رمان فضول دختر به قلم حوریه رادان فر
باران يک دختر خيلي شاد و تقريبا طنزه که يک نظريه ي فوق العاده داره … پس زدن = جذب شدن … البته اين يکي از هزاران نظريشه … براي وکالت درس مي خونه و در حال حاضر چندين پرونده توي اتاقش داره … که اين پرونده ها هر کدوم مسئله ي خصوصي يک زوجه که توشون دخالت مي کنه … عاشق فضولي و به هم رسوندن آدما و از طرفي از هم دور کردنشونه اما مهم ترين پروندش اينه … ازدواج خواهرش بهتا با ماني که لازمش جدايي خواهرش از اميد ، معشوقشه … که همين پروندش اونو به جاهاي باريک مي کشونه … خيلي خيلي خيلي باريک که خوندنش پر از هيجانه ..پایان خوش
تخمین مدت زمان مطالعه : ۱۲ ساعت و ۳۲ دقیقه
ادامه رمان:
تو محوطه ي دانشگاه نشسته بودم و داشتم مثل هميشه به چند نفر اس ام اس مي دادم ... پيامک بازي جيگر آدمو حال مياره به خدا ... يک تار موهام رو که تو چشمم افتاده بود کنار زدم و براي بيتا نوشتم « مطمئن باش جواب نمي ده دخي ... مي گم نمي ده يعني نمي ده ... به خودت بيش تر از من اعتماد داري ؟»
پشت سرش جواب فاطمه اومد « ديونست اين دختره ...»
و بعد از اون هم جواب ماني « منظورت چيه دقيقا ؟»
خب خب خب ... خواننده ي عزيز داري گيج مي شي ... هر کدوم يک قصه داره ... اول از همه مي ريم سر قصه ي بيتا :
( دو روز پيش )
همون يک قلوپ قهوه اي که خورده بودمو از شدت تعجب تف کردم بيرون و يکم پاشيد روي بيتا ... جيغ کشيد :« بي فرهنگ عياش ... قهوت تفي بود ... پوووف .»
دور دهنمو پاک کردم ، به صندلي تکيه دادم و خون سرد گفتم :« دقيق ترش بزاقي بود ... صورتتو پاک کن شدي عين اين سگاي خال خالي ...»
زير لب گفت :« رواني .» و دستمال از توي کيفش برداشت ...
که يکهو اوج
گرفتم :« آخه تو اصلا مغز داري ؟» و زدم تو سرش ...
جيغ کشيد :«چته آخه ؟ بالا خونه رو دادي اجاره باران ؟»
انگشتمو تو هوا تکون دادم و غر زدم :« خفه ! نخير اصلا فروختمش ... مشکلي داري ؟ بابا ديونه هيچي بلد نيستي اه ... حرصمو در آوردي بيتا مي خوام بزنم خفت کنم .»
ادامو در آورد و گفت :« برو بابا .» قهوه رو کوبيدم رو ميز و گوشيمو در آوردم ...
بابا داشت
زنگ مي زد ... گلوم از بس سر بيتا جيغ زده بودم مي سوخت ... تماسو بر قرار کردم و با لبخند گفتم :« سلام بابايي عزيزم ...»
ـ سلام باران ... خوبي بابا ؟
ـ بله ممنون ... شما خوبي ؟ اهل و عيال خوبن ؟
با چشم غره به بيتا نگاه کردم و همون طور که به بابا گوش مي دادم کتابمو زدم تو سرش و بعد با خنده گفتم :« مرسي بابا جون ... بگو خوبم ... نه من هنوز خيلي کار دارم بابا ... واقعا
امتحانمون سخته ... دارم اين بيتاي خرو مجبور مي کنم بخونه ... شما خودتو ناراحت نکن ... يک کاري مي کنم بخونه ... چيه بابا جان ؟نگراني ؟ قربونت برم به من مي گن باران آتيش ... يک
کاري مي کنم از 100 پايين تر نگيره ... جانم باور نمي کني ؟ بيا الان جلوي چشمت ...» يکي ديگه با کتاب کوبوندم تو سر بيتا و گفتم :« مي زنم تو سرش ... صداشو شنيدي بابا يا دوباره بزنم ؟ چشم نشنيدي دوباره مي زنم اين بيتاي ...» دوباره محکم تر زدم تو سرش با کتاب و با حرص ادامه دادم :« احمقو .» بابا کلافه گفت :« شيطوني نکن باران ... درس نمي خوني بيام دنبالت ؟
بياي اداره خودم بالا سرت وايميسم ...»
ـ نه قربون شما بابا ... مي خونم مي خونم ... خدافظ .
و قطع کردم ... بيتا سمتم حمله کرد و گفت :« خر ديونه ... هي هيچي نمي گم ...» و کتابو پرت کرد تو بغلم ... خب عزيزان اينم وضع درس خوندن من ... کسي مشکلي داره با سازمان ارشاد هماهنگ کنه ... کتابو روي تخت گذاشتم و گفتم :« آخه ... من نمي دونم چه طور تونستم با شما بي استعدادا دوست بشم . عين يک گوله ي برف گل آلود استعدادين به خدا .»
ـ خب اين قدر غر زدي تموم شد ؟ حالا بگو چه خاکي به سرم بريزم ؟
با حرص گفتم :« ديگه چه خاکي مي خواي بريزي ؟ خاک تو سرت احمق .» رو تخت نشست و گفت :« مي زنم فکتو ميارم پايين ...»
ـ من کمربند مشکي دارم ... بي خود جبهه نگير ... اون وقته که کمکت نکنم ...
سرشو تکون داد و گفت :« حالا مي شه جدي باشي ؟» سرمو تکون دادم و گفتم :« بله عزيزم جدي جديم ... اي خاک تو سرت بيتا ... دلم مي خواد ريختتم نبينم .» داد زد :« خفم کردي .» و
رفت از اتاق بيرون ... نفس نفس مي زدم ... آدم اين قدر بي شــــعور ؟ خدايا چي مي شد يکم از اين استعداد بيش از حد منو تو کله ي پوک اينا فرو مي کردي ؟ رفتم سمت ميز ... يک ليوان آب برداشتم و همون طور که به ميز تيکه مي دادم يکم خوردم ... در دوباره باز شد و بيتا اومد تو ... خنديدم و گفتم :« دست از پا دراز تر برگشتي ؟»به ساعت نگاه کردم و همون طور که دست مي زدم گفتم :« آفرين ... 40 ثانيه ... خداييش مي ميرم از شادي مي بينم همتون به من پناه مي برين .»
ـ جون ددي جونت بگو چي کار کنم .
ـ شرمنده ... پرونده زياد ريخته رو سرم .
ـ برو بابا ... پرونده ... برا ما فاز وکيل بودن مياي ... خوبه ترم دومي هنوز ...
روي صندلي پشت ميز نشستم و گفتم :« بيا ببينم چه خاکي تو مخت فرو کنم ... بيا .» رو به روم نشست و ساکت موند ... زدم رو ميز و گفتم :« خب حرف بزن ...»
ـ چه حرفي ؟
ـ ريز به ريزشو بگو ...
سرشو تکون داد و گفت :« ريز به ريزش اين که به کيوان اس دادم و اونم داشت جوابمو مي داد و خلاصه همين طوري که يکهو فاز برداشت گفت باران گفته ازم سيري ... بعدم باز تريپ برداشت
اگه اين طوره ديگه به درد هم نمي خوريم و از اين چرت و پرتا ...» دوباره با حرص گفتم :« آخه من به تو چي بگم ... اين حرفه به يارو زدي ؟ دستت درد نکنه يک ذره هم به من گوش نکني
... حالا اينم نتيجش ...» با خشونت گفت :« من که هنوز به اون جا نرسيدم ...»
ـ عذر مي خوام از قبل ته اين گلو گير کرده بود ...
پوزخند زد و گفت :« گير کرده بود ؟ خانمي شما که يک عالم فحش رو سر من بد بخت ريختي ...» قهوه رو برداشتم و تو يک حرکت سريع همشو پاشيدم تو صورتش ... خشکش زد و دستاشو
بالا برد ... با حرص گفتم :« حالا ديگه ظاهر و باطنت يکي شد ... ديونه ي قهوه اي .» با غر گفت :« اين دومين قهوه ايه که روم خالي مي کني باران .»
ـ بهتر ... تو حلقت که مي ريزم هوشيار نمي شي گفتم کافئين دارشو رو صورتت خالي کنم نه که موجود نا متعادلي هستي ...
