رمان پسران شاه ، دختران گدا به قلم امیر فرهی
نکرده چرخ روزگار، بـر هیچکس وفا چون مى خوانیم هرساله در قصّه ها که مجنون تر ز فرهاد و شیرین تر از لیلا از بدر عشقِ میان آدم و حوا تا بوده عشق جاودان در راه مى رسید شاهزاده اى به گدا! از چوپانى یوسف، به سلطنت زلیخا به تیزى صبر ایوب و تیغۀ اهریمن ها عشقى به شفافى دریـا، به بلندى ابـرها به نمناکى لبها، به دردناکى غم هـا به سوزناکى سرما، به وسعت قلب ها به روشنایى فردا، به بى قرارى دل ها عشق هاى ممنوعه، عشق شاهى به گدا همیشه زشت و زیبا، همیشه روشن و سیاه همیشه و همیشه تضاد!، زندگى پر از پایین و بالا و عشق و عشق و عشق... میان کیست؟ دو قبیلۀ از هم جدا
ژانر : عاشقانه، طنز، کلکلی، اجتماعی
تخمین مدت زمان مطالعه : ۵۷ دقیقه
ژانر: #عاشقانه #اجتماعی #کلکلی #طنز
خلاصه:
نكرده چرخ روزگار، بـر هيچكس وفا
چون مى خوانيم هرساله در قصّه ها
كه مجنون تر ز فرهاد و شيرين تر از ليلا
از بدر عشقِ ميان آدم و حوا
تا بوده عشق جاودان در راه
مى رسيد شاهزاده اى به گدا!
از چوپانى يوسف، به سلطنت زليخا
به تيزى صبر ايوب و تيغۀ اهريمن ها
عشقى به شفافى دريـا، به بلندى ابـرها
به نمناكى لبها، به دردناكى غم هـا
به سوزناكى سرما، به وسعت قلب ها
به روشنايى فردا، به بى قرارى دل ها
عشق هاى ممنوعه، عشق شاهى به گدا
هميشه زشت و زيبا، هميشه روشن و سياه
هميشه و هميشه تضاد!، زندگى پر از پايين و بالا
و عشق و عشق و عشق...
ميان كيست؟ دو قبيلۀ از هم جدا
درنده ترين حيوان (شير) را هم رام كنى، بازهم با حس نياز به وجود تو نفس مى كشد، و تو در قبال نگهدارى او مسئولى، روزى كه رهايش كنى، بخاطر اعتماد به تو وابستۀ نوازش همجنس هايت مى شود، بازيچه مى شود، عاشق نمى شود و همه با گوشه نوازش هرزه ى دستى رهايش مى كنند. او مى ميرد، ديگر ابهت و رمقى برايش نخواهد ماند؛ شاه و سلطان جنگلى، گداى محبت دنيا مى شود و دق مى كند.
بوى خوش تو هركه ز باد صبا شنيد از يار آشنا سخن آشنا شنيد
اى شاه حسن چشم به حال گدا فكن كاين گوش بس حكايت شاه و گدا شنيد
حافظ
بـه نـام خـدا
فصل اول
تو صفحۀ خاموش گوشى به خودم نگاه كردم. رنگم پريده بود!؛ شايد هم نه، اينجا بيش از اندازه تاريك بود. نمى دانستم، فقط مثل بيد به خودم مى لرزيدم و افكار گنگ و اصم ذهنم رو كنكاش مى كرد. دست به جيب مانتو سرمه اى گشادم بردم، رژ قرمز براق را بيرون كشيدم و از چپ به راست بر روى لبم پـر رنگش كردم. بهتر شد...
حالا مطمئن شدم كه ترسيده ام و رنگمم شده مثل گچ ديوار. چون هميشه وقت هايى كه ترسو و ضعيف مى شدم از اين رژ استفاده مى كردم تا حسم رو پشت رنگ جيغ، و ابهت و قوسى كه به چهره ام مى داد، مخفى كنم. بارى ديگر نگاه كردم...نيازى به رژگونه نداشتم، چون بدجورى خون به چهره ام دويده بود و گونه هام بى تابانه در حرارت بدنم مى سوختن...
آدمسم رو داخل دهانم چرخوندم و آب دهانم رو تند تند قورت دادم. مى ترسيدم، بار اوّل بود كه مى خواستم اين كار رو انجام بدم. گروگانگيرى!...من كجا و اين حرف ها كجا...من كه تو كل عمرم فقط بلد بودم النگو بچه و كيف پيرزن بدزدم، به گروگانگيرى نمى خوردم...انگار از پنجم ابتدايى بلندم كرده بودند و توقع داشتند كه كنكور امتحان بدم...
انگشاى دست راستم كه روى فرمون ماشين ماسيده بود و مدام با آن لاك هاى پر ورزق برزقش روى فرمون ضرب مى گرفت، با فشـار دست ياسمين به سكوت رسيد.
آهنگ غربى تندى در ماشين پخش بود، باصداى زياد، همين بيشتر حالم رو بد مى كرد...
_ياسمين_تو خوبى؟
نگاهش كردم. روى صندلى كناريم نشسته بود...اونم مثل من بود...هردو مثل خر تو گل مونده بوديم...خوب بودم؟ نمى دونستم يعنى مدام جوارح بدنم مور مور مى شد و تمام رگ هام انگار در حد انفجار كشيده مى شدند...سر تكون دادم
_نمى دونم
_ياسمين_نترس يلدا..تموم ميشه، فقط قراره خواهر طرف رو گروگان بگيريم و در قبال آزاديش ازش پول بگيريم. اين آدما خيلى پولدارند. يه نگاه به ويلاشون بكن، لامصب ده تاى خونۀ فرى فرفره ايناس؛ ديگه چند ميليون كه واسه شون چيزى نيست...بعدم اين تنها راه واسه خلاص كردن خودمون از دست اون منوچهر ديوونه است...
_همۀ اينا تقصير منه بچه ها، اگه من خبر مرگم زير كتك هاى اون فريدون نَشه دووم مى اوردم و دسته چك سفيد با امضامو بهش نمى دادم حالا واسه دادن طلبمون تو اين منجلاب نبوديم!...
فريال كه تا اين مدت سكوت اختيار كرده بود و عقب ماشين تو خودش جمع شده بود، بالاخره زبون باز كرد و گفت:
_فريال_ آى آى، آخه چطور ميشه فريدون كل 10 ميليون رو بره مواد بخره!، چرا انقد مى كشه نمى ميره؟!
_اينم از شانس منه با اين داداش حيف نون سگ جونى كه دارم. بى شرف رفته دوبرابر مبلغى كه تو حساب من بوده از منوچهر و دارو دسته اش مواد گرفته و خبر مرگش كشيده و نشه افتاده گوشه جوب، حالا منم واسه دادن بدهى هاى اون ننه سگ باث، آدم بدزدم! چون حساب واسه منه و اگه منوچ ديوونه بره شكايت كنه من مى افتم زندون. من تازه 20 سالمه، دوست ندارم مثل اون بابا و عموى خدابيامرزم، تو جوانى گوشه زندون جون بدم.
_فريال_كاش قبول مى كردى زن منوچهر مى شدى يلدا، اينطورى انقدرم واسه آدم دزدى عذاب نداشتيم.
_خبرمرگش مى گه يا زنم شو تا بدهيت رو بندازم پشت مهريه ات...يا بيا از اين خونه دزدى كن، مى گفت صاب خونه خارج از كشوره و فقط پسراش با يه دخترش ايرانن، منوچ مى گفت اگه خواهره رو بدزديم اون داداشاش واسه اين كه انگ بى غيرتى و حيف نونى بهشون نزنن مثل خر بهمون واسه آزاديش پول ميدن تا بابائه نفمه چقدر مفت خوردند...
ياسمين كه انگار گلوش خشك شده بود، آب دهنش رو جمع كرد و با صدا قورت داد...هر سه تامون داشتيم تو برزخى كه خودمون درست كرده بوديم عذاب مى كشيديم و عدسى چشمامون تنگ شده بود و بد جورى مى سوخت.
فريال از بين دوتا صندلى ماشين دلاشد جلو و راديو رو روشن كرد...بالاخره اون اهنگ لعنتى كه مثل تيغ روى مخم بود خفه شد...نفس صدا دارى كشيدم...موقع اذان مغرب و اعشا بود. اينبار صداى الله اكبر و محمّد رسول الله هاى بلند و رساى قارى، تو كل ماشين طنين افكند و پيچيد. اما اين صدا اضطرابم رو بيشتر مى كرد، مثل نمك روى زخمم پخش مى شد و گريبانم رو مى بريد. نفس كم آورده بودم...وقتى صداى اذان تو گوشم زنگ مى خورد و آرام آرام به سمت مغزم مى خزيد و همانجا اكو مى گشت، من رو بابت گناهى كه قصد داشتم مرتكب شوم مجازات مى كرد و دلم مى خواست از همه چيز شانه خالى كنم...اما حيف كه واسه برگشت دير بود!
براى لحظه اى، همچون جسدى يخ زده كه ناگاه روح در آن دميده بود، تكان شديدى خوردم و با عرق هاى سردى كه بر سر و رويم سور مى خوردند، از جا جهيدم. طاقت نداشتم...زدم بعدى. . .
كانال بعدى تبليع همراه اول بود، با عصابى مالامال اين يكى رم رد كرد؛ اينبار تبليغ ربع گوجه بود و يه خانم جوان با اون صداى كـش دار و لوسـش مى گفت: حمـــيــــد؟...
راديو رو خاموش كردم كه صداى فريال بلند شد.
_مثل اين كه اومدند...
من و ياسمين هردو مبهوت به فريال زل زديم، در تاريكى ماشين و خيابان چشمانش برق مى زد و حدقه اش مى لرزيد.هراسان رد نگاهش را دنبال كرديم و در آخر بر روى در ريلى خانه كه با صداى گوشخراشش آروم آروم باز مى شد، و نهايت يك ماشين مشكى مدل بالا رو به رو شديم. نور چراغ هاى ماشين پخش شده بود و اجازه برانداز داخل ماشين رو بهمون نمى داد؛ اما وقتى از پاركينگ پيچيد بيرون و راه افتاد تونستيم ببينيم...يه پسر و يه دختر تو ماشين بودند...خودشه...استارتى به پرايد غرازۀ فرى فرفره زدم و راه افتادم دنبال ماشين مذكور.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ياسمين_آروم آروم برو نفهمه دنبالشى، به محض اينكه پيچيد تو يه كوچه خلوت برو جلوش وايسا...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعدم هـر سه تامون كلاه هاى دريچه دار مشكى مون رو برداشتيم و جاى روسرى سرمون كرديم. نبايد مى ديدند دختريم تا بترسند و مقاومت نكنند. از ميان سياهى كلاه، فقط دو چشم و دهانمان بيرون بود. ياسمين و فريال مانتوهاشون رو دراوردند و سريع پيراهن مردانه جاش پوشيدند و اسلحه هاى تقلبى شون رو آماده كردند. نمى دونم سايز پيراهن ها ايكس لارژ بود يا شايدهم دو ايكس لارژ! اما هرچه بود مانع خودنمايى كردن هيكل دخترانه شان مى شد!؛ من هم كه مدام دنبال ماشين طرف بودم. همين كه پيچيد تو يه كوچه تاريك و خلوت ازش سبقت گرفتم و پيچيدم جلوش. ترمز كرد...اما دير شده بود و محكم خورد به ماشين ما، صدايى به تيزى تيغ، سوهان و چاقو كه روى شيشه مى كشيدند بر خيابان ساكت زمستانى، حاكم شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجوان بلند قامتى با هيكل ورزيده از ماشين بيرون پريد و با توپى پـر فرياد زد: هوووو چه خبرته ديوونه احمق...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدروغ چرا، از ترس رعشه بر اندامم افتاده بود و تو صندليم خشك شده بودم، ولى به هر نحوى كه بود با اون دوتاى ديگه پريديم پايين و رفتيم سمت پسره. چشماش مثل درياى غروب بود، آرام با رنگى بى روح و موهاش قدرى از گندم هاى درو شده روشن تر بودند.همين كه اسحله هاى تقلبى مون رو درآورديم شك پسرك به يقين تبديل شد و همين كه خواست سوار ماشينش بشه و پـا به فرار بذاره، ياسمين پريد سمت ماشين طرف و در طرف شاگرد رو باز كرد و اون دختر رو كشيد بيرون و اسلحه گرفت رو سرش. دخترك شروع كرد به جيغ جيـغ و با ناله و تقلا اسم پسر رو صدا كرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سياوش؟....سياوش اينا كين؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسياوش بى چاره كه از فرط بغض و ترس صداش مى لرزيد، در ميان دندان هاى برهم ساييده غريد: نمى دونم ساقى، نترس چيزى نيست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرفتم جلو، اسلحه ام رو گذاشتم روى سينه سياوش و هلش دادم. انقدرى سينه اش سفت و محكم بود كه حتى بدنش تكانى نخورد و اسحله تو دست خودم لغزيد! از اين ضعيف بودنم عصبى شدم. قدم تا سينه اش مى رسيد و جسمم در مقابل هيكلش هيچ بود! اما اون اسلحه تو دستم بهم قدرت مى داد، هرچند تقلبى بود، ولى به هرحال...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاينبار با اسلحه كوبيدم وسط پاى پسره كه با ناله اى تو خودش جمع شد. بادى به گلوم انداختم تا صدام دو رگه بشه و با اين كه كمى موفق شده بودم اما با ادا و صداى خش دارم غريدم : سوار شو...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهلش دادم سمت ماشينش و خودم پريدم عقب نشستم...لاكردار سه رديف صندلى داشت...تو فرصت چند ثانيه اى كه داشتم يه نگاه به داخل ماشين انداختم...تا حالا مثل اين نديده بودم و واسه م عجيب بود...پسره خودشو از پشت فرمون جمع و جور كرد و قبل از اينكه حركتى بكنه تفنگم رو گرفتم رو پهلوش و غرلند كردم: راه بيفت...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_شما كى هستيد؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_تو راه بيفت بعداً باهم آشنا مى شيم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ساقى چى؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ترجيح مى دم دوتايى بريم جيگر...نگران نباش اون جيغ جيغوام اگه تو بخواى جاش خوبه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_كجا مى بريدش؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه ياسمين و فريال كه به زور جلوى دهن ساقى رو گرفته بودند و كشون كشون مى بردنش تو ماشين نگاه كردم و گفتم: مى برنش جايى كه عقل جنم نرسه...اگرم تو بچه فوفول پرو بازى درارى و ادعاى پسرشجاع كنى، كارى باهاش مى كنيم كه عرب نكرد. حالا راه بيفت...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_كجا برم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_برو پارك ساعى اونجا دوتا مسافر سوار مى كنيم و بعدم مى ريم خونه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خونه ى من
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_پ ن پ خونه عمه ى من. دِ راه بيفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irماشينش رو راه انداخت و مسيرش رو عوض كرد. لامصّب مثل پـر قو مى مونه. انگار نه انگار كه روشن شده. هيچ صدايى نمى اومد. ماشين فرى فرفره كه عين تراكتور جيغ جيغ مى كنه. اين چه باحاله
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irيكم از مسير رو كه رفت بخاطر راحتى و آرامش ماشين احساس كردم داره پلكام سنگين ميشه و كم كم خوابم مى گيره؛ دست بردم و شيشه رو دادم پايين تا يكم باد بهم بخوره و خواب از سرم بپره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چيكار مى كنى بچه؟ زمستونه ها، شيشه رو بده بالا آقا پسر.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا سر اسلحه پهلوشو فشار دادم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_زر زر نكن. هيكلت عين كرگدن اونوقت انقدر بچه اى كه با يه چسـه باد سردت ميشه، راهتو برو
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخفه شد. از فك درهم قفل شده اش مى شد فهميد كه عصبانيه، اما نمى تونست چيزى بگه. فقط تونستم حدس بزنم كه اون لحظه آرزو داشت من رو ببنده به رگبار فحش...آقا پسر؟...وايى كه اگه بفهمه دختر خانومم چقدر آتيش بگيره
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چند سالته؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چند دوست دارى؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخنديد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_به هيكلت نمى اومد خيلى سن و سال داشته باشى، 16 17 بهت مى خورد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_تو تفنگ بده دست يه بچه يه ساله، بازم مى تونه بايه فشار انگشت بفرستت پيش جدت! پس راهتو برو
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اوه اوه ببخشيد تاريك بود سيبلاتون رو نديديم. چى از من مى خواى حالا بچه؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_آها...حالا شدى اهل معامله
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخنديدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ناقابل، 100 تومن پياده شـو
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ميليون؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نه پس تك تومنى! 100 ميليون تومن ميدى تا اون همشيرۀ آژيرت رو يه بار ديگه ببينى واِلا به ولاى على تيكه بزرگش رو گوشش مى كنيم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_همشيره؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چه مى دونم شما بچه سوسولا چى مى گيد به خواهرتون...آجى...علوسك...سيستر...هر كوفتى كه هست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسياوش بلند خنديد. بلند و مست آلود. چونان ديوانه ها و سپس گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اخبار رو اشتباه به گوشتون رسوندن آقاى مثلاً ترسناك، ساقى كه اصلاً خواهر من نيست
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرنگ از رخسارم پريد. با اين كه داشتم از رفتار و حرفاش قالب تهى مى كردم، اما خيلى جدى گفتم: پس عمته؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نخير. دختر دوست عمۀ منه كه قراره نامزدم بشه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو بازهم زد زير خنده
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداشتم كم كم نفس كم مى آوردم. خيلى سرسخت و جدى بود، انگار كه اصلاً از من نمى ترسيد. خودم هيچى، انگار حتى اين اسلحه ام يكم نترسونده بودش...خيلى لجم گرفت...انقدرى كه احساس ابله بودن بهم دست داد و چهره خودم رو يه فرد اسكول تو خيالم تداعى كردم كه يه ذره ام ترسناك نيست، حتى با وجود سلاح سرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخواهرش نيست!...بدبخت شدم....نكنه حالا كه خواهرش نيست نخواد در قبال آزادى دختره پولى بده و اصلاً واسه اش مهم نباشه، اينطورى مى افتيم تو تلۀ خودمون!...ولى نه...اين به نظر محال مى رسه...خيلى ام بهش نمى آد دلسنگ و پست باشه...در ثانى كه گفته بود فاميل هاى عمه اش هم هست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتا پارك ساعى ديگه هيچ حرفى بينمون رد و بدل نكردم كه بخواد بازهم مضحكم كنه. رو به در اصلى پارك ايستاد. پارك در اين فصل سال و اين ساعت شب تقريباً خالى خالـى بود و جز جيرجير جيرجيرك ها چيزى به گوش نمى خورد. اسلحه ام رو گرفتم روى سر سياوش و خودم دروبرم رو سرك كشيدم. چشمم افتاد به ماشين فريال و ياسمين كه كنار ماشين نوچه هاى منوچهر پارك شده بود. دهن دختره رو با روسرى سفت بسته بودند و چشماشم پوشونده بودند، دادنش دست يكى از هركول هاى منوچهر و دوتايى دويدن سمت ما. يكيشون رفت جلو و يكى ديگه ام اومد عقب كنار من نشست. همين كه ماشين نوچه هاى منوچهر راه افتاد با اسلحه سر سياوش رو هل دادم پايين.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_حالا برو خونتون. اميدوارم كه وسيله پذيرايى داشته باشى، چون مهمون دارى!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ساقى رو كجا بردند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بردند يه ذره فلفل تو دهنش بريزند كه يادبگيره جيغ جيغو نباشه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرنگش پريد و دهنش بين باز و بسته قفل كرد. هاج و واج نگاهم كرد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخنديدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نگران نباش فعلاً جاش خوبه، يعنى اگه تو آقاى مؤدبى باشى و پولارو سريع رد كنى بياد...حالا راه بيفت بريم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآخيش خيالم راحت شد؛ پس دختره واسه اش مهم بود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحضور ياسمين و فريال تو ماشين جرأتم رو بيشتر كرده بود و با خيالى آسوده مى تونستم راجب هرچيزى به سياوش صحبت كنم. اين كه نامزدش دست آدم هاى خطرناكيه...اين كه اگه تا فردا پول رو آماده نكنه ممكنه منوچهر جسد دختره رو واسه اش بفرسته...و حتى اينبار با جرأت بيشترى اسلحه روش مى كشيدم و مثل سابق دستم نمى لرزيد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگوشيش زنگ خورد، قبل از اين كه دست به جيب كتش ببره و بخواد گوشى رو جواب بده، من زودتر دست كردم و گوشيش رو قاپيدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_آى آى جيزه!...فعلاً يه چند ساعتى رو بايد ترك مجازى كنى آقاى قهوه اى!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_قهوه اى؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سفيد...صورتى...چى بودى؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سياوش
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_حالا هرچى. فعلاً گوشيت پيش من امانت...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irيه نگاه به گوشيش انداختم...نمى دونستم چيه ولى مطمئن بودم خيلى گرونه!. يادمه يه بار اين گوشى رو دست فريدون ديده بودم كه دم بانك از يه پسرى دزديده بوده...مى گفت اسمش آيفن هستش و خيلى ام گرون قيمت و محبوبه...من اون روز خيلى تعجب كردم چون هميشه فكر مى كردم آيفن از ايناست كه باهاش درو باز مى كنن. ولى حالا ديدم يه تيكه آهن با يه سيب دهنى پشتش، يه همچين اسمى رو داره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحوصله م داشت سر مى رفت، اين پسره ام انگار از لجش و به اميد نجات آروم آروم رانندگى مى كرد تا ديرتر به خونه برسيم. نمى تونستم با ياسمين و فريالم صحبت كنم چون مى ترسيدم سوتى بدم و لو بريم، واسه همين دلا شدم كه ضبط رو بزنم....يـا خدا اين ضبط ماشينه يا اتاق كنترل سفينه! پر از دكمه و صفحه بود...يه دكمه رو فشار دادم ولى هيچى پخش نشد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سياوش_بلد نيستى دست نزن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_به توچه، تو راهتو برو تصادف مى كنى، آتارى نيست كه سوختى برى از اول، ميميريم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irيه دكه ديگه رو فشـار دادم، اينبار آهنگ معين پخش شد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ايــــشش آهنگاتم مثل خودتن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز عقب به صورتش نگاه انداختم، خيره شده بود به دستم كه روى ضبط ماشين ماسيده بود و انگار كه جز دست من، تمام محيط اطراف رو از پشت مه و دود غليظى مى ديد، بدون اين كه پلك بزند خيره خيره به دستم نگاه مى كرد...خجالت كشيدم و سريع دستم رو جمع كردم...كورشى الهى
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_حواست كجاس؟ تخته سياه اونوره
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سياوش_چقدر دستت ضريف و سفيده...از كى تاحالا پسرا لاك مى زنن؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآى آى اصلاً ياد دستم نبودم، اى دل غافل رسوا شديم...داشت جيشم در مى رفت!...به فريال و ياسمين نگاه كردم كه هردو با اين كه دستكش دستشون بود، ولى بازم ترسيده بودند و هول هول دستاشون رو جمع مى كردند و به مِن مِن افتاده بودند. نفس عميقى بيرون دادم و بلند و محكم گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_كم خونى دارم واسه همين يكم سفيدم. بعدشم لاك نيست و حناست، ما رسم داريد حنا ببنيديم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_به ناخن حنا مى بنديد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خيلى سؤال داريا...راهتو برو انقدرم حرف نزن آقا سياهه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اسم تو چيه؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چــى!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چى؟ از كى تا حالاچى اسم شده؟! نكنه اسم ندارى
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپسره ى پرو انگار داشت مچ مى گرفت، براى لحظه اى حس كردم جاهامون عوض شده و من زيرفشار سلاح او به تقلا افتاده ام. نبايد اين اجازه رو بهش مى دادم...براى يافتن جمله مناسبى كمى مكث كردم؛ اما لب هايم به هيچ عنوان يـارى ام نمى كرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اسمم مرتضى است. توام بهتره ديگه حرف نزنى چون من ناراحتى اعصاب دارم، سرمم كه درد مى گيره دستام مى لرزه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا طعن و لعن تفنگم رو توى پهلوش فرو بردم كه از دندون ساييدن هايش فهميدم دردش گرفته و دم لاله ى گوشش ادامه دادم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_مى دونى وقتى ام كه دستم بلرزه و ماشه رو فشار بدم چى ميشه؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irياسمين و فريال ريز ريز خنديدند و من هم بلند بلند زدم زير خنده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسياوش با اكراه ماشينش را رو به در ويلا نگهداشت، با ترديد زايد الوصفى دست برد و دكمۀ ريمت رو فشرد و در با جيغ گوشخراشش آروم آروم باز شد. همين كه فضاى داخل خونه تو ديد امد دهن من و فريال و ياسمين بـاز موند. ياسمين كه كنار من نشسته بود به تمسخر خودش رو زد به غـش و تشنج و قـاه قـاه خنديد! يه حياط بزرگ كه به يه باغ شباهت داشت تو ديدم اومد. حياطى كه پر از درختان بيد مجنون و چنار هاى سربه فلك كشيده بود، بخشى از حياط سنگ فرش بود و بخشى از چمن هاى با طراوت و يك اندازه فرش شده بودند و پـر از شمشاد و شمدونى بود. در ميان چمن ها گل هاى رز و اركيده رخ بيرون كشيده بودند كه با آن گلبرگه هاى مخملى و پيچ و خم هاى فوق العاده شان در زير نور چراغ هايى كه هر چند متر يكبار به صورت دالانى حياط را روشنا مى كردند و نور سفيد و زرد از خود ساطع مى كردند، گويى شبنم گرفته بودند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر ميان انبوه درختان يه تاب بود كه با وزش بـاد تكان مى خورد و جيرجير مى كرد. سوت بلندى كشيدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_تنها اينجا زندگى مى كنى؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نه، با دوتا ديگه از برادرام و چندتام خدمتكار
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ننه و ددى ندارى؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرگشت و چپ چپ نگاهم كرد كه زهره ام ريخت و تند تند قوس عوض كردم. با نفرت گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_پدر و مادرم انگليس هستند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_شماها چرا نرفتيد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خيلى سؤال داريا!...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز جواب دندان شكنى كه شنيده بودم بدجورى حرصم گرفت و احساس كردم تا پشت گوشامم قرمز و داغ شده اند. ديگه كاردهم مى خوردم خونم در نمى اومد. خواستم جوابش رو بدم كه توجه ام به صداى لِف لِف كفش هاى مردى كه با عجله از دور بهمون نزديك مى شد جلب شد، تند تنـد خودم رو پشت صندلى پنهان كردم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اين ديگه كيه؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سرايدار ويلا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_از ماشين پيداشو و ردش كن بره
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چـــــرا؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چرا و مرض، اگه اون ما سه تارو با اين لباسها و روكش سياه ببينه مطمئنن فكرنمى كنه بازى دزد و پليسه و مى فهمه جريان چيه، ماهم دوست داريم اين موضوع بى سرو صدا باشه. پس اگه مى خواى همين حالا زنگ نزنم به منوچ ديوونه و ازش نخوام زبون اون ساقى زبون دراز رو ببره، برو ردش كنه بره!.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_كجا بره؟ اون و زن بچه اش خونشون اينجاست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خوب يه چند روز بفرستشون مرخصى
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اين وقت شب؟ اينطورى كه بيشتر شك مى كنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بدو پايين الآن مى رسه مارو مى بينه لو مى ريم، خودت برو يه جور جمعش كن، حواست باشه دارم از اينجا نگاهت مى كنم، دست از پـا خطا كنى يه زنگ زدم و...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_باشه باشه، يه لحظه وايسا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irكمربندش رو باز كرد كه پياده بشه...ماشينش دينگ دينگ صدا داد( اى جوون چه شيك)...قبل از اينكه بره پايين گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_مى خواى بهش بگو امشب چندتا از دوست دخترام رو اوردم خونه...اينطورى اگه شعورش برسه خودش مى ره
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاينبار با چشماش ديگه خواست قورتم بده! ياسمين محكم بهم سقلمه زد كه خفه شم. معلوم بود اون دوتام مثل من از نگاه اين غول چماق ترسيدند. سياوش، عصبى، پشت چشمى نازك كرد و رفت طرف آن پيرمرد كه حالا كمى باهامون فاصله داشت و شروع كرد به حرف زدن. ما سه تاهم خودمون رو كشيده بودم پايين تا معلوم نباشيم و با استراق سمع ريز ريز نگاهشون مى كرديم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_آى.. انگار داره انشاء واسه اش مى خونه. يه كلوم بگو يه امشب رو گم شيد بيرون و تموم ديگه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_فريال_بچه ها من ديگه دارم تشنج مى كنم! ديديد اين پسره چه مشكوك شده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ياسمين_آره مخصوصاً وقتى دستاى يلدارو ديد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_فريال_بخدا يلدا انقدر سربه سرش نذار يهو كار دستمون مى دى! بذار بى دنگ و فنگ پولو بگيريم و مارو بخير و اونارو به سلامت. انقدر باهاش كارد و پنير نشو كه اونم كنجكاو بشه. معلومم هست طرف از اين مغرورهاى غيرتيه، ديدى بهش گفتى بگو دوست دختر چه بد نگاه كرد، انگار دوست داشت با مشت دندون هاى ما سه تارو بياره پايين.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ياسمين_اصلا از نوع نگاه و طرز حرف زدنش معلوم بود چه گوشت تلخيه، با اون عطر تلخ و بد بوش. بوى شكلات تلخ مى ده! خيلى ام سؤال مى پرسه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_هيس...باشه حواسمون هست...فقط از اين به بعد من مرتضى ام، ياسمين مصطفى فريال ها مجتبى...يادتون باشه اسم هم ديگه رو نگيم؛ اگه بفهمن دختريم كارمون ساخته است. اون موقعه ديگه اين اسلحه هاى الكى كه هيچى، تانك و توپ هم نمى تونه از دست اين پسراى خرهيكل نجاتمون بده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ياسمين_مخصوصاً كه دوتا نره خرم مثل خودش تو خونن!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_فريال_اوه اوه...داداشاش رو بگوووو
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_مثل اين كه داره مياد بسه، فقط يادتون نره اسمامون چى بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهر سه در سكوت نشستيم كه سياوش سوار ماشين شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_حله، فرستادمشون برن اين هفته رو شهرستان، تا چند ساعت ديگه راه مى افتند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چند ساعت ديره، همين حالا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چيكارشون دارى اونا كه از در پشتى ويلا رفت و آمد مى كنن اصلاً كارى به ما ندارن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجلل خالق، دوتا در! يكم مكث كردم و با خودم گفتم مگه اين خونه چقدره كه چندتا چندتا در داره؟!. تو همين فكر بودم كه فريال تفنگش رو گرفت سمت سياوش و گفت: خوب پس راه بيفت بريم تو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسياوش با اخم غليظى ماشينش را توى پاركينگ برد و كنار دوتا ماشين مدل بالاى ديگه كه يكى قرمز و يكى ام زرد بود پارك كرد. تاحالا اين همه ماشين يه جا نديده بودم. مدل بالاترين ماشينى كه ديده بودم 206 جعفرآقا بود كه نسيه خريده بود و هنوزم بنده خدا داره مثل خر مى دوئه تا قسط هاشو بده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهر چهارتا پياده شديم. ما سه تا جلوتر راه مى رفتيم و اونم پشت سرمون داشت مى آمد. با ذوق و شعف به هر گوشه سرك مى كشيديم و كنجكاو باغچه ها و استخر و حوض بزرگى را كه در گوشۀ حياط در موازى يكديگر واقع شده بودند را نگاه مى كرديم. سياوشم آروم آروم پشت سرمون مى آمد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چقد شما سه تا لاغريد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبراى لحظه اى برق از سر سه نفرمون گذشت و سرجامون خشك شديم...اين پسره خيلى فضول بود و اين داشت نقشه هامون رو خراب مى كرد...برگشتيم طرفش و فريال باصداى محكمى گفت: توام اگه شب ها با شير و خرما شكمت رو به جاى مرغ و بوقلمون سير مى كردى، از ما لاغرتر بودى!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسياوش براى چند لحظه سكوت اختيار كرد و سپس به منظور عوض كردن بحث با دست در ورودى ويلا را نشان داد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_از اين طرف
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاين بار اون جلو تر رفت و ما پشت سرش روانه شديم. ترسيدم بخواد كلكى سوار كنه، واسه همين سر اسلحه رو گرفتيم پشت كمرش و هلش دادم تو...در با فشار تن او گشوده شد...يه سالن بزرگ بود كه از زينت نور هاى لوسترها و مبل هاى سلطنتى و سناطورى متفاوت، بسيار شيك و خيره كننده به نظر مى آمد. گلدان هاى طلايى باگل هاى گران قيمت در گوشه و كنار سالن. تابلو فرش ها و مجسمه هاى گران قيمت قديمى چونان موزه هاى پرشكوه به ديد مى آمدند. پنجره هايى به ارتفاع 6 متر و پرده هاى زرشكى مخمل شهرزادى محفل را گرم و مطبوع جلوه مى دادند. كف پوش زمين پر از سراميك هاى تميز و براق بود و در نقاط مختلف سالن فرش هاى 12 مترى دست بافت پر نقش و نگار ايرانى جلوه گرى مى كرد. بى اختيار انقدر احساس آرامش كردم كه با گـام بلندى وارد شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اينجا خونه است يا قصر سيندرلا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سياوش_خوب اينم خونۀ من...حالا چى مى خوايد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_100 ميليون تومن ناقابل با تخفيف زمستانى به شما مشترى ارجمند!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سياوش_فكرمى كنى خيلى با نمكى
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهنوز حرفم تمام نشده بود كه دونفر ديگه، از پله هاى پيچى سنگى طويل كه در مركز سالن منتهى مى شدند پايين آمدند و با ديدن ماسه تا با چهرۀ پوشيده، بهت و حيرت ماندند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اينا كين سياوش؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسياوش همانطور كه نگاهش روى زمين ماسيده بود و با خستگى لب تكان مى داد، گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_دزد...گدا...هرچى بشه اسمش رو گذاشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتفنگم رو چسبوندم روى پيشونيش و محكم فشارش دادم، به قدرى كه اين بار رو به عقب پرت شد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_هوووش...دزد و گدا...خواهرته.. ننته...عمته! ما فقط داريم معامله مى كنيم كه نامزدت رو بهت بديم و در عوض 100 ميليون ازت بگيريم. اونم فكر نكن تو جيب ما سه تا مى ره، همه رو بايد بديم به منوچ ديوونه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسياوش بالاخره سرش را بالاگرفت و به ما نگاه كرد...جووون چشاشو چه ترسناكه اين بشر! دور مردمك چشماش پر از رگه هاى قرمز شيار زده بود، اون لحظه نگاه غيض دارش منو ياد خون آشام ها و ومپاير مى انداخت كه شخصيت هاى محبوب داستان هاى بچگى ام بودند. به خصوص كه فيلم هاشونم سرگرمى هاى همه روزه و همه ساعتۀ من بود...ديمن و استيفن(دو شخصيت مشهور در سريال خوناشام*) كه ميگن همين سياوش بود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سياوش_اين منوچ ديوونه كيه كه شما سه تا انقدر ازش مى ترسيد؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_عزرائيل رو مى شناسى؟! يه چيز توهمون مايه ها
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سياوش_چى ازتون طلب داره
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاه پرسانش روم رخنه كرده بود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اونش به تو ربطى نداره
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سياوش_شايد بتونم كمكتون كنم. شما جووناى ساده و بچه اى هستيد پسرجون! بگو مشكل چيه تا كمكت كنم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اگه مى خواى كمكمون كنى حرف گوش كن و سريع طلبمون رو بده و نامزدت رو بگير...اينطورى به اون ساقى خانومم كمك كردى، پسرجون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ياسمين_اين دوتا داداشاتن؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنظورش دو پسر ديگه اى بود كه همانطور از دور مارو نگاه مى كردند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سياوش_آره...آرش و كيارش...برادرهاى منن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبى اختيار نگاهم به اون دوتاى ديگه ثابت موند. تقريباً هرسه تاشون هم قد بودند و از لحاظ ظاهر و هيكل درست شبيه بودند، اما رنگ چشم ها و مدل موهاشون متفاوت بود. چشماى سياوش آبى كمرنگى بود كه من رو ياد درياى مه آلود مى انداخت، حالت چشماش آروم بود اما در قعرشون غم عجيبى زبانه مى كشيد و موهاى خوش رنگش كه مشخص نبود مشكى است يا خرمايى، مردانه به بالا شانه شده بود. كمى ته ريش داشت كه چال گونه هايش رو بيشتر تو ديد مى آورد و زينت خاصى بهشون مى داد؛ وقتايى كه تو ماشين از روى عصبانيت مى خنديد متوجه چال گونه اش شدم، خيلى خوشم اومد، دوست داشتم انگشتمو بكنم تو چال گونه اش!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرش تيپ سنگين و مرتبى داشت و موهايش كه چونان زنان بلند و لخت بود را ژل زده به عقب شانه كرده و با يه تل مشكى كه در سياهى پركلاغى موهايش مخفى شده بود سفت بسته بود. اينم ته ريش داشت كه به چشماى عسليش تلالو خاصى مى داد. اما واسه اين يكى از چال گونه خبرى نبود و تراشيدگى ها و فرم صورتش از صورت سياوش كمى كشيده تر بود. چيزى كه بيشتر از همه در چهره اش خودنمايى مى كرد دندون هاى يك دست و مرتبش بود كه من رو ياد تبليغ هاى خميردندون مى انداخت و سفيدى اش هم واسه ى من غيرقابل باور بود...البته ناگفته نماند اين يكى از سياوش هم جدى و با جذبه تر بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irكيارش دقيقاً تضاد دوتاى ديگه بود. ظاهر اسپرتى داشت و از پيرهن هاى اطو زده و رسمى و مرتب خبرى نبود، البته قيمت گرمكن آديداس مشكى كه تنش بود هم دسته كمى از پول دو دست كت شلوار مجلسى نبود! صورتش گرد بود و موهايش رو تاف زده بالا داده بود، جورى كه اگه از نيم رخ بهش نگاه مى كردى انگار يه جوجه تيغى رو كله اش چسبيده بود!..پوست برنزه اى داشت كه من رو يـاد نسكافه مى نداخت و وقتى در كنار آرش مى ايستاد كاملاً تضاد مى شدند هم از رنگ پوست و هم طرز نگاه و حرف زدنشون. چون از بذله گويى كيارش مشخص بود كه اين يكى يكم شوخ و خاكى رفتارمى كرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسه تا داداش گنده و هيكلى كه هركدوم يه ويژگى و شخصيتى داشتند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_آرش_حالا حرف حسابشون چيه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ياسمين_اى جون جذبه...پس بين اين سه داداش يكيشون حرف حساب سرش ميشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_آرش_چى مى خوايد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ياسمين_گفتيم كه 100 تومن...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرش با غيض دندان هايش را برهم ساييد و قبل از اين كه سخنى بگويد، كيارش پرسيد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ساقى كجاست سياه؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سياوش_همين سه تا بچه بردنش و واسه آزاديش اين پولو مى خوان
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_فريال_بيايد معامله كنيم آقايون...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_كيارش_قبول، معامله مون اين باشه كه شما سه تا اون ساقى نچسب رو نگهداريد و ديگه برش نگردونيد ماهم علاوه بر اون 100 تومنى كه مى خوايد هر ماه يه پولى مى ريزيم به حسابتون و خرجى دختره رم مى ديديم! فقط ديگه اينطرفها نبينمش!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن و فريال و ياسمين بلند بلند خنديديم...حالا نخند كى بخند...سياوش كه ديگه آمپر چسبونده بود همچون شيرى زخمى به ميدان پريد و نعره كنان فريـاد زد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_كيــــــــا؟...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irكيارش بى چاره از ترسش خفه شد و از بحث شانه خالى كرد...الهى بميرم اينم از اين هيولا مى ترسيد!...سياوش برگشت و به من نگاه كرد...چند قدم بهم نزديك شد...فاصله اش باهام خيلى كم شده بود...روى نوك انگشتاى پام وايسادم تا هم قدش بشم...بايد مى ترسيدم؟!...نمى دونستم...ولى انگار ترسيده بودم...با اين حال به هر نحوى كه بود ترسم رو مهار كردم و همانطور بهش زل زدم و جلوش سينه سپر كردم...سياوش مغرور...جورى راه مى رفت و رفتار مى كرد كه انگار دوست داشت خاص و عام در مقابلش سر تظيم فرو ببرند و همه برده اش باشند...چقدر دلم مى خواست يه حال اساسى ازش بگيرم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سياوش_ما الآن اين مبلغ پول رو نداريم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اين مشكل خودتونه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سياوش_بايد تا آخر هفته به من وقت بدى...قول مى دم پول رو جور كنم...خيلى بد موقعه پيداتون شد چون من امروز صبح هرچى پول تو حسابام بود رو سرمايه گذارى كردم واسه پروژۀ كارى شركتم و اين مبلغ رو ندارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا جديت از كنارش گذشتم و در حالى كه سعى داشتم ژست معلم هايى رو بگيرم كه مى خواهند دانش آموز تنبلى رو تنبه كنند، دور سياوش چرخى زدم و با ولع نگاهش كردم، سپس با خنده مست آلود گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_مسطراح اين خونه اى كه داريد بيشتر از 100 ميليون خرجش شده، اونوقت توقع دارى باور كنم پول ندارى؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سياوش_اين خونه واسه ى ما نيست...واسه ى پدرمه...خونه و ماشين همه اش واسه اونه...ماهم حق فروشش رو نداريم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا عصبانيت جيغ كشيدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_يعنى چى؟...اينطورى كه نميشه... ياسمين و فريال داشتند واسه م مدام شكلك درمى آوردند! با كمى تأمل متوجه شدم تن بلند صدام داشت لوم مى داد كه دخترم! صدام جيغ جيغو شده بود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سياوش_قول مى دم تا آخر هفته پول رو جور كنم و بهتون بدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_پس ماهم تا وقتى پول جور نشده از اين خونه پامون رو بيرون نمى ذاريم. شما سه تاهم حق نداريد جايى بريد و با كسى تماس بگيريد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سياوش_مگه اسيرگرفتيد؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_فعلاً كه اينطوره
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سياوش_ نميشه شما اينجا باشيد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چشم مى ريم، امر ديگه اى نداريد حضرت آقا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سياوش_جدى مى گم...نبايد اينجا باشيد...پدر و مادر من فردا از انگليس ميان ايران...اگه شما رو ببينن و متوجه جريان بشن كه به قول خودت كار خودتون سخت تر و شلوغ تر ميشه، پس بهتره كه بريد و مطمئن باشيد تا آخر هفته پول رو مى ريزم!.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irديگه داشتم خفه مى شدم...انگار افتاده بودم تو يه استخر آب يخ كه لحظه به لحظه بيشتر تو عمقش فرو مى رفتم و گريبانم بريده بود. تمام جوارح بدنم داشتند تا حد مرگ كشيده مى شدند...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_يه زنگ به ددى بزن بگو پرواز رو كنسل كنه تا آخر هفته...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسياوش بى درنگ خنديد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سياوش_دير شده...اونا تو راهن آقا پسر
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چى باعث شد شما حس انسان دوستانه ات گل كنه و بخواى اين لطف رو در حق ما بكنى و نذارى بابا ننه ات با ما روبه رو بشن و اين كه حتى نذارى متوجه دزدى ما سه تا بشن؟! حتماً مى خواى يه كلكى سواركنى ديگه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ياسمين_ما بچه هاى ساده هستيم...ولى خـر نيستيم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_آرش_دِ اگه خر نبوديد كه همچين كارى نمى كرديد و سه تا پسربچه دست به اين بازى نمى زديد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ياسمين_چند كلومم از مادر عروس خانم شنيديم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سياوش_كافيه، دليل من از اين كه خواستم به شما كمك كنم تا از ديد پدر و مادرم پنهون بمونيد يه جورايى واسه منافع شخصى خودمه...اگه بابا بفهمه ما سه تا انقدر پخمه بوديم كه گذاشتيم سه تا بچه كه از قد و قامتشون معلومه تازه سيبيل پشت لبشون سبز شده، اومدن و ساقى رو دزديدن، يعنى بلند فرياد زديم با اين سن هنوزم بى عرضه ايم!...پس حس انسان دوستانه نيست، اينم يه جور معامله است. پدرم قراره پس از ازدواج من 30 درصد از سهام شركتش رو به نام ماسه تا بزنه، اگه يه درصدم فكركنه هنوز بچه ايم و طاقت مسئوليت نداريم، يعنى حكم بدبختى ما و آس و پاسى
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_شرمنده ولى ما اصلاً اهل معامله نيستم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_فريال_اومديم و بعد از رفتن ما زنگ زديد به پليس 110 و حاجى حاجى مكه!..نخير، ما مى مونيم...هر خرى ام مى خواد بياد، بياد...پولو كه گرفتيم مى ريم...ميگن مهمون حبيب خداستاااا...اينم شد يه توفيق اجبارى!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسياوش با عصبانيت دست هايش را مشت كرد و ناخن هايش را در پوست نازك كف دستش فرو برد. درد در تمام نقاط بدنش پخش شد و از برجستگى رگ هاى دستانش مى شد متوجه شدت فشارى كه به خودش وارد مى كرد شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نتركى...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبالاخره زبون باز كرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_پس يه كار ديگه مى كنيم، شما بريد ساقى رو بياريد كه بابا و مامان ببيننش...آخه دليل اصلى اومدنشون به ايران اين بود كه عروسشون رو ببينند...من و ساقى فقط يه هفته است نامزد شديم و هنوز پدر و مادر نتونستند ملاقاتش كنند...فقط چند بار تلفنى حرف زدند و حالا مى خوان بيان ببيننش...اگه ساقى رو بياريد هيچكس شك نمى كنه و خودتونم مى تونيد به عنوان فاميل هاى ساقى، مثلا پسر عمو هاش كنارش بمونيد...ماهم وقتى پول آماده شد بهتون مى ديدم و خلاص.!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اى جون چه فكرى...گوشت رو بديم دست گربه، آژيرخانم تنها چـكى است دست طلب كارهايى مثل ما كه شماها نمى تونيد پاسش نكنيد؟!!! چون جسدش رو برگشت مى زنيم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سياوش_پس چه غلطى بكنى؟...پول من كه فعلاً آماده نيست...پدر و مادرمم دارن ميان زن من رو ببينن كه به لطف شما دزديده شده...شمام كه موى دماغ شديد و مى خوايد تا آخر هفته كه پول حاضر ميشه اينجا مارو مراقب باشيد!...با اين تفاسير توقع نقشه اى بهتر از اين داريد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهش نزديك شدم...فكش منقبض شده بود و مى لرزيد...فكركنم بيش از اندازه عصبى اش كرده بودم...بوى عطرش يكم گيج كننده بود و به من سرگيجه مى داد...اونم مثل من ترسيده بود...نگران بود...مضطرب بود و نمى دانست اصلاً بايد چيكار مى كرد...هردو در حالى كه در فكر هاى ژرف مختلف فرو رفته بوديم، در حدقۀ چشمان هم زل زديم و فكر مى كرديم كه چه كارى درست تر است تا نه سيخ بسوزه و نه كباب.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمينطور كه در افكارم غرق بودم و به موضوعات مختلف بال و پـر گسترده مى دادم، ناگهان با صداى جيغ و فرياد هاى ياسمين به خودم اومدم...آرش از پشت سر پريده بود و سعى داشت اسلحه ياسمين رو ازش بگيره...وقتى ديدم ياسمين مثل فنچى تو چنگـال آرش تقلا مى كنه...قلبم از حركت وايساد...همه چى داشت خراب مى شد و من مى ترسيدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبالاخره اسلحه اش را گرفت و با جرأتى كه اسلحه بهش داده بود، بلند فرياد زد: بشين رو زمين...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irياسمين با لرز و ترس نشست، آرش اسلحه رو روى سرش گذاشت و دست برد و روپوش روى سرش را محكم كشيد...همزمان با حركت او موهاى پـر پيچ و تاب مشكى رنگ ياسمين از ميان كلاهش روى شانه هاى ضريفش پهن شد و تا گودى كمرش را پـر كرد...هر سه پسر بهت و حيرت ماندن و آرش بى اختيار فرياد زد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اين كه دختره!...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irياسمين موهايى به سياهى يك شب ماه گرفته داشت كه به لبان سرخ و چشمان گربه اى اش تلالوى خاصى بخشيده بود. قيافه اش منو ياد سلناگمز مى انداخت، اما يكم لاغرتر بود و زيادى ام سفيد بود...يادمه فريدون هميشه بهش مى گفت مثل روح و جن مى مونه و در دوران بلوغ كودكى به علت سفيدى زياد جوش هاى زشتى به پوستش مى زد كه حالم رو بد مى كرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتقريباً گريه ام گرفته بود و از حرارت بدنم مثل شعلۀ شمعى مى سوختم...كيارش كه انگار چيز جديدى كشف كرده بود...با زرنگى پريد و روكش فريال رو كشيد و بلند و رسـا گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اين يكى ام دختره
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irموهاى فريال عسلى روشنى بود با رگه هاى كرمى...مثل خورشيد زرناب، و چشماى درشت عسليش با آن مژه هاى تابدار پرپشت بورى كه دور چشماش چون قاب عكسى نقش گرفته بودند، چهره اش رو شبيه به مدل هاى آلمانى مى كرد...قدش يكم بلندبود كه پشتش رو خميده نشون مى داد و چهره اش بيش از حد غربى بود، با دندان هاى خرگوشى و چال گونه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخواستم پا به فرار بذارم تا سرنوشت ياسمين و فريال نصيب من نشه...اما فرار همانا و گير افتادن در تله همان...قبل از اين كه فرصت برداشتن گامى داشته باشم، سياوش بازوام را محكم گرفت و كشيد، با ضربه اى محكم اسلحه ام را روى زمين انداخت و به زور متوسل شد تا روكش روى چهره ام را بكند...مى تونستم جاى كبود شده ى انگشت هاشو روى دستم احساس كنم...چون مور مور مى شد و بدجورى ام مى سوخت...الهى دستت بكشنه...الهى ننه ات به عزات بشينه...مدام سرم رو به طرفين مى كشيدم تا از برداشتن نقابم معاف بشه، اما اون هربار بيشتر از قبل تحريك مى شد و حريصانه، انگار پس از سال ها جواب معمايى رو يافته باشد، روكش چهره ام را به تندى برداشت و موهاى لخت بلوطى ام از شدت كشيده شدن روكش به هرجا سرك كشيدند و قدرى ام بر صورت عصبى سياوش كه در چندميليمترى صورتم بود، پهـن شد!...ديگه مردم از خجالت و مطمئنن كاردهم خونم رو در نمى آورد!....سياوش عصبى از اين كه چه كلاهى سرشان رفته بود، مستانه و گوشخراش خنديد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سياوش_گرگ شنگول و منگول تبديل شد به سفيدبرفى!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irضربان قلبم بيشتر شد...بيشتر و بيشتر...انقدرى كه حس كردم صداى ضربات بى مهاباى شديدش در تمام سالن پيچيده است و عرق شرمم براى همه عيان گشته...اما تنها خودم مى تونستم اين غوغاى بى امان را حس كنم و حالم دگرگون بود...هم از آينده ى ناگوارم وحشت داشتم كه حتماً پايانش زندان بود و هم از اين كه ممكن بود اين سه تا غول بيابونى هر بلايى سرمون بيارند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخواستم مچ دستم رو آزاد كنم...تازه ياد درد مچ دستم افتادم...خون، دور انگشتاى سياوش كه بر روى مچم قفل شده بود، جمع شده بود...مى سوخت...حالم كرخت بود...خواستم جيغ بكشم ولى يادم افتاد خودم ازش خواستم خدمتكارهاى خونش رو بيرون كنه...سيلى محكمى بهش زدم تا ولم كنه...ولى بدتر فشـار انگشتاشو بيشتر كرد...منو كشيد جلو...حرارت و گرمى نفس هاش به چهره ام مى خوردند و گونه ام را نوازش مى دادند...دروغ چرا مثل سگ ترسيده بودم...فقط تو اون لحظه بوى عطرش كه مثل شراب ناب تو دماغ و دهنم پيچيده و حاكم شده بود بهم آرامش مى داد...شرابى كه منو نخورده مست كرده بود!...سياوش غريد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سياوش_پس كم خونى دارى واسه همين پوستت سفيده آقا مرتضى...كه رو ناخن هات حنا بستى...چون سنت كمه هيكلت ريز و ضريفه....چون شام شير و خرما مى خوريد لاغريد آره؟!...شماها پيش خودتون چى فكر كرديد؟! فكر كرديد خيلى زرنگيد...حالا وايسيد زرنگى رو حاليتون مى كنم خانم كوچولوها.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_كيارش_فكر كنم فقط يه چيز رو راجبشون درست حدس زديم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرش همانطور كه ياسمين رو بين هيكلش و ديوار زندونى كرده بود، گفت: چيو كيـا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_كيارش_اين كه پشت لبشون سبزه و سيبيل دارند! ريز ريز خنديد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفهميدم داره مسخره مون مى كنه...خيلى عصبى شده بودم...صدام بخاطر بغضى كه تو گلوم جمع شده بود مى لرزيد و اين بيشتر عصبى ام مى كرد...تند تند آب دهانم را قورت مى دادم تا مبادا بغضم بتركه...مى دونستم مى خوام با دم شيربازى كنم و واسه ام هيچ مهم نبود...با زانو محكم زدم وسط پاى سياوش تا مچم رو رها كرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چه فرقى مى كنه ما دختر باشيم يا پسر؟...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدلا شدم و اسلحه ام رو برداشتم و گرفتم سمت سياوش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_به داداشت بگو دوستم رو ول كنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسياوش كه معلوم بود متوجه عصبانيت من شده و از آن همه خشم در وجود من در عجب بود، با گره كردن ابروانش به آرش اشاره كرد تا ياسمين رو رها كنه...همين كه ياسمين از تنگناى پيكرۀ او آزاد شد، دلا شد و از روى زمين اسحله اش رو برداشت و گذاشت پشت كمر آرش...فريالم همينكارو با كيارش كه بى خيال تر از بقيه بود كرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_جنسيت مهم نيست، ما بخاطر اين دختر بودنمون رو مخفى كرديم كه وقتى پولو گرفتيم و فرار كرديم، شما سه تا احمق هرچقدرم بخوايد به پليس ها نشونه بديد، برن دنبال سه تا پسر بگردن و هيچ به ذهنشون نرسه كه شاه دزدا دخترن! ولى حالا كه همه چيز روشن شده...سگ خورد...خيالى نيست...از يه راه ديگه وارد مى شيم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سياوش_چه راهى؟! دختر كه صله اگه ديوسپيدم مى شدى من بازم هيچ پولى نداشتم كه بهت بدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخواستم جوابش رو بدم كه زنگ موبايلم مانعم شد. بايه دست تفنگو سفت چسبيدم كه مبادا بخواد فكرى به سرش بزنه و با دست ديگه م گوشيمو از جيبم درآوردم. منوچهر بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_به به حلال زاده...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگوشى نوكياى بازشو ام رو كه از يه زنى قاپيده بودم رو باز كردم و با صداى بلندى كه همه بشنون گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_منوچهر؟...دختره حالش چطوره؟!...ديگه كه صدا نمى كنه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا اين جمله ى من، چهره ى هر سه پسر زرد و رنگ باخته شد و مبهوت ماندن...ادامه دادم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خوبه...ولى ما اينجا يه مشكل داريم...طرف زبون آدمى زاد حاليش نميشه...يعنى مى گه پولى نداره بهمون بده و تا آخر هفته وقت مى خواد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسياوش بى چاره شده بود مثل گچ ديوار
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_آره...مطمئنن آقا سياوش دلش نمى خواد نامزدش يه چشم بيشتر نداشته باشه و قول مى ده كه پول رو بده....باشه، خداحافظ
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتلفن رو قطع كردم و به سياوش كه لحظه به لحظه بى رنگ و رو تر مى شد نگاه كردم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_فقط تا فرداشب بهت وقت داد...گفت اگه كور بازى درارى و پولو جورنكنى و بخواى مارو ناديده بگيرى...دختره ام كور ميشه!...فكر نكنم خيلى جالب باشه عروس خانم شب عروسيش با يه چشم برقصه!...فكركنم اينطورى خيلى پاتو له كنه!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقـاه قـاه خنديدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سياوش_تا فرداشب؟...100 ميليون پول كمى نيست...بهشون بگو كارى نكنن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_مثل اين كه هنوز باورندارى منوچهر چه هيولاييه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سياوش_نه، نه...خيلى خب جورش مى كنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_آفرين شازده...من و دوستامم تا فرداشب مهمون جنابالى و خانواده محترمتون هستيم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سياوش_تا فرداشب؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_تا زمانى كه پول رو بگيريم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irكمى سكوت كرد...انگار چيزى به ذهنش رسيده بود...چيزى كه مى ترسيد به زبون بياردش و منتظر فرصتى دست نيافتنى بود...اما بالاخره دل رو به دريـا زد و مِن مِن كنان گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سياوش_پس يه معاملۀ ديگه كنيم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_گفتم كه اهل معامله نيستم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سياوش_فردا صبح پدر و مادر من مى رسن خونه و مى خوان عروسشون رو ببينن و هيچ توقع ندارن ببينن سه تا دختر غريبه مثل بختك افتادن تو خونه شون...يعنى خودتون لو مى ريد و مى فهمن جريان از چه قراره!...پس بيايد معامله كنيم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_گفتم كه حاضر نيستم اون دختره رو برگردونم، حداقل تا وقتى كه هيچ پولى نگرفتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سياوش_نيازى به خود ساقى نيست!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_پس چى مى خواى؟!...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سياوش_تو ساقى باش!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چــــــــــــــــــى؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سياوش_پدر و مادر من اولين باره كه قراره نامزد من رو ببينند...دوست ندارم فكركنند هنوز عرضه مراقبت از يه دخترو ندارم و نتونستم ازش دفاع كنم تا دزديده نشه!...اونم دخترى كه عمه م بهم معرفيش كرده و همين كه عمه خانم با سخت پسندى معروفشون كه تو اقوام و فاميل زبانزده، ساقى رو پسنديده، براى بابام مورد مقبول هستش، هرچند هنوز اونو نديده...اما مى دونه سليقه عمه چيه... توام كه قراره مثل زالو تو اين مدت به زندگى من بچسبى...پس نقش ساقى رو بازى كن كه هردو پيروز بشيم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزبونم به تِ تِ افتاده بود...قبول مى كردم؟...قبول مى كردم كه نامزدش باشم...باورم نمى شد...اصلاً بلد نبودم اگه نامزد كسى باشم بايد چكار كنم...فقط اون لحظه به اين فكر مى كردم كه اين تنها راهه...اگه مى موندم هيچ باكى براى برملا شدن رازمون جلوى خانواده اين سه تا نبود...اگرم مى رفتم، مطمئنن گرفتن حتى يه ريال پول از اين سه تا محال مى شد و بازم مى رفتم زير دين منوچهر سيريش و كلى بدهى...تازه اين خوش بينانه ترين حالت ممكن بود...اگه اين سه تا نامرد مى رفتند شكايت مى كردند كه نهايت نهايتش 5 سال حبس مى خورديم...واسۀ دزدى ميليونى و تهديد به قتل...آدم روبايى...پرونده مونم كه به عنوان كيف قاپى به اندازه كافى سياه است...پس فكركنم اين تنها راهه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_دوستام چى ميشن؟!...فكرنكن كه حاضرم تنها اينجا بمونم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سياوش_خب اون دوتام مى تونن نقش خواهرات رو بازى كنن...خواهرزناى من كه اومدن چند روزى خونه ى من...يادتون باشه ساقى مى شده دوست دختر عمه ى من و با من نسبت آشنايى دورى داشته پس مبادا سوتى بديد...اگرم پرسيدن خانواده تون كجان بگيد خارج از كشورن، مثلاً پاريس...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_من كه هنوز چيزى رو قبول نكردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سياوش_خودت مى دونى
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمكث كوتاهى كردم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_فقط اميدوارم نقشه اى توكلت نباشه كه بد مى بينى!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سياوش_پس يعنى قبوله؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسر به زيرانداختم در حالى كه مدام نگاهم را از تيغه ى برنده نگاهش مى گريختم، گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_قبول
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ياسمين_حالا اين بحث ها كنار، تو اين كاخ شما يه ديس برنج پيدا ميشه ما كوفتمون كنيم...روده بزرگم داره كوچيكه رو مى خوره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سياوش_خودتون خدمتكارهارو بيرون كرديد، شام كجابود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ياسمين_آى كه شما سه تا مفت نمى ارزيد بى عرضه ها...خودم يه چيز جفت و جور مى كنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسر تنفگ تقلبى اش رو گرفت سمت آرش (خوشبختانه تنها رازى كه همچنان فاش نشده بود، راز همين تنفگهاى فيك بود!) او را به جلو هل داد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ياسمين_پس من و داش آرش مى ريم شام و دست و پا كنيم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرش اخم هايش را برهم كشيد و معترضانه گفت: چرا من بيام؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ياسمين_د آخه جيگره...ما قراره مراقب شماها باشيم...اگه لازمم باشه تا تو مسطراحم باتون مى يايم...آشپزخونه كه ديگه جا خود داره...حالا بفرما راهنمايى كن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهردوتا شون راه افتادن سمت طبقۀ همكف ويلا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه دنبال حرف ياسمين، فريال روكشش را از روى زمين برداشت و موهايش را پوشاند، اما اين دفعه به طورى اين كار رو كرد كه گردى صورتش مشخص باشد و با برداشتن اسلحه اش رو به كيارش گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ماهم بهتره بريم تلفن هاى خونه رو از برق بكشيم و يه دورى اين اطراف بزنيم...چطوره؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irكيارش با شوخ طبعى خنده اى سر داد و گفت: عـــالــيه...يه دور اين اطراف كه جاى خود داره من تا مريخم در خدمتتونم آهوى آدمخور ترسناك!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irريز ريز خنديد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرگشتم سمت سياوش و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خب نامزد جون، بريم ببنيم اين خونه چندتا اطاق داره و اصلاً اطاق ما كدومه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اطاق ما؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اهوم، حالا حالا ها بيخ ريشتم!...راه بيفت بريم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا سياوش رفتيم طرف راه پله هاى سنگى پهن كه من رو ياد قصر سيندرلا و برنامه هاى دوران كودكى ام مى انداخت! فكرنمى كردم در خواب هم بتونم چنين چيزى رو ببينم. با هيجان پامو روى پله گذاشتم، جنسش از مرمر بود، نمى دانم...اما سفيد بود با رگه هاى خاكسترى و كهربايى كه به آدم احساس راحتى مى داد. نرده اى هم به همان جنس تا انتهاى پله ها با آن پيچ و خم فوق العاده اش قد علم كرده بود...كف پاهاى برهنه ام مور مور مى شد و من رو تشويق به دويدن از پله ها مى كرد. يخ بود...يخ و آرامش بخش...نرده هاى پهنى داشت، جون مى داد عين تارزان بشينم روشون و با جيـغ ليز بخورم پايين. اما نه وقتش بود و نه شرايطش. به سياوش كه بهت زده و با عصبانيت و اخم غليظش كه ديگه واسه ى من عادى شده بود و خيال مى كردم يه چيز ثابتى روى صورتش است، نگاه كردم. انگار فهميده بود اولين باره چنين سبكى مى بينم. خودمو مهار كردم. از پله ها خيلى عادى بالا رفتم و سياوشم دنبالم روانه شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاولالا...اينجا بهشته
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدست راستم يه سالن ديگه بود كه با چندتا كاناپه راحتى مغزپسته اى و يه ال سى دى و پـرده هاى سبز خوشرنگى كه به كاناپه ها جلوه مى دادند شكل مى گرفت، با گل هاى اركيده و تابلوفرش هاى شيك و خيره كننده...بيشتر ديوارها پنجره بود كه بيشتر اين جارو دلباز مى كرد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمقابلم يه آينه شمعدون نقره فام بود كه انعكاس تمام محيط بالا در پنهاورى آينه خيره كننده شده بود. عين جشن آينه و نور شده بود و منو خيلى محو خودش مى كرد. گلدان هاى زيباى شيكى روى ميز آينه ديده مى شدند كه از قلم كارى هاى ضريف و نگين هاى درخشانشان، مى شد قدمت و اصالتشان را حدس زد....لوستر هايى به ارتفاع دو متر با آن رنگ طلايى و نگين هاى پـر ورزق برزقشان من رو ياد نمايشگاه ها و موزه هاى محبوب از كاخ هاى زمان پهلوى مى انداخت. دوباره به خودم اومدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدست چپم يه سالن طويل بود كه با يه ديوار پوشيده شده از كتابخانه و پيانواى سفيد رنگ به بن بست مى رسيد. اما تمام اين طول راه پر از اتاق هايى بود كه در مقابل هم قرار داشتند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اووووو اينجا خونه است يا تالار؟! اين همه اتاق مى خوايد كجاتون جا بديد؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سياوش_اولاً كه به تو ربطى نداره...دومم اين چه طرز حرف زدنه!...اگه قرارباشه نقش ساقى رو بازى كنى بايد بدونى اون از خانواده هاى اصليه و هيچ انقدر وقيح و گستاخ حرف نمى زنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_زرشك!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سياوش_چى گفتى؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ببين داش سياوش ما نه دخترشاه پريونيم نه هيچ كوفت ديگه، ما فقط قراره به دروغ بگيم زن شماييم تا لو نريم، وقتى ام پولو گرفتيم مارو به خير و شمارو بسلامت. منتهى تو اين مدت اين منم كه به شما مى گم چيكار كنى چيكار نكنى نه تو...ما كه مثل شما پسوند خان و الدوله اينا نداريم! ما خانم صدامون كنن كافيه واسه هفت پشتمون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسياوش با عصبانيت نفسى به بيرون فوت كرد و گفت: بريم تو اتاق ساقى تا يه دست لباس بهتون بدم بپوشيد، با اين آشغالاى تنتون كه نمى خوايد بيايد جلو خانواده من.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسياوش با قدم هاى شمرده و تندى سالن را پيش گرفت و من پشت سرش روانه شدم. مقابل سومين اتاق سالن ايستاد و درش را باز كرد. بوى عطرگل مريم كه در اتاق انباشته شده بود به بينى ام خورد...بى توجه به سياوش كه در چهارچوب در ايستاده بود، داخل رفتم و اتاق را چرخ زدم. ست بنفش و سفيد اتاق، كمى فضا را تاريك جلوه مى داد و چشم را مى گرفت. روتختى حرير سلطنتى بنفش شهرزادى، بر روى تخت دونفره سنگينى مى كرد و از همه طرف گوشه اش بر زمين پهن شده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irميرتوالت بزرگى در كنار تخت بود كه رنگ سفيد تميزش به لوازم آرايشى كه به ترتيب رنگ و قد يكى پس از ديگرى چيده شده بودند، جلوه بيشترى مى داد. با تك سرفه سياوش كه پشت سرم ايستاده بود دست از برانداز كردن كشيدم و نگاهش كردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه سمت كمد ديوارى سفيد رنگ رفت...درش را باز كرد و عقب ايستاد...هر كدوم رو مى خواى بردار، واسه اون دوستاتم بردار.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرفتم جلوتر ايستادم. كمد پر از لباس هاى زيبا و گران قيمت بود. لباس هايى كه من تا اون روز تنها در فيلم تايتانيك و تن رز و سوفيالرن ديده بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچندتا چوب لباسى كنار زدم و نهايت يه مانتو سفيد با گلدوزى هاى برجسته كرمى بر دور كمر و روى بازوهاش، به همراه يه دامن جذب و بلند كرمى برداشتم....قشنگ بود...برگشتم به سياوش نگاه كردم...عصبانيتش فرونشسته بود و انگار جز لباس در دست من همه چيزو از پشت صفحه اى از دود مى ديد...تنها به او خيره شده بود و پلك نمى زد...انگار اونم خوشش امده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سياوش_لباس قشنگيه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخون بر چهره ام دويد و از خود بى خود شدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_آره...قشنگه...شايد با پوشيدن اين لباس تونستم مثل دختران اشرافى بشم كه پدرومادرت شك نكنن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسياوش براى چند لحظه، در جست و جوى چيزى به چشمانم خيره شد...مردمك خوشرنگش مدام ريز و درشت و بالا و پايين مى شدند...پس چهره اش اينطورى بود!...جذاب و گمراه كننده...انگار آدم وقتى به تراشيدگى و هرم چهره اش نگاه مى كرد دلش مالامال مى شد و هورى مى ريخت...يه جور ابهت و لطافت خاصى داشت...منم داشتم از خجالت تشنج مى كردم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتا اون لحظه اخم و حزن هاى شديد نمى ذاشت چهره اش خودنمايى كنه!!!...آب دهان با صدا بلعيد و بدون حرفى به سمت كمد رفت و دو دست لباس ديگه برداشت، يه آبى و يه كهربايى...لباس هارو گرفت سمت من
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اينارم بده به دوستات...لوازم آرايش و اينام خواستيد، همه چى رو ميز هست...استفاده كنيد...فقط حواستون باشه مبادا جلوى پدر و مادر من خطايى كنيد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخواستم حرفى بزنم كه ناگهان در اتاق باز شد و من را معاف از خواسته ام كرد و دهانم ميان باز و بسته ماسيد. فريال و كيارش اومدن تو
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_فريال_شما اينجاييد؟! همه جارو دنبالتون گشتم. شام آماده است بيايد پايين.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچوب لباسى هارو روى تخت انداختم و گفتم: باشه بريم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه دنبال حرفم سياوش و كيارش از اتاق خارج شدند و فريال با ريز ريزخنده به طرفم دويد و بازوام رو چسبيد. متعجب نگاهش كردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_فريال_همه تلفن هارو از برق كشيدم و قطع كردم. گوشى هاشونم گرفتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا بى حوصلگى گفتم_خوبه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_تو با اين پسره تو اتاق چيكارمى كرديد؟! واسه چى درو بسته بوديد...چرا لباس بهت مى داد بپوشى ناقلا؟!!!حالا يكم زود نبود؟!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چرت نگو فريال، لباس داد كه فردا جلو ننه باباش تنمون كنيم...بعدم چيزى نبود بى خود شلوغش مى كنى. فقط چند دقيقه باهم حرف زديم..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خب توقع داشتى تو اين چند دقيقه باهم چيكار كنيد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_گمشو بريم پايين و ياسمين رو با اون سه تا نعره خر تنها نذاريم. حالا نكه من گل جمع اين سه كله پوك رو برداشتم، اون پسره...چى بود اسمش؟!...آها...كيارش...خودت با اون چى كار داشتى؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_معلومه شما گل رو برنداشتى! طرف دسته گله نامردددد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبلند بلند خنديدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_آخه من تو خر ديوونه رو دعوا كنم كه بايد كلى بگردم تا يه منگلى مثل ترو دوباره پيداكنم ستاره سهيل!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_كه البته پيدام نمى كنى!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه همراه فريال پله هارا پايين رفتيم و سر ميز شام نشستيم...به به...ياسى عجب املتى دست و پـا كرده بود...با پياز و ريحون...به به...حريصانه نشستم پشت ميز و يه دلقه اندازه دهن انگورى انگورى، واسه خودم گرفتم و چاپوندم تو حلقومم...بعدم تند تند سبزى و پشت بندشم يه ليوان پــر نوشابه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفريالم بسم الله گفت و شروع كرد به رقابت جانانه با من، مسابقه "هركى لقمش بزرگتر باشه برندس"! براى يه لحظه چشمم خورد به فرشته هاى عذابمون كه مثل برج زهرمار بالاسرمون وايساده بودند و زل زده بودند به غذا خوردن ما.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سياوش_اين چه طرز خوردنه...مثلاً دخترينااااااا...يكم ناز و لطيف و با عشوه...مبادا اينطورى جلو پدرو مادرم غذا بخوريد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداشت حرصم مى گرفت...حس يه سگ ولگردى دامن گيرم شده بود كه گروهى براى رام كردنش به تقلا افتاده بودند!...دوست نداشتم هركارمى كردم اين پسره ازم ايراد بگيره...چيكاربكن...چيكارنكن...بشين...پاشو...نخند...نخور!....داشت مغزم منفجر مى شد. براى لحظه اى چشمانم را بستم و از ته دل نفسى به بيرون فوت كردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خودم حاليمه چطور بايد جلو ننه باباى دنيا ديدت چيز بخورم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسياوش با اخم هميشگى اش كه اينبار غلظت بيشترى داشت. سر سفره نشست، به صورت آشپزهاى برنامه هاى تلوزيونى شبكه3، كه قصد آموزداشتن، نون را بالا گرفت و شروع كرد حرف زدن. با قاشق يكم املت برداشت، كشيد روى نونش و صافش كردم. بعدم طورى پيچيدش و لقمه ش كرد كه از طرفين املت بيرون نزنه. شد عين دلمه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعدم يه گاز آروم ازش گرفت و گفت: اينطورى...لازم نيست همون بار اول كل لقمه رو بچاپونيد تو دهنتون كه جلوه بدى پيدا كنه!.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_توام لازم نيس فكر كنى مامان مايى و وظيفته همه چيرو بهمون ياد بدى!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسياوش با غيض غريد: از اين كه باهم جواب سوالى بشه متنفرم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_منم از اينكه بقيه فكركنن آسمون پاره شده و افتادن روى زمين متنفرم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_مى ميرى اگه بهم بگى باشه و انقدر حرف تو حرف نيارى
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_توام مى ميرى اگه قبول كنى يه پسر غر غرو و فيس و افاده اى و عقده اى بيش نيستى كه همه رو از خودت پايين تر مى دونى!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسياوش از سر ميز بلند شد و فريــاد زد: هرطور شده امشب پول رو جور مى كنم ميدم بهت تا گورتونو از زندگيم گم كنيد دختراى لوس گدا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_واقعاً باعث خوشحاليمون ميشه كه ريخت شما ديوونه هارو نبينيم پسراى مغرور شاه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسياوش با قدم هاى مستحكم و بـلنـد، پله هارا دوان دوان بالارفت و حتى يك لقمه ام غذا نخورد. منم بى خيال مشغول خوردن ادامه غذام شدم...آرش و كيارشم نشسته بودند و غذا مى خوردند. آن شب را تا صبح هيچكس خواب برچشمانش نيامد و هركس دنبال پسرى كه در دستانش اسير و برده بود، چرخ مى زد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن دنبال سياوش....فريال با كيارش....و.....ياسمين هم با آرش!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاين بار، بار دهمى بود كه سياوش با عصابى بهم رخته و ولع آلود، با آن آيفن در دستش شماره اى را مى گرفت و با عصبانيت و دندان هايى برهم ساييده، دور اتاق چرخ مى خورد. همانطور روى تخت نشسته بودم و تماشايش مى كردم...داشت منفجر مى شد...پر از خشم بود...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتى تماس متصل شد هول هولى سلام كرد و گفت: سلام حسام جان...خوبى؟!...مى بخشيد كه اين وقت شب مزاحمت شدم اما نياز شديدى به پول دارم و بايد تا آخرشب جورش كنم....نه ورشكسته چيه!....100تومن....اِاِاِاِ باشه بازم دستت درد نكنه...سلام برسون خدافظ!.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگوشى رو قطع كرد و بلند فريــاد كشيد: لعنتى!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلعنتى! انگار تيكه كلامش شده بود...پس از اتمام هر تماس جاى خداحافظى اين كلمه از لبش شنيده مى شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخنديدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_عجب رفيقايى دارى، هيچ كدومشون حاضرنشدن بهت پول قرض بدن!...اينطور كه معلومه خيلى بهت اعتماد دارند!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچند قدم بهم نزديك شد كه زهره م ريخت....داغى نفسهاش به پوستم مى خورد و داشت ذوبم مى كرد...گوشى گران قيمتش چون خميربازى در دستانش فشرده مى شده و قرچ قرچ صدا مى داد....فكر كنم شلوارم رو خيس كردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سياوش_برو دعا به جون ساقى بكن كه تو گروگان گرفتيش، واِلا مى دونستم بايد باهات چيكاركنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبلند و مست آلود خنديدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_تهديد مى كنى؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخواست چيزى بگه كه گوشيش زنگ خورد. انگار كيارش بود. جواب داد و گفت: بله كيا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگوشيش رو اسپيكر بود و مى تونستم صدارو بشنوم...اما خيلى بد رد و بدل مى شد...كيارش داشت گريه مى كرد و با بغض حرف مى زد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سياه هرجا هستى توهر شرايطى(مثلاً چه شرايطى!) خودت رو بروسون كه بى چاره شديم!!!.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسياوش با نگرانى گوشى اش را در دستش سفت فشرد و از اين دست به اون دستش كرد؛ قلبش در سينه مالامال بود. با صداى تهى اش كه به زور از ته گلو بيرون مى آمد پرسيد: چى شده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بابا، بابا به رحمت ايزدى پيوست!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_رحمت ايزدى كيه؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_دارفانى رو وداع گفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چى گفت؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خره، بابا مرد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چى چى مى گى صدات قطع و وصل ميشه! بابا كه خر نداشت!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_كره خر، بابات مرد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_مگه ما خر داريم كه بخواد بابا داشته باشه؟!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irيكمى اين ور و اون ور شد. لعنتى اينجا نقطه كوره! اصلا معلوم نبود چى داره مى گه. در تراس رو باز كرد و رفت تو تراس. منم دنبالش دويدم...حالا صداى كيارش بهتر مى اومد...سياوش پرسيد: چى مى گى؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_هيچى. مى گم بابا رفت پابوس اعزرئيل!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بابا؟!....مــرد؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir