رمان عشق به توان 6 به قلم غزل ، مینا و نگین
یه اکیپ ۳ نفره دختر که برای دانشگاه تو شیراز قبول شدن اما خوابگاها همه پر بوده بعد می گردن دنبال خونه که به یه اکیپ ۳ پسر برمیخورن که اونام همین مشکلو داشتن ولی با این تفاوت که خونه پیدا کرده بودن ولی شرط صابخونه که یه پیرمرد تعصبی ایرانی بوده متاهل بودن اوناس…… پایان خوش
ژانر : عاشقانه، کلکلی، انتقامی، معمایی
تخمین مدت زمان مطالعه : ۱۲ ساعت و ۳ دقیقه
ژانر #عاشقانه #کلکلی #معمایی #انتقامی
خلاصه :
یه اکیپ ۳ نفره دختر که برای دانشگاه تو شیراز قبول شدن اما خوابگاها همه پر بوده بعد می گردن دنبال خونه که به یه اکیپ ۳ پسر برمیخورن که اونام همین مشکلو داشتن ولی با این تفاوت که خونه پیدا کرده بودن ولی شرط صابخونه که یه پیرمرد تعصبی ایرانی بوده متاهل بودن اوناس……
پایان خوش
نفس:
- اه ميشا اينقدر آبغوره نگير اعصابم خورد شد دختر!
ميشا با يه صداي حرصي زنگدار در حالي كه داشت اشكاشو با دستمال پاك ميكرد رو به من گفت:
-تو برو سرتو بذار بمير، همش تقصير تو شد!
شقايق در حالي كه دست كمي از ميشا نداشت و آماده بود كلمو بكنه گفت:
-ننه ي ما رو بگو، نمي دونم تو اين چي ديده كه بهش مثل چشماش اعتماد داره.
- هوي مراقب حرف زدنتون باشيدا، گفته باشم! منم از كجا بدونم پذيرش خوابگاها پر شده؟
ميشا دوباره حالت تهاجمي به خودش گرفت:
- نه مثل اينكه براي آوارگيمون توي غربت بدهكارم شديم.
- اولا تو گريه تو با آب بيني تو جمع كن صداش رو نرومه بعدشم اين هزار بار من از...
شقايق پابرهنه و جفت پا و نميدونم شيش پل پريد بين نطق بلند من
- بله بله مادموازل؛ شما از كجا بايد مي دونستين پذيرش خوابگاها پر شده؟ آخه آدم حسابي پس چرا به ننه بابايِ ما گفتي خوابگاه گرفتم؟
نخير! نميشه، مثل اينكه بايد دوباره آمپر بچسبونم:
- به خاطر اينكه شما تا فهميديد من براي ليسانس دارم ميرم شيراز مثل كنه بهم آويزون شديد! (اينا رو تقريبا كه چه عرض كنم كاملا داد زدم و گفتم.)
يه نگاه بهشون كردم ديدم لال شدن. ميشا هم گريه اش بند اومده بود و هي سكسكه ميكرد؛ يه اهــــه صدا دار كردم و رو به ميشا گفتم:
- دايه فين فين كردنت تموم شد اي شروع شد
ميشا همچين مظلوم نگاه ميكرد بهم كه يه لحظه دلم براش سوخت كه فكر كرده مي تونه خرم كنه!
ميشا با همون نگاش يواش گفت:
- ببخشيد!
بعد آروم زير لب جوري كه من نشنوم گفت:
- دوباره مثل سگ پاچه گرفت. دلم خوش بود اومده اينجا ديگه پاچه نمي گيره، واقعا تا الانم نگرفته بودا
با صداي بلند رو كردم بهش گفتم:
- د آخه لياقت ندارين مثل آدم باهاتون حرف بزنم، مدام رو اعصاب من فوتبال بازي مي كنين.
شقايقم مثل خودم طلبكار جواب داد:
- خوبه يه متر پيش ما زبون داره ولي جلوي دختر پسراي ديگه و مامان باباها انقدر خانوم و باكلاس و عشوه اي كه شك مي كنم دوستم باشي. بابا به دلم صابون زدم ديگه سگ اخلاقي نميكني و ...
مثل خودش پريدم وسط حرفش و گفتم:
- آخه شما مگه اعصاب مي ذارين برا من؟! زود باشيد بريم هتل كه امروز حسابي حرصم دادين.
بعدم رامو كشيدم و رفتم سمت ماشين. حوصله رانندگي نداشتم به خاطر همين بدون حرف سوئيچ رو گرفتم سمت شقايق؛ تو سكوت صندلي عقب نشسته بودم و داشتم خيابونا رو ديد مي زدم، از دست خودمم شاكي بودم كه با بچه ها اون طوري حرف زدم.
- بچه ها معذرت مي خوام اونطوري باهاتون حرف زدم اعصابم خورد بود.
ميشا با مهربوني نگام كرد و گفت:
- اشكال نداره.
شقايقم مثل اون.
توي راه به روزي فكر ميكردم كه بالاخره بابا رضايت داد براي تحصيل برم شيراز.
تازه نتايج كنكور براي ارشد اومده بود؛ از شانس بد من و دوستام افتاده بوديم شيراز؛ الانم تو محوطه داشتيم در مورد همين موضوع بحث ميكرديم. شقايق كه از همون اول گفت من نميام عمرا مامانم بذاره! ميشا هم كه گفت بايد با مامان باباش حرف بزنه كه تازه بعيد مي دونه بذارن. منم كه مي گفتن عمرا بابات بذاره، ولي من اونقدر يه دنده و لجباز بودم كه تا يه چيزي رو مي خواستم بايد حتما انجامش مي دادم. شقايق با لحني كه انگار شوهرش مرده رو به من كرد و گفت:
شقايق- نفس من كه مي دونم نمي ذارن بريم، جلویِ گروه اين سارا اينا ضايع مي شيم.
ميشا هم با لحني كه به شدت مضطرب بود ادامه حرف شقايق رو گرفت:
ميشا- اينم شانسه ما داريم؟ تو دانشگاه انگار فقط ما چند نفر جا رو تو كلاس پر كرديم!
من- يه جوري حرف مي زني كه انگار فقط ما چند نفر يه جا ديگه قبول شديم اصلا شايد بهمون انتقالي بدن.
شقايق با حرص گفت:
شقايق- د اخه مگه انتقالي مي دن، الان بريم تو مي گن عرضه داشتيد بيشتر مي خوندين اينجا قبول مي شدين.
ميشا هم با همون لحن گفت:
ميشا- تازه به تو كه بابات خير دانشگاست كه هيچي نمي گن، بعدشم شقايق خودت مي دوني اين راحت مي تونه انتقالي بگيره بياد اينجا.
