توی تولد بلا جسپر به بلا حمله میکنه و ادواردم که احساس خطر کرده بلا رو ترک میکنه و بلا هم برای فرار از تنهاییش به جیکوب پناه میبره و …

ژانر : خارجی، ترسناک، فانتزی

تخمین مدت زمان مطالعه : ۱۱ ساعت و ۴۰ دقیقه

مطالعه آنلاین ماه نو (جلد دوم گرگ و میش)
نویسنده : استفانی میر - Stephenie Meyer

ژانر : #ترسناک #فانتزی #خارجی

خلاصه:

توی تولد بلا جسپر به بلا حمله میکنه و ادواردم که احساس خطر کرده بلا رو ترک میکنه و بلا هم برای فرار از تنهاییش به جیکوب پناه میبره و …

فصل اول

مهمانی

نود و نه ممیز نه درصد مطمئن بودم که خواب میبینم. دلایلی که تا آن حد اطمینان داشتم این بود که اولا در زیر پرتو درخشان نور آفتاب ایستاده بودم آن هم از نوع آفتاب واضح و خیره کننده ای که هرگز در زادگاه پر باران من شهر فورکس در غرب واشنگتن نمی درخشید و دوم اینکه در حال نگاه کردن به مادربزرگم ماری بودم. شش سال از مرگ مادر بزرگ میگذشت و این خود دلیل محکمی برای تایید خواب دیدن من بود!

مادر بزرگ زیاد عوض نشده بود صورت او همان شکلی بود که به یاد داشتم. پوست او نرم و پژمرده بود و از صدها چین و چروک ریز تشکیل میشد که با ملایمت به استخوان های زیرشان چسبیده بودند. شبیه به زرد آلوی خشکیده بود با این تفاوت که توده ای از موهای سفید پر پشت همچون ابری اطراف سرش را پوشانده بودند. دهان او همزمان با دهان من لبخند نصفه نیمه ی بهت زده ای را به نمایش گذاشته بود گویی او هم انتظار دیدم من را نداشت.

خواستم سوالی از او بپرسم در واقع پرسش های زیادی داشتم! او اینجا در رویای من چه میکرد؟ پس از مرگش چه بر سر او آمده بود؟ حل پدر بزرگ چطور بود و آیا هرجا که بودند همدیگر را پیدا کرده بودند یا نه؟ اما همین که من دهانم را باز کردم او هم دهانش را گشود و من ساکت ماندم تا ابتدا او حرفش را بزند اما او هم مکث کرد و بعد هردوی ما به این وضعیت خندیدیم!

بلا؟

مادر بزگ نبود که مرا صدا زده بود و هر دوی ما برگشتیم تا ببینیم چه کسی قرار بود به جمع دو نفره ی ما اضافه شود.اما در واقع لازم نبود که من برای شناختن صاحب این صدا برگردم این صدایی بود که من آنرا همه جا می شناختم آن را میشناختم و به آن جواب می دادم چه در خواب و چه در بیداری...و یا حتی اگر مرده بودم! حاضر بودم در این مورد شرط ببندم! آن صدا، صدایی بود که میتوانستم برای رسیدن به صاحب آن از میان آتش عبور کنم! یا اگر نخواهم قضیه را زیاد هیجان انگیز جلوه دهم حاضر بودم هر روز از زیر باران سرد و بی پایان برای رسیدن به آن راه بروم..!

ادوارد!

با اینکه همیشه از دیدن او هیجان زده می شدم –آگاهانه یا ناخودآگاه- و با اینکه تقریبا مطمئن بودم خواب می بینم وقتی که ادوارد ازمیان نور خیره کننده ی آفتاب به طرف من و مادر بزرگ آمد وحشت زده شدم.

وحشت کردم چون مادر بزرگم نمیدانست که من عاشق یک خون آشام شده بودم- هیچکس از این موضوع خبر نداشت- این واقعیت را برای چه کسی می توانستم توضیح دهم؟ که پرتو های درخشان نور خورشید از روی پوست ادوارد به شکل هزاران تکه ی رنگین کمان منعکس می شدند؟ گویی بدن او از کریستال یا الماس ساخته شده بود!

آیا میتوانستم بگویم:

خوب مامان بزرگ شاید متوجه شده باشی که بدن دوست من برق می زنه، البته این اتفاقیه که فقط زیر نور آفتاب می افته نگران این موضوع نباش....

ادوارد چه قصدی داشت؟ تنها دلیلی که ادوارد در فورکس زندگی می کرد این بود که آنجا پر باران ترین مکان در تمام دنیا بود، جایی که او می توانست در روشنایی روز ، بیرون ودر هوای آزاد باشد، بدون آنکه راز خانواده اش را بر ملا سازد. اما حالا او در آنجا بود وبا گام هایی بلند و زیبا به طرف من می آمد. با زیباترین لبخند روی چهره ی جذابش- گویی جز من کسی آنجا نبود.

در آن لحظه آرزو کردم که ای کاش من تنها استثنا در مورد استعداد اسرار آمیز او برای خواندن افکار دیگران نبودم. بیشتر وقت ها خوشحال بودم که من تنها کسی هستم که او نمی توانست افکارش را همچون حرف های آشکاری که به زبان بیایید، بخواند. اما حالا آرزو می کردم که او می توانست فکر من را هم بخواند تا بتواند هشدار آشکاری را که در سرم فریاد می کشیدم بشنود!

نگاه وحشت زده ی دیگری به مادر بزرگ انداختم و فهمیدم که دیگر خیلی دیر شده است. او همان موقع به طرف من برگشته و به من خیره شده بود. چشم های او هم به اندازه ی چشمان من نگران به نظر می رسیدند.

ادوارد هنوز چنان لبخند زیبایی بر لب داشت که نزدیک بود قلب من درون سینه ام منفجر شود! او بازو هایش را دور شانه ی من گذاشت و من را برگرداند تا با مادربزرگم رو در رو شوم.

چهره ی مادر بزرگ مرا به حیرت انداخت به جای آن که وحشت زده باشد با کم رویی به من خیره شده بود... گویی منتظر سرزنش باشد. او با حالت عجیبی ایستاده بود... یک بازوی او از بدنش فاصله گرفته و در هوا پیچ خورده بود مثل این بود که بازویش را دور یک موجود نامرئی حلقه کرده باشد.

فقط آن زمان بود که وقتی به تصویر بزرگتر نگاه کردم متوجه قاب لبه طلایی شدم که پیکر مادربزرگ را در بر گرفته بود. با حیرت آن دستم را که دور کمر ادوارد نبود بالا بردم و به طرف او دراز کردم تا لمسش کنم. او هم دقیقا همان حرکت را همچون تصویر آینه ای منعکس کرد، اما جایی که باید انگشتان ما به هم میرسیدند چیزی به جز شیشه ی سرد نبود...

با تکان بهت زده ای رویای من به کابوس تبدیل شد. مادربزرگی در کار نبود. خودم بودم. من درون آینه بودم...من... تصویری باستانی با پوستی چروکیده و پژمرده.

ادوارد کنار من ایستاده بود و هیچ تصویری از او در آینه منعکس نمیشد...با چهره ای فوق العاده دوست داشتنی...و... 17 ساله برای همیشه.

او لب های زیبا و سرد خود را روی گونه ی چروکیده ی من گذاشت و زیر لب زمزمه کرد:" تولدت مبارک"

با تکانی از خواب بیدار شدم. پلک هایم ناگهان باز شدند و چیزی نمانده بود که چشمهایم از حدقه بیرون بیاید. نفس نفس می زدم. نور خاکستری مات، همان نور آشنای صبحی غم زده و دلگیر، جای آفتاب خیره کننده ی رویایم را گرفت.

به خودم گفتم:" فقط یک خواب بود... فقط یک خواب بود." نفس عمیقی کشیدم و وقتی که زنگ ساعتم به صدا در آمد دوباره از جا پریدم. تقویم کوچک گوشه ی ساعت به من یادآوری کرد که آن روز سیزدهم سپتامبر بود.

فقط خواب دیده بودم اما حداقل از یک نظر پیش بینی کننده و گویا بود. امروز روز تولد من بود من رسما 18 ساله می شدم.

ماه ها بود که از رسیدن این روز وحشت داشتم.

در تمام مدت تابستان عالی آن سال- شاد ترین تابستانی که من تا آن زمان سپری کرده بودم، و بارانی ترین تابستان در تاریخ شبه جزیره ی المپیک- این روز نحس در کمین من نشسته و منتظر فرصتی برای بیرون جهیدن بود!

و حالا که سر انجام آن روز رسیده بود حتی بد تر از آن چیزی بود که تصورش را کرده بودم. می توانستم حس کنم که پیرتر شده ام. هر روز هم پیر تر می شدم. اما امروز روز بد تری بود و با روزهای دیگر تفاوت داشت. امروز مقدار سنم برجستگی بیشتری پیدا کرده بود من 18 ساله شده بودم.

و ادوارد هرگز 18 ساله نمیشد!

وقتی برای مسواک زدن دندانهایم رفتم، کما بیش متعجب شدم که چهره ام درون آینه تغییر نکرده بود. به چهره ی خودم خیره شدم و در جستجوی علامتی از چین های قریب الوقوع در پوست سفید صورتم بر آمدم. اما تنها چین هایی که دیدم روی پیشانی ام بودند و من میدانستم که اگر میتوانستم خودم را آرام کنم آن ها هم ناپدید می شوند اما نمیتوانستم. ابرو هایم در بالای چشم های قهوه ای مضطربم در هم رفته بودند.

دوباره به خودم یاد آوری کردم:" اون فقط یه رویا بود" آری فقط یک رویا بود.... اما در ضمن بدترین کابوس من هم بود!

از صبحانه صرف نظر کردم چون برای خارج شدن از خانه عجله ی زیادی داشتم. نمیتوانستم پدرم را به طور کامل نادیده بگیرم و مجبور بودم چند دقیقه ای نقش دختر خوشحال را بازی کنم! صادقانه سعی کردم در مقابل هدیه هایی که از او خواسته بودم برایم نخرد و او خریده بود خوشحال به نظر بیایم. اما هر بار که لبخند میزدم مثل این بود که می خواهم به گریه بیفتم..!!!!

وقتی با اتومبیل به طرف مدرسه میرفتم. سعی کردم بر خودم مسلط باشم. بیرون راندن تصویر مادر بزرگ (دوست نداشتم آن را تصویر خودم بدانم) از ذهنم، کار دشواری بود. احساسی به جز نا امیدی نداشتم، تا اینکه ماشینم را به داخل محوطه ی آشنای پارکینگ در پشت دبیرستان فورکس هدایت کردم و در آن جا ادوارد را دیدم که بی هیچ حرکتی به ولووی نقره ای براق خودش تکیه کرده بود و آدم را به یاد یکی از اساطیر فراموش شده ی مطرح در عرصه ی شکوه و زیبایی می انداخت. رویای دیشب من در حق او جفا کرده بود. او مثل هر روز دیگری در آنجا انتظارم را می کشید.

نا امیدی، لحظه به لحظه ناپدید میشد و شگفتی جای آن را می گرفت. حتی بعد از گذشت شش ماه از آشنایی ام با او هنوز نمی توانستم باور کنم که سزاوار این همه سعادت و خوشبختی باشم.

خواهر او آلیس هم، در کنارش اسیتاده بود و انتظار مرا می کشید.

البته ادوارد و آلیس در واقع با هم نسبتی نداشتند (در فورکس شاعه بود که همه ی فرزندان دکتر کالن به وسیله ی او و همسرش ازمه به فرزند خواندگی پذیرفته شده بودند هر دوی آن ها به وضوح جوان تر از آن بودند که بچه های نو جوان داشته باشند) اما پوست هر دوی آن ها دقیقا همان سایه ی رنگ پریده و چشمانشان همان ته رنگ طلایی عجیب را داشت. با همان سایه های عمیق و خراش مانند در زیر چشم ها. چهره ی آلیس هم مانند چهره ی ادوارد، زیبایی و جذابیت خیره کننده ای داشت. برای کسی هم چون من که راز آن ها را می دانستم این شباهت ها نشان دهنده ی ماهیت آنها بود.

دیدن آلیس که آنجا در انتظار من بود، چشمهای زرد مایل به قهوه ای او که از هیجان می درخشیدند و جعبه ی کوچکی که در کاغذ نقره ای پیچیده شده بود، باعث شد من اخم کنم. من به آلیس گفته بودم که برای تولدم چیزی نمیخواهم. هیچ چیز نه هدیه و نه حتی یاد آوری و توجه! واضح بود که به خواسته های من توجهی نشده بود.

در اتومبیل چوی تراک سال 53 ام را چنان محکم بستم که رگباری از ذرات قسمت های زنگ زده ی آن روی آسفالت خیس ، باریدن گرفت. بعد آهسته به طرف جایی که آن ها منتظر من بودند، پیش رفتم. آلیس به سرعت جلو آمد تا به من خوش آمد بگوید. چهره ی فرشته مانند او در زیر انبوه موهای سیاه سیخ سیخش برق می زد.

آلیس گفت: تولدت مبارک بِ لا!

زیر لب گفتم: هیسسس!

و بعد نگاهی به اطراف محوطه ی پارکینگ انداختم تا مطمئن شوم که هیچکس صدای او را نشنیده است. به نظر من خوشحالی کردن برای این رویداد غم انگیز هیچ مفهومی نداشت!

وقتی به طرف جایی که ادوارد ایستاده بود میرفتیم او بدون توجه به من گفت:" میخوای هدیه تو همین حالا باز کنی یا بعد؟"

با صدای آهسته ای اعتراض کردم:" هدیه بی هدیه"

سر انجام به نظر رسید که او متوجه حال من شده باشد. او گفت:" باشه، هدیه باشه برای بعد. ببینم دوست داری آلبومی را که مادرت برات فرستاده ببینی؟ و همین طور دوربینی رو که چارلی برات خریده؟"

آهی کشیدم. تعجبی نداشت که او از هدیه های من با خبر بود. ادوارد تنها عضو خانواده ی آنها نبود که استعداد های خاصی داشت. بدون شک به محض اینکه پدر و مادرم در مورد خرید هدیه ی تولد برای من تصمیم گرفته بودند، آلیس از آن خبر دار شده بود.

گفتم:"آره هدیه ها خیلی عالی هستن"

_"فکر میکنم که ایده ی خوبی باشه. تو فقط

یه بار دانش آموز سال آخر دبیرستانی. بهتره این تجربه رو به شکل مستند در بیاری."

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پرسیدم:" تو تا حالا چند بار دانش آموز سال آخر دبیرستان بودی؟"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_" موضوع من فرق می کنه"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به کنار ادوارد رسیدیم و او دستش را به طرف دست من دراز کرد و من برای چند لحظه ناراحتیم را فراموش کردم. پوست او مثل همیشه نرم و بسیار سرد بود. او فشار ملایمی به دست من وارد کرد. به چشم های او که به رنگ یاقوت زرد درخشان بود نگریستم و قلبم نیز فشاری را احساس کرد، که البته چنان ملایم نبود! او که گویی ضربان نامنظم قلبم را شنیده بود به رویم لبخند زد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

او دست آزادش را رها کرد و نوک سرد یکی از انگشت هایش را دور قسمت بیرونی لب هایم کشید وگفت:" بنابراین همونطور که قرار گذاشتیم من اجازه ندارم که به تو بگم تولدت مبارک درسته؟"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_"آره، درسته"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هرگز نتوانسته بودم روش بی نقص و رسمی بیان او را تقلید کنم. این حالت بیان چیزی بود که تنها می شد آن را در روش های گفتاری یک قرن قبل جستجو کرد.ادوارد گفت:" فقط خواستم مطمئن شم" بعد دستش را در میان موهای برنزی اش فرو برد و ادامه داد:" فکر کردم ممکنه نظر خودت رو عوض کنی، بیشتر مردم حداقل در ظاهر از جشن تولد و هدیه خوششون می آد!"......

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آلیس خندید و صدای خنده ی او درست مثل صدای ناقوص بادی بود. بعد گفت:" البته که تو از این چیز ها لذت می بری. قراره امروز همه با تو مهربون باشن و رعایت حال تورو بکنن،بلا. راستی بدترین اتفاقی که ممکنه بیفته چیه؟" البته آلیس انتظار نداشت که جوابی به سوال او داده شود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما من جواب دادم:" پیرتر شدن" لحن صدایم آن طور که می خواستم محکم نبود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند ادوارد محو و تبدیل به حالتی جدی شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آلیس گفت:" هجده سالگی که سن بالایی نیست. مگه اینطور نیست که معمولا زن ها صبر میکنن 29 سالشون شه و بعد نسبت به سالگرد تولدشون نگران میشن؟"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زیر لب گفتم:"هجده سالگی از سن ادوارد بالا تره"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ادوارد آهی کشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آلیس در حالی که می کوشید لحن ملایمی داشته باشد گفت:" به طور دقیق، فقط یک سال"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من به فکر فرو رفتم... اگر من از آینده ای که می خواستم مطمئن بودم، اگر مطمئن بودم که همیشه در کنار ادوارد، آلیس و سایر اعضای خانواده ی کالن خواهم بود (البته ترجیحا نه به عنوان یک پیرزن کوچولو!)... در این صورت، یک یا دو سال اختلاف سن با ادوارد نمیتوانست اهمیت زیادی برای من داشته باشد. اما ادوارد با هر نوع آینده ای که ممکن بود ماهیت انسانی مرا تغییر دهد، سرسختانه مخالفت می کرد. او مخالف هر آینده ای بود که ممکن بود مرا شبیه او کند- یعنی هر آینده ای که ممکن بود از من هم موجودی فنا ناپذیر سازد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

او این وضعیت را یک بن بست می نامید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در حقیقت، من قادر به درک منظور ادوارد نبودم. مگر فنا پذیری و مردن انسان چه مزیتی داشت که ادوارد نمی خواست من را از آن محروم کند؟ خون آشام بودن،نمیتوانست چندان هم وحشتناک باشد_ حداقل با آن روش زندگی که کالن ها داشتند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آلیس برای عوض کردن موضوع پرسید:" کی می آی خونه ی ما؟"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از حالت چهره اش معلوم بود دقیقا به همان جیزی اشاره داشت که از آن گریزان بودم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گفتم:"خبر نداشتم که باید اونجا باشم؟"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با لحن گلایه آمیزی جواب داد:" اوه، انصاف داشته باش بلا! تو که نمی خوای حال همه ی مارو بگیری؟"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_"فکر میکردم که تولد من در ارتباط با اون چیزی باشه که می خوام!"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ادوارد بی آن که توجهی به من بکند گفت:" بعد از تموم شدن مدرسه بلافاصله میرم خونه ی چارلی تا بلا رو بیارم"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با اعتراض گفتم:" من باید برم سر کار"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آلیس با لحن حق به جانبی گفت:" نه، نمیری من قبلا با خانم نیوتون در این مورد حرف زدم. قرار شد شیفت کاری تورو عوض کنه تازه اون گفت که از طرف اون به تو تولدت رو هم تبریک بگیم"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با لکنت زبان گفتم:"با...با این حال...بازم نمیتونم بیام." در ذهنم دنبال بهانه ای بودم. ادامه دادم" من...من هنوز... نمایش رومئو و ژولیت رو برای کلاس ادبیات انگلیسی تماشا نکرده ام"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آلیس صدایی حاکی از نا رضایتی از بینی اش در آورد و گفت:" تو که رومئو و ژولیت رو از حفظی!"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گفتم:"اما آقای برتی گفته برای درک کامل این نمایشنامه باید اجرای اونو روی صحنه ببینیم یعنی همونجوری که شکسپیر دوست داشت نمایشنامش ارائه بشه."

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ادوارد چشمهایش را چرخی داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آلیس با لحن متهم کننده ای گفت:" تو که فیلم این نمایشنامه رو دیدی."

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_"اما نه اون فیلمی رو که دهه ی شصت ساخته شده. آقای برتی گفت که اون بهترین فیلم این نمایشنامس."

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرانجام لبخند حق به جانب آلیس محو شد و او نگاه خشم آلودی به من انداخت و گفت:"بلا،این کار رو هم میشه آسون انجام داد و هم سخت. اما در هر دو صورت..."

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ادوارد لحن تهدید آمیز او را قطع کرد و گفت:" آروم باش آلیس اگه بلا بخواد فیلمو تماشا کنه میتونه به هر حال روز تولدشه"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من اضافه کردم:" پس مشکل حل شد."

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ادوارد ادامه داد:" من حدود ساعت 7 بلا رو میارم این طوری تو هم وقت بیشتری برای آماده کردن مقدمات داری"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باز هم صدای خنده ی زنگدار آلیس شنیده شد. او گفت:" به نظر میاد فکر خوبی باشه. امشب میبینمت بلا! خوش میگذره. حالا میبینی!"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد لبخندی زد که همه ی دندان های بی نقص و براق اورا آشکار ساخت. گونه ام را نیشگون گرفت و قبل از آنکه بتوانم جوابی دهم سبکبال به سوی اولین کلاسش رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خواستم به ادوارد التماس کنم:" ادوارد، خواهش می کنم..." اما او انگشت سردش را روی لب های من گذاشت و گفت:" بعدا در این مورد حرف میزنیم ممکنه الآن دیر به کلاس برسیم."

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی که ما روی صندلی های همیشگی خودمان در انتهای کلاس نشستیم، کسی به خودش زحمت نداد تا برگردد و به ما خیره شود.( حالا کمابیش در همه ی کلاس ها با هم بودیم، ادوارد ترتیب این کار را داده بود، واقعا برای من عجیب بود که ادوارد چطور می توانست کارکنان مونث دبیرستان را وادار کند که این همه با او مهربان باشند.) حالا مدتی طولانی از آشنایی من و ادوارد گذشته بود و دیگر کسی پشت سر ما حرف نمی زد. حتی مایک نیوتون هم دیگر نگاه مغرورانه اش را که پیشتر مرا دچار عذاب وجدان میکرد، به من نمی انداخت. در عوض به من لبخند میزد و من خوشحال بودم که او سرانجام پذیرفته بود که من و او فقط میتوانستیم دو دوست معمولی باشیم. مایک طی تابستان عوض شده بود. کمی از گردی چهره اش کاسته و حالا استخوان هایش نمود بیشتری داشت. موهای بلوندش را مدل جدیدی درست می کرد. به جای آنکه آنها را به صورت سیخ سیخ در آورد بلندتر نگه می داشت. به آسانی می شد فهمید که منشا این تغییرات از کجا بود! شاید این امکان وجود داشت که کسی موهای سرش را مثل ادوارد درست کند اما ظاهر و اندام ادوارد چیزی نبود که بشود از راه تقلید به آن رسید!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همچنان که روز سپری میشد من در اندیشه ی راههایی برای فرار از آنچه که قرار بود آنشب در خانه ی کالن ها به وقوع بپیوندد بودم. خیلی بد بود که من مجبور باشم با درونی نالان، جشن بگیرم و تظاهر به شادی کنم. اما بدتر از آن این بود که آنشب، راهی برای اجتناب از توجه دیگران و دریافت هدایا وجود نداشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جلب توجه، هرگز چیز خوبی نیست و فکر میکنم هر کس دیگری که وجودش مثل من آهنربایی برای جذن حوادث و سوانح باشد، در این مورد با من موافق باشد. هیچکس دوست ندارد وقتی که احتمال زمین خوردنش وجود دارد، نور افکنی به صورتش تابیده شود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من با منظور خاصی از دیگران خواسته بودم، در واقع به آنها دستور داده بودم که امسال هدیه ای به من ندهند. گویا چارلی و رنی تنها کسانی نبودند که می خواستند خواسته ی مرا نادیده بگیرند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من هیچوقت پول زیادی نداشتم و البته این موضوع هرگز ناراحتم نکرده بود. رنی من را با حقوق مربی گری کودکستان بزرگ کرده بود، چارلی هم هیچوقت پول زیادی از راه شغلش به دست نیاورده بود. او رئیس پلیس بود، اما در شهر بسیار کوچکی به نام فورکس. تنها در آمد شخصی من مربوط میشد به سه روز کار در هفته، در فروشگاه لوازم ورزشی شهر. در شهری به این کوچکی من آدم خوش شانسی بودم که کار پیدا کرده بودم. هر پنی که پس انداز میکردم به پس انداز ، برای هزینه های کالج تبدیل می شد.( دانشگاه اولویت شماره 2 من بود. من هنوز امید خودم را برای اولویت شماره ی یکم از دست نداده بودم اما ادوارد همچنان سرسختانه بر عقیده ی خودش که من باید انسان باقی می ماندم پافشاری میکرد.)

