این داستان برداشتی آزاد از وقایع یک زندگی است و ماجراهایی که اشخاص در آن تجربه میکنند برداشتی از حقایق یک زندگی می باشد. داستانی است از زندگی آدم هایی که احتمالا وجود دارند، من آنها را واقعی می پندارم و مطمئنم در گوشه ای از دنیا بدون شناخت از منی که آنها را مینویسم زندگی میکنند! با تمام مشکلات دست و پنجه نرم میکنند و برای بقا تلاش میکنند عادت میکنند، عاشق میشوند ، تجربه میکنند، متنفر میشوند ، دوست میدارند و میبخشند!!! آنها زندگی میکنند… میخواهم از زندگی بنویسم! اگر روزی روزگاری آنها را دیدید ، سلام من را به آنها برسانید… !

ژانر : عاشقانه، اجتماعی

تخمین مدت زمان مطالعه : ۱ روز و ۶ ساعت و ۱۲ دقیقه

مطالعه آنلاین در دم (دردَم - دردم)
نویسنده : سروناز روحی (sun daughter) - خورشید.ر

ژانر : #عاشقانه #اجتماعی

خلاصه :

این داستان برداشتی آزاد از وقایع یک زندگی است و ماجراهایی که اشخاص در آن تجربه میکنند برداشتی از حقایق یک زندگی می باشد.

داستانی است از زندگی آدم هایی که احتمالا وجود دارند، من آنها را واقعی می پندارم و مطمئنم در گوشه ای از دنیا بدون شناخت از منی که آنها را مینویسم زندگی میکنند!

با تمام مشکلات دست و پنجه نرم میکنند و برای بقا تلاش میکنند

عادت میکنند، عاشق میشوند ، تجربه میکنند، متنفر میشوند ، دوست میدارند و میبخشند!!!

آنها زندگی میکنند…

میخواهم از زندگی بنویسم!

اگر روزی روزگاری آنها را دیدید ، سلام من را به آنها برسانید… !

مقدمه:

در دم درد من این است:

که زیادی سخت است !

بی تو بودن را نمی گویم...

حتی روزگار هم نمیگویم... نه شکوه دارم ... نه شُکوه می خواهم!

کلی گفتم...

مثل جزییات آن دم داغ تو

که مرا تا جنون باور یک خیال می برد!

در دم

دام می افکنم برای تماشای یک دل سیر فروغ بی فروغ نگاه تو...

در دم جان می سپارم... میان دست تو ...

میان حس تو...

زیر چشم تو...

زیر سایه ی تو...

پر پر میزنم... در دم، هر دم... بی تو !!!

در دم درد من این است

ز بی دردی دردهای کهنه

مجذوب عفونت های خسته ی فردا شده ام...!

در دم درد من این است

ز کوشش فراموشی نگاه سردِ دم وبی دم تو

که یادواره ی سنگینی است و به دوش ذهن میکشم...!

در دم... آخ امان از این دردم... درد دردناکی است!

و در این دم... میکشد اخر مرا دردم...!

منم اسیر بند یک دم...

من آدمم...

گروگان یک آه و دم!!!

در دم...

درد من این است ...

«مرا میبینی و هر دم زیادت میکنی دردم

تو را میبینم و میلم زیادت میشود هر دم »

حافظ

مرا می‌بینی و هر دم زیادت می‌کنی دردم

تو را می‌بینم و میلم زیادت می‌شود هر دم

به سامانم نمی‌پرسی نمی‌دانم چه سر داری

به درمانم نمی‌کوشی نمی‌دانی مگر دردم

نه راه است این که بگذاری مرا بر خاک و بگریزی

گذاری آر و بازم پرس تا خاک رهت گردم

ندارم دستت از دامن بجز در خاک و آن دم

هم که بر خاکم روان گردی بگیرد دامنت گردم

فرورفت از غم عشقت دمم دم می‌دهی تا کی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دمار از من برآوردی نمی‌گویی برآوردم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شبی دل را به تاریکی ز زلفت باز می‌جستم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رخت می‌دیدم و جامی هلالی باز می‌خوردم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کشیدم در برت ناگاه و شد در تاب گیسویت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نهادم بر لبت لب را و جان و دل فدا کردم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تو خوش می‌باش با حافظ برو گو خصم جان می‌ده

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چو گرمی از تو می‌بینم چه باک از خصم دم سردم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حافظ

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این داستان برداشتی آزاد از وقایع یک زندگی است.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در دَم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در دو مفهوم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دردِ من و در لحظه به کاربرده شده است.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خورشید.ر

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرآغاز در دَم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خانم... خانم عزیز ...شما نمیتونین همینطوری سرتونو بندازین پایین وارد اتاق رییس بشین ، اقای مهندس الان وقت ندارن...!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بی توجه به تذکرش وارد اتاق شدم ، دنبالم اومد ورو به اون گفت: اقای مهندس من بهشون گفتم که وقت شما...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرشو بالا گرفت و نگاه خالی و بی روح و بی تعجبش و از روی صورت من به چشمهای خانم شکوری دوخت و گفت: شما بفرمایید خانم شکوری...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شکوری چشم غره ای بهم رفت واز اتاق خارج شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دسته گلم رو روی میز گذاشتم . روی صندلی جلوی میزش نشستم وبه چشمهاش خیره شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خشک گفت: امری داشتید...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جوابشو ندادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ادامه داد وگفت: مشکلی دارین؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بله تنهایی...!!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به پشتی صندلیش تکیه داد وگفت: چرا برگشتی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سلام... بهم سلام نکردیم...!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خودکارشو برداشت وسرشو مدام فشار میداد و تق تق میکرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_جواب سلام واجبه... البته میدونم که اول گفتنش مستحبه ...!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خیره تو چشمام زل زده بود و هنوز داشت تق تق میکرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشمامو بستم وگفتم: این کار ونکن...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مسخره گفت: هنوز حرص میخوری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نخورم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خودکار و پرت کرد روی میز وگفت: فکراتو کردی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اره...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از جاش بلند شد ولبه های کتشو عقب دادو دستهاشو توی جیب جین سیاهی که دو ماه پیش خریده بودم فرو کرد و گفت: حرف اخرت چیه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-حرف اخرم چیزی نیست که تو دوست داری بشنوی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شونه هاشو با بی قیدی بالا انداخت وگفت: خوبه ... به هر حال مهریه ات اماده است... هر وقت اماده بودی بگو بریم اقدام کنیم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-من حرفی از طلاق زدم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تعجب بهم خیره شد از سر شونه بهم نگاه میکرد ، با همون خیرگی گفت: پس چی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-برگشتم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با طعنه گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بعد از سی و دوروز... لطف کردی...!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خواهش میکنم... قابلی نداشت...!!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به سمت پنجره رفت وگفت: کجا بودی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-فکر کن پیش سپنتا بودم و تمام این یک ماه و دو روز و با اون وقت میگذروندم.... بدون اینکه هیچ عذاب وجدانی داشته باشم... شب تا صبح. صبح تا شب...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تند به سمتم چرخید وگفت: نیــــــــاز...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با لبخند جواب حرص صورتشو دادم وگفتم: این چیزی نبود که دوست داشتی بشنوی...؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دندوناشو روی هم سایید و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-این چیزیه که خودت دوست داری بگی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مردا غیر قابل پیش بینی ان... در عینی که دوست دارن به شکشون اطمینان پیدا کنن اما به همون اندازه دوست دارن شکشون یه دروغ محض باشه... این طور نیست اقای...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرشو تکون داد وگفت: حرفای پر کنایه ات کی میخواد تموم بشه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-هروقت شک وابهام تو تموم بشه... اقای مهندس...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با عصبانیت گفت: به من نگو اقای مهندس...!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-تو اینم شک داری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نیاز...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چه جور ادمی هستی که حتی نمیتونی چند لحظه اعصابتو تحت کنترلت داشته باشی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شقیقه هاشو فشرد و خودشو پرت کرد روی صندلیش... از جام بلند شدم ویک لیوان اب براش ریختم وگفتم: کاش اونقدر که دیگران واروم میکردی خودتم میتونستی اروم کنی... همیشه همینی... سعی میکنی برای دیگران بری بالای منبر ولی هیچ وقت به حرفهایی که میزنی اعتقاد نداری... هرچند من اشتباه میکنم انگار ... قبلا هم نه بقیه رو اروم میکردی ... نه منو... نه خودتو... نه سپنتا رو...!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به صورتم خیره شد وگفت: چرا برگشتی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چون زنتم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

انگشت اشاره اش رو دور تا دور لیوان چرخوند وگفت: اگه یک سال پیش بود میگفتی چون دوستم داری...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کرکره رو کنار زدم وبه خیابون و رفت امد پر ازدحام اتومبیلها و ادم ها خیره شدم وگفتم: یک سال پیش ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

"یک سال پیش و تو ذهنم پررنگ کردم ... عدد یک که به سال چسبیده بود... شاید منظور یک سال ونیم پیشه یا حتی دو سال پیش، اما نه صرفا تمام و کمال ، فقط یک سال پیش."

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اهی کشیدم و ادامه دادم:یک سال پیش؟ ... یک سال پیش یه عاشق پیشه ی احمق بودم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-حالا چی هستی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-یه احمق عاشق پیشه...!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهم نگاه کرد وگفت: از سپنتا چه خبر؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-دیشب خیلی هات بود ... میخواست بیاد سراغم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نــــیــــــاز...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چیه؟ به اندازه ی یک ماه و چهار روز و هشت ساعت و سی یک ثانیه ... سی دو ... سی وسه... سی وچهار... سی و پنج... سی و شیش...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بس کن...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-به این اندازه از دوستِ ... مکثی کردم . به چشمهای مشوشش خیره شدم اهسته گفتم: ... خیالت راحت باشه اقای مهندس!...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-به من نگو اقای مهندس...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-به مهندس بودنتم شک داری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چیزی نگفت وفقط بهم خیره شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

میز ودور زدم . به سمت قفسه ی کتابخونه که در کنج اتاق قرار داشت رفتم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- یه سوال ... به مهندس بودنت بیشتر شک داری یا به خیانت من با سپنتا که از قضا صمیمی ترین دوست شوهر فعلیمه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کلافه موهاشو تو چنگش گرفت وجوابمو نداد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبه ی میز نشستم وگفتم: اون موقع که با سپنتا بودم اونم به تو شک داشت وبه اینکه مبادا من باتو رابطه ای داشته باشم... مسخره است نه؟ حالا همین شک وتو داری... زندگی من شده شک ... تردید... شک... تردید... ابروهامو بالا دادم و به چهره ی دمغش نگاه کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نیاز...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-هوم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-کجا بودی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خونه ی یه دوست...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-یک ماه تمام... چطور تونستی بی خبر بذاری وبری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-میخواستم فکر کنم... میخواستم فکر کنی... میخواستم در ارامش تصمیم بگیرم... میدونستی زنده ام... همین کافی بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نیاز...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهش نگاه کردم. عصبی بود... پشت پلکش می پرید.فکش منقبض شده بود.اینا همه ی حالتهایی بود که نشونم میداد داره هر لحظه بیشتر و بیشتر عصبی میشه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چرا اینقدر اسممو صدا میزنی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با عصبانیت از جاش بلند شد . رو به روم ایستاد و گفت: یک ماه تمام معلوم نیست کدوم گوری بودی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بخاطر همین اسممو مدام صدا میزنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-لعنت به تو... که...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-هیششش...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشمامو بستم وباز کردم ... نفس عمیقی کشیدم و شروع کردم به معکوس شمردن:ده... نه... هشت... هفت ...!...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بلند سرم داد کشید: نیاز خفه شو... تمام این مدت کجا بودی؟ سرت به چی گرمه؟ چطور تونستی یک ماه تموم بی خبر بذاری وبری... حتی نمیدونم زنم کجا رفته... کجا بوده؟ میدونی کل شهر ودنبالت گشتم... از بیمارستان و خونه ی اقوام واشنا بگیر تا پزشکی قانونی.... فکر میکردم دزدیدنت....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-لابد سپنتا...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستشو برد بالا که بزنه تو صورتم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چهره اش منقبض بود. میتونستم عرق نشسته روی شقیقه اش رو ببینم... دستش با فاصله ی کمی از صورتم هنوز بالا بود ، میخواست بزنه ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خیره تو چشمهام بود و منم منتظر که دستش روی صورتم فرود بیاد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما نزد.... اروم دستشو پایین اورد ... در اتاق باز شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شکوری اهسته پرسید: حالتون خوبه اقای مهندس؟ طوری شده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با حرص گفت: شما بفرمایید خانم شکوری.... بیرون ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شکوری با حرص در و بست و گفت: چشم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به سمت صندلی رفتم وروش نشستم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از توی کیفم ... ادامس نیکوتین و همراه با سیگار وینستون دراوردم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با مسخره گفتم: سپنتا بهم ادامسشو معرفی کرد که سیگارشو ترک کنم...! به ادامسش معتاد شدم ... دوباره سیگار میکشم که ادامس نیکوتین رو ترک کنم... الانم دیگه نمیتونم هیچ کدوم و کنار بذارم... جالبه اقای مهندس مگه نه؟... حالا هم میجوم... هم میکشم... ببین به کجا رسیدم که با سیگار و ادامس اروم میشم!!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرشو با حرص تکون داد وگفت: برمیگردی خونه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نه تا صبح میخوام تو شرکتت بمونم.سیگار بکشم و ادامس بجوم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کمی در اتاق راه رفت . چند لحظه بعد اهسته گفت: بریم یه شامی بخوریم... بعدمیریم خونه... امشب باید تکلیفمو با تو روشن کنم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اُ اُ ... تو تنها کسی نیستی که برای این زندگی تصمیم میگیری...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

واز جام بلند شدم وگفتم: من ماشین دارم... تو هم که ماشین داری... بریم رستوران (...) دلم شیشلیک میخواد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چیزی نگفت و منم از اتاقش رفتم بیرون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

توی ماشین نشسته بودم . به سمت پاتوق همیشگیمون میروندم. اونم پشت سرم میومد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با صدای موبایلم خم شدم تا از داشبورد برش دارم.... سپنتا بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بله؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سلام...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چیکار داری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-کلید ها رو کجا گذاشتی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-دادم به مش رحیم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چه خبر؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حرفی نزدم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نمیتونی حرف بزنی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بتونمم میلی ندارم با تو حرفی بزنم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-فقط خواستم بگم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

میون حرفش پریدم وگفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خداحافظ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گوشیمو پرت کردم تو داشبورد ویه سی دی تو ماشین گذاشتم وصداشو تا اخر بلند کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از ماشین پیاده شدم... دنبالم اومد وگفت: کی بهت زنگ زد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-همونی که یه ماه و دوروز خونه اش بودم... وبه چشمهاش خیره شدم... تاکی میخواست این شک و از خودش دور کنه... تاکی میخواست؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با هم وارد رستوران شدیم... گره ی کراواتشو شل کرد وگفت: چی میخوری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به ساعت مچیم نگاه کردم وگفتم: دقیقا چهل و پنج دقیقه ی پیش بهت گفتم که هوس شیشلیک کردم... حافظه ات به اندازه ی 45 دقیقه هم یاری نمیکنه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفسشو فوت کرد وپیش خدمتی وکه داشت از کنار میزمون رد میشد وصدا زد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سفارش غذا و مخلفاتشو داد ... از جام بلند شدم تا دست و رومو بشورم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به اینه خیره شدم ... موهای هایلایتمو زیر شالم فرستادم... رژ گونه ام کاملا محو شده بود. دستهامو شستم وباز به خودم نگاه کردم... نفسمو فوت کردم. اصلا دلم نمیخواست بغضی که تو گلوم بود اجازه ی خروج داشته باشه... اشکهایی که گیر کرده بودن، اجازه ی فرود داشته باشن! نفس عمیق کشیدم وشروع کردم تا ده شمردن... یک ... دو... سه ... چهار... پنج... شش ... هفت... هشت ... نه... ده!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از دستشویی بیرون اومدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اخمهاش تو هم بود. گوشیم دستش بود. صندلی و عقب کشیدم و مقابلش نشستم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تمام صورتش منقبض بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با عصبانیت گفت: سپنتا بهت زنگ زده بود؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-تو که داری می بینی... هنوزم شک داری ؟ اگه بگم نه خوشحال میشی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باعصبانیت کف دستشو به میز کوبید وگفت: پس تمام این مدت وپیش اون عوضی بودی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-عوضی اونه یا تو؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چیزی نگفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهشو ازم گرفت...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زمزمه کردم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اون عوضیه یا تو که زنتو بهش معرفی کردی؟...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفس پرحرصی کشید و با دو دست موهاشو عقب کشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حالم از اینکه تو کارم فضولی میکرد بهم میخورد. اینم میدونست که چقدر بدم میاد مثل موش و گربه رفتار کنیم... اما هنوز تو شک بود و تردید... هنوز بهم اعتماد نداشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بیزار بودم از این حرکتاش... ازاین بی اعتمادیش!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گوشیمو پرت کرد سمتمو گفت: خیلی اشغالی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نه به اندازه ی تو که به زنتم رحم نکردی... یا بهتر بگم . به دوستت رحم نکردی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مثل همیشه از این شاخه به اون شاخه پرید با پوف بلند بالایی بحث و خاتمه داد و حرف دیگه ای رو پیش کشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با لحن خاصی گفت: چرا دروغ گفتی که دو ماه و چهار روز و هشت ساعت ازش خبری نداری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به ساعت مچیم نگاه کردم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یک ساعت پیش این حرف و زده بودم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهش نگاه کردمو گفتم: دقیقا شصت دقیقه قبل گفته بودم که هوس کردم شیشلیک بخورم... این مدت زمان بی خبری از سپنتا حد اقل نیم ساعت قبل تر از هوس شیشلیک بود... اون یادت بود اما این نه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفسشو تند بیرون فرستاد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-دروغ نگفتم اقای مهندس... من ازش هیچ خبری نداشتم... تا همین تماس چند دقیقه پیش...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-پس چرا گفتی دوستی که تو توی خونه ی خراب شده اش بودی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خونه ی اون بودم... خونه ی دوستم.... یا بهتر بگم... خونه ی دوستت... و بهش نگاه کردم .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از بهتش هیچ عکس العملی نشون ندادم... نفسمو فوت کردم و کمی دلستر توی جام ریختمو سرمو با نوشیدن طعم استواییش گرم کردم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هنوز میخ بود... هنوز شوک بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه لبخند کج زدموگفتم: چرا همتون ذهن کثیفی دارید.... فقط داری به این فکر میکنی که یک ماه ودو روز و با سپنتا بودم.... حتی یک لحظه هم به ذهنت خطور نکرد که شاید اون تو خونه نبوده باشه ....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشماشو بست وباز کرد وگفت: نمی فهممت نیاز....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-منم تو رو نمی فهمم... کلید خونه ای که خودم طرحش و کشیدم و داشتم... دوست سابقمو ندیدم... به جز تو با هیچ احد دیگه ای هم رابطه نداشتم... دستمو روی سینه ام گذاشتمو انگشت اشاره امو به سمت بالا گرفتمو گفتم: به خودش قسم... من خبطی نکردم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشمامو بستم وگفتم: به تمام قدیسین قسم.... به بارالهی متعالی.... من به تو خیانت نکردم... آه ای پروردگار... من را هم اکنون به اتش بکش اگر دروغ سرخ بر زبان جاری میکنم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نیاز .... تمومش کن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چیه... معجزه ی خدا رو هم قبول نداری؟ دیدی به اتش وعذاب گرفتار نشدم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-محض رضای خدا جدی باش!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-جدی باشم که تو همچنان به مزخرفاتت ادامه بدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفسمو بیرون فرستادم... اهسته گفتم: نمیخوای تمومش کنی؟ بذار برای یه بارم که شده در ارامش غذامونو بخوریم....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ هیچ وقت فکر نمیکردم زندگیم به این روز بیفته...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چرا؟ اینقدر از حضورم ناراضی هستی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-عذاب وجدان دارم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-به خاطر سپنتا ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-من و اون درست مثل برادر بودیم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سرتو بالاتر بگیر...و بیخیال باش!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اهی کشید وگفت: همیشه سایه اشو روی زندگیم حس میکنم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_میتونی بگی از کی این سایه رو زندگیت افتاد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهشو ازم گرفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-میدونی جفتتون عین همید... میدونی چی جالبه؟ اینکه جفتتون از زندگی خودتون حرف میزنید.... نه زندگی مشترک که یه طرفش منم.... انگار هیچ مردی نمیتونه واژه ها رو جمع ادا کنه....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-همیشه به خاطر مسائل کوچیک ناراحت میشی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خواستم حرفی بزنم که غذامونو اوردن.... پیش خدمت به خاطر اینکه دیر غذا رو سرو کرد عذرخواهی کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مشغول شدم... اونم با بی میلی با غذاش بازی میکرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه کمی از دلسترش خورد وگفت: تو این مدت که نبودی خیلی بهت فکر کردم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-به نتیجه ای هم رسیدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بهم نگاه کرد وگفت: چرا با سپنتا نموندی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-این نتیجه نیست.... سواله...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هنوز سنگینی نگاهشو رو خودم حس میکردم. میلی نداشتم که باز هم به سوالات پر از شک و تردیدش جوابی بدم. خسته شده بودم بس که باید دلیل و توجیه میاوردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به چشمهای خسته اش خیره شدم. لب به غذاش نزده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چرا نمیخوری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفس عمیقی کشید وگفت: یک ساله دارم باهات زندگی میکنم ... هیچ وقت نتونستم واکنش هاتو پیش بینی کنم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بخاطر همین غذا نمیخوری...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با حرص چنگالشو توی بشقابش پرت کرد وگفت: همیشه یه چیزی و به یه موضوع بی ربط و مزخرف ربط میدی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اقای مهندس طبق فرمایش خودتون ... رو زمین که وایسی به اسمونم ربط داری... نفس که بکشی به هوا ربط داری... همه چیز مثل یه زنجیره است که بهم ربط دارن... تو این دنیا هیچ چیزی نیست که بی ربط باشه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-فلسفه بافیت رو هم نمیتونم درک کنم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مهم نیست... من درک میکنم که تو منو درک نمیکنی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ابروهاشو داد بالا وگفت: جدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اره... درک کردن یه مرد چندان کار سختی نیست...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ولی درکم نمیکنی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چون دلم نمیخواد .... چون باید خودمو نبینم تا بتونم تو رو بفهمم... این کار مشکلیه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوزخندی زد و جوابمو نداد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

غذام تموم شده بود ... بهم خیره شد وگفت: بلند شو بریم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-تو نخوردی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-من میل ندارم... بلند شو...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رو به پیش خدمت صدا زدم وگفتم: ممکنه یه ظرف پلاستیکی برامون بیارید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پیش خدمت سرشو تکون داد و کسرابا بهت گفت: نیاز ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-دیگه نمیترسم شأنم بیاد پایین...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرشو تکون داد وگفت: خوبه... پرهیزکار شدی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_گاهی از رفتارات سرسام میگیرم کسرا!!!...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کسرا: من چی؟ من باید از رفتارای تو چی بگیرم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جوابشو ندادم مشغول شدم و غذاشو توی ظرف ریختم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در وبا کلید خودم باز کردم، کلیدی که یک ماه بیشتر بلااستفاده آستر کیفمو نخ کش کرده بود . نفس عمیقی کشیدم، بوی نبودنم تو خونه بیداد میکرد. وارد خونه شدم ، اونم داشت کفش هاشو توی جا کفشی میذاشت. پشت سرم بود ومیتونستم حضور و گرمای تن و نفس هاش و حس کنم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حتی میتونستم نگاه پر از شکش رو که روی من ثابت بود و حس کنم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بدون تماشای دکور خونه ای که بیشتر از سی و دوز نبودنمو به رخم میکشید به اتاق رفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لباس هامو عوض کردم ، آینه ی جدیدی به میز کنسول نصب شده بود، کمی به دست و روم کرم زدم و از دستشویی توی اتاق استفاده کردم ،رغبتی نداشتم به هال برم بعد از تموم شدن مسواکم از سرویس بهداشتی که کنج اتاق بود بیرون اومدم .روی تخت دراز کشیده بودم... کسرا وارد اتاق شد اروم کنارم دراز کشید وگفت: بیداری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اره...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-به چی فکر میکنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-به سپنتا...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با غیظ گفت: ممکنه مسخره بازی وبذاری کنار؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-این چیزیه که تو دوست داری بشنوی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-من دلم میخواد تو صادق باشی نه اینکه چیزی وبگی که من دوست دارم بشنوم....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-پس اعتراف میکنی که دلت میخواست بشنوی من دارم به سپنتا فکر میکنم و احتمالا دنبال یه بهانه برای دعوا و بحث بودی؟ مگه نه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روی تخت نشست وگفت: تو مشکلت چیه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-من مشکلی ندارم.... این تویی که مدام در حال ایراد گرفتنی... و فقط وفقط خودتو میبنی وخودتو قبول داری... تویی که مقصری کار به اینجا بکشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفس عمیقی کشید وگفت:برگشتی بمونی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_میترسی که بمونم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفس کلافه ای کشید... جوابمو نداد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_از چی میترسی کسرا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کسرا روی تخت خودشو پرت کرد وگفت: از تو نیاز... از تو میترسم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفس عمیقی کشیدم. چراغ خواب کنار تخت و روشن کردم . کسرا بهم نگاه میکرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آه خسته ای کشیدم و پرسیدم:هنوز دوستم داری کسرا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوزخند تلخی زد و بغضی گلومو گرفت. بهش نگاه کردم. بهم خیره بود...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کمی از نور توی صورتش افتاده بود. چشمهای عسلیش برق میزد. با اخم و فکی منقبض... نگاه سردش باعث لرزم شد.با این همه لبخندی زدم . دست توی کیفم کردم . پاکتی از توی کیفم که درست کنار پاتختی بود در اوردم. به ارنجش تکیه داد و پاکت و ازم گرفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روش با خط خوشی نوشته شده بود: "برای دوست و برادرم کسرا به همراه بانو"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شوق فشردن دستهای شما برایمان انتظاری است شیرین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به نام خالق عشق

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هنگامه و سپنتا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بس كه لبريزم از تو، مي خواهم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چون غباري ز خود فرو ريزم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زير پاي تو سر نهم آرام

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به سبك سايه تو آويزم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آري، آغاز دوست داشتن است

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گر چه پايان راه ناپيداست

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من به پايان دگر نينديشم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

كه همين دوست داشتن زيباست..."فروغ.فرخزاد"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زندگی تنها یادگاری از محبت هاست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دست در دست هم نهادیم وسفر دوستی اغاز کردیم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در انتظار حضور گرم و صمیمانه ی شما هستیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سمیع زاده و زارع

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

**************************

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فصل یک:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حدود دو سال قبل

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

**************************

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با دستهای خیس عرق درحالی که ضربان قلبم به تندی تو سینه می کوبید شماره رو گرفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاه های سنگین اطرافیان و حس میکردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بوق اتومبیل و چراغ قرمز سر چهارراه هم مزید بر علت شده بود تا کلافگیم دوچندان بشه. هم جنس های فضول زیادی خیره خیره نگام میکردند و این عصبیم میکرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بی توجه به نگاه ها دوباره شماره رو گرفتم. بار قبل اشغال میزد. صفحه ی گوشی لمسیم بخاطر دست خیس عرقیم کمی کند کار میکرد. دیگه زیادی قدیمی شده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با شنیدن صدای سیما که گفت:من سر قرارم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفس راحتی کشیدموگفتم:دارم میام...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سیما: نیاز یه ذره به اعصابت مسلط باش!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دیگه منتظر جمله ی بعدی نموندم. چطور میتونستم؟ چطور میتونستم مسلط باشم؟ اصلا چرا باید مسلط می بودم؟دوست داشتم به زمین وزمان چنگ بزنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همه چیز درهم و باهم گره خورده بود. لبمومیگزیدم وزانوهامو مدام چپو راست میکردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستهام همچنان عرق میکرد و دود و دم و هیاهوی خارج از اتوبوس و نگاه خیره و کنجکاو زنان داخل اتوبوس همه و همه باعث میشدند تا واقعا فکر کنم اصلا هیچ توجیهی نیست تا به خودمو اعصابم مسلط باشم!!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با دیدن محل مورد نظر که کمی جلوتر از ایستگاه مربوطه بود، خودم و به جلوی اتوبوس رسوندم. امیدوار بودم راننده قبل از ایستگاه بایسته!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از راننده خواهش کردم و اون روی ترمز زد. در باز شد. یک نفر فرصت طلب هم پیاده شد!کارتمو را ازکوله دراوردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از پله ها پایین رفتم و جلوی دستگاه ایستادم دستمو دراز کردم وکارت اعتباری به دستگاه چسبوندم با صدای تک بوقی نفس کلافه ای کشیدم و از اتوبوس فاصله گرفتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فورا جوی بزرگ بی ابی رو با گام بلندی طی کردم و خودم رو به کافی شاپ رسوندم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سیما کنجی نشسته بود و سرش هم تو گوشی خم. احتمالا داشت به من یا پیام میداد یا زنگ میزد. به سمت میز رفتم .سلام خفه ای گفتم و خودم روی صندلی سیاه پرت کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سیما یه لحظه نیم خیز شد وگفت:وای نیاز... داشتم بهت اس ام اس میدادم. چی شده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پسرجوونی جلو اومد تا سفارش بگیره.سیما اشاره کرد بعدا و پسر رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستهامو روی صورتم گذاشتم چند نفس عمیق و پشت سر هم کشیدم ... لرزش لبها و چونه ام دست خودم نبود .سخت زمزمه کردم : سیما دارم خفه میشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سیما کمی صندلی اشو جلو کشید و گفت:نیاز یه کلام بگو چی شده ... داری منو میکشی... مامانمم نگرانت شده بود. صداتو که پای تلفن شنید فکر کرد چی شده...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به نقطه ی نامعلومی روی میز خیره شدم و سیما گزینه ها رو ردیف کرد:حال پدر ومادرت خوبه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوزخندی زدم و سیما گزینه ی دیگه ای انتخاب کرد:نادین باز گند بالا اورده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به علامت نفی سرمو تکون دادم و سیما اروم پرسید:خاله ات اینا باز چیزی گفتن؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه قطره اشک بدون اجازه ی من راه خروج و پیش گرفته بود . با سر انگشت پاکش کردم و گفتم: نه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سیما: کیوان مزاحمت شده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_نه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سیما:فرزاد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ ... سیما نه... یه چیز افتضاحه که تا اخر عمرتم بهش فکر کنی عمرا بتونی حدس بزنی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سیما کلافه گفت:یه کلام بگو چه مرگته ... اه ...!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفس عمیقی کشیدم و سعی کردم لرزش چونه امو کنترل کنم ، بی ثمر بود چون بدتر صدام خش دار و گرفته تر شد درهمون حال گفتم: ابرومون داره میره... ابروم رفت... حس میکنم بدبخت شدم!!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سیما با چشمهای گرد شده از نگرانی گفت:نیاز خواهش میکنم بگو چی شده... داری منو می ترسونی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دماغمو بالا کشیدم چطوری میتونستم حرف بزنم؟ یا توضیح بدم یا توجیه کنم یا بحث کنم یا ... خدایا این دیگه چه مصیبتی بود؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرمو بین دستهام گرفتم و با ز به نقطه ی نامشخصی زل زدم.چشمهام قدرت حفظ و نگهداری اشکهامو نداشتن و اونها بی مهابا روی صورتم غلت میزدند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دیگه علنا داشتم گریه میکردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سیما بدون اینکه تلاشی کنه تا مسیر نگاهمو تعقیب کنه اهسته پرسید:با کسرا مشکل پیدا کردی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شدت گریه ام بیشتر شد وگفتم: حالا چطوری به کسرا بگم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سیما پوفی کشید و گفت:نیاز چی شده؟ موضوع چیه؟ میخوان زوری شوهرت بدن؟ نکنه کیوان؟؟؟بلایی سرت اورده...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_ نه... هیچ کدوم. اصلا موضوع من نیستم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سیما: خفم کردی... پس چی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با هق هق خفیفی گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_با چه رویی بگم چی شده...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سیما:به قران میزنمت...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دماغموبالا کشیدم .دیگه داشتم به هق هق میفتادم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سیما مضطرب مفصل انگشتهاشو می شکست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبمو گزیدم و درحالی که به تصویر خودم که روی میز سیاه رنگ کافی نقش بسته بود ، خیره شدم، اهسته گفتم: مامانم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سیما هول گفت: خاله مریم طوریش شده؟ چی شده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

محکم لبموبین دندون هام فشار دادم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حقیقت به زبونم نمیومد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفس عمیق دوباره ای کشیدمو اروم تر گفتم: نه... فقط...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سیما خیره نگام میکرد و من اروم گفتم:مامانم حامله است!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سیما مات به من خیره شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مسلما اشکهایی که بی مهابا روی صورتم غلت میخوردند شوخی نبود یا استرسی که قبل از دیدارمون تو کلام من مشهود بود یا این که حتی یک شونه هم نزده بودم به موهای اشفته ام که زیر شال مشکی سفید کهنه ام بد فرم مونده بودند هیچ کدوم باعث نمیشد تا سیما یه درصد فکر کنه که دارم باهاش شوخی میکنم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وای که چه نیاز مبرمی داشتم تا یکی بهم بگه این ماجرا یه شوخی احمقانه است.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سیما اونقدر شوکه بود که نمیدونست چه بگه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مادر دوستش ، که استاد دانشگاه بود که چهل وچهار سال سن داشت که من دختر بیست ودو ساله اش بودم که یه پسر بیست و شش ساله داشت حالا حامله بود؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چند لحظه به سکوت جفتمون گذشت واقعا انگار سیما نمیدونست برای دلداری من چه واکنشی باید نشون بده . در اینکه من نیاز نامجو ، واقعا نیاز به دلداری داشتم شک نبود اما... بیشتر نیاز داشتم تا کسی بهم بگه امروز احمقانه ترین شوخی دنیا رو مادرم باهام کرده!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از سکوت خسته شدم و نفس عمیقی کشیدم و رو به سیما که در فکر بود گفتم: می بینی ... می بینی سیما ... بدبخت شدم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سیما پوفی کشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چند لحظه بهم زل زد ... مستقیم بدون اینکه پلک بزنه به من نگاه میکرد من هم به چهره ی سبزه و صورت گرد و تپلش که ته چهره اش به شادی میزد نگاه میکردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشمهای میشی خوشرنگی داشت و مژه های بلند. دوست هشت ساله ام بود . ازدوره ی دبیرستان تا به الان ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفس عمیقی کشیدم و سیما با لبخند کجی و معوجی گفت: اخه چرا ؟خیلی خلی... خیلی هم حاد نیست... خوب میتونه سقط کنه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بی توجه به مکانی که توش حضور داشتیم بلند گفتم:یه بچه ی پنج ماهه رو؟؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سیما شوکه تر ازقبل گفت:چـــــی؟ 5ماهه مامانت حامله است؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستی به پیشونیم کشیدم ... باز گریم گرفت و با صدای خش داری گفتم: اره... 5 ماهه حامله است من حتی پنج ساعت هم نیست که خبردار شدم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سیما کلافه گفت: مگه میشه ... مامانت چطوری نفهمیده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ارنج هامو لبه ی میز دودی گذاشتم و اروم با انگشت اشاره شقیقه هامو ماساژ دادم و گفتم: فکر میکرده یائسه شده ... ولی حامله است. سر ظهر برگشته به من میگه دکتره یه کاری کرد که صدای قلبشو بشنوم!!! خدایا...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سیما لبشو محکم زیر دندون گرفت تا خنده اش کاملا کنترل بشه ، هرچند به هیچ وجه موفق نبود سرمو پایین انداختم از حالا باید این سر به زیری و یاد میگرفتم وگرنه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اره سیما میخندید باید هم میخندید... درواقع خودم هم میدونستم بیشتر از اینکه گریه دار باشه خنده دار بود. اما نه از نوع خنده دار مسخره ، بیشتر خنده دار از نوع خوشحال کننده! ولی برای من یه عذاب علیم و دردناک بود! من بیست و دوسالم بود ورود یه بچه ی جدید ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کاملا ناگهانی به سمتش چرخیدم هنوز میخندید ... با حرص و اخم پهنی گفتم:اره بایدم بخندی... خنده دارم هست... شدیم مسخره و مضحکه ی عام وخاص!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سیما عمیق تر لبخندی زد وگفت:نیاز باور کن اونقدرا هم که فکر میکنی بد نیست... خدا خواسته دیگه ... قسمت بوده که ... خواست حرف دیگه ای بزنه که وسط حرفش پریدم ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با شماتت گفتم:اگر پارسال با کیوان ازدواج میکردم خانم دکتر نامجو الان صاحب یه نوه بود نه یه ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باقی حرفمو خوردم ... کلافه بودم!!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سیما دستهاشو درهم قلاب کرد وگفت:پدرت چی میگه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هیستریک بلند داد زدم: خیلی خوشحاله!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سیما دیگه نمیتونست خودشو کنترل کنه بلند زیر خنده زد .

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

منم با غیظ گفتم:سیما ... سیما خواهش میکنم نخند... سیما تو رو خدا... من بدبخت شدم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سیما دستش و روی دستم گذاشت وبا صورتی که انتهاش هنوز پر از خنده بود گفت: نیاز چرا سخت میگیری...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با بغض گفتم:کسرا بفهمه چی؟ مادر من حامله است ... مادر من که نزدیک نوه دار شدنشه... سیما خیلی مسئله ی بدیه... مامان من 44 سالشه ... استاد دانشگاهه... پدرم مهندسه... میدونی چقدر این اتفاق ناجوره؟ بخدا اگر بدونی... خنده دار نیست... ابرومون رفته!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سیما با کلامی که مزه ی شوخی می داد گفت:چه ابرو ریزی ای؟؟؟ مامان و بابات سن و سالی ازشون گذشته درست ولی این چه اشکالی داره؟حکمت خداست ... هم سن وسالای مامان تو هزار تا درد و مرض دارن دور از جون مریم جون ... اینقدر سلامت هست که صاحب یه نی نی شده!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داشتم دیوونه میشدم با دندون قروچه گفتم:سیما به قران میزنمت...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سیما با خنده گفت: نیاز تو رو خدا بیخیال... این خیلی بامزه است که تو صاحب یه... وایسا ببینم مامانت پنج ماهه است؟ بچه چیه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خشک گفتم:پسر!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سیما چشمهاش برقی زد وگفت: خوبه که ... صاحب یه داداش دیگه هم میشی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با حس دردی بی درمون داشتن گفتم: سیما... سیما میکشمت... این بدترین اتفاقی بود که میتونست رخ بده! من جواب مردم و چی بدم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سیما ابروهاشو بالا داد و گفت:واه ... نیاز خل شدی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پرت گفتم: بابام با پسرش نیم قرن تفاوت سنی داره... وای خدا اقا شاپور نامجو پنجاه سالشه داره دوباره پدر میشه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سیما میون حرفم پرید و گفت:ولی دلش حسابی جوونه... اخی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفس عمیقی کشیدم خوشبختانه چشمه ی اشکم فعلا خشک شده بود .با یه لحن جدی گفتم:سیما ... میفهمی اون بچه به دنیا بیاد چی میشه؟وقتی بیست سالش بشه مامان من 64 سالشه .... بابام هفتاد سالشه! میفهمی این یعنی چی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سیما:اره نیاز اون موقع تو هم سن مامان خودتی... 44 سالته ... یهو دیدی خودتم تو این سن بچه دار شدی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

میخواستم جیغ بکشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با حرص گفتم:این امکان نداره!!! من خودمو میکشم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سیما بلند خندید و من با اخم وتخم ادامه دادم: اره بخند ... بایدم بخندی... این اتفاق برای خودت میفتاد چی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سیما: باور کن خیلی خوشحال میشدم... اصلا خودم ازش مراقبت میکردم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

میخواستم سرمو به میز بکوبم... کلافه گفتم:چرا هیچکس منو درک نمیکنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سیما: اخه مشکل تو چیه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خسته گفتم: کسرا...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سیما:کسرا ؟ مگه به کسرا گفتی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
شما به این رمان چه امتیازی میدهید؟
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • مریم عباسی

    00

    خوب بود خدا قوت،ولی کاش نویسنده محترم جلد دومی برای این رمان در نظر میگرفت

    ۲ ماه پیش
  • ناشناس

    00

    به نظرم سبک علالدینی داشت و کاراکتر نیاز چه جوری هم درس می خوندی هم رل داشتی بعد چرا مذهبی چرا ۷ سال اختلاف سنی خب البته به نظرم تلخ بود

    ۲ ماه پیش
  • مَلـــیِ

    ۲۳ ساله 100

    باید جزو رمان هایی که قبل ازدواج باید حتما خوند قرار بگیره.مهم نیست نتیجه چی میشه و پایانش چیه،مهم کُلی درس هست که لا به لای خطوطش هست،این رمان صرفا جهت سرگرمی نیست.ممنونم از نویسنده.

    ۴ سال پیش
  • Madi

    ۱۹ ساله 00

    سلام شما رمان هایی با این مضنون و محتوا سراغ دارید برای خوندن؟

    ۹ ماه پیش
  • مریم

    ۳۷ ساله 00

    دقیقا

    ۲ ماه پیش
  • ندارضای

    00

    عالی بودخداقوت

    ۲ ماه پیش
  • طنین

    ۱۸ ساله 00

    نیاز مونده بود فقط بیاد به من ب..ده

    ۳ ماه پیش
  • Narges

    ۲۸ ساله 00

    بااین حال داستان خوب وآموزنده ای بودفقط ای کاش خانم روحی عزیزیه جلددومی هم در نظرمیگرفتن برای این رمان.چون بنظرم رمان نصفه موند.دوست داشتم بدونم در ادامه چجوری بامشکلاتشون کنار میان.خسته نباشید♡

    ۳ ماه پیش
  • Narges

    ۲۸ ساله 00

    اماباید به نظرات و سلایق طرف مقابل هم توجه کرد که نیاز با دلایلی که برای خودشم حتی قانع کننده نبود به حساسیتهای شوهرش توجهی نمیکرد.البته که کسری هم کم کم کاری نکرد تو این زندگی.هر دو طرف مقصربودن

    ۳ ماه پیش
  • Narges

    ۲۸ ساله 00

    کج گذاشته شد این ماجرا تا ثریا کج پیش رفت.برای تداوم یه زندگی مشترک صداقت خیلی مهمه که متاسفانه نیاز این صداقتو نداشت،حالا یا از ترس یا از هرچیزی،وقتی وارد یه زندگی مشترک میشی درسته نبایدمحدود شد اما

    ۳ ماه پیش
  • Narges

    ۲۸ ساله 00

    اول خسته نباشید به نویسنده عزیز،داستان خیلی به واقعیت نزدیک بود و خیلی آموزنده بود و من لذت بردم از خوندنش با اینکه وقت زیادی رو هم ازم گرفت اما واقعا می ارزید.آجر این زندگی و بنظرم نیاز از اول کج گذا

    ۳ ماه پیش
  • ناشناس

    00

    عبرت آموز بود نیاز کوچولوی بی چاره چه قدر تلخه اختلاف طبقاتی ، عقیدتی

    ۸ ماه پیش
  • Madi

    ۱۹ ساله 00

    میشه نویسنده عزیز یه بخش دومی هم برای این رمان در نظر بگیره خیلی خوشم اومد از قلمشون ولی آخرش برام گنگ بود

    ۸ ماه پیش
  • لیلا

    10

    اگه کسی متاهل باشه وتجربه چندسال مشکلات پرپیچوخمهای روحی و روانی روباهمسرش تجربه کرده باشه ازته قلبش این رمانوداستانو باور میکنه.خیلی واقعیه عزیزم دست مریزاد ازاعماق قلبم با داستانت همراه شدم مرسی❤️

    ۱۱ ماه پیش
  • معصوم

    ۲۳ ساله 02

    رمان خوبی بود اما نیاز واقعا با هرزه تفاوت آنچنانی نداشت روهصاب بود این همه پنهون کاری میکرد بعد توقع داشت کسرا باورش کنه هرچی جای کسرا بود قیدشو میزد

    ۱ سال پیش
  • 0۰۰

    00

    رمان قشنگی بود فقط ای کاش خود درگیری های ذهنی نیاز کمتر بود که واقعا حوصله سربر بود

    ۱ سال پیش
  • R

    29

    چهل و هشت فصل؟!🤯😵خدایا صبر نویسنده های این رمانو به ما هم عطا بفرما🤲😶نخندین بگین آمین :)

    ۳ سال پیش
  • Nameless

    20

    یک نویسنده با نوشته هاش زندگی میکنه و به نظر من اصل رمان، همینه که طولانی باشه اما چاپی تا همراه با برگ برگ طبیعت داستان آدمارو بخونی

    ۱ سال پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.