من- مي شه بپرسم چجوري؟
ميشا - مگه چجوري داره، معلومه به ضرب پول و پارتي هاي كلفت ددي جونت راحت مي توني انتقالي بگيري.
شقايقم حرفشو كامل تر كرد:
شقايق- راست مي گه ديگه، چرا انتقالي نمي گيري؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن- اگه قرار باشه به پول و پارتي بابام اميدوار باشم هيچي نمي شم. هميشه بايد متكي به بابام باشم و هيچ وقت مستقل نمي شم؛ تازه حرف من اينه كه مگه من خونم از شما رنگي تره كه من اينجا درس بخونم اون موقع كسايي كه بيشتر از من تلاش كردنم اينجا درس بخونن؟ خودتون مي دونين تو خط پارتي بازي و اين چيزا نيستم، وگرنه خيلي راحت همون موقع كه دوست بابام گفت بيا دانشگاتو چهار ساله كنم مي تونستم اينكارو كنم. ولي من اعتقاد دارم تو هر كار خدا حكمتي هست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمين موقع گروه رز اينا كه دختراي جلفي بودن و هميشه هم با گروه ما كل مي انداختن با هروكر اومدن كنار ما واستادن. رز با صدايي كه هنوز توش ته رگايي از خنده مشخص بود رو به من كرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرز- به به نفس جون! ما هم الان رفتيم ديديم شيراز قبول شديم شما هم مياييد ديگه؟ البته بعيد مي دونم آقایِ فروزان اجازه بدن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه دنبال حرفش با دوستاش زد زير خنده كه مثلا تو بچه ننه اي. منظورش از آقاي فروزان بابام بود. با پوزخند رو كردم بهش و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن- رز عزيزم اين كه بابام نگرانِ يكي يدونه اش باشه خيلي بهتر از اينِ كه اصلا آدم حسابش نكنه و هر شب بياد پاسگاه براي گند كاريايِ بچه اش. در ضمن، من نيام شيراز كي بياد ؟ آها راستي، بهتره از اين به بعد كه با دوست پسرات به بهونه ي جزوه گرفتن ميايي كه پز خونه ي ما رو بهشون بدي و بگي كه خونه ي خودتونه و من اومدم با آجيت درس بخونم تو گفتي جزوه ها رو من بيارم ديگه اون شلوار نارنجي ات رو نپوشي، چون دوستم فكر كرد سوپور محلي نكه اونا هم نارنجي مي پوشن!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد با بچه ها زديم زير خنده و رز و با دوستاش كه از حرص قرمز شد بودنو تنها گذاشتيم. رفتيم سمت ماشين من، سوار 206 سفيدم شدم و به بچه ها هم گفتم بپرن بالا. اول بچه ها رو رسوندم بعدش رفتم خونه با ريموت درو باز كردم و ماشين رو بردم تو پاركينگ. خونه ي ما يه خونه ی دویست و پنجاه متري تو يه برج بود كه ما طبقه ي نوزدهم مي نشستيم؛ ماشينو پارك كردم و براي نگهباني سر تكون دادم و رفتم تو آسانسور.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشقایق:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفس سوییچ ماشین رو به سمت من گرفت و خودش و میشا پشت نشستن. با اعصابی داغون رانندگی کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفس که به وضوح تو فکر بود و میشا هم همینطور. من هم سعی کردم حواسم رو به رانندگیم جمع کنم اما مگه می شد؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا این همه مشغله که رو سرم ریخته دیگه اعصابی هم واسم نمی مونه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحالا که خانواده ها موافقت کردن که بریم شیراز خوابگاها پر شده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمی خواستم آهنگ بذارم که یکم جو عوض شه اما حوصله نداشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزودتر از اونی که فکر می کردم به هتل رسیدیم. ماشین رو پارک کردم و پیاده شدیم و همگی سلامی به نگهبان و اینا کردیم و رفتیم تو اتاق. چند روزی بود که تو این هتل بودیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی رسیدیم تو اتاق سریع شال و مانتوم رو در آوردم و با تاپ و شلوار جین خودم رو انداختم رو مبل و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشقایق:آخیـــش! چقدر گرمم شده بود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیشا و نفس هرکدومشون یه جا افتادن و نفس رفت دوش بگیره و میشا هم لباساش رو عوض می کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنم همینطور شل و ول رو مبل بودم. همینطور که داشتم به سقف نگاه می کردم رفتم تو فکر؛
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی نفس من رو رسوند دم خونمون ازش تشکر کردم و کلیدم رو درآوردم و رفتم تو ساختمون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگهبانمون هم که طبق معمول نبود یا تو دستشویی یا خواب یا تو یخچال!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدکمه ی آسانسور رو زدم اما چون عجله داشتم از پله ها رفتم بالا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز بس هول بودم پله ها رو دوتا یکی می کردم و می خواستم هرچه زودتر به مامانم بگم که تو شیراز قبول شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irالبته به امید اینکه قبول کنه و بذاره برم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخونه ما طبقه سوم بود و من نزدیک بود برم طبقه چهارم، اصلا معلوم نبود حواسم کجاست!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی پشت در رسیدم کمی مکث کردم تا نفسم جا بیاد. تند تند نفس می کشیدم و هن و هن می کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد چند دقیقه که حالم جا اومد در رو با کلید باز کردم و رفتم تو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irطبق معمول همه خواب بودند. سریع کفش هام رو تو جا کفشی گذاشتم و در رو قفل کردم و رفتم تو اتاق و لباسام رو عوض کردم و حوله مخصوصم رو برداشتم و رفتم حموم، مطمئناً یه دوش آب گرم خستگی رو از تن آدم می بره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمینطور هم شد آب گرم خستگی رو از تنم خارج کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز حموم بیرون اومدم و موهای بلند و آبشاریم رو خشک کردم و بلوز آبی با شلوار لی ام رو پوشیدم. هنوز هم بقیه خواب بودند. دایی که سرکار بود و زن دایی هم خونه خواهرش. سحرم که نمی دونم دوباره با کدوم bf اش بیرون بود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمادرم هم که خواب بود، اشکان، پسر دایی ام هم حتما خواب بود دیگه. بیکار تر از اون تو این خونه نداریم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمینطور داشتم فکر می کردم که چطوری این موضوع رو به مادرم بگم که راضی شه .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر همین افکار بودم که صدای میشا من رو از گذشته بیرون آورد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیشا: - شقایق بیا بخواب دیگه عین جنازه رو مبل ولویی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخنده ای کردم و رفتم لباسم رو عوض کردم و رفتم تو رختخواب و خزیدم زیر پتو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپتوم سرد شده بود و منم عشق می کردم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره رفتم تو فکر، اون موقع داشتم فکر می کردم چطوری به مامانم بگم که ناراحت نشه و دعوام نکنه !