رمان پیش مرگ ارباب به قلم taranom 25
هوراد ارباب جوون قصه است که غرور و نخوت تمام وجودش رو پر کرده … بلوط دختر یکی از خدمتکاران ارباب جوان هست که بازی سرنوشت مسیر زندگی این دو نفر رو بهم پیوند میزنه البته نه از نوع یک پیوند عاشقانه تنها یک رابطه ارباب و رعیتی … و در این بین بلوط قصه ما عاشق میشه … عشقی که با گوشه ای از یک حقیقت پنهان برباد میره و تنها کسی که از این زوال سود میبره کسی نیست جز ارباب جوان…پایان خوش
ژانر : عاشقانه، ازدواج اجباری، اربابی
تخمین مدت زمان مطالعه : ۸ ساعت و ۵۶ دقیقه
ژانر: #عاشقانه #اجباری #ارباب رعیتی
خلاصه:
هوراد ارباب جوون قصه است که غرور و نخوت تمام وجودش رو پر کرده …
بلوط دختر یکی از خدمتکاران ارباب جوان هست که بازی سرنوشت مسیر زندگی این دو نفر رو بهم پیوند میزنه البته نه از نوع یک پیوند عاشقانه تنها یک رابطه ارباب و رعیتی … و در این بین بلوط قصه ما عاشق میشه … عشقی که با گوشه ای از یک حقیقت پنهان برباد میره و تنها کسی که از این زوال سود میبره کسی نیست جز ارباب جوان…پایان خوش
هیچ کس نمی دانست مه لقا در این دقایق سخت و نفس گیری که می گذراند تنها در یاد همسرش احمد است و بس . احمدی که ماه ها قبل از تولد فرزند دلبندش زیر خروارها خاک آرمید .
و چه سخت است تنها و بی کس به استقبال کودکی بروی که امید می بخشد .
و چه سخت است انتظار فرزندی را بکشی که تنها مادری دارد و بس .
و چه سخت است همه ی امیدهای یک کودک ، هنوز نیامده بر باد باشد و چه تلخ است تمام سهم کودکی از پدر همان نطفه ی درون رحم مادر باشد و بس .
خدمتکار جوان ساعت ها بود درد کشنده زایمان را به انتظار کودکش تحمل می کرد و هنوز هم خبری نبود و انگار این کودک قصد جدایی نداشت و انگار می دانست دنیای آدم ها چقدر سیاه و تاریک است و انگار حس می کرد تمام این زشتی ها را که دل از رحم مادر نمی کند و انگار مادر هنوز هم باید درد می کشید و انتظار .
همایون خان بیرون از اتاق قدم رو می رفت و او هم انتظار می کشید . انگار که تمام عمارت انتظار تولد کودک جدید را می کشیدند .
دقایقی دیگر هم گذشت که صدای گریه ی کودک خنده بر لب ها نشاند .
قابله کودک را شست و در پتوی سفیدی پیچید .
مه لقا دست های منتظرش را دراز کرد و کودک را در آغوش گرفت .
دخترک هنوز قرمز بود و زشت .
مه لقا خنده ای مملو از شادی زد و اشک شوقی ریخت .
تای پتو را کمی کنار زد و با همان صدای خسته و بی حال در گوش دخترک زمزمه کرد .
- هنوز که قرمزی دخترکم ... هنوز که نمیشه گفت شبیه منی یا پدر حسرت به دلت ...
با پر کشیدن ذهنش به سوی احمد تبسمی تلخ کرد و ادامه داد .
- بابات همیشه می خواست اگر دختر شدی اسمت رو بزاره بلوط ... تو از امروز بلوط کوچولوی مامانی ... بلوط قشنگم .
مه لقا مادر انتظار کشیده ای بود که روز سختی را پشت سر گذاشته بود اما خوشحال بود و خندان . انگار کوهی بر دوش داشته و مزد تمام کارهای خوبش سبک شدن آن کوه بوده .
و چه شیرین بود حس مادری کردن برای دخترک قرمزش و این دختر با وجود این مادر خوشبخت بود . آری حتی با وجود محروم بودن از پدرش باز هم خوشبخت بود چون مردی خارج از آن اتاق انتظار دختر بچه ای را می کشید که همیشه آرزویش را داشت و آیا نعمتی بالاتر از پدر دار شدن آن هم در چشم بر هم زدنی هست ؟
قابله ، بلوط ، تک دخترک عمارت را از آغوش مه لقا گرفت تا مادرک زیادی درد کشیده کمی تنها کمی استراحت کند و سپس همراه دخترک از اتاق خارج شد و بلوط را در آغوش همایون خان گذاشت و گفت :
- مبارک باشه ارباب . اسمش و بلوط گذاشت .
و این ارباب کوه قند در دل آب می کرد . دخترکی که همیشه در آرزویش بود و با از دست دادن همسر مهربانش حسرت داشتنش بر دلش داغ خورده بود حالا مقابل دیدگانش بود و چه کاری مهم تر از پدری کردن برای بلوط کوچک . و انگار راستی راستی بلوط هم پدر داشت .
همایون خان بلوط را نزدیک تر گرفت و نفسش را روی صورتش فوت کرد و کودک انگار طوفانی وزیده خودش را جمع کرد و خنده ارباب را به هوا برد .
همایون خان لبخند به لب سرش را نزدیک تر کرد و گفت :
- تو بلوط منم هستیا کوچولو ... یادت نره ... من پدرتم .
درد و دل های ارباب با دخترک قرمزی هنوز تمام نشده بود که هوراد و هوتن به سمت پدرشان حمله ور شدند و تمام حرفشان این بود .
- بابا بزار ما هم ببینیمش ... بابا بیارش پایین صورتش و ببینیم .
بلوط که مقابل چشم های مشتاق هوراد و هوتن قرار گرفت هوراد لب برچید و با تُخسی ِ ذاتی اش گفت :
- این چقدر قرمزه . چقدر زشته . این دیگه چیه ؟
ارباب لبخندی زد . دستی روی سر هوراد کشید و گفت :
- تازه به دنیا اومده . بزار چند روز بگذره ، قرمزی صورتش میره . سفید میشه . خوشگل میشه .
اما هوتن بی توجه به هر دوی آنها لبخند گشادی زد و گفت :
- اما من خیلی دوستش دارم .
با چشم های معصومش به پدرش خیره شد و گفت :
- بابا میشه این قرمزی مال ِ من باشه ؟
همایون خان تک خندی زد و گفت :
- ای پدر سوخته . از الان میخوای تمام و کمال مال ِ تو باشه ؟
و هوتن با همان بچگانه های شیرینش سری در تایید حرف پدرش تکان داد و همایون خان فکر کرد چرا باید دل پسرک مهربانش را بشکند . چشم در چشم هوتن 5 ساله دوخت و گفت :
- اون همیشه پیشِ ما هست . ما همه دوستش خواهیم داشت و بلوط کوچولو در کنار همه ما بزرگ میشه پس نگران نباش . اون یه روزی بانوی این عمارت میشه . قبوله ؟
و مگر می شد این کودک مهربان قبول نکند ملکه شدن این دخترک قرمز را .
و چه خواستنی بود این عروسک کوچک برای هوتن و چه خوب که هوراد نیز به این کوچک دوست داشتنی بی میل نبود و همیشه همه جا هوایش را داشت . و کسی چه می دانست سرنوشت چه بازی هایی خواهد داشت . و چه ماندگار بود در تاریخ خاطرات ، درختی که ارباب برای بلوطش کاشت در حالی که می دانست این درخت در این آب و هوا هرگز به ثمر نخواهد نشست .
و چه زود گذشت و هوراد بزرگ شد و چه کسی فهمید پسرک از مه لقا متنفر شد و وای بر بلوط که هیچ کس ندانست هوراد چه چیزهایی دیده و چه حقیقت پنهانی را فهمیده و باز هم وای بر اقبال بلوط آن زمان که مادرش را در 5 سالگی از دست داد .
و هیچ کس نفهمید آن زمان که همه مه لقا را در گور سرد تنها گذاشتند هوراد 12 ساله دست در خاک سرد کرد و قسم خورد هرگز مه لقا را نخواهد بخشید و شاید این جوانک زخم خورده هم در دل خون می بارید برای نبود مه لقایی که در تمام این سالها جای مادرش بود و ای کاش ارباب روزهای دور اما نزدیک هرگز نمی فهمید حقیقتی را که باورهایش را به آتش کشید .
16 سال بعد
بلوط با چشمان بی فروغش سینی استکان ها را به آشپزخانه برد و روی میز گذاشت .
از در مخفی آشپزخانه به حیاط رفت و رو به روی درخت بلوطی که حالا همسن او بود و با 21 سال سن هنوز هم میوه نداده بود نشست .
چشمانش خیس از اشک بود و غبار خاطرات پنجره ی چشمانش را لحظه به لحظه کدر تر می کرد .
چقدر زود گذشت آن روزها که با همایون خان زیر همین درخت می نشست و درد و دل می کرد . گله می کرد . از اذیت و آزار های هوراد می گفت و همایون خان دست نرمی روی سرش می
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکشید و می گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir" – بلوط من غصه نخور . هوراد چیزی تو دلش نیست "
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما چیزی در دلش بود و این را بلوط با تمام بچگی اش می فهمید .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبلوط بعد از مادرش باز هم تنها شده بود . 40 روز از نبود همایون خان می گذشت و داغ دل بلوطکِ مهربان هر روز تازه تر از دیروز می شد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچقدر زود باز هم غم و غصه از دیوارهای بلند این خانه بالا رفت و چقدر زود دوباره همه در ماتم عزیزی دیگر عزانشین شدند .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو چه مهربان بود هوتنی که با تمام درد های خودش ، که با تمام داغ های در سینه اش برای فراق پدر باز هم حواسش در پی بلوط بود و بس .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآهسته به سمت بلوطی که در کنار درخت بلند کِز کرده بود به راه افتاد و این قلب چه ریتم دار در سینه اش بالا و پایین می شد و آری هوتن عاشق بلوط مهربان بود .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا همان خونسردی ذاتی اش در کنار بلوط نشست و این دخترک مهربان با این چشم های قرمز شده از گریه چه زیباتر و خواستنی تر می شد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چرا اینجا نشستی ؟ بیا بریم پیش مهمونا .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبلوط تنها سرش را به چپ و راست تکان داد . نمی خواست شاید هم نمی توانست از خاطره های همایون خان که زیر آن درخت جا خوش کرده بودند دل بکند .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهوتن کمی به بلوط نزدیک تر شد و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- دیگه باید به نبودش عادت کنیم . بلوط جان بابا همایون رفته انقدر خودت و عذاب نده .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبلوط بغض کرده بود . زیادی وحشیانه چنگ میزدند این بغض های تلنبار شده به گلویش . زیادی خَش می انداختند به صدای زیبایش و اصلا شاید از سنگینی وجودشان نمی توانست حرف
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبزند که همچنان ساکت بود .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهوتن دست دراز کرد و دست های سرد بلوط را در دست گرفت اصلا انگار خون یخ بسته بود در حجم رگ های این دخترک .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چرا انقدر سردی بلوط ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو صدای متعجب هوتن ، بلوط را وادار کرد تا با چشمان خون بارش به او خیره شود و با کوهی از درد بگوید .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- هوتن دیگه بابا هم ندارم . بازم تنها شدم . دیگه هیچکس من و دوست نداره . دیگه بابا همایون نیست . حالا من چیکار کنم ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهوتن لبخند خسته ای زد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تو همیشه یه پشت و پناه محکم داری اونم منم . تو همیشه دوست داشتنی بودی هنوزم هستی . من و هوراد پشتت هستیم برای همیشه .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین حرف ها درمان درد بی درمان بلوط نبود . بلوط پدری را می خواست که پدرش نبود اما پدرانه خرجش می کرد . بلوط همایون خان را می خواست . دلش اربابی را می خواست که ارباب
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبود اما از تمام زیردستانش خاکی تر بود و چه سخت بود ندیدن هر روزه لبخند آرامش بخش همایون خان و چه عذاب آور بود نشنیدن هر روزه ی " بلوط جان " از زبانش چرا که دیگر
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنبود و هرگز نخواهد آمد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو دورتر از این دو داغ دیده عضو سوم خانواده پوزخند به لب ایستاده بود و مهر و محبت برادرش را به دختر مه لقا نگاه می کرد و انگار اصلا این دختر زیادی بود در نظرش . پوزخندش
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپررنگ تر شد و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بالاخره من ارباب شدم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو چه مصیبتی برای بلوط بالاتر از این بود که اربابزاده ی روزهای قبل اکنون ارباب روزهای سخت شده است .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهوراد رویش را برگرداند و به داخل برگشت .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبلوط و هوتن متوجه حضور هوراد نشدند و این تنها هوراد بود که با دیدن صمیمیت آنها به نقشه اش گوشه و زاویه ی بیشتر و پُر رنگ و لعاب تری می داد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهوتن دستش را مقابل بلوطی که از غم فراق همایون خان بُق کرده بود دراز کرد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- دستت و بده من بلند شو بریم تو پیش بقیه . خوب نیست تنهاشون بزاریم . ناسلامتی مجس عزاداری مالِ ماست . بابا هم راضی نیست انقدر بی تابیش رو می کنی .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبلوط با همان چشم های قرمز که دل و دین هوتن را می برد از جا بلند شد . دست های سردش را به چشم های جاری اش کشید و با چند حرکت آنها را پاک کرد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدست هوتن را گرفت و با هم به عمارت برگشتند و از همان در مخفی وارد آشپزخانه شدند .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهنوز خوب داخل نشده بودند که فرشته با آن لباس مشکی مقابلشان ظاهر شد و با لبخند مهربانی رو به بلوط گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- میای کمکم میوه ها رو بچینیم ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبلوط به تکان دادن سر اکتفا کرد و هوتن هم با وقار و آرامش خاصی از آشپزخانه خارج شد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرشته دختر زینت خانوم بهترین دوست بلوط در این عمارت بود و اصلا مگر میشد فرشته از بلوط چیزی بخواهد و بلوط به این دخترک دوست داشتنی نه بگوید .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبدون حرف مشغول چیدن میوه ها در بشقاب ها شدند و چقدر درد داشت با دست های خودش برای پدرانه های پدری که دیگر نبود میوه ی اختتامیه در بشقاب بچیند . میوه اختتامیه زندگی پدر
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعزیزش .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباز هم چشم هایش پُر شد . باز هم بغض ها ریشه کردند در گلویش و بلوط با تمام خستگی اش مقاومت می کرد و همه ی این نفرین شده های وجودش را که در نبود پدرش حمله ور شده بودند به جسم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنحیفش پس میزد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکار میوه ها که تمام شد دست برد زیر سینی تا همراه فرشته میوه ها را به سالن ببرد و در بین عزادارانی که آمده بودند پخش کند که زینت خانوم گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نکن مادر . تو برو بشین . یادت رفته تو حُکم دختر ارباب و داری نباید کار کنی . اگر اون خدابیامرز الان اینجا بود از دستت ناراحت می شد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- زینت خانوم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمگی به سمت صدای هورادی برگشتند که در کنار قاب در ایستاده بود و با اخم های درهم به بلوط خیره شده بود .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بله آقا هوراد چیزی می خواید ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهوراد چشم از بلوط گرفت و روبه زینت خانوم گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بلوط به فرشته کمک میکنه میوه ها رو پخش کنن .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اما آق...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهنوز حرف از دهان زینت خارج نشده بود که هوراد با صدای کمی بلند تر و عصبانی تری گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- من اربابم . همین که من میگم . بلوط باید با فرشته پذیرایی کنن .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبلوط ناراحت و غم زده به رفتن هوراد خیره شد و سپس دست زیر یکی از سینی ها انداخت و بلندش کرد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخیلی وقت بود که دیگر هوراد حامی اش نبود . خیلی وقت بود شده بود بختک تمام خوشی هایش و این دخترک نمی دانست کجا به خطا رفته که از تمام محبت های زیرپوستی هوراد محروم شده است .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا قلبی مملو از غم های فراوان پشتِ سرِ فرشته حرکت کرد و ظرف های میوه را یک به یک به میهمانان داد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمقابل هوتن خم شد تا ظرف میوه را به او هم بدهد که با اخم های در همش مواجه شد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا همان صدای خسته و خَش دار پرسید :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چی شده ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تو چرا داری میوه تعارف می کنی ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمی خواست هوراد را در برابر هوتن بد جلوه دهد . اصلا در نظر خودش کسی نبود که بخواهد رابطه دو برادر را خراب کند .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند تلخی زد و آهسته گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- فرشته تنها بود منم کمکش کردم . حالا اون سِگِرمه هاتو باز کن این میوه رم از دستم بگیر خسته شدم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهوتن با همان ابروهای در هم ظرف میوه را گرفت و چه کسی خبر داشت از دل عاشق این پسرک مهربان و اصلا کدام عاشقی است که معشوق را در عذاب و سختی ببیند و دم نزند .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچند میوه باقی مانده را هم پخش کرد و به آشپزخانه برگشت . سینی را روی میز گذاشت و لیوان آبی برای حنجره ی بغض کرده اش ریخت و یک نفس سرکشید .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تموم شد ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه سمت هوراد برگشت . زیادی خشن شده بود این ارباب جدید . زیادی دور شده بود این ارباب از بلوطِ مهربان . زیادی ریشه دوانده بود درخت فاصله یشان .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صدای صلح گری گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اگر منظورت میوه هاست آره تموم شد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهوراد قدمی به داخل گذاشت و در آشپزخانه را بست و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چرا از زیر وظایفت فرار می کنی ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاَبروهای بلوط بالا پرید و با صدای آهسته ای پرسید :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چه وظایفی ؟ من که میوه ها رو کمک کردم و پخش کردم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهوراد قدم دیگری جلو نهاد و سینه به سینه ی بلوط متوقف شد . راستی که ارباب بودن زیادی برازنده اش بود . مثل تمام ارباب های دنیا پرابهت و با جذبه .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهوراد چشم هایش را ریز کرد و صورتش را به بلوط نزدیک تر کرد . بلوط ترسیده کمی خودش را عقب کشید . عقب کشید چون خیلی وقت بود که دیگر هوراد پشت و پناهش نبود . ترسید
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچون مدت ها می گذشت از آخرین حمایت های دلگرم کننده ی هوراد و چه تلخ بود این زمان زیادی که هوراد هر روز بیشتر از روز قبل دل می شکست از این دختر و حالا دیگر همایون
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخانی هم نبود برای دل داری وجود شکست خورده اش .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهوراد باز هم قدمی نزدیک تر شد . بلوط باز هم خواست عقب بکشد که هوراد دست انداخت و بازوی لرزانش را دربر گرفت .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا حرص در صورت بلوط توپید :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تو چیکاره ی من و هوتنی که مثل پرنسس ها تو این خونه زندگی میکنی ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبلوط ترسیده لب زد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خواهرتو...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو هنوز حرفش تمام نشده بود که هوراد با صدای کمی بلندتر داد زد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نیستی لعنتی . تو هیچی ما نیستی . مادر تو کلفت خونه ما بوده . تو هم دختر کلفتمونی . دیگه همایون خانی نیست که با عشوه هات خَرش کنی . از امروز باید برای اینجا موندن کار کنی .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباید برگردی به شغل خانوادگیت . میشی کلفت . نمی خوایَم هِری .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو دستش را به سمت در دراز کرد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبلوط مات و مبهوت با چشم های شبنم زده نگاهش کرد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین هوراد بود ؟ همان پسری که همیشه برادرانه های پنهانش را پیش خود ستایش می کرد ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو وای بر این روزگار که که وقتی فلک می چرخد روزگار هم می چرخد و وقتی بدبختی یقه گیرت می شود تمام بلاهای آسمانی به یکباره روی سرت آوار می شوند و تو می مانی و جسم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدفن شده ات زیر تمام این فشارهای جان فرسا . و آن روز که فلک برگردد هیچ کس جلودارش نیست . هیچ کس .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبلوط غرق در بهت و ناباوری پرسید :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- کار کنم ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآب دهانش را که بیخ گلوی خُشک شده اش گیر کرده بود را پایین فرستاد و انگار با همین کار نیمی از انرژی اش را از دست داد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irانگشت اشاره اش را به سمت خودش گرفت و با بغض ادامه داد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اگه کار نکنم بیرونم می کنی ؟ منو ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهوراد هم غُرید :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آره تو رو . مطمئن باش هیچ کسم جلودارم نیست .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو سخت بود بلوطی که تاج سر بود تا چهل روز قبل به یکباره سقوط کند . خودش هم می دانست بی پشت و پناه می شود . و چاره چه بود اگر کار نمی کرد . کجا می توانست برود . نه پدری
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداشت و نه مادری و همایون خانی هم دیگر نبود تا به فریادش برسد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرش را زیر انداخت و آهسته لب زد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- باشه . کار می کنم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهوراد خنده پیروزمندانه ای زد و بلوط را رها کرد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خوبه . از فردا کارت شروع میشه .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو در را باز کرد و از آنجا خارج شد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو بلوط انگار که منتظر همین بود . منتظر بود تا هوراد دور شود و او با آخرین توانش بر کف آشپزخانه سقوط کند .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدلش برای مادری که بیشتر از 5 سال سهمش نبود تنگ شده بود و پدری که هرگز ندیده بود و تنها اسمی بود در میان خاطراتِ کهنه اش . در تمام این سالها تنها همایون خان بود و بس .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهوتن هم بود . تا چند سال پیش هوراد را هم داشت . اما همه را از دست داده بود و تنها هوتن برایش مانده بود و بس .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir16 سال پیش در چنین روزی زیاد هم بی تابی نکرده بود چون همایون خان را داشت . تنها نبود و اما امروز هیچ کس نبود تا درست و حسابی دلداری اش بدهد . هوتن که خودش هم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irناراحت بود و هوراد که چند روزی می شد غرور ارباب شدن تمام وجودش را فتح کرده بود . در تمام این چهل روز تنها فرشته هم پایش بود و بس . چقدر برای فرشته درد و دل کرده بود .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچقدر گلایه کرده بود و فرشته با آرامش خاصِّ خودش او را آرام کرده بود .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چرا کف زمین پخش شدی ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسر بلند کرد . باز هم فرشته بود . باز هم او .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشم های اشک آلودش را پاک کرد . نفس عمیقی کشید و بلند شد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چیزی نیست .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرشته همانطور که نزدیک می شد گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آقا هوتن دنبالت می گشت .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چیکارم داشت ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرشته شانه ای بالا انداخت و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نمی دونم . مهمونا که رفتن دیدم داره دنبالت می گرده .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتعجب کرد بود . مهمان ها رفته بودند ؟ مگر چقدر برای غم و غصه هایش عزا گرفته بود که همه رفته بودند .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مهمونا کی رفتن ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نیم ساعت پیش .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبلوط سری تکان داد و از آشپزخانه خارج شد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمین که به سالن قدم گذاشت هوراد و هوتن را دید که مقابل هم نشسته بودند و صحبت می کردند .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهوتن با دیدن بلوط گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- کجا بودی دختر یک ساعته دارم دنبالت می گردم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- همینجاها بودم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهوراد هم لبخند مسخره ای زد و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اتفاقا منم داشتم دنبالت می گشتم . می خواستم بهت بگم نظرم عوض شد از امروز کارت و شروع کن . این ظرفای کثیف و جمع کن و ببر . بعدم بیا اینجاها رو تمیز کن .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحقارت می داد این ارباب جوان به بلوطِ بی کس و بلوط درد این تحقیرها را سلول به سلول حس می کرد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهوتن با تعجب گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خدمتکارا خودشون اینجاها رو جمع می کنن به بلوط چه . امروز خیلی کمکشون کرد دیگه باید بره استراحت کنه .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو رو به بلوط کرد و ادامه داد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تو هم دفعه آخرت باشه که تو کارهای خدمتکارا دخالت می کنیا .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو این پسرک زیادی عاشق از کجا می دانست بلوطش حالا یکی از همین خدمتکارهاست که اگر می دانست قطعا او هم می شکست . مرد بود درست اما شکستن به مَرد بودن و زن بودن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنیست ، قلبت که درد بگیرد از جفای روزگار انگار تمام وجودت شکسته است .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبلوط مستاصل به هوتن چشم دوخت . هوتن که حرکتی از جانب بلوط ندید نفسش را پُر فشار به بیرون فرستاد و به سمت بلوط حرکت کرد و دستان ظریف بلوط را در دست گرفت و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- دِ بیا بریم دیگه . وایستاده منو نگاه میکنه .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهنوز اولین قدم را برنداشته بودند که صدای محکم و جدی هوراد بلند شد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اون از امروز خدمتکارِ این خونه است .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهوتن باناباوری ایستاد . قلبش تند تند میزد انگار در همین لحظه از دهانش بیرون خواهد افتاد . تنها کلمه خدمتکار بود که در سرش بالا و پایین می شد . عذاب آور بود .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکم کم اخم هایش نمایان شد . دست بلوط را آهسته رها کرد و به سمت هوراد برگشت .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- داری با من شوخی میکنی مگه نه ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهوراد با همان لحن جدی گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خودت چی فکر می کنی ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اصلا شوخی قشنگی نیست . دوست ندارم از این شوخی های بی سرو ته باهام بکنی .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهوراد پوزخندی نثار برادر کوچکترش کرد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- شوخی نیست . درست ترین حقیقت زندگیت ِ .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهوتن گام های بلندی برداشت و در ثانیه ای یقه هوراد را گرفت .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبلوط جیغی زد و دستش را مقابل دهانش گرفت . زبانش تلخ شده بود انگار زهر در حلقومش ریخته اند . نمی خواست بین دو برادر اختلاف ایجاد کند .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهوتن بدون توجه به بلوط فریاد زد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تو نمی تونی اینکار رو باهاش بکنی . نمی تونی .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهوراد خونسرد دست های هوتن را پس زد . یقه اش را صاف کرد و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- می تونم . یادت نرفته که بعد از همایون خان من اربابم . نکنه می خوای یادت بیارم . من دستور دادم پس باید انجام بشه . از این به بعد دختر مه لقا خدمتکار این خونه است .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو دور از ذهن بود اگر قلب بلوط فشرده می شد ؟ هوراد حتی اسمش را هم به زبان نیاورده بود . حتی بلوط نگفت . او دختر مه لقا بود خدمتکار این خانه . او اکنون بلوط نبود که اگر بود این وضع
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزندگی اش نبود .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهوتن با تلخی زمزمه کرد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تو قلب تو سینه ات نیست ؟ واقعا قلب نداری ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهوراد تنها با همان اخم های پررنگش خیره خیره نگاهش می کرد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهوتن عقب عقب رفت و دوباره گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نمی شناسمت . دیگه نمی شناسمت . چطور می تونی انقدر بی رحم باشی .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو هوراد هنوز هم ساکت بود . حرف داشت زیاد هم داشت اما نمی خواست برادر کوچکترش را از خود برنجاند . حالا دیگر او بود و هوتن . مگر به غیر از این برادر مهربان کسِ دیگری هم برایش
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمانده بود ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهوتن باز هم دست هایش را در دست های یخ زده ی بلوط قلاب کرد و به راه افتاد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهنوز چند قدم هم دور نشده بودند که پوزخندی زد و ایستاد . با همان پوزخندی که بوی پیروزی می داد به سمت هوراد برگشت و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- هفته دیگه وصیت بابا خونده میشه . مطمئن باش همایون خان دخترش و بی پشتوانه تنها نزاشته . شک ندارم بلوطم سهمی از میراث بابا داره . وقتی وصیت نامه خونده بشه و سهمش
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمشخص بشه تو دیگه عملا نمی تونی بهش دستور بدی . از الان تا یک هفته دیگه با ارباب بودنت خوش باش .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو باردیگر پشتش را به هوراد کرد و با بلوط به سمت اتاق های بالا به راه افتاد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهوراد لب برچید . لعنت بر این شانس . فکر اینجا را نکرده بود . مطمئناً پس از خواندن وصیت نامه نمی توانست عقده هایش را بر سر بلوط خالی کند .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمشتش را محکم به کف دست دیگرش زد و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- لعنتی .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irانگار که طوفانی آمده و تمام نقشه هایش را بر باد داده است . هر چه رشته بود در ثانیه ای پنبه شده بود . لعنت می کرد خودش را که فکر این وصیت نامه احمقانه را نکرده بود .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدور خودش می چرخید و فکر می کرد شاید بتواند این مشکل را حل کند . فقط کمی نیاز به زمان داشت . کمی فکر کردن . شاید هم کمی استراحت کردن .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا این فکر قدم های سرگردانش را به سمت طبقه بالا هدایت کرد . از کنار اتاق بلوط رد می شد که صدای بغض دار بلوط توجهش را جلب کرد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- دیدی بهت گفتم بعد از همایون خان منم بی پشت و پناه میشم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکمی جلوتر رفت و اینبار صدای هوتن به گوش رسید .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- باور کن همه چیز درست میشه . یک هفته صبر کن . فقط یک هفته . وقتی سهم الارثت مشخص بشه دیگه تو هم جزئی از ما هستی . دیگه نمی تونه بهت دستور بده .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدست های هوراد مشت شد . متنفر بود از اینکه هر دقیقه اسم این وصیت نامه لعنتی را می شنود .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباز هم جلوتر رفت و از درز به جا مانده از باز بودن در نگاهی به داخل انداخت . بلوط و هوتن نیم رخشان به سمت هوراد بود . بلوط گریه می کرد . دلش سوخت ؟ نسوخت ؟ خودش هم نمی دانست این
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروز ها چه حس و حالی دارد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبلوط کمی سرش را بالا گرفت و به هوتن گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اگه سهم الارث نداشته باشم چی ؟ باید برای هوراد کار کنم ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجرقه زد شد . یعنی میشد ؟ میشد که بلوط از دور رقابت خارج شود ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهوتن لبخند مهربانی زد و همانطور که اشک های بلوط را پاک می کرد گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- امکان نداره . بابا تو رو خیلی دوست داشت . من مطمئنم تو هم جزء وراثی .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد هم از جا بلند شد و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- دیگه بهتره بخوابی و یکم استراحت کنی . روز سختی داشتی .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهوراد متفکر از اتاق فاصله گرفت . نباید این اجازه را به هوتن و بلوط می داد که تمام نقشه هایش را با یک وصیت نامه به آتش بکشند .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه آرامی وارد اتاقش شد و در را پشت سرش بست .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاو هوراد بود . ارباب بود . هیچ کس نمی توانست به این راحتی کارهایش را زیر سوال ببرد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتلفن اتاقش را برداشت و شماره ای گرفت . ارتباط که برقرار شد تنها گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آقای رضایی من دارم میام اونجا .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمین . می خواست مثل یک ارباب رفتار کند اما نمی دانست چگونه . پدرش هیچ وقت یک ارباب واقعی نبود . همیشه مهربان بود و دوست داشتنی .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفس عمیقی کشید و از اتاق خارج شد . هنوز کامل در را نبسته بود که هوتن مقابلش سبز شد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چیزی می خوای ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهوتن با آرامش خاصی گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تا روزی که وصیت نامه خونده بشه دست از سرش بردار . فقط تا همون روز .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهوراد دست هایش را داخل جیب های شلوارش فرو برد . ابرویی بالا انداخت و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- پس از اون زمان به بعد حق دخالت نداری .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو راهش را کشید و رفت .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپله ها را با همان ژست پایین آمد . هوتن زیادی دور برداشته بود . باید کاری می کرد . خدمتکار کتش را به دستش داد و هوراد از خانه خارج شد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکلافه بود از اینکه این روزها از احساسات مختلفش سردر نمی آورد . نیمی از وجودش کاری را که می خواست انجام دهد منع می کرد و نیمه دیگر وجودش خوشحال بود و مهر تایید میزد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسوار ماشین شد و به راننده دستور داد تا به خانه رضایی وکیل پدرش برود .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتمام راه در فکر بود . شاید اصلا بلوط سهمی نداشت . شاید تمام این کلافگی و پریشانی ها بی دلیل بود .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشاید هم نه . شاید پدرش آنقدر بلوط را دوست داشته که از اموالش سهمی برایش گذاشته . دستی عصبی لابه لای موهای سیاه و کوتاهش کشید .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ارباب رسیدیم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحس خوبی داشت ارباب بودن . سری تکان داد و پیاده شد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرضایی کنار قاب در به استقبال هوراد ایستاده بود . با دیدن هوراد لبخندی زد و جلوتر آمد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ببین کی اینجاست . ارباب جدید .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستش را جلو برد و با هوراد دست داد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا هم وارد خانه شدند و یک راست به اتاق کار رضایی رفتند . هر دو که در مبل هایشان جاگیر شدند رضایی گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چی شده که آقا هوراد افتخار دادن بیان اینجا ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمردک زیادی چرب زبان بود و البته همیشه وفادار به پدرش .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا همان لحن جدی و دستوری که این روزها زیادی استفاده می کرد گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- میخوام بدونم تو وصیت نامه بابام چی نوشته .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرضایی باز هم لبخندی نثار هوراد کرد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- هوراد جان ، چند روز دیگه هم که صبر کنی وصیت نامه در حضور همه خونده میشه .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهوراد با لحن حرصی اش گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مثل اینکه نتونستم منظورمو برسونم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسپس به پشتی مبلش تکیه زد و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- من می خوام قبل از همه بدونم تو اون وصیت نامه چی نوشته شده .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند از صورت رضایی کنار رفت . اخمی کرد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- و دلیلش ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- به خودم مربوطه .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرضایی بیشتر ابرو در هم کشید . از حرف های این ارباب جوان حس بدی پیدا کرده بود .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اما من نمی تونم وصیت نامه رو بهتون بدم این خواسته پدرتونه .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهوراد ابرویی بالا انداخت . انگار تفریح می کرد . از بازی با کلمات لذت میبرد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- منم نگفتم به من بدید . فقط میخوام بدونم سهم هر کدوم از ما چقدره .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرضایی هنوز هم مردد بود . بین دوراهی گفتن و نگفتن بلاتکلیف مانده بود .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهوراد که تعلل وکیل همیشه وفادار پدرش را دید ضربه دیگری وارد کرد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ببین آقای رضایی ، همایون خان دیگه مرده . ارباب منم . از این به بعد باید طرف من باشی تا پدرم . البته اگر نمی خوای برای زندگی راحتت مشکلی پیش بیاد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآه که این هوراد انگار در جاده ی بی انتهای غرور گیر افتاده بود و ناچار تا انتها می تاخت . تهدید هم کرد . دیگر کاری هم مانده بود که نکرده باشد ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرضایی با همان اخم های در هم گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- همایون خان از اموالشون یک سهم برادری به شما یک سهم برادری به هوتن خان دادن .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرضایی ساکت شد و هوراد نفس عمیقی کشید . انگار که نبودن اسم بلوط در این وصیت نامه زیادی آرامش بخش بود .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- و یک سهم خواهری به بلوط خانم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهوراد جا خورد . فکر می کرد همه چیز تمام شده . شنیدن اسم بلوط برایش بدتر از رفتن به جهنم بود . عصبی شده بود . تنها راه ممکن این بود که ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- وصیت نامه رو عوض می کنی .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرضایی با تعجب گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چی ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- همین که گفتم وصیت نامه رو عوض می کنی . بلوط رو حذف می کنی و سهمش رو برای من می کنی .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اما همچین کا...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحرفش تمام نشده بود که هوراد با عصبانیت بلند شد و با صدای بلندتری ادامه داد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- همین که گفتم . اگر میخوای بی دغدغه اینجا زندگی کنی مجبوری حرف اربابت رو گوش بدی . من در عوضش تو رو وکیل خودم می کنم . قبوله ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهوراد ارباب بودنش را به رخ می کشید و وکیل وفادار هم انگار کمی از وفاداریش سست شده بود . باز هم وکیل می شد . باز هم پول . باز هم مزایا .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- قبوله .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خوبه .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو بدون هیچ حرف دیگری از خانه خارج شد و سوار ماشین شد . رو به راننده غُرید .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- برو قبرستون . میخوام برم سر خاک بابام .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irراننده با تعجب به آسمانی نگاه کرد که رو به تاریکی بود و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اما ارباب هوا داره تاریک میشه .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو هوراد تمام خشمش را سر راننده اش خالی کرد و فریاد زد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بـــــــــرو
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآسمان هنوز هم کمی روشنایی داشت . کمی امید زندگی هنوز هم در رنگ هایش پخش بود . هوراد با آرامش خاصی دستگیره در را پایین داد و در را باز کرد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخودش هم نمی دانست میل حضور در این گورستان سرد و بودن در میان دنیای مردگان از کجای وجودش بیرون زده است .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقدم های منظم و آهسته ای برمی داشت . انگار برای رسیدن به خانه جدید پدرش عجله ای نداشت .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباز هم احساسات مختلفش طغیان کرده بودند . حس می کرد بین جهنمی از کلافگی ها دست و پا میزند و امیدی برای نجاتش نیست .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفسش را کلافه بیرون فرستاد و مقابل سنگ قبر پدرش متوقف شد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهش روی نوشته ها چرخید و فقط این دو کلمه زیادی آشنا بود برایش " همایون کاویان " .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروی دوپا کنار سنگ قبر نشست . ناراحت بود ؟ نبود ؟ هنوز هم نمی توانست احساساتش را درک کند . چند سالی بود که مشاعر احساسی اش را به دست فراموشی سپرده بود .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفاتحه نخواند . سنگ قبر تمیز پدرش را به عادت قدیمی اش با آب نشست . شاید چون سنگ قبر ، سنگ قبر مادرش نبود .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفسی کشید و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بابا چیکار کردی ؟ یه سهم دختری از اموالت و دادی به بلوط ؟ به دخترِ مه لقا ؟ به دختر خدمتکارت ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه آسمان که دیگر تاریک شده بود نگاه کرد و با خونسردی ادامه داد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بابا بد کردی . با تصمیم های اشتباهت داری منو مجبور میکنی کارایی رو بکنم که دلم نمی خواد . من نمی خواستم تو وصیت نامه ات دست ببرم اما مطمئن باش مجبور بودم چون بلوط هیچ وقت از
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاموال ما سهمی نداشته و نداره .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباز هم سکوت کرد . شاید حق با او بود شاید هم نه . اصلا مگر پدر و دختر بودن به نسبت خونی محدود می شود ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز کنار قبر بلند شد . نگاه کوتاهی به سنگ قبر انداخت و زمزمه کرد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- میدونم بلوط برای تو دختر بود ولی برای من خواهر نیست . حتی هوتن هم به چشم خواهر نگاهش نمی کنه . من بهش فرصت دادم بره . خودش موند . خودش خواست . پس حالا باید طبق میل من
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزندگی کنه . طبق میل اربابش .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو اینبار با گام های بلند از آنجا دور شد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irترسیده بود . سبک نشده بود که هیچ سنگین تر از قبل هم شده بود . دلش انفجار می خواست . فریاد می خواست شاید هم فقط کمی اعتراف . یا کمی دلداری .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما اینها دیگر مهم نبود . اکنون او ارباب بود و باید ارباب گونه رفتار می کرد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسوار ماشین شد با کلافگی گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- برو عمارت .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفصل دوم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآقای رضایی به همه نظری انداخت . هوراد و هوتن و بلوط دور تا دور سالن نشسته بودند .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیک هفته تمام شده بود و حالا وقتش رسیده بود . یک هفته ی زجرآور برای بلوط و آرامش بخش برای هوراد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرضایی عینکش را کمی روی چشمش تنظیم کرد و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آماده اید ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبلوط نفس عمیقی کشید و هوراد با صدای محکمی گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بله .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدقایق برای بلوط سخت می گذشت . این وصیت نامه آخرین ریسمان پوسیده ای بود که به آن چنگ انداخته بود .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحس کسی را داشت که در باتلاق عمیقی گیر افتاده است و با هر تلاشی بیشتر فرو میرود و در این هیاهوی وحشتناک کسی نیست برای نجات جانش . برای امید دادن به زندگی .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهوتن اما مطمئن بود . مطمئن تر از هر زمانی . بلوط برای پدرش دختر بود . عزیز دل بود . سنگ صبور بود . غمخوار بود . همایون خان یک " بلوط " می گفت و انگار با این بلوط گفتن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحس زندگی به رگ های حیاتش تزریق می کند .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهوراد هم که لبخند کم رنگی به لب داشت . منتظر به خاک مالیدن پشت حریفش بود . منتظر بود بلوط بازنده شود و آن زمان بود که قدرت نمایی های هوراد شروع میشد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای بلند وکیل همایون خان نفس را در سینه بلوط به زنجیر کشید .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- طبق وصیت نامه همایون خان اموالشون به 5 قسمت تقسیم شده که دو بخش از اون به پسر کوچکترشون آقای هوتن کاویان میرسه و
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیک مکث کرد . قرار بود ضربه ناجوانمردانه را به پیکر بی دفاع بلوط وارد کنند . بلوط هنوز هم سراپا گوش بود .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- سه قسمت دیگه به پسر بزرگشون هوراد کاویان میرسه . جزئیات دقیق اموالی که بهتون میرسه رو هم چند روز آینده بهتون میگم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو نفس بلوط انگار برای لحظه ای برای همیشه قطع شد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهوتن ناباور بلند شد . امکان نداشت پدرش این ظلم را در حق بلوطش بکند .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا قدم های سست و بی جانش به سمت رضایی رفت و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- وصیت نامه رو ببینم ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرضایی وصیت نامه را به دست هوتن داد . همه چیز حقیقت داشت . هوراد ارباب بلوطش شده بود . حقیقت مثل یک طاعون به زندگی بلوطش افتاده بود و انگار می خواست قطره قطره
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخون رگ هایش را بخشکاند .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوصیت نامه را روی زمین پرت کرد و با عصبانیت از عمارت خارج شد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرضایی نگاهی به وضعیت آشوب زده ای انداخت که درست کرده بود و بعد با عذاب وجدانی که بیخ گلویش را گرفته بود و فشار می داد خداحافظی کرد و خارج شد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقطره اشکی از گوشه ی چشم بلوط فروریخت و انگار تمام وجودش با آن قطره اشک فرو ریخت .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرویاهای شیرین تمام شده بود و حالا سراب هم جواب گوی دنیای ویران شده اش نبود . کابوس فرو ریخته بود روی سرش و تمام وجودش نوید سیاهی را می داد . می ترسید . باز هم یخ
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبسته بود . خون در وجودش رسوب کرده بود .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهوراد با تمام وجود چشم شده بود و تک به تک ِ حرکات بلوط را می بلعید . خنده ای که از اول امروز روی لبش بود پررنگ تر شده بود . برنده شده بود . بلوط از دور رقابت کنار رفته بود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما مطمئن بود هوتن شکست را قبول نخواهد کرد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا قدم های محکم و استوار به سمت بلوطی که در میان مبل جمع شده بود حرکت کرد . روی مبلش خم شد و دست هایش را روی دسته های مبل بلوط گذاشت .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبلوط یک آن از جا پرید . هوراد نزدیکش شده بود . باز هم طوفان در راهش بود .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهوراد لبخند مسخره ای به رویش پاشید .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آخی . دخترمون ناراحته . همایون خانت برات ارث نزاشته ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستی روی گونه ی بلوط کشید و با پشت دستش مشغول نوازشش شد . بلوط لرزید انگار که صاعقه از تمام وجودش گذشته است .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بلوط جون توقع داشته بابا جونش براش اموال به ارث گذاشته باشه .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهوراد خیلی ناگهانی لبخند از لبش پاک شد و ابرو در هم کشید . دستش روی گونه بلوط خشک شد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نکنه فکر کرده بودی واقعا دخترشی ؟ نخیر . تو در تمام این سالها فقط یه سربار بودی براش . یه سربار میفهمی ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبلوط با تمام ضعفش سرش را تکان داد و همانطور که قطره های اشکش یکی پس از دیگری پایین می افتادند با همان صدای لرزان گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نبودم . من سربارش نبودم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهوراد در صورتش فریاد زد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بودی لعنتی ، سربارش بودی . خودش بهم گفت . بهم گفت از روی ترحم نگهت داشت . چون مادر نداشتی . پدر نداشتی . چون یتیم و بی کس و کار بودی نزاشتت سر خیابون .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباورها شکست . باورهای بلوط یکجا درهم شکست . شکسته بود خودش هم می دانست اما باز هم انکار می کرد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- دروغ میگی . دروغ میگی هوراد . چرا داری این دروغا رو به من میگی . همایون خان دوستم داشت . خودش همیشه بهم می گفت دخترشم . می گفت عزیزشم . می گفت آرزوشم . می
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفت امید روزهای سیاه و تاریکشم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهوراد لبخندی زد و از روی مبل کنار رفت . لبخنده اش به قهقهه ی بلندی تبدیل شد و با همان خنده گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- یعنی باور کردی ؟ یعنی حرفاشو باور کرده بودی ؟ خیلی احمقی دختر ، خیلی . اگر دوست داشت که برات حداقل یه متر زمین خالی به ارث میزاشت . ولی چشمات و باز کن و ببین که
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهیچی برات نزاشته . می دونی چرا ؟ چون تو دخترش نبودی . هم خونش نبودی . عزیزش نبودی .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو بعد شمرده شمرده ادامه داد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تو ... فقط ... دختر ... مه لقایی . دختر کلفت این خونه . باباتم کارگرمون بوده . آخه چطور می تونه تو رو دختر خودش بدونه .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهوراد کمر به قتل آرزوها و باور های قلبی بلوط بسته بود و بلوط لحظه به لحظه بیشتر می شکست . بیشتر به حرف های هوراد ایمان می آورد . او هیچ چیز نبود تنها بلوط بود و بس . او
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخون کاویان ها در رگ هایش جریان نداشت . اشرافی نبود . ارباب تبار نبود . بلوط تنها بلوط بود . بلوط تنها بود . تنها با یک مشت باورهای خاکستر شده . با یک مشت حقیقت تلخ . یک
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمشت از روزهایی که به دروغ گذشته بود . با کوله باری از خاطراتی از مهربانی های دروغین همایون خان و ای کاش هوراد کمی مهربانی خرج می کرد . کاش قهقهه بلندی میزد و رو به
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبلوط می گفت دروغ گفته است و همایون خان او را بیشتر از تمام دنیا دوست می داشت . اما نداشت . در حقیقت هیچ وقت دوستش نداشت . و وای بر هورادی که با دروغ هایش بلوط را
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدرهم شکست .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبلوط اشک هایش را کمی با دست های لرزانش پاک کرد و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- از کی باید کار کنم ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهوراد لبخندی از سر رضایت زد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- از فردا صبح .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبلوط تنها سری تکان داد و راهی اتاقش شد . اتاقی که روزی مامن امیدش بود و حالا دفینه گاه تمام خاطراتش .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا قلبی فشرده در چوبی اتاقش را باز کرد و خیلی آرام بست . نگاهش به پنجره اتاقش کشیده شد و درخت بلوط بلندی که قامت برافراشته اش از اتاقش هم مشخص بود در دیده اش جان
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگرفت . باز هم اشک بود و باز هم کاسه ی لبریزِ چشمانش .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irذهن رنجورش پر کشید به گذشته .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir" – بلوط بابا امروز چه روزیه ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبلوط متفکر دستی زیر چانه اش گذاشت و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نمی دونم . مگه روز خاصیّه ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمایون خان اخم هایش را درهم کشید و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- یه دختر داریم اونم خنگ . می ترسم با این هوش مثال زدنیت رو دستم بمونی . نمی خواد فکر کنی بیا بریم خودت میفهمی .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو پدرانه دست های لطیف بلوط را در دست گرفت و با خود همراه کرد . هرچه به درخت بلوط نزدیک تر می شدند بلوط بیشتر حیرت می کرد . هوتن و فرشته با یک کیک بزرگ به انتظارش
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irایستاده بودند و چند شمع کوچک روی کیک شعله می کشیدند .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا ذوق به سمت همایون خان برگشت و به آغوش پدرانه اش دوید .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مرسی بابایی . مرسی . اصلا یادم نبود .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تولد 17 سالگیت مبارک شیطون بلا ."
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irذهنش دوباره هوشیار شد . به زمان حال برگشته بود . خاطرات گذشته بودند . اکنون تنهایی باقی مانده بود .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپنجره را بست و پرده را کشید . اتاق تاریک تر شد . نمی توانست ، نمی خواست باور کند تمام دقایق زندگی اش با پدرانه هایی از سر ترحم سَر شده است .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباورها که ترک برمی دارند دیگر خاطرات شیرین هم حریف لحظات تلخ شکست نمی شوند .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزهرا
00خوب
۳ هفته پیشسادات
00عالی بود
۳ هفته پیشژینوس
00عالی بود
۴ هفته پیشمحدثه
۲۱ ساله 00دلم واسه هوتن خیلی سوخت هوراد اونقدری که باید تنبیه نشد
۱ ماه پیشنونیم
00با احترام، خیلی مزخرف بود نصفه ولش کردم خیلی حوصله سر بربود.نویسنده همش حاشیه می رفت وسط داستان یهو پندواندز میداد، کارکتر ها بی ثبات بودن بلوط هم که یه دور زن همه شد:/ واقعا پوچ، آبکی و کلیشه ای بود.
۱ ماه پیشسیمرغ
03عالی
۲ ماه پیشفاطمه
۲۶ ساله 01عالی بود خسته نباشید فقط کاش میگف هوتن و فرشته چی شدن
۲ ماه پیشرویا
۱۷ ساله 01سلام خسته نباشی مرسی برا زحمتی که کشیدی ولی اخرش بد تموم شد هوتن و فرشته باید خوشبخت میشدن و بلوط و هوراد هم باید ازدواج میکردن اخرش جالب نبود بلا تکلیف موند
۲ ماه پیشترانه
01عااالی
۲ ماه پیشزهرا
10رمان خوبی نبود خیلی درگیر کلماتی .بیشتر خسته کننده بود تا خوندنی
۳ ماه پیشمنیژه
01عالی
۴ ماه پیشدل
۲۹ ساله 01عااااللللییی بود
۴ ماه پیشزهرا
۲۶ ساله 00قلم قشنگی داشت اما به قول خود نویسنده اوایل که چارچوب داشت بیشتر به دل می نشست اواخرش عجیب بود رمان ابکی با قلم قوی اصلا یه وضعی:|یه جایی کلیشه ای و ابکی شد بازم ممنون از زحمت که کشیدی نویسنده ی عزی
۴ ماه پیشfati
۲۴ ساله 00ادامه: چون هیچ وقت همه شخصیت ها نیازی نیست به خوشبختی برسن چون در این صورت ی داستان ابکی و تخیلی میشد.. ی جورایی مثل زندگی خودمون که همیشه آدم خوبا میسوزن، اینم اینجوری تموم شد
۵ ماه پیش
بهار
00خوب بودولی طولانی بود بعضی جاهاحوصله سرآوربود ولی روی هم خوب بود قلم نویسنده خوب بود