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ادوارد پول زیادی داشت... حتی نمی خواستم به مقدار و میزان آن فکر کنم. برای ادوارد و سایر اعضای خانواده ی کالن، پول، ارزشی در حد صفر داشت. برای آنها پول چیزی بود که فقط تجمع پیدا میکرد. چون وقت نا محدودی داشتند و از آن مهمتر خواهری داشتند که توانایی اسرار آمیزی برای پیش بینی تغییرات بازار سهام داشت! ادوارد نمیتوانست بفهمد که چرا من مایل نیستم پول زیادی برایم خرج کند. نمیدانست چرا وقتی من را به رستوران گران قیمتی در سیاتل می برد ناراحت میشدم. نمیدانست چرا من به او اجازه نمیدادم اتومبیلی برای من بخرد که بتواند به سرعت های بالای 90 کیلومتر در ساعت برسد. همچنین نمیدانست که چرا با پرداخت شهریه ی دانشگاهم به وسیله ی او مخالفم. ادوارد معتقد بود که بد اخلاقی های من در مورد پول خرج کردن او غیر ضروری است.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما من چطور میتوانستم این لطف هارا از جانب او قبول کنم، در حالی که چیزی برای جبران آنها نداشتم؟ او بنا به دلیل نا معلومی، مایل بود در کنار من باشد، هر چیز دیگری که او میخواست به من بدهد فقط باعث به هم خوردن این موازنه میشد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در ادامه ی روز، ادوارد و آلیس، هیچکدام اشاره ای به روز تولد من نداشتند و من تا حدودی احساس آرامش کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هنگام ظهر پشت میز ناهار همیشگیمان نشستیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حالت آتش بس خاصی بر سر میز ناهار حاکم بود. هر سه ما ادوارد، آلیس و من ،پشت جنوبی ترین قسمت میز نشسته بودیم. حالا که مسن ترین و شاید ترسناکترین( به خصوص در مورد اِمِت، می شد این را گفت) فرزندان دکتر کالن، فارغ التحصیل شده بودند، آلیس و ادوارد هیبت چندان هولناکی نداشتند و ما در اینجا تنها ننشسته بودیم. دوستان دیگرم مایک و جسیکا( که در مرحله ی دشوار آشتی پس از قهر به سر می بردند!) آنجلا و بن( که دوستیشان تا آخر تابستان و بعد از آن دوام آورده بود) ، اریک، کانر، تایلر و لورن( البته نفر آخر را نمیشد در حلقه ی دوستان جای داد!) همه پشت میز ما، اما آن سوی یک خط نامرئی نشسته بودند. در روز های آفتابی که آلیس و ادوارد به مدرسه نمی آمدند، این خط نامرئی گسیخته میشد و سایر دوستانم به من نزدیک میشدند و من هم میتوانستم به راحتی در گفتگوهای آنها شرکت کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ادوارد و آلیس، اهمیت زیادی به این طرد شدگی نامحسوس از طرف سایر دوستان من نمیدادند، اما من ناراحت بودم. آنها توجه چندانی به این موضوع نداشتند. مردم همیشه در کنار کالن ها احساس ناراحتی عجیبی داشتند، کمابیش به دلیلی که برای خودشان هم مبهم و غیر قابل توضیح بود. من از این قائده مستثنا بودم. گاهی ادوارد از اینکه من به چه راحتی میتوانستم در کنار او باشم حیرت می کرد. او خودش را خطری برای من میدانست. اما هر بار که نظرش را در این مورد ابراز میکرد به شدت با او مخالفت میکردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعداز ظهر به سرعت گذشت وقتی مدرسه تمام شد، و ادوارد مثل همیشه تا کنار اتومبیلم مرا همراهی کرد، اما این بار درِ سمت راننده را نه بلکه درِ دیگری را برای من باز کرد. گویا آلیس اتومبیل اورا با خودش به خانه برده بود و قرار بود ادوارد رانندگی اتومبیل من را به عهده بگیرد تا از فرار احتمالی من جلوگیری شود!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بازو هایم را در هم فرو بردم و برای فرار از باران حرکتی نکردم. گفتم:" مگه امروز، روز تولد من نیست؟ نمیتونم خودم رانندگی کنم؟"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_" همونطوری که خودت خواستی من میخوام وانمود کنم که امروز، روز تولدت نیست!"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_"اگه تولدم نیست پس مجبور نیستم امشب به خونه ی شما بیام..."

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ادوارد گفت:" بسیار خوب" او دری را که برای من باز کرده و نگه داشته بود بست و از کنار من رد شد تا در سمت راننده را برایم باز کند. بعد گفت:" تولدت مبارک!"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با بی میلی گفتم:" هیس!" بعد، سوار شدم در حالی که آرزو میکردم کاش او همچنان وانمود میکرد که آن روز، روز تولد من نبود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من رانندگی می کردم و ادوارد مشغول ور رفتن به رادیو بود، در همان حال سرش را با ناخشنودی تکان میداد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

او گفت:" رادیو ی ماشینت گیرندگی افتضاحی داره"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اخم کردم. دوست نداشتم از اتومبیل من ایراد بگیرد. تراک من عالی بود_ برای خودش شخصیتی داشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به او گفتم:" اگه دلت یه استریوی قشنگ میخواد میتونی ماشین خودتو سوار شی."

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من آنقدر نگران نقشه های آلیس بودم که کلمات را با لحنی بیش از حد تند بیان کردم. من خیلی به ندرت با ادوارد بد اخلاقی میکردم، اما اینبار لحنم طوری بود که او لب هایش را به هم فشرد تا از ظاهر شدن لبخند بر آنها جلوگیری کند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی ماشین را جلوی خانه ی چارلی متوقف کردم، او به طرف من خم شد تا صورتم را میان دستهایش بگیرد. رفتار بسیار محتاطانه ای داشت و فقط نوک انگشتهایش را با ملایمت روی شقیقه هایم ، استخوان های گونه ام و خط چانه ام میکشید گویی من یک شیء شکستنی بودم. که البته همینطور هم بود حداقل در مقایسه با قدرت اندام او.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

او با لحن زمزمه مانندی گفت:" حداقا امروز باید خوشحال باشی" نفس خوش بوی او روی صورتم وزید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در حالی که تنفسم نا منظم شده بود پرسیدم:" و اگه نخوام ، چی؟"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حالت سوزنده ای در چشمهای طلایی رنگش ظاهر شد و گفت:" خیلی بد میشه"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کمی سر گیجه داشتم اما نگاه سوزان او باعث شد تمام نگرانی هایم را فراموش کنم و سعی کردم با تمرکز بر روی نفس هایم ، نظم را به دم و بازدم هایم بازگردانم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

او گفت:" لطفا دختر خوبی باش!!!"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای ضربان قلبم، گوشهایم را پر کرده بود. یک دستم را روی قلبم گذاشتم . تپش دیوانه وار آن را در زیر کف دستم احساس کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در حالی که بیشتر خودم را مخاطب قرار داده بودم تا او پرسیدم:" فکر میکنی بالاخره من میتونم به این حالت غلبه کنم یا نه؟ منظورم اینه که ممکنه یه روزی برسه که دیگه وقتی دست تو به من میخوره، قلب من نخواد از جا کنده شه؟"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با حالت کمابیش مغرورانه ای گفت:" امیدوارم که اینطور نشه!"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشم هایم را چرخی دادم و گفتم:" بیا بریم ببینیم خانم کاپیولت و آقای مونتاگیو (نام های خانوادگی رومئو و ژولیت )چه بلایی سر هم میارن باشه؟"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_" هرچی شما بفرمائین."

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی که من پخش فیلم را شروع کردم ادوارد روی صندلی راحتی ولو شده بود. به سرعت قسمت تیتراژ فیلم را رد کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در آغاز فیلم ادوارد چنین اظهار نظر کرد:" میدونی، تحمل رومئو هیچوقت برای من آسون نبوده"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من که کمی ناراحت شده بودم، پرسیدم:" مگه رومئو چه گناهی کرده؟" رومئو یکی از شخصیت های نمایشنامه ای مورد علاقه ی من بود تا اینکه ادوارد را دیدم و همیشه او را با رومئو مقایسه میکردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ادوارد گفت:" خوب، اول اینکه عاشق روزالین هم هست، فکر نمیکنی این موضوع باعث میشه که اون یه کمی سست و دمدمی مزاج به نظر بیاد؟ و بعد اینکه، درست چند دقیقه بعد از ازدواجشون، اون پسر عموی ژولیت رو میکشه. این کار اون جالب نیست. اشتباه پشت اشتباه. دیگه بهتر از این نمیتونست خوشبختی خودشو با دستای خودش نابود کنه!"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آهی کشیدم و گفتم:" ببینم،نکنه میخوای من این فیلم رو تنهایی نگاه کنم؟"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_"نه، اما فکر کنم بیشتر ترجیح بدم تورو نگاه کنم تا این فیلم رو. میخوای گریه کنی؟"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_" شاید، اگه حواسم به فیلم باشه!"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_"پس من حواس تورو پرت نمیکنم."

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرانجام فیلم توجه مرا جلب کرد. البته شاید ادوارد هم در این مورد تا حد زیادی کمک کرد، چون مدام حرف های رومئو را در گوش من تکرار و زمزمه میکرد.صدای نرم و مقاومت ناپذیر او باعث شده بود صدای بازیگر فیلم به نظرم ضعیف و خشن بیاید و بعد وقتی که ژولیت تازه از خواب بیدار شد و شوهر تازه دامادش را مرده یافت،گریستم که برای ادوارد جالب بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ادوارد گفت:" قبول دارم که اینجا کمی به رومئو حسودیم میشه." بعد با چند تار مویم اشکهایم را پاک کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گفتم:" ژولیت خیلی زیباست."

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ادوارد صدایی حاکی از بیزاری در آورد و با لحن شیطنت آمیزی گفت:" به خاطر دختره نیست که بهش حسودیم میشه به خاطر سادگی روش خود کشیشه! شما آدما خیلی راحت خودتونو می کشین! تنها کاری که باید بکنین اینه که مثلا یه شیشه ی کوچولو عصاره ی سمس گیاهی رو بالا بندازین!"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفس زنان گفتم:" چی؟!"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_" این چیزی بود که من بارها بهش فکر کردم والبته از روی تجربه ی کارلیسل میدونستم که زیادم آسون نیست. من حتی در مورد تعداد روش هایی که کارلیسل برای کشتن خودش امتحان کرده مطمئن نیستم.. منظورم اینه که اون موقع تازه تبدیل به... شده بود..."

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لحن صدایش که جدی شده بود دوباره حالت شادی پیدا کرد:" و کاملا واضحه که اون الآن در وضعیت سلامتی مطلق به سر میبره."

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به طرف او چرخیدم تا شاید حالت چهره اش را درک کنم. بعد با اصرار پرسیدم:" درباره ی چی حرف میزنی؟ منظورت چیه که یه بار مجبور شدی به این موضوع فکر کنی؟"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_"بهار گذشته چیزی نمونده بود تو کشته بشی..." او مکث کرد تا نفس عمیقی بکشد، بعد در حالی که سعی می کرد لحن موذیانه اش را از سر گیرد گفت:" البته تمام تلاش من این بود که تورو زنده پیدا کنم اما بخشی از ذهن من در حال طراحی نقشه های محتاطانه ای بود همون طور که گفتم خود کشی برای ما به آسونی خود کشی کردن انسان ها نیست."

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برای یک لحظه خاطره ی آخرین سفرم به فینیکس ذهنم را انباشت و باعث شد احساس سرگیجه کنم. می توانستم آن صحنه را با وضوح تمام مجسم کنم_ آفتاب خیره کننده، موج گرما که از روی سطح بتنی زمین بر می خاست، و در همان حال من با شتاب ناامید کننده ای می دویدم تا خون آشام دیوانه و آزار دهنده ای را که میخواست با شکنجه من را بکشد پیدا کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جیمز، با مادر من به عنوان گروگان در اتاقی که دیوار هایش با آینه پوشانده شده بودند، انتظارم را می کشیدند. البته مادرم آنجا نبود و من نمیدانستم که او مرا فریب داده بود. همان طور که خود جیمز هم نفهمیده بود که ادوارد با سرعت در راه بود تا من را نجات دهد. ادوارد خودش را به موقع رسانده بود اما چیزی نمانده بود که... بی اختیار انگشتهایم خراش هلالی شکل روی دستم را ، که همیشه چند درجه سردتر از سایر قسمتهای پوستم بود، لمس کردند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم را تکان دادم مثل اینکه بخواهم خاطرات بد را از ذهنم برانم_ و سعی کردم مفهوم چیزی را که ادوارد گفته بود بفهمم. لرزش ناراحت کننده ای معده ام را فرا گرفت. تکرار کردم:" نقشه های محتاطانه؟"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_" خوب من نمیخواستم بدون تو زنده بمونم" چشمهایش را طوری چرخاند که گویا این موضوع، به طور بچگانه ای معلوم بوده است و بعد ادامه داد:" اما مطمئن نبودم که چطور باید این کار رو بکنم _ میدونستم که امت و جاسپر در این مورد هیچ کمکی نمیکنن... بنابراین تو فکر رفتن به ایتالیا بودم تا اعضای فرقه ی وُلتوری رو تحریک کنم."

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باورم نمیشد که حرفهایش جدی باشد. اما در چشمهای طلایی اش حالت ترسناکی دیده میشد گویی آن چشمها به جایی در دوردست خیره شده بود و خودش را می دید که عمیقا به روش هایی برای پایان دادن به زندگی اش می اندیشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ناگهان خشمگین شدم و پرسیدم:" وُلتوری دیگه چیه؟"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_" ولتوری اسم یه خانوادس" هنوز چشم هایش به دور دست خیره شده بود. او ادامه داد:" اونها یه خانواده ی خیلی قدیمی و قدرتمند از نوع ما هستن. فکر میکنم توی دنیای ما اونا شبیه ترین چیز به خانواده ی سلطنتی در دنیای شما باشن. کارلیسل در سالهای اول دوره ی جدید زندگیش، مدت کوتاهی با اونها توی ایتالیا زندگی کرد، یعنی قبل از اینکه توی آمریکا ساکن بشه_ قصه اش که یادت هست؟"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_" البته که یادمه"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اولین باری را که به خانه ی آنها رفته بودم،هرگز فراموش نمیکردم. خانه ی اشرافی بزرگ و سفید، نهفته در اعماق جنگل و در کنار رودخانه. در ضمن، اتاق کارلیسل، پدر ادوارد، را هم به یاد داشتم. او که از خیلی جهات حق پدری به گردن ادوارد داشت، یکی از دیوارهای اتاقش را با تابلو ها و نقاشی هایی که تاریخچه ی شخصی زندگی اش را نشان می دادند پوشانده بود. روشن ترین و رنگارنگ ترین بومی که روی دیوار بود به دوره ای مربوط میشد که کارلیسل در ایتالیا گذرانده بود. من آن گروه چهار نفره را که صورت های فرشته مانندی داشتند، به یاد داشتم. تابلو این 4 نفر را، روی بالاترین بالکن یک تالار و در مقابل منظره ی رنگارنگی نشان میداد. اگر چه تابلو چند قرن قدمت راشت، اما کارلیسل، فرشته ی بلوند در عکس! _ بدون تغییر مانده بود.آن سه نفر دیگر را هم به یاد داشتم. اولین آشنا های کارلیسل. ادوارد هرگز عنوان ولتوری را برای آن گروه 3 نفره ی زیبا چهره به کار نبرده بود. 2 نفر از آنها موهای تیره داشتند و موی نفر سوم به سفیدی برف بود. ادوارد آنهارا آرو، کایوس و مارکوس نامیده بود. حامیان شبانه ی هنرها...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای ادوارد خیالبافی من را بر هم زد:" در هر حال هیچکس خانواده ی ولتوری رو ناراحت نمیکنه مگه اینکه دلش بخواد بمیره! البته خانواده ی من تا حدی اونارو ناراحت کرده!" صدایش آنقدر آرام بود که گویی تصور کاری را که می خواست بکند، حوصله اش را سر برده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خشم من تبدیل به هراس شد. صورت مرمرین او را بین دستهایم گرفتم و محکم نگه داشتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد گفتم:" تو دیگه نباید هرگز، هرگز، هرگز چنین فکری بکنی! هر اتفاقی هم که برای من بیفته تو اجازه نداری که به خودت آسیب برسونی!"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

"من دیگه هیچوقت تو رو به خطر نمیندازم، اصل موضوع هم همینه."

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-"منو به خطر بندازی؟! فکر میکردم هر دومون قبول کردیم که من باعث و بانی این بدبیاری ها بودم" رفته رفته خشمگین تر می شدم. ادامه دادم:" چطور جرات کردی به همچین موضوعی فکر کنی؟"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فکر وجود نداشتن ادوارد، حتی در صورتی که من مرده بودم بی نهایت دردناک بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

او پرسید:" اگه وضعیت برعکس بود تو چیکار میکردی؟"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

" این یه موضوع دیگه س"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به نظر نمیرسید او تفاوت میان دو حالت را درک کرده باشد، او خندید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در حالی که رنگ صورتم مثل گچ سفید شده بود گفتم:" اگه اتفاق بدی برای تو می افتاد از من میخواستی کلک خودمو بکنم؟"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آثار درد و رنج در چهره ی او پدیدار شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

" فکر میکنم منظور تورو فهمیده باشم... البته تا حدی. اما به هر حال،من بدون تو چیکار باید میکردم؟"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-" هر کاری که قبل از آشنایی با من میکردی، میتونستی ماهیت خودت رو پیچیده تر کنی."

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آهی کشید و گفت:" تو یه کاری میکنی که موضوع خیلی ساده به نظر بیاد."

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-"باید هم آسون باشه، من زیادم آدم جالبی نیستم"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خواست حرفی بزند، اما صرف نظر کرد و دوباره یاد آور شد:" موضوع بحث انگیزیه"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ناگهان خودش را روی مبل جمه و جور کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حدس زدم:" چارلی داره میاد؟"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ادوارد لبخند زد. بعد از لحظه ای صدای کروزر پلیس را شنیدم که وارد ورودی خانه شد. دستم را به طرف دست او دراز کردم و محکم آنرا گرفتم. تا این حد از نظر پدرم اشکالی نداشت!!!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چارلی، جعبه ی پیتزا در دست، وارد شد و گفـت:" سلام بچه ها."

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد، لبخندی به من زد و گفت:" فکر کردم بد نباشه روز تولدت، آشپزی و ظرف شستنو تعطیل کنیم. گرسنه که هستین؟"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-" خیلی، ممنونم پدر"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چارلی چیزی در مورد بی اشتهایی ظاهری ادوارد نگفت. او به شام نخوردن ادوارد عادت داشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی که غذا خوردن من و چارلی تمام شد، ادوارد پرسید:" اشکالی نداره امروز غروب، بلا رو به خونه ی خودمون ببرم؟"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با امیدواری به چارلی نگاه کردم، شاید از نظر او مفهوم روز تولد ماندن در خانه و در کنار خانواده بود. این اولین باری بود که من روز تولدم را در خانه ی او به سر می بردم، این اولین سالگرد تولد من بعد از اذدواج مجدد مادرم رنی، و رفتن او به فلوریدا برای زندگی کردن در آنجا بود، بنابراین نمیدانستم که چارلی چه انتظاری از من داشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چارلی گفت:" عالیه، امشب تیم مارینرز با تیم ساکس مسابقه داره"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امید من از بین رفت!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

او ادامه داد:" بنابراین فکر نمیکنم امشب بتونم همدم خوبی برای بلا باشم"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد دوربینی را که به پیشنهاد مادرم رنی برای من خریده بود، تا با آن عکس بگیرم و آلبومی را که مادرم برایم فرستاده بود پرکنم، به طرف من پرت کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چارلی باید بهتر از اینها میدانست که من همیشه دست و پا چلفتی بوده ام. دوربین به نوک انگشت من برخورد کرد و چیزی نمانده بود روی کف لینولیومی بیفتد، که ادوارد آنرا گرفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چارلی گفت:" کارت خوب بود ادوارد!"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد ادامه داد:" بلا اگه امشب توی خونه ی کالن ها برنامه ی جالبی باشه بهتره چند تا عکس بگیری. میدونی که مادرت چقدر عجله داره. اون می خواد عکس ها رو حتی زودتر از اینکه تو بتونی اونهارو بگیری، ببینه!"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ادوارد دوربین را به دست من داد و گفت:" فکر خوبیه چارلی"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوربین را به طرف ادوارد و اولین عکس را انداختم و گفتم:" کار می کنه!"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چارلی که یک طرف دهانش را پایین آورده بود، گفت:" خوبه، هی سلام منو به آلیس برسونین. مدت هاست که ندیدمش."

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به او یادآوری کردم:" پدر، فقط سه روزه ندیدیش."

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چارلی علاقه ی زیادی به آلیس داشت. بعد از حادثه ی بهار گذشته، آلیس در دوره ی نقاهت و بهبود من، کمک زیادی به او کرده بود و از آن موقع چارلی به او علاقه مند و دلبسته شده بود. آلیس او را از دردسر بردن یک دختر بزرگسال و زخمی به حمام که حتی برای دوش گرفتن هم به کمک احتیاج داشت، نجات داده بود و این چیزی بود که چارلی هرگز نمیتوانست فراموش کند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گفتم:" سلام تورو میرسونم"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-" باشه، امیدوارم امشب بهتون خوش بگذره."

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چارلی به وضوح میخواست از شر ما خلاص شود، چون همان موقع به طرف تلویزیون در اتاق نشیمن راه افتاده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ادوارد لبخند پیروزمندانه ای زد و دستم را گرفت تا من را از آشپزخانه بیرون بکشد. وقتی به کنار اتومبیل رسیدیم در را دوباره برای من باز کرد و این بار بحثی با او نداشتم، چون هنوز پیدا کردن جاده ی فرعی نا شناخته ای که در تاریکی به خانه ی آنها منتهی میشد برای من دشوار بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ادوارد از فورکس خارج شد و به طرف شمال رفت. بیقراری او به خاطر سرعت محدود اتومبیل ماقبل تاریخ من،مشهود بود. وقتی ادوارد سرعت اتومبیل را به بالای صد و بیست کیلومتر در ساعت رساند، غرش اتومبیل حتی از حد معمول هم بیشتر شده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به او هشدار دادم:" سخت نگیر"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-" میدونی تو از چه ماشینی خیلی خوشت میاد؟یک آیودی کوپ کوچولوی خوشگل. بیصدا، پر قدرت..."

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-" ماشین من هیچ عیب و ایرادی نداره. اما اگه درباره ی چیزهای گرون قیمت و غیر ضروری حرف میزنی... به خیر و صلاح خودته که هیچ پولی رو برای هدیه ی تولد خرج نکرده باشی."

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

او با قیافه ی حق به جانبی گفت:" حتی یه ده سنتی هم خرج نکردم."

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

" خوبه"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

" میتونی یه لطفی به من بکنی؟"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

"بستگی داره که چی باشه؟"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

او آهی کشید و چهره ی دوستداشتنی اش حالتی جدی به خود گرفت. بعد گفت:" بلا، آخرین جشن تولدی که ما داشتیم، مربوط میشه به امت در سال 1935. پس زیاد به ما خرده نگیر و بد اخلاقی هم نکن. اونا همشون خیلی هیجان زده ان."

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همیشه وقتی او موضوعی را به آن صورت مطرح میکرد، من کمی جا می خوردم. گفتم:" باشه، سعی میکنم رفتارم خوب باشه"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-" احتمالا باید بهت هشدار بدم که..."

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

" هشدار بدی که چی؟"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-" وقتی میگم اونا خیلی هیجان زده ان منظورم همشونه..."

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صدای گرفته ای گفتم:" همه؟ فکر میکردم امت و روزالی رفتن آفریقا"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همه ی اهالی فورکس فکر میکردند که امت و روزالی امسال به دانشگاه رفته بودند. دانشگاهی در دارتموث اما من اطلاعات دقیق تری داشتم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

" امت خودش می خواست اینجا باشه"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-" اما روزالی؟"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

" میدونم بلا نگران نباش. اون امشب بهترین رفتار خودش رو نشون میده"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جواب ندادم. میتوانستم نگران نباشم، به همین سادگی. بر خلاف آلیس، روزالی خواهر خوانده ی دیگر ادوارد با آن موهای بلوند طلایی و چهره ی بسیار زیبا، زیاد از من خوشش نمی آمد. در واقع اصلا خوشش نمی آمد. از نظر روزالی من یک مزاحم ناخواسته بودم که به زندگی مخفیانه و اسرارآمیز خانواده ی او نفوذ کرده بودم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

درمورد وضعیت فعلی، به شدت احساس گناه میکردم. حدس میزدم که غیبت طولانی امت و رزالی از خانه شان به خاطر من بوده است اگرچه در باطن، از اینکه مجبور نبودم رزالی را ببینم خوشحال بودم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دلم برای امت، برادر بازیگوش و خرس منش ادوارد، تنگ شده بود. او از بسیاری جهات، شبیه به برادر بزرگی بود که من آرزویش را داشتم.... با این تفاوت که امت بسیار بسیار ترسناک تر از برادری بود که من تصور می کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ادوارد تصمیم گرفت موضوع را عوض کند:" خوب اگه تو نمیخوای بذاری که من برات ماشین بخرم، چیز دیگه ای هست که برای روز تولدت بخوای؟"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کلمات با لحن زمزمه مانندی از دهانم خارج شدند:" تو میدونی من چی میخوام"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اخم عمیقی که کرد، چین های بزرگی را روی پیشانی صاف و مرمرین او انداخت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حتما حالا آرزو میکرد که ای کاش، همان موضوع مربوط به رزالی را دنبال کرده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

احساس کردم که آن روز بیش از حد درباره ی آن موضوع حرف زده بودیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

" بلا، امشب دیگه نه. خواهش میکنم."

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-" خوب، شاید آلیس چیزی رو که میخوام به من بده!"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ادوارد غرشی کرد و صدای بم و تهدید کننده ای از گلویش بیرون آمد. بعد با لحن مطمئنی گفت:" قرار نیست این آخرین جشن تولد تو باشه بلا"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-" این منصفانه نیست."

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به نظرم رسید که صدای فشرده شدن دندانهایش را شنیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حالا به جلوی خانه ی آنها نزدیک میشدیم. در پشت همه ی پنجره های طبقه ی اول و دوم، لامپ های پرنوری می درخشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ردیفی طولانی از فانوس های ژاپنی، روی لبه ی هشتی خانه آویزان بودند و نور ملایم آنها به روی درختان سدر بزرگی که خانه را احاطه کرده بودند می تابید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کاسه های بزرگ پر از گل_ رُز های صورتی_ در دو سوی راه پله ی عریضی که به در های جلویی خانه منتهی میشد به چشم می خورد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ناله ای کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ادوارد چند نفس عمیق کشید تا خودش را آرام کند و بعد گفت:" این یه مهمونیه. سعی کن مهمون خوبی باشی."

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زیر لب گفتم:" سعی میکنم."

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

او اتومبیل را دور زد تا در را برای من باز کند و بعد دستش را به طرف من دراز کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گفتم:" یه سوالی دارم"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

او با حالت احتیاط آمیزی منتظر ماند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در حالی که دوربین را در دستم تکان میدادم گفتم:" اگه من این فیلمو ظاهر کنم، قول می دی توی عکس دیده بشی؟"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ادوارد شروع به خنده کرد، بعد به من کمک کرد تا از اتومبیل پیاده شوم. من را از پله ها بالا برد و وقتی که در خانه را گشود ، خنده اش هنوز تمام نشده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همه ی آنها داخل اتاق نشیمن بزرک با دیوار های سفید منتظر بودند. وقتی از میان در می گذشتم آنها با گفتن: "تولدت مبارک بلا!" با صدای بلند از من استقبال کردند. من سرخ شدم و نگاهم را پایین انداختم. آلیس- حدس میزدم کار او باشد- هر سطح صافی را با شمع های صورتی و ده ها کاسه ی کریستال پر از گل رز آراسته بود. کنار پیانوی بزرگ ادوارد میزی وجود داشت که پارچه ی سفیدی روی آن کشیده شده بود. یک کیک تولد صورتی روی میز دیده میشد و در کنار آن گلهای رز، یک دست بشقاب شیشه ای و تعدادی از هدایای پیچیده در کاغذ صورتی به چشم می خورد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این وضعیت صدبار بدتر از چیزی بود که تصورش را کرده بودم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مطمئن بودم که ادوارد ناراحتی من را حس میکرد....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

والدین ادوارد، کارلایل و ازمه_ که همچون همیشه به شکل غیر قابل باوری جوان و دوستداشتنی به نظر میرسیدند از همه به در نزدیکتر بودند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ازمه با احتیاط مرا در آغوش کشید و وقتی که پیشانی ام را می بوسید، موی نرم و قهوه ای روشن او به گونه هایم خورد. بعد کارلیسل بازوهایش را دور شانه های من انداخت و با نجوای بلندی که دیگران بشنوند، گفت:" نتونستیم از پس آلیس بر بیایم."

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رزالی و امت پشت سر آنها ایستاده بودند رزالی لبخند نمی زد اما حداقل چشم غره هم نمی رفت. چهره ی امت با نیشخند بزرگی کش آمده بود. ماه ها از آخرین باری که آنها را می دیدم میگذشت. زیبایی با شکوه رزالی را فراموش کرده بودم. طاقت نگاه کردن به اورا نداشتم و از خودم می پرسیدم که آیا امت همیشه به همان گندگی بوده است؟!؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امت با ناامیدی آمیخته به شوخی گفت:" تو اصلا عوض نشده ای من انتظار تفاوت محسوسی رو داشتم اما حالا میبینم که مثل همیشه صورتت سرخ شده."

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در حالی که بیشتر سرخ میشدم گفتم:" متشکرم، امت!"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

او خندید و گفت:" باید چند لحظه برم بیرون." بعد مکث کرد تا چشمک آشکاری به آلیس بزند و اضافه کرد:" در غیاب من کار مسخره ای نکن."

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

"سعی خودمو میکنم"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آلیس دست جاسپر را رها کرد و جلو پرید و در همان حال همه ی دندان هایش در نور درخشان برق زدند. جاسپر هم لبخند زد اما فاصله اش را با من حفظ کرد. او با قد بلند و موی بلوندش به دیرک پایین پله ها تکیه داده بود. طی روزهایی که من به همراه آلیس و جاسپر در فینیکس گیر افتاده بودیم، گمان میکردم که او بر بیزاری اش از من غلبه کرده است. اما درست از لحظه ای که از زیر بار تعهد موقت برای محافظت از من بیرون آمده بود، رفتار قبلی اش را از سر گرفته و تا آنجا که می توانست از من دوری می کرد. میدانستم که با من خصومت شخصی ندارد فقط یک حالت احتیاط آمیز بود و من سعی داشتم تا نسبت به این موضوع حساسیت آشکاری نشان ندهم. پیروی کردن از رژیم غذایی کالن ها بیش از اعضای دیگر خانواده برای او سخت بود ودر مقایسه با بقیه ی آنها مقاومت در برابر خون انسان برای او دشوارتر بود. چون او به اندازه ی آنها سابقه ی این کار را نداشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آلیس اعلام کرد:" حالا وقت باز کردن هیه هاست"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

او دست سردش را زیر آرنج من گذاشت و مرا به طرف میزی که هدیه ها روی آن قرار داشت هدایت کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من قیافه ی بسیار ناامیدی به خود گرفتم و گفتم:"آلیس یادمه که به تو گفتم هیچی نمیخوام"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آلیس با قیافه ی خشنودی گفت:" اما من به حرفت گوش نکردم. حالا هدیه هارو باز کن."

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

او دوربین را از دست من گرفت و به جای آن جعبه ی نقره ای بزرگی را توی دست های من گذاشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جعبه آنقدر سبک بود که به نظر خالی می آمد. برچسب روی آن نشان میداد که از طرف رزالی، امت و جاسپر بود. با حالتی عصبی کاغذ آنرا پاره کردم و به جعبه ای که درون آن بود خیره شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یک وسیله ی برقی بود و اعداد زیادی روی جعبه دیده می شد. جعبه را باز کردم و امیدوار بودم قضیه روشن تر شود اما جعبه خالی بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گفتم:" اوه... متشکرم"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رزالی لبخند زد، جاسپر خندید و گفت:" این یه استریو برای ماشین توئه همین الآن امت داره اونو نصب میکنه تا دیگه نتونی برش گردونی."

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آلیس همیشه یک قدم از من جلوتر بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به آنها گفتم:" متشکرم جاسپر، رزالی" و در حالی که لبخند میزدم به یاد غرولند های ادوارد افتادم که آنروز از رادیوی من ایراد گرفته بود. ظاهرا همه ی اینها طبق طرح و برنامه انجام شده بود. با صدای بلندتری داد زدم:" متشکرم امت"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای پر طنین خنده ی اورا از بیرون شنیدم و نتوانستم جلوی خنده ام را بگیرم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آلیس گفت:" حالا هدیه ی من و ادوارد رو باز کن." در واقع چنان هیجانزده بود که صدایش همچون چهچهه ی جیغ مانندی به نظر می رسید. او جعبه ی کوچک و صافی در دست داشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برگشتم تا نگاه غضبناکی به ادوارد بیندازم. گفتم:" تو قول داده بودی."

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قبل از اینکه او بتواند جوابی دهد، به سرعت امت از در وارد شد و با صدای بلندی گفت:" درست به موقع"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

او با هل ذاذن دیگران خودش را به جاسپر رسان که برای داشتن دید بهتر بیش از حد معمول جلو آمده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ادوارد به من اطمینان داد:" من حتی یه ده سنتی هم خرج نکردم." بعد چند تار مویم را از صورتم کنار زد و باعث شد که پوست صورتم در مقطه ی تماس انگشتانش به سوزش بیفتد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفس عمیقی کشیدم و به طرف آلیس برگشتم. بعد آهی کشیدم و گفتم:" اونو بده به من."

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امت با شادی خندید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جعبه ی کوچک را برداشتم چشمهایم را به طرف ادوارد چرخاندم و در همان حال، انگشتم را به زیر لبه ی کاغذ بردم تا آنرا پاره کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ناگهان بی اختیار گفتم:" آخ." لبه ی کاغذ انگشتم را بریده بود. انگشتم را از زیر کاغذ بیرون آوردم تا نگاهی به آن بیندازم. یکه قطره خون از خط ریز بریدگی به بیرون تراوش کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همه ی اینها خیلی سریع اتفاق افتاده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ادوارد با صدای غرش مانندی فریاد کشید:" نه!"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد به سرعت به من نزدیک شد و با حرکت تندی من را به سمت عقب به روی میز پرت کرد. من و میز با هم روی زمین افتادیم. من روی کریستال ها و شیشه خرده ها افتاده بودم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جاسپر به طرف ادوارد یورش برد و صدای برخورد آنها شبیه صدای برخورد سنگها در اثر رانش زمین بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای دیگری به گوش رسید. غرش هراس انگیزی بود که به نظر میرسید از عمق سینه ی جاسپر بیرون آمده باشد. جاسپر میکوشید ادوارد را کنار بزند و دندانهایش در فاصله ی چند سانتی متری از صورت ادوارد به هم می خورد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لحظه ای بعد امت، جاسپر را از پشت سر گرفته و او را در میان حلقه ی پولادین بازوانش نگه داشته بود. اما جاسپر در حالی که چشمهای بی حالتش را به من دوخته بود همچنان تقلا می کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به جز احساس بهت زدگی، درد شدیدیهم داشتم. در حالی که بازوانم را روی خرده شیشه ها گذاشته بودم، تا از افتادنم روی زمین جلوگیری کنم، چهار دست و پا خودم را به طرف پیانوی بزرگ کشیدم و ناگهان متوجه درد گزنده ای شدم که از مچ دستم تا چین خوردگی قسمت داخلی آرنجم را فرا گرفته بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گیج و مبهوت نگاهم را از بازویم که خون سرخ روشنی از آن بیرون می آمد، گرفتم و به سمت بالا و ... به عمق چشمهی تب کرده و هیجان زده ی شش موجود خون آشام خیره شدم که ناگهان تشنگی زیادی بر آنها غلبه کرده بود....!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فصل 2

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بخیه ها

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کارلایل تنها کسی بود که خونسردی خود را حفظ کرد. قرن ها تجربه در اتاق اورژانس، در صدای آرام اما آمرانه اش آشکار بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

او گفت:" امت، رز! لطفا جاسپر رو ببرین بیرون"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امت که برای اولین بار لبخند نمیزد، سری تکان داد و گفت:" راه بیفت جاسپر"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جاسپر در میان حلقه ی محکم بازوان امت، کمی تقلا کرد، پیچ و تاب خورد، و در حالی که چشمهایش حالت غیر عادی داشتند سعی کرد دندان های برهنه اش را به گلوی برادرش برساند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی ادوارد به طرف من چرخید، و روی من خم شد تا شکلی دفاعی به بدن خود بدهد، صورت او به رنگ استخوان در آمده بود. غرش هشداردهنده ی آهسته ای از میان دندانهای او به گوش رسید مطمئن بودم که او نفس نمی کشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رزالی، در حالی که چهره ی فرشته مانندش به طور عجیبی خودخواه به نظر می رسد، به طرف جاسپر رفت و در حالی که سعی داشت فاصله ی لازم را با دندانهای او داشته باشد، به امت کمک کرد تا با زور و فشار جاسپر را از در شیشه ای که ازمه آنرا باز نگه داشته بود، عبور دهد. ازمه یک دستش را روی دهان و بینی خودش گرفته بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چهره ی قلب مانند ازمه خجالت زده بود. او در حالی که به دنبال بقیه به طرف حیاط می رفت گفت:" من خیلی متاسفم بلا"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کارلایل زیر لب گفت:" ادوارد بذار من رد بشم"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لحظه ای سپری شد و سپس ادوارد آهسته سرش را تکان داد و از حالت دفاعی بیرون آمد. کارلایل کنار من زانو زد و به طرفم خم شد تا بازویم را معاینه کند. میتوانستم حیرتی را که روی صورتم منجمد شده بود مجسم کنم و سعی کردم این حالت را برطرف کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آلیس حوله ای به دست کارلیسل داد و گفت:" بیا بگیرش"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کارلایل سرش را تکان داد و گفت:" زخم پر از شیشه خرده اس"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد دستش را دراز کرد و تکه ای از زومیزی سفید را به شکل نوار باریک و درازی پاره کرد. او آن نوار را دور بازوی من، در قسمت بالاتر از آرنج بست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

او با لحن ملایمی گفت:" بلا میخوای با ماشینم تورو ببرم بیمارستان یا مایلی همین جا تورو درمان کنم؟"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زیر لب گفتم:" اینجا، لطفا"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اگر او مرا به بیمارستان می برد دیگر راهی برای پنهان کردن این موضوع از چارلی نبود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آلیس گفت:" من کیفت رو میارم."

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کارلایل به ادوارد گفت:" بیا اونو ببریمش روی میز آشپزخونه"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ادوارد به راحتی من را بلند کرد و در همان حال کارلایل فشار دستش را روی بازوی زخمی ام حفظ کرده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

او پرسید:" بلا، حالت چطوره؟"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

"خوبم" لحن صدایم کمابیش محکم بود که باعث خشنودی ام شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چهره ی ادوارد مثل سنگ شده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آلیس آنجا ایستاده بود کیف مشکی کارلایل روی میز دیده میشد و چراغ کوچک اما بسیار پر نوری به پریز روی دیوار وصل بود ادوارد من را به آرامی روی یک صندلی نشاند و کارلایل صندلی دیگری را برای خودش جلو کشید و بی درنگ مشغول کار شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ادوارد بالای سرم ایستاده بود و هنوز هم حالت تدافعی داش و هنوز هم نفس نمیکشید!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آهی کشیدم و گفتم:" ادوارد فقط برو"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

او با اصرار گفت:" من از عهده اش بر میام" اما آرواره اش منقبض شده بود. گفتم:" لازم نیست قهرمان بازی در بیاری کارلایل بدون کمک تو هم میتونه منو مداوا کنه. برو تو هوای تازه کمی نفس بکش."

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ادوارد گفت:" من می مونم"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زیر لب گفتم:" چرا تو دوست داری انقدر خودتو آزار بدی؟"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کارلایل تصمیم گرفت مداخله کند:" ادوارد، بهتره تو بری دنبال جاسپر، قبل از اینکه خیلی از اینجا دور بشه. مطمئنم که اون از دست خودش خیلی ناراحته و شک ندارم که به حرف کسی جز تو گوش نمیکنه."

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با لحن مشتاقانه ای موافقت کردم:" آره برو جاسپر رو پیدا کن"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آلیس اضافه کرد:" اینطوری یه کار مفید انجام میدی."

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی ادوارد موافقت دسته جمعی ما را دید چشمهایش جمع شد اما سرانجام سرش را تکان داد و با حرکت نرم اما سریعی از در پشتی آشپزخانه بیرون رفت. شک نداشتم از موقعی که من دستم را بریده بودم او حتی یکبار هم نفس نکشیده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بی حسی و کرختی در تمام بازویم پخش می شد. اگرچه این بی حسی سوزش دستم را کم کرده بود اما از طرف دیگر مرا به یاد بریدگی ها و زخمهای روی آن می انداخت. با دقت به چهره ی کارلایل نگاه میکردم تا حواسم را از کاری که انجام میداد پرت کنم. او روی بازوی من خم شده بود و موهایش در زیر نور چراغ درخشش طلایی رنگی داشت. لرزشهای خفیفی ناشی از اظطراب را در داخل معده ام حس میکردم اما اراده کرده بودم که اجازه ندهم نازک طبعی همیشگی ام بر وجودم حاکم شود. حالا دیگر دردی وجود نداشت فقط احساس کشش ملایمی بود که سعی کردم آنرا نادیده بگیرم. دلیلی نداشت که مثل نوزادی از حال بروم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اگر آلیس اول در تیررس نگاهم قرار نداشت متوجه نمیشدم در حال خارج شدن از آشپزخانه است. او درحالی که لبخند کمرنگ و عذرخواهانه ای برلب داشت از آشپز خانه بیرون رفت و ناپدید شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آهی کشیدم و گفتم:" خوب همه رفتن. حداقل من میتونم بگم که استعداد فراری دادن همه و خالی کردن یه اتاق رو دارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کارلایل با خنده ی آرامی سعی کرد به من تسلا دهد. او گفت:" تقصیر تو نیست این اتفاق ممکن بود برای هرکسی بیفته"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تکرار کردم:" آره ممکن بود... اما اغلب فقط برای من اتفاق میفته!"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

او دوباره خندید. آرامش پایدار او برایم حیرت انگیز بود و با واکنش افراد خانواده اش فرق داشت. نمی توانستم هیچ نشانه ای از اظطراب را در چهره ی او بیابم. او با حرکات سریع و مطمئنی کار می کرد. به جز صدای تنفس آرام ما،صدای جرینگ جرینگ خرده شیشه ها که یکی یکی روی میز می افتادند،تنها صدای دیگری بود که شنیده می شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با اصرار پرسیدم: ((چطور می توانی این کار را بکنی؟حتی آلیس و اسم...)) جمله ام را ناتمام گذاشتم و در همان حال،سرم را با حیرت تکان دادم. اگر چه بقیه آنها نیز رژیم سنتی خون آشام ها را با همان قاطعیت کارلیسل رها کرده بودند،اما او تنها کسی بود که می توانست بوی خون من را تحمل کند، بی آنکه دچار وسوسه شدید نوشیدن آن شود ! بدون شک،این کار بسیار دشوارتر از آن بود که ظاهر کارلایل نشان می داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

او گفت: ((سال ها و سال ها تمرین. من دیگه به زحمت بوی خون رو حس می کنم.))

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پرسیدم: ((فکر می کنی اگه برای تعطیلات دراز مدتی بیمارستان رو ترک کنی، بعد از برگشتن به بیمارستان،این کار برای تو سخت تر میشه؟ مثلا اگه به جایی بری که اطرافت خون نباشه و برگردی.))

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

او شانه هایش را بالا انداخت و گفت : ((شاید.)) اما دستهایش ثابت مانده بودند. ادامه داد: ((من هیچ وقت احساس نکردم به تعطیلات طولانی احتیاج داشته باشم.)) لبخند درخشانی به من زد و دوباره ادامه داد: ((من خیلی از کارم لذت می برم.))

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جرینگ،جرینگ،جرینگ. از این که آن قدر خرده شیشه در بازویم بود، حیرت زده شده بودم. وسوسه شدم تا نگاه سریعی به خرده شیشه هایی که تعدادشان رفته رفته زیادتر می شد،بیندازم و فقط اندازه ی آنها را ببینم، اما میدانستم که این کار کمکی به تصمیم من برای خودداری از استفراغ نخواهد کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تعجب پرسیدم: ((تو از چی لذت می بری؟)) وضعیت او برای من مفهومی نداشت، بدون تردید او سال ها تلاش و از خودگذشتگی کرده بود تا به جایی برسد که بتواند این وضعیت رابه آسانی تحمل کند.به علاوه،من قصد داشتم کاری کنم که او به حرف زدن ادامه دهد؛گفتوگو باعث می شد که ذهن من احساس تهوع در معده ام را فراموش کند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی جواب می داد، چشم های تیره ی او آرام و متفکر بودند: ((هوم...بیشترین چیزی که من از اون لذت می برم، مربوط می شه به زمانی که توانایی های ارتقا یافته ام به من کمک می کنن،تا بتونم جون کسی رو نجات بدم که ممکن بود بمیره.دونستن این نکته خوشاینده، که به خاطر توانایی من،زندگی بعضی از افراد بهتر شده، چون من وجود دارم. حتی،گایی حس بویایی هم ابراز تشخیصی مفیدی است.)) لبخند نصفه نیمه ای، یک طرف دهانش را بالا برد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی او به کارش ادامه می داد تا از بیرون آمدن همه ی خرده شیشه ها از بازویم مطمئن شود، من به فکر فرو رفتم. بعد،او درون کیفش به جستجوی ابزار تازه ای پرداخت، و من سعی کردم از مجسم کردن سوزن و نخ بخیه خودداری کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی کشش تازه ای روی لبه ی قسمت های بریده شده ی پوستم شروع شد،گفتم: ((تو خیلی سخت تلاش می کنی چیزی رو جبران کنی که هرگز تقصیر تونبوده. منظورم اینه که از تو خواسته نشده که این کار رو بکنی.تو این نوع از زندگی رو انتخاب نکردی، و با این وجود، برای خوب بودن خب تلاش می کنی.))

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با لحن ملایمی اما مخالفی گفت: ((نمی دونم دارم چیزی رو جبران می کنم یا نه. مثل هر چیز دیگه ای در زندگی،من باید تصمیم بگیرم با اون چه که به من داده شده، چی کار باید بکنم.))

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

((این طرز فکر باعث می شه که این کار خیلی آسون به نظر بیاد.))

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

او دوباره بازوی من را معاینه کرد و در حال که نخ را از بازویم بیرون می کشید گفت: ((تموم شد.))بعد با مایعی به رنگ شربت که روی تمام قسمت های بخیه شده می چکید زخم هایم را پاک کرد. بوی عجیبی باعث شد سرم گیج برود. لکه های مایع ضدعفونی کننده روی پوستم را پوشانده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی کارلایل تکه دراز دیگری از گاز استریل را روی پوستم گذاشت و در حال سفت کردن آن بود با اصرار گفتم: ((از اول چی باعث شد که تو راه دیگه ای به جز راه معمول و معلوم رو انتخاب کنی؟))

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند صمیمانه ای لبش را بالا برد بعد پرسید: ((مگه ادوارد قصه شو برات نگفته؟))

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

((چرا اما من دارم سعی می کنم بفهمم که تو چه فکری داشتی...))

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چهره ی او دوباره جدی شده بود و من نمی دانستم که آیا فکر او هم متوجه جایی شده بود که فکر من رفته بود یا نه. در حالی که از کلمه ی اگر در ذهنم اجتناب میکردم سعی داشتم خودم را به جای او بگذارم تا بتوانم افکارش را حدس بزنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در حالی که با دقت میز و همه ی وسایل را چند بار با گازاستریل مرطوبی تمیز می کرد کمی به فکر فرو رفت و گفت: (( می دونی که پدر من کشیش بود. او بینش کمابیش سخت گیرانه ای نسبت به دنیا داشت. قبل از این که من تغییر ماهیت بدم و به موجود جدیدی تبدیل بشم رفته رفته دیدگاه پدرم رو زیر سوال برده بودم.)) کارلایل همه ی گازاستریل های کثیف و خرده شیشه هارا به داخل یک کاسه کریستال ریخت. از کار او سر در نمی آوردم حتی وقتی که کبریت روشن کرد و بعد کبریت افروخته را روی پارچه های آغشته به الکل انداخت و شعله ی ناگهانی ان ها من را از جا پراند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کارلایل عذر خواهی کرد و گفت: ((این کار لازم بود...)) بعد ادامه داد: ((... داشتم می گفتم که من با طرز فکر خاصی که پدرم داشت موافق نبودم.اما در طول این چهارصد سالی که از ورود من به این دنیا گذشته هنوز هیچ چیزی نتونسته ایمان راسخ من رو به وجود خداوند متزلزل کنه.))

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برای پنهان کردن حیرتم از جهتی که در گفتگو ما ایجاد شده بود وانمود کردم که سرگرم ور رفتن با باندپیچی روی بازویم هستم. پدرم چارلی به تبعیت از پدر و مادرش خودش را یک پروتستان لوتری می دانست اما همه ی یکشنبه هایش را قلاب ماهی گیری در دست در کنار رودخانه سپری می کرد! مادرم رنی گاهی به کلیسا می رفت اما مثل همه ی دغدغه های کوتاه مدتش در مورد تنیس،کوزه گری، یوگا و کلاس های فرانسوی این کارش هم نظم و ترتیبی نداشت و طولی نمی کشید که من از دل مشغولی جدید او باخبر می شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کارلایل لبخندی زد و با این که می دانست استفاده سرسری آن ها از واژه ی خون آشام همیشه من را به حیرت می انداخت گفت: (( مطمئنم که شنیدن این حرف ها از دهن یه خون آشام ممکنه کمی عجیب به نظر بیاد اما من از این جهت امیدوارم که زندگی معنی و مفهومی داره حتی برای ما. قبول د ارم که این یه ریسکه.)) او مکثی کرد و بعد با لحنی خودمانی ادامه داد: ((با همه این حرفا ما نفرین شده ایم اما من امیدوارم...شاید امید احمقانه ای باشه... امیدوارم که ما هم دلیل یا بهانه ی خوبی برای سعی و تلاش پیدا کنیم.))

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زیر لب گفتم: ((فکر نمی کنم احمقانه باشه.)) نمی توانم کسی را تصور کنم از هر دین و فرقه ای که تحت تاثیر شخصیت کارلایل قرار نگیرد. در ضمن تنها بهشتی که من می توانستم تصور کنم جایی بود که ادوارد در آن جا باشد. ادامه دادم: (( و من فکر نمی کنم کس دیگه ای هم باشه که طرز فکر تو رو احمقانه بدونه.))

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کارلایل گفت: (( راستش تو اولین نفری هستی که با من موافقی.))

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با لحنی متعجب و در حالی که فقط ادوارد را در نظر داشتم پرسیدم: (( یعنی اون های دیگه هیچ حسی ندارن؟))

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باز هم کارلایل جهت افکار من را حدس زد و گفت: ((ادوارد تا حدی با من موافقه. اون قبول داره که خداوند و بهشت و ... و همین طور جهنم وجود داره. اما فکر میکنه که زندگی بعد از مرگ فقط برای انسان هاست نه برای موجوداتی مثل ما.))

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لحن کارلایل بسیار ملایم بود او نگاهش را از پنجره ی بزرگی که بالای ظرفشویی آشپزخانه بود به تاریکی بیرون دوخت و گفت: (( می دونی اون فکر می کنه که ما روح خودمون و از دست دادیم.))

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بی درنگ یاد حرف هایی افتادم که بعد از ظهر همان روز از ادوارد شنیده بودم: مگر این که تو نخوای بمیری- این کاری هست که ما انجام می دیم. لامپ حباب داری بالای سرم روشن شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گفتم: (( بزرگتریم مشکل همینه درسته؟برای همینه که اون در مورد من اینقدر سخت گیری میکنه.))

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کارلایل با لحن آهسته ای صحبت کرد و گفت: (( من به پسرم...نگاه می کنم. قدرت اون خیرخواهیش درخشندگی خاصی که ازش ساطع می شه و این چیزا امید و ایمان من رو نسبت به خدا تقویت می کنه. چطور ممکنه کسی مثل ادوارد نتونه موقعیت خودش رو توی این دنیا ارتقا بده؟))

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرم را با حرکت تندی به نشانه ی موافقت تکان دادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کارلایل چشم هایش را با نگاهی مبهم به من دوخت و پرسید: (( اگه این چیزایی که من در مورد اون میگم درست باشه... اگه اون واقعا همونطوری که تو می گی باشه... تو می تونی روحش رو ازش بگیری؟))

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

طرز بیان این پرسش طوری بود که من را از جواب دادن بازداشت. اگر او از من پرسیده بود که حاضرم روحم را برای ادوارد به خطر بیاندازم...لب هایم را با اندوه به هم فشار دادم. نه...ابن مبادله ی منصفانه ای نبود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کارلایل گفت: ((حالا متوجه مشکل شدی؟))

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در حالی که چانه ام به شدت سفت و منقبض شده بود سرم را تکان دادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کارلایل آهی کشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با اصرار گفتم: ((خوب این من هستم که باید تصمیم بگیرم.))

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

((به اون هم مربوط می شه.)) کارلیسل که می دید من وارد بحث شده ام دستش را بالا آورد و گفت: ((اون درمورد کاری که بخواد با تو بکنه مسئولیت داره.در مورد رفتارش با تو مسئوله.))

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاه کنجکاوم را به کارلایل دوختم و گفتم: ((اون تنها کسی نیست که می تونه این کارو بکنه.))

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

او با خنده ای ناگهانی جدیت بحث را کاهش داد و گفت: (( اوه نه ! تو مجبوری در این مورد با اون کلنجار بری.)) اما بعد آهی کشید و اضافه کرد: (( این همون موضوعی هست که من هیچ وقت نمی تونم در مورد اون مطمئن باشم. از بیشتر جنبه های دیگه فکر می کنم که من در مورد کارهایی که باید انجام می دادم نهایت سعی خودم رو کرده ام. اما از یه لحاظ... آیا این کار درستی بود که اون ها رو هم به این نوع زندگی محکوم کنم؟ در این مورد مطمئن نیستم.))

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جواب ندادم. با خودم تصور کردمکه اگر کارلیسل در مقابل وسوسه تغییر دادن ماهیت ادوارد تنهایی که در حال مرگ بود مقاومت می کرد و ادوارد می مرد زندگی من چه شکلی به خود می گرفت... از این فکر لرزیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کارلایل با لحنی که بیشتر به زمزمه شبیه بود گفت: (( مادر ادوارد بود که من و مصمم کرد.)) بعد از گفتن این حرف او نگاه بهت زده اش را به تاریکی آن سوی پنجره ها دوخت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پرسیدم: ((مادرش؟)) هر بار که من از ادوارد در مورد والدینش پرسیده بودم او فقط گفته بود که ان ها مدت ها قبل فوت کرده اند و فقط خاطرات مبهمی از آن ها دارد. متوجه شدم که خاطره ی کارلایل از والدین ادوارد با وجود ارتباط و آشنایی کوتاهش با آنها می توانست خیلی روشن تر و گویاتر باشد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

((بلا نام او الیزابت بود الیزابت میسن. پدر او ادوارد پدر، هیچ وقت در بیمارستان به هوش نیومد . اون توی اولین موج حمله ی آنفولانزا مرد. اما الیزابت کمابیش تا آخرین لحظه ی زندگیش هشیار بود. ادوارد شباهت زیادی به اون داره. مادرش هم همین سایه ی برنزی عجیب رو توی موهاش داشت، و چشم هاش هم درست همین رنگ سبز رو داشت.))

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در حالی که سعی داشتم مجسم کنم پرسیدم: ((چشم های ادوارد سبز بود؟))

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کارلایل گفت: ((اره.)) به نظر می رسید که چشم های زرد مایل به قرمز او تصاویر مربوط به صد سال گذشته را می دید. او ادامه داد: (( الیزابت در تمام مدت نگران پسرش ادوارد بود. او با تلاش کردن برای مراقبت از ادوارد شانس بهبود خودش رو تا حد زیادی کم کرد. من انتظار داشتم ادوارد زود تر از مادرش بمیره چون حالش خیلی بدتر بود. اما بعد همه چیز به سرعت اتفاق افتاد و...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مادر ادوارد دیگه داشت تموم می کرد. آفتاب تازه غروب کرده بود و من به بیمارستان برگشته بودم تا دکترهایی که تمام روز اونجا کار کرده بودن مرخص کنم. دوره ی بسیار سختی بود سخت تر از اونی که من بخوام برای پنهان کردن ماهیت اصلی ام تظاهر به چیزی بکنم...کارهای زیادی باید انجام می شد و من تنها کسی بودم که احتیاج به استراحت نداشتم. نفرت داشتم از این که به خونم برگردم و در حالی که ده ی زیادی تو بیمارستان در حال مرگ بودن خودم را توی تاریکی پنهان کنم و تظاهر به خوابیدن بکنم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اول به سراغ الیزابت و پسرش رفتم تا وضعیتشون و بررسی کنم. تا حدی به اون ها دلبسته شده بودم... البته با در نظر گرفتن بیعت ضعیف و کشنده ی انسان ها این نوع دلبستگی ها می تونه خرناک باشه بلافاصله متوجه ت الیزابت شدم. تب اون از کنترل خارج شده بود و بدنش ضعیف تر از حدی بود که بتونه مقاومت کنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما وقتی که از روی تخت کوچیک بیمارستان به من نگاه کرد به نظر ضعیف نمی اومد. اون زن با قوی ترین صدایی که می تونست از حنجره ی بیمارش بیرون بیاد به من دستور داد:پسرم رو نجات بده!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستش رو گرفتم و با لحن مطمئنی بهش گفتم: من هر کاری رو که بتونم انجام می دم. تب ا چنان بالا بود که احتمالا نمی تونست سردی غیر معمول دست من و احساس کنه! هر چیزی مقابل پوست داغ اون سرد به نظر می اومد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با اصرار گفت: باید این کارو بکنی. دست من و به قدری محکم گرفته بود که من فکر کردم شاید بتونه از اون حال وخیم نجات پیدا کنه. چشم هاش سخت شده بودن مثل سنگ، مثل زمر سبز! اون دوباره گفت: باید هر کاری رو که می تونی انجام بدی. کاری که دیگران نمی تونند براش بکنن!این کاریه که تو باید برای ادوارد من انجام بدی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این حرف اون من و به وحشت انداخت. الیزابتنگاه نافذ خودش رو به من دوخت و در یک لحظه یقین پیدا کردم که اون راز من و می دونست! بعد تب همه ی بدنش رو گرفت و دیگه به هوش نیومد. هنوز یک ساعت از تقاضایی که از من کرده بود نمی گذشت که مرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ده ها سال بود که ذهنم مشغول فکر به وجود اوردن رفیقی برای خودم بود! فقط یه موجود دیگه که واقعا از ماهیت من خبردار باشه نه اون چیزی که وانمود می کردم هستم. اما هیچ وقت نمی تونستم این کارو برای خودم توجیه کنم... یعنی این که بخوام بلایی که سر من اومده سر یه نفر دیگه بیارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ادوارد اون جا روی تخت خوابیده بود و داشت می مرد. معلوم بود بیشتر از چند ساعت از عمرش باقی نمونده. جسد مادرش کنار اون بود و حتی پس از مرگ هم نمی شد آرامش کامل رو توی صورتش دید!))

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کارلیسل همه ی آن صحنه ها را می دید و گذر یک قرن نتوانسته بود حافظه اش را خدشه دار کند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به علاوه وقتی که او سخن می گفت من می توانسم به روشنی جو ناامید کننده ی بیمارستان و سایه ی مرگ را که در آنجا گسترده شده بود حس کنم. می توانستم ادوارد را مجسم کنم که در تب می سوخت و با هر تیک تاک عقربه های ساعت به مرگ نزدیک تر می شد... دوباره ارزیدم و آن تصویر دردناک را از ذهنم راندم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کارلیسل ادامه داد: (( حرف ها الیزابت توی ذهنم طنین انداز شده بود. اون از کجا می دونست که من قادر به چه کاری بودم؟ آیا واقعا ممکن بود که کسی خواهان چنان سرنوشتی برای پسرش باشه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به ادوارد نگاه کردم. تو همون حال بیماری هم چهره ی جذابی داشت.چیز خالص و خوبی توی چهره اش دیده می شد. این همون چهره هی بود که آرزو داشتم متعلق به پسر من باشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از اون همه سال تردید و دو لی من بر مبنای خواست دلم عمل کردم. اول جسد الیزابت رو روی همون تخت چرخ دار به سردخونه بردم و بعد به کنار ادوارد برگشتم. هیچ کس متوجه نبود که ادوارد هنوز در حال نفس کشیدن بود. همه ی اون دست هایی که در کار بودن و چشم هایی که می پائیدن حتی برای برطرف کردن نیمی از نیاز های بیماران کافی نبود. حداقل توی سردخونه دیگه موجود زنده ای نبود. من ادوارد و از در پشتی بیمارستان خارج کردم و اونو از روی پشت بام ها عبور دادم و به خونه ی خودم بردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مطمئن نبوم که چه کاری باید بکنم. اول به فکر افتادم که همون زخم هایی رو که قرن ها قبل توی لندن به بدن خودم وارد شده بود روی بدن ادوارد ایجاد کنم. اما کمی بعد احساس بدی در اون مورد به من دست داد. چنین روشی دردناک بود و بیش از حد لازم طول می کشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما متاسف نبودم. در واقع تا حالا هیچ وقت از نجات دادن ادوارد متاسف نشدم. او سرش را تکان داد و به زمان حال باز گشت و به من لبخند زد و گفت: (( فکر می کنم حالا دیگه باید تو رو ببرم خونه.))

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ناگهان صدای ادوارد شنیده شد: ((من این کار و می کنم.)) او از اتاق نیمه تاریک بیرون آمد و آهسته به طرف کارلیسل رفت. چهره ی او صاف و بی حالت بود اما چیز نگزان کننده ای در چشم هایش دیده می شد.... چیزی که او سخت تلاش می کرد پنهان کند. احساس کردم که معده ام در اثر اضطراب دچار تورم شده است.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گفتم: (( کارلیسل می تونه من و ببره.)) نگاهی به پیراهنم انداختم پارچه ی کتانی ان که رنگ ابی روشنی داشت از خون خیس ولکه لکه شده بود. شانه ی راستم هم با خون صورتی رنگی که در حال انجماد بود پوشیده شده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ادوارد با صدای بی احساس گفت: (( حال من خوبه. تو باید لباس هاتو عوض کنی. با این ظاهری که داری چارلی سکته قلبی می کنه. به الیس می گم یه چیزی برات بیاره.))

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد با گام های بلند از در اشپزخانه بیرون رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با نگرانی به کارلیسل نگاه کردم و گفتم: ((اون خیلی ناراحته.))

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کارلیسل با لحن موافقی گفت: (( بله امشب دقیقا همون چیزی بود که اون بیشترین وحشت رو ازش داشت. تو به خطر افتادی اون هم به خاطر ماهیتی مه ما داریم.))

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

((تقصیر اون نیست.))

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

((تقصیر تو هم نیست.))

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهم را از چشم های هوشمند و جذاب او گرفتم. نمی توانستم با او موافق باشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کارلیسل دستش را به طرف من دراز کرد و کمک کرد تا از روی میز اشپزخانه بلند شوم. من به دنبال او وارد اتاق اصلی شدم .اسم برگشته بود و با کف شویی جایی از کف اتاق را که من بر زمین افتاده بودم تمیز می کرد. در ضمن ماده ای را برای سفید کردن کف و از بین بردن خون به کار می برد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گفتم: (( اسم بذار من این کارو بکنم.)) می توانستم احساس کنم که چهره ام دوباره سرخ شده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

او لبخندی به من زد و گفت: (( دیگه داره تموم مشه. حالت چطوره؟))

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با لحن مطمئنی جواب دادم: ((خوبم. کارلیسل از هر دکتر دیگه ای که تا حالا دیده ام تند تر بخیه می زنه.))

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هر دوی آن ها خندیدند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آلیس و ادوارد از در پشتی خانه وارد شدند. آلیس با عجله خودش را به کنار من رساند اما ادوارد عقب تر ایستاد و چهره اش حالت سحرآمیزی داشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آلیس گفت: (( زود باش. الان یه لباسی برات می آرم که پوشیدنش زیاد ترسناک نباشه.))

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

او یکی از پیراهن های اسم را که رنگ آن به پیراهن من نزدیک بود پیدا کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مطمئن بودم که چارلی متوجه نمی شد. حالا که من غرق خون نبودم باندپیچی دراز روی بازویم چندان برایم جدی نبود.ممکن نبود چارلی از باندپیچی بودن من تعجب کند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی که ادوارد داشت به طرف در اتاق برمی گشت آهسته گفتم: ((آلیس.))

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

((بله؟)) او هم صدایش را آهسته نگه داشته بود و با کنجکاوی به من نگاه می کرد؛سرش به یک طرف خم شده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پرسیدم: ((اوضاع چقدر خرابه؟))مطمئن نبودم که زمزمه کردن من فایده ای داشته باشد اگر چهما طبقه ی بالا بودیم باز هم ممکن بود او صدای من را بشنود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چهره ی او در هم رفت.گفت: ((من هنوز مطمئن نیستم.))

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

((جاسپر چطوره؟))

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آهی کشید و جواب داد: ((اون خیلی از دست خودش ناراحته. فشار زیادی بهش اومده و اون از این که احساس ضعف کنه خیلی بیزاره.))

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

((اما این که تقصیر اون نیست. بهش بگو که من اصلا از دستش عصبانی نیستم. بهش می گی؟))

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

((البته.))

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ادوارد کنار در ورودی خانه منتظر من بود. وقتی که به پائین پله ها رسیدم او بی هیچ حرفی در را برایم باز کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی که با احتیاط به طرف ادوارد می رفتم الیس داد زد: (( هدیه هاتو بردار.)) او خودش دو تا از بسته ها را که یکی از ان ها نیمه باز بود به اضافه دوربینم که زیر پیانو افتاده بود را برداشتو ان ها را زیر بازوی سالم من گذاشت و گفت: (( بعد از این که اینهارو باز کردی می تونی از من تشکر کنی.))

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اسم و کارلیسل هر دو شب بخیر ساده ای به من گفتند. متوجه نگاه های سریعی که ان ها به پسر خون سردشان می انداختند شدم. من هم دست کمی از ادوارد نداشتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در بیرون از خانه نفس راحتی کشیدم. و با عجله از کنار فانوس ها و گل های رز که حالا یاداور خاطره ی خوشایندی برایم بودند گذشتم.ادوارد در سکوت کنار من راه می رفت. در اتومبیل را برایم باز کرد و من بی هیچ گلایه ای سوار شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روی داشبرد روبان قرمز پهنی دیده می شد که به استریوی نو چسبانده شده بود. روبان را کندم و ان را کف ماشین انداختم. وقتی ادوارد روی صندلی راننده نشست من روبان را با پا به زیر صندلی فرستادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
شما به این رمان چه امتیازی میدهید؟
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.