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپاشدم رفتم سر یخچال و به نتیجه ای نرسیدم و در یخچال رو بستم! مادرم همیشه می گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان: - این یخچاله یا کاروانسرا؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخب راست هم می گفت. دوباره نشستم رو مبل و غرق در افکارم بودم که یکی دو دستی شونه ام رو فشار داد و من هم از حرص جیغ کشیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفس:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صداي شقايق كه بهم مي گفت رسيديم از فكر اينكه به چه سختي بابا رو راضي كردم در اومدم. با هم رفتيم تو هتل ولي من انقدر اعصابم خراب بود اصلا نفهميدم كي رفتيم تو هتل، كي سوار آسانسور شديم يا كي رفتيم تو اتاقمون! وقتي به خودم اومدم كه بچه ها خوابيده بودن، خودمم تو تختخواب بودم. دوباره به گذشته فكر مي كنم، به گريه مامان گلم موقع رفتن، به بغض بابا، به اينكه مامانِ شقايق رو چقدر سخت راضي كردم؛ مامان ميشا تا فهميد ميشا با ما قبول شده مخالفتي براي اومدنش نكرد، ولي مامان شقايق مگه راضي مي شد! البته حق داشت تو دار دنيا فقط شقايقو داشت. با راننده شركت بابا اومديم توي راه بوديم كه كسي كه بهش گفته بودم دنبال خوابگام بهم زنگ زد و گفت خوابگاها همه پر شده. اون موقع چقدر به شانس بدم لعنت فرستادم، ولي صدام در نيومد چون مي دونستم اگه برگرديم ديگه عمرا راضي بشن! پس به دوستم كه بهم زنگ زده بود گفتم آدرس يه خوابگاهو بهم بگه. عاشق رشتم بودم و دلم نمي خواست به هيچ وجه، حتي شده يه سال از درسمو جا بمونم. به راننده آدرس رو گفتمو اونم رفت سمت خوابگاه. بابام به يكي از دوستاش كه نمايشگاه ماشين داشت سفارش يه پرشيا داده بود كه اونم تو راه آدرس خوابگاه تقلبي رو بهش داده بودم ماشين رو آورده بود اونجا، تا راننده ما رو رسوند زود رفتم اونور خيابون؛ يه پرشيا سفيد بهم چشمك ميزد، رفتم جلو و بعد از معرفي خودم كليدو از اون مردي كه ماشينو آورده بود گرفتم. بعدشم رفتيم هتل. بماند كه اينا چقدر منو تو راه هتل فحش دادن و لعنت كردن از اونروز به بعدم كه تا امروز همش در به دري بود و لعنت كردن منو دنبال خوابگاه گشتنو به خانواده ها دروغ گفتن كه همه چي خوبه! يه هفته بيشتر به باز شدن دانشگاها نمونده بود و اعصاب منم خراب، اينا هم همه چي رو گردن من انداخته بودن تا كه بالاخره آمپر چسبوندم. بابا حالا خوبه من به خاطر خودشون اينكارو كردم! اگه بر مي گشتيم عمرا ديگه مي ذاشتن بي آييم. تو جام يه غلت زدم. تخت من وسط بود، با غلتي كه زدم روبه روي ميشا در اومدم، اونم بيدار بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irميشا- چرا نمي خوابي چشم عسلي؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعادت ميشا بود بعضي وقتا چشم عسلي صدام ميكرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن- خودت چرا نمي خوابي؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irميشا- نمي دونم! مي دوني نفس، من مي گم ما كه به همه خوابگاها سر زديم، بريم خونه ها رو هم ببينيم شايد يه خونه دانشجويي گيرمون اومد. خدا رو چه ديدي! بد مي گم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irيه ذره فكر كردم. بد فكري هم نبود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن- بد فكري هم نيست؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صداي شقايق رومو اون سمت كردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشقايق- چي مي گيد نيم ساعته؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشقایق:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآخه می دونید، من خیلی به شونه هام حساسم! اگه دست کسی بهش بخوره جیغم در میاد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا حرص و ترس بلند شدم و برگشتم ببینم کدوم دیوونه ای اینکارو کرده که دیدم بـــله.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآقا اشکان باز کرمش گرفته.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتقصیر خودمه خب نقطه ضعف نشونش دادم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمونطور که شونه ام رو می مالیدم گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشقایق- د آخه مرتیکه خر! این چه کاریه بیشعور!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخنده شیطانی سر داد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاشکان- چقدر تو بی ادبی شقایق!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشقایق- خب تقصیر توئه دیگه، اگه از حال برم چی؟! نمی گی ناکار می شم بی دختر عمه می شی؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاشکان- نترس بادمجون بم آفت نداره!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخندیدم و با حرص کوسن رو مبل رو برداشتم و کوبیدم رو سرش و تو همین حین صدای مادرم هم در اومد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمادر- ای بابا باز شما دوتا مثل سگ و گربه افتادین به جون هم؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخندیدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشقایق- اون اول افتاد به جون من!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمادر بحث بین مارو تموم کرد و من هم که فرصت رو مناسب می دیدم جفت پا اشکان رو انداختم تو اتاقش و گفتم که مزاحم خلوت من و مامانم نشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخیلی آروم و شمرده به مامانم گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشقایق- مامان! من و میشا و نفس، قبول شدیم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمادرم با خوشحالی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان- وای چه خوب! تو تهران قبول شدی؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم رو انداختم پایین و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشقایق- نه ! تو ... تو شیراز.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامانم کپ کرد. منم هی واسش توضیح می دادم که نفس و میشا هم قبول شدن و کلی دلیل آوردم ولی گوش مادرم بدهکار نبود. مرغش یه پا داشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهی می گفت نمی تونی بری. اگه بلایی سرت بیاد چی؟ از ما دوری، اجازه نمی دم از من دور باشی و از این نگرانی هایی که هر مادری داره. ولی تا شب هر کاری کردم راضی نشد. بالاخره به نفس زنگ زدم و گفتم که به هیچ وجه مادرم راضی نمی شه. اونم باهام قرار گذاشت و قرار شد همو ببینیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرداش با سرعت جت آماده شدم و تیپ پسر کش (ارواح عمت) زدم و رفتم بیرون!