساعتم اشاره کردم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-دقیقا همین ساعت!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مرد-دانشجوی کدوم دانشکده ای؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه کم گیج نگاش کردم که خندید و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سوار شو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و درو برام باز کرد. گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-من ماشین دارم قربان. میتونم بیارم تو؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهی به پشت من کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اون فراری مشکی واسه توئه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستی به گردنم کشیدم و با لحن بامزه ای گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-با اجازتون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بیا بشین بچه پولدار. محمودی مواظب ماشینت میمونه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه تای ابرومو دادم بالا و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-محمودی کیه قربان؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرباز از پشتم گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-منم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مرد-محمودی مثه جفت چشات مواظب فراری این آقاپسر میمونی تا برگرده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

محمودی احترام نظامی گذاشت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چشم قربان.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با اشاره ی مرد سوار شدم. همین که درو بستم و برگشتم طرفش گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اسمت چیه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سِـ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یهو لبمو گزیدم. خاک تو سرت ستاره میخواستی اسم واقعیتو بگیا! گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ساتین مقدم هستم قربان.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مرد-چند سالته ساتین؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-21قربان.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-دیپلمت؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-تجربی. چند ماه بعد گرفتن دیپلمم رفتم سربازی و تازه چند ماهه که پایان خدمتمو گرفتم. بعدشم که کنکور و الانم که خدمت شمام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تو این مدت که حرف میزدم حواسم به کل اطرافم بود. از در دانشگاه که وارد شدیم فکم میخواست بچسبه کف ماشین ولی خودمو کنترل کردم. من تا حالا نیومده بودم اینجا. همه ی کارای ثبت نام من توسط سرهنگ گودرزی انجام شده بود. من حتی نمیدونستم کدوم بخش قراره برم. فقط دیشب سرهنگ به من زنگ زد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ساتین راس8صبح باید دانشگاه علوم انتظامی ناجا باشی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و تق گوشیو قطع کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مرد-خب تو میدونی من کی ام؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه نگاهی به درجه اش کردم. نمیدونستم چیه ولی خب مطمئن بودم که از سرهنگ بالاتره. گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نمیدونم درجتون رو ولی میدونم که از سرهنگ بالاترین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندید و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-پسر تو چقد بانمکی. ببینم تو که تا حالا نیومدی اینجا چطور ثبت نام کردی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهتر دیدم راستشو بگم. گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-راستش قربان سرهنگ گودرزی از دایره جنایی منطقه1تهران شخصا کارای ثبت نام منو انجام دادن. و من هنوز نمیدونم دقیقا قراره اینجا چه پلیسی بشم. البته تو پروندم حتما ذکر شده ولی خب من....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

راننده گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-قربان رسیدیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مرد-ممنون سروان. میتونی بری سر پستت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بله قربان.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همراه مرد پیاده شدم و گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ببخشید قربان. من میتونم بدونم درجه ی شما چیه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهی بهم کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
شما به این رمان چه امتیازی میدهید؟
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.