رمان سقوط یک فرشته به قلم هنری وود
ژانر : #عاشقانه #خارجی #اربابی
خلاصه :
داستان درباره ی دختری به اسم ایزابل هستش که با پدرش که یکی از اشراف زادگان انگلستانه زندگی میکنه .پدر ایزابل فردی خوش گذرون و بی خیالیه تا اینکه به خاطر همین کاراهاش تمام دارایی هاش رو به باد میده.پس ازین این ماجرا…
...........حقوق بود .لرد ویلیام واین ماونت سه ورن را به یکبارگی ترک گفت وجای خودرا به می خوارگی وعیاشی داد.
اتلاف این ثروت بی پایان در یک یا دوروز صورت پذیر نبود.سال ها به طول انجامید وثروت اوبتدریج تلف می شد ودر سن چهل ونه سالگی که مقارن با آغاز داستان شگفت انگیز ما است این شخص در کنار پرتگاه ومخوف فقر قرار گرفت.
هنگامی که به فکر ایام گذشته فرو می رفت جز موجبات افسوس وندامت نمی دید.آینده اورا تاریکی ابهام فرا گرفته بود ودر این طلمت به دیدین چیزی موفق نمی شد.
زن متوفایش در تمام دوران زناشویی خطاها وسبکسری های اورا با دیده ی اغماض می نگریست؛با عشق ومحبتی که مخصوص زنان صالح ونیکوکار است از وی توجه می نمود وهمه را به امید بهبودی می گذرانید.اوتمام هم خود را مصروف تربیت دختری که یگانه اولاد آنها بود میکرد وبالاخره روزگار آنقدر وی را امان نداد که مطابق دلخواه خود بینان زندگانی آینده این دختر زیبا را استوار سازد.هنگامی که دختر وارد سیزدهمین مرحله زندگانی گردید او بدرود حیات گفت ودخترک را بی یاور وپرستار گذاشت وخود در آرامگاه ابدی به خواب فرو رفت.لرد ماونت سه ورن از داشتن دختری آنقدر ها خوش وراضی نبود.همیشه آرزو می کرد که کاش پسری می داشت تا در روزگار پیری و افتادگی از او دستگیری کند.
ماونت سه ورن در اطاق کتابخانه خود روی صندلی راحت لمیده وغرق در افکار وآرزوهای محال وآمیخته با رنج و پشیمانی و ندامت بود .پیشخدمتی وارد شد وبه وی اطلاع داد که شخصی به نام آقای کارلایل به ملاقات او آمده است.
لرد از شنیدن نام او روی در هم کشید.این وکیل دعاوی بی سر وپا از او چه می خواست؟خواه ناخواه به او اجازه ورود داد.
پس از چند دقیقه کارلایل وارد شد او مردی بود بلند قامت،دارای صورتی جذاب،چهره ای باز وروشن،موهای سیاه ومجعد.مژگان های بلند وچشمانی میشی رنگ وگیرنده.از آن گونه صورت هایی داشت که زن ها با رغبت ومردها با تحسین به آن می نگرند .آثار صداقت ودرستکاری در قیافه اش پیدا بود.خوش قیافه نبود ولی قیافه اش توی ذوق نمی زد.
لرد از روی اکراه به او دستی داد واورا دعوت به نشستن کرد،مقصود وی را پرسید.
کارلایل صندلی خود را پیش کشید با صدایی آهسته گفت:
«امروز خبر عجیبی شنیدم گویا خیال فروش ایست لین را دارید؟آیا درست است؟»
سئوالی نابه هنگام بود که سوءظن در دل ماونت سه ورن تولید کرد.نظری تحقیر آمیز به کارلایل افکنده گفت:
«نمی دانم سروکار من با چگونه آدمی است.می توانم مطمئن باشم این پرسش را شخصی شرافتمند ودرستکار از من می کند؟می توانید به من اطمینان بدهید نیرنگی در کار نیست؟»
کارلایل از این حرف در شگفت مانده گفت:«هیچ نمی دانم چه می خواهید بگویید منظورخودتان را روشن کنید.»
لرد جواب داد:«منظور من واضح است طلبکارهای من دور مرا گرفته اند برای فریب دادن من نیرنگ ها به کار می برند.کار شما وکالت است چه می دانم؟شاید از طرف یکی از آنها آمده اید مرا فریب دهید؟»
نسبتی ناروا بود که به کارلایل می داد.او خود را از چنین کارهای شرم آوری مبرا می دانست،او وکیل دعاوی بود ولی جاسوس نبود وانتظار نداشت کسی چنین تصوری در باره او بکند.
لرد از او پرسید برای چه کسی می خواهید بخرید؟»
«برای خودم.»
«برای خودتان!»این حرف بی اختیار از دهان لرد خارج شد.
تصور این که یک نفر وکیل دعاوی گمنام خریدار یکی از بزرگترین قلمروهای اشرافی انگلستان باشد باعث تعجب او گردید ولی بلافاصله به خاطر آورد که از دوجانب ارثیه ای هنگفت به کارلایل رسیده است.یکی از طرف عمه ودیگر از طرف مادر.لحظه ای تأمل نمود سپس روی به کارلایل کرده گفت:
«آقای کارلایل اوضاع زندگانی من بسیار پریشان ودرهم است.این را از شما پنهان نمی کنم.باید به هر قیمت شده پولی به دست آورم.مقدار زیادی به اشخاص مختلف مقروض هستم که باید به همین زودی آن هارا بپردازم.بعد از پرداخت آنها شاید چند هزار لیره برای من باقی بماند.ایست لین را هفتاد وپنج هزار لیره قیمت گذاشته ام البته ارزش آن بیش از این است ولی در موارد اضطراری چاره وگریزی نمی ماند.این را هم به شما بگویم که هیچ کس حتی دخترم حقی نسبت به این ملک ندارد.گناه من نیست ؛ازدواج هایی که از روی بی فکری صورت گیرد نتیجه ای جز پشیمانی وندامت ندارد.من در روزگار جوانی عشقی سوزان به دختر ژنرال کانوای پیدا کردم.پدرش موافقت با ازدواج ما نداشت.عملی احمقانه مرتکب شدم.با هم فرار کردیم وازدواج ما بدون سر وصدا صورت گرفت؛دختر کانوای بدون مقدمه کنتس ماونت سه ورن شد ولی پدرش اورا از ارث محروم ساخته بود.همین که خبر ازدواج ما به او رسید مبتلا به عارضه ی سکته شد ودر گذشت. از آن به بعد زن من روی نشاط ندید.درتمام مدت حیات یک تبسم هم در لبان وی پیدا نشد.او خودرا مسئول مرگ پدر می دانست واین فکر اورا به کلی از پای در آورد.وبالاخره منجر به مرگ نا به هنگام او شد.بااین مقدمات باید بدانی که دختر من هیچ حقی به ایست لین ندارد.زن من جهیزیه ای نداشت.من نیزدست به اسراف زدم هیچ یک به فکر آینده این دختر نبودیم.حال که به فکر او افتاده ام ،کار از کار گذشته است.دختر من در زیبایی کم نظیر است واز فواید یک تربیت عالی که در خور خانواده من است بهرمند گردیده است این خود برای او سرمایه ای است.در هر حال به موضوع معامله برگردیم.اگر شما واقعاًخریدار این ناحیه هستید باید معامله بدون کوچکترین سروصدا انجام گیردوالا حتی یک شاهی از این پول دستگیر من نمی شود.شاید لازم باشد چند صباحی بعد از فروش من در این جا بمانم البته شما این درخواست را رد نخواهید کرد.»
کارلایل درجواب دادن تأملی نمود؛چون لرد ماونت سه ورن اورا مردد دید گفت:
«لازم نیست فوراًبه من جواب بدهید؛ممکن است به تجارتخانه واریون که مباشر من است رجوع کنید ومعامله را با آن ها قطع نمایید.»
چون کارلایل را عازم رفتن دید از او خواهش کرد که ناهار را با او صرف کند.مجداًکارلایل دچار تردید گردید لرد ماونت سه ورن برای اطمینان او گفت:
در این جا بمانید ما به کلی تنها هستیم دخترم نیز با ما خواهد بود.راستی فراموش کردم شب گذشته خانم واین که یکی از نزدیک ترین خویشاوندان من است از قصر مارلینک به این جا آمده ممکن است او هم برای صرف غذا با ما باشد.ولی اهمیتی ندارد بی زحمت زنگ را بزنید تا مطمئن شویم.»
پیش خدمتی وارد شد .لرد بوی گفت :«برو بپرس آیا خانم واین ناهار را با ما خواهد خورد یا خیر؟»
«خیر. خانم واین عازم بیرون رفتن می باشند.کالسکه برای بردن او آماده است.»
«بنابراین آقای کارلایل ظهر با ما خواهند بود.»ماندن کارلایل به دین طرز مسلم شد.حادثه شایان توجهی که در این روز به وقوع پیوست عبارت بود از ملاقات کارلایل با خانم ایزابل دختر زیبای لرد ماونت سه ورن.ایزابل از آن گونه دخترانی بود که نظیر اورا در ملاحت ،زیبایی ولطافت تنها در میان فرشتگان آسمانی باید جستجو کرد.
در چشمان فتان وی اثری بود که گویی نوری آسمانی وبهشتی که پیش از آن که بسوزاند منور وروشن می سازدوروح می دهد.موجودی بود که فقط دماغ خیال پرور بزرگترین نقاش ها آن را در صفحه تصور مرتسم تواند کرد.نقشی بدیع که تنها کلک سحار نقاش ازل ممکن است گاهگاهی نظیر آن را در صفحه آفرینش رقم زدند.
اثری که از حزن ورنج درونی واندوه نهانی در چشمان وی منعکس بود.که فقط اشخاص هوشیار ودقیق به آن می توانستند پی ببرند.
ملاقات این دختر فرشته صورت تکانی سخت در وجود کارلایل وارد ساخت هنگامی که خانم ایزابل به مجلس دعوت یکی از دوستان خود که خانم واین نیز در آن جا بود روانه گردید کارلایل اورا تا درب کالسکه مشایعت نمود وبرای خداحافظی با وی دست داد.
مدتی دراز مانند بهت زدگان بر جای ایستاده کالسکه را می نکریست.
هنگامی که به اطاق برگشت لرد تبسم کنان به وی گفت:
«به نظر شما ایزابل زیبا نیست؟»
لرد حق داشت چنین پرسشی بکند.طبیعت هیچ یک از مزایا ومواهب خودرا از ایزابل دریغ نداشته بود؛صورت زیبا ،فکر روشن،قلب مهربان وروح بی آلایش.اگر در موجودی جمع شود اورا سرآمد دیگران می کند.برخلاف غالب دختران عصر خود به هیچ وجه بامد وخود آرایی سر وکار نداشت قبل از مرگ نا به هنگام مادرش دائماًتحت مراقبت وتوجه این زن نیکو کار وبا تقوا بسر می برد.همین که این موهبت خدایی را از دست داد مربی وآموزگاری عاقل ودانشمند برای تربیت وی منسوب شد.این معلم آن چه را که مادر آغاز کرده بود به انجام رسانید واز تزکیه روح وفکر ایزابل چیزی فرو گذار نکرد.ایزابل بخشنده،مهربان،نیکوکار ،حساس ورئوف بود که قبل از هر چیز رعایت آسایش اطرافیان را بر خود لازم می دانست.
فصل دوم
میزبان خانم ایزابل زنی هشتاد ساله موسوم به له ویزون ومادر بزرگ خانم اما واین بود.اما واین مادر نداشت وشوهرش ریموند واین وارث خانواده ماونت یورن شمرده می شد.اوزنی بود کوچک اندام که بیست وششمین مرحله زندگی را می گذرانید،بیش از آن که زیبا باشد خود آرا بود.
هنگامی که به صرف چای نشستند ناگهان در باز شد جوانی با ظاهری آراسته وارد اطاق گردید.تازه وارد جوانی بس زیبا بود.چهره اش گیرنده،مو های مجعد،چشمانی سیاه ونافذ،تبسمی بر لب داشت؛شاید برای این بود که یک رشته دندان های سفید خودرا که چون مروارید پشت سرهم قرار داشت نمایش بدهد.
نامش فرانسیس له ویزون نوه خانم له ویزون ودایی زاده خانم اما واین بود رفتار وحرکاتی داشت جلف وصدای او مانند نغمه های موسیقی در شنونده تأثیر می کرد.
ولی آیا ممکن بود تصور کرد این ظاهر پسندیده نماینده باطنی پاک است؟آیا قلب ودل او مانند چهره اش منزه از آلایش فساد وشرارت بود؟
فرانسیس واین از جوانانی بود که دنیا با او بازی می کرد.واجتماع محترمش می شمرد.زیرا بالاخره خوش قیافه بود وبعلاوه وارث منحصر به فرد سر پیترله ویزوین معروف شمرده می شد.
فرانسیس له ویزون وایزابل به هم معرفی شدند.ایزابل در زیر نگاه های آمیخته با تحسین وپرستش فرانسیس خودرا دچار هیجان واضطرابی سخت مشاهده کرد.شعله سوزانی که از این نگاه ها بر می خواست آتش بر خرمن صبر وشکیبایی وی زده آن را می سوزاند.در این دو دیده ی شهلا تأثیری سحرانگیز بود که تا اعماق دل نابود می کرد.هیجان واضطرابی که تحت تأثیر این نگاه ها بر سراسر وجود ایزابل حکم فرما گردید.به کلی برای او تازه وبی سابقه بود.خویشتن را در عالمی مبهم و پر اسرار می دید.در تاریکی های این ابهام می نگریست وموفق به تشخیص چیزی نمی شد.
ایزابل تا امروز نه کارلایل را می شناخت ونه نامی از فرانسیس له ویزون شنیده بود.آن چه که این دو موجود را در یک روز با وی روبرو کرد تقدیر وسرنوشت بود یا صرف تصادف؟آیا این یک ندای آسمانی نبود که می خواست این دختر زیبا ولی ساده دل را بیدار وهوشیار سازد،ولی ایزابل نه آن قدرتجربه داشت که متوجه این تقارن عجیب شود نه آنقدر عاقل واستدلالی بود که در پیرامون آن ها به تفکر پردازد.با وجود این خواهیم دید این دو حادثه به ظاهر عادی وناچیز تا کجا در سرنوشت وی تأثیر داشت.
خانم ایزابل صلیبی طلا که هفت دانه جواهر گرانبها در آن تعبیه شده بود به گردن داشت این تنها یادگار مادر متوفایش بود.خاله له ویزون نگاهی مشتاقانه به آن انداخت ایرابل آن را به خاله نشان داد وفرانسیس هم تقاضا کرد که صلیب را ببیندودر دل درخشش جواهر های کار شده روی صلیب را ستود وآن را به ایزابل یرگرداند.
فرانسیس که به جشنی دعوت شده بود از ایزابل خواهش کرد که همراهی اورا قبول کند وایزابل با اجازه ای که امابه او داده بوددعوت فرانسیس را پذیرفت
در مجلس جشن درحین رقصیدن گردنبند از گردن ایزابل باز شده وزیر پای فرانسیس شکسته شد.
درجشن چشم ها به سوی دونفر خیره شده بود.ایزابل وفرانسیس.جوان ها به ایزابل با دیده اعجاب وتحسین وبه فرانسیس با دیده تأمل می نگریستند.فرانسیس برای صدمین باز از شکستن صلیب معذرت خواهی کرد.با لحنی گفتگو می کرد که گوش شنونده را نوازش می داد وقلب اورا منقلب می کرد.
فصل پنجم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکورنلیا خواهر کارلایل از آن زنانی بود که در نوع خود نظیر او را کمتر می توان یافت. با این که از لحاظ سن بزرگتر از کارلایل بود دعوت هیچ مردی را برای همسری نپذیرفته بود.او زنی بود با اراده.هنگامی که انجام کاری را برعهده می گرفت از پای نمی نشست تا آن را اجرا کند.از طفولیت سرپرستی کارلایل به عهده ی او افتاده و از همان زمان قدرت و نفوذ خود را در برادر خویش رسوخ داده بود به طوری که کارلایل در تمام امور زندگانی تابع رای و عقیده ی وی بود. و در هر مورد با او مشورت می کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخانم کورنلیا که دوستانش او را خانم کورنی می نامیدند زنی بود دقیق، صرفه جو، فضول و بد گمان و حسود، در همه کارها دخالت می کرد،و سنن مذهبی را با نهایت دقت انجام می داد و در این مورد وسواس مخصوصی داشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخانه ای که این برادر و خواهر در آن سکونت داشتند دو قسمت بود که دالانی سقف دار آن را از هم جدا می کرد،در قسمت شرقی این بنا خانم کورنی سکونت داشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصبح روزی که ملاقات باربارا و ریچارد به وقوع پیوست او در اطاق مخصوص خود با عده ای سرگرم رسیدگی به برخی دعاوی بود. در همین هنگام بارباراهابر با حالی آشفته وارد شده از منشی کارلایل تقاضا کرد که او را به اطاق کارلایل ببرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنشی او زنی مسن و خوش اخلاق بود و در عین حال نسبت به کارلایل علاقه ی خاصی داشت و او را احترام مینمود و دانش و اطلاع و برادر علم حقوق می ستود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاو چون باربارا را می شناخت و نسبت او را با کارلایل می دانست از جای بلند شد سری در مقابل وی فرود آورده او را به سوی اطاق کارلایل بر.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکارلایل از دیدن باربارا در اطاق کار خود تعجب کرد ولی باربارا خیلی زود او را از حالت بهت بیرون آورده، گفت:«آقا کارلایل من در اینجا حالت یکی از موکلین شمارا دارم .آماده ام شما را از یک موضوع فوق العاده مهم مطلع سازم.این موضوع کاملا محرمانه است و نباید کسی از آن اطلاع حاصل کند، ریچار آمده من دیشب پس از رفتن شما او را دیدم.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکارلایل با تعجب گفت:«چه گفتی؟ ریچارد آمده است؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبله دیشب او را دیدم.زیر درختها پنهان بود.لباس مبدلی بر تن داشت، به طوری که می گفت در لندن در یک اصطبل کار می کند.ارچیبالد، ریچارد می گوید هنگام قتل، او در آن محل نبوده و مبادرت به این کار نکرده است.سوگند یاد می کند که قاتل حقیقی یک نفر به نام تورن است و او در این قضیه بی گناه می باشد.می گوید این شخص رفیق «افی» بوده،من یقین دارم که برادر بیچاره من راست گفته و قربانی جنایت و تبریک دیگران گردیده است .خواهش می کنم خود شما زحمتی کشیده ریچارد را ببینید،شاید بتواند توضیحاتی به شما بدهد که در کشف حقیقت امر کمک کند بعلاوه تقاضای دیگری نیز داشت. می گفت کار بهتری برایش فراهم شده ولی مشروط بر این است که صد لیره پول داشته باشد مادرم این مبلغ را حاضر نداشت و تقاضا نمود که شما یکصد لیره به ما وام بدهید.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکارلایل گفت. «راجع به صد لیره اشکالی نیست. ولی در اصل موضوع من تردید دارم. حقیقت این است که نمیدانم این حرف او را باید باور کرد یا خیر.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباربارا گفت:« من شخصا در صدق گفتار وی تردید ندارم.لحن وی به قدری صادقانه بود که جای تردید باقی نمی گذاشت.هنوز من به مادرم اطلاع ندادم که خود ریچارد آمده است بلکه گفتم شخص دیگری از طرف او آمده است و من نمیدانم باید موضوع را به او بگویم یا از او کتمان کنم.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکارلایل اظهار داشت «چرا باید از او پنهان کنی. پس از مدتی دوری و رنج چه ضرری دارد که از فرزند خود دیدنی کند،مخصوصا که خود ریچارد هم مایل به این ملاقات است.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباربارا گفت:«حق با شماست.خبر اینکه کسی از طرف برادرم آمده تغییری معجزه آسا در اونمود.حال او خیلی بهتر شده است. خود او می گوید این خبر جان تازه به او داده است. ولی نمیدانم راجع به پدرم چه باید کرد،اگر او هنگام آمدن ریچارد در منزل باشد فوق العاده خطر دارد.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکارلایل تاملی نموده،جواب داد.« من فکر این کار را هم میکنم.پدرت را با عده ی دیگر به شام دعوت خواهم نمود موقع آمدن ریچارد نیم ساعتی به منزل شما می آین و فورا پس از دیدن ریچارد برمیگردم.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکارلایل باربارا را تا دم در مشایعت نمود. همین که باربارا از در خارج گردید و وارد دالان شد ناگهان خانم کورنی خواهر کارلایل را در مقابل خود دید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخانم کارلایل زنی بود؛بدگمان و حسود به محض دیدن باربارا با لحنی زننده گفت: «عجب تو در اینجا بود؟تنها با کارلایل؟ برای چه؟کارت چه بود؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباربارا که به هیچ وجه انتظار ملاقات وی را نداشت از دیدن او دست و پای خود را گم کرده با ترس و اضطرابی محسوس گفت:«هیچ، مادرم کاری با آقای کارلایل داشت چون خودش نمی توانست بیاید مرا فرستاد.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخانم کورنی پرسید:«مادرت؟مادرت تو را برای انجام کاری فرستاده؟هیچ وقت چنین تصوری نمی کردم.مدتی هست که می خواهم کارلایل را ببینم.دو مرتبه به اطاق او امده ام منشی او به من می گوید آقا دستور داده است کسی داخل اطاق او نشود.الان من از منشی احمق او خواهم پرسید که اسراری بین شما است.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباربارا با ناراحتی گفت:«خانم ببخشید،اسراری در بین نیست. مادرم می خواست نظر اقای کارلایل را در مورد موضوعی که مربوط به خود اوست بداند چون حال او مساعد نبود مرا فرستاد که این کار را انجام دهم.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکورنی با کنجکاوی و تاکیدی که به هیچ وجه نه مربوط به او بود و نه شایسته او گفت:«چه کاری؟من باید حتما بدانم.بین من و برادرم موضوع محرمانه نباید وجود داشته باشد،کارلایل حق ندارد چیزی را از خواهر بزرگتر خود پنهان کند.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباربارا می خواست هر طور شده موضوع را ختم کند تا جریان مبادا به گوش پدرش برسد جواب داد:«خانم باور کنید موضوع مهمی نیست.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین حرف آتش خشم کورنی را بر افروخت.گفت:«عجب!گفتی مهم نیست؟ برای یک موضوع غیر مهم و ناچیز در و پنجره را می بندند و اطاق را خلوت می کنند؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباربارا در بد دامی بود.نمی توانست این زن را قانع و از سر باز کند.نگزیر روی به او کرده و گفت:« حقیقت این است که مادرم به مقداری پول احتیاج داشت. مرا فرستاده که از آقای ارچیبالد قرض کنم ایشان نیز چزئیات موضوع را از من پرسیدند.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخانم کورنی از آن زنانی نبود که گول بخورد. اطمینان داشت که در این کار بعضی اسرار وجود دارد.چون دید باربارا در پوشیدن حقیقت اصرار دارد نگاه غضب آلودی به وی افکنده بدون اینکه دیگر کلمه ای بر زبان آورد او را به کناری زده و خود به درون رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر این موقع کارلایل از آقای هابر و عده ای دیگر از همکاران او دعوت کرد که ساعت شش به خانه ی او آمده و شام را نیز با او صرف کنند،در همین موقع یکی دیگر از منشی های او وارد شده گفت:«خانم کارلایل خواهر شما می خواهند شما را ملاقات کنند.کارلایل خواهر خود را احضار کرد و چون کورنی وارد شد علت آمدن او را به اطاق کار پرسید.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخانم کورنی بدون مقدمه و با لحنی خشک و خشن اظهار داشت:«عجب! از من می پرسید چکار دارم! به من گفتی که ساعت شش بیرون کار داری و نمی توانی شام را در خانه صرف کنی.وقت مراجعت را هم معین نکردی.آخر من نباید تکلیف خودم را بدانم!»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکارلایل جواب داد کاری پیش امده است که نمی توانم بیرون بروم. امشب قدری زودتر شام خواهیم خورد. من چند نفر را برای شام...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکورنلیا میان حرف برادر خود دویده گفت:«چه گفتی؟ارچیبالد حواست به جا نیست.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکارلایل گفت: «برعکس حواسم کاملا به جاست ولی چیزی که هست خیلی مشغولم و کار زیاد دارم. چند نفر را برای شام دعوت کرده ام.در موقع شام باهم صحبت خواهیم کرد.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکارلایل نیز می خواست بدین وسیله گفتگو را کوتاه کند ولی خواهر وی گوشش به این حرفها بدهکار نبود.مادام که سر و ته مطالب را کشف نکرده بود نمیتوانست آرام بنشیند.به علاوه تصور اینکه برادرش بدون مشورت و اجازه او کسی را به شام دعوت کرده برایش ناگوار بود،به این جهت به موضوع دعوت اعتراض کرد و گفت« ممکن نیست.من اجازه نمیدهم کسی امشب به خانه ما بیاید با این سر درد شدید مجبورم که دود سیگار آقایان را در سینه ناتوان خودم جای دهم، خیر، نباید اشخاصی که می گویی به خانه ما بیایند.من نمیتوانم در اطاق پذیرایی حاضر شوم.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«اگر حضور در اطاق پذیرایی برایت مشکل است می توانی در اطاق خودت بمانی.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«این آقایان هم که دعوت کرده ای بهتر است در خانه خودشان بمانند.با هزار زحمت و خون دل چند پرده تمیز و قشنگ مهیا شده و انها را به درهای اطاق پذیرایی زده ام، دود سیگار انها را کثیف میکند.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«اگر پرده ها کثیف شدند باز به جای آنها می خریم.بنا براین خواهش میکنم مرا تنها بگذار»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«تو را تنها بگذارم؟این در صورتی است که بفهمم با بارباراهابر چه کار داشتی که خلوت کرده بودی؟تو خودت را خیلی زرنگ می دانی اما نمیتوانی مرا فریب بدهی من از باربارا پرسیدم کارش با تو چه بوده،جواب داد از طرف مادرش آمده و با تو کاری داشته است.می خواسته است مقداری پول از تو قرض کند ولی این حرف بی معنی و پوچ است.ارچیبالد از تو میپرسم و باید جواب مرا بدهی .بار بارا هابر با تو چه کار داشت؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکارلایل خواهر خود را خوب میشناخت،میدانست وقتی این زن تصمیم به دانستن چیزی بگیرد تا از جزئیات ان اگاه نشود دست بردار نیست.از طرف دیگر نیز به متانت و ثبات عزم و اراده او اطمینان داشت.می دانست قلب او مخزن اسرار است.اگر اصل موضوع را با او در میان نهد به هیچ وجه از طرف وی فاش نخواهد شد ولی اگر بخواهد حقیقت را کتمان کند اوهم به سابقه طبع کنجکاو خود درصدد تحقیق از ماجراهای دیگر برآمده و ممکن است در این بین آقای چارلئون هابر از موضوع آگاه گردد و وخامت آن دامنگیر بیچاره باربارا شود. به این جهت موضوع مراجعت ریچارد و اظهارات او را هماهنگونه که از باربارا شنیده بود به خواهر خود بازگفت ور در پایان گفت و گو از وی درخواست کرد او را تنها بگذارد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفصل ششم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعصر ان روز میهمانان ارچیبالد کارلایل یکی پس از دیگری وارد شدند.چارلئون هابر نیز چنانکه دیدیم جزو مدعوین بود و به مناسبت قرابتی که با کارلایل داشت زودتر از دیگران وارد شد.خواهر کارلایل نیز در اطاق پذیرایی حاضر شد همین که تمام مدعوین امدند و مجلس اندکی گرم شد ناگهان منشی کارلایل طبق دستوری که قبلا به او داده شده بود از در وارد گردیده کاغذی به دست کارلایل داد.کارلایل نظری به آن افکنده و روی به جمع نموده گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«خیلی متأسفم که باید برای سه ربع تا یک ساعت از خدمت شما مرخص شوم،خانه خودتان است.من خیلی زود مراجعت میکنم.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکارلایل از مجلس به این بهانه خارج شد و به سوی خانه چارلئون هابر روانه گردید.در آنجا باربارا به انتظار او بود.در را به روی او گشود و او را داخل باغ کرده ،گفت:«مادرم خیلی حالش بد است.قرار و آرام ندارد. می دانستم این خبر چه تاثیری در او میکند.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکارلایل پرسید:«ریچارد آمده است یا خیر؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباربارا جواب داد:«قطعا آمده است ولی نمی دانم کجاست.تا کنون خود را نشان نداده است.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهردو صحبت کنان باهم وارد اطاق خانم هابر شدند.هنگامی که کارلایل و باربارا از در وارد شدند او کوشش کرد به استقبال برود ولی نتوانست. با وجود این دست پیش برد و دست کارلایل را گرفته فشاری داد و با صدایی که به ناله بیشتر شبیه بود گفت:«آه ارچیبالد، پسرم را میخواهم ببینم.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر همین موقع از زیر درختان باغ سیاهی هیکلی دیده شد.باربارا قبل از همه او را دید کارلایل را متوجه موضوع نمود و از جای برخاست که به استقبال برادر برود ولی کارلایل نگذاشت.گفت اول من باید او را به طور خصوصی ملاقات کنم و زود از اینجا بروم زیرا پدرت و سایر مهمانان منتظر من هستند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآنگاه پولی را که باربارا خواسته بود به خانم هابر داده از در خارج گردید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irریچارد مانند شب پیش در لباس مبدل بود چون کارلایل را دید نخستین سوال وی این بود:«می خواهم مادرم را ببینم.برای دیدن من میاید.»کارلایل جواب داد: «خیر.تو باید داخل خانه شوی هیچکس در اینجا نیست،پدرت نیز مهمان است و تا یکی دو ساعت دیگر مراجعت نخواهد کرد.ریچارد به طوری که خواهرت باربارا می گفت بعضی حقایق هست که میخواهی راجع به واقعه قتل به من بگوئی.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irریچارد جواب داد.«باربارا خودش اصرار داشت که با شما صحبت کنم در صورتی که به نظر من تأثیری ندارد،شماهم مثل دیگران نمیتوانید بار این اتهام را از دوش من بردارید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکارلایل گفت:«با وجود این مختصرا آنچه را باید بگوئی بگو ممکن است مفید واقع شود.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irریچارد جواب داد «بسیار خوب من هم می گویم.البته اطلاع داری که قبل از وقوع قتل من غالبا به خانه مایجوان برای دیدن دخترش می رفتم وبه این جهت تمام اهل خانه مرا از خود راندند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچون روز پیش از قتل،مایجوان از من تقاضا کرد تفنگ شکاری خود را به او امانت بدهم.آن روز عصر که من برای دیدن افی . . . برای دیدن کسی رفتم . . . خوب این قضیه بماند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکارلایل دست ریچارد را در دست گرفت .گفت:«ریچارد عزیزم.از قدیم گفته اند که باید تمام حقایق را به پزشک و به وکیل بگویید تا انها بتوانند به وظیفه ی خود عمل کنند. تو هم به من اطمینان داشته باش و گفتنی ها را بگو.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irریچارد را هیجانی سخت فرا گرفت. با حالتی افروخته گفت:«باشد.اکنون که چنین است می گویم من افی دختر ملیجوان را دوست داشتم. او را میپرستیدم. حاضر بودم هرچند سال لازم باشد صبر کنم.زحمت بکشم. کار کنم تا بتوانم با او ازدواج کنم- میدانی پدرم چقدر با من مخالف بود. همیشه مرا سرزنش می کرد .با وجود این من تصمیم داشتم با افی ازدواج کنم.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکارلایل از شنیدن این حرف یکه خورد. تصور چنین چیزی حتی برای اوهم محال می نمود.این دختر از همان آغاز زندگی شهرت خوبی نداشت.نسبت هایی به او میدادند که نیمی راست و نیمی دروغ بود.به این جهت روی به ریچارد کرده پرسید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«چه گفتی؟می خواستی با او ازدواج کنی؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«بلی،مگر غیر از این کار دیگری می توانستم بکنم.تو باید بدانی من کسی نبودم که بخواهم دختری را فریب دهم و با حیثیت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir26-35
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفصل پنجم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکورنلیا خواهر کارلایل از آن زنانی بود که در نوع خودنظیر او را کمتر می توان یافت.با اینکه از لحاظ سن بزرگتر از کارلایل بود دعوت هیچ مردی را برای همسری نپذیرفته بود.او زنی بود با اراده.هنگامی که انجام کاری را برعهده می گرفت از پای نمی نشست تا آن را اجرا کند.از طفولیت سرپرستی کارلایل بعهده او افتاده و از همان زمان قدرت و نفوذ خود را در برادر خویش رسوخ داده بود به طوری که کارلایل در تمام امور زندگانی تابع رأی و عقیده وی بود،و در هر مورد با او مشورت می کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخانم کورنلیا که دوستانش او را خانم کورنی مینامیدند زنی بود دقیق،صرفه جو،قضول و بدگمان و حسود،در همه کارها دخالت می کرد،و سنن مذهبی را با نهایت دقت انجام می داد و در این مورد وسواس مخصوصی داشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخانه ای که این برادر و خواهر در آن سکونت داشتند دو قسمت بود که دالانی سقف دار آن را از هم جدا می کرد،در سمت شرقی این بنا خانم کورنی سکونت داشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصبح روزی که ملاقات باربارا و ریچارد به وقوع پیوست او در اطاق مخصوص خود با عده ای سرگرم رسیدگی به برخی دعاوی بود.در همین هنگام باربارا هاپر با حالی آشفته وارد شده از منشی کارلایل تقاضا کرد که او را به اطاق کارلایل ببرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنشی او زنی مسن و خوش اخلاق بود و در عین حال نسبت به کارلایل علاقه خاصی داشت و او را احترام می نمود و دانش و اطلاعات وی را در علم حقوق می ستود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاو چون باربارا را می شناخت و نسبت او را با کارلایل می دانست از جای بلند شد،سری در مقابل وی فرود آورده او را به سوی اطاق کارلایل برد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکارلایل از دیدن باربارا در اطاق کار خود تعجب کرد ولی باربارا خیلی زود او را از حالت بهت بیرون آورده گفت:"آقای کارلایل من در این جا حالت یکی از موکلین شما را دارم.آمده ام شما را از یک موضوع فوق العاده مهم مطلع سازم.این موضوع کاملا محرمانه است و نباید کسی از آن اطلاع حاصل کند.ریچارد آمده،من دیشب پس از رفتن شما او را دیدم."
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکارلایل با تعجب گفت:"چه گفتی؟ریچارد آمده است؟"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبله دیشب او را دیدم.زیر درختها پنهان بود،لباس مبدلی بر تن داشت،به طوری که می گفت در لندن در یک اصطبل کار می کند.ارچیبالد،ریچارد می گوید هنگام وقوع قتل او در آن محل نبوده و مبادرت به این کار نکرده است.سوگند یاد می کند که قاتل حقیقی یک نفر به نام تورن است و او در این قضیه بی گناه می باشد.می گوید این شخص رفیق "افی" بوده.من یقین دارم که برادر بیچاره من راست گفته و قربانی جنایت و نیرنگ دیگران گردیده است خواهش می کنم خود شما زحمتی کشیده و ریچارد را ببینید.شاید بتواند توضیحاتی به شما بدهد که در کشف حقیقت امر کمک کند.به علاوه تقاضای دیگری نیز داشت.می گفت کار بهتری برایش فراهم شده ولی مشروط بر این است که صد لیره پول داشته باشد مادرم این مبلغ را حاضر نداشت و تقاضا نمود که شما یکصد لیره به ما وام بدهید."
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکارلایل گفت:"راجع به صد لیره اشکالی نیست.ولی در اصل موضوع من تردید دارم.حقیقت این است که نمی دانم این حرف او را باید باور کرد یا خیر."
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباربارا گفت:"من شخصا در صدق گفتار وی تردید دارم.لحن وی به قدری صادقانه بود که جای تردید باقی نمی گذاشت.هنوز من به مادرم اطلاع نداده ام که خود ریچارد آمده است بلکه گفتم شخص دیگری از طرف او آمده است و من نمی دانم باید موضوع را به او بگویم یا از اوکتمان کنم."
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکارلایل اظهار داشت:"چرا باید از او پنهان کنی.پس از مدتی دوری و رنج چه ضرر دارد که از فرزند خود دیدنی کند مخصوصاً که خود ریچارد هممایل به این ملاقات است."
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباربارا گفت:"حق با شماست.خبر اینکه کسی از طرف برادرم آمده تغییری معجزه آسا در او نمود.حال او خیلی بهتر شده است خود او می گوید این خبر جان تازه به او داده است.ولی نمی دانم راجع به پدرم چه باید کرد.اگر او هنگام آمدن ریچارد در منزل باشد فوق العاده خطر دارد."
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکارلایل تأملی نموده جواب داد:"من فکر این کار را هممی کنم.پدرت را با عده ای دیگر به شام دعوت خواهم نمود موقع آمدن ریچارد نیم ساعتی به منزل شما می آیم و فوراً پس از دیدن ریچارد برمی گردم."
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکارلایل باربارا را تا دم در مشایعت نمود.همینکه باربارا از در خارج گردید و وارد دالان شد ناگهان خانم کورنی خواهر کارلایل او را در مقابل خود دید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخانم کارلایل زنی بود بدگمان و حسود به محض دیدن باربارا با لحنی زننده گفت:"عجب تو در اینجا بودی؟تنها با کارلایل؟برای چه؟کارت چه بود؟"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباربارا که به هیچ وجه انتظار ملاقات وی را نداشت از دیدن او دست و پای خود را گم کرده با ترس و اضطراب محسوسی گفت:"هیچ،مادرمکاری با آقای کارلایل داشت چون خودش نمی توانست بیاید مرا فرستاد."
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخانم کورنی پرسید:"مادرت؟مادرت تو را برای انجام کاری فرستاده است؟هیچ وقت چنین تصوری نمی کردم.مدتی است که می خواهم کارلایل را ببینم،دو مرتبه به اطاق او آمده ام منشی او به من می گوید آقا دستور داده است کسی داخل اطاق او نشود.الان من از منشی احمق او خواهم پرسید که اسراری بین شماست."
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباربارا با نارحتی گفت:"خانم ببخشید،اسراری در بین نیست.مادرم می خواست نظر آقای کارلایل را درباره موضوعی که مربوط به خود اوست بداند چون حال او مساعد نبود مرا فرستاد که این کار را انجام دهم."
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکورنی با کنجکاوی و تأکیدی که به هیچ جه نه مربوط به او بود و نه شایسته او گفت:"چه کاری؟من باید حتماً بدانم.بین من و برادرم موضوع محرمانه نباید وجود داشته باشد.کارلایل حق ندارد چیزی را از خواهر بزرگتر خود پنهان کند."
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباربارا می خواست هر طور شده موضوع را ختم کند تا جریان مبادا به گوش پدرش برسد جواب داد:"خانمباور کنید موضوع مهمی نیست."
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین حرف آتش خشمکورنی را برافروخت و گفت:"عجب!گفتی مهم نیست؟برای یک موضوع غیر مهمو ناچیز در و پنجره را می بندند و اطاق را خلوت میکنند؟"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباربارا در بد دامی بود.نمی توانست این زن را قانع و از سر باز کند.ناگزیر روی به اوکرده گفت:"حقیقت این است که مادرم به مقداری پول احتیاج داشت،مرا فرستاده تا از آقای ارچیبالد قرض کنم.ایشان نیز جرئیات موضوع را از منمی پرسیدند."
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخانم کورنی از آن زنانی نبود که گول بخورد.اطمینان داشت که در اینکار بعضی اسرار وجود دارد.چون دید باربارا در پوشیدن حقیقت اصرار دارد نگاهی غضب آلود به وی افکنده بدون اینکه دیگر کلمه ای بر زبان آورد او را به کناری زده و خود به درون رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر این موقع کارلایل از آقای هاپر و عده ای دیگر از همکاران او دعوت کرد که ساعت شش به خانه او آمده و شام را نیز با او صرف کنند.در همین موقع یکی دیگر از منشی های او وارد شده گفت:"خانم کارلایل خواهر شما می خواهند شما را ملاقات کنند."کارلایل خواهر خود را احضار کرد و چون کورنی وارد شد علت آمدن او را به اطاق کار پرسید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخانم کورنی بدون مقدمه و با لحنی خشکو خشن اظهار داشت:"عجب!از من می پرسید چه کار دارم؟به من گفتی که ساعت شش بیرون کار داری و نمی توانی شام را در خانه صرف کنی،وقت مراجعت را هم معین نکردی.آخر نباید من تکلیف خودم را بدانم؟"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکارلایل جواب داد:"کاری پیش آمده است که نمی توانم بیرونبروم.امشب قدری زودتر شام خواهیمخورد.من چند نفر را برای شام...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکورنلیا میان حرف برادر خود دویده گفت:"چه گفتی؟ارچیبالد حواست به جا نیست."
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکارلایل گفت:"برعکس حواسم کاملاً به جاست ولی چیزی که هست خیلی مشغولم و کار زیاد دارم.چند نفر را برای شام دعوت کرده ام،در موقع شام با هم صحبت خواهیم کرد."
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکارلایل نیز می خواست بدین وسیله گفتگو را کوتاه کند ولی خواهر ویگوشش به این حرفها بدهکار نبود.مادام که سر و ته مطالب را درک نکرده بود نمی توانست آرام بنشیند،به علاوه تصور اینکه برادرش بدون مشورت و اجازه او کسی را به شام دعوت کرده برایش ناگوار بود.به این جهت به موضوع دعوت اعتراض کرد و گفت:"ممکن نیست.من اجازه نمی دهم کسی امشب به خانه ما بیاید.با این سردرد شدید مجبورم که دود سیگار آقایان را در سینه ناتوان خود جای دهم،خیر،نباید اشخاصی که می گویی به خانه ما بیایند.من نمی توانم در اطاق پذیرایی حاضر شوم."
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir"اگر حضور در اطاق پذیرایی برایت مشکل است می توانی در اطاق خودت بمانی."
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir"این آقایان هم که دعوت کرده ای بهتر است در خانه خودشان بمانند.با هزار زحمت و خون دل چند پرده تمیز و قشنگ مهیا شده و انها را به درهای اطاق پذیرایی زده ام،دود سیگار آنها را کثیف می کند."
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir"اگر پرده ها کثیف شدند باز به جای آنها می خریم.بنابراین خواهش می کنم مرا تنها بگذار."
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir"تو را تنها بگذارم؟این در صورتی است که بفهمم با باربارا هاپر چه کار داشتی که خلوت کرده بودی.توخودت را خیلی زرنگ می دانی اما نمی توانی مرا فریب بدهی من از باربارا پرسیدم کارش با تو چه بوده جواب داد از طرف مادرش آمده و با تو کاری داشته است،می خواسته است مقداری پول از تو قرض کند ولی این حرف بی معنی و پوچ است ارچیبالد.از تو می پرسم و باید جواب مرا بدهی.باربارا هاپر با تو چه کار داشت؟"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکارلایل خواهر خود را خوب می شناخت.می دانست این زن وقتی تصمیم به دانستن چیزی بگیرد تا از جزئیات آن آگاه نشود دست بردار نیست.از طرف دیگر نیز به متانت و ثبات عزم و اراده او اطمینان داشت،می دانست قلب او مخزن اسرار است.اگر اصل موضوع را با او درمیان نهد به هیچ وجه از طرف وی فاش نخواهد شد ولی اگر بخواهد حقیقت را کتمان کند به سابقه طبع کنجکاو خود در صدد تحقیق از ماجراهای دیگر برآمده و ممکن است در این بین آقای چارلتون هاپر از موضوع آگاه گردد و وخامت آن امنگیر بیچاره باربارا شود.به این جهت موضوع مراجعت ریچارد و اظهارات او را همانگونه که از باربارا شنیده بود به خواهر خود بازگفت و در پایان گفتگو از وی درخواست کرد او را تنها بگذارد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفصل ششم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعصر آن روز میهمانان ارچیبالد یکی پس از دیگری وارد شدند.چارلتون هاپر نیز چنانکه دیدیم جزو مدعوین بود و به مناسبت قرابتی که با کارلایل داشت زودتر از دیگران وارد شد.خواهر کارلایل نیز در اطاق پذیرایی حاضر شد همین که تماممدعوین امدند و مجلس اندکیگرم شد.ناگهان منشی کارلایل طبق دستوری که قبلا به او داده شده بود از در وارد گردیده،کاغذی به دست کارلایل داد.کارلایل نظری به آن افکند و رو به جمع نموده گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir"خیلی متأسفم که باید برای سه ربع تا یک ساعت از خدمت شما مرخص شوم.خانه خودتان است،من خیلی زود مراجعت می کنم."
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکارلایل از مجلس به این بهانه خارج شد و به سوی خانه چارلتون هاپر روانه گردید.در ان جا باربارا به انتظار او بود.در را به روی او گشود و او را داخل باغ کرده و گفت:"مادرم حالش خیلی بد است.قرار و آرام ندارد.می دانستم این خبر چه تأثیری در او می کند.:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکارلایل پرسید:"ریچارد آمده است یا خیر؟"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباربارا جواب داد:"قطعا آمده است ولی نمی دانم کجاست تا کنون خود را نشان نداده است."
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهر دو صحبت کنان وارد اطاق خانم هاپر شدند.هنگامی که کارلایل و باربارا از در وارد شدند او کوشش کرد به استقبال برود ولی نتوانست.با وجود این دست پیش برد و دست کارلایل را گرفته فشاری داد و با صدائی که به ناله بیشتر شبیه بود گفت:"آه،ارچیبالد،پسرم،پسرم را می خواهم ببینم."
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر همین موقع از زیر درختان باغ سیاهی هیکلی دیده شد.باربارا قبل از همه او را دید و کارلایل را متوجه موضوع نمود و از جای برخاست که به استقبال برادر برود ولی کارلایل نگذاشت.گفت اول من باید او را به طور خصوصی ملاقات کنم و زود از اینجا بروم زیرا پدرت و سایر میهمانان منتظر من هستند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآنگاه پولی را که باربارا خواسته بود به خانم هاپر داده از در خارج گردید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irریچارد مانند شب پیش در لباس مبدل بود چون کارلایل را دید نخستین سئوال وی این بود:"می خواهم مادرم را ببینم.برای دیدن من می آید؟"کارلایل جواب داد:"خیر.تو باید اخل خانه شوی.هیچکسدر اینجا نیست.پدرت نیز میهمان است و تا یکی دو ساعت دیگر مراجعت نخواهد کرد.ریچارد به طوری که خواهرت باربارا می گفت بعضی حقایق هست که میخواهی راجع به واقعه قتل به من بگویی؟"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irریچارد جواب داد:"باربارا خودش اصرار داشت که با شما صحبت کنم در صورتی که به نظر من تأثیری ندارد.شما هم مثل دیگران نمی توانید بار این اتهام را از دوش من بردارید."
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکارلایل گفت:"با وجود این مختصراً آنچه را که باید بگویی بگو،ممکن است مفید واقع شود."
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irریچارد جواب داد:"بسیار خوب من هممیگویم.البته اطلاع داری که قبل از وقوع قتل من غالباً به خانه هلیجوان برای دیدن دخترش می رفتم و به این جهت تمام اهل خانه من را از خود راندند.چون روز قبل از وقوع قتل هلیجوان از من تقاضا کرد تفنگ شکاری خود را به او امانت بدهم آن روز عصر که من برای دیدن افی...برای دیدن کسی رفتم...خوب این قضیه بماند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکارلایل دست ریچارد را در دست گرفته گفت:"ریچارد عزیزم،از قدیم گفته اند که باید تمام حقایق را به پزشک و به وکیل بگوئید تا آنها بتوانند به وظیفه خود عمل کنند.تو هم به من اطمینان داشته باش و گفتنی ها را بگو."
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irریچارد را هیجانی سخت فراگرفت.با حالتی افروخته گفت:"باشد.اکنون که چنین است می گویم.من افی دختر هیلجوان را دوست داشتم.او را می پرستیدم.حاضر بودم هرچند سال لازم باشد صبر کنم.زحمت بکشم.کار کنم تا بتوانم با او ازدواج کنم.می دانی پدرم چقدر با من مخالف بود.همیشه مرا سرزنش می کرد.با وجود این من تصمیم داشتم با افی ازدواج کنم."
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکارلایل از شنیدن این حرف یکه خورد.تصور چنین چیزی حتی برای او هم محال می نمود.این دختر از همان آغاز زندگی شهرت خوبی نداشت نسبت هایی به او می دادند که نیمی راست و نیمی دروغ بود.به این جهت روی به ریچارد کرده پرسید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir"چه گفتی؟می خواستی با او ازدواج کنی؟"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir"بلی،مگر غیر از این کار دیگری می توانستم بکنم.تو باید بدانی من کسی نبودم که بخواهم دختری را فریب دهم و با حیثیت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir36-40
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو آبروی او بازی کنم. گاهگاهی می دیدم افی از ملاقات من راضی نیست عذر مرا می خواهد. ملاقات مرا به روز دیگر موکول می کند و به این جهت سوءظنی درباره او پیدا کردم. میدانستم در این مواقع آن مرد لعنتی در پیش اوست. کاپیتان تورن: همان کسی که مرتکب قتل شد و مرا به جای او متهم کردند.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکارلایل باز سؤال کرد «کاپیتان تورن کیست او را میشناسی.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«خیر نمی شناسم. هیچکس در این حدود او را نمی شناخت. وقت آمدن خیلی دقت می کرد کسی او را نبیند همیشه بعد از غروب آفتاب از یک راه مخصوص پیدایش میشد و من میدانستم که برای معاشقه با افی آمده است معلوم میشد راه دوری را میپیماید زیرا همیشه اسبش خسته و ناتوان به نظر می آمد. در مواقعی می آمد که پدر افی در خانه نبود. گفتم هلیجوان چند روز بود از من تقاضا کرده بود تفنگ شکاری خود را به او عاریه دهم. آنروز را قرار گذاشته بود در خانه باشد تا من تفنگ را برایش ببرم. بعد از ظهر بود که تفنگ را برداشته بیرون رفتم. چدرم پرسید کجا می روی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجواب دادم با پسر بوشامب به گردش می رویم. وقتی به نزدیک خانه هلیجوان رسیدم دیدم افی با حالتی مشوش بیرون آمد و گفت وقت پذیرایی مرا ندارد. من عصبانی شدم. مناقشه ای بین ما واقع شد. در همین موقع لاکسلی از آنجا عبور کرد و مرا در حال عصبانیت و با تفنگ در دست دید. ولی بعد از آن من تسلیم شدم. می دانی این حالت تسلیم و رضا را پدرم در من به وجود آورده است. بعلاوه من افی را دوست می داشتم نمی توانستم با او مخالفت کنم تفنگ را به او دادم و گفتم تفنگ پر است و باید خیلی احتیاط کند. او هم تفنگ را گرفت و در را به روی من بست. ولی من از آن نقطه دور نشدم. حس می کردم که باز این تورن لعنتی محل آسایش من شده است. به این جهت پشت درختی مخفی شدم. مجددا لاکسلی از آنجا گذشت و باز مرا دید و سؤال کرد چرا مخفی شده ای. بدون اینکه جوابی بدهم از آنجا کمی دورتر و مجددا مخفی شدم میدانی در دادگاه همین موضوع را تذکر داده و آنرا دلیل تقصیر من قرار دادند. در هر حال من مخفی شدم تقریبا بیست دقیقه گذشت. ناگهان صدای تیری به گوشم خورد. ابتدا فکر کردم شاید کسی برای شکار تیر خالی کرده ولی طولی نکشید که دیدم بتل از میان درختها بیرون آمد و به طرف خانه هلیجوان رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهنوز یک دقیقه نگذشته بود که دیدم یک نفر با دست پاچگی و مثل اشخاص مست از خانه بیرون آمد نگاه کردم تورن را شناختم. حالت فوق العاده مخوفی داشت در عمرم کسی را ندیده ام که تا این اندازه وحشت زده باشد ـ صورتش مثل گچ سفید بود چشمانش از حدقه بیرون آمده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاگر من جوان نیرومندی بودم حتما او را گرفتار می کردم ولی در آن دقیقه جز حس حسادت سوزان چیزی در وجود من نبود زیرا بر من محقق شد افی مرا از خود رانده و تورن را پذیرایی کرده. از من که گذشت با کمال عجله و تندی می دوید. پس از دقیقه ای صدای چهار نعل اسب او به گوشم خورد. تازه بعد از رفتن او متوجه اضطراب و تشویش فوق العاده او شدم. تصور کردم با افی مرافعه کرده با کمال تندی وارد خانه شدم هنوز چند قدم نرفته بودم پایم به نعش هلیجوان خورد. نگاه کردم. از شدت ترس بر خود لرزیدم. خون تمام اطراف او را گرفته بود تفنگ من در کنار نعش او دیده می شد. از دیدن این منظره به کلی دست و پای خود را گم کردم. افی را صدا زدم ولی کسی جواب نداد. بر شدت ترس و وحشت من افزوده شد خوب میدانید که از آغاز کودکی همه کس مرا ترسو می خواند و رفتاری که با پست ترین و بی عرضه ترین افراد می کنند با من همانگونه رفتار می کردند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچون خود را در برابر چنین منظره مخوفی دیدم معلوم است چه حالی پیدا کردم. نمی دانم در آن لحظه چه خیالی به فکرم رسید که فورا تفنگ خود را برداشته از آنجا فرار کردم.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکارلایل پرسید: تفنگ را چرا با خودت بردی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجواب داد: در اینطور مواقع انسان نمی فهمد چه می کند. شاید این فکر به من دست داد که تفنگ من نمی بایستی سر جسد مقتول باشد. وقتی از در بیرون دویدم ناگهان دیدم لاکسلی از میان درختها به میان جاده پرید نمی دانم بگویم چطور شد که بی اختیار تفنگ را بر زمین انداخته فرار کردم.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکارلایل گفت بزرگترین خیط توهمین بود لاکسلی مدعی است که تو را در حال ترس و وحشت دیده که از خانه هلیجوان بیرون میایی و تفنگ در دست داری. این بزرگترین شهادت است علیه تو
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irریچارد بی اختیار آهی کشیده و گفت: میدانم تمام نتیجه همان جبن و ترس لعنتی است که در کودکی به من تلقین کرده اند. از او رد شدم. چند قدم دورتر از آن به بتل رسیدم. تصور کردم چون بتل مستقیما به طرف خانه هلیجوان رفته قطعا تورن را دیده است.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز او پرسیدم: تو تورن آن مرد بدجنس را ندیدی؟ جواب داد کدام بدجنس؟ چه می گویی؟ گفتم تورن را می گویم. الساعه از خانه افی بیرون آمد. بتل جواب داد: من کسی را به اسم تورن نمی شناسم و تصور نمی کنم جز تو کسی بدنبال افی باشد و به خانه او برود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپرسیدم شما صدای تیری نشنیدید؟ گفت چرا صدایی شنیدم به نظرم لاکسلی برای شکار تیر خالی کرد. ولی من قانع نشده فریاد زدم «وقتیکه تیر خالی شد من خودم شما را دیدم که به طرف خانه هلیجوان دویدید» جواب داد «خیر داخل خانه نشدم. از آنجا گذشتم و به طرف دیگر بیشه رفتم»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیدم دیگر گفتگو با او فایده ندارد و چون فوق العاده ناراحت بودم و دیگر آنجا نماندم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکارلایل میان حرف ریچارد دویده گفت «و همان شب از خانه غایب شده فرار کردی چه خطای بزرگی چه کار احمقانه بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفت: میدانم کار کاملا احمقانه ای بود ولی علت داشت. سه یا چهار ساعت بعد از وقوع حادثه به طرف خانه هلیجوان رفتم که افی را ببینم و با او صحبت کنم ولی به محض اینکه مرا دید مانند دیوانه ها به من حمله کرد و مرا متهم به قتل پدر خود نمود و بیهوش شده بر روی علفها درغلتید در همان وقت دیدم چند نفر از خانه های خود بر اثر صدای افی بیرون آمدند. من پیش خودم فکر کردم که اگر افی مرا مقصر می داند تمام دنیا به تقصیر من شهادت خواهند داد به همان جهت از آن محل فرار کردم و در جایی مخفی شدم در غیاب من دادگاه تشکیل شد. افی در دادگاه بودن کسی دیگر را در نزد خود انکار کرد. بار اتهام به دوش من افتاد و به این جهت دیگر جرأت نزدیک شدن به این حدود نداشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکارلایل گفت: از این قرار در آن شب عده کسانی که در نزدیکی خانه هلیجوان دیده شده اند چهار نفر بوده است شما خانه نبوده اید. بلی؟ بطوری گفتید بتل هم مرتکب این قتل نشده چون موقع خالی شدن نیز او را در بیرون خانه دیده اید ولی درباره لاکسلی چه می گویید ممکن نیست که او مرتکب قتل شده و بر علیه تو شهادت داده باشد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irریچارد جواب داد ممکن نیست تصور کرد لاکسلی قاتل باشد. در موقعی که صدای تیر شنیده شد من از دور او را میدیدم که به سوی بیشه می رود. این جنایت فقط از تورن سر زده است حکم دادگاه می بایست علیه او صادر شده باشد نه علیه من. کارلایل من سوگند یاد می کنم که دروغ به شما نگفته ام. دلیل آن هم این است که تصور نمی کنم این اظهارات فایده ای داشته باشد. دادگاه مدت ها قبل علیه من حکم صادر کرده. ولی نمی خواهم شما که نزدیکترین خویشاوندان مادر من هستید مرا قاتل بدانید.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکارلایل سؤال کرد: «این تورن چطور آدمی بود؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irریچارد گفت: تورن جوانی بود بسیار خوش قیافه و وضع ظاهریش دلیل بر این بود که منسوب بیک خانواده اش افی می باشد. مانند زنها خودآرائی می کرد و چند انگشتر الماس در انگشتان داشت. سنجاقهای الماس و برلیان به لباس خود می زد. من تصور می کردم این خود آرائی ها برای این است که افی را مجذوب خود کند. بنظرم همین طور هم بود زیرا خوب به یاد دارم روزی که با افی گفتگو می کردم بطور طعنه به من گفت تو زیاد به خودت مغرور نباش من اگر اراده کنم می توانم همسر یکی از اعیان های درجه اول بشوم.» جواب دادم تا چطور باشد می دانستم تورن آدمی نیست که قصد ازدواج با افی را داشته باشد بلکه او را فقط برای تفریح خود می خواهد. اما این دختر احمق بود و این چیزها را نمی فهمید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکارلایل پرسید: ریچارد آیا می دانی افی الآن کجا است؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irریچارد پاسخ داد من هیچ نمی دانم می خواستم از شما بپرسم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکارلایل گفت ولی بعد از پایان مراسم تشییع جنازه و محاکمات اولیه بلافاصله افی ناپدید شد و مردم همه معتقد شدند که پیش تو
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir41-60
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآمده است؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irریچارد با لحنی که حیرت او را میرسانید گفت: مردم قضاوت های احمقانه ای می کنند. من از آن روز تا کنون نه افی را دیده و نه کلمه ای راجع به او شنیده ام. بعلاوه افی مرا قاتل پدر خود میدانست چطور ممکن است پیش من باشد. کارلایل بیش از این به گفتگوی خود ادامه نداد و چون در منزل مهمان داشت دست ریچارد را فشرد و با عجله از آنجا بیرون آمد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپس از ورود به خانه همین که شم صرف شد و میهمانان وی هر یک به خانه ی خود بازگشتند کارلایل منشی خود را خواست و طی چند جمله مختصر بدون اینکه ذکری از ملاقات ریچارد بنماید قضایا را برای وی شرح داده گفت من تردید دارم ریچارد مقصر باشد. ظاهرا در این میان نامی از تورن بمبان است. آیا کسی را به نام تورن می شناسی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیل گفت: بلی دو برادر را به نام تورن می شناسم ولی ممکن نیست کوچکترین سوء ظنی درباره ی آنها بتوان برد. این دو برادر هر دو در درستکاری و نجبت معروف می باشند. بعلاوه سن انها هم مقتضی معاشقه با دختری جون افی نیست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپس از گفتگو، دیل به سوی خانه ی خود رفت. کارلایل بلافاصله و جوبس خدمتکار خود را صدا زد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجوبس دخترکی بود زیبا با چشمانی میشی و تک و گیسوئی طلائی. رویهم رفته دختری زیبا و حساس به نظر می رسید و از طرف پدر با افی خواهر بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچون جوبس داخل شد کارلایل به او گفت:«جوبس، در را ببند. با تو کار محرمانه ای دارم.» جوبس در را بست و رو به روی کارلایل ایستاد. کارلایل بدون مقدمه گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجویس؛ سوالی از تو دارم. میدانم راست خواهی گفت: چون من تاکنون از تو دروغ نشنیده ام. آیا از موقعی که افی خواهرت بعد از قتل پدر غایب شده تا کنون خبری از او به تو رسیده است؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجویس از این سوال تعجب کرده با لحنی قاطع گفت:« خیر. هیچ خبر ندارم و هیچ تعجبی هم نیست که از حال خود هیچ خبری به من نداده.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکارلایل پرسید: «چطور تعجبی نیست؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجویس جواب داد:«کسی که با قاتل پدر خودش رفته و خودش را در آغوش او انداخته باشد البته نباید از حال خود به دیگران خبر بدهد.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکارلایل گفت: «جویس علاوه بر ریچارد یک نفر دیگر هم به خانه ی افی میامد، جوان ظریف و زیبایی بود. میدانی این شخص کیست؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز شنیدن این سخن خون در عروق دخترک منجمد شد شرم و خجالت از اینکه داستان رسوایی خواهرش به گوش اربابش هم رسیده است او را در حالتی انداخت که منتهای رنج و درد او را می رسانید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا وجود این جواب داد. خیر آقا؛ او را درست نمی شناسم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافی خیلی کم راجع به او صحبت می کرد. می دانید من با خواهرم هم عقیده نبودم. بارها به افی گفتم کسی که دارای آن مقام باشد هرگز تن به ازدواج با وی نخواهد داد. ولی هر وقت من راجع به این شخص با افی صحبت می کردم به سختی به من می پرید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکارلایل سوال کرد:«مگر این شخص چه مقام و منزلتی داشت؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجویس پاسخ داد: «افی همیشه می گفت منسوب به یکی از خاندان اشرافی است من خودم اورا فقط یک مرتبه دیدم. انگشت سفیدش غرق جواهر و الماس بود تکمه های معمولی تکمه هایی از طلا داشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«آیا از آن موقع به بعد باز او را دیدی؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«خیر، دیگر به هیچ وجه او را ندیدم. تصور نمیکنم اگر بار دیگر او را ببینم بشناسم. خواهرم او را سروان خطاب می کرد ولی من لباس نظامی بر تن او ندیدم.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکارلایل گفت: «جویس آیا هیچ وقت این فکر برای تو دست داده که ممکن است افی با ریچارد نرفته باشد؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجویس جواب داد: «چطور ممکن است. همه کس می داند خواهر من با ریچارد قاتل پدر خود رفته و خود را در آغوش قاتل پدر خود انداخته است.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکارلایل نخواست در این وقت به رفع اشتباه وی بکوشد و قضایا را بر او روشن سازد، به این جهت او را مرخص کرده و خود نیز به بستر رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irملاقات کوتاه ریچارد هابر با مادرش خیلی زود به پایان رسید. هم او و هم مادرش می ترسیدند مبادا کسی به حضور او در خانه پدر پی برده قضایا را به چارلئون اطلاع دهد. ریچارد صد لیره ای را که کارلایل به مادرش داده بود گرفته با همان لباس مبدل مادر و خواهر را وداع کرد و با چشمی اشکبار به راه خود روان شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروز بعد اتفاقا کارلایل بتل پسر عموی کلنل بتل معروف را ملاقات کرد بنل از مردم مرموزی بود که کسی از کار او سر در نمیاورد. کارو شغلی نداشت و به این جهت در خانه پسر عموی خود به سر می برد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهنگامی که کارلایل او را ملاقات کرد لباسی از حریر بر تن داشت؛ تفنگ شکاری قشنگ خود را بر دوش وی گذارده به سوی جنگل روان بود. از شش ماه قبل مسافرتی نموده از «وست لین» غایب شده و تازه دو روز بود مراجعت کرده بود. کارلایل چون او را دید جلو رفته تبسم کنان دستی به او داده گفت: «آقا بتل در این مدت کجا رفته بودید. پیچاره کلنل دائما از شما صحبت می کرد و همیشه مضطرب بود. بنل جواب داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«برای سیاحت به فرانسه و المان رفته بودم.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکارلایل گفت: «بتل می خواهم سوالی از تو بکنم. آن شبی را که ملیجوان کشته شد، به یاد داری؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- «مقصود از این یادآوری چیست؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- «طوری که من اطلاع پیدا کرده ام چند دقیقه پس از وقوع قتل شما و ریچارد هابر در جنگل گفتگو داشتید و ...»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- «چه کسی این خبر را به شما داده؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- «کاری به اطلاع دهنده نداریم ولی این خبر صحیح و تردید ناپذیر است.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- «بسیار خب. پس من هم بگویم. صحیح است که ریچارد هابر پس از وقوع قتل مرا دید ولی همانطور که خود شما اطلاع دارید من در این قسمت ساکت ماندم و نخواستم علیه وی چیزی اظهار کرده باشم.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- «آنچه من میخواهم بدانم این است که آیا ریچارد راجع به شخصی به اسم تورن با شما صحبتی کرده؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- «بلی از من پرسید که آیا چنین شخصی را در آن حوالی دیده ام یا خیر»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- «تو چه جواب دادی؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- « چه جوابی میتوانستم بدهم. من که کسی را ندیده بودم.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- «اطمینان داری که در موقع خالی شدن تیر کسی از خانه ی ملیجوان خارج شد؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- «من به جز ریچارد هابر کسی دیگر را ندیدم. سوگند یاد می کنم. به علاوه فایده ی این پرسشها چیست/ من به شما اطمینان می دهم از آنچه که دیدم یک کلمه هم به دادگاه نخواهم گفت ولی چیزی که میخواهم بدانم این است، من راجع به ریچارد هابر و بودن او در حوالی خانه ملیجوان به هنگام وقوع قتل با کسی حرفی نزده ام. شما از کجا پی به این موضوع بردید و دانستید که او را دیده و باهم گفتگویی داشتیم؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- «موضوع این نیست که این خبر را چه کسی به من داده مهم این است که فعلا من این قضیه را میدانم و امیدوار بودم تو بتوانی برای روشن شدن موضوع به من کمکی کرده باشی.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- «متاسفانه می بینید چیز تازه ای ندارم به شما بگویم.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر لحن گفتار این مرد اثری بود که کارلایل نمی توانست آن را به صداقت وی حمل کند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفصل هفتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفروش ایست لین صورت گرفت و سند مالکیت آن به کارلایل واگذار شد. لرد ماونت سه ورن با موافقت کارلایل قرار شد که یک ماه دیگر در آنجا بماند. شبی کارلایل در خانه ی خود مشغول رسیدگی به امور مربوط به خود بود که خبر دادند لرد ماونت سه ورن دچار حمله ی قلبی شده و او را احضار کرده است. کارلایل با عجله به سوی ایست لین روانه شد. لرد در حال احتضار بود. کارلایل دخترش را در بالین محتضر ندید. لرد ماونت سه ورن همین که او را دید دست او را در دست گرفته و تقاضا کرد برای آرودن ایزابل به ایرا رفته او را به بالین وی بیاورد. آن شب ایزابل به اپرائی که به نفع خانواده تهیدست و بینوائی ترتیب داده شده بود رفته بود و وقتی مردم اطلاع پیدا کردند که دختر لرد ماونت سه ورن در نمایش شرکت می کند در خریدن بلیط بر هم سبقت جسته و جای خالی باقی نگذاشته بودند این نیز در اثر قلب حساس و رئوف ایزابل بود که بر حال این خانواده تیره بخت رحمت اورده و خود تصدی نمایش را به عهده گرفته بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی ایزابل خبر بیماری پدر خود را شنید به اتفاق کارلایل به سوی خانه روان شد. نوکری که تازه استخدام شده بود در را به روی او باز کرد و ایزابل فورا حال پدرش را پرسید. نوکر جواب داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«خانم حال ایشان فوق العاده بد است ولی پزشکان امیدوارند که تا فردا صبح زنده بماند.» این خبر ایزابل را سخت ناراحت کرد او تصور نمی کرد بیماری پدرش به این شدت رسیده باشد. لرزش سختی سراپای او را فرا گرفت و اگر کارلایل را تکیه گاه خود قرار نداده بود زمین می افتاد. کارلایل تسلی وی برآمده با زحمت زیاد او را آرام کرد هر دو باهم به داخل خانه قدم نهادند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکوشش پزشکان برای مداوای لرد ویلیام مفید نیفتاد. و او در سی و نهمین سال زندگانی و در حالی که پس از مرگ خود حتی دیناری هم برای دختر خود بر جای نگذاشت بدرود زندگانی گفت. مرگ وی بزرگترین ضربه ای بود که به ایزابل وارد آمد. صبح همان روز عده ای زیادی از طلبکارهای او به قصر ایست لین هجوم آورده و تقضای توقیف آن را نمودند و چون معلوم شد که این قصر قبلا به کارلایل فروخته شده تقاضای تأمین از بقیه اموال وی نمودند. لرد ماونت سه ورن جز اسم و عنوان لردی و مقداری اموال غیر قابل انتقال که بعد از وی طبق قانون منحصرا به جانشین وی تعلق می گرفت، چیزی نداشت، هنگامی که ایزابل از میزان فقر پدرش با خبر گردید و دانست که قصر ایست لین نیز متعلق به دیگری بوده و وی از مدتی قبل در خانه دیگری سکونت داشته چنان تحت تءثیر یاس و ناامیدی قرار گرفت که قلبا آرزوی مرگ می کرد، پس از این واقعه ناگوار در کجا منزل خواهد کرد؟ چه کسی از وی نگاهداری خواهد نمود این افکار و احساسات دردناک او را می آزرد و قلب ساده او را ناراحت می کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irایزابل منتظر ورود آقای واین بود که کارها را ترتیبی بدهد. بعد از مرگ لرد، القاب او به آقای واین می رسید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفصل هشتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر ان لحظه نامه ای به این مضمون از آقای واین رسید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«ایزابل عزیزم. خبر مرگ پدرت مرا متأثر نمود، این خبر را در نامه ی آقای کارلایل که یه عنوان شوهرم نوشته شده بود خواندم، چون شوهرم نبود نامه را گشودم، نمیدانم فعلا شوهرم در کجا است ولی وعده داده است که فردا مراجعت کند و قطعا به محض آمدن او را به سوی ایست لین خواهم فرستاد؛ تأثر من نسبت به شما اندازه ندارد به طوری که نمیتوانم پیش از این چیزی بنویسم؛
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما واین ماونت سه ورن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرای این که به روحیات اما واین که بعد ها می بایستی خانم لرد ماونت سه ورن نامیده شود بهتر پی ببریم باید به امضای وی در پایان نامه فوق دقت کنیم. به کار بردن نام و عنوان پدر ایزابل از طرف این زن در حالی که هنوز تشییع جنازه پدرش به عمل نیامده و هنوز صاحب حقیق آن در آغوش خاک مدفون نشده مانند نیش عقرب در او کارگر شد و بی اختیار اشک از دیده گانش جاری گردید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکارلایل در این موقع انجا حضور داشت. ایزابل نامه را به وی داد. همین که چشم کارلایل به عنوان امضاء اقتاد مانند صاعقه زدگان بر جای خشک شد. اینقدر عجله از طرف اما در به کار بردن عنوان و لقب پدر ایزابل در نامه ای که به عنوان تسلیت به این دختر تیره بخت نوشته بود تنها از آدمی سبک سر و پست طبع انتظار می رفت و این صفات نیز در خانم واین که بعدها می بایستی ایزابل را در حمایت خود نگهداری کند موجود بود. بیچاره ایزابل گوئی از ساعت مرگ پدر تا این دقیقه سالها بر این دختر از دنیا بی خبر گذشته و حوادث ناگواری که در این مدت کوتاه برای او رخ داده وی را با حقایق تلخ و ناگوار زندگانی تا اندازه ای آشنا کرد . فهمید با چه دنیا و با چه مردمی سر و کار دارد ولی باز نمی توانست خط سیر خود را در چنین دنیای آشفته ای تعیین کند بدتر از همه موضوع فقر و تهی دستی آینده او بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irایزابل بعد از مرگ پدر از مال دنیا چیزی نداشت که بتواند آن را تصرف کند چون به آینده ی خود نگاه می کرد عفریت فقر و احتیاج را در کمین خود می دید و این تصور بار گران مرگ پدر را بر دوش ناتوان او سنگین تر می کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاو روی به کارلایل کرده و با لحنی که حاکی از رنج روحی وی بود پرسید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«آقای کارلایل چند وقت است که شما صاحب این قصر شده اید؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکارلایل پاسخ داد: «معمله ی این قصر در ماه ژوئن انجام گرفت آیا پدر شما در این مورد چیزی به شما نگفت!»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«خیر به هیچ وجه چیزی به من نگفت. آیا شما این قصر را با تمام اثاثیه ی آن خریده اید؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«فقط مبل ها را با خانه خریده ام بقیه اثاثیه متعلق به پدر شما میباشد.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«در اینصورت بقیه اثاثیه هم به بیچارگانی که از پدرم طلباکار می باشند میرسد باید تا آنجا که ممکن است وام پدر بیچاره ام را بپردازم.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«درست نمی دانم. تصور می کنم اثاثیه و جواهرات جزء میراث غیرقابل انتقالی است که پدر شما میرسد و دیگری حق تصرف آنها را ندارد.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«آقای کارلایل با این ترتیب من یقین ندارم که لباسهای تن من متعلق به خود من باشد. آیا باید این لباسها را از تن در آورم؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین سوال که حاکی از منتهای سادگی و بی تجربگی ایزابل بود کارلایل را فوق العاده متاثر کرد و بوی اطمینان داد که کسی حقی به لباسهای او ندارد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتمام این مسایل برای دختری چون ایزابل معمای لاینحل بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر این لحظه فکر دیگری او را متجه ساخت و بر عذاب و شکنجه روحی و فکری او افزود. میدید اشخاص مختلف از هر سو گرد آمده و علیه پدر متوفیش دعوی طلب اقامه کرده بودند. آیا ممکن نیست کارلایل نیز جزء این طلبکارها باشد؟ اگر این چنین باشد کار به کجا خواهد رسید؟ برای اینکه حقیقت امر را بداند روی بکارلایل کرد و با لحنی که شرمساری از آن نمایان بود پرسید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir« آیا پدرم به شما نیز مقروض است؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجواب داد: «خیر لرد ماونت سه ورن در تمام مدت عمرش بدهی به من نداشته است.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«و با وجود این شما ایست لین را از وی خریداری کردید؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir« اگر من نمی خریدم دیگری آنرا می خرید من مقداری پول نقد داشتم . می خواستم ملکی بخرم. پدر شما نیز احتیاج داشت و حاضر شد ایست لین را به من بفروشد.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irایزابل دیگر نتوانست خود را نگه دارد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسیل اشک از دیده اش جاری شد. و با زاریی گفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«آقای کارلایل در این صورت من مدتی است که بدون هیچ گونه استحقاقی در خانه شما به سر میبرم.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«خانم عزیز اگر بدانید اینگونه اظهارات چگونه روح مرا آزار میدهد هیچ گاه از این بابت گفتگویی به میان نخواهید آورد. برعکس من خود را رهین احسان شما می دانم. و بهمین جهت صمیمانه از شما تقاضا میکنم تا هر موقع بخواهید بدون هیچ نگرانی در ایست لین بمانید و آن را خانه خود بدانید.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«از لطف شما ممنونم. اگر اجازه بدهید فقط چند روزی برای اینکه فکر اساسی و و صحیحی بکنم_ آه آقای کارلایل. آیا وضع مالی پدرم به همان اندازه که دیگران می گویند بد است؟ آیا از دارایی های او چیزی به من تعلق می گیرد بر جای نمانده است؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irابتدا به نظر کارلایل رسید که شاد بد نباشد برای تسلی خاطر او اطمینان غیر واقعی به وی داده بر خلاف حقیقت بنماید. ولی او که تا کنون زبان به دروغ نیالوده است چگونه می توانست به کسی چون ایزابل که روحی مانند آیینه صاف و شفاف داشت دروغ بگوید. به علاوه خواهی نخواهی می بایست ایزابل از حقیقت امر مطلع شود به این جهت در پاسخ این پرسش چنین گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«متاسفانه باید بگویم اوضاع چندان رضایت بخش نیست. یعنی تا آنجا که فعلا اطلاع داریم بوی خوشی نمی آید. ولی شاید پدرت در جایی که ما نمی دانیم اندوخته ای بر جا گذاشته باشد.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«خیر آقای کارلایل به هیچ وجه اندوخته ای از وی بر جا نمانده است. حقیقت امر برایم کاملا روشن است. موجودی هستم بی خانمان، بی پول، بی کس، این عمارت مال شماست. عمارت ماونت سه ورن و سایر اموال غیرمنقول به آقای واین می رسد و من بلاتکلیف می مانم.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«ولی آقای واین که جانشین پدر شما می شود و عنوان و مقام او را کالک می گردد قطعا شما را بروی چشم خود خواهد گذاشت و در خانه ای که متعلق به پدر شماست خواهد پذیرفت. شما بیش از خانم وایت استحاق استفاده از خانه لرد ماون سه ورن را دارید.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز شنیدن این حرفها گویی کوههای گران بر سر ایزابل فورد آمد: دنیا در نظرش تیره و تار گردید. با لحنی که غضب، یاس، غم و اندوه از آن نمایان بود گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«چه گفتید؟ چطور ممکن است بتوانم با اما واین در یکجا به سر ببرم؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«خیلی معذرت می خواهم خانم نمی دانستم این موضوع شمار ا آزرده خواهد ساخت. البته نمیبایستی در زندگانی خصوصی شما دخالتی کنم. امیدوارم مرا عفو خواهید فرمود.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«آقای کارلایل من باید از شما معذرت بخواهم. همین قدر که تا این حد علاقه بوضع زندگانی خصوصی من ابراز داریت ممنوم. چیزی که هست زندگی کردن با خانم واین برای من بسیار مشکل و طاقت فرسا می باشد.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکارلایل قلبا به این دختر حق می داد. با همان نامه ای که از اما واین دیده بود به سبکسری و جلفی این زن پی برده و می دانست بین او و ایزابل کوچکترین صفت مشترکی وجود ندارد. با وجود این دخالت بیشتری در زندگانی دختری که به هیچ وجه با وی ارتباطی نداشت صلاح ندانست. از جای برخاست، با ایزابل وداع نموده و خارج گردید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفصل نهم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمان روز آقای واین که اینک لرد واین ماونت سه ورن نامیده میشد از قصر مارلینک که محل سکونت او بود وارد ایست لین شد. بلافاصله پس از ورود وی کارلایل نیز به او ملحق شد و واربرتون که تا آن موقع نتوانسته بود در این محل حاضر شود از لندن رسیده به آنها ملحق گردید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلرد تازه میدانست که سلف او دچار ورشکستگی گردیده ولی از حقیقت قضایا آنگونه که باید مطلع نبود. در زمان حیات ویلیام صمیمت و رفاقتی بین این دو نفر وجود نداشت و ندرتا" باهم روبرو میشدندو همینکه از کیفیت امر و از اسراف های گذشته او و از افلاس کامل وی مطلع شد دانست که بعد از خود برای الیزابت حتی دیناری نیز باقی نگذاشته فوق العاده متأثر و منقلب گردید اما واین از آن جوانمردانی بود که در حفظ آبرو و شرافت تا بسر حد تعصب داشت. رفتارش با تمام اطرافیان مبنی بر صحت عمل، صراحت گفتار بود و از سرچشمه میگرفت. چون بر بیچارگی و فقر ایزابل وقوف یافت کارلایل را مخاطب ساخته گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«هیچ تصور نمی کردم. محققا لرد ویلیام ماونت سه ورن از تمام مردم جهان لاابالی تر و بی فکرتر بوده است.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکارلایل جواب داد.« از نظر اینکه برای تأمین زندگانی دخترش هیچ فکری نکرده است کاملا به شما حق میدهم.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«از بی فکری هم گذشته دیوانگی است. دیوانگی کامل. کسی که بقدر یک سر سوزن عقل داشته باشد دختری چون ایزابل را که بکلی با محیط بیگانه است اینگونه بی سرپرست وبیچاره نمی گذارد که سرنوشتش به دست حوادث باشد. این بیچاره حتی یک دینار که متعلق به خودش باشد ندارد. از او پرسیدم هنگام مرگ متوفی چقدر پول برای وی مانده است جواب داد در حدود بیست یا بیست و پنج لیره که آن را هم برای مخارج روزانه به میسون داده بود، اگر این طفلک بیچاره احتیاج به یک نوار سر پیدا کند استطاعت خرید آن را ندارد. از این قرار ایزابل برای رفع احتیاجات شخصی خودش هیچ پول ندارد. در هفت آسمان یک ستاره برایش نمانده و تصور نمیکنم در جایی اندوخته ای برایش ذخیره شده باشد.» روی سخن وی در جمله آخر با واربورتون بود. واربورتون جواب داد.« اگر اندوخته باقی مانده بود من میبایست از آن مطلع باشم ولی با کمال تاسف باید عرض کنم که حتی دیناری هم برای خانم ایزابل نمانده. املاک موقوفه خانوادگی ماونت سه ورن قانونا به شما میرسد اگر مقداری اشیا هم که قابل فروش باشد باقی بماند قطعا طلبکارها دست روی آنها خواهند انداخت.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irارد جدید ماونت سه ورن روی به کارلایل کرده گفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir« از قراری که شنیده ام ایست لین هم فعلا متعلق به شما می باشد.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکارلایل جواب داد.« صحیح است جناب لرد. در ماه ژوئن گذشته آن را خریداری کرده ام. تصور می کنم لرد متوفی این موضوع را به کلی از همه کسی مخفی کرده بود.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر اینجا واربورتون دخالت کرده گفت:« مجبور بود این موضوع را از دیگران پنهان کند. اگر طلبکارها می فهمیدند حتی یک دینار از پول آن به وی نمی رسید. جز خود او و من و آقای کارلایل کسی از موضوع معامله اطلاع پیدا نکرد.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلرد ماونتسه ورن به طریق اعتراض اظهار داشت.« آقای واربورتون شما هم به نوبه در این میان تقصیر دارید. شما عامل و محرم اسرار او بودیدو شما از اوضاع او کاملا اطلاع داشتید. میبایست او را متوجه حقایق قضایا کرده و وادار کنید برای آینده ی دخترش فکری کند.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irواربورتون گفت:« آقای لرد بهره ای که لرد متوفا میبایست از بابت وامهایش بپردازد کافی بود ممتول ترین اشخاص را نیست و نابود کند. شما از اخلاق او اطلاع دارید. آدمی نبود که گوش به این حرفها بدهد.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«این را کاملا می دانم. باید فهمید در بانکها چقدر پپول موجود است.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«متاسفانه در بانکها یک دینار هم نمانده.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«در این صورت برای پرداخت مستدخمین، برای مخارج تشییع جنازه برای مخارج پول از کجا بیاوریم.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«جایی نداریم.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir« آه... ننگ و افتضاح از این بالاتر نمی شود. در تمام مدت حیات جز اسراف و تبذیر های جنون آمیز کاری نداشت. هنگام مرگ در کنار پرتگاه فقر میزیست، بعد از خودش دختر بدبختش بی کس و بی خانمان و بدون معیشت ماند.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکارلایل گفت« موضوع خانم ایزابل بیش از همه نگران کننده اسن. بیجاره چطور و در کجا باید زندگی کند.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلرد جواب داد« در این قسمت تکلیف معلوم است باید با ما زندگی کند. تصور نمیکنم در خانه من ناراحت تر از خانه پدرش باشد. بیچاره چگونه توانسته است بار این همه سختی را به دوش بکشد! قطعا در تمام این مدت طلبکارها از او سلب آسایش کرده اند.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکارلایل گفت:« تصور نمی کنم قبلا از اوضاع و احوال پدر خود اطلاعی داشته است بیچاره تا روز مرگ پدرش خود را در امان میدانسته است.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irماونت سه ورن نمی توانست این قضیه را باور کند. تصور می کرد ایزبل از آغاز افلاس پدرش اطلاع داشته است ولی واربورتون گفته کارلایل را تایید نموده اظهار داشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«صحیح است خانم ایزابل تا بهار امسال به هیچ وجه نمی دانست پدرش مقروض است و در آن موقع هم مرحوم لرد ماونت سه ورن با فروش ایست لیت به آقای کارلایل از علنی شدن افلاسش جلوگیری کرد. ولی در هر صورت او فوت کرده است و دوره ی بی احتیاطیش به پایان رسیده است.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«متاسفانه اینطور نیست نتیجه ی بی احتیاطی های او از این به بعد بهتر و بیشتر محسوس میشود مخصوصا دختر بیچاره اش باید در آتش این بی احتیاطی ها بسوزد.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحالت ایزابل در آن هنگام شبیه کسانی بود که به هیچ وجه روزنه امیدی برای آنها باقی نمانده است. لرد جدید با لحنی مهرآمیز و با ملاطفت پدرانه به وی اظهار داشت که میبایست بعد از این در خانه وی سکنی گزیند. ایزابل در جواب وی با زباین الکن اظهار امتنان نمود ولی به محض اینکه لرد از اتاق خارج شد گریه را سر داد. رفتن و با زنی چون خانم واین در یکجا زندگی کردن، مرگ بر چنین زندگانی سخت و طاقت فرسا ترجیح دارد خیر باید رفت. باید کار کرد، و بار منت این زن را به دوش نکشید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاینها خیالات و تصوارتی بود که در فکر بیچاره ایزابل خطور می کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irضعف روحی ایزابل به قدری بود که روحش در مقابل این پیشنهاد ظغیان و سرکشی میکرد فکرش تحت تاثیر مشکلات آینده قرار گرفته و حس میکرد هر راه دیگری بر روی وی بسته است با این حال چگونه می توانست خیالات واهی خود را از قوه بفعل آورد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر تشییع جنازه لرد ماونت سه ورن فقط دو نفر از صاحبان عزا حضور داشتند. یکی لرد جدید و دیگری کارلایل بود. شخص آخر به هیچ وجه خویشاوندی و بستگی با لرد متوفی نداشت و مدت زمانی نمیگذشت که در زمره دوستان نزدیک قرار می گرفت ولی لرد جدید چون نمی خواست تنهایی برای تشییع جنازه حضور یابد او را نیز دعوت کرده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروز بعد از تشییع جنازه لرد عازم حرکت شد و به ایزابل نیز سفارش کرد که خود را مهیای حرکت به سوی قصر مارلینک نماید. لرد موقع عزیمت دست کارلایل را در دست گرفت و گفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«دوست عزیز از زحمات شما بسیار ممنونم امیدوارم مرا فراموش نخواهید مرد.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«شما را به هیچ وجه نمی توانم فراموش کنم ممکن است بفرمایید حال خانم ایزابل چگونه است؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«فوق العاده متاثر و شکسته دل است. به قراری که شنیدم دیشب تا صبح نخوابیده و مشغول گریه بوده است آه که لرد مرحوم چقدر بی مبالات بوده اس و این طفلک را چطور در آتش افکنده است!»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر این موقع زنگ زد و چون پیشخدمت حاضر شد به وی گفت:« به خانم ایزابل اطلاع بدهید که من کی خواهم حرکت بکنم و می خواهم قبل از عزیمت او راببینم.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irایزابل در حالی که لباس عزا بر تن داشت وارد شد. رنگ به صورتش نمانده و چشمانش گود افتاده بود. لرد به روی به او کرده گفت:« ایزابل من میخواهم حرکت کنم با من کاری ندارید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irایزابل دهان باز کرد که ناگهان چشمانش به آقای کارلایل افتاده سر به زیر افکند لرد چون او را ساکت دید به تصور اینکه با او کاری ندارد گفت:« تصور نمی کنم با من کاری داشته باشید. اما عزیزم قبل از حرکت حتما چیزی بخور و گرنه تلف خواهی شد. به خام وایت بگوید به لندن که رسیدم برای او نامه خواهم نوشت.» منتظر بود که ایزابل برود ولی این دختر خجول و ناتوان سر به زیر افکنده بود و هر لحظه از رنگی به رنگی میشد. لرد چون نگرانی و تردید او را دید گفت:« دختر عزیزم اگر حرفی داری بگو.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمسلما ایزابل می خواست به او چیزی بگوید ولی نمی دانست مطلب را چگونه شروع کند این لحظه برای دختری چون ایزابل
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir61-70
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبسی سخت و اضطراب آور بود بیچاره رنج می کشید. چیزی روح او را شکنجه می کرد که قدرت اظهار آن را در خود نمی دید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلرد از ظواهر حال او پی به حقیقت مطالب برده بود و با لحنی ملاطفت آمیز گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir« دختر عزیزم من بکلی این موضوع را فراموش کرده بودم تقصیر هم ندارم، چون دست به جیب برد کیف خود را بیرون کشید و آن را وارسی کرد و با لحنی تأثیر آمیز به گفته خود افزود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irایزابل عزیزم: هیچ پول برایم نمانده و بیش از سه لیره در جیب ندارم شاید بتوانی با این پول خود را به قصر مارلینک برسانی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر آنجا اگر به پول احتیاج داشته باشی خانم ماونت سه ورن بتو خواهد داد ولی البته باید به او بگویی.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین بگفت و از جیب خود سه لیره طلا بیرون آورده روی میز گذاشت و گفت : « خداحافظ دختر عزیزم. امیدوارم در قصر مارلینک راحت و خوشبخت باشی. منهم بهمین زودی بشما ملحق خواهم شد. سپس دست کارلایل را در دست گرفته از آنجا خارج شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکارلایل به اتاق ایزابل مراجعت کرد ایزابل چون کارلایل را دید گفت آقای کارلایل ممکن است از شما تقاضائی کنم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir« هر امری دارید بفرمائید با کمال میل انجام خواهم داد. »
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irایزابل دست به جیب برد، یک لیره طلا از سه لیره ای که لرد به وی داده بود بیرون آورده به کارلایل داده گفت: خواهش می کنم این یک لیره را به آقای کاین بدهید حق الزحمه تعمیر پیانوی من است اگر این پول را به یکی از نوکرها بدهم ممکن است بواسطه کارهائی که دارند فراموش کند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکارلایل گفت: « خانم عزیزم حق الزحمه کاین برای تعمیر پیانو بیش از پنج شیلینک نیست. »
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir« ولی آخر برای انجام این کار مدت زیادی زحمت کشیده، تصور نمیکنم یک لیره زیاد باشد آنروزی که پیانوی مرا تعمیر میکرد بواسطه گرفتاری زیاد نتوانستم از او پذیرائی کنم و حقیقتاً از او شرمسار میباشم.» آنگاه با تبسم ملالت باری بگفته خود افزود:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوانگهی این بیچاره از من بدبخت تر و محتاج تر است ولی با وجود همه اینها اگر تنها موضوع قرض من به او بود هیچگاه برای پرداختن این وام از لرد ماونت سه ورن تقاضائی نمی کردم. میدانید در آن صورت چکار میکردم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکارلایل باحرارت زیادی پرسید: « خوب، چکار میکردید؟ »
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir« هیچ؛ از شما تقاضا میکردم از طرف من به آقای کاین یک لیره بپردازید و آنگاه هر موقع پول بدستم می آید قرض شما را ادا میکردم باور کنید برای من خیلی گواراتر بود تا از ماونت سه ورن تقاضائی کنم. »
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir« از این اظهار لطف فوق العاده متشکرم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقبل از اینکه ایزابل پاسخی به وی بدهد هیاهوئی از بیرون شنیده شد هر دو را متوجه خود ساخت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین صدای کالسکه ای بود که برای بردن خانم ایزابل فرستاده شده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irایزابل روی به کارلایل کرده گفت: آقای کارلایل تمام وسایل حرکت من آماده شده است و باید حرکت کنم میخواهم قبل از حرکت خود یک یادگاری که دارائی منحصر به فرد من است بشما تقدیم کنم. یاد دارید دو هفته قبل یک جفت ماهی طلائی رنگ خریدم می خواهم آنها را بشما بسپارم. »
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir« چرا آنها را با خودتان نمیبرید؟ »
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir« آنها را خیلی دوست دارم و نمیخواهم در خانه ای که خانم مانت سه ورن هست آنها را ببرم آنها را بشما میسپارم امیدوارم مثل خود من از آنها توجه خواهید کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخانم ایزابل باحرارت و خیلی تند حرف میزد میخواست بدیوسیله هیجان درونی خود را از کارلایل بپوشاند ولی رنگ چهره او و اشکهائی که چون قطرات باران بر چهره اش میریخت از راز درون و از پریشانی و بیچارگی او خبر میداد. کارلایل فوق العاده متأثر شده بود بازوی ایزابل گرفت او را بسوی کالسکه برد. خدمتگذاران همه در سالن صف بسته منتظر عزیمت بانوی خود بودند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیعنی از آنها در این خاندان متولد شده و موی سیاه خود را در خدمتگذاری سفید کرده بودند. خانم ایزابل از دیدن آنها پریشان تر گردید. دست خود را بسوی آنها دراز کرد. میخواست با آنها وداع کند. میخواست از احساسات مهرآمیز خود نسبت بآنها سخن گوید ولی تمام این خیالات بصورت چند آه سرد از نهاد وی خارج شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآنها نیز تاثرات را در پرده خودداری پنهان داشته، دست او را بوسیده از وی دور شدند. چون بنزدیک کالسکه رسیدند ایزابل دست کارلایل را صمیمانه فشار داده گفت: « آقای کارلایل من برای همیشه سپاسگزار شما خواهم بود. تصور میکنم از مراتب حق شناسی من بی اطلاع نباشید. »
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکارلایل جواب داد: « متاسفم خدمت قابلی نتوانسته ام انجام دهم فوق العاده آرزومند بودم که وسیله ای داشتم از رفتن شما بجائی که میدانم روح شما را معذب خواهد کرد جلوگیری میکردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمی دانم میتوانم بعدها نیز شما را ملاقات کنم یا خیر؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباید ما همدیگر را ملاقات کنیم مگر فراموش کرده اید به لرد مانت سه ورن قول دادید که گاهگاهی به دیدار ما بیائید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir« صحیح است شاید بتوانم گاهگاهی همدیگر را ملاقات کنیم . ولی گفتگوی آنها به پایان رسید. کالسکه بحرکت درآمد خانم ایزابل در گوشه آن خزیده بحال ناتوانی خود اشک میریخت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر بین افکار ملالت بار گوناگون گاهی فکرش متوجه کارلایل شده و خود را مرهون او میدید ولی هنوز نمیدانست این جوان نجیب و نیک فطرت چه خدمت دیگری درباره وی انجام داده که هنوز متوجه آن نشده است. چون اندکی ناراحتی وی فرونشست و اشک از دیدگان بسترد ناگهان متوجه قطعه کاغذی شد که بروی دامن او افتاده بود بدون اینکه بداند چیست آنرا از روی دامن برداشته باز کرد، این قطعه کاغذ عبارت بود از چک بانک به نام حامل بمبلغ یکصد لیره. در همین وقت متوجه شد کارلایل بهنگام وداع این چک را بدست او داده و وی بواسطه هیجان ملتفت آن نشده است.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irایزابل از دیدن آن چک سخت دست خوش هیجانی گردید چشم خود را بر این تکه کاغذ دوخت. از شدت هیجان خون بصورتش جستن کرد حرارتی شدیدتر از تب سراپای او را فرا گرفت از اینکه خود را مورد لطف و احسان جوانی بیگانه میدید بی اندازه ناراحت شد. در وهله اول آنرا توهینی نسبت بخود فرض کرد ولی چون حقایق تلخ زندگانی چند روز اخیر را بیاد آورد یکنوع حس حق شناسی در قبال این مردانگی و مهربانی جانشین حس اولیه او شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکارلایل در جریان حوادث چند روزه اخیر از وضع او باخبر شده و به نیازمندی و تهیدستی او پی برده بود و میدانست حتی دیناری که متعلق بخود او باشد در اختیار خویش ندارد، برای اینکه تا مدتی نیازمند خانم ماونت سه ورن نباشد این چک را باو داده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچون لرد ماونت سه ورن به لندن رسید و به مهمانخانه ای که معمولا در آنجا اقامت میکرد رفت نخستین چیزی که باعث حیرت او شد روبرو شدن با زنش بود. علت آمدن او را جویا شد ولی خانم ماونت سه ورن پاسخ درستی به او نداد همینقدر گفت: چون میدانستم شما هم به اینجا میائید برای گردش آمده و ویلیام را هم با خود آورده ام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلرد ماونت سه ورن گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir« اما من از آمدن شما به اینجا خیلی متأسفم زیرا امروز ایزابل بقصر مارلینک رفت و در آنجا تنها خواهد ماند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir« ایزابل در قصر مارلینک چکار دارد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir« آه... اما... چه بگویم. ماونت سه ورن در حال فقر فوت کرده و دخترش بدون خانه، بدون پول و بدون وسیله زندگی مانده، حتی دیروز برای مخارج او مجبور شدم سه لیره به او بدهم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکنتس ماونت سه ورن مانند کسی که از شنیدن این خبر متأثر شده باشد گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir« بیچاره در اینصورت چطور گذران خواهد کرد. کجا خواهد ماند؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir« معلوم است: باید به خانه ما آمده و با ما...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکنتس ماونت سه ورن مهلت نداد شوهرش حرف خود را تمام کند. با روئی ترش و بهم کشیده گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir« گفتی با ما در یکجا زندگی کند؛ محال است.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir« برعکس؛ لازم است از او نگهداری کنیم جای دیگری ندارد. من تصمیم خود را گرفته ام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخانم ماونت سه ورن از شدت غضب رنگ و روی خود را باخت؛ از جای برخاست روبروی شوهر خود ایستاده با لحنی قاطع گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir« ریموند گوش بده ببین چه میگویم. من اجازه نخواهم داد دختری چون ایزابل در خانه من منزل کند. من از او متنفرم و تعجب می کنم چگونه بدون مشورت با من چنین تصمیمی گرفته ای قطعاً تو را گول زده و فریب داده اند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir« هیچکس مرا فریب نداده است. کسی از من چنین درخواستی نکرده؛ من خودم این پیشنهاد را به او کردم نمیتوانستم او را بگذارم در کنار کوچه ها بماند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir« هرکجا میخواهد بماند. نباید به خانه ما بیاید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir« از این حرفها گذشته، ایزابل اینک در قصر مارلینک است و باید در آنجا بماند. شما هر قدر هم از او متنفر باشید باز او را از خانه خود نخواهید راند. کاری بکار تو ندارد. دختری به زیبائی ایزابل خیلی زود به خانه شوهر خواهد رفت. این دختری که من دیده ام همانطور که صورتاً زیبا است سیرتا نیز نظیر ندارد و تعجب می کنم تو برای چه از او متنفری. نمیخواهم علت تنفر تو را هم بدانم ولی جوانهای برازنده با کمال میل و رغبت خواستار همسری او خواهند شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir« حال که چنین است اولین کسی که در راه او پیدا شود با او ازدواج خواهد کرد. من خودم در این خصوص نظارت خواهم کرد و نخواهم گذاشت زیاد در خانه ما بماند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفصل دهم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز ورود ایزابل به خانه تازه تقریباً ده روز می گذشت که لرد ماونت سه ورن و خانم وی در قصر مارلینک به او ملحق شدند. لرد با روی گشاده ورود ایزابل را خوش آمد گفت؛ خانم وی خوش آمدی بر زبان راند ولی رفتار و حرکات وی بقدری تحقیرآمیز و خفت آور بود که از همان لحظه اول روح ایزابل دچار شکنجه و عذاب شدیدی شد و از شدت تأثر و قهر و غضب خون در عروقش منجمد گردید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلرد جدید از زن خود دو کودک داشت که هر دو آنها پسر بودند. در ماه فوریه پسر کوچک آنها که کودکی رنجور و ناتوان بود بدرود زندگی گفت و مرگ این کودک پدر را به کلی پریشان و دلشکسته کرد. مادر وی چند قطره اشکی بدرقه راه او کرد و پس از آن برای همیشه او را فراموش نمود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفصل زمستان سپری گردید و بهار در رسید ولی ایزابل حس می کرد بهار امید و جوانی او برای همیشه ناامیدی و بیچارگی شده است. در همین اوقات خانم له ویزون مادربزرگ خانم اِما نامه ای به او نگاشته و اطلاع داد عید پاک را در نزد وی بسر خواهد برد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخانم ماونت سه ورن میانه خوشی با مادربزرگ خود نداشت و باطناً مایل بود تمام جواهرات خود را از دست بدهد بشرط اینکه مجبور نباشد چند صباحی از مادر بزرگ خویش پذیرائی کند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچند روز بعد خانم سالورده مزبور با فرانسیس له ویزون بقصر مارلینک وارد شدند جز آنها و ایزابل مهمان دیگری در این خانه نبود. از روز ورود آنها تا چها روز بعد هیچ حادثه تازه ای رخ نداد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروزی ایزابل با ویلیام پسر بزرگ لرد ماونت سه ورن که علاقه فوق العاده ای به او پیدا کرده بود برای گردش از قصر خارج شدند و فرانسیس اتفاقاً با آنها مصادف شد و گردش آنها تا شب بطول انجامید. خانم ماونت سه ورن چون نمی توانست به آنها ملحق شود از شدت حسد در آتش می سوخت و بیچاره ایزابل را به باد بدگویی گرفته و بدینوسیله شعله حسد خود را فرو نشانید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهنگامی که ایزابل مراجعت کرد موقع صرف شام بود ایزابل برای تغییر لباس به اطاق خود رفته و با عجله خود را برای حضور درسر میز شام آماده مینمود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irویلیام روی زانوی او نشسته پیوسته از او پرسشهای مختلفی میکرد. در همین حین ناگهان در باز شده خانم ماونت سه ورن وارد گردیده با لحن زننده ای پرسید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir« از صبح تا بحال کجا بوده ای؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irایزابل که طوفان را کاملا نزدیک دیده بود برای جلوگیری از وقوع حادثه ناگواری با ملایمت جواب داد: گردش میکردیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir« چطور گردش میکردی. به چه جهت در خانه من میخواهی باعث ننگ و افتضاح شوی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir« من منظور شما را هیچ نمیفمم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir« کافی نبود که خانه را مبدل به یتیم خانه کنی و آسایش را از من سلب نمائی که حالا میخواهی با این حرکات زشت و قبیح باعث رسوائی همه ما بشوی؟ سه ساعت است که تو با فرانسیس له ویزون خلوت کرده ای کجا بودید؟ در تمام این سه ساعت سرگرم معاشقه با او بوده ای ننگ و رسوائی از این بدتر!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهزار نوع افکار دردناک از مغز ایزابل خطور کرد. خود را مستحق این ملامت و سرزنش آن هم از طرف زنی چون اِماواین نمیدانست، هیجان و غضب سراپای او را در برگرفت. از جای برخاست، و با لحنی محکم گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir« معاشقه ای در کار نبوده است تاکنون با معاشقه سر و کاری نداشته ام. معاشقه را برای زنهائی واگذار میکنم که زشتی اعمال خود را در زیر پرده شوهر داری میپوشانند دراین خانه تنها یکنفر است که از ابتدای ورود له ویزون با او جز معاشقه، کاری نداشته سرکار کنتس! آن یک نفر شما هستید یا من؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتیری بود که مستقیماً به هدف رسید گوئی ساعقه ای بر سر کنتس فرود آمد، لرزشی چون لرزش مرگ سراپای او را فرا گرفت بی اختیار دست راست خود را بلند کرده محکم بر گونه چپ ایزابل نواخت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچنین حادثه ای برای ایزابل تازگی داشت در مدت عمر خود از دست کسی بی جهت سیلی نخورده بود. خون بر چهره پریده رنگ او صعود کرد قبل از اینکه بخود آید و بفهمد چه شده است کنتس دستِ چپ را نیز بلند کرده سیلی سخت تری بر چهره راست وی نواخت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irایزابل بی اختیار فریادی از دل برکشید. ویلیام که تا این دقیقه ساکت ایستاده بود خود را به آغوش ایزابل افکند و صدا به فریاد بلند کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآنشب تا صبح چشم ایزابل بخواب نرفت پیوسته گریه می کرد و بر بخت شوریده خود اشک میریخت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصبح روز بعد در حالی که ضعف و ناتوانی کاملا او را از پای درآوره بود از جای برخاست. مارول خادمه وی صبحانه او را حاضر کرد ویلیام نیز آهسته در اطاق را باز کرد و نزد او آمد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدست او را گرفته بر لب نهاد و آهسته گفت: ایزابل مادرم دارد بیرون میرود نگاه کن. ایزابل کنار پنجره آمده به بیرون نظر افکند و مشاهده نمود کنتس ماونت سه ورن در کنار فرانسیس در میان کالسکه نشسته و مهیای رفتن است. طفل مجدداً دست او را گرفت گفت بیا برویم بیرون بگردیم، هیچکس اینجا نیست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irایزابل دست کودک را که محبتی بی پایان نسبت به او پیدا کرده بود بدست گرفته درصدد حرکت برآمد ولی قبل از اینکه قدمی بردارد یکی از نوکرها وارد شده گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir« خانم یکنفر آمده میخواهد شما را ببیند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irایزابل انتظار کسی را نداشت تصور نمیکرد در این گوشه کسی به سروقت او آید. به این جهت سؤال کرد آیا با من کار دارد یا با خانم ماونت سه ورن. پیشخدمت گفت خیر خانم با شما کار دارد و میگوید میخواهم خانم ایزابل را ببینم و این کارت را هم داد، ایزابل کارت را گرفت نگاهی بعنوان آن افکنده از شادی از جای برجست و گفت : « عجب! کارلایل است، بگو بیاید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکارلایل برای دیدن یکی از موکلین خود در نزدیکی قصر مارلینک اقامت داشت در بستر بیماری افتاده و بیم مرگ او میرفت آمده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir71-80
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه این جهت برای اینکه در حضور وکیل قانونی خود وصیت کرده باشد تلگرافاً کارلایل را احضار نموده بود. این حادثه در نظر کارلایل یکی از حوادث عادی و ناچیز میامد ولی در قبال آن حوادثی بوقوع پیوست که تاثیر آن بکلی دوران زندگانی آینده او را تغییر داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچون باین حوالی آمد خواست از دوست دیرینه خود ملاقاتی کرده باشد. این ملاقات مصادف بود با صبح همان روزی که حادثه رخ داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکارلایل مانند همیشه با قیافه خنداد و دل ساده و بی خبر خود وارد شد. ایزابل برای استقبال او قدمی جلو برداشت. دست بسوی او دراز کرد و گفت : هیچ تصور نمی کردم دیگر بدیدار من بیائید از دیدن شما خوشوقت و خرسندم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکارلایل جواب داد. دیروز برای انجام کاری باین حدود آمدم،نمی توانستم بدون ملاقات شما از اینجا بروم. از قراری که شنیدم لرد ماونت سه ورن اینجا نیستند
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«لرد بفرانسه رفته است من اطمینان داشتم که باز همدیگر را خواهیم دید آقای کارلایل آیا بیاد می آورید که...»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحرف خود را نا تمام گذاشت: خود او نیز بیاد حوادث گذشته و مخصوصاً بیاد جوانمردی کارلایل در آخرین دقایق وداع افتاده بود. با اینکه در آغاز کار نمی خواست از پول کارلایل استفاده کرده باشد ولی احتیاج او را مجبور بخرج مقداری از آن کرده بود. خود را مقروض کارلایل مییدانست ولی چگونه می توانست قرض خود را بوی بپردازد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکارلایل که متوجه اضطراب و پریشانی خاطر او شده بود برای اینکه خاطر او را مشغول کرده باشد دست بسوی ویلیام پیش برد . گفت: « چه بچه زیبا و مودبی»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irایزابل گفت :« ویلیام واین پسر لرد ماونت سه ورن»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکارلایل نگاه دیگری به کودک افکند، گفت «عیناً شبیه پدرش می باشد قطعاً همان صفات را هم دارد و به همان اندازه نجیب،نیک سیرت و جوانمرد است... آنگاه روی به کودک کرده گفت « کوچولو چند سال دارید؟ بچه جواب داد «شش سال دارم»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irایزابل خم شد، صورت کودک را بوسید، گفت ایشان آقای کارلایل و یکی از دوستان صمیمی من هستند»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irطفل چشمان زیبا و گیرنده خود را به کارلایل دوخته و صورت او را خوب برانداز نموده و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«آقا اگر شما واقعاً دوست صمیمی ایزابل باشید منهم شما را دوست خواهم داشت»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irایزابل گفت فوق العاده نسبت به من لطف دارند آنگاه روی به کارلایل کرده با کلماتی جویده اظهار داشت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir« راستی هیچ نمی دانم چه بگویم میبایست از شما تشکر کنم،باور کنید قصد نداشتم چیزی از آن بمصرف برسانم اما...»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکارلایل بدون اینکه بگذارد ایزابل حرف خود را تمام کند برای اینکه گفتگو را تغییر داده باشد گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«آه خانم، من نمی دانم چه می خواهید بگویید. اصلاً فایده این حرفها چیست. می دانید چه خبر بدی برای شما آورده ام. از ماهی هائی که بمن سپردید دوتای آنها مرده اند.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir« عجب چه طور شد.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir« تصور می کنم ار سرما مرده باشند زیرا علت دیگری بنظرم نمی رسد. می دانید در ماه ژانویه چند روزی هوا فوق العاده سرد شد،ماهیها همانوقت مرده اند.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«با وجود این از شما ممنونم که تا این اندازه مراقب آنها بوده اید. اوضاع ایست لین چطور است.آه ایست لین عزیزم! راستی حالا کسی در آنجا سکونت دارد یا خالی است»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir« هنوز خالی است. محتاج بعضی تعمیرات بود ولی پولی را که بمصرف تعمیر آن رسانیده ام چیزی نیست.»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخی
00خیلی بخش ها تکراری، بودغلط املایی زیاد ،ولی قلم نویسنده بسیار قوی
۳ ماه پیشسولماز
00محشر و کم نظیر بود حتما بخونید البته ترجمه اش خوب نبود
۴ ماه پیشسولماز
00کم نظیر و عالیه لذت بردم و سپاس از شما
۴ ماه پیشمرضیه
۲۸ ساله 10من که ۲ خطشو خوندم ولی نفهمیدم چی شد 🤔ممنون از شما
۱ سال پیشاصلا به درد نمیخوره
۱۸ ساله 00اصلا خوب نیست
۱ سال پیشسلا
00سلام این رمان تا بخش ۱۳ قابل خواندن هست بقیع در دسترس نیست
۲ سال پیشزینب
۲۰ ساله 10چرت
۲ سال پیشصدف
20من ک یه قسمتشو خوندم گیج شدم 😐
۲ سال پیشزهرا کریمی
۱۵ ساله 00عالی بود چون قسمت آخرش غمگین بود☺️☺️☺️☺️🌹
۲ سال پیشهانیه
46این نظر ممکن است داستان رمان را لو داده باشد
ایوب
۴۵ ساله 31غمگین بودن پایان داستان ، نشانه بد بودن داستان نیست
۲ سال پیشسمیرا
۱۷ ساله 10خوب بود بدک نیس
۲ سال پیشالهه
۲۰ ساله 20هر چی هم قشنگ باشه بازم چی این مثل شاهنامه نوشتی ننویسنده عزیز یکی باید ترجمه کنه برا ادم
۲ سال پیشمحمد
۲۰ ساله 51ای کاش ب زبان ساده تری گفته میشد که راحت تر میشد خوند و بهتر درک کرد
۲ سال پیشمینا
۲۶ ساله 100موضوع زیبایی دارد اما بسیار کتاب گونه است در صورت امکان رمان های خارجی را به صورت درست ترجمه کنید خواسته من با لحن کتابی😁☺
۳ سال پیش
اوا
۲۰ ساله 00قسمت ۱۴ باز نمیشه