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی موضوع رو با میشا و نفس در میون گذاشتم قرار شد بیان و با ترفندهای خودشون مادرم رو راضی کنند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفردای اون روز نفس و میشا اومدن خونه ی ما تا مادرم رو با داییم رو راضی کنن. البته به مادرم حق می دادم از دار دنیا فقط منو داشت و پدرم هم که خیلی زود دار فانی رو وداع گفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبگذریم. فقط باید اونجا بودید و می دیدید که نفس چطوری مادرم رو راضی کرد. اینقدر تعریف کرد و اطمینان به مامان و دایی داد که دوتاییشون بالاخره راضی شدن. مادرم کلا خیلی به میشا و نفس اطمینان داشت، به خاطر همین با اومدن اونا خیالش راحت شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irولی از شانس بد ما وقتی رفتیم شیراز تمام خوابگاها پر بود و به همین دلیل ما مجبور شدیم برای چند روز بریم هتل تا ببینیم چی می شه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتو همین افکار بودم که صدای پچ پچ که چه عرض کنم، حرف زدن میشا و نفس رو شنیدم و من رو از افکارم بیرون کشید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیشا:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداشتم با نفس حرف می زدم وبه این نتیجه رسیدیم که از فردا بریم دنبال خونه. راستش از دست نفس هم من هم شقایق خیلی عصبی بودیم، ولی خب دیگه اونم صلاح ما رو می خواد دیگه! اگه بر می گشتیم تا یک سال دانشگاه بی دانشگاه. یکهو صدای شقایق پارازیت انداخت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشقایق- چی می گید نیم ساعته؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن- هیچی تو بگیر بکپ پارازیت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشقایق- میشا اینجوری مثل این مادرا حرف نزن که با زور بچه رو می فرستن داخل تختخواب.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخنده ام گرفت چون مادر خودمم بچه بودم منو همین جوری می فرستاد تو رختخواب! گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن- باباهیچی می خوایم ازفردا بریم دنبال خونه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشقایق- چی؟؟می دونید قیمت خونه اجاره کردن با خوابگاه چه قدر فرق داره؟؟پولشو ازسر قبر من میارید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفس- خفه بمیری. مثل این پیرزنای هشتاد ساله یکدم غر می زنه. بابا مگه من این گندو نزدم؟ خودمم درستش می کنم. پولش با من شما هرچقدر دارید بدید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن- آخ قربون دوست گلم برم. بیا بغلم یک ماچ بلبلی کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفس درحالی که می رفت زیر پتو گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفس- برو اونور الان آبیاریم می کنی. نه به اون موقع که می خواستی بزنی نه الان.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشقایق- بگیرید بخوابید فردا رو که ازتون نگرفتن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن- چشم خانم معلم الان می خوابیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعدم یک شکلک درآوردم که شقایق متکاشو پرت کرد سمتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشقایق- میشا یا می خوابی یا میام اون متکاتو می کنم تو حلقت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن- باشه، منو باش می خواستم نصف شبی یکم بخندونمتون که شب خوابای خوب ببینید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشقایق- ازاین لطفا به ما نکن، تو بکپ.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبالاخره خوابیدیم ومن رفتم به زمانی که من به مامان بابام گفتم تو شیراز قبول شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرفتم داخل خونه، یک آپارتمان معمولی که ما طبقه ی دومش می نشستیم. می دونستم الان بابا و مامان خونه هستند. کلیدو انداختم وارد شدم. بابا داشت جلوی تلویزیون تخمه می شکست وفیلم می دید. تو دلم گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن- پدر من آخه این همه تخمه شکستی و فیلم دیدی چی شده؟ اصغر فرهادی شدی؟ منو دریاب. الان همه دارن از استرس می میرن که دخترشون قبول شده یا نه بابای ما داره فیلم می بینه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرفتم جلو یکم خود شیرینی کنم بلکه حداقل سرزنش نشم. رفتم پریدم بغل بابام گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن- چاکر بابای خودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابام- دختر سکته ام دادی که.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن- ای بابا. اگه منم همینجوری می رفتم تو فیلم سکته می کردم دیگه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابام- دختر حالا بلبل زبونی نکن. بگو کجا قبول شدی؟ تهران نیست نه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن- بابا تو از کجا فهمیدی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابام- از اون جایی که اینجوری به من لم دادی خود شیرین. حالا کجا قبول شدی؟ بگو مامانتو آماده کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن- بابا مگه تنوره می خوای آماده کنیش؟ بابا جای دوری نیست، همین بغله، شیراز!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابام- رو روبرم هی. شیراز همین بغله دیگه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن- اره دیگه خانم شیرازی این بغله دیگه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابام خندید نوک بینیمو فشار داد گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابام- خوشم میاد از زبون کم نمی آری.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن- دختر بابامم دیگه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداشتیم حرف می زدیم که یکهو مامانم درحالی که چاقو دستش بود اومد از آشپزخونه بیرون وگفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامانم- سلام خانوم خانوما. چی شد؟ کجا قبول شدی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتو دلم گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن- اوه اوه باسلاح سرد اومد. جون من اول برو اون چاقو رو بذار زمین که منو با اون شقه نکنی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابام به دادم رسید و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابام- خانم اول برو اون چاقو رو بذار زمین دستاتم بشور بیا بعد باز جویی کن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن- بابا مگه می خواین منو بکشین بخورین می گی برو دستاتو بشور بیا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابام آروم جوری که خودم بشنوم گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابام- بچه زبون به کام بگیر مامانتو دارم می فرستم پی نخود سیاه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامانم رفت داخل آشپزخونه بعد اومد بیرون. من چسبیده بودم به بابام یکهو بلندشدم و درحالی که می گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان من و نفس و شقایق شیراز قبو ل شدیم دویدم داخل اتاق و درو قفل کردم. مامانم یک جوری داد می زد که دلم واسه بابای بیچاره ام سوخت که الان بدبخت گوشش کر شده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامانم می گفت: - اخه بچه چه قدر بهت گفتم بشین بخون هی گفتی مخم بازدهی نداره. ای اون بازدهیت بخوره توسرت. می دونستم هیچی نمی شی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداد زدم- ا مامان شیراز قبول شدم دیگه. تازه نفسم برامون می خواد خوابگاه بگیره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامانم- حالا رفتی اون تو بلبل شدی، باشه چون نفس باهات هست و من بهش اطمینان دارم می ذارم بری.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتودلم گفتم: - دکی مامان مارو باش به بچه ی مردم به جای بچه ی خودش اطمینان داره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفس:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن- ببخشيد آقا ما مي خواستيم چند تا خونه دانشجويي بهمون معرفي كنيد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفكر كنم اين آخرين بنگاهي باشه كه تو شيراز هست! از ساعت 9 صبح تا الان كه ساعت نه شبِ دنبال خونه بوديم، مگه پيدا مي شد؟ ديگه كل خيابونا رو متر كرده بوديم همه بنگاهيا رو هم رفته بوديم، اين فكر كنم آخريش بود؛ مرد بنگاهيه كه يه مرد شكم گنده قد كوتوله بود و حدود چهل يا چهل و پنج مي زد سرش رو از رو ميزش بلند كرد و يه نگاه به ما كرد و با صداي كلفتي گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمرد- اول رضايت نامه پدر يا مادر يا قيم داري؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاهـــــه ديگه از اين سوال خسته شدم، همه ي بنگاهيا همين رو مي پرسيدن و با جواب منفي ما مي گفتن خونه نداريم. دست بچه ها رو گرفتم و از بنگاه كشيدم بيرون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشقايق با لحني حرصي كه معلوم بود اگه مي تونست منو مي كشت، دستشو از دستم بيرون كشيد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشقايق- چته تو، چرا همچين مي كني، چرا جواب ندادي؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن- چون اول يه نگا بهمون مي كرد بعد تا مي فهميد تنهاييم چشماش ستاره پرت مي كرد مثل بقيه بنگاهيا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشقايق ديگه هيچي نگفت ماشينو نياورده بوديم و بايد پياده مي رفتيم. داشتيم مي رفتيم سمت هتل كه با صداي قار و قور شكم ميشا چشمامون از حدقه در اومد. آخه همين الان يه پيراشكي خورده بود؛ ميشا يه نگا به منو شقايق كرد بعد دستشو گذاشت رو شكمش و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irميشا- الهي مامان فدات شه آروم باش آبرومون رفت!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاينا رو همچين مظلوم گفت منو شقايق غش كرديم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن- كي مياد بريم فست فود؟ مهمون من!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irميشا- اگه مهمون تو باشيم كه آره مياييم ولي اگه نه من بچمو راضي ميكنم ساكت شه كه خرج نندازه رو دستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irيه خنده كردم و دست دوتاشون رو گرفتم رفتم سمت فست فود اونور خيابون، رفتيم تو. يه فست فود بود با دكور نارنجي و طوسي كه دو طبقه بود. با بچه ها رفتيم طبقه دوم پشت ميز نشستيم و گارسون اومد سفارشا رو گرفت و رفت. همه پيتزا مخصوص سفارش داديم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشقايق- نفس بيا از خر شيطون پايين، بذار برگرديم سال بعد دوباره كنكور مي ديم قبول مي شي باشه؟ بيا بر گرديم تا كي مي خواييم دروغ بگيم و پنهون كاري كنيم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irميشا- راست مي گه ديگه به هر دري زديم نشد ديگه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمي خواستم بگم باشه برگرديم كه توجهم به حرفاي سه تا پسر كه ميز بغليمون نشسته بودن جلب شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن – بچه ها يه دقيقه خفه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irيه پسر خوش هيكل كه پشتش به من بود و موهاي بلوطي خرمايي داشت كه بغلاش كوتاه بود و بالاش نسبت به بغلاش بلندتر بود داشت به پسر روبرويي مي گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپسر- آخه آتردين ما يه هفته اي چه جوري ازدواج كنيم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآتردين- ساميار جان من مي گم صوري ازدواج كنيم، نمي گم كه واقعي!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپسر سوميه- مگه كشكه يا دوغ يا رمان عاشقونه كه صوري ازدواج كنيم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irساميار- خودت ديدي كه صابخونه شرطش رو متاهل بودن ما گذاست تا بهمون خونه بده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآتردين- آخه دانشگاه كم بود ما براي تخصص شيراز قبول شيم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباورم نمي شد مشكل ما رو داشتن ولي متفاوت!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن – بچه ها شنيديد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irميشا- اره چه جيگرايي!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمون موقع ساميار از جاش بلند شد چه قدي چه هيكلي واي چه صورتي!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشقايق- نفس چه تيپ اين ساميار با تو ست شده!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irيه نگا به لباسم كردم، يه مانتوي كوتاه كه تازه مد شده بود به رنگ عسلي همرنگ چشمام پوشيده بودم با شلوار قهوه اي و شال قهوه اي با كيف و كفش عروسكي عسلي تيپم آس بود (من نگم كي بگه) يه نگا به لباساي ساميار كردم كپي من بود در حال آناليز كردن تيپ خودم و ساميار بودم كه جيغ كوتاه ميشا منو پروند:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irميشا- نفس چشماش كپي رنگ چشماي توِ! وايـــي!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن چشمام عسلي روشن بود با رگه هاي طوسي كه اگه لباسم طوسي مي شد رنگش طوسي مي شد. چشمام تيله اي نبود چون فقط توي همين دو رنگ در تغيیر بود بيشترم عسلي بود تا طوسي.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irساميار دوباره برگشت نشست سر جاش منم در يه تصميم آني گوشيمو در آوردم و الكي گذاشتم در گوشم و بلند طوري كه پسرا صدام رو بشنون شروع كردم به صحبت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن- آقاي كاشاني ما اينجا نه خوابگاه پيدا كرديم نه خونه دانشجويي چون همشون يا بايد متاهل مي بودي يا به درد نمي خوردن ما بر مي گرديم تهران.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irميشا با تعجب طبق معمول با صداي بلند:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irميشا- با كي حرف مي زني؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن با صداي بلند – وكيل بابام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتو همين هيري ويري با صداي آتردين سرمو بلند كردم و الكي با شخص خيالي پشت تلفن خداحافظي كردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن- بله بفرماييد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآتردين – ببخشيد مي تونم بشينم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن- به چه دليل؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه جاي آتردين ساميار جواب داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irساميار- يه كار مهم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشقایق:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیشب نفس و میشا قرار گذاشتن که صبح با هم بریم بنگاه ها رو بگردیم تا شاید یه جایی پیدا کردیم. به قول معلم شیمی مون آما... هیچ جایی رو پیدا نکردیم. به قول نفس همه شون تا می فهمیدن که ما تنهاییم چشاشون ستاره پرت می کرد! آخه نه این که ما خیلی خوشگلیم! (خب هستیم دیه!) بگذریم. از ساعت نه صبح تا نه شب داشتیم می گشتیم ولی هیچی به هیچی. بالاخره آخرین بنگاه رو هم که رفتیم نفس اعصابش از این ستاره های توی چشم آقاهه خرد شد و دست من و میشا رو گرفت و کشید بیرون. چون میشا گشنه اش شده بود رفتیم فست فود و مهمون نفس جونم بودیم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخیلی کلافه شده بودم و اگه دست خودم بود شالم رو از سرم در می آوردم، اما نمی شد. من و میشا داشتیم با هم اصرار می کردیم که برگردیم تهران چون دیگه کلافه شده بودیم. نفس می خواست حرف بزنه که یهو گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ بچه ها یه دقیقه خفه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو گوشاش رو تیز کرد. داشتم فکر میکردم که به چی گوش میده که تو همین حین صدای دو پسر رو شنیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپسر- آخه آتردين ما يه هفته اي چه جوري ازدواج كنيم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآتردين- ساميار جان من مي گم صوري ازدواج كنيم نمي گم كه واقعي.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپسر سومي- مگه كشكه يا دوغ يا رمان عاشقونه كه صوري ازدواج كنيم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irساميار- خودت ديدي كه صابخونه شرطش رو متاهل بودن ما گذاست تا بهمون خونه بده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآتردين- آخه دانشگاه كم بود ما براي تخصص شيراز قبول شيم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمام شد اندازه نعلبکی! چی می شنیدم؟! اونا هم مثل ما بودن. به میشا و نفس نگاه کردم. هردوشون شوکه بودن مثل من، و مطمئنم توجهشون به حرفای اون سه پسر جلب شده بود. ماشالا هر سه شون هم خوشتیپ بودن. نگاهم افتاد به پسر سومی که اسمش رو نمی دونستم. بی نهایت کنجکاو بودم بفهمم اسمش چیه! می دونید آخه من کلا از بچگیم دختر فعالی بودم و در زمینه فضولی تبحر داشتم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتو همین لحظه همون پسر خوشتیپ که فکر کنم اسمش سامیار بود بلند شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه نفس گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشقایق ـ نفس چه تيپه اين سامياره با تو ست شده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفس به لباسش نگاه کرد و خودش رو با اون مقایسه کرد خنده ام گرفته بود اما هیچی نگفتم. که یهو جیغ میشا من و نفس رو پروند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irميشا- نفس چشماش كپي رنگ چشماي توِ! وايـــــی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین میشا از بس بلند حرف می زد فکر کنم پسرا فهمیدن ولی تو همین لحظه نفس موبایلش رو درآورد و الکی شروع کرد به حرف زدن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفس- آقاي كاشاني ما اينجا نه خوابگاه پيدا كرديم نه خونه دانشجويي، چون همشون يا بايد متاهل مي بودي يا به درد نمي خوردن ما بر مي گرديم تهران.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irميشا با تعجب طبق معمول با صداي بلندی پرسید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irميشا- با كي حرف مي زني؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفس هم با صداي بلند – وكيل بابام .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز کارش خنده ام گرفته بود شدیدا. واقعا از مخ آکبندش خوب استفاده کرده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمون موقع آتردین اومد اونجا خواست بشینه و نفس با یه لحن باحال گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفس- به چه دلیل؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه جای آتردین سامیار جواب داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسامیار- یه کار مهم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروش رو برم! اون پسر خوشتیپ هم که چشم من رو گرفته بود اومد کنارشون نشست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irماشالا ، ماشالا خیلی جیگر بود! ولی من و سحر (دختر داییم) به الاغ می گفتیم جیگر و به همین دلیل خنده ام گرفت و آتردین و اون پسر یا به قولی شهید گمنام (!) نگاهم کردن و از خنده ام برداشت بدی کردن. یا بهتره بگم فکر کردن که دارم به قیافه خوشگلشون لبخند ژکوند می زنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه خاطر همین با خجالت سرم رو انداختم پایین و شال یاسی ام رو روی موهای کهربایی ام جابه جا کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتاحالا هیچ وقت اینطوری ضایع نشده بودم. اصلا می مردم اون لبخند مسخره رو نمی زدم؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبیا اینم نتیجه اش حالا اون خوشتیپه (همون که چشممو گرفته!) داره بهم پوزخند می زنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاه اه اه مرتیکه خود شیفته اصلا غلط کردم چشمم تو رو گرفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمینطور که با انگشتای بلند و کشیده ام بازی می کردم داشتم فکر می کردم که این آقا سامیار چی می خواد بگه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irالبته حدس می زدم چی می خواد بگه ولی خب من از نتیجه اش می ترسم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتو عمرام اینطوری پنهون کاری نکرده بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن؟ شقایق فروزان فر و دروغ؟! اونم به مادرش؟! عمراً.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما چی کار می تونستم بکنم؟ این رازی بود بین ما سه تا پس اگه من می گفتم اون دوتا هم به دردسر می افتادن اما حالا که شده دیگه کاریشم نمی شه کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزیر چشمی به میشا نگاه کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاونم عین من استرس داشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشاید همه داشتیم به این فکر می کردیم که نتیجه این کار چیه؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیگه حوصله ام سر رفته بود میشا و نفس هم سکوت کرده بودن به امید این که این پسرا یه چیزی بلغور کنن اما پسرا هم بدتر از ما!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخودم سکوت رو شکستم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشقایق- ببخشید آقا گفتید یه کار مهم دارید می شه زودتر بگید؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسامیار یه دور هر سه ی مارو از نظر گذروند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخواست لب باز کنه که غذاها رو آوردن و آتردین گفت که غذای اونارو هم بیارن رو میز ما بذارن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسامیار تشکر کرد و شروع کرد به زر... ببخشید سخن گفتن (!)
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاول از وضعیتشون گفت و بهمون گفت که اونا هم وضعیت مارو دارن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از کلی مقدمه چیدن بالاخره رفت سر اصل مطلب:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسامیار- خب حالا ما از شما می خوایم که با ما ازدواج کنید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاون پسری که چشممو گرفته بود (ای بابا بسه دیگه تو هم!) گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپسره- البته صوری!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپ ن پ واقعی خو معلومه دیگه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفس هم لبخند محوی رو صورتش بود انگار که به همون چیزی که تو فکرش بود رسیده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتو همین حین آتردین لبخندی زد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآتردین- حالا غذاها رو بخورید از دهن افتاد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه میشا نگاه کردم فکر کنم تا الان خیلی زور زده بود تا صدای شکمش درنیاد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن با این اتفاقایی که افتاد دیگه میل نداشتم اما یکم خوردم تا پول نفس حیف و میل نشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irولی تا یه گاز از پیتزا زدم اشتهام باز شد و شروع به خوردن کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتو همین حین سامیار رو به پسری که من چشمم گرفته بودش گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسامیار- میلاد اون سس رو بده به من.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیعنی نمی دونید از این که فضولیم ارضا شده بود خیلی خوشحال شدم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاوم.... پس اسم آقا، میلاد بود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا خوشحالی بقیه پیتزام رو خوردم و با دستمال کاغذی اول دستامو تمیز کردم بعد بلند شدم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفس و میشا هم غذاشون تموم شده بود و با من بلند شدن تا به سمت دستشویی بریم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی پامون رو گذاشتیم تو دستشویی میشا گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیشا- بیا شدیم مثل رمانا خواستیم یکم متفاوت باشیما.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرو بهش گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشقایق- تو که بدتم نیومده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیشا دور از چشم نفس چشمکی بهم زد و دوتایی ریز ریز خندیدیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفس:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاصلا باورم نميشد نقشم بگيره ولي مثل اينكه خدا دلش به حالمون سوخت گفت گناه دارن، بذار يه حالي بهشون بدم ولي خودمونيم عجب پسرايي بودن! ميشا كه اصلا اينا رو ديد گشنگيش يادش رفت، اون شقايقم كه نيشش شل شد نزديك بود آبرومون بره. رو كردم سمتشون:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن – بچه ها همين اول كاري نگيد باشه ها يه ذره ناز كنيد بعد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرفتم جلوي آينه ي روشويي موهامو مرتب كردم و شال عسلي قهوه ايم رو مرتب كردم. عاشق موهام بودم ، خودشون خدادادي رنگ شده بودن؛ موهام تا وسطاش قهوه اي بلوطي بود بعد قهوه اي روشن و آخرم عسلي نسكافه اي. رگه هاي طلايي هم داشت و تا روي باسنم مي رسيد و خيلي لخت بود. با صدی ميشا دست از سر بررسي موهام برداشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irميشا- حالا اگه ما ناز كرديم و اونا هم پشيمون شدن؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنه مثل اينكه اينا زيادم بدشون نيومده بود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن- زيادم بدت نيومده ها!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irميشا هول شد و رو كرد به سمت شقايق:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irميشا- من بد مي گم شقايق ؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشقايقم سرشو به نشونه ي منفي تكون داد و دوباره نيششو باز كرد. چشمم روشن اين مثبتمون بود كه راه افتاد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن- شقايق خجالت بكش!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشقايق- حالا خوبه خودت فيلم بازي كردي خرشون كرديــا! خودت اول خجالت بكش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن- خوب بابا دو دقيقه ساكت باشيد جلوشون، من خودم همه چي رو درست كردم بعد شما حرف بزنيد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعدم خرامان خرامان راه افتادم سمت در دستشويي و به سمت ميز رفتم. از دور مي ديدم نگاه هر سه شون روي ما سه نفره. همون جور با ناز رفتم سمت ميز . ناز كردن و با عشوه حرف زدن با بزرگ ترها و كسايي كه زياد نمي شناختمشون عادتم بود. همه مي گفتن به خاله م كه الان امريكا بود و سالي يه بار ميومد ايران رفتم. پشت ميز نشستم. تو دستشويي موقعي كه بچه ها حرف ميزدن آلارم گوشيم رو روي ساعت ده و ده دقیقه تنظيم كرده بودم و زنگشو آهنگ زنگ گوشيم گذاشته بودم. ساعت مچيم رو نگا كردم ده و نه دقيقه. تو دلم شمردم یک...دو ...سه... حالا! و گوشيم زنگ خورد. همه سرا كه پايين بودن و تو فكر با صداي زنگ گوشيم كه لاو استوري بود به طرف من برگشتن خيلي اروم گوشيم رو از كيفم در آوردم و زنگشو قطع كردم گذاشتم در گوشم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن- بله؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن- بله بله متوجهم بليتامون رو حاضر كرديد براي برگشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا اين حرفم تو چشماي هر سه تا پسر پر از اضطراب شد. بي اختبار زل زدم تو چشماي هم رنگ خودم، با نگاش داشت ازم مي خواست درخواست مثبت بدم بهشون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن- راستش يكي از دوستام گفته خوابگاشون براي سه نفر جا داره .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن- قطعي نيست ولي فردا قراره با دوستام برم اونجا رو ببينيم اگه از اونجا خوشمون اومد كه موندگاريم اگه نه كه من به شما خبرش رو مي دم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن- خدانگهدار.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه شقايق نگاه كردم چشماش داشت غش غش مي خنديد، ميشا هم دست كمي از اون نداشت، حتما داشتن تو دلشون مي گفتن عجب فيلمیِ اين نفس! رو كردم سمت پسرا كه يكمي از اضطراب تو نگاشون كم شده بود ولي كامل از بين نرفته بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن- خب شما شرايط خودتون رو گفتيد اگه مي شه خودتون رو معرفي كنيد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irساميار – چي بگيم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن- همه چي.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irساميار يه نفس بلند كشيد و با اعتماد به نفس شروع كرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irساميار- خب ساميارم بیست و هفت سالمه و غير از خودم يه خواهر نوزده ساله كه مشغول تحصيله و برادر بیست و پنج ساله كه امريكا زندگي ميكنه و همون جا هم تشكيل خانواده داده دارم. وضعيت ماليمون هم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآتردين پريد وسط حرفش:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآتردين- وضعيت ماليشون هم توپ توپِ.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irساميار هم يه چشم غره بهش رفت و ادامه داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irساميار- خب الانم براي فوق تخصص قلب و عروق قبول شدم شيراز و هيچ جوره هم نمي تونم انتقالي بگيرم براي تهران و درسمم حاضر نيستم حتي يه سالم ترك كنم، خوابگاها هم پره خونه ها هم پره يا كوچيكه يا همسايه درست حسابي نداره يا فقط براي متاهلاست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشقایق:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسامیار- ولی، ما یه خونه پیدا کردیم که از هر لحاظ خوبه فقط....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیشا پرید وسط حرفش:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ ولی چی؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسامیار نگاهی کلافه بهش انداخت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ ولی باید متاهل باشیم که اون خونه رو بهمون بدن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن- وا چه مسخره حالا که چی؟! (این سوالم یعنی اینکه زودتر زرتو بزن می خوایم بریم!)
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسامیار- حالا یعنی اینکه شما باید... (نفس عمیقی کشید و ادامه داد) شما باید با ما ازدواج کنید، چون... صاحب خونه اونجا یه پیرمرد تعصبیِ و تنها شرطش اینه که ما متاهل باشیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن و میشا به نفس نگاه کردیم و اون با چشم و ابرو اومدن بهمون یاد آوری کرد که باید ناز کنیم! من و میشا هم که آخر این کار بودیم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفس با چشمانی که برق پیروزمندی در اون پیدا بود به سامیار نگاه کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ یعنی تنها راهش اینه که ما با شما ازدواج کنیم؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیلاد با کلافگی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ بله باید شما با ما ازدواج کنید دیگه مگه نشنیدین حرفاشو؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاوه اوه این از دم اعصاب نداره!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفس مغرورانه گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ بله که شنیدیم اما ما باید فکر کنیم و شرایط رو بسنجیم. راستی فقط آقا سامیار خودش رو معرفی کرد می شه لطفاً بقیه هم خودشون رو معرفی کنن؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو با نگاهش همه ی پسرا رو یه دور از نظر گذروند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسامیار که مشخص شد وضعش می مونه میلاد و آتردین.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآتردین با یه صدای رسا و قشنگ (جون شوما نباشه جون خودم خیلی صداش توپ بود!) اول از همه شروع کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ خب منم آتردین هستم و بیست و هفت سالمه و یه برادر دیگه هم دارم که هیجده سالشه. وضع مالیم هم خوبه می شه گفت پولدار تقریباً (وبا خنده ی شیطنت آمیزی به سامیار نگاه کرد و گفت) اما نه به اندازه آقا سامیار!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسامیار یه چشم غره ای بهش رفت که من به جای آتردین خودم رو نزدیک بود خیس کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآتردین خودش رو جمع و جور کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ همین دیگه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعدش نوبت میلاد رسید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ منم میلاد هستم بیست و هفت سالمه و تک فرزند هستم (پ بگو چرا اینقدر لوسی! بدبخت خودشیفته اس لوس نیست!) ... وضع مالیم هم متوسطه دیگه روبه بالا. (ای بابا فهمیدیم حالا تو هم پولداری فقط من متوسط روبه پایینم مثل اینکه!)
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحرفای میلادم تموم شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسامیار به ما نگاه کرد و ماهم خودمون رو معرفی کردیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفس- من نفس هستم بیست سالمه و هم رشته ی شما هستم. تک فرزندم و وضع مالی خوبی داریم. یعنی عالی می شه گفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیشا- منم میشا هستم بیست سالمه و یه خواهر دارم که سی سالشه و پنج ساله که ازدواج کرده .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن- منم شقایق هستم بیست سالمه و تک فرزندم و با داییم زندگی می کنیم. من و مامانم چون پدرم ده سالِ که عمرش رو داده به شما.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمه تسلیت گفتن و حالا رسیدیم به قسمت مورد علاقه ی من، که اونا التماس کنن که ما باهاشون ازدواج کنیم! ولی بر خلاف فکرم اینطوری نشد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآتردین- خب حالا نظرتون چیه با ما ازدواج صوری می کنید تا همخونه شیم؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفس: خب! ما باید فکر کنیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمعلوم بود سامیار عصبانی شده ولی من دعا می کردم که پا نشن برن چون من که دیگه روم نمی شد برگردم تهران.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسامیار پا شد و به دنبالش میلاد و آتردین هم بلند شدن، به نفس نگاه کردم که بی خیال نشسته بود. ای خدا حتی تو اون هیری ویری هم غرورش رو نگه داشته بود دمش گرم، اما الان وضع فرق میکرد. میشا هم به من نگاه می کرد. حالا نفس هم به من نگاه میکرد همشون از من می خواستن تا برم بهشون بگم برگردن. نامردا آخه چرا منو تو این موقعیت قرار می دید؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسامیار و بقیه داشتن می رفتن که من بلند شدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ آقا سامیار صبر کنید لطفاً!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا چشای آبی و مظلومم (آخی!) زل زدم تو چشای هرسه شون و مثل این دخترای معصوم و بی گناه گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ حالا بشینید بیشتر راجع بهش حرف می زنیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند محوی روی لب سامیار پدیدار شد. نشستم و با چشم غره به میشا و نفس نگاه کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیشا- ببخشید می شه... میشه شماره تون رو به ما بدید تا فردا باهم بریم خونه رو ببینیم؟! تا اگه مناسب بود بگیم بهتون جوابمون مثبته یا نه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیلاد- نمی شه اگه شما پاتون رو بذارید تو اون خونه رسماً زن ما به حساب میاید از نظر صاحب خونه پس یا الان جوابتون رو بدید یا هیچ وقت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفس دست از ناز کردن برداشت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ قبول جواب ما مثبته!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir(حالا دست دست! بالاخره خانوم رضایت داد!)
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسامیار گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ خیلی خب پس یکیتون شماره من رو سیو کنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir(لامصب اینا فکر همه جاشو کردن فقط یه نفر برای سه نفر؟! آخه این انصافِ؟!) خنده ام گرفته بود ولی به میشا اشاره کردم که موبایلش رو در بیارِ.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبالاخره میشا شماره آقا سامیار رو سیو کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکار ما هم تقریباً تموم بود دیگه و قرار گذاشتیم که فردا با هم بریم تا خونه رو ببینیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپول رو حساب کردیم. البته جداگانه حساب کردیما! که مثلا ماهم وضعمون خوبه! البته با وجود نفس معلومه که خوبه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز رستوران بیرون اومدیم و از اونا خداحافظی کردیم و یه تاکسی گرفتیم و به سمت هتل راه افتادیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتو راه من و میشا هم شوخی می کردیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیشا- شقی دیدی ماشینشون رو؟! عجب ماشینی بود معلومه مال سامیار بود این فراری!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن- وایی قیافه هاشون رو دیدی؟! عجب این سامیار خوب با نفس خانوم ست کرده بودا!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفس درحالی که خنده اش گرفته بود چشم و ابرویی اومد که یعنی جلوی راننده زشته:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ دِ آخه ندید بدیدا پولداری همینه دیگه! حالا شما چرا گیر دادید به تیپ اون؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن با یه شیطنت خاصی گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ او! معلومه رو آقا سامیار هم غیرت داره!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو با این حرف خنده ی من و میشا فضای ماشین رو پر کرد و نفس هم با کیفش زد تو سر من و میشا!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی برگشتیم هتل من یه دوش گرفتم و از شدت خستگی رو رختخواب ولو شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه بغلم نگاه کردم که دیدم میشا و نفس هم گرفتن خوابیدن و از هفت دولت آزادن!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنم چشام رو بستم و گوسفندا رو شمردم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ یه گوس ، دو گوس، سه گوس! (خمیازه ای کشیدم و خواب چشمام رو ربود!)
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفس:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن- اه چرا پيدا نميشه، خسته شدم از بس گشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irميشا در حالي كه روي ميز توالت (ميز آرايشي) خم شده بود وداشت خط چشم مي كشيد گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-دنبال چي مي گردي؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن- رژ عروسكي! هرچي مي گردم پيداش نمي كنم، انگار جن بردتش!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشقايقم داشت توي اينه كوچيكش رژش رو تجديد مي كرد، گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-فكر كنم توي جيب كوچيك كيفت باشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسريع جيب كوچيك كيفم رو چك كردم راست مي گفت همونجا بود. با تعجب رومو كردم سمتش:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تو از كجا فهميدي!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشقايق- آخه ديروز كه سوئيچ رو گذاشتم تو جيب كوچيكه ي كيفت اونجا ديدمش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن-آها!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir