رمان یک شب طولانی به قلم حسین کاوه
این رمان مناظره بین دو روح حاضر در یک شب طولانی است . مناظره ای از نگفته های یک زندگی و … روح هایی که به واسطه ی لحظات پایانی عمر جسمانی ، به هم نزدیک و نزدیک تر می شوند تا جایی که هیچ حائلی برای ملاقات این دو روح ، در لحظه ی مرگ باقی نمی ماند و با مرگ مادیت و جاودانگی روح ها به پایان می رسد و...
تخمین مدت زمان مطالعه : ۳ ساعت و ۴۸ دقیقه
ژانر : #فانتزی #ترسناک
خلاصه :
این رمان مناظره بین دو روح حاضر در یک شب طولانی است .
مناظره ای از نگفته های یک زندگی و …
روح هایی که به واسطه ی لحظات پایانی عمر جسمانی ، به هم نزدیک و نزدیک تر می شوند تا جایی که هیچ حائلی برای ملاقات این دو روح ، در لحظه ی مرگ باقی نمی ماند و با مرگ مادیت و جاودانگی روح ها به پایان می رسد و...
به نام زیباترین ترنم نور
«روبه تمام خورشیدهایی ، که یکی پس از دیگری ، در کورسوی ذهن من و تو ، ناجوانمردانه و زود به دل افقی بی نشان آرمیدند ، گلایه هایم را سطر به سطر ، از دیباچه انتظار پس گرفتم و سرانجام تندیس حضورت ، تولدی شد ، بر این خط های متوالی از واژه ها ...
واژه هایی که سوختند ، تا تو را بسازند و فریاد بزنند که این جا ، میان این همه تنهایی ، تنها تویی...
لکنت به دل آواز و تصویر و کلمه و جمله ها افتاده و من نمی دانم ، از کدام برکه بگویم که تاریکم نکند و با چه احساسی ، سپید بسرایم که اسیر شبی سیاهم و این یک شب طولانی ، شاید آخرین حلقه وصل با تو باشد !!!
به رزوهای نبودنت ؛ نیامدنت و به شب های جاودان دوری ات ، قسم ها را یکی کی با جام زهر می نوشم و می نگارم که نباید می بودی و انگار ، این تقدیر ، خوب می فهمید و به حق نوشت ؛ تصویری را که آرزو کشت و امید را برباد داد ...»
***
«عمر ، بستر اتفاقی است که شبیه به سفر است و شاد از پس این گذر و عبور ، همان جا ، تو را که دیدم راه هایم بیراه شد و مقصدم نامعلوم .
از همان نقطه ای که دیدار بود ، تا تمام بی تو بودن ها که دیوار شد و دیباچه بازگشت ؛ حضور یعنی ،تامل سکوت و تنهایی .
حتی در این بحبوحه غم ؛ قلبم گره خورده در آذین رسوایی است و ستاره ها امشب ، سخت چکه می کنند ، نگاه هایشان را به ظلمت بی انتهای جدایی ام .
دارم یاد می گیرم که با غم بخندم و به لبخندهای غم دست بزنم و از زخم هایش نرنجم و به چاردیواری گورم آرام بگیرم .
برگرد به دوراهی گذشتنم و رفتنت ... من جامانده ام ، از قاب تصویری که شکست و شیشه هایش مرا تکه تکه کرد ، با چهره ای که شبیه به تاریکی های زمانه ام شد .
هستی و شاید امشب شب اخر است. آخرین پازل جدا مانده از زمان تنهایی ، امشب به ترسیم چهره تو نفس می کشد و با آمدنت خواهد مرد »
***
تمام پالتویش خیس خیس شده بود و صدای سرفه هایش را فقط خودش می شنید .
روی گوش های تمام مردم زمانه اش ، انگار پنبه فرو برده بودند . کسی دربند تنهایی او اسیر نبود و او تنها میان هلهله ی جمعیتی که نمی شناخت و گویی در ازدحام این همه شلوغی و بوق و کرنای خیابان ها به آرام ترین رویای خیالش دل بسته بود و بی صدا قدم می گرفت و می گذشت .
تپش های قلب آسمان ، از بغض شکسته شده اش ، به ریزش اشک های ابرها رسیده بود .
مدام روی سرش می غرید و می بارید . دویدن های مکرر و پر از تکرار عابران ، برای او هیچ معنایی نداشت .
خیس تر از باران ، به نای دَم اش ، قبل از هر قدمی که بگیرد ، نفس را می شمرد .
خسته بود ...
خسته تر از میزبانی زمین و نوازش های پر از زخم بادهایی که به صورتش سیلی می زدند .
بی هویت تر از ناشناخته های عبورش ، به راهی دل بسته بود که رو به خانه متروکه اش کشیده می شد .
در آیینه خیالش ، هیچ تصویری جز چهره حکاکی شده دختری که تسخیرش کرده بود و روحش را به غارت می برد ، نمی دید .
هر چقدر آسمان می بارید ، او اشک هایش را فرو می خفت و گویی زیر چشم هایش ، خشک تر از هر بیابان دنیایی بود که می دید .
سرما و درد را نمی فهمید و به ظاهر احساسی نداشت ، اما او گرم سوختن بود و غرق عشق.
مهم نبود ، چند نفر برای فرار از باران به او تنه بزنند ؛ مهم ، عبور او و رسیدن به اوج تنهایی و نقطه شروع حضورش ، برای هزارمین شب فرتوت در کنار آرام بود .
هرچقدر به خانه ی خلوت از آدم ها نزدیک می شد ، صدای نفس ها و سرفه های سنگینش را بهتر می شنید .
گرفتن پاهایش از روی زمین و دوباره پرتاب و سقوط بی اراده پاهایی ، که گاه از فرط ناتوانی به زمین کشیده می شد ، نه تنها عذابش نمی داد که احساسی شبیه به رهایی بر او می نوشت و لبخندهای نامرئی اش را به رخ قلب زخم خورده اش می کشید .
پیرمرد به انتهای کوچه ی بن بست رسیده بود . کوچه غرق در تاریکی و ریزش بی امان باران و سیل گریز آب از ناودان ها بود .
تقریباً شیب کوچه رو به خانه او بود و همه محوطه خانه محقر و دروازه تک لنگه اش را آب گرفته بود . امّا برای خیس نشدن 15 دقیقه دیر شده بود .
اصلاً این التیام باران ، مگر زحمتی به رنگ تگرگ های زخم زده از زمین می توانست داشته باشد که خود را نگران آبستن حوادثش ببیند که از سرمای جسمش بیرون خیزد.
او به زجر و میهمانی حضور شب های بی تکرار و مکررش فکر می کرد که دوباره بزم غمی در راه است ، پشت پنجره هایی که حزن تنهایی گرفته اند و او را می خواهند.
دست های لرزان و چروکیده اش را از جیب پالتویش بیرون آورد و بی اراده به سمت درب برد . به حماقتش نخندید که چرا کلیدش را بیرون نیاورده ؟! او خوب می دانست طلسم عشقش ، فراتر از فراموشی های روزمرِّگی های زمین است . چند باری جیب هایش را گشت و در نهایت کلید را در همان جیب پالتوی سمت چپش که دستش را پنهان کرده بود یافت .
درب را با صدای نامتوازن از آهنگ زد و خورد باران باز کرد و وقتی پا به دالان و راهروی تاریک خانه اش برد ، حسِّ حضور سنگینی غم را ، از همان لحظه ی اول ، عجیب تر و مرئی تر از همیشه فهمید.
گویی به او خوش آمد می گفت .
نگاه ملتمسانه و کودکانه ای ، به ازدیاد توحش مصیبت های در راه بخشید و درب را ، قبل از دست هایش ، باد به راحتی بست و سکوت آمدنش بیشتر متجلی شد .
سرش را پایین گرفت و از پله های غرق شده در تاریکی بالا رفت .
علاقه ای به کورسوی روشنایی نداشت و اصلاً کدام چراغ می توانست ، رنگ و رخساره روز رویاهایش را به او نشان دهد ؟
او سال هاست ، اسیر سنگ های صخره ایست ، که بر سرش بی رحمانه فرود می آیند ، تا در گیج و منگ شدن نگاهش ، هیچ روزی را روشن نبیند .
تقدیر ، به قاب دلش ترحم می نوشت ؛ همان سرنوشتی که سال ها پیش ، روبروی نگاهش قدرت نمایی می کرد و او را به تمسخر می سوزاند و چقدر فاصله است ، میان شهوتی که تقدیر می کُشدش وعشقی که جدایی ناپذیر است و سرانجام سرنوشت را به زانو در می آورد با روح هایی که هر لحظه در هم می تنند و با هم یکی می شوند .
روی پله ی آخر زمین گیر شد . نزدیک بود از ارتفاع سنگی حضورش به عمق دالان تاریک بلغزد اما دست هایش ، دوباره به نرده های سرد و نامرئی در جهنم کنارش چسبیدند ، تا هنوز زنده بماند .
نفس هایش همرنگ ناله های پُر از اشک شده بود و مدام می آمدند و انگار مثل گنگی که می خواهد گلایه کند ، چیزی می گفتند و زود فرو می رفتند.
لحظه هایی را ایستاد و روی قدم های لرزانش محکم شد . دستش را از نرده ها پس گرفت و دوباره بالا رفت .
این بار حواسش جمع تر شده بود . کلیدش را قبل از رسیدن به درب اتاق ، از جیب پالتویش و از میان تسبیحِ جا کرده در جیبش بیرون آورد و درب را گشود .
کورسوی چراغی ، وسعت زندان او را به نمایش می برد . میان مبل هایی پوشیده ، در زیر پرده های سپید و روی میز چوبی گم شده در حصار دیوارها ، گویی تنها حضور ممکن همان چراغ از جنس آباژورهای خمیده و نیم سوز بود که به او سلام می داد .
این بار بادی نبود پیش دستی کند و درب را ببندد . نیمه باز درب چوبی را با صدای لولاهای زنگ زده رها کرد و به سمت نزدیک ترین مبل قدم گرفت و ناتوان رویش ولو شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتازه حس کرد که سردش شده است .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهی به خودش انداخت . از روی کلاه تا زیر کفش هایش قطره های باران هنوز می رقصید و می بارید .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشومینه نیمه جان می سوخت و ساعت روی ضربان ایستایی ، چند ضربه یک بار گیر می کرد و به وقت نبود .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنوازش های درد را به درونم سوق داده ام تا تو را از یاد نبرم . به هر ضربه ای که به من زد ، خندیدم تا به اتهام عشق تو را تنبیه نکند . با تکراری از ترانه های دیدارت زنده ام ، اما زندگی نمی کنم ، وقتی تنها بهانه بودنم ، نفس های بی اراده ایست که می آیند و می روند .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه این دقیقه ها بگو برگردند . من به تاریخ آمدنت مشکوکم ! کی می آیی که من نیستم ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهش بهت زده رو به نقطه ای نامعلوم از دیوارهای خاکستری که از تزیین رنگ شب و چراغ درست شده بود جا خشک کرد . سایه هایش را تمام اطراف می توانست ببیند .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما امشب جنس سایه ها سنگین تر و بالاتر از شب های قبل شده بود .شاید برای نقاشی چراغ بود که به روی تابلوی شب هنرمندانه نقش می کشید .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحرف هایش آن قدر زیاد بودند و گلایه هایش چنان به حنجره اش می کوبیدند ، که جرأت نمی کرد حرفی بزند .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمی خواست از زخمی ترین جمله اش شروع کند ، تا آغاز شندین های دختری به نام آرام باشد که با رفتنش نا آرام شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین تنش ها تنها ارثیه آرام بود و سال ها تنهایی به جرم عشق ، قلبش را تنگ تر می ساخت از به آغوش گرفتن دنیایی که می خواست هنوز زنده بماند و باشد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشم هایش را با خنده های تلخش بست و سرش را مدام و با ریتم به پشتی مبل می کوبید .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاصوات نامفهمومی از زیر گلوهایش شنید می شد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irااااا ممممممممممم آآآاااررررررررررررااااااممممممممم آآاررراممم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرام آرام و..... مدام تندتر و تندتر با همان صدای گرفته و خفه اش و در تن پوش سرفه هایی که به ناگاه نام آرام را ازو می گیرند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرنوشت حسادتش را مدام و با بی شرمی به نمایش می گذاشت . تقدیر عشق او را می خواست تا له اش کند .این تنها استنباط او از سرفه هایی بود که نگذاشتند نام معشوقه اش را برای تنها چند لحظه فریاد بزند . سال ها بود این نمایش تقدیر را به خوبی می شناخت.هرگاه از عشق او شِکوه می کرد ، گرزی سنگین از غیب ترین هویدای زمین به جانش و عمق قلبش رسوخ می کرد ، تا او را بسوزاند و زیر بار این همه زخم ، نایی برای گفتن و نالیدن نداشته باشد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشم هایش را با سرفه هایی که خون از آن جاری بود به باریدن برد و برای اولین بار ، زودتر از تمام شب های انتظارش ، چشمانش خیس شد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکسی نیست هر چقدر صدایت می زنم ، بازتابی جز تنهایی به من ندارد و این کوه از جنس کدام سنگ است ، که انعکاسی از عشق من با تو ندارد . کاش بودی به جای لحظه ای از این همه بودنم ، در نبودن هایت ؛ شاید می فهمیدی ، سخت ترین سهم عشق ، برای کسی است که می ماند !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدست های خیس باران خورده اش را به روی چشم های خیسش کشید اما باز هم نمناکی اشک هایش را با تمام ترانه هایش حس کرد که پشت دستهایش سنگین شده و قطره های افتاده از چشمش دارند روی دست هایش می لغزند و به زمین می ریزند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلب هایش را به هم دوخت و نفس هایش را صاف کرد.گویی می خواست بعد از طوفان شکسته در فریادش و با بغض ترک برداشته اش آشتی کند و حرف بزند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاولین کلمه ها را گفته بود.صدایش زده بود میان تنهایی و خستگی هایش.همیشه نیامد و نظاره انتظارش خبری از آمدنش نداد.نامردی های نبودنش را باور کرده بود و اما باز هم دوستش داشت درست مثل روزهای اول نه دقیق تر از دقیقه ها همان لحظه های اول مثل همان ثانیه ها هنوز عاشقش بود و شاید این عشق به خاکستر نشته دلش ، شعله ور تر از همیشه قلبش را می سوخت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگلایه هایش را باید شروع می کرد ... از بازی و نحوه شروع نمایشش به اندازه کافی بهانه برای گفتن و نق زدن های نبودنش را گرفته بود و باید لب می گشود و می گفت اما برای که ؟؟تا می خواست کلمه ای غیر از نامش را به زبان آرد ، سیاهی های خلوت سایه ها به او می فهماند ، که تو تنهایی و بعد از این همه تنهایی ... عاقل باش ! که کسی جز تو این جا نیست و هیچ صدایی جز نغمه وحشت آمیخته در غرش آسمان و به زمین زدن ابرهایش نمی شنوی ، پس نگو و نخواه ! از کسی که نیست و نبود ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبیاید که چه؟!! تا برای نگفته های امشبت که پر از تکرار در شب های گذشته شد به حماقتت بخندی و آرام بگیری آن هم کجا و کی در خیال و توهم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین کلنجار رفتن ها نشانی از عقل و تصدیق نداشت . .نمی فهمید ، عاقلانه بودن یعنی چه ؟ جنون را دوست نداشت ، اما همین نفهمیدن ها آرامشش می شد ، آرام اش می شد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره گلویش را این بار ضعیف تر و با هراس تر از قبل صاف کرد . به زحمت با نگاه بیمارگونه و زخمی اش به روبرو خیره شد ، تا از تنهایی و حضور اشباه به میهمانی آمده خیالش خجالت نکشد و همه چیز طبیعی باشد و بگوید و گفت چرا ...؟؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین کلمه ، خلاصه کوله باری از لغت های جامانده و نتیجه سانسور حرف هایش بود که آزارش میداد حتی اگر کمی دیرتر درون سینه اش جا می گرفت ؛ با اینکه همه تنهایی اش تمام حرف هایش را از بر بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسوال هایی که دقیقاً هر شب به همین منوال آغاز می شدند و مشخص نبود با کدام واژه و با کدام سوال و دردل هایش به پایان می رسید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفت و گوهای تک نفره و حرفهای خیال بافانه پیرمردی که سال هاست شبانه هایش را به یاد معشوقه اش به صبح می برد و این قصه تضادی جز کوتاه و بلند شدن نداشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتک و تنها میان بستری از زخم ها می خوابید و در گرداب غم برمی خواست و صبح های به طلوع رفته از افق روشن را با چشمانی نخفته تار می دید تا غروبی دلگیر که چشم های سردش را به خود دلگرم کند و شبی دیگر برای دیدار و روزنه هایی از امید که روز به روز تاریک تر در انهدام آرزوهایش می خشکید و امشب هیچ توانی به سان قبل نبود و گلایه هایش غمگین تر و خشمگین تر به قلبش می کوبیدند و انگار ازدحام غم از همیشه متفاوت تر بود و این ها تضادهای وحشت اما رهایی بخش برای او میشد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر بطن سوخته و به آتش مرده ی قلبِ گرفته اش ، این امید برای مردن را ، گناه نمی دید و دوست داشت تمامش کند ، حتی با رفتنش ، شاید می توانست برود به همان خاطره هایی که دیگر دست یافتنی نبودند و اگر او نمی آید پس می شود گریخت و آزاد شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتهاجم خیالاتش با احساسی که از بدتر شدن حالش به او دست میداد بیشتر به سراغش می آمدند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگفته هایش را بالب های بی رمقش در نایش می کشت و انگار با خودش حرف میزد . همان نامفهوم ترین گلایه هایی را که سایه های سرد و مسکوتش دوست داشتند بشنوند را دریغ میکرد و به خودش و درون قلبش زمزمه می کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز جنس هیچ محاوره ای نبود ... عامیانه می گفت ، اما هوای در التهاب اتاقش را می سوخت ، وقتی کلمه ای را با آه های طولانی اش می خواند .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگاهی هم کلمه ها را یکی یکی درون دلش می بلعید و می گفت : تو یادت نیست .... و سکوت چند لحظه ای و سپس گشوده شدن دریچه چشم هایش به لبخندهایی که آرام روی لب داشت . با هر لبخندی که آرام به نقاشی طبیعت وجودش می کشید ، او آرام تر و کشیده تر از همیشه ، طولانی اش می کرد ؛ لب هایی را که به لرزه می خندیدند و سپس دوباره کلمه ای دیگر ... تو اصلاً یادت نیست ، حواست نیست ، نگاهت نیست ، نفس هات نیست ، ردپاهات نیست ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمدام می گفت و سایه ها دیگر ، فقط می شنیدند ؛ نیست ، نیست ... و این واژه ها چنان آرام می آمدند که نمی توانستند رفتنشان را حدس بزنند و تنها ، تکرار یادشان می داد تا بفهمند ، انگار کسی نیست و این جسم فرتوت و چروکیده در سرما دارد می نالد یا می میرد ؟؟!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرویای آرام هم نیامده بود . اتفاق ها طبیعی نبود . اشک هایش چکیده بودند و قلبش از همیشه بیشتر درد می گرفت . تاریکی ها هجومشان بی امان شده بود ، اما نه خیالی و نه رویایی ، هیچ اثری از ترانه های آرام ، درون جانش شنیده نمی شد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه زحمت ، چشمانش را باز و بسته می کرد ، کم کم احساسش بر این بود ، که کمتر پاهایش را حس می کند .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچقدر سخت می خواست که بیاید و چگونه نمی ترسید ؟ از رخت هایی که روی مبل ها ، بسان کفنی سرد به او نیشخند می زدند ! همه چیز رنگ و بوی گور گرفته بود ، تمام محیط اطرافش بوی مرگ میداد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irانگار ردپای فرشته مرگ را حس میکرد ... می دانست به زودی خبرهایی را خواهد دید ، از خودش از مردنش ... این ایمانی بود که به آخرین امیدش برچسب میخورد که فراموشش کند ، اما عشق ، زودتر از هر مرگی او را کشته بود و هرلحظه جانش را می گرفت .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرای تمام کشته شدن هایش و خنجرهای عشقی که پشت جانش شکسته بود ، از هیچ فرشته مرگی نمی هراسید . می دانست هست اما توجهی به آمدنش نداشت .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتا کی باید صبر می کرد ؟ مهم نبود و به احساسش شاخ و برگ نغمه عشق می داد و دوباره قبل از هر مرگ تازه ای ، خودکشی می کرد با یادی که دیرتر از جدایی شده بود .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمانش را که باز کرد ، تار می دید ، تار تر از تاریکی .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irانگار به اغمای لحظه ای غرق بود . بی اراده تکانی خورد و به زحمت نگاهش را به تماشای منظره های اتاقش ثابت کرد و بعد از سکوت حضور مرگ ، نیشخندی به تمام ادعاهایش زد و در دلش قهقه زد که هنوز از مرگ میترسی ؟؟؟!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنرفته بود ؛ فرشته مرگ را در چند قدمی هر طرفش لمس می کرد . اما انگار موعد مرگش هنوز نیامده بود .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمی خواست از روی مبل برخیزد و مثل فراری ها افکارش را صاف کند ، اما نه ناتوانی و بیماری اجازه حرکت به او می داد و نه امیدی به آینده داشت . دوباره میخکوب مبل بود و به بهانه های حضور مأموری که از سوی خدا می آمد توجهی نداشت و منتظر ماند . ثانیه ها را صبر می کرد ، تا بمیرد . اما او شروع نمی کرد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمی دانست هست ، اما فرشته مرگ آغاز گر نبود و او خسته تر شد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجرأت جسارت نداشت و هیبتش توان اعتراض به او نمی داد . فکر می کرد کافیست گلایه کند تا روح از زبان و حلقش بیرون آید و فقط روی چشم هایش خیره بماند و چقدر سخت خواهد بود و وحشت ناک ترین واقعه ای که نمی گذارد حرف هایش را آزد کند .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپس به بازی فرشته مرگ راضی شد و نفس نفس زدنهایش را به فراموشی حضور او سوق داد و تازه یادش افتاد ، عاشقی با لمس مرگ فراموش می شود .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشک و تردید در باور عشقش رخنه کرده بود ! او که مدام و هر روز برای مردن و رفتن و جان دادن آن هم به بهای دیدار با آرام ، لحظه شماری می کرد ؛ پس چطور این جا ؛ کنار فرشته مرگ ؛ چون کودکی رام و لرزان به لکنت افتاده است ، که ای کاش ، این فرشته این جا نبود ! و زندگی مدام به آمد و شدهایش ادامه می داد !!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما کدام زندگی ؟! با خودش فکر می کرد ؛ آیا به حقیقت ، این زندگی است ؟! و این نمایش انهدام من از روز و شب های گذشته ، حقیقتش زندگی بود ؟! تمام این زجرهایی که به چشم دیدم و به روی دوش هایم کشیدم ، سزای تولدم بود ، یا تصمیم زندگی ؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکجای این بودن ، بی دلهره بود ؟ جز حضور آرام ، که حالا برای ماندن ، آن هم بدون حضور او ، اینگونه به خود می پیچم ، که ای کاش نباشد و مرا نکشد !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتشری به روح و قلبش زد و بی رمق از اعماق وجودش فریادی کشید که پس لرزه های آن به نفس هایش رخنه کرد و می گفت ، بیا ! من آماده مردنم . گویی فرشته مرگ را به میعادگاه نبرد میخواند .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآن همه درکمال عجز ، عجب غروری در وجوش ریشه دوانده بود !! براستی خودش را مغرور نمی داسنت ! وقتی به فریاد و التماس جنون و ناله هایش فکر کرد ، فهمید او دیوانه ایست که تمنای مرگ دارد . شاید این التماس آمیخته در شهامت ، تفاوتی است که بعد از سالها زندگی ، به تاریخ گرفتن نمره ها و نمایش بودن ها و شدن ها نزدیک شده است و دارد به فرشته مرگ تفهیم می کند که من نه آنم که تو هر لحظه می بینی و بین من و جهانم و دنیایی از آدم ها که داری جان هایشان را می گیری ، فاصله ها فراتر از مرز این انزوا تا تمام بود و نبودهای آنهاست .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن اسیر و کشته فرشته ای قبل از تو هستم و تو تنها تکراری از حضور کسی هستی که به من مردن را آموخت و تنها ارثیه بودن ؛ جانم را ، همیشه با یادش گرفت .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپس نخواه که بترسم و یا پا پس بکشم . حضورت عزیز است اما مرا به این نگاه تمسخر نسوزان که سالهاست به انتظار توام .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاو به حقیقتِ عشق ، فراتر از حضور مرگ ایمان داشت و دیگر نمی هراسید ؟! این ها تنها استنباط سایه ها و سرنوشت از بازی پایانی و نگاه راستین پیرمرد بود .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمه غم ها منتظر بودند ، تا فرشته مرگ قدمی بردارد ، کاری بکند و دستی به ربودن روحش بکشد ، اما هیچ قدمی نزدیک تر نیامد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمان جا نزدیک روحش که ناآرام و بی قرار بود ، ایستاده بود و نگاه می کرد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپیرمرد برای رفتن آماده بود ، اما این سکوتِ فرشته مرگ ، او را آزار می داد و با حالی بی قرین از زخم و تنهایی زیر لب می گفت ، مرگ یک بار و شیون هم یک بار ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچند بار ، باید به بازی مردنش فکر می کرد ، تا جان بدهد ؟! این تنها حقیقت و ایمان ذهنش در بطن کلمه هایی بود که به نشانه جرأت و شهامت رو به سایه ها ادا میکرد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irانگار هنوز عشق را مقصر می دانست و طلب هایش را نسبت به عشق بی شمار می دید و آرام را ، به طعنه وفایش محکوم می کرد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irافکارش ، خسته تر شده بودند و پُر بودند ، از حادثه هایی که مدام از بدو زندگی اش به سان نمایشی بی پایان ، از روبروی نگاهش می گذشتند .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما این عبور نامرئی پرده های زندگی ، هیچ احساسی برای او نداشت ، خودش را از هر قطعه ای از زندگی اش بی بهانه به مرز دیدار نخستین با آرام می برد و در دلش نجوا می کرد ، که دوستت دارم ، اما شاید ، توانی و جانی برایم نمانده که به دیدارت امید داشته باشم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچقدر زیبا بود ، روزهایی که آرام بود و چه متفاوت است ، این مقصد پایانی با قلعه های آرزوهایی که آن روزها با آرام برای خود می ساخت ؟! به تجربه های این لحظه ، فکر میکرد و می گفت ، کاش سال ها پیش یک بار می مردم ، تا می فهمیدم ، رویاهای من هیچ گاه معنای زندگی نیست و این راه ، بیراهه هایش واقعی ترند تا آرزوهای من .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکاش می دانستم فرصتی برای با تو بودن ؛ آن هم تا ابد ندارم و بیشتر نگاهت می کردم ، حرف می زدم ، به جای تمام خلوت تنهایی هایی ، که از دلتنگی و گلایه هایم ساخته بودم که قبل از خودم تو را مجازات کنم ... و چه زجری است ، این ندانستن و این حماقت !! که چرا الآن ؟؟!! و درست در لحظه مرگ ، به باور عشق تو یقین پیدا کنم ، که اشتباه از من بود ، نه تو ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاشتباهاتی که تمامم کردند و به پایانم بردند . اشتباه ، شاید درست ، درگیر نگاه تو بود . جایی که نباید عاشقت میشدم و شدم ،شاید تو هم مقصری !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدارم میگذرم ، مثل تمام گذشتن هایم ... از تو ؛ این بار هم تو می بری و بازنده منم . وقتی همه چیز بازی است و یک بار نبرده ای ، چه تفاوتی می کند ، که باز هم شاد نباشی و آیا تو باور می کنی ، که این بازی عدالتی و داوری داشته باشد ؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا نبض هایش هزار حرف می ساخت و هرچه جسمش آرام بود و ساکت ، روحش ناآرام و بی قرار .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتصویرها را در توهّمات و پرده پرواز روحش ، صاف و رقیق می کرد ، تا به جای تمام اتاقی که هیچ نداشت ، به تمام خواسته های دلش نزدیک شود . مدام آرام را می دید و با نگاهش حرف می زد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاصلا گریز تصاویر ، بسامدی بر هویدای چشم دلش نداشت . هرجا که پا می گذاشتند ، زیر و بم نقش های خطوط ذهنش ، آرام بود و آرام .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدرست همان چیزی که می خواست ، میهمانی و بازی سرنوشت را جذاب می پنداشت ، یا شاید خود را در گیرودار مردن به آغوش مهربان تر از غمِ تقدیر _ همان مرگ _دل بسته می دید و این اتفاق را زیباتر از همیشه ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهر چه بود ، چشم هایش دقیق تر از پلک های بسته اش می دید و انگار تازه فهمید ، روحی در بدن دارد و این تقلای روح ، هویتی شده بود برایش و قدرتی به او می داد که از مرزهای بی خبری فراتر رود و مدام به تصویری خیره بماند که دوستش داشت ، نه آنکه در برابر نگاه هایی چشم باز کند که هیچ علاقه ای به دیدار آن ها ندارد و شاید روح ، در عین انحصار هویت ، دنیایی متمایز از هر زمان و مکان و زندگی دیگری را در خود احاطه کرده بود و این انزوا برای او ، با چیدن نام هایی که دوستشان داشت ؛ تا دنیای جدیدی را باآن ها بسازد ، برایش اگرچه نامعلوم از لحظه ای بعد ، اما زیبا و جذاب بود .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irریتم بودن و نبودنش را در زندگی به پای روح و جسمش خلاصه می ساخت ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irضربان های قلبش نامنظم و بسیار کند شده بود .این ها را تنها سایه ها می دیدند که روبروی جسمی ایستاده بودند که سرگرم جنازه شدن بود .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما او یک پایش روی قدم های روح بود که مدام به دیدار با آرام می پرید و قدمی دیگر پر از درد و سکون روی زمین افتاده بود و نایی برای حرکت نداشت و راکتش می کرد ، تا گند بگیرد ؛ مثل همه مرداب هایی که می خواستند ، رودِ نفس هایش را بربایند و بکشند .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدست هایش را رو به سوی آرام دراز کرد و قبل از لمس چهره اش ، به ناگاه تمام سیاهی ها و دردها دوباره آمدند !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگویی روحش دوباره اسیر جسمش شده بود . حالش از مردن ، کمی برگشت ، اما هنوز در مرز مرگ و ماندن جا خشک کرده بود و چقدر دلش میخواست ، این احتضار ، قبل از هر ثانیه ای تمام شود و زودتر بمیرد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحالا که در آمد و شدهای روحش ، بی قرار و پر از قیاس بود ، پرواز روحش را ، از این دردهای بی رمقی ، بیشتر دوست داشت .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفس هایش به سختی می آمدند و می رفتند . جسمش ناشیانه به آرزویش بی توجهی می کرد . انگار در برابر مرگ ایستاده بود و نمی گذاشت جان بدهد ... به زحمت می خواست باز هم نفس بکشد و این اتفاق او را با خودش هم غریبه می کرد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکم کم داشت به یقین می رسید که روحش با جسمش فرق می کند ، نه اینکه نمی دانست ! تازه سر عقل آمده بود و به عینه می دید ، به ایمان رسیده بود ؛ روحی که آزاد می پرد ، با روحی که این جا اسیر جسم شده است ، متفاوت است و جسم ، چقدر به اسارت روح محتاج است و درست ، مثل این بود ، که باید باور می کرد ، تنها جسمش خواهد مرد و روح ، دل بسته پرواز بود و پر از شوق .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه غفلت هایش و باورهایش شک کرد و تازه فهمید چقدر راست بود و چگونه به دروغ ، به حقیقت روح و ماجرای مرگ ، مهر بطلان می زد و این جا ، همه چیزش و تمام مرسوماتش ، حرف از هویتی است که او را می خواهد . روحی که می گوید من همان منم ، بدون این جسم و جسمی که دارد تقلا می کند تا به دروغ هایش دل ببندم و باورش کنم ، تا هنوز من هم با او بمانم و بمیرم . براستی باید بمیرم و این شروع نابودی من است یا این که دارم آزاد می شوم و تولدی است که می گوید ، بمان و آزاد زندگی کن .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعجیب بود ! این تضادهایی که به عینه می دید ، جسمی که شکسته و ذلیل به مرگ افتاده و روحی که قدرتمندانه در امتداد آزادی نفس می کشد و هر لحظه مترصد پرواز ، خواهان زندگی نوین و بی مرز خویش است !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمی دانست خودش را در کدامشان خلاصه کند . وقتی در اغما بود ، نیازی به جسم نمی دید و شاد بود اما حالا که صدای ضربه های قلبش را می شنید و نفس هایش را لمس می کرد ، با این که مرگ را به عینه دیده بود و می دانست که عقلش ، لحظات مرگش را خیلی نزدیک پیش بینی کرده اند ، اما باز هم زندگی و زمانه اش را همین دنیا می دید و انگار این نفهمی ها و جهالت هایش تمامی نداشت ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبی اراده و برای التیام این دردِ دوگانه شدن و جنگ و جدال روح و جسمش ، برای پایان این نزاع ، به اشتراکات این دو بعد بیگانه از هم فکر کرد و آن کس چه کسی می توانست برای او باشد ؟! جز آرامی که دوستش داست و این دوست داشتن ها و شاید درست تر عشق ، همان خواسته ای بود که هم روحش می خواست و هم جسمش و خیلی زود به این نزاع خاتمه می داد و دیگر به یقین رسیده بود که به جای هر اتفاق تازه ای ، دوباره باید به آرام فکر کند .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاینجا زمین است و نداشته هایت ، دردهایی به تو می بخشند ، تا با آن ها بتوانی ،حتی درد مرگ را هم فراموش کنی .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپس عاقلانه بود که برای تسکین این مرگ ، به داغی فراتر از حضور پوچی جسم فکر کند .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشده بود ، متهمی که بی گناه به شلاق بوسه می زند و حتی مجال تمرکز به نوسان و تزلزل عدالت دنیایش را ندارد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدربدر ، میان دو دنیا وامانده بود و نمی دانست ، در مرز بی زمانی و نابودی مکان چه کند و خود را گاه در سقوط و گاه رو به پرواز ، مسخره وار درک می کرد و چقدر ذلیل شده بود و این حقارت ، پاداش چه بود ؟! ورود به دنیایی که ناخوانده مهمانش شده ، یا نحوه پذیرایی اش که در تمام سفره هایش طعام زجر سرو می شد و نوشی جز عطش اشک نبود .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین ها ، همه تأمّلاتش از حوادثی بود که کم کم او را به فکر وا می داشت و نقش های احساسش را نسبت به آرام ، کدر می کرد و مدام سایه می زد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدرد و گرفتگی قلبش ، روحش را آزار می داد و پیوندی عجیب میان این دو بود !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irانگار تنها مرکز عادت و اسارت روحش ، برای حضور و نرفتن ، همین قلب بود و از مابقی اعضایش به راحتی می گذشت و اسیر قلب ، دوباره می آمد و نبض هایش ، برای وداع با روح ، او را هر لحظه می کشتند و زنده می کردند .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقلبی که پر از صفحه های عشق ، با جمله های تمام نشده بود و درگیر و دار تشنجی که هرگز آرام نگرفت و مدام سوخت و سوخت و سوخت ، تا کسی نفهمد ؛ نساخت ، با این همه تنهایی ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعشق ، دوباره قلبش را و روحش را ، در آخرین نفس هایش به آتش کشیده بود و تازه میان شعله کشیدن جانش و جهنمی که دنیا و سرنوشت ، برای آخرین عذابش به پا کرده بودند ، صداهایی را می شنید که نجاتش می دادند ، تا نسوزد و شاید کمتر بسوزد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بهانه هایت را نگهدار من هم حرف بسیار دارم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای آرام بود بهتر از هر صدایی او را می شناخت . گویی در میانه اقیانوسی از بلا ، به جزیره شادی رسیده بود .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمی فهمید کجاست و این چه میعادگاهی از زمان است که در سکنای مرگ رو به وصال ختم شده است
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنیازی به فریاد نبود ، صدا در عمق دلش می پیچید و او می شنید و ایمان داشت ، این صدا نه توهّم است و نه رویا ... گویی به حقیقت آرام آمده بود ، درست در جایی که احساس می کرد ، دروازه زندگی اش بسته شده است و راهی جز مرگ برایش نمانده ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irناباورانه و با لحنی خرسند از حادثه پرسید : آرام تویی ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نباید باشم ؟!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irانگار هیچ تعجبی و هیچ احساسی ، پس این غیبت چندین ساله ، در بطن صدایش نبود . گویی سال هاست کنار او زندگی کرده است و پیرمرد ، دریای اشتیاقش را ، در برابر کوه سرد صدای او ، روبه مرداب می دید . بازهم از سرعشق و دوباره با احساس ، بی اراده گفت : آرام تویی ؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تو فقط فرشته مرگ رو دیدی ، در حالی که هنوز نیومده ، اما منو ندیدی ! عشق رو ندیدی و چقدر دروغ گفتی ؟ تو خودخواهی ! نه یه عاشق !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپیرمرد با دلهره گفت : نه ، این درست نیست ، تو نمی تونی ، تو حق نداری...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- حق ندارم چی ؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپیرمرد می خواست گلایه کند ، اما صدای آرام ، آرامش می کرد و لحظه ای به التهاب جانش فکر کرد ، که انگار بر جراحت جانش و روحش مرهم نهاده و سکوت کرد و بعد از لحظاتی گفت : هیچی ، آرام کجا بودی ؟ چرا نمی بینمت ؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- این جا همون دنیاییه که تو واسه خودت ساختی ، دنیایی که باید قبل از مرگت خرابش کنی و آزاد ازش جداشی ، من جایی ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپیرمرد اجازه نداد حرف های آرام تمام شود و با شگفتی پرسید ؟ چیو باید خرابش کنم . من دنیایی نداشتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چرا داشتی ، دنیای تو ، من بودم ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نه ! آرام من نساختم که خرابش کنم ، از چی حرف میزنی ، تو داری گذشته منو و عشق منو ازم می گیری ، درست مثل 50سال پیش که نخواستی باورم کنی و حالا ، این جا ، تو این لامکانی که نمیدونم کجاست ؟! و تو بحبوحه جون دادن من ، می خوای خرابش کنم ؟!! چیو خراب کنم ، از چی بگذرم ؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- دیگه دست تو نیست ، نه من و نه تو هیچ اراده ای برامون نمونده . فرصت اختیار از بین رفته . تو محکوم به از بین بردن تابویی هستی که سال هاست برای خودت ساختی . این لحظه ها ، فرصتیه برای تو ، تا از من بگذری و آزاد ، به حقیقتی فراتر از من فکر کنی .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپیرمرد باطعنه و تمسخرانه درون دلش خندید و گفت : داره باورم میشه که اشتباه از من بود ، پس هنوز اراده من سرجاشه و اختیار ازم سلب نشده ، خب من هیچ وقت این کارو نمی کنم چون نمی خوام باور کنم که یک عمر زندگیم به پوچی تموم شده ، چون نمی خوام باور کنم عشق ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نه تو اشتباه نکردی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپیرمرد در میعادگاه دیدار با آرام برافروخته شد و با فریادی _که از سیل سوالهایی که احساسش را غرق می کرد برمی آمد_ گفت : پس چی ؟! آرام منم ، من ! کسی که ندیدی و نبودی تا بفهمی چی میگه و ازکجا و کِی و چه دردی حرف میزنه ، تو نمی فهمی و نمی دونی ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-می دونم ، حتی بیشتر از تو ، سخت بود ، اما این راهی بود که تو انتخابش کردی و الآن وقتشه که برگردی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگیج بود و منگ ، در هوایی که نمی دانست از چه برهه ای از زمان استشمامش می کند و درست ، مثل خواب و شاید بیداری ، از یک خواب طولانی ، تمام مسیرش پر از غبار و ندانسته ها بود .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکم کم داشت به همه چیز شک می کرد ! چه می گوید و چه می خواهد از او ؟! این میراث یک عمر عاشقی است ؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین جا کجا بود ؟! که پایش درون اتاق و نفس هایش نزدیک مرگ و معشوقش ، جدا از حقیقتِ خیال اوست . آیا براستی او آرام است ؟! یا توهّمی که تشنج مرگ به او می بخشد ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسکوت کرد ... امّا حضورش مثل قبل بود . دنیایی که او را به حرف زدن وامی داشت ؛ تنها مخاطبی که برایش ساخته بود ، همین صدای آرام بود و یا شاید ، شبیه آرام .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباور کرده بود که آرامی ندارد ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irانگار داشت تنبیه می شد ، آن هم بی دلیل ...خود را مثل یک اعدامی نزدیک چوبه دار می دید که گناهی نداشت و تمام زندگی اش را ، در امتداد نابودی و چند قدم فاصله ، با از بین رفتن تمام داشته هایش حس می کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمگر می شود آرام باشد و از او ، عشقش را و جدایی اش را بخواهد !؟ آن هم ، بعد از 50 سال تماشای تنهایی او ...حالا که می داند ، مثل گذشته نیست که بهانه کند . تمام ندانسته هایش را روح او فهمیده . پس چرا ؟ چرا چیزی را می خواهد که نمی تواند از دست بدهد ؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعشق ، برای او ، فراتر از زندگی ، فراتر از جان و فراتر از تمام خواسته های زمین بود که او می دانست ، ارزشش را دارد ؛ امّا حالا ؛ انگار همه چیز فرق کرده ، این جا ، در این دنیای ترسیم شده از وصال کذایی با معشوقی به گفتگو نشسته است که او را مجرم می داند نه یک عاشق ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروح آرام را حس می کرد و ضربان قلبش را می شنید و به سختی ، گره های نفسش را از بغض گلویش باز می کرد ؛ تا هنوز نفس بکشد ، با جسمی که در صور مرگ می دمید و او را نمی دید .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر عمق سرزمین احتضارش ، نگاهی به اطرافش کرد و گفت : من به دنیای حضور تو و به آرام بودن تو و حتی صدای تو ، شک دارم . تو آرام نیستی !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای لبخند ملایم آرام بر اندام روحش رعشه می زد و او به تمام گفته هایش ، بیشتر از نگفته هایش شک می کرد و یقین داشت که او آرام است و چقدر سخت شده است ؛ معمایی که لاینحل ، به خواب حقیقتش رخنه کرده است .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدلش می خواست فریاد بکشد و صدای اعتراضش را ، به گوری که منتظرش مانده است برساند که زودتر مرا پیدا کن که دیگر خسته ام ... خسته از توانی که ندارم و نامردمی هایی که دیدم و عشقی که نیست و شعله ورم کرد تا بسوزم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدرگیر افکار و خودستاییِ محورِ روح خود بود که صدای جدّی آرام ، او را به خود واداشت .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تو باید از جسم من بگذری ... تو درگیر عشقی بودی که تن پوش جسمانی منو می دید و امروز ، برای همین ، روح منو نمیشناسی و تو ، عاشق نبودی . تو به شهوت دل بسته بودی و میراث تو از یک عمر دوست داشتن ، حسرت رسیدن به زیبایی های جسمانی من بود و تو عاشق نبودی ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیگر تحمل هیچ صدایی را ندشت . نمی خواست بشنود . صدای آرام و حرف های او ، همان طنابی شده بود که دور گلویش را گرفته بود و می دید ، که دارد چیزی را از دست می دهد که به خاطرش زندگی اش را داده بود .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآیا جهنم غیر از این بود ؟! خود را میان شعله هایی می دید ، که نمی فهمند ، نباید این گونه بی رحمانه برای او حکم کنند .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر فراسوی حیاتش و دروازه مردن ، بی امان گریید و شاید ضجّه میزد ، به بهای تمام ویرانه هایی که زمین و زمان و برزخ به او می بخشیدند و هیچ پناهی نمی دید .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتنها بی اراده و زیر لب می گفت : این حق من نبود ؛ نبود ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چه حقی ؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیان گریه می خندید و به بی رحمی صدای آرام ، فکر هم نمی کرد و با خودش می گفت : تو تنها کلماتی رو نمی فهمی ، که من با تمام وجودم ، دنبالشون بودم . عشق ، عدالت ، حق ، ای کاش می دونستی و معناشون رو درک می کردی !!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- این جا هیچ حسی ، جز درد و یا آرامش وجود نداره . هیچ روحی این جا عاشق نمیشه !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا فریاد گفت : اما من هستم ، حسّ می کنم و هنوز عاشقم ..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- این عشق نیست ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اگه عشق نیست ، پس این حسِّ دوست داشتن چیه ؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- شهوت ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپیرمرد ، روحش را مخاطب روحی می دید که هیچ وجدانی برایش متصور نبود و گویی ، برزخ حضورش آن قدر سخت و سرد شده بود که احساسش را کشته است و نمی تواند با او به نتیجه ای برسد ، می خواست حضورش را از این عالم احتضار ، زودتر به مرگ سوق دهد . چندبار سعی کرد که نفس هایش را ، همراه با نیآمدن ، له کند ، اما هیچ توانی نه برای زنده ماندن داشت و نه برای مردن .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجسمش ، هنوز تقلّای زنده بودن را از یاد نبرده بود و روحش ، بی اراده در ماجرای حضور روحی دیگر ، خود را محکوم به تحمل می دید .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچه باید می گفت ؟! گلایه هایش که خریداری نداشت ... انگار هر چه کاشت خزان بی مهری ، پژمرده ساخت . عدالت که مفهومی نداشت و عشق ، شده بود اتهام .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپس چه باید می گفت و از کدام قصه ناگفته اش ، آن هم به روحی که خود را مدعی به حضور می دانست و می دید ، که 50 سال تنهایی اش چگونه گذشت ، آیا سال های نبودنش و جدایی او ، باز هم به جذابیت نفرین شده شهوت نوشته شده بود ؟!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچگونه می توانست ، این گونه بی رحمانه ، به میعاد عشقی بیاید که ... آهی کشید و سکوت کرد ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما آرام ، دست بردار نبود و دوباره از او خواست .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بگذر، از من ، از جسمم ... این تنها خیال و توهمیه که این جا معنا میشه ، چون جسمی نیست . این جا و بعد از این ، روح تو ، نه اختیاری خواهد داشت و نه اراده ای و نه احساسی برای عشق ورزیدن ، این آخرین فرصت تو برای گذشتنه .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا قلبی که نمی فهمید چه می گوید و با روحی که مخاطبش را درک نمی کرد ، پرسید : من از جسم تو 50 ساله که گذشتم ؛ نه ! تو 50 ساله که جسمت رو از من گرفتی ، اما عشقت بود ، به اندازه تمام روزها و شب هایی که بعد از اولین دیدار با تو ، تا همین الآن ادامه داره .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای آرام ، طناب حرف هایش را برید و گفت : آیا ، عشق با نگاه به یک جسم شروع میشه ؟ تعریف تو از عشق اینه ؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپیرمرد به فکر فرو رفت و سکوت کرد و سکوت ... می خواست حرفی بزند ، اما هرچه می گشت ، دوباره شروع دنیای عشقش را ، از همان نگاه ها می دید ! امّا ، آیا به حقیقت ، آن لحظه ها درگیر شهوت بود یا عشق ؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین جا دروغ فایده ای نداشت ، تازه مگر میشد برای اثبات عشقش ، دروغ بگوید ؟! این رسوایی که از تمام نابودی اش بدتر بود ! مِن مِن کنان ، به دنبال جواب می گشت ، که آرام ادامه داد ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- عشق ، دل بستگی دو تا روحه ، نه جسم . مثل روح من که این جا پیش تو ایستاده و روح تو ، هیچ احساسی نسبت به من نداره و ادعای عشق می کنه ! چطور می خوای با روحی که دوستش نداری و هیچ جاذبه ای برای یکی شدن با فکرش و احساسش نداشتی ، به معشوق بودنش برسی ؟! در حالی که تو ، درمونده شهوتی هستی که با جسم من، 50 ساله که تموم شده و این شعله های دوست داشتن ، شروع خاموشی آتشکده ایه شد که از توهمات تو و خیالات تو به بهانه عشق روشن شد و داره می سوزونتت و هیچ داغی امروز در قلب تو ، به جز شهوت نیست .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتمومش کن ... یک بار برای همیشه و برای آخرین بار ، از جسمی بگذر که نیست و به روحی فکر کن که بعد از این ، باید با اون هویّت پیدا کنی . تو به این موهبت خدا فکر نمی کنی و نمی فهمی ، این فرصت یک حادثه استثنایی برای تو . برای پایان دادن به جهالتت . بگذر ! به خاطر خدا ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپیرمرد ، هنوز در پیچ و خم حلِّ معمایی بود که می دید چگونه دارد با باورهایش بازی می کند .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدرست است ، امّا ، تنها شروع عشق با شهوت است و آن هم ، نگاه هایی که تمامش معطوف به زیبایی جسم نیست . امّا او ، درست از لحظه اوّل و آن هم ، بدون هیچ مکالمه و حرف و شناختی ، حسّ کرد که دوستش دارد . چطور ، ملاک های طبیعتی ، فراتر از زیبایی های مادی و جاذبه های روحانی ، می توانست میل به حسِّ عشق تعبیر شود ، درحالی که هیچ معرفتی نبود ؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباور کرد و تسلیم شد ، که شروع عشق با شهوت است . امّا -این امّاها ، بازگشت به باورها و ایمان هایش شده بود -مابقی لحظات و دقیقه ها وروزها و سال ها چه می شود ؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاصلاً ، آیا جز این است که اقتضای حیات و زندگی زمینی ، نیاز به ارضای شهوت است و چرا نباید این تهدید به خطر ، فرصتی برای شروع یک رنگین کمان عاطفه شود و بی گمان ، این اتفاق عار نبود و به خود بالید و با شهامت گفت : عشق ، فراتر ازیک لحظه است . تنها اون یک لحظه سهم تو از عدالت شده ، مابقی لحظه ها چی ؟ چه ادعایی برای رد یک عمر تنهایی داری ؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نباید تنها می موندی ، عدالت این نیست که برای اشتباهت و اصرار به اشتباهت بخوای حقی برای خودت متصور باشی .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرای حل این مسأله ، هیچ راهی نداشت ، جز این که با منطق دیکتاتورمآبانه آرام همراه شود و بی درنگ پرسید : من چی کار باید می کردم تا تو باور کنی عاشقت هستم ؟! چطوری باید عاشقت می شدم تا تو این جا ، منو متهم به دروغگویی نکنی ؟ هان ! چی کار باید می کردم که نکردم و چه کاری نباید می کردم تا باورت بشه عاشقتم ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبی معرفت ! من دوست داشتم ، جواب عشق رو هنوز هم با نامردی هات می خوای بدی ؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلحظاتی سکوت پابرجا بود و سپس کمی دورتر از همیشه ، جایی که ردِّپای خشمِ روح پیرمرد ، زبانه های آتشش و کینه هایش ، رخنه ای برآن نداشت ، صدای آرام می آمد که می گفت : وقتی من نیستم عشق تو چه تعبیری جز خودخواهی می تونست داشته باشه ؟ تو عاشق خودت بودی و این انزوای تنهایی تو ، تنها دلیلی برای مجازات من بود و شاید ، خاموش شدن شعله های شهوت تو و از دست رفتن آرزوهایی که برای رسیدن به آمال جسمانی خودت داشتی . عشق ، مثل شعله های کم سوی شمعی می مونه که کم کم زبونه می کشه و به ناگاه ، تمام هستی انسان رو دربر می گیره ؛ امّا شهوت ، شبیه تر به صاعقه هاییه که خیلی زود و جذاب و داغ ، شعله ورت می کنند و عمرش خیلی کوتاه تر از اون چیزیه که فکرشو می کنی .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپیرمرد ، هنوز درگیر خشم و این بار ، با کمی رضایت از مسیر گفتگو ، با لبخندی که در پس زمینه صحبت هایش نمود پیدا می کرد ، گفت : تازه رسیدیم سر دوراهی تضادهامون ، از این جا میشه به تفاهم رسید و به نتیجه ای که جواب این همه ابهام رو روشن کنه . من ازت ممنونم که برای یک بار هم که شده ، رنگ و بوی عدل رو توی صدات استشمام کردم و برای یه لحظه باورم شد که هنوز روحت به عدل و عدالت پایبند و این جا هم ، تو این دنیای ناشناس می تونم به عدالت امیدوار باشم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بپرس ، من این جام تا کمکت کنم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ههه ، تو حتی طاقت شنیدن هم نداری !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چیزی که تو نداری وقت و زمانی که داره تموم میشه !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- از این که به فکر من هستی ازت ممنونم ، باشه می پرسم ، چرا سال های طولانی و زمان 50 ساله زندگی منو ، همرنگ و هم تراز شهوتی تصور می کنی که به گفته خودت ، عمرش مثل یک صاعقه زودگذر و فانیه ، یعنی انقدر من احمقم ، که دقیقاً نزدیک من بایستی و تو گوش های من بخونی که دروغ بود ؟!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرام ! تنها دروغی که من می تونم باور کنم ، تو بودی ، عشق تو همیشه بود ، اما تو نبودی ، نموندی ، نخواستی بمونی ... چرا ؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تمام زندگی تو ، فدای خودخواهی هات شد ، تو عاشق خودت بودی و نمی تونستی با دختر دیگه ای و با جسم دیگه ای ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپیرمرد برآشفته شد و با فریاد گفت : بس کن ... تمومش کن ، نمی خوام بشنوم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامّا طنین ملایم صدای آرام ، توجهی به فریاد او نداشت و به حرف هایش ادامه می داد : تو نمی تونستی با انسان دیگه ای باشی چون اسیر دوست داشتنی های زمین شده بودی و معیارهایی رو برای عشق ترسیم می کردی که برخواسته از جسم بودند . من نموندم چون فرصت زندگی ام با تو تموم شده بود و باید روحم از جسمم جدا می شد ، درست تو همون روزهایی که تو فکر می کردی به آروزهات رسیدی ، امّا سرنوشتِ من با کتاب زندگی تو گره خورده بود و تو نمی تونی منو مقصر بدونی .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- امّا هستی ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- من رفتم ، امّا شده بودم مثل بتی که مدام تو ذهنت و آرزوهات اونو ترسیم می کردی و زیبایی های من شده بود معیاری برای انتخاب های تو و تو ، بعد از من ، بارها و بارها می خواستی به جسم ها و کالبدهای مادّی دیگه ای از انسانیت هم فکر کنی ، اما نمی شد و یا قبولت نمی کردن ، پس به ناچار ، زندگی تو تحت الشعاع رویاهای بودن با جسم خیالی من طی شد و روز به روز ، با محدود شدن انتخاب های تو ، من برای تو دست نیافتنی تر شدم و تا این که تو باورت شد ، بتی رو که تو تمام تنهایی هات به پرستشش مشغول شدی ، هم سطح و تراز عشق بود ، اما نبود ! تو اشتباه کردی و درک کن که باید برمی گشتی ، امّا نشد ، پس حالا و تو این لحظه ها و این جا ، بفهم که این فرصت خیلی با ارزش تر از سماجت و خودخواهی های تو ، که بخوای با از بین رفتن جسمت و نیازهای شهوانیت ، هنوز هم روحت رو فدای جسمی کنی که دیگه نیست و زیر خروارها خاک ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگویی بغض بر روی صدای آرام سدی شده بود تا حرف هایش نیمه تمام بماند ، اما روح او ، دوباره درگیر بازی جدید شده بود که باورهایش را ، با شهامت و بدون هیچ هراسی ، هر لحظه با جمله ای به تمسخر می گرفت .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچقدر این حقارت ، غیرقابل تحمل بود ! در تمام عمرش و در روی هیچ مکانی از زمین ، این گونه ذلیل نبود و حالا در شروع و تولّد رهایی روحش ، تمام این اتفاقات ، به یک باره بر او هجوم آورده اند ... به حقیقت آن دنیای پر از انزوا و سکوت مادّی زمینش ، سرانجام بر این بلوَشوی برزخی ، چه ردّی از قدم های سرنوشت را بازگو می کرد ، که هنوز تمام نشده بود و چه اتفاقی پیش روی او بود ؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعوض کردن باورهایش ، یا پذیرفتن 50 سال اشتباه ، چه نتیجه ای می توانست داشته باشد ؟ 50 سال زندگی اش را ، باید به خاطر استدلال صدایی که هم آواز با صدای آرام بود ، می فروخت ؟! این کارش عاقلانه بود ؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحقیقت این بود که او ، به حضور آرام شک داشت و اصلاً مهم نبود چه می گوید و می خواست بگوید و حرف بزند ، اگرچه او می فهمید که در برابر این بازی ، به بازی جدیدی رسیده است ؛ امّا دوست داشت ، هنوز صدایش بگوید و صدای آرام هم ، او را مدام عذاب می داد ، تا این لذت را از او صلب کند ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدم به دم با دلیلی بر ادّعای اتّهامش ، این بهشتِ قبل از مرگ را از او می گرفت و به قعر جهنم زجر ، نزدیکش می کرد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-تنهایی های تو ، نتیجه انتخاب تو بود ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپیرمرد ، از سر تمسخر نیشخندی زد و گفت : انتخاب ! حتماً ! انتخاب من شهوت بوده ؟! من دارم از یک عمر زندگی می گم ، این جواب قانع کننده نیست ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-درسته یه وقت هایی عشق بوده ، امّا دلیل تنهایی های تو ، عشق نبود ، تو همون روزها می تونستی با محدود کردن شاخص هات ، به راحتی با یه جسم دیگه ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپیرمرد با فریاد گفت : اما عشق اجازه نمیده ، که تو هر لحظه به انتخاب جسم ها فکر کنی ! عشق میگه فقط یک جسم ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تو اشتباه می کنی .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپیرمرد ، آرام را در مسیر شکست می دید و خود را صاحب کرسی قضاوتی می پنداشت که به او اجازه می داد ، بیشتر بگوید و تازه نطق وجودش ، به همان منطق سال های گذشته برگشته بود ؛ یعنی ، جایی که آرام بود و با بودنش ، عشق از او گرفته می شد !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگویی معنای عشق ، برای او در فراق مجسّم می شد و با حضور آرام ، مرگِ عشق ، پایان ترسیمِ نقش های محبّتش می گشت و حالا ، درست همه چیز مثل 50 سال گذشته شده بود . گویی عشق ، از روح پیرمرد جدا شده است .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا جسارت و شهامتی که از افتخارِ کذایی پیروزی اش ، در این مناظره حس می کرد ، پرسید : تو تعریفت از عدالت چیه ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- این جا تعریف ها مهم نیستند ، چون هر صفتی یک نمون حقیقی خواهد داشت ، عدالت حضورش معنا بخش خواهد بود ، نه ترسیم واژه ها ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تو عدالت را چطور می بینی و یا دیدی ؟! لااقل به من بفهمون که باور کنم انصاف هست .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- وقتی عدالت هست ، ظلم نیست ؛ نگران نباش ! این جا در حق کسی ظلم نمیشه ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- امّا تو در حق من ظلم کردی و هنوز هم تنها ظالم دنیای من تویی !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چرا ؟! روح تو هنوز وارد دنیای جاودان نشده ، من اراده ای برای ظلم به تو ندارم ! احساسی هم برای خشونت نمی بینم ، باید کمکت کنم ، همین ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خب چرا ؟! چرا میخوای کمکم کنی ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چون نمی خوام دلیل نابودی تو باشم ، و این که ..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نابودی ... ههههه ، امّا بودی . خب گوش می کنم و چی ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- روح من ، وابسته به روح تو ،این جا عشق خیلی مقدسه ، حقیقت عشق این اجازه رو بهم میده که بهت کمک کنم و من نمی خوام دلیلی برای عذاب روح تو باشم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اما داری عذابم میدی ، خودت رو عاشق من می دونی و عشقِ منو تعبیر به شهوت زودگذری می کنی که همه عمرم و زندگی ام رو بعد از تو گرفت ، این بی عدالتی تو داره منو عذاب میده .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- این جا ، تموم اتفاقات ، مثل یه نمایش بی پایان از تولد تا مرگ ، رو پرده واقعیت ها هر لحظه می تونه مجسم بشه ، تو حقیقت عشق رو با دردهای تنهایی اشتباه گرفتی ... درد عشق فراتر از گلایه ها و زجرهایی که تو بواسطه انتخابت اونو تحمل کردی ، عشق خودخواهی نیست ؛ دیگرخواهی و گدشتنه ، نه موندن به پای رویاهای دست نیافتنی ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- من خودخواه نبودم ، تمام اتفاقی که برای من بعد از تو افتاد ، هیچ حادثه ای به جز زجر و درد نبود ، این خودآزاری منو تو داری به خودخواهی تعبیر می کنی ، اگه تو این ماجرا ، یک نفر رو می خواستم تو بودی و اگر و تنها اگر یک نفر از من ، دِینی به گردن داشته باشه ، اونم منم که به خودم بدهکار شدم ، اونم فقط به خاطر تو ... به خاطر عشق تو ، کجای زندگی من خودخواهی بود ؟! آرام چرا ، چرا انقدر با چشم های بسته داری قضاوت می کنی ؟! یعنی زندگی من ، انقدر بی ارزش بود که باید به خاطر تو متلاشی بشه و حالا ، تو خیلی راحت از تمام روزها و شب های زندگی من بگذری و با یه نگاه غیر واقعی ، منو متهم به شهوتی کنی که اصلاً نمی تونست ادامه پیدا کنه . من عاشقت بودم وعاشقانه به پای تو موندم ، امّا تو نه ، نموندی ، رفتی ، مُردی ، جایی که باید می موندی و زندگی می کردی ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تو حتی نمی دونی من برای چی و چطوری مُردم ؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- پیرمرد کمی تأمّل کرد و سپس گفت : خب ، همه می دونن ، تو ، توی اون روز لعنتی و نحس ، بخاطر انحراف از جادّه و تصادف کشته شدی ... چرا این سوالو پرسیدی ؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- گفتم که تو هیچ چی نمی دونی ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خب تو بگو که بدونم ؛ چرا همش ندونسته های منو چماق می کنی رو سرم ؟! این گزارش پلیس از نحوه تصادف تو بود ، من دیگه چی باید بدونم ؟!ا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدلیل تصادفم ، این که چرا از جادّه منحرف شدم ؟! تو هیچ وقت به دلیل مردن من فکر نکردی ؛ فقط دیدی ؛ تماشا کردی و شنیدی که چی شد ؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر سکوتی سرد پنهان شده بود ، شاید شرم بود و این احساس ، روحش را آزرده می کرد و تازه داشت از واقعیت های زندگی و نرسیدن های ذهنش ، به عمق حوادث باخبر می شد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین اتفاق ، درست یک هفته بعد از نوشتن نامه اش به آرام رخ داده بود ، نه.... نباید بخاطر آن باشد وگرنه چطور می توانست از زیر بار این منت و قرض عشق خلاصی پیدا کند ؟! تمام زندگی اش با آن حادثه یک جا معامله می شد و دیگر چه چیزی برایش می ماند ؟! تا در این مناظره عشق به احقاق حقش فکر کند . دستپاچه بود و مِن مِن کنان خود را به بیراهه ها می زد و گفت : خب ... خب ... دلیلش هرچیزی می تونست باشه ، تو ، شاید تو ؛ مهارتت به قدر کافی نبود و نمی تونستی که اتومبیلو کنترل کنی !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- همیشه خودتو گول زدی و نخواستی با واقعیت ها مستقیم و رو در رو مواجه بشی ، چقدر ساده از مسأله ها عبور می کنی ، ای کاش من هم تو زندگیم ، به بی خیالی تو یه مقدار نزدیک می شدم و شاید ، فرصت بیشتری از زندگی نصیبم می شد و می تونستم به خوبی ها بیشتر فکر کنم !!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ببین آرام ! من ، من نمی دونم تو دنبال چی هستی ؟! امّا نگو که مقصر اون تصادف لعنتی منم ، نبودن تو و مردن تو ، یعنی تباهی زندگی من ، که می تونی مرورش کنی ، تموم لحظه هاشو ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتو دنبال چی هستی ؟! دلیل مرگ تو هرچی که باشه ، دلیل یک عمر تنهایی منم بود و من اصلاً نمی خواستم این اتفاق بیفته ، خبر مرگ تو ، منم کشت ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبغض ، سدّی بر صدای پیرمرد بست و گلویش را خفه کرد ، تا دیگر حرفی نزند و غمِ صدای آرام ، به تزلزل حضور عشق نردیک شده بود ، تا لحظه هایی به آرامی بگذرد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای آرام با آهی نزدیک ، به گوشش رسید که می گفت : می بینی ؟! تو هیج وقت به این موضوع فکر نکردی ؛ حتی روزهای قبلش هم نخواستی خیلی از چیزها رو بدونی و درک کنی . مرگ من ، دقیقاً روزی اتفاق افتاد ، که نامه خداحافظی تو بدستم رسید نه یک هفته بعدش توی اون تصادف ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپیرمرد درگیر تزلزل و نوسان آرامشش شده بود که به دریچه سیاهچاله های غم ، مدام نزدیک و نزدیک تر می شد و احساسش را به زجر و زخم می سپرد و با ترس و هراس ، می گفت : امّا اون نامه ، یه گلایه بود و شاید یه درد ودل ... من اصلاً قصد رفتن نداشتم ، فقط می خواستم پیش دستی کرده باشم که ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- که چی ؟! که غرورت به خاطر خیالی که فقط خیال بود ، نه حقیقت ؛ له نشه ؟! من نمی خواستم برم ، اما تو همه چیو تموم کردی و با نامت منو شکستی و خوردم کردی .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- من قصدم این نبود ، اون نامه تنها دروغی بود که از احساسم می تونستم بنویسم ، امّا تو باید می فهمیدی که من هنوز دوست دارم و نمی خوام که بری ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- متأسفم ! تو هیچ چیزی از عشق نمی دونی ، تمام مدت دوست داشتن هاتو مخفی کردی و من ، تنها چیزی که از تو می دیدم غرور بود و ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تو حق نداری درباره من این طوری قضاوت کنی ، من بهت اجازه نمیدم ، اشتباه منو تکرار کنی و حالا تو این دنیای حضور ما دوتا ، بخوای همه چیو تلافی کننی .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آرام ! من دوست داشتم ... بیشتر از اون چیزی که تصورشو کنی ؛ امّا نمی تونستم ؛ نمی تونستم با دست های بسته از چنگال سرنوشت ، تو رو بدست بیارم ، فکر می کردم تو همه این ها رو می دونی ، ولی چی شد ؟! آخرش نگفتن های من ، تو رو ازم گرفت و نابودم کرد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چرا فکر می کنی تمام تصمیم های تو همیشه درست ؟! چرا به جای من تصمیم گرفتی ؟ چرا ؟ این حق من بود که انتخاب کنم نه تو ؟ چرا این حقو ازم گرفتی ؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا فریاد می خواست ، خودش را از مخمصه عشق برهاند ؛ اما کجا ؟ تا کجا می توانست فرار کند ؛ وقتی قدمی از قدم نمی توانست بردارد و آیا می شد با بستن چشم هایش ، تمام اشتباهاتش را پاک کند ؟! و یا آن که به کتمان حوادثی مشغول شود ، که شاید درست ترین ادعای آرام بود ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچرا رفت ؟ آیا نمایش رفتن او و تهدید به رفتنش ؛ بی رحمانه بود و یا وداع همیشگی و بی سر و صدای آرام ؟! کدامشان بیشتر زخم می زد ؟! رفتن دروغین او ، به مرگ و پایان زندگی آرام ختم شد ؛ اما رفتن آرام ؛ تنبیهی شد برای او ؛ تا بماند و با سمِّ پاشیده در جام زهرش ، هر لحظه بمیرد و از زندگی لذتی نبرد و مدام یاد آرام را ، حسرت لحظه هایش سازد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدرگیرودار یافتن مقصر بود که صدای آرام او را به خود برگرداند و گفت : تو خودخواه تر از هر شخصیتی هستی که تو تمام عمرم دیده بودم ، ای کاش ، کمی از غرورت کم می کردی و به خواسته های افرادی که شاید برات مهم بودن هم ؛ کمی فکر می کردی !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تو به خیانت تقدیر و شلاقِ توی دست های سرنوشت ، اعتقاد داری ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- دوباره می خوای اشتباهاتتو توجیه کنی ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نه ! برای توجیه نمی پرسم ؛ برای درد و دل کردن هام ، دارم سوال می کنم ... مثل همون روزی که واست نامه خداحافظی نوشتم و با تمام وجودم می خواستم ، باورش نکنی ؛ اما اون تنها حرف ها و کلمه هایی شد که تو از من شنیدی و باورشون کردی ؛ مثل همون روزها می خوام گلایه کنم ؛ اما نه به بهانه پیدا کردن مقصر ، اصلاً همه تقصیرها گردن من ، امّا می خوام بدونم چرا ، وقتی به تو و رسیدن به تو فکر می کردم ؛ تو نگاه همین سرنوشت ، انگار زلزله می شد و چنان خشمی به من می گرفت که با ضربه هایی که خیلی زود بهم وارد می کرد ، مجبور می شدم که از تو فاصله بگیرم ، چرا نشد و نخواست با تو باشم ؟!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرام ! سرنوشت ، بزرگترین خائن به عشق ماست ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای آرام آهی کشید و گفت : هنوز باور ندارم که تو عاشق من بودی ، این عشق ، یک طرفه بود ، من حذف شدم و تو مجازات شدی . همین...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- من برای این که تو باورم داشته باشی ، به پای تو نسوختم ، اصلاً مهم نبود برام ، که تو بدونی و یا...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- پس نامه آخرت توهّم نبود !؟ دروغِ احساست نبود ! حقیقت بود ... تو رفته بودی ، درسته ؟؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- من اجازه موندن نداشتم ، باید می رفتم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تو همونطور که به خودت اجازه دادی که بدون اذن ، وارد حریم دنیای عاطفه من بشی و با احساسات من بازی کنی ، حتماً به همون دلیل هم به خودت حق دادی و می دی که بدون اذن از دنیای عشق من خارج بشی و بری ، این کار تو نامردی بود ؛ اگه نبخشمت... آههههه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نه !!! من نه تو اون لحظه ای که شروع عشق بود و اومدنم به دنیای تو و نه در لحظه های مات شدنم که باید برمی گشتم ، هیچ اراده ای برای انتخاب نداشتم ؛ هرچی بود اجبار بود و اجبار ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آرام ! تقدیر نمی خواست ، سرنوشت نمی خواست ، هیچ اتفاقی دست من نبود وگرنه با تو بودن تنها آرزویی بود که تمام این سال ها بامن بوده و هنوزم هست ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای خنده های آرام که سیل ناباوری حرف هایش را به گوشش می رساند ، او را آزار می داد اما او چه می توانست بگوید ؟! وقتی تمام ادلّه های زمین و زمان ، فریاد بر محکومیت او داشت و شاید احساس می کرد ، چه تفاوتی می کند ، که تو باورکنی که من دوستت دارم یا ندارم ! مهم این است که من همیشه دوستت داشته ام و خواهم داشت .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر افکار خود غرق بود که آرام میان خنده های به جنون گره خورده اش از او پرسید : ههههه ... آرزوی تو من بودم ، اما همه تلاشت این بود که ما بهم نرسیم هههههههه ....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از کمی خندیدن ، سکوت صدایش چهارستون روحش را می لرزاند و نمی دانست واژه های بعدی نطقش ، از چه جنسی است ؟ سرانجام صدای آرام ، او را از این خلاء اضطرار رهانید و گفت : باور نمی کنم ، این مسخره ترین ادعاییه که می نوستی برای باور عشقت پیدا کنی ، نه ! تو عاشق نبودی ، نبودی ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- گفتم که برام مهم نیست ، دیگه مهم نیست که باورم کنی یا نه ! اگه بنا بود به باور تو رفتار کنم ، شاید همون روزهای اوّلی که تو رفتی و همه دنیای منو ترک کردی ، من هم از عشقت می گذشتم. مهم نیست ، تو درباره من چی فکر می کنی ؟! امّا یه سوال داره عذابم می ده ، یکی غیر از من و تو بود ، سرنوشت بود ، تقدیر بود ... چرا باید ، ما تو مسیر هم قرار بگیریم و آخرش بشه این که شد ؟! اگه برای نجات من اومدی و فکر می کنی ، من به دلیل عشق تو یا همون اتهامی که تو واسه عشق من درنظر گرفتی ، این جا ، تو این وضعیت و تو سراشیبی نابودی افتادم ؛ پس گناه سرنوشت چیه ؟! اگه تو رو نمی دیدم ، شاید منم به یه زندگی آروم و بی دردسر ، مثل همه آدم های دیگه دل می بستم ، نه عشق تو ... که حالا تو این مخمصه ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرام ! اگه می خوای کمکم کنی ، این خنده هایی که داره منو می سوزونه و از نگاه های تقدیر ، روی صفحه های کتاب زندگی من خطّ می کشه ، این ها رو محو کن و یه دلیل بیار که باور کنم ، اون روزهایی که مثل یه پازل کنار هم چیده می شدند تا من عاشقت بشم ؛ یه دلیل بیار ، فقط یه دلیل ، تا باور کنم ، من هم نقشی داشتم ، من هم مقصِّر بودم ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- سرنوشت ، مثل یه طراح ، برای چیدمانِ لوکیشنِ انتخاب های تو ، توی تمام اتّفاق های عمرت سهم داشت ، امّا نمی تونست مقصِّر باشه .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- درک می کنم ! فقط واسه زور گفتن به من احضار شدی ! لااقل یه مقدار به وجدانت و به عدالت روحت احترام بذار .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- لبخندی کوتاه ، پشت صدای آرام نشسته بود و ادامه داد : تو فقط اون لحظه ها رو می بینی که مثل یه پازل چیده شده بودند ؟! اصلاً فکر کردی تموم زنگدیت به نوعی مثل یه بازی و شاید حقیقت و اصلِ زندگی _ ماجرای نحوه اتخاب های تو_ مدام درگیر همون پازل ها بوده باشه ؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچند بار و با چند تا دختر ، دقیقاً مثل همون اتفاق آشنایی من روبرو شده بودی ، امّا پای انتخاب های تو وقتی لنگ شد که با من چشم در چشم شدی ؛ درست مثل من ، من انتخاب تو بودم ، نه سرنوشت .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- پس بازیچه ایم ؟! همیشه می دونستم وارد یه بازی مسخره شدم که فقط اسمش شده زندگی ، خب ... انگاری من ، تو این بازی باختم ، تو این بازی مسخره من باختم ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- داری اشتباه می کنی ! زندگی بازی نیست ، شبیه بازیه ، یه بازی مهمّ که باعث میشه بزرگ بشی و یاد بگیری تا چطور بازیگری کنی ، همه عرضه تموم کردنشو ندارن و خیلی ها زود تسلیم میشن و خودشون می سپرن ، دست یه بازیگر بزگتر و قدرتمندتر ، که اسمش رو میذارن تقدیر یا همون سرنوشت ، امّا اون هایی که قوی ترن و بازیگرهای قهّاری هستن ، درست انتخاب می کنن و حداقل این که ، برای انتخاب های درست شون احترام قائل میشن و جا نمیزنن و ادامه میدن .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحالا هر اتّفاقی که می خواد پیش بیاد ، بیاد ، این دلیل نمیشه که شخصیت شون از نقش های خوب ، باز به سمت کاراکترهای بد تغییر جهت بده . نقطه عطف ماجرا و به قول تو همون بازی ، این جاست که آخر قصّه ات ، چی شده باشی ؟! و بعد اون همه چیدمان پازل های رنگارنگ ، چه تصویری از تو به نمایش در می یاد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- الآن قیافه من ، تصویر من ، میون اون پازل ها چه شکلیه ؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- هنوز تکمیل نشده ، بسته به انتخاب های تو داره ؛ نگاه هات و باورهات به مسیر زندگی ای که پشت سر گذاشتی ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- دیگه چه انتخابی می تونه واسم مونده باشه ؟! منم دیگه فرصت هام داره تموم میشه ، دارم می میرم ، چه انتخابی می تونم داشته باشم ؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- هنوز تموم نشده ، تا وقتی روحت تو جسمت اسیره فرصت هست ؛ انتخاب هم هست ، چون هنوز اون پازل ها هم هست . باید درست فکر کنی و آخرین پازل های زندگیت رو ، حالا هر طور که چیده شده باشند ، تو درست جابجاشون کنی .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- سخته ! خیلی سخته ، فهمیدن حرف های تو ! یه عمر زندگی کردم ، هیچ وقت فکر نکردم ، قاعده های این بازی مسخره ، انقدر پیچیده باشه !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرام ! تا وقتی نمردم نرو ، تا وقتی زنده ام بمون ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تو وقتی بمیری ، منو می بینی ! این که این جام واسه زنده بودنت نیست ، تو داری وارد دنیایی میشی که منم اون جام ، وگرنه من حقِّ برگشتن ندارم ، فرصتم تموم شده ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین کلمات آخر را آرام ، با حسرتی تأمّل برانگیز به زبان آورد و روح پیرمرد ، خود را برای اولین بار در برابر حادثه هایی می دید ، که دقیقاً متوازن و متقارن با نحوه انتخاب او و تصمیم های او ، درگیر بودند و این اتّفاق ، سنگینی یک عمر زندگی را دوباره روی دوشش می انداخت ، که چه سرانجامی زین پس خواهد داشت و شروع زندگی جدیدش ، چگونه خواهد بود ؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا التهابی که روحش آن را پذیرفته بود و قبول داشت ، گفت: عجیب بود ؛ خیلی عجیب !!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چی عجیب بود ؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- دارم از زندگی حرف می زنم ، تموم اتّفاق هاش عجیب بود ، حالا که حقِّ برگشتن و فرصت دوباره موندن ازم گرفته شده ، احساس می کنم هیچ وقت مال دنیا نبودم ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نگران نباش ، دنیا هم یه روزی تموم میشه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نه من نگران زمین نیستم ، نگران دنیای زمینی اَم نیستم ، نگران اینم که رودست نخورده باشم ، رضایتی از بودن تو اون مسیر رفتن ندارم ، نگرانش نیستم ، نگران خودمم ، این جا هیچی غریب نیست ، انگار روحم رو بهتر می شناسم ، فقط نمی دونم چی می خواد بشه ؟ بعد از این ، قراره چه اتّفاقی بیفته ، این ها آزارم میده !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- هنوز که چیزی شروع نشده ؛ سختی ها و مشکلاتِ این جا ، همون انتخاب های سخت و اشتباه تو هستند ، این جا فقط تو رو با انتخاب هات می شناسن ، با تفکّرت و با باورهات ، اگه نگرانی ،گذشته ات رو مرور کن ، فکر می کنی چه مقدار از تصمیم هایی که گرفتی درست بود؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپیرمرد آهی کشید و با صدایی آهسته ، امّا باشهامت گفت : نمی دونم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندی عمیق و عاشقانه به نوازش روحش نقش می زد و به اطرافش نگاه می کرد ، تا آرام را بیابد ؛ امّا هنوز ، تنها حضور آرام صدایش بود ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپاییدن سایه ها برای جستجوی آرام ، با آه کوتاه او به پایان رسید و صدای آرام می آمد که می گفت: از زندگی و از فرصتی که تموم شده راضی هستی؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- رضایت من مگه مهمّه!؟ وقتی قرار بود بیام ؛ کسی از دوست داشتن هام نپرسید ، فکر نمی کنم برای کسی مهم باشه که من راضی باشم یانه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- این یه دروغ بزرگه! کسی در نابودی نیست تا قدرت انتخاب و احساس برای روزهای نیومده داشته باشه ؛ نیستی یعنی نبودن ، نبودن همه چیز...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- وقتی بودن یعنی تباهی و بدتر از نابودی ، اون وقت فکر نمی کنی نیستی ، بهتر از هستی باشه؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- گفتم که این یه دروغ بزرگه ، نیستی بهتر از هستی نیست! این اتّفاق زیباترین موهبت خدا نسبت به آفریده هاشه، چطور می تونی انقدر بی رحمانه از اتّفاق های قشنگ زندگیت عبور کنی؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بی رحمی تنها حسی بود که از در و دیوارِ زمین و زمان دیدم ، من بی رحم نیستم! از سفری میام که بی رحمی هاش رو بار تنهایی هام کرده، یکیش هم تو، بی رحمی اومدنت، رفتنت و نموندنت...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- دنیا برای تو ساخته نشده بود، برای علایق تو آفریده نشده بود، برای بزرگ شدنت و رشد یافتنت...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاجازه نداد حرف های آرام تمام شود و گفت: الآن من بزرگ شدم؟! نه! من احساس می کنم تحقیر شدم، وارد بازی ای شدم که خودم انتخابش نکرده بودم، من بازیچه بودم همین!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- یعنی می خوای بگی تو لیاقت حضور رو نداشتی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- کدوم حضور؟! کجا؟! مهمّه که حضورت تو چه موقعیّتی و تو چه برهه ای از زمان باشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- این بی انصافیه! تو دعوت شدی، تنها هم نبودی، یکی همیشه هواتو داشت، تو خیلی ها رو ندیدی، با چشم های بسته زندگی کردی، حقّ نداری، ندیدن هاتو به پای نبودن ها بزاری.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- درسته؛ بود! امّا برای من نبود، من رها شده بودم میون آتش؛ درست وسط شعله ها! تنها بودم، شدم، موندم، امّا احساس نمی کنم که بزرگ شده باشم، فقط تحمّل کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- قرار نیست تو بفهمی که بزرگ شدی یا نه! قرار بود بزرگ بشی و این کار تو نیست که بفهمی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- همین... نمی فهمم... این بازی تموم شده، امّا من هنوز نفهمیدم، قاعده اش چی بوده؟! ملاکش چی بوده؟ قانونش چی بوده؟ این بازی برای همه یکسان نیست، یه عدّه خیلی راحت باید ببَرن و خیلی ها محکوم به شکستند! وقتی می دونی از قبل بازنده ای، شاید دلت نخواد بازی کنی؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مشکل تو این جاست که برد و باخت رو ، هنوز با خواسته ها و خودخواهی های خودت تفسیر می کنی، قرار نیست به یه بازی دعوت بشی و خودت هم داور باشی! سختی هایی که تو زندگی به انسان ها تحمیل میشه، دلیل شکست نیست و حتّی رفاه هم نمی تونه معیاری برای برد باشه؛ مهمّ اینه که بعد از بازی کی هستی؟ انسان یا...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- امّا شرایط همین بازی، برای خیلی ها انقدر راحت و فوق العادست که براحتی میشه آدم بود، آدم موند و بُرد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- شرایط رو تو تعیین نمی کنی، آدم ها با هم فرق می کنن، پس شرایطشون هم فرق می کنه، تفکّراتشون، احساساتشون و استعدادهایی که برای روبرو شدن با موانع و مشکلات دارن، همه و همه باعث میشه که شرایط زندگیشون تغییر کنه، وقتی از کسی چیزی نمی دونی؛ حقّ نداری نسبت به نوع زندگیش و شرایطی که توش قرار گرفته قضاوتی داشته باشی، شاید همه اون احساس و تفکّری که نسبت به زندگیش داری، یه فرضیه احمقانه باشه و با واقعیّت های زندگی برای اون شخص، فرسنگ ها فاصله داشته باشه. نباید تو این بازی پای قیاس و مقایسه رو وسط بکشی، هر کسی به بازی خودش دعوت میشه، بازی زندگی تو هم، با انتخاب هایی که داشتی به این جا کشیده شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- حالا که آخر خطّم، آرزو می کنم ای کاش به دنیا نمی یومدم!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تو خودخواهی! و خیلی زود همه رو فراموش می کنی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- کاش می تونستم فراموش کنم! کاش قدرت فراموشی داشتم! کاش این طوری بودم که تو می گی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- باشه، پس من میرم و آخر بازی تو؛ پای خودت...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا تمسخر خندید و این ادّعای رفتن آرام را یک لاف تلقّی کرد و مطمئن بود که آرام نیز به او وابسته است و تنهایش نمی گذارد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکمی سکوت کرد و گفت: خریّت محض بود، بس کن. تو فرصتت برای این بازی، خیلی کوتاه تر از من بود، حادثه هایی که من دیدم رو تو ندیدی، ههههه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروزهایی که نفرینت می کنند و شب هایی که تو را با طلسم سیاهی ها، به طناب غم می بندند و اسیرت می سازند، این چه بازی مسخره ای می تونه باشه و چه قاعده ای جز زجر، پشت این بازی هست که باورش کنم برای آدم شدنم و آدم موندنم، داره منو تحقیر می کنه و عذابم میده؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیعنی تنها راه آدم شدنم این بود؟! نه! من این بازی رو قبول ندارم، هیچ چیزش عادلانه نبود، بس کن! نخواه باوری رو تغییر بدی که ایمانم شده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-تو تسلیم نیستی،سرکش زندگی کردی و الآن هم اثری از بندگی تو وجودت نیست...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحدسش درست بود؛ و این ماندن و از بین رفتن تنهایی هایش، دغدغه هایش را به نوعی به سایه می برد و غروری در پس رخوت سایه های رو به رشد به او می داد، تا صدایش کلفت تر و ضمخت تر شود، از احساسی که به نوسان، گهگاهی به زوال می رسید و چقدر خنده دار و پر از تشویش بود، عشقی که به ایمانش نرسید!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا همان غرور رمیده از درونش گفت: اما این جواب سوال من نبود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- امّا دلیل سوالت بود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خب اصلاً هرچی! جواب سوالم چی میشه؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-با چشم های بسته، دنبال چه جوابی می گردی؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چرا متلک بارم می کنی؟! می دونم هیچ جوابی برای این سوال نیست، اگه بود تو یه عمر زندگیم بهش رسیده بودم، بعضی از سوال ها هیچ جوابی ندارن .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نه اشتباه تو این جاست که جواب بعضی از سوال ها رو نمی خوای قبولش کنی، وگرنه هیچ سوال معقولی بدون جواب باقی نمی مونه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-یعنی حرفم و پرسشم انقدر احمقانه بود که نباید پاسخی داشته باشه؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-تو چرا انقدر مغرورانه به اطرافت نگاه می کنی؟! اصلاً فکر کردی انتظارات بقیه از تو چی میتونه باشه؟! فقط به خواسته های خودت فکر می کنی، این رفتار معقول و عادلانه است؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- این نوعِ نگاه تو و یه قضاوت اشتباه از نگاه منه... وقتی کسی تو زندگیم نیست، پس انتظاری هم نبود، نباید باشه، امّا من بودم، داشتم زندگی می کردم و حقّی داشتم، حقوقی داشتم، انتظاراتی داشتم، خواسته زیادیه؟! یا جبر و اجبار به زندگی، این نیاز رو حذف می کنه؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- وقتی کسی تو زندگیت نیست، تو هم تو زندگی کسی نمی تونی باشی، حقّی برای بودن نداری، چه انتظاری از نبودن هات می تونی داشته باشی؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- امّا من بودم، زنده بودم، داشتم زندگی می کردم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-کدوم زندگی؟! اون انزوای نفرین شدت، اسمش زندگی نبود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاحساسش به یاری منطقش شتافت تا در دادگاه مکالمه هایش و سنگینی ادلّه های نداشته اش، به شکست نیاَنجامد و این بار نوسان و تابش احساسش رو به عشق بود.شاید بازیگر قهاری بود! بغض نانوشته و قدیمی اش دوباره سرگلوی جانش حکّ شد و گفت: تو هر طور دوست داری همه چیو یه طرفه به نفع خودت تموم می کنی، زندگیم فدای چی شد؟! فدای کی شد؟! جوابشو می دونی؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- گاهی وقت ها آدم ها....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نگذاشت حرفش تمام شود و با فریاد گفت: یه جواب می خوام... چرا فلسفه می بافی؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- فدای انتخابت شد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- دوباره برگشتیم سر خونه اول، انتخاب... تو چی از انتخاب می دونی؟! انتخابی که تو رویاهات انجام بشه اسمش میشه آرزو، آرزوی من تو بودی، اونم تنها آرزوی زندگیم، خب حالا فکر می کنی نباید می شد؟!! من حقّ نداشتم برای رسیدن به آرزوهام تلاش کنم، یا این که واسه از بین رفتنش دقّ کنم یا کز کنم تو کنج یه عمر زندگی؟ آرام! مشکل تو بودی! مقصر تویی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چرا از نگاه خودت و خواسته های خودت به خاطره ها خیره میشی؟! این طوری فقط به دنبال مقصری. تا حالا فکر کردی این قصّه عاشقانه و اون ماجرای اومدنت و نامه ات با من چی کار کرد؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- سکوت کرد،چه جوابی می توانست داشته باشد؟! این نامه هم شده بود حقِّ وتوی عشقش، شاید می فهمید در پس هر پاسخی که بیآورد، هیچ ترانه ای برای باور آرام و آرام گرفتن او، نه خوانده می شود و نه شنیده خواهد شد.نیشخندی کم رنگ و نامرئی وار به روحش زد و سکوت را ادامه داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- دوست داری اون نامه رو مرور کنیم؟! میرم... برای هر دوی ما بهتره.... دوست داشتم همونی باشی که می خواستم، اما تو دختری نبودی که من...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپیرمرد،صبرش در پس زمینه این همه اتهام خیلی زود ته کشید و دیگر نمی خواست چیزی بشنود، یا این که لااَقل آن نامه عاشقانه را بعد از سال ها، آرام برای او این گونه بخواند! او تصوّرش از نغمه های عشقی که با هر کلمه اش در آن نامه نوشته بود، با لفظی که هر نُت صدایش، یک ضربه مهلک و زخم آذین به بدنش می زد؛ اصلاً نزدیک و قابل قیاس نبود تا تحملش کند و عذابش، بیشتر از ظلمی بود که پیش بینی اش کرده بود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبی درنگ؛ با فریاد سکوت را پابرجا کرد و چشم هایش را بست. دیگر صدایی نمی شنید و تنها، تصاویری بودند که روبروی نگاهش رژه می رفتند؛ همان مرور زندگی و یک نمایش از حضور او در زمین...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقشنگ نبود، زیبا نبود، همه زندگی اَش را به نوعی با نفرت تماشا می کرد و در هیچ کنجی و دالانی از خاطرات زنده بودنش، بویی از خوشبختی حسّ نمی کرد، یا شاید در آخرین پیچ عبور از زمین، بعد از سال ها خزدین، حالا به زخم و غربت، با نفرت نگاه می کرد و همه قشنگی ها را در برابر سیل زحمت ها و زشتی ها، هیچ در بی نهایت می پنداشت و می خواست از وداع پر از نفرتش آرامش بگیرد!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآیا آرام هم، حس او را می فهمید؟!این بار برای او قابل فهم می شد؟!چقدر سخت شد فاصله هایی که پُر نمی شوند!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاصلاً چرا باید به او توضیح بدهد و دلیل بیآورد تا او را بفهمد، او حالش خراب بود، خراب تر از جسمش، روحش داشت، تیغ های دنیا را یکی یکی از احساسش پس می کشید و آیا این زجر، برای آرام مفهمومی داشت؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین کلماتی که آرام با لحنی سرزنش آمیز به زبان می آورد، تمامش معنای یک عمر باختن و سوختن او بود، زندگی ای که سندش، پشت همین کلمات به یک کوله بار از غم، بی بها فروخته شد و حالا چُماقی شده است بر قلبش؛ بر ذهنش؛ بر وجودش و بر روحش می کوبد که پِی جواب، دارد او را له می کند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمی خواست حرف بزند، امّا باز هم سکوت را بیشتر دوست داشت، آرام را نمی فهمید، چون آرام او را نفهمید ،درکش نمی کرد، چون درک نشده بود، هیچ تفاهمی میان این همه نبودن ها ایجاد نشده بود، آن همه نزدیکی در خیال، چقدر دور شد از حقیقت!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرام نمی داند؟! چرا نباید بداند؟! این ها سوالات بی جواب اوست. هر چقدر می خواست خودش را قانع کند باز هم نمی شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از مدتی سکوت، صبر تکه تکه شده اش را تن پوشی بر روح بی قرارش ساخت و سدِّ سوال هایش را ندیده از نگفته هایش پُر کرد و با چهره ای که منهدم، در سراشیبی مرگ بود، به سختی گفت: حالا ادامه بده، امّا آهسته تر، می خوام واضح تر مرور کنیم، اما هر کدوممون برای خودمون، نه برای هم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچقدر این سکوت های قبل از شروع، پر از حاشیه بود!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحاشیه هایی که شبیه به چندراهِ عبور، سردرگمت می ساختند، تا با اضطراب به دقیقه های نرفته، پا بگذاری و زودتر از آمدنش، روحت را بلرزانی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفهمید، چرا بین این انتظارِ زجرکُش، ناگاه به یاد سنگ قبری اُفتاد که هنوز ساخته نشده بود!؟ در تمرکز حضور و یافتن هویّتش بود ، آن هم از تکّه های رنگی نامش بر روی سنگ فرش سیاه گور... که قبل از خواندن نامش در خیالات و شاید رویای حقیقتی که روحش را به آینده می برد، ناگاه صدای آرام او را از آینده ای نزدیک، به حواس حضورش برگرداند؛ تا بشنود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- من نه اهل نامه نوشتنم، نه خوندنش... امّا باید می نوشتم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچند لحظه بیشتر نگذشته بود... امّا روی هر حرفی از کلمه هایش، به اندازه چند سال تجربه گفته هایش ایستاد و متوقف شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه وضوح می دید و مثل تماشای یک عکس یا شاید هم تحرّک عکس های منقطع، امّا مرتبط...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا دلیلی به نام آرام ،خودش را در انتهای مسیر تنهایی، یک بازنده موفق به عبور می دید و دلزده بود از تمام گذشتن هایش، سنگ هایی را می دید که معنای لطافت را نمی فهمیدند و هنگامه فرود، شکستن شیشه ها را درک نمی کردند و او نمی توانست هیچ صحنه ای را فراموش کند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرام می گفت و ادامه می داد و نمی دانست، نقاشی رویای او چیست؟! اما به نگاهش یاد داده بود که صدایش را با پنجره نگاهش یکی نکند، سعی داشت به افق هایی خیره شود که شب را از دریچه دیگری پخش می کردند و سیاهی می پاشیدند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- سخت بود امّا مجبور شدم که بنویسم، نمی دونم از کجا شروع کنم؛ اصلاً چی باید بنویسم، صحبت از تو سخته و سخت تر این که؛ حالا قرار نیست از با تو بودن بنویسم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irناخواسته به حریم کودکی اش رانده شد، چشم باز کرد و سیل تصاویری را می دید که او را از برکه های خوشبختی، رو به تزاحم زحمت ها رهنمون می کردند. تصویرش را رو در روی بازارچه ای می یافت که کودکی کم سن و سال بود. مجبور بود، برای همیشه هایی که آن روزها می شناخت - بی آن که بداند - در کنجی از گوشه پرتِ بازارچه اتراق کند و زیر سرمای سهمگین و خشنِ عبور و مرورِ انسان ها، که به هوای حضورش سِت بود؛ خود را اسیر نشستن های طولانی ببیند، تا شاید رضایت والدینش را از یک روز تمام شده بدست بیآورد و بی کتک و سیر بخوابد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخنده دار بود و خندیدن های روحش را ، پُر از تلخ می چشید و به سانِ زهر ، خاطراتش را جرعه جرعه می بلعید و دَم نمی زد و می نگریست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر چهره کودکی اش، هیچ اثری از شادی ندید، امّا انحنای زجرش را، در جایی برجسته تر از همیشه می یافت، که کودک های هم سن و سالش آزاد بودند و چقدر دوست داشت، لحظات کودکی اش را اسیر نبیند! دوست داشت حرکت کند و برود و از بازارچه منفور جدا شود، امّا جرأت این کار را نداشت! نمی توانست آزاد باشد؛ نمی توانست کودک باشد و از همان جا یاد گرفت، یکی دارد به او ظلم می کند، فهمیده بود یکی خواهان آزار اوست و یکی هست که راحت را از او گرفته است.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای لطیف و غم گرفته آرام می آمد که کلمات را می گفت؛ تا او نه این که بشنود؛ شاید باز هم ببیند!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نمی خوام از خواستن هام بگم، چون نباید خواسته ای داشته باشم، امّا باید حسّی باشه تا بخوام به تو...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای لرزان آرام متوقف شد و فیلم ندیدن هایش به راه افتاد... گویی تمام سکانس های زندگی اش را از همیشه متفاوت تر و بی پرده تر از خاطرات؛ به حقیقت، نظاره گر بود و دقیقاً حوادث روبروی او می غلتیدند و چهره های عبوسِ آدم ها - همان همسایه های زندگی اش- او را از تمام روزها و سال های زندگی بیزار می کردند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر حقیقتِ نگاهش، باز هم غرق خیالاتش شده بود و درگیرِ تشویش، برای گفتنِ همان پرسشِ همیشگی؛ که چه می شد، اگر این همه ظلم، قبل از مرگش تمام می شد؟! و خیلی زودتر از این لحظاتِ احتضار و رو به مرگ، شاید جایی می توانست با زندگی آشتی کند و کمی روزها را و شب های عمرش را دوست بدارد!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامّا انگار، نفرت زمانه و زمین از او، پُر از کینه های ناتمام و آتشین بود، که هربار زخمی تَرش می کرد و این ضربه ها، او را هم طراز با نفرین، رو به مرگ می بُرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصبح ها را، در چشم کودک وحشی شده -از سخاوت جنگل انسان ها- هنوز پر از ترس و هراس می دید و لکنتِ نگاهش، به جماعتی که می آمدند و می گذشتند، به تزلزل پلک های متوالی و نمناکی اشک های نامرئی اش سوق می گرفت و دلهره هایی که باید به اجابت می رسید و چند نفری بیایند و تکّه های اجناس بی ارزشش را، در همان بازار کذایی بخرند؛ تا شاید همان کاستی کم بهای آرامشش حفظ شود و بیش از این زمین گیر نماند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآن روزها را، آرام در خانه قصر مانند پدری اش، چگونه می گذراند؟! این ضیافتِ زجری که برای او به پایان رسیده و سفری که از آن می آمد، تنها یک نقطه تلاقی برای دیدار - آن هم با تلاطم های عجیبش- با آرام داشت. محفلی چند ماهه از عشق که زیر بار خاطراتش، خوشی هایش را نمی دید و دیدنی نبود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشاید، خود را در آخرین میعادگاه می یافت، که حالا باید تلافی می کرد و هر جایی که مجبور به سکوت بود و تقدیر به او ظلم روا داشت، او تمام مصیبت ها را، برای همان حضور کوتاه، آماده کرده بود تا رها شود و یک بار به جای مظلومیت به آموخته هایش فکر کند و ظالم شود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباور داشت که رفتنش ظلم بود و شاید، هم سان احساسش، درست می نوشت و نامه اش، خط خطی های دروغین نبود؛ امّا این درس های رسوایی را، او به جبرِ کلاس های زندگی و به ناچار، آموخته بود و تمرکز حواسش، بدست فرماندهی بود که خودش نبود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاو همیشه اسیر بود و تحت اختیار یکی که نمی دانست، چرا از او متنفر است!!؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرام، دختری که ثروت و سرمایه پدری اش، تمام خاندان او را، با نیمی از اموالشان به سُخره می گرفتند و عشقی که درست مساوی با او، به ترازوی عدل و رسیدنشان جهت می داد، امّا مگر می شد؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین قصّه موهبت، شاید زجری ویران تر و مخرِّب تر از تمام نداشته های سفرش بود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرنوشت، او را به قلّه ای برده بود که نه برای بزرگی، بلکه برای سقوطش نقشه ها چیده بود و حتم داشت، یکی شبیه به زندگی یا تقدیر یا هر اسمی که عذابش می داد، آرام را دوست دارد و از او، به شدّت متنفر است.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتمام گلایه هایش، همین هایی بود که نمی توانست اثباتش کند و با هر ادلّه ای محکوم بود و آرام از راهی دیگر می آمد و او مسیرش، سمت دیگری بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحالا این به هم رسیدن، با هر تصادفی که منجر به عشق شد؛ نباید ادامه پیدا می کرد؟! هر چقدر کلنجار رفت با خودش، تا راهی، دلیلی و فرصتی را بیابد که شاید می توانست بماند، پیدایش نمی کرد!همه را از خودش تا آرام، باید جا می گذاشت و می رفت...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفس هایش، قبل از هر شکایتی برید و باز هم سکوت کرد، تا آرام شکایت هایش را شیواتر از بغض خاموشش فریاد کند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- باید حسّی باشه تا به تو فکر کنم؛ حرفم، شاید همون چیزهایی نباشه که می خوای بشنوی! امّا می خوام بدونی که دروغ نیست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدروغ بود... این ها را محکم تر از صدای آرام زمزمه کرد و مطمئن بود، آرام حرفش را از نگاهش می خواند و باوری هم نخواهد بود تا بپذیرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگذشته های بودنش، چندین بار به او فهماند که برخی از دروغ ها زیباست و شاید، گاهی باید به بیراهه زد و در سرسرای ندانستن ها، جایی دست و پا کرد، تا در بطن حقیقت هلاک نشد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگاهی باید نفهمید و به نادانی گذشت! گویی سزای هر فهمی، طلوع آفتاب از پشت ابرها نیست، خسوفی سنگین تر، بعد از گذر ابرها منتظر است و باید ترسید، از راست و راه را کج کرد و گذشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاو همین کار را کرد و راهی جز این نبود. پشیمان نبود، هنوز ندامت را سهم ظلم های سرنوشت می پنداشت و خود را اسیرتر از آن می دید که برای ظلم های تحمیل شده به او به ظلمی که کرد پشیمان باشد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیادش به پستوی خاطراتش گره خورد؛ دوباره همان کودکی که وقتی پاهای همسایه کوچکش را برهنه دید-کودکی که کمی دورتر از جایگاه اسارتش زودتر از او بساطش را پهن می کرد و دیرتر به خانه اش می رفت یا شایدهم خانه ای نداشت-کفش های پاره اش را به او داد و این تنها مکالمه ی رفاقتشان شده بود و مجبور بود، پابرهنه به خانه برگردد؛ اما از ترس، به سرقت کفش های نمازگزاران مسجد کشیده شد و پا در لنگه کفش هایی کرد که راحت نبودند و هرگز نو نبودند؛ اما او راضی بود، نمی فهمید چرا؟! امّا ترجیح داد گناهش را بپذیرد، تا دوستش پابرهنه نباشد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشاید این ها، تکرار ترانه هایی بود که مدام او را به دار بردند؛ تا آنی را که دوست داشت، زیر بار سنگسار غم، کشته نشود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاشتباهی که برای اولین بار، معادلاتش را به هذیان توهّماتش سپرد... رفتنش آرام را کشت! و او می خواست نباشد، تا آرام بماند؛ امّا نشد و رودست نقدیر، سیلی سنگینی برای بیدار شدنش شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- من و تو، برای هم آفریده نشدیم و اون نیمه گم شده واسه من و تو، با هم پیدا نمیشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irساناز
10خوندنش لذت نداشت. چون سبک نوشتارش رو دوست نداشتم. باید گویا تر مینوشت و از آرایه های ادبی برای رمان کمتر استفاده کرد.
۱ سال پیش❤❤❤
۱۹ ساله 00آلی بودوبوده 🥰🥰🥰🥰🥰😍😍😍😍😘😘😘 خیلی خیلی خوب بود و من دوست داشتم دستتون درد نکنه
۱ سال پیشghazal
۰۰ ساله 10واقعا بد نوشته بود ما ک نفهمیدیم چیشد اشعار سعدی و حافظ رو خیلی راحت تر متوجه میشی این مترجم میخاد😶
۲ سال پیش?دخی گرگینه?
۱۹ ساله 00خوشمام آمد
۲ سال پیشنفیسارجون
۲۱ ساله 00خیلی جالب بو د بچه ها مرسی از سازندلش که این رمان قشنگی رو نوشته و زحمت کشیده 👏👏👏👏👏👏👏👏👏👏👏👏👏👏👏👏👏👏👏👏👏👏👏👏👏👏👏👏👏👏👏👏👏👏👏👏👏👏👏👏👏👏👏👏👏👏👏👏👏👏👏👏👏👏👏👏👏👏👏👏👏
۲ سال پیشباران
۲۰ ساله 10عالی
۲ سال پیشمهسا
۱۷ ساله 32من که نفهمیدم اگه کسی گرفت چی میگه این به من هم بگه
۴ سال پیششاهدا
20پیرمرد تمام عمر اش رو در حسرت عشق جوان مرگ اش می گذرونه و داستان در مورد شب مرگ طولانی پیر مرده که توی دنیای دیگه ارام یعنی عشق اش رو می بینه و اونجا آرام بهش میگه عشق وجود نداره. و بحث هایی سر عشق
۳ سال پیش....
118خخخ سازنده جونم بازم بزار ولی یه بار زامبی بزار مردم از بس منتظر موندم☹ ولی بازم مرسی از زحماتت❤😊
۴ سال پیششاهدا
۱۷ ساله 60بچه ها منظور نویسنده از ترسناک زامبی و روح و خون آشام نیس. منظورش حقیقت های ترسناک در مورد زندگی آدم هاس. در مورد عشق در مورد جسم ک روح در مورد جهان مادی و معنوی
۳ سال پیششاهدا
32مگه همه رمان ها باید معلوم باشه چیه؟فهمیدن رمان گنگ مخ میخواد؛ تخیل میخواد. این رمان واقعا سبک فوق العاده ای داره و تخیل اش فوق العاده اس. خیلی چیزا راجب عشق یاد گرفتم. ممنون نویسنده عزیز
۳ سال پیشرها
۲۲ ساله 21خیلی بد بود 😡😡😡😡
۴ سال پیششانیا
۱۴ ساله 112خوشمآن نیامد😕
۴ سال پیشپاراتیس
۱۴ ساله 101والا ما که هیچی نفهمیدیم هرکی فهمیدبه مام بگه
۴ سال پیشهستی
01قضیه غر غر چیه ؟
۴ سال پیشفاطمه. م
۳۲ ساله 476خیلی کلیشه ای وخسته کننده بو. من دوسه صفحه بیشترنخوندم رمان بایدسبک وخودمانی باشه ن سنگین وگنگ ونامفهوم.اصلانویسنده خوبی نیستی متاسفم برات.😠😠😠😠😠😠😠😠😠😠😠😠😠😠😠😠😠😠😠😠😠😠😠😠😠😠😠😠😠😠
۴ سال پیشفاطمه. م
۳۲ ساله 381سلام.خیلی مزخرف بودجندسطرشوخوندم دیگه نخوندم انگارداشت نامه عاشقانه میخوند. خیلی قلمش مزخرف بود.حیف نتی ک واسه دانش مصرف کردم.رمان بایدخودمانی باشه ن مسخره.
۴ سال پیششیلا
۱۶ ساله 31این نظر ممکن است داستان رمان را لو داده باشد
حدیث
۱۸ ساله 00به نظر من رمان خیلی قشنگی بود