ـ ديونه ي ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ لباستو عوض کن بشين ببينم چه غلطي کنيم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزد رو ميز و دوباره از اتاق رفت بيرون . خنديدم و گفتم :« خدايي حال مي کنم رو يکي قهوه خالي کنم ... بايد هميشه دم دستم يک قهوه باشه ...» و به قهوه نگاه کردم ... ديگه قهوه نبود ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلعنتي همشو ريخته بودم روش ... داخل ليوان آب يخ ريختم که مامانش برامون آورده بود مثلا درس مي خونيم جيگرمون حال بياد ... به گوشيم که يک اس ام اس روش اومده بود نگاه کردم و با بي حوصلگي اس ام اسو باز کردم « ببين دخترخانوم تو هرچقدرهم توزندگيت مغرورباشي به يه نفر احتياج داري يكي كه متوجه شه دستت روموقع آشپزي بريدي ونگران نگاهت كنه يكي كه اجازه پوشيدن يه سري لباس هاروبهت نده يكي كه رفتن به يه سري جاهاروقدغن كنه»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوزخند زدم ... باز اين ديونه ... کيوان ... فکر مي کرد با ارشاد من و امر به معروف و نهي از منکر از خر شيطون پايين ميام ... کيوان دوست پسر بيتا بود ... که البته نقش من وسطشون خيلي پر رنگ بود ... نقش من وسط هر زوجي دور و برم خيلي پر رنگه ... به هر حال من کلا عادت داشتم که اذيت کنم ... همه رو اذيت مي کردم ... بيش تر هم شيطنت مي کردم و هميشه پسراي
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدانشگاه و دور و بر از دستم عاصي بودن ... يکيش کيوان ... که هميشه باهاش سر لج داشتم ... هميشه ي خدايي ... اونم هميشه در جوابم همچين اسايي مي فرستاد ... آخه روانـــــي ... يکي نيست بگه آره ما نيازمند به يک پسر ... الان من با شما صلح کنم شما کارهاي بالا رو مي کني عايا ؟ د نمي کني ديه ... اگه مي کردي که وضع بيتا اين طوري نبود ... حالا مثلا مي خواي با من اين کارا رو بکني ؟ اسشو از قبل داشتم ... کاملشو يکي از دوستام برام فرستاده بود ... براي همين اسو البته با حذف قسمت اول که خودش برام فرستاده در جوابش فرستادم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irببين آقاپسر يه قانوني هست كه ميگه :توهرچقدرهم كه قوي باشي به يه نفراحتياج داري يكي كه وقتي ازخستگي باجوراب خوابت ميبره اوناروازپات دربيارهيكي كه تومهموني برات ميوه پوست بگيره يكي كه بهانه ي ازخواب بيدارشدنت باشه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir( با ضميمه ي اين جمله )
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irولي خوابشم ببيني من باشم !»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپسره ي خل ... گوشي رو روي ميز گذاشتم و منتظر اين بيتاي ذليل مرده موندم ... تا اين که با لباس جديدش اومد تو و از همون دور گفت :« قسم بخور جون مانيت که روم ديگه هيچي نريزي ...»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ جلف ترسو ... قسم مي خورم ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجلوم روي صندلي نشست و گفت :« داشتم مي گفتم ... منم گفتم باز جلف نشو کيوان ...» وسط حرفش گفتم :« اصلاح مي کنم ... من مي شناسمت گفتي باز جلف نشو عزيزم ...» با چهره ي حق
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه جانبي گفت :« خب آره گفتم ... مشکليه ؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ نه ... بگو ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز جديتم جا خورد اين دفعه ولي دوباره شروع کرد به حرف زدن :« اونم گفت اين مسئله بايد حل بشه ... باران داره بين ما رو به هم مي زنه ... داره تو رو از من مي زنه و موفقم مي شه ... منم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباران جان بهت بر نخوره ولي گفتم باران نمي تونه ...» با حرص گفتم :« دستت درد نکنه ... باران نمي تونه اصلا وجود داره ؟ شده بگي با پلکت در اين اتاقو قفل کن و باز کن من اين کارو مي
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکنم ...»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ مي ذاري بگم ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ گل لگد کن ... بفرما .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ خيلي خب ... اونم گفت باران هر کار بخواد مي تونه بکنه ... تو که بهترين دوستشي بهتر مي فهمي تا الان چند نفرو همين طوري جدا کرده يا به هم رسونده ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستمو به نشونه ي فروتني بالا بردم و اونم ادامه داد :« بعد من گفتم منو نمي تونه از تو جدا کنه ... ديگه هي نگو به درد هم نمي خوريم ... ما خيليم به هم مي خوريم ديگه اين حرفو نزن ... و
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاونم گفت بهتره چند روز فکر کنيم دوتامون ... چون خيلي وقتا شده دعوامون انداخته و اعتماد تو رو نسبت به من کم کرده ... باي .» ساکت شد ... مشتمو فشار دادم ... چرا اين قدر احمق بود ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزمزمه کردم :« من به تو چي گفتم ؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ باران الان فقط کمکم کن ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتکرار کردم :« من ... به ... تو ... چي ... گفتم بيتا ؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ گفتي کيوانو مي شناسي و هر وقت اين حرفو زد بي برو برگرد مي گي موافقم ... ما به درد هم نمي خوريم ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ گفتم هر وقت اين حرفو زد بي برو برگرد مي گي موافقم ما به درد هم نمي خوريم ... پس اين چه غلطي بود تو کردي ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ باران خب نمي خواستم به هم بزنيم ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ خب بيتا نکته همين جاست ... پس بزن ميان طرفت نظريه منو يادت رفته ؟ ... د آخه هي به اين يارو رو دادي تند تند مي گه به درد هم نمي خوريم ... به جون خودت يک بار بگو باشه ديگه اس
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنده ببين دو روز بعد چه طور به پات ميفته ... آخه ... آخه بيتا تو حرف منم شک مي کني ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ آخه باران مي دونم هر چي تو بگي همون مي شه و خيلي آدما رو مي شناسي ولي هميشه مي خواي من و اون جداشيم مي گي به درد نمي خوره براي همين فکر کردم اين حرفو از
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروي همين هدف مي زني ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ خب به درد نمي خوره بيتا ... من دوستتم براي خودت مي گم هر چي مي گم رو ... ولي اين حرفو به خاطر خواسته ي تو زدم ... اين بار اينو گفتم تا به هم برسين چون مي گي ازش
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخوشت مياد ... پس ديگه بهش عمل نکردي تقصير منه ؟ اينم درست مي شه هنوز راه هست ولي يکم طول مي کشه با اين حال مطمئن باش جواب مي ده ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ باشه باران . هر چي تو بگي ... به تو اعتماد دارم ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ جهت اعتماد بيش تر ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irديدم ناراحته خواستم بخندونمش براي همين کم تر سخت گرفتم ... گوشيمو برداشتم و رفتم تو قسمت يادداشت ها ... سمتش گرفتم و گفتم :« اينو ببين بيتا ... اين ليست تموم پرونده هامه ... چه به هم زدن چه به هم رسوندن ... ببين ... فقط يک خلاصه از هر پرونده رو نوشتم تو گوشيم همراهم داشته باشم ... اين ياد داشت هايي که رنگ آبي دارن يعني به هم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرسوندن ... اونايي که صورتين يعني از هم جدا کردن و زردا اونايين که تموم شدن با موفقيت ... ميبيني تعدادشونو ... از ده تا بيش تر مي شه موفق شده ها ... پس ... نگران نباش ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپيش يک سابقه دار اومدي ...» خنديد و گفت :« باشه .» منم لبخند زدم و دوباره گوشيمو قفل کردم و گفتم :« هر کار مي گم بکن ...» سرشو تکون داد ... ادامه دادم :« اون تا چند
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروز برات عشوه خرکي مياد ... دقت کن عزيز مادر ... خرکي ... يعني چي ؟ از روي بي عقلي و بي هدفي ... عين اين آدماي لوس که مي خوان نازشونو بکشي ولي تو نمي کشي ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از چند روز خاموشي احتمالا ازت خبر مي گيره ... اما نه اين که خوبي عزيزم ؟ صبحانه خوردي ؟ چي کارا مي کني ؟ مستقيما مي ره سر بحث تا غرورش نشکنه و معلوم نشه که
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنتظر اسات بوده و جلوي خودشو گرفته ... مثلا مي گه تصميمتو گرفتي ؟ يا مثلا مي گه من خيلي فکر کردم به جايي نرسيدم ... يا مثلا خيلي چيزاي ديگه ... اما تو جوابشو نمي دي ...»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ سخته باران جواب ندادن ... خيلي سخته .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ بيتا مگه تو عاشقشي ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ خب ... خوشم مياد ازش ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ پس بي زحمت سکوت ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irساکت شد ... خوشم مي اومد چه قدر حرف گوش کنن اين دخترا وقتي تو باتلاقن . ادامه دادم :« ممکنه دوباره اس بده و ازت جواب بخواد و اون موقعه که بعد يک ساعت که هر چه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقدر هم زنگ زد و اس داد بي جواب موند بهش اس مي دي تمومه! همين ... دقت کن بيتا همين فقط ... مي نويسي تمومه و تموم ... بازم سرشو تکون داد و گفت :« مطمئني جواب مي
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irده ؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ تو نبايد کم بياري ... اين مهم ترين برگ پيروزيته ... اگه از همون اول گفته بود که به اين نتيجه رسيدم بايد با هم بمونيم يا همچين چيزي که تا حدودي حرف از موندن زد با اين
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحرفت ممکنه دليلتو بپرسه يا بخواد منصرفت کنه که امکانش يک درصده به خاطر همون غرورش ... به هر حال هر چي اصرار کرد ديگه جواب نمي دي ... اما اگه گفت موافقم بازم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجواب نمي دي ... هر کار کرد اصلا جواب نمي دي لازم شد موبايلتو خاموش مي کني ... اما نه ... بهتره اگه اصرار کرد جواب ندي ولي اگه خيلي ديگه اصرار کرد و ازت دليل خواست
