رمان مرزی از جنس تاریکی به قلم nika_em و sogol_tisratil
رمان:مرزی از جنس تاریکی
ژانر:ترسناک،هیجانی،معمایی و تخیلی
خلاصه:
۲دختر و۱پسر که همسایه های هم هستن، ۲سال در باره ی “جن”تحقیق می کردن و
حالا یکی از آن ها توجه اش در اینترنت به “تله کینزی” جلب میشود و…..
مقدمه:
تاریڪے فاصله ی چندان دوری با ما ندارد!
ماهمیشه با هم هستیم و درحالی که سعی میکنیم خودرا از دوزخ بیرون بکشیم…!
حال،من در خواب عمیقی هستم…
انتخاب با من است….؟!
درمیان تاریکی غرق شده ام و سرنوشت به من پوزخند میزند…..
مقدمه:
تاریڪے فاصله ی چندان دوری با ما ندارد!
ماهمیشه با هم هستیم و درحالی که سعی میکنیم خودرا از دوزخ بیرون بکشیم...!
حال،من در خواب عمیقی هستم...
انتخاب با من است....؟!
درمیان تاریکی غرق شده ام و سرنوشت به من پوزخند میزند....
به نام او که ذهن بشـر را کنجکاو آفرید.
فصل اول: شروع یـک کابوس....
(تـرمه)
موبایل رو توی دستم جابه جاکردم و ولومش رو زیاد کردم.به جاهای حساس رمان نزدیک شده بودم که صفحه گوشیم سفید شد و شروع کرد به لرزیدن.رو صفحه گوشی اسم"تمنا"و عکسی که از خودش بود و با نیش باز به دوربین خیره شده بود خودنمایی میکرد.زیرلب گفتم:
خروس بی محل!
و دایره سبز رو به سمت دایره قرمز مشیدم.همینطور که هندزفری هام تو گوشم بود ،جواب دادم:چرا تو این قدر نحسی؟
صدای خندش تو هندزفری پیچید:
توهم که همش درحال تیکه انداختنی!یعنی تا فرصت گیرت اومد تیکه بنداز! خـوب؟
خندم گرفت:
روش فکر میکنم!خب حالا غرض از مزاحمت؟
تمنا_چیه؟باز داشتی رمان میخوندی؟خوشحالم که تونستم باعث شم اعصابتو خط خطی کنم.راستی من که مزاحم نیستم!مراحمم!میخواستم بگم بیا تو حیاط
_حوصله ندارم بیام
تمنا_بابا امیر یه چیز باحال پیدا کرده
_چه چیزی؟
تمنا_بیا خودت ببین
_به خدا اگه چیز مهمی و به دردبخور نباشه..اسخواناتو خورد میکنم!
تمنا خندید و تماس رو قطع کرد.پوفی کشیدم.به لباسم نگاهی انداختم.یه شلوار راحتی و یه تیشرت سیاه تنم بود که رو با رنگ قرمز نوشه بود:
No music....No life
لباسام خوب بود و در ضمن من که باتمنا و امیر راحت بودم!چه فرقی داشت که چه با کلاس جلوشون لباس پوشیده باشم و چه بی کلاس!
هندزفری رو از مبایل کندم و موبایل رو توی جیبم گذاشتم.از رو تخت بلند شدم و در اتاق رو باز کردم و رفتم توهال.بابا مثل همیـشه روی مبل،جلوی تلویزیون دراز کشیده بود و مامان هم با عشقش(آشپزخونه)سرگرم بود.
_بابا؟من میرم تو حیاط...
بابا_برو.به دوستات هم سلام برسون
_باشه
کفشامو پوشیدم و از پله ها رفتم پایین.به پارکینگ رسیدم.پارکینگ رو رد کردم تا به حیاط رسیدم.تمنا و امیردرحالی که به گوشی توی دست امیر نیگا میکردند،وسط حیاط ایستاده بودند.البته پشتشون به من بود.نزدیکشون شدم.اون قدر غرق خوندن مطلبی بودن که متوجه حظور من نشدند.با لبخند مرموزی جفت دستامو ناگهانی گذاشتم رو شونه ی امیر و تمنا و گفتم:
سلام!چطوریـن؟
تمنا و امیر ترسیدن و گوشی از دست امیر افتاد.امیرعلی با چهره ی خشمگین نیگام کرد.
_میدونی وقتی چهره ی عصبانیتو میبینم یاد چی میفتم؟
تمنا زود فهمید و زد زیر خنده.کلا همیشه تیکه هارو زود میگرفت!برعکس امیر!
امیر در حالی که گیج شده بود گفت:
یاد چی میفتی؟
_اممم...فکرکنم فقط به یک پرچم قرمز نیاز داشته باشی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامیر خواست دنبالم کنه و تا جا داره بزنتم ولی وقتی دید موبایل نازعنینش(نازنین)رو زمینه بی خیالم شد و با استرس زیاد موبایلشو از رو زمین برداشت.وقتی داشت برسیش میکرد تهدیدم میکرد که اگه موبایل نازعنینش چیزی بشه کلمو میکنه یا بدبختم میکنه و یه جمله هایی تو این مایه ها...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامیر علی وقتی دید که موبایلش کاریش نشده نفسی از سر آسودگی کشید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامیر_ترمه!شانس اوردی!تو کلا ادم خوش شانسی هستی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بروبابا!تو اصلا عرضه نداری نداری بزنی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامیر_میتونی امتحان کنی؟امتحانش مجانیه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بروبابا!خوب...حالاچی داشتین اون تو میدین که من گفتم "سلام" موبایل از دست امیر افتاد؟هان؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامیر با اخم گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتو کلا آدم بسـیار منحرفی هستی!مغزت خیلی پلیده...و همینطور بی ادب!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتمنا_منم با تمام وجود برای اولین بار در تاریخ حرف امیر رو تایید میکنم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا خنده گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتو حرف نزن تمنا جان که منحرف بودن رو از تو یاد گرفتم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتمنا و امیر زدن زیر خنده.تمنا و امیر همسایه های من بودن و همینطور دوستام.اونا دقیقا چیزی بودن که باید یک دوست باشه..!"فداکار و نیمه مهربون(بله.نیمه مهربون!)و باحال!"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خب حالا نگفتین چی دیدین؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامیر صفحه ی موبایل رو بهم نشون داد.با تعجب به صفحه خیره شدم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir" تله کینزی توانایی حرکت دادن اجسام توسط انرژی روانی می باشد.تئوری که در ارتباط با تله کینزی وجود دارد که آن به وسیله میدانهای انرژی یا امواج انرژی روانی به میزان کافی متراکم شده اند باعث حرکت اجسام می شود.هر کسی به سعی و تلاش مناسب می تواند نیروی خود را تحت کنترل در آورده و مورد استفاده قرار دهد.همه افراد بطور ذاتی دارای نیروهای روانی و قدرت تله کینزی می باشد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irما از همه قسمتهای مغز خود استفاده نمی کنیم. انسان به طور متوسط فقط از 8% نیروی ذهن و مغزش استفاده می کنه. یعنی 92% بدون استفاده مانده است. انسان میتونه خیلی از کارایی که حتی به فکر من و شما نمیرسه رو هم انجام بده. خودتونو دست کم نگیرید . هر یک از ما از قسمت خاصی از مغز خود بیشتر استفاده می کند.برخی دیگر از ریاضیات منطق ورزش نویسندگی هر یک از این فعالیتها از قسمت خاصی از مغز استفاده می کنند.این مسئله در مورد نیروهای روانی نیز صادق است . همه ما هر کدام تا حدی از پتانسیل های روانی خود استفاده می کنیم .برخی از افراد فقط می دانند که چه وقت چیزی در حال وقوع است یا می توانند نتیجه یک حادثه را بهتر از دیگران پیشگویی کنند یا می توانند حس کنند که فردی را که ملاقات می کنند کاراکتر خوب یا بدی دارد. همه اینها نشان دهنده استفاده از نیروهای روانی می باشد هر کسی می توانند با تمرین مناسب تله کینزی را یاد بگیرد . تنها چیزی که مانع پیشرفت شما می شود باور نکردن خودتان است درست مانند بچه ای که می گوید “من نمی توانم ریاضیات را یاد بگیرم اینکار غیر ممکن است”.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_واو!چه باحـاله..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامیر_اهوم..چیز جالبیه...داشتم تو نت دنبال یه چیزی میگشتم این به چشمم خورد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیهو امیر به ساعت مچیش نیگا کرد و محکم کوبید به پیشونیش:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاوووه!من باید برم مهمونی با ننم....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنو تمنا همزمان گفتیم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخــــاک تو سرت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامیر_خو چیکار کنم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتمنا_بشین درس بخون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامیر_برو باو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خو راست میگه!خیلی کم دیگه از مدرسه ها مونده..فقط باید این روزا امتحان هارو بدیم و خــلاص!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامیر_اوکی بچه خرخون.دیگ به دیگ میگه روت سیاه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_دهن منو باز نکنا...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامیر_باز بشه میخواد چی بشه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتمنا_حتما یه چیزی میشه که داره هشدار میده دیه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامیر_تو مثه جاخالی خودتو ننداز وسط.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتمنا خواست جواب بده که یهو مامان امیرعلی از پنجره گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامـــیر عـلی..!بیا بالا بریم مهمونی...بدو!! اِ اِ اِ اِ؟ سلام ترمه جان...سلام تمنا جان...ببخشید ندیدمتون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا مامانش از همون پایین احوال پرسی کردیم.مامانش از پنجره آویزون شده بود.امیر هم رفت بالا،خونشون ،که بره لباس بپوشه بره مهمونی.ولی خب خدایی براش متاسفم!البته باباش هم میرفت...دراصل مهمونی خونه فامیل مامانش بود.منو تمنا هم از ننه ی امیر خدافسی کردیم و رفتیم خونه هامون.رفتم تو اتاقم و دروبستم.به مبایلم که نیگا کردم دیدم امیر تمرین تله کینزی رو توی گروه تلگراممون فرستاده.چیز جالبیه!روی تخت خودمو انداختم.فعلا حوصله نداشتم تمرین کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir(امیر علی)
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخمیازه ای کشیدم و به جونورهایی که اطرافم بودن خیره شدم.منظورم از جونور دخترای فامیله!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبله...داشتم میگفتم....دخترا هرکدوم میخواستن خودشونو تو بغلم جاکنن.اخه پسر دیگه ای نبود.من تنها پسر فامیل مامانم بودم.ریما(خواهرم)با غرور به من تکیه داده بود و نگاهی مغرورانه به دخترا میکرد.والا من که از نگاهش چیزی نمیفهمیدم!اگه میگین که تو این همه با تمنا و ترمه دوست بودی هنوزم نفهمیدی باید بگم که تمنا و ترمه اصلا دختر نیستن!اونا اصلا شبیه یک دختر رفتار نمیکنن و من تا به حال رفتار خانمانه ای ازشون ندیدم.حتی یادمه یه بار ترمه و تمنا رفتن موهای بلندشون که تا کمرشون بود رو رفتن بدون اجازه ی مامان باباشون کوتاه کردن..اونم نه کوتاه کردن معمولی!کوتاه کردن پسرونه!من واقعا به جای اونا حیفم اومد.اخه موهاشون خیلی پرپشت و خوشگل بود.ولی مگه "گاو"چیزی میفهمه که اینا چیزی بفهمن؟! صدرحمت به گاو...! والا.با فکر تمنا و ترمه لبخندی زدم.دخترا فکرکردن من دارم برای اونا لبخند میزنم،با عشوه لبخند ملیحی زدن.به قـرآن خودم از کاری که کردم بـدم اومد.به قول ترمه خودم کردم که لعنت بر خودم باد!به ساعت مچیم نیگاهی انداختم.اووو هنوز نیم ساعت گذشته بود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتشه که خودمو و ترمه و تمنا رو معرفی کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن امیر ایران نژاد هستم،ترمه رضویِ توسی و تمنا رمضان...ما همسن هم هستیم.کلا قبلا مامان باباهامون باهم همسایه بودن.البته ترمه۹ تیـر به دنیا اومده.من ۱فروردین و تمنا هم ۱۳فروردین.برای همین ما بهش میگیم "نحس"..من از همشون بزرگترم.وقتی به دنیا میاییم با هم رفیق میشیم تا ۷سالگی.مامان تمنا در اثر ایست قلبی میمیره!خیلی ناگهانی....اون خیلی جوون و مهربون و خوشگل بود.تمنا هم ضربه ی بدی خورد.منو ترمه همش خونه تمنا اینا چتر بودیم.بابای تمنا هم خیلی زنشو یا همون مامان تمنارو دوست داشت.شاید به خاطر همینه که هنوز زن نگرفته.تقریبا ۱ سال گذشت...یکبار مامان من میرفت غذا درست میکرد براشون و یکبار مامان ترمه.تا اینکه کلا دیگه خود تمنا آشپزی رو یاد گرفت.یه بار تمنا اینا میخواستن برن یه آپارتمان دیگه که تمنا خیلی اصرار و گریه کرد.منو ترمه هم همینطـور.الان ما ۱۶سالمونه...ما اگه امتحان هارو بدیم دیگه میریم دوم دبیرستان.امتحان ها هم که دیگه کم کم شروع میشه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخلاصه بعداز۲ساعت بابام به ننم اشاره کرد که دیه بریم.مامانم سرشو تکون داد.بعد از رد و بدل شدن ماچ و ب*و*س*ه های مسخرشون بالاخره از خونه زدیم بیرون و رفتیم تو ماشین نشستیم.بعد مسافت طولانی خونه دایی تا خونه ما،ماشین ایستاد.طبق معمول من باید در پارکینگ و باز میکردم.اخه در پارکینگ کشویی بود.همینطور که درو باز میکردم با یاد آوری ۱هفته دیگه لبخندی رو لبم اومد.اخه قرار بود منو ترمه و تمنا بریم شهـر بازی.ولی فکرکنم دوباره ریما سربارمون میشه...اخه دفعه اول اومده بود.منو ترمه و تمنا بی برو برگشت دست میزاریم رو بازی هایی که ارتفاع میگرن و فوق العاده تند میرن.یعنی همون وحشتناک ترینشون!خلاصه رفتیم شهربازی.اما چه شهر بازی!ریما هرچی سوار می شد فشارش می افتاد و نزدیک بود غش کنه...هیچی دیگه!شهربازی تبدیل شد به نگران بازی و همون طوری شد که همیشه میشه...بابا انداخت تقصیر منه بی گ*ن*ا*ه(!!!) و روزگارم سیاه شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابا ماشینشو توی پارکینگ پارک کرد و همه راه افتادیم به سمت طبقه ی اول یا همون خونمون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدرخونه رو باز کردم با کلید و اول گذاشتم اول مامان و ریما و بابا برن تو.وقتی رفتن تو منم رفتم تو و درو بستم.تا پام رو گذاشتم تو خونه بابام گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابا_امیرعلی بشین درس بخون.امسال اگه پاس نشی باورکن بدبختت میکنم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اووووف پدر من...بذار اصلا پام برسه به خونه بعد بگو!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان همینطور که میرفت تو آشپزخونه، پارازیت داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابات راست میگه دیگه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اه.ولم کنین دیگه..چشم!میخونم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان از توی آشپزخونه داد زد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدرست صحبت کن.همش تقصیر اون ماسماسک(موبایلم)مزخرفه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوست داشتم سرمو محکم سرمو بکوبم به دیوار!اصلا هرچی میشه خانواده ی من به این گیر میدن.مثلا میخوام غذا بخورم میگن:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir"ببین چقدر بد غذا میخوره!همش تقصیر اون موبایله"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیا حتی یه بار میخواستم آب بخورم مامان گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir"باید دیگه موبایلو ازش بگیریم!"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفکرکنم منو به شکل موبایل میبینن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir(تمـنا)
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا اعصاب خوردی دفتر فیزیکمو پرت کردم رو زمین.خودکارمم پرت کردم رو دفتر.چشمامو بستم و نفس عمیقی کشیدم.من درس بخون نبودم!من این کاره نیستم...! الکی بابا بهم امید بسته! چشمامو بازکردم و دنبال موبایلم گشتم.بلافاصله آه از نهادم بلند شد.بابا ازم گوشیمو گرفته بود تا مثلا درس بخونم! "مثلا!" در اتاقمو باز کردم و رفتم تو هال.تلفن رو برداشتم و شماره ی خونه ترمه رو، رو کلیدهای تلفن پیاده کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدا ترمه توی بی سیم تلفن پیچید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irالـو؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدامو با شیطنت کلفت کردم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنزل رضوی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irترمه با بی حوصلگی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخودتی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بله؟ چی خودمم؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irترمه_خـر...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدرحالی که شدیدا خورده بود تو ذوقم گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irا ؟ فهمیدی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irترمه_اگه نمیفهمیدم که باید به درد لای جرز میخوردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_الان هم میخوری.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irترمه_حیف...حیف که حوصله ی کل کل با تورو ندارم.حالا بنال واسه چی مزاحم شدی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_هیچی.میگم که سوال۱۹یی که خانوم عباسی سوال داده بود جوابش چی میشه؟هرچی فکرکردم نتونستم جوابشو پیداکنم.خیلی سخته لامذهـب!توچی؟پیداکردی؟فکرکنم از تو کنکور سوالشو در اورده.خخ.یا این که...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irترمه وسط حرفم پرید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاووووو!نفس بکش دلبندم!ماشالله.ماشالله...چه نفسی داری تو!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخندیدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irما اینیم!خو حالا تو جوابشو پیداکردی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irترمه_خودت چی فکرمیکنی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اممم...فکرکنم تو الان پاهاتو دراز کردی جلوی تلویزیون و داری با من حرف میزنی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irترمه بیخیال گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآفرین!نکنه منو میبینی؟یا به قول معلمای مهد کودک از توی کانال کولر منو میبینی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نه!لازم نیست ببینمت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irترمه_حالا خدایی فازت چی بود که به من زنگ زدی؟خودت که میدونستی من هیچی بارم نی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_از اول هم نبود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهردو زرتی زدیم زیر خنده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خب دیگه برو...پول تلفونمون زیـاد شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irترمه_میخواستی زنگ نزنی!راستی از امیر سوالتو بپرس.شاید اون بلد باشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اوکی.تو فکرش بودم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irترمه بدون خدافسی قطع کرد.عجب آدمیه ها!البته بیشتر براش لقب"حیوان"مناسب تره!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir(ترمـه)
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا تمام زورم سعی کردم چشمامو باز نگه دارم.موقعیت خیلی سختی بود!پاهامو نیشگون میگرفتم تا چشمام بسته نشه!خودکاری که توی دستم بود،کم کم داشت بی حرکت میشد...سرمم داشت میفتاد پایین که داد خانوم عباسی(معلم فیزیک)بلند شد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرضـــوی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتمنا که بغل دستم بود از فرصت سواستفاده کرد و با پاش، زیر میز خیلی محکم زد رو پای من.یهو خوابم پرید و تک تک اجدادم اومدن جلو چشمم.از دردش نفسم بند اومد یه لحظه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزیرلب با صورت سرخ شده از عصبانیت و درد زمزمه کردم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدارم برات...!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین جمله رو خیلی تهدید آمیز گفتم ولی تمنا بیخیال یواش خندید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخانم عباسی با عصبانیت گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمگـر من نگفتم که سر کلاس "من"نباید خوابتون بگیره؟ها؟زیر لب چی میگی رضوی؟یعنی این قدر کلاس من خواب آوره؟ما داریم درس هارو دوره میکنیم تا لاقل چیزی یادتون بمونه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین قدر دوست داشتم یکی بزنم تو دهنش تا خفه شه!ولی خب این یک آروزی محال بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_امممم...چیزه...ب...ببخشید...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعباسی_ببخشید برای من چه فایده ای داره؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاووو!حالا انگار گ*ن*ا*ه کبیره کردم.والو!(والا_به قول یکی از دوستان)اگه دست خودم بود تا میخورد میزدمش.ولی الان فقط سکوت کردم.عباسی که دید من چیزی نمیگم پوفی کشید و به تمنا گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرمضان برو پای تابلو و سوال ۱۹ رو حل کن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتمنا رنگش پرید و با تته پته گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمـ...من؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعباسی با اخم گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبله...شما!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکلا از اول با ما ۲ تا چپ بود.واقعا دلم به حال تمنا سوخت ولی از یه طرفی دوست داشتم قهقه بزنم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتمنا آب دهنشو قورت داد و از جاش بلند شد.رفت پای تخته و در ماژیک رو باز کرد.یکی از بچه ها سوال رو براش خوند.تمنا هی خودشو درحال فکر کردن نشون میداد و هی در ماژیک رو باز و بسته می کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعباسی کم کم عصبانی شد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچرا حل نمی کنی رمضان؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتمنا_دا...دارم فکر میکنم....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعباسی با چشمای ریز شده که شبیه موش کورش میکرد گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمگه دیشب حلش نکردی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتمنا خواست حرفی بزنه که زنگ مدرسه خورد.و این زنگ آخر بود!همه بچه ها کتاباشونو گذاشتن تو کولشون.و من شنیدم که عباسی زیرلب میگفت: "این دفعه رو شانس اوردی رمضان! "
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتمنا اومد طرف میزمون و درحالی که چشماش برق میزد کتاب و دفترشو پرت کرد تو کولش.منم دفترمو پرت کزدم تو کولمو زیپشو بستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنو تمنا (البته تمنا با خوشحالی و من یکم با ناراحتی به خاطر این که تمنا نچسبید به دیوار)از کلاس زدیم بیرون.تمنا یهو با سر خوشی قهقه ای زد.با تعجب نیگاش کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتمنا_وایی.عالی بود!یعنی شانسو میبینی؟خدایا نوکرتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوفی کشیدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتو واقعا خوش شانسی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتمنا واقعا خوش شانس بود.دقیقا بر عکس من.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتمنا با نیشخند گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدقیقا بر عکس تو!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیکم چشمام گشاد شد.اخه منم تو دلم همینو گفته بودم!یهو یه چیزی یادم اومد و خیلی خیلی محکم زدم تو سرش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتمنا_آخخخ.بیشعورِ(.....)(سانسور!) احساس میکنم اساسا مغز نخودیم جا به جا شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خوبه والا خودتم میدونی مغزت اندازه نخوده! اینو زدم تا یاد بگیری نباید دست رو من بلند کنی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتمنا همینطور که سرشو میمالید گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبروو بابا!خوبه ازم "۳" ماه کوچیک تری.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ولی از نظر عقلی ۳ سال ازت بزرگ ترم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتمنا_توهم میزنی جدیدا...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمینطور که کل کل میکردیم به دبیرستان امیرعلی نزدیک میشدیم.ما سرویس نداشتیم.اخه خونمون نزدیک بود.هم این که دبیرستان امیر اینا به دبیرستان منو تمنا میشه گفت نزدیکه...دیگه رسیده بودیم دم مدرسشون.امیر اینا یا زود تر از ما یعضی وقتا تعطیل میشدن یا بعضی وقتا دیر تر.کلا تکلیفشون با خودشون معلوم نبود.ما تقریبا ۱۰دقیقه بود که وایستاده بودیم که دیدیم زنگ خورد و همه پسرا ریختن بیرون.هر پسری که رد میشد یه متلک می انداخت.منو تمنا هم که جون میدیم واسه دعوا و کل کل خیلی ریلکس جوابشونو میدادیم.این کار هر روز پسرا بود که متلک بندازن و ماهم جواشونو بدیم و ضایع شن و بـرن! البته من بیشتر مشتاق بودم که دعوا فیزیکی شه.منو تمنا تقریبا رابطه ی خیلی خوبی با پسرا داریم ولی با دخترا عـمر. اصلا حتی بوگو یه درصد! نمیدونم چرا ولی ناخوداگاه از دخترافاصله میگرفتم.شاید به خاطر اینه که ۳ تا پسر بزرگ شدم.منظورم از ۳تا پسر "امیرعلی" و "خشایار" و "یاشار"هستن!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخشایار و یاشار ۲تا برادر بودن که همسایه های ما بودن که جند سال پیش از آپارتمانمون رفتن.تازه من خیلی با ننم مهمونینمیرفتم.ولی الان خشایار با امیر همکلاسیه...پسر شوخ و باحالیه...یاشار هم۱۴سالشه و۲سال از ما کوچیک تره.باصدای تمنا به خودم اومدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبـــــه! چه عجب تشریف فرما شدن آقایـون!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه روبروم نیگا کردم که دیدم بله!خشایار و امیر علی دارن با نیشخند میان.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_میشه بپرسم داشتین چه غلطی تو اون کلاس لعنتی میکردین؟(قاط زدم دیع)
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخشایار ابروهاشو تند تند بالا انداخت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاومممم.غلطای خوب خوب.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمه زدیم زیر خنده
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_لعنت بر ذهن منحرف.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخشایار_لعنت!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتمنا با خنده گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحالا بی شوخی داشتین چیکار میکردین ۳ساعت اون تو؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامیر_هیچی داشتیم زیپ کوله ی خشایار رو درست میکردیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو بعد کوله ی خشایار رو نشون داد که زیپش کنده شده بود.اووف!همیشه ی خدا زیپ کوله ی خشایار کنده بود یا کار نمیکرد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه ساعت مچیم نیگا کردم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآخی!خوب..بریم دیه..داش خشی(خشایار)یاحق.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخشایار با خنده سرشو تکون داد و رفت سمت خونشون.ماهم راه افتادیم سمت خونه.چه گرمه هـوا!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتمنا با بی حوصلگی پوفی کشید و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامروز میشه گفت روز گند و خوبی بود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامیر یکم نیگاش کرد و به من گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباز چی شده که سیماش قاطی کرده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا بدجنسی و بدبختی خندیدم.به امیر علی جریان امروز رو گفتم.امیر علی هم زد زیر خنده. دیگه کم کم داشتیم نزدیک خونه می شدیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_وایی امیر واقعا شانس اینو میبینی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامیر_این که خرشانسه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیگه رسیده بودیم دم در پارکینگ خونه.کلیدامو از تو کوله ام در اوردم و مشغول ور رفتن با در شدم.امیر و تمنا هم سر"شانس" بحث میکردن.هرکاری می کردم در باز نمی شد!چندبار دیگه کلید رو توی در چرخوندم.هوای گرم هم اعصابمو به شدت تحریک می کرد.من کلا از گرما متنفرم و میونه ی خوبی باهاش اصلا ندارم.دیگه داشتم قاطی می کردم.صدای کل کل امیر و تمنا هم رو مخم بود.موهای کوتاهم از گرما و عرق به گردنم، زیر مقنعه چسبیده بودن...یهویی قاط زدم و با اعصاب خوردی داد زدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامــــیـــر!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامیر ترسیده دست از بحث با تمنا کشید و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچته؟باز سگ شدی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خفه شو...بیا ببین این بی صاحاب چش شده؟اعصابم خورد شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامیر با تعجب اومد کلید رو از دستم گرفت و توی در چرخوند.تیلیک...در خونه باز شد! با چشمای گرد شده به امیر و تمنا نیگا کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامیر با خنده گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباز ایسگا گرفتی؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتمنا_این مارمولکیه که دومی نداره.این باید بره بازیگر شه به به والله برو عمتو رنگ کن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ولی...ولی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامیر سری تکون داد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزر نزن باو!من تورو بهتر از خودت میشناسم موزمار.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اما من هرچی زور زدم در باز نشد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتمنا با نیشخند گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاههه!مگه همه چی به زور و بازوئه؟مهم عقله!عقل...یک کلام بگو عرضه یک درباز کردن رو نداری دیگه.اینو وللش امیر...بریم تو دیه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***********************
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمینجور که داشتن مراقبا ورقه هارو پخش میکردن زیرلب گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکمک کنی ها...حتی یک کلمه هم نخوندم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتمنا آروم پرسید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر عوض چی بهم میدی کلک؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ببند!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتمنا آروم خندید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحالا ببینم چی میشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irغریدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتمـنا!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتمنا ریز خندید و چیزی نگفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمراقب اومد و برگه های ما ۲ تارو گذاشت و رفت پشت میز نشست.به ساعت مچیش نگاهی انداخت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشروع کنید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه سوالا نیگاهی انداختم.هیچ کدومشون رو بلد نبودم.البته چـرا.یکی شونو بلد بودم...همون سوالی که نام و نام خانوادگی رو خواسته بود.همونو نوشتم.دیگه بقیه رو نمیدونستم.یه لحظه از فکر خودم خندم گرفت ولی سریع جمعش کردم و به جاش یه لبخند محو زدم.آخه همچی میگم دیگه بقیه رو نمیدونستم که انگار چه قدر به خودم زحمت دادم و نوشتم! پامو یواش زدم به پای تمنا.تمنا نامحسوس سرشو تکون داد.ولی هیچ کاری نکرد.حدودا ۱۰دقیقه گذشته بود و تمنا هیچ کاری نکرده بود.مثلا قرار بود به جای من بخونه خیر سرش.کلافه پوفی کشیدم.یهو دیدم که تمنا مثه جن،فوق العاده سریع(میگم سریع یعنی سریـع ها)برگه ی خودشو گذاشت جلو من و برگه ی من رو گذاشت جلوی خودش...وایی که چه قدر از این کار متنفرم! اگه مثلا مراقب یهو بیاد سر میزمونو اسممونو رو برگه ببینه چه چیزی باید بخوریم؟البته اون که اسمامونو خیلی خوب یاد نداشت ولی خوب احتیاط شرط عقله.خاک برسر من که اسممو نوشتم!به برگه ی تمنا که نیگا کردم چشمام در اومد!مگه میشه؟تمنا همـه ی سوال هارو نوشته بود تو این ۱۰دقیقه.نه بابا؟په چرا رو نمیکرد کلک؟اگه این درس های دیگه اش هم اینطوری می خوند حتما پروفسور بود برا خودشا...منم برای این که خیلی هم ضایع نباشه الکی خودکارو روی کاغذ به حرکت در می اوردم و قیافه ی متفکر به خودم میگرفتم.کم کم بچه ها برگشونو می دادن به مراقب و می رفتن از کلاس بیرون.تمنا هم خیلی ریلکس بازم برگه ی منو با برگه ی خودش عوض کرد!مراقب یکم مشکوک شده بود.تمنا از جاش پاشد و برگه رو داد به مراقب و از کلاس زد بیرون.منم برا این که مراقبه زیاد بهمون شک نکنه بعد از ۲دقیقه برگه رو بهش دادم و رفتم تو حیاط...تمنا توی حیاط یه گوشه ایستاده بود و با پای راستش به یه سنگ ضربه می زد.رفتم سمتش و محکم زدم رو شونه اش و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحاجی به والله خیلی طِلایی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتمناهم نامردی نکرد و با پاش محکم کوبید تو ساق پام و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irطِلایی از شماس!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخواستم با مشت بکوبم تو شکمش که پریناز و پوپک از کلاس اومدن بیرون.پریناز و پوپک دوقلو بودن.خیلی خیلی بهم شباهت داشتن.گاهی اوقات نمی فهمیدی کدوم پرنازه و کدوم پوپک.تو کلاس ما فقط با اونا صمیمی بودیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپریناز_وایی ما که به سختی تقلب بهم رسوندیم.چون میزمون جلو بود..شماهاچی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_تقریبا میشه گفت احمقانه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوپک و پریناز زرتی زدن زیر خنده.پوپک با خنده گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحتما باز تمنا روش مزخرفشو روت پیاده کرد؟الهی.ما داره دیرمون میشه.خوب...سال خوبی بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستمو دراز کردم و باهر ۲ تاشون دست دادم.تمنا هم همینطور.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتمنا_شمارتون همون بود که بهمون دادین دیه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپریناز و پوپک همزمان گفتن:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتمنا_اوکی په خدافس.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا تمنا رفتیم بیرون از دبیرستان.این آخرین امتحانی بود که میدادیم.باید ببینیم چه گندی زدیم.البته باید ببینیم که تمنا چه گندی زده! تمنا به جای من خونده بود.اخه من که اصلا حوصلشو نداشتم بخونم همین که طور داشتیم میرفتیم سمت مدرسه ی امیرعلی گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_به نظرم سال مزخرفی بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتمنا بی حال گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشدیدا موافقم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز بی حالیش خندم گرفت و زدم تو سرش.تمنا مشتی به بازوم زد.منم یه لگد حسابی به ساق پاش زدم.تمنا که دید داره کتک میخوره با مشت زد به شکمم.تا دبیرستان امیر علی کتک کاری کردیم.امیر داشت دم دبیرستان با همکلاسیاش خدافسی میکرد.خبری از خشایار نبود.مثل اینکه دیده بود ما نیومدیم رفته بود.امیر وقتی خدافسیاش تموم شد اومد سمت ما و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبـــــــه!دوستای درخشان....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمامو تو حدقه چرخوندم و به تمنا گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهش بگو خفه شه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتمنا_خفه شو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامیر_چیه؟چرا پنچرین؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_عملیات سختی رو گذروندیم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامیر_ آها! نگو خانوما داشتن تقلب میکردن..خب!کی به جای کی درس خونده بود؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا سر به تمنا اشاره کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir*******************************
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_هووووووو بیا وسط.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابا با تاسف سری تکون داد.خددارو شکر به لطف تقلب هیچکدوم از درسارو تجدید نیاورده بودیم.منظور از "بودیم" من و تمنا و امیره...اصن باور نمیکردم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_واییی باورم نمیشه!تعطیلات رسیده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان با غرغر گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاره دیگه!این وسط منه بدبختم که باید از سر صبح تورو تحمل کنم تـــا شب! ای کاش تجدید میاوردی تا گم شی تو مدرسه و پیدات نشه.من به همون ساعتِ کم هم راضییم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا دهن باز به مامان نیگا میکردم.البته خوب غیر اینم انتظار نبود!کلا مامان من قاطی بود.تجدید می اوردی غر میزد؛پاس میشدی؛غر میزد.من یکی که موندم باید چیکار کنم.بابام سعی میکرد خنده اش نگیره...مامان به بابا گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمگه نه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابا به زور گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبله.بله...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمگه بنده خدا غیر اینم میتونست بگه؟مامان میزد کتلتش میکرد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان غرغراشو از سر گرفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدخترای مردمو نگا دخترای مردمو نگا!انگار گاو پرورش دادم.گاو بهتر از تو میفهمه...همه دخترا اعصا دست مادرشونن بعد تو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_مادرِمن اون پسره که اعصا دست پدرشه....نه دختر اعصا دسته مادرش!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان_ورپریده تو حرف من نپر!مگه تو چی از پسرا کم داری؟تو که خودت یه پا پسری! اون از اتاقت که طویله براش بهتره بگیم.نه وقار داری تو...نه شرمی...نه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان داشت برا خودش حرف میزد منم تند تند خمیازه میکشیدم.همیشه بحث های منو مامانم اینطوریه:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir"از درس شروع میشه تا پسر و دختر و شرم و حیا و وقار و تا این که کاش دنیا نیومده بودم!"بله...مامان جان اخر همه بحث ها به این نتیجه میرسن که منو نباید به دنیا می اوردن....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir(امیرعلی)
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتمرین تله کینزی رو داشتم انجام میدادم.(((تمرین: راه های زیادی برای تله کینزی وجود داره ولی من ساده ترین و سریع ترین راه رو بهتون می گم چون می دونم بیشترتون مثل خود من عجولید و می خواهید همون دفعه اول بتونید این کارو انجام بدید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irولی دوستان اینو بهتون بگم که کلید موفقیت تو این کارا 3 چیزه :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir۱_ایمان و اعتقاد به توانایی های انسان
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir۲-صبر و حوصله
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir۳-تمرین تمرین تمرین تمرین تمرین
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفکر کنم به اهمیت تمرین پی بردید .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخوب حالا بریم سر آموزش تله کینزی .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir۱- ۱۵ دقیقه ریلکسیشن کنید (دراز بکشید چشمهاتونو ببندید و یه موزیک ملایم و آروم گوش کنید )
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir۲- یک کاغذ رو به شکل مربع به طول ۵ سانت درست کنید .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir۳-حالا مربع رو به صورت قطری در دو جهت تا بزنید تا بعد از باز کردن به شکل یه هرم در بیاد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir۴_ یه سوزن رو به طول حدود ۳.۵ سانت در جایی مثل یک شمع فرو کنید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir۵-کاغذی رو که درست کردید از قسمت گودی روی سوزن سوار کنید .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir۶-حالا به فاصله ۲متر از اون بشینید (فاصله کمتر باعث برخورد جریان تنفس شما به کاغذ و فاصله بیشتر باعث کاهش اثر انرژی شما میشه)
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir۷- ذهنتون رو از همه چی خالی کنید و بطور مداوم به کاغذ نگاه کنید. تا اونجایی که ممکنه پلک نزنید چون باعث به هم خوردن تمرکز شما میشه. البته باید تمرین کنید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir۸_ تصور کنید نیروی قرمز رنگی از چشمان شما بیرون میاد و باعث حرکت کاغذ میشه (این نیرو واقعا وجود داره و مربوط به چاکراها میشه که بعدا راجع بهش مفصل توضیح میدم)
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir۹-با نگاه مداوم به کاغذ اراده کنید کاغذ به حرکت در بیاد. به صورت تلقینی تصور کنید کاغذ دور محور خودش می چرخه.)))
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفعلا تو اون مرحله ای بودم که میگفت باید تمرکز کنید و فکر کنین از چشمتون نوری خارج میشه.تصور کردم باخودم که داره از چشمام داره نوری میاد بیرون.دقیقا ۱۰دقیقه بود که تو همین حالت بودم...یهـو در اتاقم به شدت خورد به دیوار و تمنا و ترمه مثه شتر وارد شدن.از ترس جیغ خفیفی کشیدم و دستمو گذاشتم رو قلبم.این قدر تند میزد که احساس کردم داره میزنه بیرون.هووف....۱۶ساله گذشته و من هنوز به رفتارای اینا عادت نکردم و اونا هم هنوز دست از *شتر*بودن دست برنداشتن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_فقط میتونم بگم خیلی کثافتین...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irترمه بیخیال خودشو پرت کرد رو تختم و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکثافت تر از تو که نیستیم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعصبی پوفی کشیدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیعنی چی میایین تو حریم خصوصی من؟ها؟شاید اصن من ل*خ*ت باشم!بعد میخوایین چه غلطی بکنین؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتمنا و ترمه به صدم ثانیه نکشید که نیششون باز شد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجـــــوون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکاملاخنثی نیگاشون کردم.اینا هیچ وقت ادم نمیشدن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اصن چرا ننم شماهارو راه داده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irترمه همینطور که داشت سیب گاز میزد گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاینجا که نمیمونیم! امروز بابای تمنا رفت خارگ.میخواییم بریم خونشون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خیلی خوب...بریم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز رو زمین بلند شدم و وسایل تله کینزی و مبایلم و هندزفریمو برداشتم.ترمه هم از رو تخت پاشد و سیبی که تموم شده بود رو پرت کرد تو سطل آشغالم.در اتاقمو باز کردم و رفتیم تو هال.مامانم رو مبل نشسته بود و داشت فیلم میدید.با دیدن ما گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکجا میرین؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتمنا_خونه ی ما...بابام امروز رفت خارگ.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان_آها!خب برین...خدافظ.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنو وتمنا و ترمه_خدافس.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکفشامو پوشیدم و رفتیم خونه ی تمنا اینا.در خونه رو بستم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخب.چیکارکنیم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irترمه_اول تمنا بره یه بستنی شکلاتی بیاره کوفت کنیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتمنا با چشمای ریز شده گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچون خودمم دلم خواست میرم میارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irترمه با نیشخند سر تکون داد.بعد از ۳ دقیقه تمنا با سه تا کاسه بستنی برگشت.بعد از خوردن بستنی هندزفریمو گذاشتم تو گوشم و رو زمین دراز کشیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتمنا گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداری چیکار میکنی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_میخوام مدیتیشن کنم و بعدش تله کینزی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irترمه_قبلا کردی مدیتیشن که.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_الان هم لازمه...خب خفه سرورتون میخواد ریلکس کنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد هم اهنگ ملایمی گذاشتم.سعی کردم فکر هایی بکنم که بهم ارامش میده.۱۰دقیقه گذشته بود که حس کردم صدای سوت و جیغ میاد.بیخیال رفتم سر مدیتیشن که ۲دقیقه بعد صدای جیغ خیلی خیلی بلندی اومد.هندزفیریمو فورا از تو گوشم در اوردمو چشمامو با شدت باز کردم که دیدم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبله...ترمه و تمنا خانوم دارنXBOXبازی میکنن.اونم فوتبال!ظاهرا ترمه گل زده بود و تمنا هم از سر لجش جیغ کشیده بود.ترمه با خوشحالی برای تمنا ابرو بالا میداخت.با صدای بلندی گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشمـا ها دارین چیکار میکنین؟هــا؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهردو به سمتم برگشتن و با نیشخند گفتن:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبازی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_غلط میکنین.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپاشدمو رفتم دسته رو از دست تمنا کشیدم که اونم سریع دسته رو کشید.هی من میکشیدم هی اون میکشید.درست مثه بچه ها! خلاصه بالاخره با هردوشون یه دست بازی زدیم.تقریبا تا ساعت ۵ صبح داشتیم بازی میکردیم.بی جنبه به این میگن دیه.ما از ساعت ۶عصر اومدیم اینجا! تا الان داشتیم بکوب بازی میکردیم.فک کنم تلویزیون سوخت! از بازی های مورتال کمباد گرفته تا اسپایدرمن و بتمن و سوپر من و فوتبالو....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irترمه_بچه ها میایین یه دست ورق هم بازی کنیم؟(تلویزیون و XBOXرو خاموش کرد)
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن و تمنا_خـفه شو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irترمه خندید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحال میـده هاااااا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنو تمنا یه نیگا بهش انداختیم که یعنی یه زر دیگه بزنه میزنیمش صدا بز بده!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irترمه خندید و دیگه چیزی نگفت.ترمه وقتی بابای تمنا برای کارش میرفت خارگ میومد اینجا.منم میومدم...مثه خونه مجردی بود یه جورایی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irترمه_بچه ها میایین رو زمین بخوابیم؟چطوره؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنو تمنا_بد نیس.خوبه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irترمه سری تکون داد و از تو هال رفت پتو و بالشت و تشک اورد.وقتی اومد زدیم زیر خنده.چون یکی از بالشتارو سرش بود.پتو ها هم با دندون گرفته بود.تشک ها هم با دستش گرفته بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_مجبوری همرو با هم بیاری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irترمه پتو بالشتارو ول کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحوصله نداشتم هی برم هی بیام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتمنا_آخه گشادِ من...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irترمه_خفه شو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخلاصه بابدبختی رخت خوابارو پهن کردیم رو زمین.من سریع خودمو ول کردم رو تشک نَرمه.ترمه مثه عجل معلق اومد بالا سرم و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخوشم باشه!چشم ننت روشن!که میخوایی وسط ۲ تا دختر ناز و خوشگل(اهوووع)بکپی؟اره؟دیگه چی؟اگه ننت ببینه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه خودم نیگاهی انداختم که دیدم بلـه.تشک نرمه همون وسطیس و ترمه و تمنا باید پیش من میخوابیدن.ریز خندیدم.ترمه"پرویی"گفت و با لگد زد تو کمرمو شوتم کرد رو تشک سمت راستیه.خودشم تشک وسطیه ولـو شد.دزحالی که از شدت درد به خودم میپیچیدم گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخیلی کثافتی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irترمه گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچرا اسم خودتو صدا میکنی پسرم؟حقت بود.تا تو باشی ه*و*س نکنی وسط ۲ تا دختر کپه ی مرگتو بزاری!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتمنا بالاخره از دستشویی اومد بیرون و وقتی ترمه رو دید گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاوه اوه!خدا رحم کنه به ما !ترمه وسط خوابیده.واییی اگه جفتک بزنه امیر عقیم میشه و منم به خاطرات میپوندم.بازگشت همه به سوی من است...فقط وصیتم اینه که منو با مبایلم خاک کنید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنو ترمه زدیم زیر خنده.تمنا چراغارو خاموش کرد و اومد رو تشک دراز کشید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir(ترمه)
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرعکس شبای دیگه خوابم نمیبرد.من همیشه خیلی زود خوابم میبره.صدای خر و پف تمنا و امیر تا آسمون هفتم میرفت خدا شاهده!تمنا خر پف میکرد؛امیر خر پف میکرد.تمنا بلند خر پف میکرد؛امیر بلند تر خرپف میکرد.انگار مسابقات جام جهانی بود.به دلیل خر پف های امیر نبود که خوابم نمیبرد.من به خر پف و سر و صدا عادت دارم.اخه بابامم خیلی خرپف میکنه.اصن تراکتور اصلی بابامه!شاید به خاطر گرسنگی بود که خوابم نمیبرد.درستــه!ما شام نخوردیم اخه یک سره پای اون ماسماسک بودیم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآروم از جام بلند شدم و با قدمای آهسته رفتم سمت آشپزخونه.چراغ آشپزخونه رو روشن نکردم چون که میدونستم تمنا و امیر بیدار میشن.دستامو جلو تر از خودم گرفته بودم تا لاقل به چیزی نخورم صدا کنه!در یخچالو پیدا کردم و به سمت خودم کشیدمش.نور یخچال خورد تو چشمم.چشمامو بستم و باز کردم.کم کم عادت کردم به نورش.تو یخچالو نیگا کردم.خدارو شکر یه کیک تو یخچال بود.سریع برداشتمش و شیرهم از تو یخچال برداشتم.در یخچالو بستم.کیک و شیر رو گذاشتم رو میز.یه چاقو رفتم برداشتم.وسواسی اصلا نبودم ولی میترسیدم خورده های کیک بریزه رو میز و تمنا بفهمه من کیکو خوردم!خخ....حتما تمنا شهیدم میکرد وقتی میفهمید کیکشو خوردم.آهسته خندیدم و روی صندلی نشستم.با لذت فراوون شروغ کردم به خوردن.وقتی که تموم شد از جام پاشدم و پلاستیک کیک و پاکت شیر رو انداختم سطل آشغال.تازه یادم افتاد که باید چاقور و هم بزارم.اومدم برگردم که چاقو رو بزارم تو کشو که پام به پایه ی صندلی گیر کرد و با مغز خوردم زمین.از شانس گند منم سرامیک بود اشپزخونشون.صدای بلندی کرد ولی مطمئنم اونا بیدار نشدن.چاقو هم پرت شد اون طرف اشپز خونه.یه لحظه حس کردم صدای جیغ خفیفی اومد.خیلی خفیف...ولی برای یه لحظه احساس کردم گوشم با همون صدای خفیف در حال کر شدنه...انگار توی سرم میپیچید صداش...چشمامو با درد بستم.دستامو گذاشتم محکم رو گوشم.ولی این صدا فقط برای ۳ثانیه بود و فوری قطع شد.نفس نفس میزدم...سرم فجیح درحال انفجار بود از درد.میتونستم دونه ها عرق که از روی کمرم سر میخورد رو حس کنم.چشمامو باز کردم.همه چی عادی بود.حتما پسر همسایه بوده و داشته شیطونی میکرده و جیغ میزده.تو اون لحظه میتونستم فقط خودمو با اون قانع کنم! سریع از جام پاشدم و رفتم چاقو رو گذاشتم تو کشو.برای یه لحظه دیدم که سایه ای توی چارچوب در اشپزخونه رد شد.افکاری که داشتن به سراغم میومدن رو پس زدم و سریع رفتم پیش تمنا اینا.آسوده خاطر خوابیده بودن.با ترس رفتم سرجام دراز کشیدم و پتو رو کشیدم روم.با این که خیلی از گرما بدم میومد ولی اون لحظه فک میکردم اگه زیر پتو نباشم لولو میاد منو با خودش میبره!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفصل دوم_فـراتر از انسان
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا اعصاب خوردی سرمو گذاشتم رو فرمون.امیرعلی همینطور که چیپس کوفت میکرد گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگران نباش!میاد دیگه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز دیشب که اون صدای جیغ رو شنیده بود یکمی سرم درد میکرد.سمتش براق شدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irما با خشایار و یاشار(همسایه های قبلیمون)ساعت ۵قرار گذاشتیم.ولی الان ساعت ۵:۳۰هستش!تا برسیم طرفای خونشون ساعت میشه ۶.بفهم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامیر علی یه نیگا به چیپس کرد و یه نیگا به من کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irراست میگی..اشتهام کور شد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو پاکت چیپس رو گذاشت تو داشتبرد.خندم گرفته بود.آخه توی پاکت چیپس،دیگه چیپسی نبود که بخوره!همه رو تموم کرده بود تازه میگه اشتهام کور شد!به جای خنده اخمی کردم.نمیدونستم تمنا چرا این قدر دیر کرده بود.قرار بود امروز بریم شهر بازی با خشایار و یاشار اینا.تازه اونم مخفـی!یواشکی سوئیچ ماشین بابام رو برداشته بودم.میدونستم که امشب بابا نمی خواد جایی بره.بدبختانه گواهینامه هم نداشتم.اخه هنوز تقریبا ۱۶سالمه...از امیر و تمنا خیلی بیشتر بلد بودم.اصن عشق رانندگی بودم.با ماشین خیلی حال میکردم و سرعتم دیگه دست خودم نبود.ماشین بابا دنده اش اتوماتیک بود.یه جورایی جیم زده بودیم.اگه ریما میفهمید که ما داریم میریم شهر بازی کلی عر میزد که منم میخوام بیام و کلا شهربازی زهرمون میشد.یهو دیدم تمنا خانوم تشریف اوردن.ناخوداگاه نفسی از سر اسودگی کشیدم.ولی با دیدن فرد پشت سرش خشک شدم.امیر هم ظاهرا خشک شده بودکه چیزی نمیگفت.پشت سر تمنا بابای امیر و ریما اومدن بیرون.تمنا اخم غلیطی رو پیشونیش بود.ولی ریما شادی از قیافش میبارید.بابای امیرهم اخم محوی داشت.منو امیر با دهن باز به هم نگا کردیم و از ماشین پیاده شدیم.وقتی به مارسیدن دهنمو باز کردمو گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعمــو....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعمو با همون اخم محو گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعمو و زهر مار!(خیلی باهم صمیمی بودیم و این حرفا رو نداشتیم)
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامیر گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابا ما داشتیم میرفتیم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعمو_خواهشا دروغ تحویل من ندین!تمنا همه چیز رو گفته...البته به اجبار...سر راه دیدمش داشت میومد. با عجله پایین که مچشو گرفتم.حالا از اینا گذشته که میخوایین برین شهربازی،ترمه تو چطوری ماشین باباتو برداشتی؟بابات حتی اجازه نمیده تو به بدنه ی ماشین دست بزنی بعد میاد بزاره تو پشت ماشین بشینی؟! امیر تو چرا از اجازه نگرفتی میخوایی بری شهر بازی؟هان؟تو که گفتی با دوستم میرم بیرون!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامیر با اخم گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irولی من پسرم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعمو گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن هیچ فرقی بین دختر و پسر نمیبینم.چرا ریما رو نبردین؟ها؟حالا اگه میخوایین برین شهر بازی باید ریما رو هم ببرین.اونطوری اجازه میدم که برین و به کسی هم نمیگم.راستی اینم بگم که دوستشم میاد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنو تمنا و امیر علی داد زدیم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعمـــــــو!(البته امیرعلی گفت بابا)
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعمو با اخم گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحرف نباشه.الان دوست ریما داره با آژانس میاد اینجا.خبر نداره شما دارین میرین شهر بازی.چه خوبه که بیاد اینجا و سوپرایزش کنین...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمثل اینکه چاره ای نداشتیم.اهه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_قبوله ولی به شرط اینکه ریما و دوستش جدا از ما برن و برای خودشون برگردن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعمو از سر ناچاری کمی فکر کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقبوله! من توی راه پله به مامان مژگان زنگ زدم و گفتم که شما میرین شهربازی.بیچاره حرفی نداشت.(پ ن پ بیاد حرفی هم داشته باشه!)ولی مژگان نمیدونه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرمو تکون دادم.دقیقا همون موقع آژانس اومد و یه دختر پیاده شد. مژگان بود.اومد جلو با ما سلام علیک کرد.به نظر دختر خوبی به نظر میرسید.یه پلاستیک سفید هم دستش بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصوزت سبزه ای داشت.خوشگل نبود ولی بامزه بود.امیر خواست چیزی بهش بگه که گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیدونم امیرآقا!مامانم بهم زنگ زد و گفت...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهیچی دیگه...مابه هم معرفی شدیم و عمو هم به ریما۲۰۰هزار تومن پول داد.۱۰۰تومنش برای ریما و ۱۰۰تومن دیگه اش مال مژگان.امیر جلو نشست. و من پشت فرمون.تمنا وریما و مژگانم عقب.استارت زدم و راه افتادم.به آیینه نیگاهی انداختم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخب..مژگان جان چندسالته؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمژگان لبخندی زد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمسن ریما هستم دیگه...۱۴سالمه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_آها...امیر؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامیر_ها؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خونه ی خشایار اینا کجا بود؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irریما با چشمای گرد شده پرسید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخشـایار؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اهوم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامیر خواست چیزی بگه که موبایلم زنگ خورد.از رو داشتبرد برداشتمش و جواب دادم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبلـه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای داد خشایار اومد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمرگ و بله...کوفت و بله...زهرمار و بله...کدوم گوری هستین پس شما؟منو یاشار زیر پامون امازون سبز شد عنتربرقیا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقهقه ای زدم.خواستم یکم سربه سرش بزارم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاِ ؟ شما هم مگه میخواستین بیایین شهربازی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخشایار منفجر شد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir