سایه دختری مهربان و جذاب پر از غرور و لجبازی است . وجودش سرشار از عشق به خانواده است ، خانواده ای که ناخواسته با یک تصمیم اشتباه در گذشته همه آینده او را دستخوش تغییر میکنند….. پایان خوش

ژانر : عاشقانه، طنز، همخونه ای

تخمین مدت زمان مطالعه : ۱۸ ساعت و ۳۶ دقیقه

مطالعه آنلاین مهمان زندگی
نویسنده: فرشته ملک زاده

ژانر : #همخونه_ای #عاشقانه #طنز

خلاصه :

سایه دختری مهربان و جذاب پر از غرور و لجبازی است . وجودش سرشار از عشق به خانواده است ، خانواده ای که ناخواسته با یک تصمیم اشتباه در گذشته همه آینده او را دستخوش تغییر میکنند….. پایان خوش

مقدمه :

در کوچه پس کوچه های محله احساس

به دنبال ردی از ترنم شعرتو!

پا برهنه بر روی شنهای داغ غرور

برای یافتن شکوفه ای ازباغ عشقت

قاصدکهای امید را یک به یک پر دادم

تا شاید بشنوم آهنگ پر طنین صدایت را ........

ای آرام از من گرفته !.......

فصل اول :

از دفتر آموزش كه بيرون آمد نازنين را منتظر خودش دید لبخندي زد و بسويش قدم برداشت وباسرخوشی وذوق گفت :

- دیدی تونستم كلاسهام و با هم هماهنگ كنم ؟!

نازنين با لبخند گفت :

- پس بالاخره كارخودت و كردي و سازه هاي فولادي وبا دكترآرمین مشايخ گرفتي؟

هر دو به سمت درب خروجی به راه افتادند ،روبه نازنین گفت:

- خودت ميدوني كه دیگه دلم نميخواد سر كلاس ارجمند برم ، ميبيني كه مجبوربودم كلاسم و با دکتر مشايخ بگيرم ، با اينكه دلم ميخواست توهم همین کار و میکردی ، ولي خوب مجبورت نميكنم

- ببين سايه ! بیا تا دير نشده تو هم برو كلاست و با استاد ارجمند بگير ، كلاس اون خيلي بهتر از تحمل كلاسهاي وحشتناك مشايخه . دكتر مشايخ خيلي سختگير ويكدنده است ميترسم نتوني با اون نمره بياري واونوقت یه ترم عقب بیفتي !

- مي دونم هر كی باهاش كلاس گرفته يا وسط ترم حذف شده يا اصلا نتونسته پاس كنه . ولي تو كه ميدوني بعد از جريان ارجمند ، ديگه دلم نمی خواد باهاش کلاس بگیرم ، یه جورایی ازش خجالت می کشم ، مخصوصا من كلاسهايي كه استاد خیلی سخت ميگيره رو دوس دارم

- ولي سختگيريهاي دکتر مشايخ ممكنه به ضررت تموم بشه .

- نگران نباش، من دانشجوي بي انضباطی نيستم که بخوام از كلاسش حذف بشم ، درسته که دکتر مشايخ خيلي سختگير و مغروره و يكصدم هم کرو(نمره ارفاقی استاد به دانشجو) نمی ده ، ولي بچه ها ميگن سطح علمیش خيلي بالاست و طرز بيانش هم عاليه . دلم ميخواد ببينم چه طور تدريس ميكنه واصلا به چه چيزش اينهمه مينازه .

- خود داني، ولي من از بچه ها شنيدم كه دانشجوهاي دختر و خيلي ضايع ميكنه وحتي بهشون اجازه اظهار نظر هم نميده .

دست نازنين را دردست گرفت و در حالي كه هردو وارد محوطه دانشگاه ميشدند گفت :

- توكه خودت ميدوني چرا دخترا دوروبر مشايخ مي پلکند ،خوب منم بودم بهشون رو نمي دادم و تحويلشون نمي گرفتم .

- يعني اين حرف آخرته؟

- آره ،كلاس با استاد هاي سختگير بيشتر مزه ميده تا با استادهايي كه همين جور كشكي نمره مي دن

نازنين لبخندي زد و گفت :

- جوجه رو آخر پائيز مي شمرن ، وقتي برا يه نمره دستت تو سرت بود اونوقت قدر استادهاي كشكي رو ميفهمي .

نيشگوني از بازویش گرفت و با لبخند گفت:

- ديگه دلمو خالي نكن ،. توكه ميدوني من دانشجوي تنبلي نيستم كه بخاطر نمره دنبال استاد بدوم .

- ميدونم که تنبل نيستي ولي ارجمند از سال اول چشمش دنبال توبوده وهميشه هم هوات و داشته حالا سال آخری مي خواي كلاستو با یه استاد دیگه ای بگيري كه نميشناسيش ونمي دوني روش تدريسش چه جوریه ، تازه ممكنه به ارجمند هم بربخوره !

- اون استاد با شعوريه و مي فهمه كه من بخاطر چي نخواستم باهاش كلاس بگيرم .

- خوب خيالم راحت شد چون ميترسيدم توهم مثل بقيه عاشق مشايخ شده باشي و به خاطر همين اصرار داري که باهاش كلاس بگيري

- مگه ديوونه ام !

براي گرفتن تاكسي به طرف خيابان براه افتادند . انتظار برای تاکسی کمی طولانی شد ، نازنين با کلافگی گفت:

- كجايي داداشي ، كه ببيني آبجي جونت توي اين گرمای تابستون بايد منتظر تاكسي بمونه

- مگه نيما كجاست؟

- امروز رفت اهواز ماموريت ، ماموريتش هم سه ماهي طول میکشه ، قبل از رفتن ، مامان باز بهش گير داده بود كه زن بگيره ... اونم بهش گفت :

- توكه اينهمه صبر كردي چند ماه ديگه هم صبر كن بعدا بهت ميگم كجا بايد بري خواستگاري ،

بيچاره داداشم ! دلش بدجوري پي نخود سیاه رفته .

- نازنين ! منو مقصر ندون، من قبلا چندبار بهش گفتم كه اون و مثل داداشم می دونم و نمي تونم جور ديگه اي دوستش داشته باشم

آهی کشید وگفت :

- مي دونم ولي عشق كه اين چيزا سرش نميشه ... .....

تاکسی جلوی پایشان ایستاد و هر دو سوار شدند .پس ازچند لحظه نازنين طاقت نیاورد ودوباره گفت:

- ولي خداييش سايه ! من نمی دونم چرا بابات اينهمه خواستگار خوب و رد ميكنه ، مگه ارجمند چش بود که جوابش کرد ؟!

- خودمم نمي دونم ، فكر مي كردم دنبال يه ادم خیلی خاص ميگرده ، ولي وقتي استاد ارجمند وهم رد كرد خودمم جا خوردم !

نازنين با خنده گفت :

- شايد دنبال يه شاهزاده ميگرده؟

- بعيد هم نيست ... ولی فعلا که داره منو ترشی میندازه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- راست میگیا ! میگم بهتره منم كلاسم و با دکتر مشايخ بگيرم !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چرا یهو رنگ عوض کردی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دلم نمي خواد رفیق نيمه راه باشم . یادته که چه قولی به هم دادیم ؟! ... ( هميشه و در همه حال با هم و کنار هم باشيم ). تو هم بايد قول بدي اگه افتادم دوست نيمه راه نشی .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در حالي كه ميخنديد گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- يعني منم بگم نمره نميخوام و ردم كن ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اره ديگه مي خواي من تنهايي ترم ديگه ، اين درس و بگيرم ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اصلا مي خواي من جاي توهم امتحان بدم ! اگه نمره گرفتم هر دو قبول و اگه هم نه که هر دومون رد ميشيم ديگه !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تقلب !!! اونم سر كلاس مشايخ ؟! كاري ميكنه كه ديگه فولاد و با هيشكي نتونيم پاس كنيم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از تاكسي پياده و به سمت كوچه به راه افتادند .روبروی خانه شان نازنین مقابلش ایستاد وگفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- كي مياي بريم خريد ؟ ، ميخوام سال آخري حسابي تريپ بزنم شايد تونستم دل مشايخ و ببرم و دل همه دختراي دانشگاه بسوزه !!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نيشگوني از لپ گوشتي اش گرفت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو توي همين لباسها هم خوشتيپي و دل همه رو ميبري

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- به پاي خوشگلي توكه نمي رسم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مادر نازنين از در حياط بيرون آمد .هر دو به او سلام دادن و اوبا لبخندي جوابشان را داد وگفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حرفای شما دوتا تمومی نداره ؟! من نمی دونم شما چقدر حرف برا گفتن دارين ؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نازنين با لودگي جواب داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تقصير شماست دیگه مامي جون ! اگه منو پسر زاييده بودی سايه رو می گرفتم تا هميشه كنارم باشه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حالا از کجا معلوم که اگه پسر بودي سايه تو رو مي خواست؟!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خيلي هم دلش بخواد ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رو به سایه کرد و گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نمياي تو؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه خيس عرقم بايد برم يه دوش بگيرم ، عصري ميام پيشت ... خداحافظ

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خداحافظ ... مواظب خودت باش ندزدنت خوشگلک من!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مادرش نگاهی پر از شماتت به او انداخت ودر حالی که سرش را از روی تاسف تکان می داد از او جدا شده و به سمت سر کوچه رفت . او هم با بی خیالی شانه ای بالا انداخت ودر حالی که وارد خانه می شد با سرخوشی گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-دروغ که نمی گم !..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کلید انداخت و در خانه را باز کرد و وارد حياط خانه شان كه سرکوچه ، مقابل خانه نازنين قرار داشت شد . خانه اي قديمي ، با چند درخت ميوه، و يك حوض بزرگ وسط حياط ، باغچه ای پر از گلهای زیبا که دور حوض را احاطه کرده بود . صداي جيك جيك گنجشك ها یی كه لابلای شاخ و برگ درختان لانه داشتند وشمیم گلهاي خوشبوي باغچه اي كه تازه آب خورده بود آدم را به وجد مي آورد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از پله ها بالا رفت و وارد سالن شد . کسی در سالن نبود . در حالي كه به طرف اتاق پدرش مي رفت با خودش گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پس مامان و ساغر كجا ن؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تقه ای به در اتاق پدرش زد و به آهستگی به داخل اتاق سرک کشید . پدر روی تختش خواب بود . دلش نیامد بیدارش کند و به آرامی در را بست و به سمت اتاق خودش رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مانتو و مقنعه اش را ازتن كند و روي چوب رختی آویزان کرد و روی تخت ولو شد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نمي دانست كارش درست بود كه دو واحد مهم درسی اش را با دکتر مشايخ گرفته يا نه ... در هر حال از کاری که کرده بود راضی بنظر میرسید .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دکتر مشايخ سال قبل به دانشگاهشان امده بود. با تيپ و قيافه جذاب وقدی بلند و موهاي پرپشت مشکی لخت ، چشمهاي درشت وگیرایش هم رنگ موهايش بود که در زیر نگاه سرد ویخ زده اش همچنان اورا متمایز از هر مردی می کرد حتي دانشجوهاي رشته هاي ديگر هم برايش سرودست ميشكستند ولي او به قدري خشك و سرد بود كه كسی حتی جرات سلام كردن به او را هم نداشت .از گفته هاي بچه ها فهميده بود كه خانواده اش يك شركت مشهور ساختماني دارند و او مدیریتش را برعهده دارد و بيشتر ساعات روزش را درآن شركت سر ميكند و به اصرار يكي از استادان قديمي اش ، قبول كرده است چند ساعتي هم كلاس در دانشگاه بگيرد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حوله اش را برداشت و از اتاق خارج شد . وقتي زير دوش آب سرد ايستاد ، خنكای آب حالش را جا آورد و حس گرمای بیرون را به دست فراموشی سپرد . از حمام که بیرون آمد به طرف اتاقش رفت . خواهر كوچكش ساغر وارد اتاقش شد وبی مقدمه گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سایه ! بابا از صبح تاحالا چند بار سراغتو گرفته ، فكر كنم باهات كار داره !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چند دقیقه پیش رفتم ببینمش .ولی خواب بود؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حالا بيدار شده و گفت که بري پيشش .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- لباس بپوشم ميرم !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پس از پوشيدن لباس راحتی ، دوباره به سمت اتاق پدر رفت . پس از تقه اي كه به در زد صداي ضعيف پدرش را شنيد كه گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بيا تو عزيزم !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پدرش نزدیک به دوسالی بود كه از بيماري سرطان خون رنج ميبرد و از دست کسی هم کاری بر نمیآمد و دکترها همه جوابش كرده بودند .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روی صندلي كنار تختش نشست ودست لاغر و استخواني اش را در دست گرفت و ب*و*سه اي بر آن زد و گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خوبي بابايي؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پدر دستش را فشرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خوبم عزيزم ، ثبت نام كردي؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اره ، امروز هم انتخاب واحد داشتم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خوب خدا رو شكر، امسال دیگه درست تموم ميشه وبه همه آرزوهات میرسی .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بابا ! ... ميدونم كه شما رشته ام رو دوست نداشتيد و فقط چون اصرار كردم راضي شديد توي اين رشته درس بخونم ، اما همونطور که قول دادم توي همين رشته هم سربلندتون می كنم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ميدونم عزيزم . تو هميشه برای من بهترين بودي مهم اينه كه خودت اين رشته رو دوست داري، علاقه من و مامانت كه مهم نيست

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ساغر ميگفت با من كار داشتيد ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند ضعیفی زد و گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اره دخترم !صدات زدم بگم امشب مهمون داريم ،يكي از دوستهاي قديمي منه كه قراره بيان تو رو براي پسرشون ببينن .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رنگ از روي سایه پريد و با تته پته گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من...... من رو چرا ........ ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حاج علي دوباره لبخندي زد وگفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اين شتريه كه درخونه هردختري ميخوابه توهم كم كم بايد آماده بشي وخودت و بسپري دست سرنوشت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ولي بابا من آمادگي ازدواج وندارم ،خصوصا اينكه شما هميشه ميگفتيد اول بايد درسم تموم بشه بعد ازدواج كنم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ازدواج كه آمادگي نميخواد عزیزم، فقط كافيه دو نفر همديگرو بپسندند ، اونوقت همه چی خود به خود حل میشه ... درست هم كه ديگه كم كم داره تموم ميشه . دیگه بهانه ای نداری !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بهانه رو شما داشتید بابا ، نه من..........

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- منظورت اون خواستگارهایی که من رد می کردم ؟! عزیزم من که در مورد همشون با خودت حرف می زدم وبا صلاح تو ردشون کردم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- منم که چیزی نگفتم بابا ، ولی .........

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ولی و اما نداره عزیزم ! حالا بذار بيان ، شايد اصلا تو رو نپسنديدن و رو دستم موندی ، با بی حالی لبخندی زد وادامه داد :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حالا پاشو برو كمك ساغر ، بعداً بيشتر با هم حرف ميزنيم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ساغر مشغول تمیز کردن بوفه بود . با دیدن او با شیطنت خاصی گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آهاي عروس خانم ! فقط به خاطر تو کوزت (دختر زحمت کش کتاب بینوایان ویکتور هگو)شدم و دارم تميزكاري ميكنما ، يادت نره بايد تلافي كني ، فهميدي؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به سمتش رفت و با خنده گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ما كه چند ساله شرمنده آبجي كوچيكه ي نازنينمونیم ، حالا امشب و هم بذار به حساب همون چند سال

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سپس باچشمانی تنگ شده پرسید :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ساغر ! جريان چيه ؟ چرا اينهمه بدون برنامه ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بدون برنامه هم نيست . خانم خنگول تشريف دارن ، حواسشون نیست دور وبرشون چه خبره .... چند وقته توي خونه خبرائيه !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- جدي ؟! ... پس چرا من متوجه نشدم ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چون خوابي آبجي جونم ، يا پيش نازي جونتي يا دانشگاه ،وقتي هم كه خونه اي توي اتاق، خواب تشريف داري !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حالا تو كه شش دانگ حواست جمعه بهم بگو قضيه چيه ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ساغر شانه ای بالا انداخت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چه ميدونم ! ... اون آقا با كلاسه بود چند وقت پيش اومده بود عيادت بابا ،

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- همون كه يه ماشين اخرين مدل و راننده خصوصي داشت؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آره همون ! ... چند بار ديگه هم كه تو نبودي اومده بود ولي چند روز پيش با خانمش اومد اینجا ، خدايي خانمه خيلي مهربون و دوست داشتنی بود. با اينكه خيلي با كلاس بود ولي مامان رو يكساعت بغل گرفته بود و گريه ميكرد. موقع رفتن هم خانمه به من نگاه كرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اين ساغره ، ماشاله چقدر بزرگ شده ،با این حرفش معلومه بود كه ما رو خوب ميشناسه .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خوب از كجا ميدوني كه خواستگارن ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- از اونجا كه وقتي سراغ تو رو ميگرفتند خانمه گفت پس عروس گلم كجاست ؟! كه مامان هم گفت رفته دانشگاه ، سايه طرف از اون مايه داراست فكر كنم تو هم رفتي جز خرپولاي مملكت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خوب اگه پول اينهمه برات مهمه می خوای تو بهشون جواب بده و برو جزء خرپولا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آخه خنگول ! اونا كه از راه نرسيده ، تو رو عروس خودشون ميدونن ،من و ميخوان چكار؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- به هر حال برا من که فرقي نميكنه، چون جوابم منفيه .نميتونم كسي رو كه نه ديدم و نه ميشناسم يك شبه قبول كنم ! برا امشب هم اصلا حوصله ندارم ، اینا رو بهت گفتم که به مامان بگی !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

•وارد اتاقش شد و ناراحت روي لبه تخت نشست .نمي دانست چرا دلشوره دارد ، نميتوانست به خودش دروغ بگويد . خوب میدانست تنها دليلي كه كلاسش را با دکتر مشايخ گرفته چيزي است غيراز آنچه كه به نازنين و ديگران گفته ، چيزي كه حتي خودش هم جرات باورش را ندارد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

•خوب ميفهميد چرا وقتي دکتر مشايخ را از دور ميبيند ناخوداگاه لرزشی محسوس به جانش می افتد و تپش قلبش بالا مي رود ، در زندگيش هيچ وقت جذب هيچ مردي نشده بود ، چيزي كه برايش جالب می نمود قيافه و زيبايي استاد نبود بلكه غرور و نگاه بي تفاوتش به اطرافش بود كه او را جذب خود كرده بود به خودش فهمانده بود كه اين احساس زودگذر است و با فارغ التحصيليش تنها به دفترچه خاطرات ذهنش مي پيوندد .ولي اينك كه قرار بود به يك مرد بيانديشد نمي فهمید چرا ناخوداگاه ذهنش طرف دکتر مشايخ مي رود ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

*****************

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لحظات با اضطراب و بسختی میگذشت . عقربه های ساعت هشت و بیست دقیقه را نشان میداد . در اين بين مادرش(ناهید)دو بار به اتاقش آمده بود و با اخم حاضر نبودنش را به او گوشزد می کرد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کلافه از جا برخاست و نگاهي به كمد لباسش انداخت شومیزبلند زرد آستین سه ربع اش که به تازگی خاله اش از فرانسه برایش فرستاده بود را برداشت وبا شلوار چرم مشکی وکمربندی از چرم مشکی که اندام موزون وکشیده اش را به نمایش می گذاشت ست کرد وپوشید ،نگاهي به شالهای رنگارنگی که داخل کمد ش اویخته بود ؛ انداخت ، اما شالي كه با لباسش هماهنگی داشته باشد را نديد. صندلهای مشکی اش را پوشید وبه اتاق ساغر رفت ، از رفتار ساغر خنده اش گرفته بود ساغردر حالی که خیلی به خودش رسیده بود با هیجان خاصی لحظه ای از مقابل آینه کنار نمی رفت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با خنده گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ابجي كوچولو !چه خبر !....خوشگل کردی؟......

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ساغر باظاهری دلخور گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- فعلا که تو رو پسندیدن ! پس ديگه نگران خوشگلي من نباش

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-با اینهمه خوشگلی ،حتما امشب تو رو جاي من ميپسندن وکار تمومه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به داخل كمد ساغر سركی كشيد وشالی ابرو بادی مخلوطی از زرد ومشکلی پسندید و بدون اجازه آن را برداشت وروي سرش انداخت و در حالي كه از اتاق خارج ميشد گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نگران منم نباش ، چون همین امشب بهشون جواب منفي ميدم و اونوقت ميان سراغ تو .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ساغر با اخم گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- صبر كن ببينم ! كجا داري ميري؟ من ميخواستم خودم اين شالوبپوشم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ساغر جان مثل اينكه امشب من عروسما نه تو

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- عروس خانم ! تو كه چند لحظه پيش آقا داماد و پیش کش من کردی، حالا چي شد يهو چهار چنگولي بهش چسبيدي ؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شال را از روی سرش بیرون كشيد و گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بيا بگير... خسیس ... اصلا نخواستم !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ساغر با خنده گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بی جنبه!.... شوخي كردم ،!من ميخوام اون كرم رنگه رو بپوشم ، بيشتر به پوستم مياد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مادر وارد اتاق ساغر شد وبا نگاهي به سرتا پای سايه با نگراني گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اين چیه پوشيدي؟! می خوای آبروی منو جلوی مهمونا ببری!! زود باش برو عوضش كن و يه دست لباس حسابي بپوش .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ساغر گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مامان مدل لباسش که عالیه چون باعث شده استایل زیباشو به رخ بکشه ،اما باید یه فکری به حال قیافه دیدنیش کنیم که اگه طرف اینجوری ببینش در میره

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وبا شیطنت همیشگی خنده ی ریزی کرد وادامه داد :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سایه ! خدایی قیافه ت اینهو مرده متحرک شده !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مادر نگاهي به صورت بيرنگ سایه انداخت و گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ساغر راست ميگه رنگت مثل گچ سفيد شده بنده خدا آرمين ! اگه تو رو اينجوري ببينه که وا ميره ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به محض شنیدن اسم آرمین با بهت به مادرش خیره شد این تشابه اسمی بین دکترمشایخ وخواستگارش لرزشی عجیب به جانش انداخته بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صداي زنگ در، مادر دستپاچه رو به ساغر گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اومدن ، ساغر بدو بريم ، سايه تو هم آماده باش تا صدات کردم بیا !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مادر از اتاق خارج شد . ساغر نگاهي به صورت بهت زده اش انداخت و گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- واي چه باكلاس ! (آرمين)، چه اسم قشنگي داره ،غلط نكنم خودش هم بايد مثل اسمش جذاب و خوشگل باشه ،یه جنتلمن به تمام معنا .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما با مشاهده چهره آشفته سایه با نگرانی گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سایه !چیزی شده ؟چرا مثل برق گرفته ها یه وری شدی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه چیزی نیست ؛....خوبم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ساغر با صدای مادرش که اورا فرا می خواندبا عجله گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بهتره یه دستی به صورتت بکشی والا تا ابد الدهر رو دست بابا می مونی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و سريع اتاق را ترک کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مقابل آینه ایستاد و نگاهي به خودش انداخت، بدون ارايش هم زيبا و دلربا بود ، اين را همه ميگفتند و او هم هميشه از اينكه مورد تحسين همه است لذت ميبرد.چشمان عسلي درشت وخمارش با پوست سفيد و صاف ، معصوميت خاصي به چهره اش ميداد موههاي قهوه اي روشن با رگه هايي از زيتوني كه تا روي شانه اش مي رسيد به مانند چتري دور صورت گردش را احاطه كرده بودند و بيني كوچك و خوش تراشش به همراه لبهاي برجسته صورتي رنگش جذابيت صورتش را دوچندان ميكرد اما اينك كمي رنگ پريده بود ونميخواست دستپاچه به نظر برسد به همين دليل كمي از كرم پودر ساغر را به صورتش زد وبين رژهايش يك رژ صورتي انتخاب كرد و روي لب هايش ماليد وبامرتب کردنِ شالش از اتاق خارج شد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صداي خنده وگفتگوي مهمانها از سالن ميآمد، وارد آشپزخانه شد، مادر همه چيز را از قبل آماده كرده بود، به سيني چاي نگاهي انداخت همه چيز نشان ميداد چقدر مهمانها خاص ومهم هستند. مادر استكان نعلبكي های سرويس فرانسوي اش را انتخاب کرده بود ، همانها كه به جانش بسته بودند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دقایق همچنان سخت وسنگین میگذشت ،سایه در سایه سار افکارش همچنان غرق بود وناخوداگاه از اسم آرمین وجودش گرم وپر حرارت میشد وچهره جذاب ومردانه دکتر مشایخ مقا بلش جان می گرفت بی اختیاراز تصوری که در ذهن خود ساخته بود خنده اش گرفت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صداي مادرش به خود آمد ،

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سايه جان ! بيا عزیزم ! مهمونا منتظرن !!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از اینکه مادر او را از افکار شیرینش بیرون اورده بود زیر لب غرغری کرد وسینی چائی را که از قبل آماده کرده بود برداشت ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مادر که متوجه غرغرهایش بود آن را به حساب نگرانی اش گذاشت و به روی خودش نیاورد . وسعی کرد با اشاره به کارهائی که باید انجام دهد ، حواسش را از افکارش پرت کند و تلاش میکرد به او دلگرمی بدهد . :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اول سینی چای رو جلوی بزرگترها بگیرو آخرسر سراغ داماد برو. فقط دستپاچه نشو ... خیالت راحت باشه ! آدمهای خونگرم و خوبی هستن . نگران نباش ... من میرم ، تو هم چند لحظه بعد از من بیا ...! و از اشپزخانه خارج شد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ذهنش پراز سوال بود ، اما خوب ميدانست حالا وقتش نيست . کمی این پا و آن پا کرد و دوباره نگاهی به خودش در آیینه آشپزخانه انداخت و سپس سيني چاي را برداشت و به طرف پذیرائی رفت مهمانها همه سرگرم صحبت بودند وصدای همهمه یشان فضای پذیرائی را پر کرده بود . با ورود اوهمه ساكت شدند و به سمتش برگشتند . با يك نگاه كوتاه همه را دور زد . خانم وآقايي ميانسال كه هر دو با لبخند به اومی نگریستند و دو مرد جوان كه يكي با لبخند به او خيره شده بود و ديگري .......................

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با ديدنش درجا خشكش زد و رنگ از صورتش پريد تصورات شیرین کار خودش را کرده بود .آنچه را كه ميديد اصلا نمی توانست باور کند، فكركرد شاید توهم زده چند بار چشمهايش را بازوبسته كرد ولي اشتباه نمی دید، او خودش بود ،....دکترمشايخ !! ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با خود اندیشید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

(نه !این امکان نداره، اینجا کجا ودکتر مشایخ مغرور کجا !........)اما او خودش بود و این اصلا یک خواب ورویا نبود؛این دکتر مشایخ بود که با نگاهی نافذ وسرد به او خیره شده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لحظه ای درونش پر از شادی وشوق شد .ضربان قلبش به شدت بالا رفته وسینی چای در دستانش به لرزش افتاده بود واصلا قادر به کنترلش نبود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهری خانم (مادر آرمین )از جا برخاست وبا لبخندی مهربان به یاریش شتافت ؛سيني چاي را از اوگرفت و بروي ميز گذاشت وسپس او را در آغوش گرفت وگرم ب*و*سيد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ناهید ( مادرش ) که از قیافه رنگ پریده اش به شدت احساس نگرانی می کرد سریع سيني چاي را از روي ميز برداشت و سرگرم پذيرايي شد سايه به طرف مرد ميانسال رفت و با شرم دخترانه به اوخوشامد گفت ،جناب مشایخ بزرگ (پدر آرمين) در حالي كه ميخنديد خودش را كنار كشيد و گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سايه جان ! دخترم ! بيا اينجا پيش خودم بشين

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سایه بین او و خانمش نشست وسرش را پائين انداخت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پدرش با ضعف ناشی از بیماری شروع به صحبت کرد ، حرفهائی که سایه قبلا هرگز نشنیده بود :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-همینطور که خودتون ميدونيد همه زندگي و دارايي من اين دوتا دخترن .سايه تا حالا خواستگارهاي زيادي داشته ولي من همونطور كه به شما قول داده بودم تا حالا به هيچكدوم از اونها جواب ندادم ولي اين دليل نميشه كه براي نظر سايه ارزشي قائل نباشم ، من تا امروز به عهد خودم عمل كردم ، حالا نوبت خود بچه هاست كه نظر بدن كه ميخوان در كنار هم سرنوشتشون يكي باشه يا نه، نظر سايه برای من از هرچیزی مهمتره كه اميدوارم آرمين جان بتونه این موضوع رو درک کنه .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سايه همچنان سرش پائين بود و با انگشترش بازي ميكرد. سنگيني نگاه يكي از جوانها را بر روی خود احساس ميكرد اما جرات یک لحظه دیگر نگاه کردن هم در خودش نمی دید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

موضوع صحبت بزرگترها قولي بود كه سالها قبل به هم داده بودند و سايه اصلا در جریان این وعده وعیدها نبود . با اينكه خواستگاران زيادي داشت اما اين اولين باري بود كه جلسه خواستگاري برگزار میشد . چرا كه پدرش همه را بدليل واهی رد ميكرد و حالا پس از چند سال دليل اصلی پدرش را به خوبی می فهمید عقربه های ساعت به کندی حرکت می کرد وهیجانات درونیش لحظه به لحظه بیشتر بر او فشار می آورد ؛ در این سالها حتی یکبار هم در مورد آرمین وخانواده اش چیزی نشنیده بود پدرش مردی منطقی بود که هرگز اجازه نمی داد مسائل حاشیه ای آرامش زندگی خانواده اش را برهم بریزد اما این قرار حکم سرنوشت و آینده او بود پس چرا پدر در طول این سالها هرگز به آن اشاره نکرده بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای مادر آرمین او را به خود آورد :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حاج علي آقا ! اگه اجازه بديد بچه ها صحبتي با هم داشته باشند

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ناهيد با شوق گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اونا ميتون برند اتاق سايه ،وراحت حرفاهشون و بزننن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پدر آرمین در حالي كه از جا برميخواست گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من دلم براي نشستن تو ايوان اين خونه خيلي تنگ شده ، ناهيد خانم ايراد نداره بريم بيرون؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه چه ايرادي، بفرمائيد خونه خودتونه !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حاج علی ! شماهم منو همراهی می کنید ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حاج علی با لبخندی رو به مهندس گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بله حتما ! من که توی این خونه پوسیدم ؛یه هوایی هم می خورم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهندس در حالي كه دسته صندلي چرخدار حاج علي را گرفته بود ، به سمت در رفت و گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اگه شما هم ميخوايد از اين هواي پاك استنشاق كنيد بهتره که از ما پیروی کنید

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ديگران به تقليد ازاو ازجا برخاستند و به بيرون رفتند .همزمان آرمين به احترام بزرگترها از جاي خود برخاست . در يك لحظه سالن درسكوت محض فرو رفت و سايه جز صدای تپش قلب خودش هيچ صدايي نميشنيد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پر از استرس وهیجان بود چرا كه تا به حال با هيچ خواستگاري تنها صحبت نكرده بود .خصوصا که این کسی بود که حتی جرات نگاه کردن به او را هم نداشت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صداي تك سرفه اي به خود آمد، نگاهي به اطراف انداخت غیر از آن دو هیچ کس در اتاق نبود ، دکتر مشایخ كنار پنجره ايستاده و نگاهش به بیرون بود. سایه اصلا نميدانست چه باید بگويد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرمين نگاهش را از پنجره گرفت و به سوي او چرخيد ... نفس كشيدن در آن لحظه چقدر برايش سخت وغیر ممکن شده بود .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دکتر مشايخ در حالي كه دستهایش را بصورت ضربدر زیر بغل زده بود با چهره ی درهم وسرد همیشگی به او خيره شده و با تن صدايي كه هيچ نرمشي نداشت گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خوب بفرمائيد، گوشم با شماست !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هنگ کرده بود ونمی توانست افکارش را منظم کند با صداي مرتعشي آرام گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من ....من حر...في ندارم .........

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با لحنی پر از غرور گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خوبه !.....خیلی خوبه ........

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

انگار در کلاس درس بود و مقابلش ،سایه ! شاگردی خطاکار،خشک وسرد ادامه داد :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اما من خیلی حرفها دارم . اگه می بینی اینجام ، دلیل نمیشه که فکر کنید با برنامه مسخره اونها موافقم !...من امشب اینجام ! فقط به اصرار خانواده ام ،راستش اصلا فكرنميكردم توي دنياي پيشرفته امروز هنوز پدر و مادرهايي باشن كه از قبل سرنوشت بچه هاي خودشونو رقم بزنن .ومطمئن باشید که نميخوام قرباني اين قرار از پيش تعيين شده مزخرف باشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهش را خیره به سایه انداخت تا که تاثیر حرفش را در نگاهش بخواند اما سایه هنوز حیرت زده ومسخ بود پس ادامه داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-من برنامه های خاصی براي زندگي خودم دارم و دلم نميخواد به خاطر يه قول وقرار مسخره قديمي برنامه و ريتم زندگيم دستخوش تغيير بشه !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سكوت كرد و منتظر پاسخ سايه شد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سايه از حرفهایش منقلب شده بود .هرگز تصور نمی کرد کسی اینچنین گستاخ رو در رویش نشسته باشد واین ماجرا را فقط از دیدگاه خودش ببیند ،او که ازغرور و تكرويهايش احساس حقارت ميكرد ترجیح داد فقط سكوت كند .آرمين با لبخندي تحقير آميز دوباره گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-من نه علاقه اي به شما و نه به ازدواج با شما دارم پس خواهش ميكنم شما خودتون زحمت برهم زدن اين سناريوی مزخرف رو بكشيد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از لحن زننده اش احساس نفرت و تهوع ميكرد.سعی کرد خشمش را درپشت نگاه بی تفاوتش پنهان کند پس با آرامش ساختگی گفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-شما كه اينهمه به خودتون مطمئنيد و اعتماد به نفستون سر به فلک کشیده چرا قبل از اينكه به اينجا بیاین و وقت ما رو بگيرين این کارو نکردین؟.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با نهايت خودخواهي گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-من بخاطر معذوراتي كه دارم نميتونم مانع اين ازدواج بشم ولي اونطور كه پدرتون ميگفت شما براشون خيلي عزيزدردونه هستين و براي نظر شما خيلي ارزش و احترام قائلند پس خواهش ميكنم شما مانع اين ازدواج تحمیلی بشيد ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دیگرتحمل خودخواهي هایش را نداشت به همين دليل با خشم گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مطمئن باشين همين كارو می کنم چون من يك لحظه هم نميتوانم خودشيفته اي مثل شما روتحمل كنم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و ادامه داد :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-فكر نكنم حرف ديگه اي داشته باشين .براي ملحق شدن به بقيه هم حتما راه رو بلدين؛ پس با اجازه ...!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ودرميان بهت و حيرت آرمين ، به سمت اتاقش رفت .اينقدر عصباني و خشمگين بود كه با خشونت، در را محكم به هم كوبيد . روی تختش نشست و صورتش را میان دستانش پنهان کرد. مي دانست كه خودخواه و مغرور است اما نميدانست تا اين حد كه دنيا را فقط از دريچه نگاه خودش ببیند .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با حرص زمزمه كرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-من برنامه خاصی برای زندگیم دارم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خيلي دلش میخواست سیلی محکمی درِ گوشش بزند ،اما خودش را کنترل کرد بود . حتما آرمین با خودش مي انديشيد ، كه او دختري ترشيده است كه ميخواهند با زور به او قالبش كنند ؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خوشحال بود كه تمام احساسي كه به دکتر مشايخ داشته است يكجا تغيير كرده و جايش را به تنفر داده است .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ساغر وارد اتاقش شد و گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چي شده ؟چرا اينجايي؟ همه سراغت و ميگيرن؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کمی به خودش مسلط شد و گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-تو برو منم ميام !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ساغر دوباره گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- به توافق رسيديد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه اين ادم به درد من نميخوره

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تيپ و قيافه اش كه خيلي عاليه !!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تيپ و قيافه اش بخوره تو سرش ،بيشعور حرف زدن بلد نيست

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چي چي رو بلد نيست ؟!! ... طرف استاد دانشگاست !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفس عمیقی کشید وپرسید

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حالا كجاست؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پيش بقيه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چيزي نگفت ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه... مامانش سراغ تو رو ازش گرفت . اونم خیلی سرد گفت: (نمیدونم )

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از جا برخاست و گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بيا ما هم بريم پيششون ،بي احتراميه اينجا نشستيم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوشادوش هم از اتاق خارج شدند نميخواست در مقابلش ضعيف ظاهر شود. او بايد متوجه ميشد كه سايه هم از اين موضوع ناراحت ودلخور است .بيرون همه سرگرم صحبت بودند پدرش كنار آقاي مهندس مشايخ و مادرش كنار مهري خانم نشسته بود دو برادر هم سرگرم گفتگو باهم بودند ساغر به طرف پدرش رفت وكنارش نشست ومهري هم دستش را براي گرفتن دست او دراز كرد وگفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-الهي قربونت برم عزيزم ، بيا اينجا پيش خودم بشين

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از مقابل آرمين گذشت و كنار مهري نشست

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهري با لبخند گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ما چند سالي تو اين خونه زندگي كرديم چه سالهاي خوبي بود لحظه لحظه اون سالها برام خاطره اند ،چقدر خوشبخت و شاد بوديم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ناهيد هم با ياد اوري آن روزها آهي از حسرت كشيد وگفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بله چه روزگاري بود و چه زود گذشت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مسير گفتگوي مهري و ناهيد به گذشته ها كشيده شد نگاه سايه به برادر آرمين كه به او خيره شده بود افتاد لبخندي به روی سايه زد كه از نگاه تيزبين ارمين دور نماند

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پسر جوان از جا برخاست و روي صندلي نزديك سايه نشست و با لبخندي گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من آرتین برادر كوچك آرمينم كه توي اين جمع كلا فراموش شده ام

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند مليحی زد و گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-از آشناييتون خوشبختم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ما در بچگی همبازیهای خوبی برای هم بودیم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- متاسفم! اما من از اون دوران هیچی به خاطرم نمونده و شما وخانوادتون رو اصلا به یاد نمیارم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-حتما همین طوره چون وقتی ما از این خونه رفتیم شما سه چهار سالتون بیشتر نبود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-به هر حال خوشحالم كه برخلاف برادرتون شما خيلي مهربون و خونگرم هستين

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرتین خنديد و گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- درسته که آرمين يكم گوشت تلخ و سرده ولي در کل خيلي مهربونه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- فقط يكم ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خوب نه ، يكم زياد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از اين واژه هر دوخنديدند .ناخوداگاه نگاه سايه به آرمين افتاد كه با اخمهاي درهم به ان دو خيره شده بود . زهر خندي تحويلش داد ونگاهش را به آرتین دوخت .آرتین دوباره گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-شما خیلی زیبا ومتینید ،راستش من به آرمین حسودیم میشه که خانواده همیشه بهترینها رو فقط برای اون می خوان

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- شما به من لطف داريد .راستش شما دوبرادر اصلا شبيه هم نيستين و اخلاقتون با هم خيلي در تضاده

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرتین نگاهي به ارمين انداخت و گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بله ! آرمين يكم خودشيفته و عنقه كه اين به دليله موفقيتهايي كه توي اين سن كم كسب كرده و باعث غرورش شده ولي در كل پسر بدي نيست .اون فقط يكم دلخوره كه چرا بايد تو عصر اينترنت و الكترونيك ازدواج اون مثل عصر جاهليت از پيش تعيين شده باشه ، البته اگر من جاي اون بودم يه لحظه هم وقت رو تلف نميكردم . من همون اول كه شما رو ديدم متوجه شخصيت برجسته تون شدم وبا صراحت می گم آرزو می کنم موفق بشید مقابل دو خونواده بایستید چون نميخوام هرگز شاهد زجر كشيدنتون در كنارآرمين باشم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرمين از جا برخاست و در حالي كه پدرش را مخاطب قرار ميداد گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-پدرجان دير وقته بهتر دیگه رفع زحمت کنیم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آقای مشایخ نگاهی به آرمین انداخت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-هنوز كه سرشبه پسرم !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرمين نگاه كوتاهي به ساعتش انداخت و گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ساعت از یازده گذشته ،فكرنمی کنید نشستن زیاد برای حال حاج اقااصلا خوب نيست ؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آقای مشایخ دوباره گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بله درسته من به کلی وقت و از یاد برده بودم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خانواده مشايخ همه از جا برخاستند و در برابر اصرار خانواده ستوده كوتاه نيامدند و عزم رفتن كردند . روي راه پله لحظه اي آرمين كنار سايه ايستاد و آرام در گوشش زمزمه کرد :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اميدوارم حرفهاي امشبمون و فراموش نکرده باشین

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لحظه اي به صورت گستاخ و مغرور او خيره شد و سپس سريع از او فاصله گرفت .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فصل دوم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از اينكه وسايل پذيرايي را به كمك ساغر جمع كرد و شست، بي هيچ حرفي به اتاقش پناه برد و پس از پوشيدن لباس خوابش بدرون رختخواب خزيد .ساغر وارد اتاقش شد ولي وقتي اورا خوابيده ديد آرام اتاق را ترك كرد ،اما او بيدار بود و داشت با خودش كلنجار ميرفت ،اينكه چه حرفهايي به پدرش بگويد و چگونه مانع اين ازدواج مسخره شود .خودش خوب ميدانست اگر آرمين آن حرفها را نميزد فردا حتما جوابش مثبت بود و اينك داشت با خودش روياي زندگي با آرمين را ميچيد .اما با توجه به اینکه نظر آرمين را نسبت به اين ازدواج ميدانست ديگر نيازي نبود خود را خوار و ذليل كند ، آرمين بدون هيچ لفافه اي صراحتاً به او گفته بود برنامه ديگری براي زندگيش دارد .شايد هم زن ديگري در زندگيش بود كه با اين برنامه از پيش تعيين شده برنامه خودش را كنسل شده ميديد ،با اين فكر كه آرمين زن ديگري را دوست دارد مصمم شد فردا جواب منفيش را به پدر اعلام كند و با آرامش به خواب رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صبح كمي ديرتر از هر روز از خواب بیدار شد و براي خوردن صبحانه به آشپزخانه رفت . مادرش درحالي كه سيني صبحانه پدرش را در دست داشت گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ساعت خواب سايه جان !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مگه ساعت چنده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ساعت از ده گذشته ،نازنين تا الان بیست بار تماس گرفته

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

درحالي كه لقمه در دهان ميگذاشت گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باشه باهاش تماس ميگيرم ،بابا بيداره ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آره عزيزم! ميخواي بري پيشش؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ميخوام بهش بگم با اين خواستگار مخالفم ،تو اين سالها اون همه خواستگارهام و رد كرد حالا اين يكي رو من رد ميكنم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مادر با ناراحتي به طرفش خيز برداشت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو داري چي ميگي؟ نمي دوني گفتن اين حرف چقدر حال بابات و خراب ميكنه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مامان صحبت يك عمر زندگيه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مگه ما بد آدمي و برات انتخاب كرديم؟...... كي بهتر از آرمين !،هم تحصيل كرده است هم مودبه ،خوشتيپ و خوش قيافه است اهل دود و دمم كه نيست وضع ماليش هم كه خداروشكر عاليه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مگه همه چيز فقط پوله مامان !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- به من بگو اين پسربدبخت چه ايرادي داره ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با خشم گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مامان جون اون هيچ ايرادي نداره ولي من نمي پسندمش

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو خوشي زیاد زده زير دلت دو تا دكتر و مهندس اومدن خواستگاريت فكر كردي دختر شاه پريوني

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آخه به من بگو تو مامان مني يا اين پسره؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من مامان توام ،چون نگرانتم و بهت اجازه هم نميدم که با غرور بيجات زندگيت و به لجن بكشي

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- زندگي منو شما دارين به لجن ميكشين كه به خاطر يه گذشته بي خود به فكر احساس دوجوون نيستين

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو در مورد گذشته هيچي نميدوني پس نميتوني همين طوري قضاوت كني

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نميدونم و نميخوام هم بدونم ! ......آخه من نمی فهمم اين خانواده توی اين همه سال كجا بودن كه يكدفعه سرو کله شون پیدا شده ؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- يكدفعه هم نبوده ! توي اين سالها هميشه سراغتو ميگرفتن ،نمي ديدي پدرت همه خواستگارهات و رد ميكرد ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اون موقع چيزي نميگفتم چون بينشون مرد دلخواهم ونمي ديدم ولي حالا نمي تونم اجازه بدم با آينده ام بازي كنيد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سايه اين را گفت و به سمت اتاق پدرش رفت . دستگيره در را گرفت هنوز در را باز نكرده بود كه مادر بازويش را گرفت و به دنبال خودش كشيد و روي مبل نشاند وخود نيز در كنارش نشست و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ميدونم كه اينقدر براي پدرت عزيزي كه اگر بهش بگي نه اون هم زير همه قول و قرارش ميزنه و به اقای مشایخ ميگه نه ، ولي التماست می کنم یکم هم فکر حال پدرت باش

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با بغض گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مامان، اگه بابا بدونه با این کارش داره زندگی منو نابود می کنه بیشتر غصه می خوره

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- عزیزم بابات همیشه فکر می کرد پسر آقای مشایخ بهترین گزینه برای توهه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مامان می خوام بدونم بابا چرا همچین قرار مزخرفی رو با اقای مشایخ گذاشت ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو تازه به دنیا اومده بودی وما از خوشحالی وجود تو رو ابرا راه می رفتیم چند سال آرزوی داشتن تو رو داشتیم وخدا بعد از سالها تو رو به ما داده بود همون شب که به مناسبته تولدت یه جشن کوچیک گرفته بودیم مشایخ به پدرت گفت :باید قول مردونه بدی این دختر فقط عروس خودم بشه بابات هم که از خوشحالی تو پوست خودش نمی گنجید باخنده گفت : نامردم اگه دخترم رو بغیر از پسر تو به کسی دیگه بدم اونموقعه آرمین هشت ساله وآرتین چهارساله بود ؛ من فکر می کردم اون تورو برا آرتین در نظر گرفته باشه چون چند بار اینو توی اون سالها گفته بود اما نمی دونم حالا چرا برا آرمین اومده خواستگاری ،ولی چیزی نگفتم چون آرمین محجوب تر به نظر می رسید .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اگر چه مي دونم خيلي اشتباه بوده ولي باور كن آرمين پسر خيلي خوبيه و ميتونه تو روخوشبخت كنه ، پدرت ومشایخ این قرار رو برای محکم کردن دوستیشون گذاشتن شاید پدرت هرگز فکر نمی کرد مشایخ اینهمه سفت وسخت به این قرار پایبند باشه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سايه نفس عميقي كشيد و گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مامان اونها اين همه سال كجا بودند كه يكدفعه بياد ما افتادن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مشایخ تنها فرزند یه خانواده مشهور ومتمول بود که بخاطر ازدواجش با مهری از خانواده اش ترد شده بود وقتی از خانوادش رونده شد تصمیم گرفت تا با بابات که از سالهای دور دوستهای صمیمی بودن یه شرکت کوچیک راه اندازی کنه وبعد از مدتی هم شراکتی این خونه رو خریدن، تا اینکه پدر مشایخ به شدت مریض شد ووصیت کرد پسرش برگرده توی خانواده و وارث همه چیزش بشه اینجور شد که مشایخ وقتی تو سه ساله بودی دست زن وبچه اش و گرفت وبرگشت خونه پدریش و وارث همه اموال پدرش شد . تا قبل از اينكه اون قضيه پيش بياد اونها هميشه به ما سر ميزدند .این خانواده اينقدر تو رو دوست داشتند كه هربار كه به ديدن ما مي اومدند يك عالمه اسباب بازي و لباس برات هديه مي اوردند تا اينكه يه روز مشایخ با يك سري طرح و نقشه اومد خونه و به بابات گفت كه قصد داره اين خونه روكه نصفش مال اون بود و بزنه زمين و چند طبقه لوكس ازش دربياره پدرت كه اين خونه رو خيلي دوست داشت ،به شدت عصباني شد و براي اولين بار با مشایخ حرفش شد بعد از چند لحظه صداي هردوشون بالا رفت و در چشم به هم زدني تمام حرمتهاي بينشون شكسته شد و اونا شدن دو دشمن خوني . مشایخ اصرار داشت خونه رو خراب كنه و پدرت اصرار داشت خونه رونگه داره. آخر سر هم مشایخ عصباني بيرون رفت و بعد از مدتی هم پدرت با قرض وقوله تونست سهم اونو از خونه بخره و با اين خريد در واقع به دوستیشون پايان داد روز اخري كه مشایخ اومد اينجا دوباره با پدرت حرفش شد و اون درحالي كه داشت میرفت گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حالا فقط يك چيز بين من و توست كه تو قولشو به من دادي وهیچ وقت نمي توني زير حرفت بزني

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پدرت كه منظورش رو گرفته بود گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-من اگه سرم هم بره زير قولم نمي زنم مطمئن باش تنها چيزي كه ما رودوباره به هم ميرسونه سايه است

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

توي اين سالها اگر چه ما هيچ ارتباطي با اونها نداشتيم ولي مشایخ و مهري هميشه شب تولدت برات كارت تبريك ميفرستادن وفتي هم تو ديپلم گرفتي پيغام فرستادند كه اماده اند براي مراسم نامزدي اقدام كنند ولي پدرت اونموقع گفت: هنوز زوده و سايه بچه است . تا اينكه چند وقت پيش دوباره پيشنهاد دادن وپدرت هم كه نگران تو و اينده ت بود قبول كرد بيان و اين قضيه روفيصله بدن. پدرت هميشه نگران اين روز بود. اون ميدونست با اخلاقي كه تو داري به راحتي تسليم تصميم و خواسته ما نميشي ولي اين بيماري پدرت رو خيلي ضعيف كرده اون يا بايد جلوي تو بايسته يا مشایخ ... و از اونجايي كه تحمل ناراحتي تو رو نداره ميدونم دوباره با مشایخ مشكل پيدا ميكنه .سایه باوركن ما خوشبختي تو رو ميخوايم ،

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باغصه گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- درسته که اونا چند سال پیش با هم این قول وقرارو گذاشتن ،حالا برا محکم شدن دوستیشون بوده یا راه انداختن یه بازی مسخره، ولی اين دليل نميشه كه آقای مشایخ بخاطر خودخواهي خودش زندگي من و پسرش و نابود كنه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من هم نميدونم اونا چرا اينقدر اصرار دارن تو عروسشون بشي. ولي نميخوام بعد از سالها كه اين دو دوست به هم رسيدن واختلافشون برطرف شده دوباره به خاطر تو دوستيشون به هم بخوره

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مامان یعنی تو فقط به فكر این دوستي هستي!.....پس من چي؟...... من فقط بیست و یک سالمه، درست نیست منو اینجوری از سرخودتون وا کنید

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تونميفهمي !! چون هنوزبچه اي ،ولی باور کن من در بين خواستگارهات بهتر از آرمين هيچكسی و نديدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اون پسره اینقدرهم آش دهنسوزی نیست مامان !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سایه ! عزیزم! همهّ فکر پدرت اینه که تا زنده است کدورتهای بین خودشو مشایخ رو از بین ببره ،همیشه می گه شاید تقصیر من بوده که با غرورم اجازه ندادم مشایخ این خونه رو خراب کنه واونچه دوست داشته ازش دربیاره ،اون فقط خودشو مقصر برهم خوردن دوستی چند سالشون می دونه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سایه آهی کشید وگفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ولی مامان من نمی تونم خودمو فدای غرور ولجبازی جوونی اونها کنم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اينقدرعصباني بود كه ديگر اعصاب بحث كردن را نداشت. پس منتظر پاسخ مادرش نماند و از جا برخاست وبه اتاقش رفت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پدرش را خيلي دوست داشت ولي دلیلی نمی دید که بخاطر گذشته ، چنین گذشتی كند . پدرش يكبار سكته مغزی کرده و باعث شده بود از ناحيه پا فلج شود و دكتر هم استرس و نگراني را برايش سم مي دانست ، اما باز هم نمي توانست بيخيال حرفهاي تند آرمين شود .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تا عصر در اتاقش تنها نشست وبه این موضوع فکر کرد وقتی دید به نتیجه نمی رسد تلفنش را برداشت وشماره نازنين را گرفت ،نازنين تنها دوست صميمي و همرازش بودکه از سالهاي بچگي با هم و دركنار هم بزرگ شده بودند تمام دوران تحصيل را در كنار هم و روي يك نيمكت نشسته بودند حتي وقتي او به خاطر علاقه اش رشته عمران را انتخاب كرد نازنين هم براي اثبات دوستيش اين رشته را برگزيد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پس از چند بوق ، صداي سرخوش نازنين در گوشي پيچيد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلام عروس خانم چي شد اين يكي رو هم بابات پروند ؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ميخوام ببينمت نازی ! بيا بريم بيرون قدم بزنيم !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چي شده ، صدات خیلی گرفته ، نكنه عاشق اين يكي شدي وميخواي جلوبابات وايسي ؟!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- يه لحظه اون زبون لعنتي و به دهن بگير ، بيا بيرون همه چيزو برات تعريف ميكنم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باشه تا ده دقيقه ديگه بيرونم ،فقط قربون قدوبالای خوشگلت ، زودی بيا، حوصله علافي ندارم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باشه اومدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مانتو نخی پوشید و شالش را برداشت واز اتاق خارج شد مادر درآشپزخانه سرگرم آشپزي بود او را كه ديد پرسید :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- جايي ميري؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آره با نازي ميرم پياده روي

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ناهید ميدانست چه آشوبي در درونش برپاست به همين دليل گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ببين سايه جان تا حالا هرچي توگفتي ما گفتيم چشم ،بيا و اينبار بخاطر پدرت پا روي غرورت بذار و کوتاه بیا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مامان شما جوري حرف ميزنيد انگار قراره يه خونه بخريد، بابا حرف يه عمر زندگيه !من نميتونم يك عمر تحقير شدن خودم و ببينم و تحمل کنم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کی گفته قراره تو چیزی و تحمل کنی اونا عاشق تو هستند وتورو روسرشون می زارن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مامان من نمی خوام اونا عاشقم باشن ،من فقط می خوام یه ازدواج مثل همه داشته باشم ؛یه ازدواج معمولی ، نه تحمیلی واز پیش تعیین شده !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ولي ممكنه فشار پدرت دوباره بره بالا و خداي نخواسته بازم سكته بزنه !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سعی کردبا کشیدن نفسی عمیق خشمش را کنترل کند وسپس با ملایمت گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مامان !الهی قربونت برم خواهش می کنم اينقدر زجرم نده

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و پس از لختی سكوت ادامه داد :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من رفتم ، بعدا در اين مورد با هم صحبت ميكنيم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ومنتظر پاسخ مادرش نماند وسریع از سالن خارج شده وبا حالتی عصبی از پله ها پایین رفت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نازنين پشت در منتظرش بود به طرفش آمد وبا لودگی گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- قربون اون چشمای خوشگلت بشم من ،نميشه يه بار تو زودتر از من بياي بيرون

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اينقدر عصبي و مشوش بود كه نتوانست جواب كنايه نازنين را بدهد ودر سکوت قبل از او به راه افتاد نازنينن خودش را به اورساند و سقلمه اي به پهلويش زد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هووی دارم حرف می زنما نه بنزین !

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خواهش می کنم اینهمه سر به سرم نذار نازی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مگه چی شده ! چرا اینهمه پکر ورنگ پریده ای ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دست نازنين را در دست گرفت وباغصه گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نازنين ! حتي نميتوني تصورش هم کنی كه خواستگار ديشبم كي بوده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حالاكي بوده كه تو رو اینهمه شيدا و والاي خودش كرده

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آهی کشید وگفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- استاد مشايخ .. (اينقدر سريع گفت كه حتي باعث تعجب خودش هم شد)

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نازنين پقی زد زير خنده و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من ميگم دير از خواب پا شدي ! تانگو داشتي خوابهاي خوش خوش ميديدي!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ديدي باورش برا تو هم سخته ،خودمم وقتي ديشب ديدمش انگار برق 220 ولت بهم وصل كردن ،هنگ کرده بودم اساسی .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نازنين كه انگار هنوز نميتوانست باور كند با چشمانی گشاد شده گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو جدی می گی یا منو دست انداختي ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باور كن نازی، دارم راست ميگم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آخه اون از كجا ميدونست تو ازش خوشت مياد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من غلط كنم از اون كوه غرور خوشم بياد ،پسره لندهور از خود راضي !!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نازنين با تعجب رودررویش ايستاد و گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چي ....؟! تو الان چي گفتي ....؟! واقعا اين حرف و تو زدي ؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سایه با حالت عصبي و به تندی گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آخه تو كه نميدوني چي شده

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خوب جون بكن بگوچي شده تا بدونم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آخه چطور ميتونم باور كنم همه اين جريانات خواب و رويا نيستن و واقعين

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- زودتر بگو چي شده كه احساس ميكنم رو سرم يه خبرايي هست

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با آرامش گفت :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آره منم ميبينمشون ؛ خيلي خوشگلن و بهت ميان

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چي شد !... دوباره يه خواستگار دكتر درخونتون و زد و توهم زدي،.... حالا ميگي چي شده يا بزنم دك و پوزتو بیارم پائین ؟!...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- توامروز خيلي قلدر شدي ؛..قبلنا از اين كارها نميكردي

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آخه بد جوری داری روی اعصابم اسکیت میزنی ، حالا میگی چی شده یا نه ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هيچي بابا،يه نامزدي از پيش تعيين شده است ، بابا و مامانامون از قبل قول ما رو به هم داده بودن فقط مونده رضايت ما كه همه چيز تموم بشه بره پی کارش

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- واي چه جالب ! حتما تو هم همون ديشب بله رو گفتي و تمام

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چی چی رو تمام ! اصلنم اينجورا که فکرمی کنی نيست

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پس چجوریاس ؟ توكه از اون خوشت مي اومد ،به من نگونه كه ميزنم فرم صورتت و بهم مي ريزم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اه !تو چرا امروزاینهمه هار شدي وهمش ميخواي پاچه بگیری ؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آخه دختر خوب ! تو ديروز داشتي بخاطرش خودكشي مي كردي كه بتوني كلاستو با اون رديف كني حالا امروز قنبرك زدي وغصه ميخوري كه طرف نامزد از پيش تعيين شده اته !!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
شما به این رمان چه امتیازی میدهید؟
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • شرمین

    00

    رمان قشنگ جذابیه و از نویسنده محترم سپاس گذارم ، هرکی نخونه ضرر کرده

    ۴ روز پیش
  • مهسا

    ۲۱ ساله 12

    رمان قشنگی بود ممنون از نویسنده ❤️❤️ولی شخصیت سایه خیل حرص درار بود باید بگم خاک تو سرش

    ۲ هفته پیش
  • نگارین

    ۲۹ ساله 40

    رمان خوب و جذابی بود اما شخصیت سایه بشدت اعصاب هر ادمی رو متشنج میکنه. ..فوق العاده لجباز و احمق😖

    ۲ سال پیش
  • حدیث

    ۱۹ ساله 10

    خیلیییی واقعا خاک تو سرش

    ۲ هفته پیش
  • حدیث

    ۱۹ ساله 10

    تا قسمت ۲۱ خوندم فعلا و باید بگم که سایه خیلی رو مخ و اوسکع. کاش یکم شخصیتش قابل تحمل میشد.بعضی اوقات دلم میخواد جلو روم باشه تا میخوره بزنمش😂😂🤦🏻 ♀️

    ۲ هفته پیش
  • طیبه

    00

    با اینکه بعد از این رمان بازم نوشتید ولی این رمان خیلی طولانی بود .سایه در آخر اعصاب خورد کن و حال بهم زن شده بود .تقلیدی و کپی تو داستان داشتید .

    ۱ ماه پیش
  • مینا

    ۲۰ ساله 00

    واقعا عالی بود اصلا آبکی نبود و خیلی خیلی قشنگ بود

    ۲ ماه پیش
  • سونا

    ۳۵ ساله 01

    رمانش خوب بود فقط نمیدونستی جای شخصیت ها رو تشخیص بدی آخه از زبون هر دوتا بود .

    ۲ ماه پیش
  • هلال

    00

    من تا حالا برای هیچ چیزی نظرم و اعلام نکرده بودن اما از این رمان واقعا خوشم آمد و خواهش میکنم فصل دومی هم براش بزارید البته اگر امکانش هست 🥰😍

    ۳ ماه پیش
  • هلال

    00

    من از رمان شما خیلی خیلی خوشم آمد و دوباره پشت سر هم خوندمش و از شما نویسنده عزیز می خواهم اگه امکانش هست فصل دوم این رومان جذاب و دوست داشتی رو هم بزارید چون واقعا رمان عالی است و من خیلی لذت بر

    ۳ ماه پیش
  • نیایش حیدری

    ۱۵ ساله 00

    رمان خوبی بود ولی چرا نصفه؟ فقط تا اونجایی رو داره که آرشام رو برده بودن بیرون💔🥺

    ۳ ماه پیش
  • صدف

    ۴۳ ساله 00

    ممنون از نویسنده عزیز رمان بسیار جالب و جذاب به حتما بخونیدش واقعا عالی بود

    ۴ ماه پیش
  • زهره

    00

    واقعا عالی بود دوست داشتم ساعت ها بشینم و فقط بخونم ولی زود تموم شدرمان هایی ک اینقدر زیبا نوشته بشن خیلی کمه من بیش از هزاران رمان مطالعه کردم ولی این رمان جزه بهترین ها بود ممنون از نویسنده هنرمند❤

    ۴ ماه پیش
  • زیبا

    ۳۰ ساله 00

    خیلی خوب بود لذت بردم واقعا از رمان زیباتون نویسنده جان قلمتون موندگار باشه

    ۵ ماه پیش
  • Taraneh

    00

    رمان خیلی پر محتوایی بود من که خیلی لذت بردم مخصوصاا دو قسمت آخر ممنون از نویسنده عزیز خداقوت♡♡♡

    ۵ ماه پیش
  • مینا

    00

    این نظر ممکن است داستان رمان را لو داده باشد

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.