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرد باهاش رفتار کن و بگو عاقبت اين رابطه که هي طرف توش مي گه به درد هم نمي خوريم هيچه منم نمي خوام کشش بدم ... اين طوري به سمتت کشيده مي شه ... اما اگه گفت موافقم و غيره اصلا جواب نده ... بعد چند روز ممکنه هي بهت برخورد کنه ... از قصد ولي کاري مي کنه فکر کني اتفاقيه ... هي جلوت ظاهر مي شه يا هي دنبال بهونه مي گرده که تو رو ياد خودش بندازه يک جوري تحريکت مي کنه اما اگه بي جواب بمونه مستقيما شروع مي کنه به پا دادن ... تموم نظرياتم همينه اما اگه جز اينا بود يا همينا بود ولي نياز به کمک داشتي به من اس بده ... خودم کمکت مي کنم ... مطمئن باش به هم مي رسونمتون ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو اين بود قضيه ي بيتا که اين دختر ديونه ي پسر ذليل الان هي داشت طفره مي رفت و التماس مي کرد که يک راه ديگه رو امتحان کنه ... فقط به خاطر اين که دو روز گذشته و اين کيوان گور به گور شده بهش اس نداده ... قضيه ي بعدي مال فاطمست ... چيز مهم و قابل توصيفي نيست ... فقط ليلا دوست صميمي صميميم که از بيتا هم بهم نزديک تر بود خيلي وقته که دل بسته به يکي از بچه هاي کلاس ... براي همين داريم روي اون کار مي کنيم ولي فاطمه هميشه معتقد بود که ليلا اصلا نبايد عاشق اين پسر مي شده ... دقيقا احساس من نسبت به ماجراي بيتا و کيوان و حالا براي همين داشت پشت سرش غيبت مي کرد ... ولي قضيه ي ماني ... داغ ترين قضيه ي روز ... بزرگ ترين پرونده ي من ... حساس ترين پرونده ي من ... پرونده اي که تا موفق نشه ولش نمي کنم ... پرونده ايه که از ماني دارم ... ماني برادر زن پسر خالم بود ... که يک خلبان درجه يکه واقعا ... خوشگل و خوش تيپ و جنتلمن و ... از اون جايي که من خيلي خواهر دوستم و به صلاح خواهرم فکر مي کنم و از طرفي انگار دفتر همسر يابي هم باز کردم دارم کاري مي کنم که ماني و بهتا با هم ازدواج کنن ... البته يکم سخته اما براي من سخت وجود نداره ... تنها يک مانع وجود داره ... اين که بهتا با اميد دوسته و مي گه اونو دوست داره ... هر روز تهديدم مي کنه پاتو از زندگي من بکش بيرون ولي مگه من مي کشم ؟ تا اين دو تا ازدواج نکنن و نرن توي يک خونه ول کن نيستم ... ولي در حال حاضر ماني کلا هيچ دوست دختري نداره و اين براي من سادست ... و حالا موضوع اسامون و اين نقشه ي جديدم ... به ماني اس داده بودم که مي خوام ببينمش بياد خونمون ... ماشالا به سنگ پاي قزوين گفتم زکي ... با همين برخوردا شروع مي
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشه خب ... و اون جواب داد « سلام باران جان ... شما خوبي ؟ من سرم شلوغه خودت مي دوني کار ضروري ايه ؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ خيلي ضروريه ... واقعا ضروريه آقا ماني ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ خب مي توني بگي چي ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ پوف ... ماني مشکلت اينه که نمي خواي تنها بياي با مامان بابا و خواهرتو و پسر خالم بياين ... فقط بيا ... مشکل درسي دارم ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ مي خواي وکيل هوايي بشي به من نياز داري براي درست ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irديگه داشتم از دستش عاصي مي شدم ... هميشه همين بود ... هي طفره مي رفت ... نمي فهميدم چرا ... اس دادم « آره مي خوام بشم اولين وکيل هوايي ... مشکلي داره ؟ شما راس
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irساعت هفت شب اين جا نباشي دم و دستگاه خلبانيتو مي ريزم به هم ... فقط لطفا بچه مچه با خودت نيار ... جشن داريم ...»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ جشن چي ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ جشن وکالت هوايي ... د بيا ديگه ماني ... اين جا دو تا مرغ عشق دارم يکي رو مي خوام آزاد کنم بايد از نظر پرواز چکش کني ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر لفافه منظورم اميد و بهتا بودن ولي خب ديگه ... پرونده رو که لو نمي دادن اونم جلوي حريف ... ديدم پنج دقيقه گذشت جواب نداد نوشتم « ماني يک چيزي مي خوام بگم بين خودمون بمونه .»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ بفرما ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ دليل اصليم اينه که بهتا حالش اين روزا خيلي خرابه ... تو مي توني شادش کني .. اون هر وقت تو رو مي بينه با حرفات خندش مي گيره و از فکر مياد بيرون ... تو رو خدا به خاطر
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهتا اين کارو بکن . لطفااااااااا .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو مي رسيم به زمان حال و اين جوابش « منظورت چيه دقيقا ؟» نمي دونستم ديگه با کي حرف بزنم ... همه ي اسا قاطي شده بود براي همين ديدم حرف زدن با فاطمه ضروريتي نداره
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبراش نوشتم « فاطمه جان من از طرف شما اين ليلا رو ارشاد مي کنم فعلا کار دارم ... باي .» کلاس کنسل شده بود ولي من تو دانشگاه مونده بودم ... حال نداشتم برم خونه ... چون
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاگه مي رفتم کلا سيل کارا مي ريختن روي سرم ... از طرفي هنوز با خانواده ي محترم قهر بودم ... سر اين که بين من و بهتا فرق مي ذاشتن و همش اونو تحويل مي گرفتن ... حسودي
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمي کردم به خواهر بزرگم ... خب کيه که حسودي نکنه ؟ مدام مي گن اون بزرگ تره ... اون فلانه ... اون اينه ... حتي چشمشون نمي ديد که من چه قدر خوشگل تر از بهتام ... خنديدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو با خودم گفتم :« جونم اعتماد به سقف .» ولي اصلا حال خنديدن نداشتم ... تو اون هوا ... براي ماني هم فرستادم « شما بيا ... نه هم قبول نمي کنم ... ساعت هفت همين امشب يادت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنره ... باي .» ديگه سرم خلوت شده بود ... فقط مونده بود بيتا ... دستام مي سوخت بس که اس داده بودم براي همين تصميم گرفتم سوار ماشين شم و همون طور که مي رم سمت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخونه بهش زنگ بزنم و باهاش حرف بزنم ... اين طوري خيلي بهتر بود ... براي همين از جام بلند شدم و رفتم سمت ماشين .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرفتم سمت ماشين . با ريموت در ماشينو باز کردم و سوار شدم ... اس ام اسش روي گوشيم بود ولي نخوندمش و شمارشو گرفتم و همون طور که منتظر بودم جواب بده کمربندمو بستم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو حرکت کردم و بعد صداي غمگينش توي گوشي پيچيد :« بله ؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ بيتا به خدا الان اصلا حوصله ندارم ... دارم تلف مي شم اين جا ... اين صداي مسخره رو به خودت نگير اين قدرم غر نزن ... گفتم چند روز بايد صبر کني ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ باران سخته ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ بي جا مي کني بگي سخته بيتا ... از من کمک خواستي منم دارم کمکت مي کنم ولي حق نداري جوابشو بدي ... آخه دخترم اين قدر مشنگ ؟ يکم غرور بد چيزي نيست بيتا خودتو جمع
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکن انگار ليلي و مجنونن ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ خب باران ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوسط حرفش گفتم :« خونه اي ؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ آره .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ همون جا بمون صبر کن تا من ميام ... خونتون سر راهمه .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ باشه . فعلا .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتلفنو قطع کردم ، گوشيمو روي صندلي شاگرد پرت کردم و سرعتمو بيش تر کردم ... آدم نمي شه اين ... ديگه داشتم با اعصاب خودم بازي مي کردم با اين همه کار ... تو ترافيک داشت اعصابم بهم مي ريخت ... صداي ضبطو بيش تر کردم و سعي کردم زود تر برسم تا اين که به خونشون رسيدم ... از ماشين پياده شدم ولي گوشيم جا موند داخل ماشين ... زنگ درو زدم و منتظر موندم تا درو باز کنه ... وقتي باز شد تا وقتي برسم به اتاقش کلي تو دلم سرش داد زدم ... وسط راه به مامانش خوردم که هميشه ي خدايي مختو تعطيل مي کنه با تعارفاش ... بعد از گذشتن از اين مانع هم ديگه رفتم تو اتاقش ديدم روي تخت نشسته و به گوشيش خيرست ... درو بستم و رو به روش وايستادم ... بهم خيره شد و گفت :« سلام .»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستمو از حرص مشت کردم و گفتم :« تلف شدم بس که خودمو وقف دوستام کردم ... گوشيتو بده من .» گوشيشو داد به من ... گفتم :« تا الان اس نداده ؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ نه اس داده نه زنگ زده ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ تو چي ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ منم هيچي ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسيم کارت گوشيشو در آوردم و گفتم :« اين دست من باشه ...»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز جاش بلند شد گوشي رو از دستم کشيد و گفت :« برو بابا ... بدش من باران .»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ تو نمي توني جلوي خودتو بگيري منم اعصاب ندارم هي اس بدي بگي اين طوري اون طوري ... نمي تونمم بذارم خودتو کوچيک کني دو روزي اين سيم کارتو مي ذارم تو گوشيم ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاگه اس هم داد به جاي تو جوابشو مي دم ... تا وقتي اوضاع درست شه بعد مي دمش بهت ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ ديونه مگه فقط اينه ؟ کلي فک و فاميل دارم من که مي خوان بهم اس بدن و زنگ بزنن ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ بگو موبايلت خرابه اسا رو نمي گيره اس ندن ... تماساتم من همه رو جز کيوان مسدود مي کنم که فکر کنن تماساتم خرابه .. خدافظ ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو رفتم سمت در که غر زد :« د باران اين ...» از اتاق رفتم بيرون و همون طور که سمت در با قدماي تند مي رفتم گفتم :« خاله جون خدافظ .» ديگه فرصت نداشتم وايستم به تعارفاي بعديش گوش بدم ... صداي بيتا پشت سرم اومد ولي توجهي نکردم و دويدم بيرون از خونه ... سوار ماشين شدم و اول از همه چون گوشيم دو سيم کارته بود اون سيم کارت رو گذاشتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتوش و بعد رفتم سمت خونه ... ديگه تحمل نداشتم تو خيابونا علاف باشم ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسعي مي کردم زود تر برسم تا يکم مامان برام شربت درست کنه ... آخ که عاشق شربت بودم تو اين موقع سال ... دهنم آب افتاده بود ... گوشيم زنگ خورد ... شماره ي خونه ي بيتا اينا بود ... داشت زنگ مي زد منم نمي خواستم جواب بدم وقتي خودش اراده نداره هي ناله مي کنه آخ عشقم ... عزيزم ... من بدونش تلف مي شم ... عوق زدم ... آخه اين کيوان چيزي داره ؟ نه خوشگله ... نه پول داره ... نه اخلاق داره کليم افاده مياد ... اين ديگه کيه ... مرد يعنـــــي مانــــي ... بعلههههه . البته منکر اين نمي شدم که اميد گزينه ي خوبيه ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاميد استاد دانشگاه بود ، زبانش خيلي عالي بود ولي خب زبان تدريس نمي کرد ... با هوش بود ... خوشگلم اي ... بد نبود به ماني نمي رسيد ولي خوشگل بود ... دکتراي افتخاري هم داشت مي گرفت ... کلا از همه لحاظ خوب بود وضعشونم نه اين که بگي پول دار يعني طوري بود که راحت زندگيشونو بکنن فقط مرفح نبود ... اميد همچين کسي بود ولي وقتي گزينه ي بهتر هست چرا اميد ؟ با همين فکرا رسيدم به خونه ... در ماشينو باز کردم و بعد از برداشتن وسايلم بستمش که با ديدن اميد دم در خونه اخمام رفت تو هم ... از اون اخم قشنگا که روي چهره ي مرداي غيرتي مي افته ... داشت با بهتا حرف مي زد ... کيفمو انداختم رو شونم و رفتم جلو ... مقنعمو مرتب کردم و وقتي رسيدم بهشون کنارشون دست به سينه وايستادم ... بهتا گفت :« عليک سلام ... چرا اين قدر زود اومدي ؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمون طور که با غضب تو چشماي اميد خيره بودم گفتم :« کلاس کنسل شد ...»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخنديد و گفت :« چرا اين قدر دير اومدي ؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرو به اميد گفتم :« سلام حاج آقا ... ببخشيد سلام ندادم شما خوبين ؟ خوشين ؟ خوش مي گذره ؟ هوا خوبه ؟؟؟؟؟؟» هوا خوبه رو با حرص گفتم ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند زد و گفت :« تا الان فکر مي کردم من بزرگ ترم ...» خنديدم و گفتم :« واي خدا يعني من اشتباه فکر مي کردم که من صاحب اين خونم که شما جلوشي ؟» بهتا گفت :« برو تو باران ... مامان منتظرته ... برات شربت درست کرده ...» اميد با لبخند گفت :« سلام باران جان ... ببخشيد از اين به بعد حواسم جمعه ...» بهتا ديد نمي رم وانمود کرد اصلا نيستم و با لبخند گفت :« پس
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمبارکه اميد ... راستي چه خبر از داداشت ... هنوز برنگشته ؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ نه بهتا ... ديگه فکر نکنم تا ماه بعد ببينيمش ... يادت نره بهتا ... امشب ميام دنبالت ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهتا لبخندشو پر رنگ تر کرد و دهنشو باز کرد که چيزي بگه که گفتم :« واي حدس بزن چي شده آقاي دل داده ...» با کنجکاوي بهم نگاه کرد ... رو به بهتا با لحن پر شوري گفتم :«
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irماني امشب مياد تو رو ببينه پس اصلا راه نداره بري ... »
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ منو ببينه ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحالت مسخره به خودش گرفته بود ... منو مي شناخت ... منم گفتم :« آره تو رو ببينه .»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ باران باز آتيش درست نکن ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ بهتا جونم ... ماني دوست نداره شما رو زشت ببينه برو يکم بخواب کک مکاي پوستت بهتر شه که کلي کار داريم ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو هولش دادم تو خونه و رفتم تو ... با عصبانيت گفت :« بچه ...» خواست بياد جلو که سرمو از لاي در آوردم بيرون و گفتم :« اميد خان واينسا علف سبز مي شه ...» و درو بستم و با کليدم قفلش کردم ... بهتا با حرص گفت :« مسخره بازي در نيار اين درو باز کن باران ...» شونه هامو انداختم بالا و رفتم سمت در خونه ... از حياط تا اون جا فاصله ي زيادي نبود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکه صداي بهتا رو شنيدم که با خنده از همون پشت در گفت :« يک شب ديگه ... باشه ؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ باش ... مهم نيست ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ دوستت دارم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجيغ زدم تا اميد فرصت نکنه جوابشو بده :« مامان اين دختر بزرگم دختر بزرگم مي کني همينه که داره اذيتم مي کنه ؟» و اومدم تو و درو بستم ... بي حيا ... دم در خونه ... يکي نيست بگه بچه اين جا نشسته ... به محض اين که رفتم تو مانتومو در آوردم و مقنعم رو هم همين طور و پرتشون کردم روي مبل ... مامان گفت :« باران جمعشون کن .»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ مامان خستم ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ زود باش ... خيلي بي نظم شدي بايد ادبت کنم تا جمعش نکردي از شربت خبري نيست ... يکم از بهتا ياد بگير چه قدر با نظمه تا حالا ديدي چيزي ازش افتاده باشه اين ور و اون ور ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا کلافگي گفتم :« اي خدا باز شروع شد ... بهتا بهتا ... شيطونه مي گه يک چيزي بگم که بعدش هر دومون پشيمون شيم مامان بي خيال هي اونو نزنين تو سرم همش سه سال بزرگ تر از منه .» و رفتم سمت پله ها تا برم توي اتاقم . که يکهو وايستادم و با صداي بلندي گفتم :« منت کشيم خوب چيزيه وقتي ازتون ناراحتم .» و رفتم تو اتاقمو درو کوبوندم ... همون طور که از توي کمدم تاپمو بر مي داشتم گفتم :« بدبختي اينه ... فقط چون دلسوزه مي گن از من بهتره ... بابا منم آدمم ... منم خوشگلم ... باهوشم ... خانوم وکيلم قراره بشم اون وقت اون چيه ؟ پوف هيچي ... رشته مسخره ايم داره ... اصلا ما قابل مقايسه نيستيم با هم .» لباسمو عوض کردم و موهامم شونه زدم و بستمشون ... اسپيلتو روشن کردم و نشستم پشت ميزم که درست رو به روي اسپيلت بود و خيلي صفا مي داد ... يک ميز مشکي و خيلي شيک که نشستن پشتش هميشه فاز وکالت و کار کردن بهم مي داد ... مثل مدير اداره ها ... چون کلا اتاقم بزرگ بود و انگار يک خونه رو کوچيک کرده باشن ... براي همين نمي شد گفت که همچين ميزي به اتاق دخترونه نمياد چون اتاقم دخترونه نبود ... در کشومو باز کردم و يکي از پوشه نخوديا رو برداشتم ... پروندم ... بعضي اوقات به نبوغ خودم آفرين مي گفتم ... اون قدر حوصله داشتم که هر مسئله ي کوچيکي رو پرونده مي کردم ... يکي از برگه هاي داخلشو برداشتم ... لبخند نشست روي لبم ... مال داداشم بود ... بزرگ تر از من و بهتا بود ... باربد ... تا دو هفته ديگه جشن عروسيش بود و باعثش من بودم ... اون دو تا رو به هم رسوندم ولي واقعا خيلي بي خوابي کشيدم ... يک مدت اون قدر بهم فشار اومده بود که با چشماي پف کرده مي رفتم دانشگاه ولي بالاخره تونستم و اون و زنشو به هم رسوندم ... تا حدي که براي هم حاضرن جونشونو بدن ... هر چند انکار مي کنن که باعثش من بودم و فکر مي کنن خودشون عاشق شدن ولي مي دونم باربد ته دلش از من ممنونه ... هر دوشونو همو دوست داشتن ولي اصلا نمي تونستن به هيچ وجه با هم حرف بزنن تا اين که من دست به کار شدم و عاشقونه ترين صحنه ها رو براشون به وجود آوردم ... من خيلي ماهر بودم ... واقعا ماهر و مطمئن بودم که مي تونم از پس بهتا و اميد بر بيام ... پرونده رو گذاشتم داخل کشو و از اتاق رفتم بيرون ... بهتا سر راه جلومو گرفت و گفت :« بيا اتاقم باهات حرف دارم .» و رفت تو اتاقش ... هي امر و نهي مي کرد ... از سر جام داد زدم :« اول شربت مي خورم بعد . شما خودت کار داري خودت بيا .» و از پله ها رفتم پايين ... مامان شربتمو داد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستم منم خودمو پرت کردم روي مبل و تلويزيونو روشن کردم ... همون طور که شربتمو مي خوردم مامان گفت :« باران جان نهارو گذاشتم من بايد برم پيش زن داداشت با هم بريم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبيرون ... حواست به غذا ها باشه .»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ مامان ... مامان ... مامان تند نرو ... ساعت هفت بياي ها ماني مي خواد بياد ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ وا ... ساعت هفت مياد چي کار ؟ چي شده ياد ما کرده ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ همينه ديگه ... دخترت دست به کار نمي شد که ياد ما نمي کرد ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهتا از بالاي پله ها گفت :« باران نگفتم بيا اتاق کارت دارم ؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ منم گفتم مي خوام شربتمو بخورم ... من ازدانشگاه اومدم کلي جون کندم ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا کج خلقي گفت :« جون کندي ؟ داري گور خودتو مي کني باران ... به خدا باز شورشو در بياري مزه بريزي ديگه خواهر من نيستي ...»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ بهتا اين طرز حرف زدنه با من ؟ من خواهر کوچيکتم بايد با من ملايم باشي زود ضربه مي خورم ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irناله کردم :« مامان مي بيني ... هي به من توهين مي کنه ... به خاطر کي ؟ اميد ... اين درسته ؟ مامان خانم شمام بذاري اين و اميد با هم ازدواج کنن من ديگه از اين خونه مي رم ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه جون خودم قسم ...» مامان با عصبانيت گفت :« جون خودتو قسم نخور دختر ... بايد به خواهر بزرگت احترام بذاري ... خيلي حاضر جوابي باران ... راست مي گه ديگه دخالت تا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irيک حدي نه ديگه اين قدر ... بعدم من بميرم نمي ذارم بهتا با اين پسره ازدواج کنه ...»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ کدوم پسره ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ همين ... اميد ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز خوش حال از جام پريدم و گفتم :« قربون آدم چيز فهم ...» بهتا گفت :« مامان خانم با اين همراه نشو اميد هيچ بدي اي نداره که شما ها اين طوري مي کنين ... مهم اينه که بابا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irطرف منه .» اداشو در آوردم و خواستم برم تو آشپزخونه که داد زد :« آدم باش باران . شده تا الان يکم به خواهر بزرگت احترام بذاري ؟ اين ادب و فرهنگه تو داري ؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irموهامو کنار زدم و گفتم :« ببخشيد تموم شد ؟» و رفتم داخل آشپز خونه ... شربتو گذاشتم روي کابينت و گفتم :« مامان جان خالت راحت باشه ... بهتا مواظب غذا هاست ... من بايد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irيکم استراحت کنم ... فعلا .» و بعد از آشپز خونه رفتم بيرون ... بغض کرده بودم ... من غرورمو دوست داشتم ولي اون دم به دقيقه سرم داد مي زد ... فقط به خاطر سه سال ... چي
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمي شد من ازش بزرگ تر بودم ؟ اون وقت همچين رفتاري اصلا نمي کردم ... رفتم از پله ها بالا ... همين که از کنارش رد شدم با حرص گفت :« باران باور کن يک بار ديگه جلوي
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاميد اسم ماني رو بياري و مزه بريزي خودم ...» وسط حرفش بدون حرف رفتم توي اتاقم و درو بستم ... نفس عميق کشيدم و درو قفل کردم ... رفتم سمت ميز و اين بار روي ميز
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنشستم ... لپ تاپمو روي صندلي گذاشتم و روي ميز دراز کشيدم ... اين کارو دوست داشتم هميشه آروم مي شدم چون از سرما خيلي خوشم مي اومد و اون ميز شيشه اي جلوي اسپيلت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدقيقا همون سرمايي بود که اعصاب منو آروم مي کرد ... موهامو باز کردم و ساعدمو روي پيشونيم گذاشتم ... همه فکرام تو ذهنم قاطي شده بود ... ليلا ، بيتا ، بهتا ، مامان ... هر
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکدوم يک پرونده دست من داشتن ... همه ي نقشه هام تو ذهنم قاطي شده بودن ... مامان و بابا دو سه روز بود که از هم ناراحت بودن ... سر همون مسئله ي هميشگي ... عمم ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irواقعا خواهر شوهر و زن داداش اصلا با هم نمي سازن ... ولي من دلم براي بابام مي سوخت ... کار خوبي نبود که مامان ناراحتيش از عمم رو جلوي بابا بروز بده ... ولي انصاف
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداشته باشم مامان مثل زنايي نبود که به بابا اعتراض کنه براي کار عمه ولي از اون زنام نبود که همه چي رو تو خودش بريزه ... بعضي اوقات نشون مي داد که ناراحته و بابا اين بار
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irازش عصباني شد ... به نظر من هم عمه هم مامان تند مي رفتن ولي مهم اين جا اين بود که من بايد به مامان و بابا کمک مي کردم ... گوشيم زنگ خورد ولي صداش از پايين مي اومد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir... از جام پريدم و درو باز کردم و دويدم پايين ... گوشيمو از توي کيفم در آوردم و همون طور که به شماره ي کيوان روي سيم کارت بيتا خيره شده بودم رفتم از پله ها بالا ... نبايد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجواب مي دادم ... بايد فکر مي کرد بيتام ... ولي نمي دونستم چه بهونه اي بيارم که اس بده ولي زنگ نزنه ... رفتم توي اتاق و اين بار دو دور درو قفل کردم ... قطع شد ... گوشي
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرو روي ميز گذاشتم و منتظر بهش خيره شدم اما ضد حال دوباره زنگ خورد . از موبايل دور شدم ... رفتم سمت کشوي ميز کامپيوترم و درشو باز کردم ... به دوربينم خيره شدم و
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irيکهو آن چنان خوش حال شدم که پريدم و جيغ زدم :« ايول .» راه حلو پيدا کرده بودم ... خيلي زود آشتيشون مي دادم ... مطمئن بودم ... ايـــــول ! دوباره تماسش قطع شد ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوربينمو برداشتم ، گوشي رو گذاشتم روي سايلنت و با دوربين از اتاق رفتم بيرون . وقتي از پله ها مي اومديم بالا سمت چپ اتاق بهتا بود بعد اتاق من بعد اتاق مامان و بابا ... اتاق
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباربد پايين بود ... رفتم سمت اتاق مامان اينا و درشو باز کردم ... نمي دونستم مامان رفته يا نه ولي در هر صورت پايين بود ... رفتم جلو تر و درو آروم بستم تا صداش به بهتا نرسه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir... رفتم جلو تر و از تخت دو نفره گذشتم ... يکم دور و برو نگاه کردم و فهميدم دکوري که به ديوار وصله بهترين محله براي جا سازي دور بين ... واي که من عاشق صحنه هاي زنده
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبودم ... لبخند پليدانه اي روي لبم نشست و صندلي رو زير دکور گذاشتم ... رفتم روي صندلي و به ساعتم نگاه کردم ... تا نيم ساعت ديگه بابا مي رسيد ... بايد اول از همه کاري مي
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکردم که مامان تا اون موقع نره ... زير لب گفتم :« لعنتي ... زمان بنديم اشتباه بود .» دوربينو گذاشتم روي صندلي و دويدم بيرون تا قبل از اين که مامان بره نگهش دارم ... از همون
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبالاي پله ها داد زدم :« مامان ... مامان کمک .» بهتا از اتاق اومد بيرون و مامانم از پايين پله ها گفت :« چي شده باران ؟» نگران بود و بهتام با نگراني بهم نگاه مي کرد ... چهرمو
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمثل کسايي که ترسيده باشن گرفتم و با لحن هماهنگم گفتم :« مامان تو رو خدا کمک ... يک سوسک تو اتاقمه ...» بهتا با تعجب گفت :« سوسک ؟» برگشتم سمتش و مثل برق زده ها
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صداي اوج گرفته گفتم :« واي سوسک ...» جيغ زد و دويد تو اتاقش و درو کوبوند ... زدم زير خنده ... که دوباره اومد بيرون و با حرص گفت :« عوضي ...» با نگراني گفتم :«
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجدا از شوخي يک سوسکت تو اتاقمه ... کمک !» مامان از پله ها اومد بالا ... پشتش قايم شدم و گفتم :« مامان وي اس سوسک ...» با اين وي اسه خيلي حال کردم ... ناله کردم :«
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان تا نکشتيش جايي نرو ...»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ ترسو ... خرس گنده از سوسکِ اين قدري مي ترسي ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاخم کردم و مامانم رفت تو اتاقم ... يکهو برق گرفتم ... گوشيم تو اتاق بود و اگه کيوان زنگ مي زد همه چيز داغون مي شد ... دويدم تو و رو به مامان که با تعجب نگاهم مي کرد گفتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir:« ببخشيد ... گوشيم گرونه سوسکه نخوردش محض احتياط ...» و گوشي رو برداشتم و دوباره الفرار ... دويدم تو اتاق مامان اينا و دعا کردم که بابا زود تر بياد ... دوربينو بالاي
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدکور جا سازي کردم و روشنش کردم ... نيم ساعت اضافي فيلم مي گرفت ولي خب ديگه کاري از دستم بر نمي اومد ... خدا رو شکر که حافظش کاملا خالي بود و بهتر از اون دو
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irساعتي بدون وقفه فيلم مي گفت ... البته اگه شارژش پر مي بود ... صندلي رو سر جاش گذاشتم و رفتم بيرون ... بايد منتظر مي بودم تا بابا بياد ... کليد اتاقو برداشتم و رفتم بيرون از
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاتاق ... مامان از اتاقم اومد يرون و گفت :« هيچ سوسکي نديدم منو سر کار گذاشتي ؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ نه به جون ... اميد مامان .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاخم کرد ... نيش خند زدم و گفتم :« بي خيال مامان ... يکم شوخي کردم .»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ شوخي خرکي اين موقع صبح باران ؟ کي بزرگ مي شي تو ؟ 20 سالته باران ... 20 سال ... کشتي منو ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاخم کردم و گفتم :« هر چي هستم بچه ي شمام ... همه هم مي گن الحق بچه ي مادرتي ... پس مامان خانوم به نفعتون نيست هي منو ضايع کنين ... شمام بمونين تا بابا بياد ...»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ حاضر جواب ... من بايد برم ... نيلوفر منتظرمه ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ نيلوفر ادب نداره بياد دنبالتون ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ وا باران ... چته ؟ حالا يک چيزي گفتم ... لحنتو درست کن ... خواهر شوهر !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفس عميق کشيدم تا عصبانيتم بخوابه و گفتم :« مامان نيلوفر مهم تره يا بابا ؟ اون شوهرته ... در ضمن گفته نفهمي ولي به من سپرده تا وقتي که مياد تو رو خونه نگه دارم ... مي
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگه برات سورپريز داره .» دست به سينه وايستاد و گفت :« براي بابات مزه بريز دختر ... دارم مي رم .»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ مامان تو رو خدا ... جديه قضيه ... تو که بابا رو مي شناسي ... نيم ساعت بمون ... خواهش مي کنم ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ باران !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ مامان فکر مي کني دارم دروغ مي گم ولي واقعا اين دفعه دروغ نيست مامان . بمون ديگه ... نيم ساعت ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرشو تکون داد و گفت :« خيلي خب .» باورم نمي شد گولمو خورده ولي داشتن تو دلم قند آب مي کردن ... سرمو تکون دادم و به گوشيم که يک اس اومده بود نگاه کردم ... بازش
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکردم و کيوان نوشته بود « سلام بيتا . چرا ج نمي دي ؟» پوزخند زدم و جواب ندادم ... اس بعدي موقع جواب دادن بود ... ولي ديگه اس نداد و منم بي خيالش شدم و گوشيمو از روي
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسايلنت در آوردم . مامان مانتوشو در آورد و روي مبل نشست ... حالا بايد به يک بهونه اي مي بردمش توي اتاق ... خب به جهنم ... من که تا اين جاش دروغ گفتم اينم روش :«
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان بابا اس داده مي گه مامانتو ببر تو اتاق ...» خندم گرفته بود ... چه حرف منحرفي ... بابا اصلا اين طوري نبود ... شايد يکم جوون و رومانتيک مي زد ولي تا اين حد ؟؟؟؟عمرا !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان گفت :« باران مادرت تو رو نشناسه کي بشناسه ...»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ خب چه ربطي داشت ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمچين نگاهم کرد که انگار کارآگاه گجته ... منم خنديدم و گفتم :« مامان مي خواي بري برو تا همه چيز درست شه نمي خواي اصلا برو با همون نيلوفر سنگين تري .» نفس عميق
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکشيد و گفت :« همين جا خوبه ...» لبخند زدم و کنار مامان روي مبل نشستم ولي مونده بودم ... بابا تا پنج دقيقه ديگه مي رسيد و من حتما بايد مامانو مي بردم تو اتاق تا نقشم داغون
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنشه ... اين بارم گفتم گور بابات باران ! و رو به مامان گفتم :« اصلا مامان جان اعتراف مي کنم دروغ گفتم ولي مگه نمي خواي با دديِ ما آشتي کني ؟ پس مادر خوبم برو تو اتاق ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاون اتاق دو تاتونه ... اون تو رفتن خجالت داره والا ؟ گناهه ؟ خب برو ديگه منم قول مي دم راست و ريستتون کنم .» مثل هميشه گفت :« درست و با فرهنگ حرف بزن باران .»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ چشممم ... حالا مي رين ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز جاش بلند شد ... من که مي دونستم اصلا خوشش نمياد با بابا قهر باشن ... همون موقع صداي آيفون هولم کرد و دويدم سمت آيفون ... صبر کردم تا مامان برسه بالا و بعد جواب
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدادم :« بله ؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ باران درو باز کن بابا ... خيلي خستم ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ من باباي خسته راه نمي دم خونه ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو خنديدم ... با لبخند مهربونش گفت :« مزه نريز عفريطه .» خنديدم و درو باز کردم ... اومد داخل خونه و کيف مهندسيشو گذاشت کنار جا کفشي ... همون طور که کفشاشو در مي
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآورد گفت :« خوبي ؟» با ناراحتي ساختگي گفتم :« نه .»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ چرا ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدامو ضعيف کردم و گفتم :« بابا مامان خيلي حالش بده ... ديگه داشت گريم مي نداخت ...» سرشو آورد بالا و با نگراني نگاهم کرد ... صداش اوج گرفت :« چرا ؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ بابا ... نمي دونم ... فقط سرشو گرفته بود ناله مي کرد ... سر درد خيلي شديد داشت ... قرصم خورد خوب نشد بابا ... ديگه کم مونده بود از سر درد جيغ بکشه ... بابا تو رو خدا شما
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irيک کاري بکن ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکتشو در آورد و با عجله گفت :« کجاست ؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ تو ... تو اتاقش ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجمله ي آخري رو با بغض ساختگي گفتم ... بازيگريم حرف نداشت ... بايد به بازيگر شدن هم فکر مي کردم ... قدماش تند شد و رفت سمت پله ها ... دندونامو به هم فشردم تا خندم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگيره و منم دنبالش دويدم ... وقتي به اتاق رسيد در زد و گفت :« هدي دارم ميام تو .» و درو باز کرد ... وقتي رفت تو گفت :« چت شده ؟» اينو که گفت درو بستم و فوري قفلش
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکردم ... واي که چه کيفي کردم ... بابا صدا زد :« باران ؟ چي کار مي کني ؟» خنديدم و گفتم :« تا آشتي نکنين نمياين بيرون .» با عصبانيت گفت :« باران بچه بازي در نيار اين درو
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباز کن پدر سوخته ...» خنديدم ... مي دونستم از پشت در داره مي خنده ... با لحن کش داري گفتم :« عمـــــرا . آشتي ميکنين بعد مياين ... البته براي اومدنتون عجله اي ندارم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخواستين يکمم با خودتون خلوت کنين و غيره ديگه من حرفي نمي زنم ... درم قفله خيالتون تخت کسي نمياد تو .» در زد و گفت :« بابا خستم درو باز کن ...»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ خب پس زنتو ببوس بعد بيا بيرون برات شربت بياره کنار هم بشينين گل بگين گل بشنوين بعد خستگيت خود به خود در مي ره بابا جان .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ باران الحق که مثل مادرتي ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداد زدم :« شنيدي مامان ؟ پس هي از من ايراد نگير ...» ديدم ساکت شدن تق زدم به درو گفتم :« حالا گفتم خلوت کنين ولي نه تا اين حد ... آشتي کردين خبر بدين درو باز کنم گوشيم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستمه ... بعدم بابا جان از نيم ساعت بيش تر طول بکشه مي دونين ديگه چي مي شه ... من تا شما مامانو نبوسي درو باز نمي کنم ... ديگه خود داني چه بخواي چه نخواي اون تو
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir...» جلوي دهنمو گرفتم ... اگه مي فهميدن دوربين گذاشتم خب برش مي داشتن ... چه خلي بودم من ... تک سرفه اي کردم و گفتم :« ببخشيد قبلا رو ديالوگم کار نکرده بودم .» بابا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفت :« خيلي خب درو باز کن ...» داد زدم :« نوچ نوچ ... من بارانم بابا ... سر من هيچ کي کلاه نمي ذاره ... اين مامان چرا ساکته اصلا ؟ بعدم بابايي من مي فهمم دارين چي کار مي
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکنين پس زود کاري که گفتم بکن بعدم کمر زنتو بگير بيا بيرون ديگه ... دهه .» در اتاق بهتا باز شد و اومد بيرون ... ناله کرد :« باز شروع کردي ؟ باران چه خبرته ... دارم تلفن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحرف مي زنم اين جملات چيه که مي گي ؟» رومو بر گردوندم و جوابي ندادم ... با حرص گفت :« دختره ي ...» بعدم رفت تو اتاق ... خب عرضه نداري با من بحث کني بهتا چرا هي
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگير مي دي ؟ صداي مامان اومد :« باران بچه نشو .» صدامو مثل بچه ها کردم و گفتم :« اصلا من بچه اين بچه مامان باباشو زندوني کرده تا وقتي که آشتي کنن . مياين همين دم در
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاول بابا مي گه دوستت دارم بعدم مامان مي گه من بشنوم ... بعدم همو مي بوسين تموووووووم .» بابا گفت :« دستم بهت نرسه باران ... دختره ي بي حيا .»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ شما که غريبه نيستي هستي ؟ بابا داره نيم ساعت تموم مي شه ها ... من که مي دونم زنتو دوست داري الکي مغرور نشو ... تو اين سن که پاتون لب گوره غرور کيلو چند ؟ مامان گفت :« زبونتو گاز بگير ...» از خوشحالي جيغ زدم و گفتم :« مامان اعتراف کرد دوستت داره نوبت توئه بابا .» ديدم ساکت شدن به در تکيه دادم ... ديگه کلافه شده بودم تا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاين که صداي بابا مثل فشفشه پروندم :« دوستت دارم هدي .» فوري درو باز کردم و گفتم :« همو بوسيدين ؟ نه نبوسيدين ...» و دوباره درو کوبوندم و قفل کردم ... واي که چه حالي
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمي داد زنداني کردن پدر و مادر ... تموم اين همه فرقي که بين من و بهتا مي ذاشتنو داشتم جبران مي کردم ... اصلا جيگرم حال اومده بود به خدا ... هر کي امتحان نکنه نصف عمر که
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهيچي سه چهارم عمرش بر فناست ... دو دقيقه گذشت که بابا گفت :« حالا بازش کن ...» درو باز کردم و گفتم :« فقط اگه دروغ گفته باشين ...» و دويدم سمت دکور و بعد وايستادن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروي صندلي دوربينو برداشتم ... بابا گفت :« دوربينت واسه چي بود ؟» با خنده گفتم :« فيلم گرفتم ...» و فورا از جلوي دستشون در رفتم مي دونستم بابا يک کتک حسابي منو مي زنه ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابا با صداي بلند گفت :« دستم بهت نرسه بچه .» داشتم خر کيف مي شدم ... فقط دويدم تو اتاق و درو قفل کردم . قلبم از بس دويده بودم بالاي هزار مي زد ... خودمو روي تخت پرت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکردم و فيلمو آوردم و اولاشو زدم جلو . اينه ديگه خواهر من ... جاي درس خوندن ! مامان اينا بايد به قول معروف بگن فک و فاميله ما داريم ؟ خنديدم و رسيدم به جايي که بابا رفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتو ... واي که چه قدر داشتن حرص مي خوردن از دست من ... يکي در زد که از روي همون تخت گفتم :« فعلا مشغول مي باشم ... بعدا در بزنين .» و نگاه کردم و نگاه کردم ... ولي
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهيچي نديدم ... لعنتي ... گولم زده بودن ... جيغ زدم :« بابا خيلي بدي ...» دوباره يکي به در ضربه زد ... همون طور که غر غر مي کردم درو باز کردم و با ديدن باربد جيغ زدم :«
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irواي سلام .» و رفتم تو بغلش ... بغلم کرد ، با خنده از روي زمين بلندم کرد و گفت :« تو که هر دفعه لاغر تر مي شي ... سبکي چه قدر .» از تو بغلش در اومدم و گفتم :« معرفت هم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخوب چيزيه ... ميم عين ر ف ت ... خوبه هنوز ازدواج نکردي نمي بينيمت ديگه ازدواجم بکني که بايد پشت کوها دنبالت بگرديم ...» زد زير خنده و گفت :« باران چي مي گي من که
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهر روز هستم ...»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ خب ... هستي ولي من نمي بينمت ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزدم رو شونش و با حالت درد مندانه اي گفتم :« برار من ... کوچيک مي بينمت ...» خنديد و گفت :« برو بابا .»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ همتون هي بگين برو بابا خب ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاومد تو و گفت :« حالت خوبه ؟» درو بست و منم گفتم :« براي چي بد باشم ؟» منو روي تخت نشوند و گفت :« هر وقت ناراحتي اين طوري مي کني ... وگرنه اگه ناراحت نباشي
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخيلي شوخي ...»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ مگه الان نيستم ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ سعي مي کني ولي اصلا منو نمي خندوني ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرمو گذاشتم رو شونش و گفتم :« آره ناراحتم ... بهتا باز اذيتم کرد باربد ... هي مي گه فرهنگ و ادبت کوش ؟ هي بهم مي گه بچه ... من دارم از دنيام لذت مي برم ... شايد مثل بچه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irها باشم ولي همينيم که هستم و عاشق اين بچه بودن خودمم ... خوبه مثل بهتا بزرگ شم برم عاشق شم ؟ که چي ؟ اون وقت يک از خدا بي خبري مثل من مياد بين من و عشقمو به هم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمي زنه ...» خنديد ... ناله کردم :« نخند .» و لبامو آويزون کردم . دستشو دور شونم حلقه کرد و گفت :« بچه بمون باران ... تو رو نداشته باشيم خونه افسردست ... يک لحظه فکر
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکن تو نباشي ... کي بخنده ؟ کي بخندونه ؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ به اضافه ي کي به هم برسونه تا داداشش نترشه .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخنديد و گفت :« کي به هم برسونه که داداشش نترشه ؟ ولي باران اين ناراحتي نداره که ... حتما اذيتت کرده به خاطر اميد ؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ آخه اميد لياقت داره ؟ با اون قيافه ي زمختش ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ قيافه ي زمخت ؟ من که نمي بينم ... اون قدر بد نيست ولي باران ... تا تهش باهات هستم ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا خنده از جام پريدم و گفتم :« بزن قدش .» زد روي کف دستم و گفت :« حالا بيا بريم پايين ... شنيدم آشتيشون دادي .»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ ما اينيم ديگه .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخنديد و درو باز کرد ، اول من و بعد خودش اومد بيرون . پله ها رو دو تا يکي رفتم و بعدم رفتم تو آشپز خونه ... صد برابر سر حال تر شده بودم ... با صداي بلند گفتم :« مامان بابا کجان ؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ رفتن بيرون ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا خنده گفتم :« جنبه ندارن ديگه آشتي که کنن مگه همو ول مي کنن ؟ خوبه هي داشتم بهشون التماس مي کردم آشتي کنن .»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ باران من مي رم لباس عوض کنم ... برام يکم شربت بيار .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ چشم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ بي بلا .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو صداي آواز خوندنش دور تر و دور تر شد . چه قدر باربد مظلوم بود واقعا ... عاشق اين بودم که سليقش مثل خودمه ... تا مياد خونه بايد شربت بخوره ... از اميد متنفره . البته
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمتنفر که نه ... اونم راضي نيست که بهتا و اميد با هم ديگه دوست باشن ... عاشق هواي سرده ... من و اون واقعا از نظر سليقه کپي برابر اصل بوديم ... و تنها کسي که بدجور باهاش
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irراه مي اومدم اون بود ... هيچ وقت باهاش لج بازي نمي کردم ... شوخي شايد مي کردم ولي لج کردن اصلا ... براش شربت درست کردم و يک دونه ي ديگه هم براي خودم ريختم ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجاي مامان خالي بود که بگه قندت مي زنه بالا چه قدر مي خوري ... رفتم داخل هال و روي مبل نشستم ... تلويزيون هنوز روشن بود ... کانالا رو جابه جا کردم که کنارم نشست و
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشربتشو برداشت ... گفتم :« مامان گفت نيلوفر منتظرشه با بابا براي چي رفت ؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ نمي دونم ... حتما سه تايي مي خوان برن . نيلوفر مي خواست يک سري خريد کنه مي گفت مامان مي تونه کمک کنه ... کار خاصي نداشت که حتما مامان فقط باشه .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرمو تکون دادم و کنترلو گذاشتم کنار و شروع کردم به فيلم ديدن ... بر خلاف هر لحظه موقع تلويزيون ديدن ساکتِ ساکت مي نشستم و خيلي جدي مي ديدم ... از فيلمه سر در نمي
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآوردم براي همين کنترلو دادم به باربد و گفتم :«هر چي مي خواي ببين ... به بهتام بگو حواسش به غذا باشه ... من يکم بخوابم باش ؟» همون موقع صداي اس ام اس گوشيم بلند شد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir... بازش کردم کيوان بود « بيتا جواب بده . اين طوري چيزي حل نمي شه .» روي مبل نشستم و نوشتم « بگو .» بايد مي چزوندمش ... بايد بدجور کاري مي کردم ديگه جرئت نکنه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبگه بيتا به درد هم نمي خوريم ... پسره ي لوس ... جوابش که اومد باربد گفت :« باز چه آتيشي داري مي ريزي ؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ يکي رو آدم مي کنم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ موفق باشي .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند زدم و اسو باز کردم « به نظرم همون بهتره که تمومش کنيم . » پوزخند زدم ... مي بينيم ... بيست دقيقه صبر کردم ... بايد فکر مي کرد که من يا همون بيتا براش ارزشي قائل
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنيست و پيشش کوچيک شده ... راس بيست دقيقه براش فرستادم « موافقم ... بهتره تموم بشه . دوران خوبي بود کيوان جان . باي .» و با خوشحالي بشکن زدم ... بهتا رفت تو
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآشپزخونه و گفت :« غذا داره ته مي گيره ... چرا حواست نيست باران ؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ من سرم شلوغه بهتا جان ... لطفا اين بار تو درست کن دلم براي دست پختت تنگ شده ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآره خب ... بعضي وقتام منت کش خوبي بودم ... ولي بعضي وقتاااااا ... ديگه جوابي نداد ... نشونه ي خوبي بود ... داره جلوي خودشو مي گيره ... کاملا وارد بودم ... کسي که واقعا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقصدش به هم زدن باشه جواب اين اسو با يک خدافظ و بعضي اوقات يکم حرفاي ديگه مي ده ... ولي کسي که همچين قصدي نداره براي اين که رسوا نشه و طرف فکر کنه جديه ديگه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاس نمي ده ولي خبر نداره که براي باران از اون ور بوم افتاده ... لبخند زدم ... تا چند روز ديگه به پاي بيتا مي افته ... گوشي رو گذاشتم و از کنارم تلفن بي سيمو برداشتم و شماره ي
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخونه ي بيتا رو گرفتم ... به بوق نرسيده جواب داد و گفت :« باران ... سلام ... مي کشمت باران ... گوشيمو بيار ... من که شمارشو حفظم زنگ مي زنم بهش ...»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ وايستا بيتا ... دو دقيقه گوش کن ... به لطف من ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو ساکت شدم ... با لحن کنجکاوش پرسيد :« چي ؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ بگو از تو بهتر تو دنيا نيست هر چي تو بگي همون مي شه تا بگم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ واي باران ... از تو بهتر تو دنيا يست ... هر چي تو بگي همون مي شه ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ تا چند روز ديگه به پات ميفته ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صداي شوق زده و صد البته متعجبي گفت :« چي ؟؟؟؟؟ چي شد ؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ ريز به ريز نمي تونم بهت بگم ولي بايد از اين به بعد طبق برنامه هايي که من مي گم دقيقا پيش بري تا چند روز ديگه خودش التماست مي کنه که دوباره با هم باشين .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخنديد و گفت :« جون بيتا بگو .»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ جون بهتا مي گفتي ارزشمند تر از جون خودت بود .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ عوضـــي .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخنديدم و گفتم :« فردا گوشيتو ازم بگير .»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ بـــاش قربونت .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ خدافظ
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو گوشي رو قطع کردم . تلفن رو روي ميز گذاشتم و گفتم :« باربد تو الان بايد دنبال کاراي عروسي باشي ولي من نمي بينم که سرت يکم شلوغ باشه .» چشمک زد و گفت :« انداختم همه رو
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگردن نيلوفر .» و ني رو طبق عادت هميشگيش آروم و متفکر روي لبش کشيد ... اين يعني داشت فکر مي کرد ... گفتم :« مي خواي لباسمو ببيني ؟ بهترين لباسيه که تا حالا ديدم و داشتم ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحتي يک لباس جدا هم براي رقصم خريدم . » بازم با حواس پرتي گفت :« بعدا .» با حرص گفتم :« هر کسي لياقت ديدن لباس منو نداره .» و گوشيمو برداشتم و با قدمايي که کاملا نشون مي داد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحرصم گرفته از پله ها رفتم بالا . تا رسيدم بهتا صدام زد :« باران نرو برگرد ... غذا آماده شده دارم مي کشم .» دستم روي دستگيره موند و بعد يکم فکر گفتم :« چند دقيقه ديگه ميام .» و رفتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداخل اتاقم ... هوا يخ شده بود ... اسپيلتو خاموش کردم و رفتم سمت ميزم ... نفس عميق کشيدم ... شايد توجه باربد به ناراحتيم باعث شده بود بيش تر ناراحت شم و جدي جدي برم تو فکرش ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکنار ميز روي زمين نشستم و پايه ي ميزو تکون دادم و يکم به سمت چپ بردمش ... برجستگيش پيدا شد ... با ناراحتي فرشو کنار زدم و از زيرش پاکتو برداشتم ... اين بار يک پاکت کوچيک
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبود ... چيزي که با کلي بدبختي گيرش آورده بودم و اگه بهتا مي فهميد دارمش خون به پا مي کرد ... دوباره ميزو سرجاش برگردوندم و روي تختم نشستم و اون پاکتو باز کردم ... با هر بار نگاه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکردن بهش بيش تر از قبل ناراحت مي شدم ... کاغذو باز کردم و به دست خطش خيره شدم ... بر خلاف چهرش دست خط خوشگلي داشت و از يک پسر بعيد بود همچين دست خطي ... مربوط به
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقبل مي شد .... مربوط به خيلي قبل که بهتا 18 سالش بود و من 15 ... تا الان داشتمش ... آره پنج سال تموم بود که داشتمش ... اين نامه هيچ ربطي به من نداشت ولي هر بار مي خوندش يک
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقطره اشکم مي ريخت ... براي مظلوميتش ... براي صداقتش ... حالا چي شده ؟ جواب اين خوبياشو بهتا چه طور داد ؟ پوزخند زدم ... ولش کرد و رفت با اميد ... به خاطر اون اميد ، همچين
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکسي رو ول کرد ... دليل اصلي نفرتم همين بود ... اميد براي بهتا چي کار مي کرد ؟ هيچي ... اون چي کار کرد ؟ خود کشي ... کجا نوشته بودن خودکشي مساوي با هيچي ؟ قابل مقايسه بود ؟ بهتا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irولش کرد و تازه بهونه آورد که زن ذليل بود ... اما من چيزي جز عشق و مهربوني و غرور نداشتن توي اخلاق اون نديده بودم ... بهتا بهونه آورد تا اونو ردش کنه و بره پيش اميد ... چرا ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمه چيز اون بهتر از اميد بود جز يک چيز ... خوشگل نبود ... البته نه به اين معني که زشت باشه ... ولي نمي شد بهش گفت پسر خوش گل ... ولي مگه خوشگلي مهم بود ؟ همه چيزش از اميد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعالي تر بود ... حتي مخترع بود ... به چندين کشور سفر کرده بود ... چندين مدال گرفته بود ... چندين جايزه ي ويژه ... اون موفق ترين بود ... اخلاقش ... اون موقع که 15 سالم بود خيلي باهام
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخوب رفتار مي کرد ... يادمه يک بار که از بهتا عصباني بودم اون خونمون بود و مثلا اومده بود تا مامانم باهاش يکم مشکلات درسيشو کار کنه ... کاملا ضايع بود که بهونه بوده ... اون هيچ
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقت مشکل درسي نداشت ... عجيب بود ولي نداشت ... اومده بود حداقل صداي بهتا رو بشنوه ... حداقل اگه تونست ببيندش ... چون مامان و بابا اون زمان بهتا رو مثل الان راحت نمي ذاشتن .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاون خيلي نجيب بود ... با وقار بود ... و بهتا به اين خصوصيتش مي گفت زن ذليل بودن ... يادمه وقتي ديد از بهتا عصبانيم کتابي که قرار بود که به يکي از دوستاش هديه بده رو داد به من ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکتابي به اسم آشنايي با هواپيما نوشته ي حميد کاشانيان ... که هنوز داخل کتاب خونم بود ... صفحه ي اول کتاب نوشته بود : « باران ... اين کتابو بخون ... مي خوام بهت پرواز هواپيما رو ياد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبدم ... باشه ؟» و پايينشم امضاي خاصش که عاشقش بودم ... آخه اون هواپيماي کوچيکي ساخته بود ... کوچيک نه ... طولش از 70 سانت بيش تر بود ولي خب بازم مي شد گفت کوچيک ... و
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحتي يک بار رفتيم دانشگاهش که مامان اون موقع اون جا تدريس مي کرد و اونم همون دانشگاه درس مي خوند ... اون زمان تهران نبوديم ... به هر حال اون روز رفتيم محوطه ي باز دانشگاه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکه هيچ کس نبود و من و بهتا و مامان بوديم ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخودش با کنترلي که ساخته بود پروازش داد ... هر کار کردم به من ندادش گفت سخته ... خيلي روي اين کار کردم و تو ام نمي توني کنترلش کني ... براي همين نوشته بود پرواز هواپيما ... واي که
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچه قدر دوستش داشتم ... همه فکر مي کردن لج بازم ... بعضي اوقات دلايل خوبي براي جدا کردن بقيه داشتم ... از اميد متنفر بودم ... بايد تقاص بيمارستاني شدن کوروشو مي داد ... شايد دليلم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکوچيک بود ولي اون که اونا رو جدا کرد منم نمي ذارم به بهتا برسه . همين طور يک نفر ديگه ... نامه رو که خوندم فهميدم چه قدر اون زمان بچه بودم ... يک نفر ديگه هم بود که باعث فاصله بين
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهتا و کوروش شده بود ... دختر خالم ... مينو ... مينو ازدواج کرده ولي اين نامه منو ازش متنفر کرد ... زماني که بهتا و کوروش با هم بودن از کوروش خواسته بود که پيشش بمونه ولي کوروش
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمي گفت نه ... مينو ازش خواسته بود بار ها و بار ها و کوروش مي گفت در صورتي کمکت مي کنم اونم به عنوان برادر که اول بهتا رو راضي کني ... نمي خوام هيچ مشکلي بين من و اون پيش بياد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir... اما اون هيچ وقت با بهتا حرف نزد و فقط باعث شد که با کاراش بين بهتا و اون يک فاصله ايجاد بشه ... همه ي اينا ... انتقام همشو مي گرفتم ... بچه گونه ... يا مسخره ... فقط من مي فهميدم که
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکوروش چه قدر زجر کشيده و تو اين پنج سال حتي يک تيکش رو هم فراموش نکرده بودم ... ولي اين اميدو مي چزوندم اما بابت مينو هنوز شک داشتم ... ازدواج کرده بود و اتفاقا من خيلي
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشوهرشو دوست داشتم خيلي باحال و مهربون بود ولي بازم بايد حداقل يک کاري مي کردم تا دلم خنک شه ... بهتا صدا زد :« باران زود باش ديگه ...» نامه رو گذاشتم داخل پاکت و اين بار بدون اين
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکه ميز رو جابه جا کنم زير فرش قايمش کردم و از اتاق رفتم بيرون . بعدا مي خوندمش ... طبق عادتم ... از پله ها رفتم پايين و بهتا هم داشت براي خودش ماکاروني مي کشيد ... از نوع سس
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irماکاروني فهميدم از همون اول هم بهتا درستش کرده ... با خوش حالي گفتم :« ايـــــول ... من مي ميرم براي اين غذا .» بهتا لبخند زد و گفت :« هر چه قدر مي خواي بخور ...»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ من سس خالي مي خورم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ بــــاران .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ بله ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ خيلي متشخصانه با هم مي خوري ... من سسشو مي خورم حرف بچه هاست نه تو ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباز گفت بچه ... به باربد نگاه کردم که بعد از يک لبخند گفت :« به خواهر کوچولوي من نگو بچه .» بهتا صداشو بچه گونه کرد و گفت :« منم خواهر کوشولوتم ... دليل موشه اجازه داشته باشم بچه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبوشم ؟» اداي بالا آوردن در آوردم و گفتم :« چه بچه اي بشي تو ... پـوف ... آخه اينم طرز بچه شدنه ؟» خنديد و باربدم با خنده گفت :« بذار يکم سس خالي بخوره .» با اعتراض گفتم :« مگه بچم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباربد ؟» با دهن باز نگام کرد ... يک جوري شدم وقتي به بهتا گفت بذار بخوره ... واقعا حس کردم بچم ... پشت ميز نشستم و گفتم :« خيلي متشخصانه اين از ماکاروني ...» ديس ماکاروني هاي سفيد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو خوش بو رو که داشت ديونم مي کرد برداشتم و خيلي کم براي خودم ريختم ... بعد با ناز گذاشتمش و گفتم :« خيلي متشخصانه سس فرانسوي ...» و بعد ديس سسو برداشتم که ديگه کشته مرده ي
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسس فرانسوي بودم ... يکم با قاشق مخصوصش گذاشتم کنار بشقابم و گفتم :« خيلي متشخصانه مي خورم ... بچه هم خودتي .» و بعد يکم از سسا رو با يکم ماکاروني مخلوط کردم و شروع کردم با
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irناز خوردن ... و محض اطلاع بهتا صد برابرِ کاراي بچه گونم از اين کاراي با ناز و افادم متنفر بود و هميشه مي گفت مور مورم مي شه ... حالا حرص بخور بهتا جــــون . ديگه داشت کلافه نگاهم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمي کرد و اصلا نمي تونست غذا بخوره ... باربد قهقهه زد ... قاشقو روي بشقاب گذاشتم ... دقيقا ده دقيقه طول کشيده بود تا اندازه ي يک قاشق بخورم . تقريبا هر بار که قاشقو به دهنم نزديک مي
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکردم دو تيکه ماکاروني توش بود که خوردنش دو دقيقه ي تموم طول مي کشيد ... بعد از همون يک قاشق خوردن گفتم :« واي خدا سير شدم خيلي خوردم .» و خنده ي باربد شديد تر شد . دستشو
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآورد بالا و همچين زدم قدش که دستم سوخت . خنديدم و گفتم :« بخور بهتا جان چرا نمي خوري آبجي ؟» با حالتي که سعي مي کرد جلوي خندشو بگيره گفت :« مي دوني متنفرم بعد بازم ...» با
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاعتراض گفتم :« بي خيال بهتـا جون ... يعني چي ؟ تو از دنيام متنفري ؟ مي خواي الان هر چي ازش متنفري بگم ؟ ناز کردن من ، بچه بودن من ، بودن من ، حرکات رفت و برگشتي من ، حرکت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنحني دستم ، بيرون دادن لپام ، غذا رو زياد خوردن ، غذا رو آروم خوردن ، جويدن هويج تو اتاقي که تو هستي ، ناله کردن و اظهار ناراحتي از وجود گوجه تو غذا توسط اين جانب ، خنديدن من ،
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنقاشي کردن من جلوي روي تو ، گذاشتن رنگام روي ميز تو ، پوشيدن اون لباس سفيد ...» با کلافگي گفت :« خب بابا .»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ هنوز خيلي مونده . آخه تو چرا اين قدر لوسي ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ خب دليل دارم ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ مثلا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ مثلا بپرس تا بگم ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irيکم فکر کردم و گفتم :« چرا از حرکت منحني دستم بدت مياد ؟ وقتي که حالت نيم دايره توي هوا تکونش مي دم ؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ چون اولين بار که دستتو اون طوري تکون دادي وقتي بود که داشتي تصوراتتو از من وقتي هفت ماهه حاملم و چاق مي شم مي گفتي حتي اسم بچمم انتخاب کرده بودي و براي همين نا خود آگاه با
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمچين حرکتي ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صداي اوج گرفته گفت :« فکر مي کنم حاملم ...» باربد خنديد و گفت :« جون من بسه ... ديگه کشتين منو شما دو تا .» با دهن باز به بهتا نگاه کردم و گفتم :« خب يک شوخي اي کردم بي جنبه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir...» و با همون حالت دستمو تو هوا شکل منحني تکون دادم ... روشو برگردوند و گفت :«ايـــــش ... مي کشمت باران . اه ...» خنديدم و گفتم :« حرص نخور بچت مي ميره ...» دمپايي تو خونه ايشو
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکه پاشنش چوبي بود در آورد و پرت کرد سمتم سرمو خم کردم و گفتم :« منم متنفرم از اين که سر نهار بايد دمپايي از بالاي غذام رد شه .» بهش نگاه کردم و يکهو دوتامون گفتيم :« ايـــي .» و هر
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدو خنديديم ... ديسو برداشتم و اين بار بدون شوخي و تو سکوت براي خودم غذا کشيدم و شروع کردم به خوردن . واقعا دست پخت بهتا اصلا حرف نداشت ... من هميشه عاشق غذاهاش بودم ... به
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقول مامان يانگوم ... هر چي مي پخت عالي بود . غذام که تموم شد با بهتا کمک کردم تا وسايلو جمع کنيم و رفتم تو اتاقم ... علاقه ي زيادي به اتاقم داشتم ... هميشه اون تو بودم جز بعضي اوقات
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخاص ... رفتم و روي تخت دراز کشيدم ... ان قدر خورده بودم که به محض دراز کشيدن خوابم برد ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعصر که بيدار شدم بد جور عرق کرده بودم طوري که تو همون خواب و با چشماي بسته غر مي زدم که نبايد اسپيلتو خاموش مي کردم ... بالاخره بيدار شدم چون درس داشتم براي خوندن ولي يادم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنبود که ماني قراره ساعت هفت بياد ... رفتم سمت دکورم و خميازه کشيدم ... يکم طول کشيد تا يادم بياد چي مي خواستم بردارم و وقتي يادم اومد کتابو برش داشتم ... سخت بود حقوق ... ولي من
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعلاقه داشتم و اين خيلي کمکم مي کرد . کتابو برداشتم و شروع کردم به خوندن ... خوندم و خوندم تا اين که صداي زنگ موبايلم بلند شد ... خيلي خوب خونده بودم براي همين تصميم گرفتم يک
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاستراحتي به خودم بدم ... آخه مگه همه ي زندگي درسه ؟ شايد من مدت زمان کمي مي خوندم اما خيلي تند مي خوندم اگه تمرکز مي داشتم سرعت بالايي داشتم اگه تمرکز نمي داشتم که يک صفحه نيم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irساعت طول مي کشيد . موبايلمو برداشتم و جواب دادم :« الو ؟»
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir