رمان اجباری بی رحمانه به قلم sanaz & pegah
نفیسا دختر ناخواسته یک خانواده اصیله که وقتی 6 سالش بوده پدر و مادرش اونو رها میکنن و میرن استرالیا. تنها کسش عموشه که اونو توی خانواده دوسش داره و از بچگی بزرگش کرده. حالا پدر بزرگش میخواد اونو به اجبار با پسر عموش آرتا به عقد هم در بیاره که تا یک سال براش یه نوه بیارن تا نسلش ادامه پیدا کنه. پایان خوش
ژانر : عاشقانه، ازدواج اجباری، اجتماعی، غمگین
تخمین مدت زمان مطالعه : ۵ ساعت و ۵۴ دقیقه
پایان خوش
طبق معمول همیشه یه تیپمشکی زدم و دراومدم بیرون.امروز توی موسسه سه تا کلاس دارم.سوار ماشین شدمو و راه افتادم.اهنگ لایتی از ضبط ماشین پخش میشد.یاد زمانی که با پدر و مادرم میومدیم بیرون افتادم.چقدر این خاطرات برام دوره.۱۴سال پیش ترکم کردن و رفتن.۱۴سال رو تنهایی کشیدم.۱۴سال همه چیز رو فروختن و رفتن استرالیا.چون من بچه ناخواسته بودم منو تو زندگیشون به حساب نیاوردن و با تنها برادرم راهی استرالیا شدن.تنها۸ سالم بود که تنها حامی و پشتیبان من عموم شد عمویی که از جنس پدرم نیست و زن عمویی که مهر مادری برام گذاشته همون کاری که مادرم برام نکرده. به موسسه که رسیدم ماشینمو پارک کردم و وارد موسسه شدم.عموم یه کارخونه لوازم بهداشتی و ارایشی داره. در کنارش یه موسسه زبان هم داره که گذاشته من توش تدریس کنم.وارد موسسه که شدم خانم رضایی گفت کلاسم تا ۳ دیقه دیگه شروع میشه. وارد کلاس شدمو شروع کردم به تدریس کردن.ساعت ۹شب بود که کلاسام تموم شد. و منم فوراً رفتم خونه. صدای خنده زن عمو میومد که داشت با عمو حرف میزد. با اومدنه من حرف زن عموقطع شد
-سلام دختر گل من! چه بی سرو صدا اومدی عزیزم؟
-سلام ببخشید. نخواستم مزاحمتون بشم برای همین بی صدا اومدم
عمو- این چه حرفیه عزیزم.برو لباساتو عوض کن که شام امادست.
با اجازه ای گفتمو مسیر پله ها رو در نظر گرفتم.خونه عمو خیلی بزرگ بود.یه باغ بزرگ که وسط اون یه عمارت سنگی بود.خونه ۲طبقه داشت و طبقه اول شامل پذیرایی و حال و اشپزخونه.همه اتاق ها هم طبقه دوم بود.رفتم توی اتاقم.لباسامو با یه تیشرت شلوار مشکی و سفید عوض کردم. همه دوره میزه ۱۲نفره جمع شده بودن. عمو. زن عمو. آرنا. آرتا پسر عمومه.یه پسر سرد و مغرور.یه پسری که همه دنیا رو تو دستش میچرخونه.وارث پدربزرگم ایرج پارسا....
سلام کوتاهی کردم که جوابی نداشت.اینم از من متنفر بود.بی صدا مشغول خوردن شدم.غذای مورد علاقم فسنجون بود. یکم که گذشت عمو گفت:
-فردا شب آقاجون شام همه رو جمع کرده خونش. اصرار کرده حتما بریم.کاره مهمی داره.
_عمو جون اخه من....
_نفیسا دخترم میدونم اصلاً دوست نداری بیای ولی روی بودنه تو اصرار داره
دست از شام خوردن کشیدم.با یه شب بخیر راهی اتاقم شدم.خودمو روی تخت انداختم.و از ته دل زار زدم.اشک ریختم.هق هق زدم.انقدر گریه کردم که نفهمیدم کی خوابم برد.با نور شدیدی که توی صورتم میخورد از خواب بیدار شدم.دست و صورتمو شستم و لباسامو عوض کردم.ساعت ۹بود.سر میز صبحونه حاظر شدم.فقط آرتا سر میزصبحونه نشسته بود که وارد آشپزخونه شدم از جاش بلند شد و رفت.در سکوت و تنهایی صبحونمو خوردم و راهی موسسه شدم.فقط موسسه بود که روزمو پر میکرد.بعد موسسه یکم خرید کردم و رفتم خونه.عمو و زن عمو رفته بودن سینما.وارد خونه که شدم آرتا داشت با تلفن حرف میزد.بهش توجهی نکردم.رفتم توی اتاقم.یه دوش گرفتم تا سبک شدم.بعد از حموم رفتم سر میز ناهار.عمو و زن عمو اومده بودن.با هم دیگه داشتن از فیلمی که دیده بودن برای آرتا تعریف میکردن.من با لبخند و آرنا با لبخند بهشون...
نگاه میکردیم.بعد از خوردن ناهار. زن عمو ازم خوااست برم پیشش.کنارش نشستم که گفت:
_عزیزم میدونم مهمونی امشب برات خیلی خوشایند نیس ولی ازت یه چیزی میخوام که مطمعنم نه نمیگی.
_جونم زن عمو؟!چیزی شده؟!
_دخترم امشب ۲تا عمه هات هستند.اگر حرفی زدن به دل نگیر.اونا چیزی از عاطفه سرشون نمیشه.اصلا به روی خودت نیار.
سری برای حرفای زن عمو تکون دادم.و رفتم تو اتاقم. چشمم به عکس سه نفره پدر و مادرم افتاد.درسته اونا منو دوست ندارن.ولی من خیلی دوسشون دارم.مادرم ۸سال منو تحمل کرده بود. پدرم ۸ سال خرجمو داده بود.هر چی باشه اونا خانواده من هستن. عکس رو روی میز گذاشتم.روی تخت دراز کشیددم و یه رمان باز کردم.مشغول خوندن شدم. نمیدونم چقد گذشت که تقه ای به در خورد و بعد صدای عمو:
_بلند شو اماده شیم.
یه مانتو سرمه ای بلند با شال و شلوار مشکی .یه تونیک توسی زیرش پوشیدم. و کیف و کفشم روبرداشتم. عمو جلوی در وایساده بود همین که منو دید گفت:
_وای خدا ببین دخترم چیکرده!!چقد خوشگل شدی عزیزم
_عمو جون هنوزم عادت دارین سرمو شیره بمالید.من حتی ارایش نکردم.
_اصلا ارایش چیه؟تو فابریک خوشگلی. حالا برو سوار شو که دیر شد.
سوار ماشین عمو شدیم.و به سمت کاخ ایرج پارسا راه افتادیم.تمام طول مسیر رو به اینکه چطوری بعد از ۱۴ سال باهاشون روبه رو شم فکر کردم که اخرش به هیچی نرسیدم.
وقتی که رسیدیم استرس تمام وجودمو گرفت. دستام سرد سرد بود. کنار عمو و زن عمو راه میرفتم.به عمارت که رسیدیم عم پرسید:
_نفیسا آماده ای؟
به جای من آرتا جواب داد:
_باباجون مگه میخواد بره المپیک؟خونه آقاجوونه دیگه. لوسش نکنید!
به حرفش توجهی نکردم.همیشه بهم نیش میزد.به همراهشون وارد خونه شدیم.همه دور هم جمع بودن.عمه افسانه. همه آذر. عمو آرش.همه با بچه هاشونو عروس و داماداشون. اونا با عمو و زن عمو و آرتا سلام و احوال پرسی کردن.ستاره(دختر عمه آذر)پرسید:
_دایی آرمان این دختره کیه؟
همه افراد به سمت من برگشتن. عمو اومد کنارمو گفت:
_این دختر منه!!نفسیا کوچولو خودمون.
سکوت بین همه حاکم شد که عمه افسانه گفت:
_این سر راهی اینجا چیکار میکنه. برا چی گذاشتید بیاد تو!!؟
تا عمو بخواد حرف بزنه. عمه آذر گفت:
_افسانه راست میگه. این آشغال برای چی اینجاست؟!اگه آرین میخواست نگهش داره..نگه میداشت.تو برا چی برش داشتی؟!
صورتم از اشک خیس بود.داشتم از خونه میرفتم بیرون که صدای یه مرد منو برگردوند.
_وایسا!.بس کنید دیگه.
یه پیرمردی که روی صندلی سفید سلطنتی نشسته بود.نگام کرد.آرتا بالای سرش وایساده بود و با یه پوزخند بهم نگاه میکرد:
_امشب نگفتم برای این حرفا اینجا جمع بشید. پس تمومش کنید!
زن عمو اومد سمتم و گفت:
_بیا بریم لباساتو عوض کن عزیزم.
به همرا زن عمو وارد اتاقی شدم که دکوراسیون کرم و قهوه ای داشت.روی تخت نشستم. و از ته دل زار زدم. زن عمو منو تو آغوشش کشید و گفت:
_الهی قربونت برم من. گریه نکن. همه چی زود تموم میشه. بعداز شام فوری میریم. آروم باش
اشکامو پاک کردمو لباسامو دراوردم.به اصرار زن عمو یه رژ صورتی کمرنگ زدم که از این بی روحی دربیام. همه داخل پذیرایی نشسته بودن. کنار عمو و زن عمو نشسته بودم که یه صدای گرم شنیدم:
_سلام نفیسا
برگشتم و به دختری که هم سن و سال خودم بود نگاه کردم:
گفتم : ببخشید شما؟؟
_من تانیا هستم. دختر عمه افسانه.من بابت حرفای مامانم عذر میخواام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_من عادت دارم.مهم نیس که...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعمه افسانه: تانیا بیا اینور.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبغضم گرفت.از این همه بی رحمی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتانیا سری از روی تاسف تکون داد که من با لبخند تلخ جوابشو دادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irواقعا اضافه بودم. خیلی حس بدی بود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irموقع شام که شد همه به سمت میز رفتن.عمو هم دستمو کشید و برد.روی میز شام همه جور غذا بود.یکم برای خودم کشیدم.همش احساس سنگینی نگاهیو رو خودم حس میکردم.بدترین شام عمرمو خوردم.داشتم ظرفارو جمع میکردم که سمانه دختر عمه آذرکه خیلی پرو و تخس بود اومد کنارم و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_هه... استیلت به کارگرا شبیهه.عین این خدمتکارا میمونی.عمو حق داشت که ولت کنه. اینجوری تحملت کرده بود از سرت زیاد بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهر آن ممکن بود بغضم بشکنه.قطره اشکی از روی صورتم سر خورد که گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نه قیافه داری نه شخصیت .آدمم که نیستی. نمیدونم عمو آرمان از چیه تو خوشش میاد، ولی خوب شانس اوردی که به دادت رسیده وگرنه باید توی خیابون....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرتا: خفه شو سمانه، گمشو برو تو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا دادی که آرتا زد بشقاب از دستم افتاد و شکست.اشکامو پاک کردم و مشغول جمع کردن خرده هاش بشقاب شدم.دستمو برید. با نشستن دست زن عمو روی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروی دستم درد شدید پیچید.صدای زن عمو مهتا (همسرعمو آرش) گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_دست و پا چلفتی. بریم بچه ها.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمه به جز عمو آرمان و زن عمو و آرتا رفتن بیرون.زن عمو اشکامو پاک کرد. عمو هم دستمو باند پیچی کرد.به کمک عمو بلند شدم و روی مبل داخل پذیرایی نشستم.همه ساکت بودن و منتظر بودن که پدربزرگ حرف بزنه:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_زود میرم سر اصل مطلب و حوصله مقدمه چینی ندارم خودتون میدونید که نسل من باید ادامه پیدا کنه.نصف ثروت من به بچه هام تعلق میگیره و نصف دیگش....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمکثی کرد و ادامه داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نصف دیگه ثروتمم به آرتا و نفیسا تعلق میگیره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمام داشت از حدقه درمیومد.صدای اعتراض همه بلند شد که پدر بزرگ عصاشو کوبید زمین و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_صبر کنید!به یه شرط ارثیه من به این دو نفر میرسه که باهم ازدواج کنن و تا یک سال برای من وارث بیارن!!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا دادی که آرتا زد همه برگشتن سمتش:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چی؟ازدواج با نفیسا و بچه دار شدن ؟به خاطر پول ارثیه؟من اینقدر دارم که....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_آرتاااااا؟؟تند نرو..!یادت باشه که تمام اموالی که الان داری به اسم منه.تنها راه زندگیت ازدواج با این دختره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_دختر؟! انگار من هفت پشت غریبم.منم نوه تو هستم.همخون تو هستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعمه گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بیچاره آرتا که باید این دخترو تحمل کنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعموآرمان_بس کن افسانه.هیچی بهت نمیگم بازم داری ادامه میدی؟!مگه خودت دختر نداری؟مگه خودت هم جنس همین نیستی؟پس چرا اینجوری میکنی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_داداش تو داری منو دخترامو با این سر راهی مقایسه میکنی؟واقعا که.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_فرشته(زن عمو) نفسیا بلند شو بریم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامشب شخصیتم کاملا خورد شد. تمام مسیر رو تا خونه گریه کردم.رسیدم خونه رفتم تو اتاقمو تا صبح گریه کردم.نزدیکای صبح بود که تقه ای به در خورد و آرتا داخل شد...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکنارم روی تخت نشست و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بسه نفیساا از ساعت ۱۱ تا الان داری گریه میکنی. این اجبار زندگیه ماست.پس الکی اشک نریز. چه بخوای چه نخوای باید باهام ازدواج کنی.فکر نکن که عاشق چشم و ابروتم و میخوام باهات ازدواج کنم. ببیننفسیا پدربزرگ بیشتر از یک سال زنده نمیمونه و سرطان داره. اون میخواد قبل مرگش بچه مارو ببینه .ما باید توی این هفته عقد کنیم و تا یک سالم براش بچه بیاریم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشام داشت از حدقه درمیومد. من نمیخوام ازدواج کنم اونووقت بچههه بیارررم!!!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ببین نفسیا ما باید ازدواج کنیم.همه زندگی ما همیشه الکیه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفیسا چیزی که واقعیه اون بچس که باعث میشه تمام ثروت به ما برسه.یکم فکر کن آینده نچندان دور با یه عالمه پول به زندگیت ادامهمیدی. وقتی پدر بزرگ مرد از هم جدا میشیم و بچه رو میذاریم بهزیستی....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خفه شووو!؟ ینی چی بچه رو هم میذاریم بهزیستی. مگه الکیه.من نمیذارم این اتفاق بیوفته.نمیخوام بچه ام مثل خودم باشه . فهمیدی؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_صداتو بیار پایین واسه من داد نزن.باشه بعد طلاق بچه رو نگه دار.من که نمیخوام. تا فردا فکر کن. این بهترینراه زندگی ماست.فردا ساعت ۱۱ظهر من کافی شاپ دریام اگه جوابت مثبت بود بیا اگه نیومدی ینی جوابت منفیه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرفت.من رو با فکری داغون گذاشت و رفت.خواب از سرم پریده بود.تا ساعت ۱۱فکر کردم.بخاطر پدربزرگم که شده ازدواج میکنم.درسته اونا با من کاری کردن که باعث تحقیر شدنم بود خورد شدم بود ولی من بهشون کمک میکنم و پدربزرگ رو حسرت به دل نمیذارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه تیپ ساده زدم و به سمت ادرس کافی شاپ رفتم.با تاکسی رفتم حال پشت فرمون نشستن نداشتم. ساعت ۱۱:۲۰دقیقه بود.وارد کافی شاپ شدم که شدم آرتا رو دیدم که داشت قهوه میخورد.اروم حرکت کردم و رو به روش ایستادم. منو که دید لبخند محوی زد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اگه یه کار تو عمرت کرده باشی که خوب باشه همینه! بشین.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروبه روش نشستم.برام سفارش قهوه و کیک شکلاتی داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_الان میریم خونه آقاجون تا بهش خبر بدیم.همه میدونن ازدواج اجباری کردیم پس نیازی نیس نقش بازی کنیم و ادای عاشقا رو دربیاریم.به عروسی مفصل نیازی نیست. ظهر که عقد کردیم و شبشم یه مهمونی میدیم.مشکلی که نیس؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_فقط دارم زندگیمو بخاطر مردی فدا میکنم که توی حسرت چیزی قبل مرگش نمونه.هیچ اعتراضی ندارم.چون مجبورم.مهمونی بعد عقدم لازم نیس چون کسی حاظر نمیشه که بیاد. پس بیخودی خرج نکن. الانم زودتر بریم که باید برم موسسه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز سردی لحنم جا خورد.سری تکون داد و یه تراول پنجاهی روی میز گذاشت و رفتیم.سوار پورشه لیمویی رنگش شدیم و به سمت خونه پدربزرگ رفتیم.تمام طول مسیر فقط اهنگ گوش دادیم.هیچ کدوم حرف نزدیم تا رسیدیم.پدربزرگ از دیدن ما دونفر کنار هم جا خورد.وقتی گفتیم رو پیشنهاد شما فکر کردیم و جوابمون مثبته گفت فردا بریم برای آزمایش و پس فردا عقد کنیم.یه جوری دستور میداد که انگار داره برده شوهر میده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز خونه پدربزرگ دراومدیم بیرون.آرتا منو برد موسسه و گفت که میاد دنبالم.کارم که تموم شد آقای جاوید (یکی از استادا) اومد پیشم و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خانم پارسا میشه ازتون یه خواهشی کنم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بفرمایید آقای جاوید؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_من مادرم شیرازه زندگی میکنه.یه مدته حالش خوب نیست.میخوام برم شیرازه.میشه فردا عصر یه کلاس منو شما برید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چرا که نه.البته.فردا ساعت چند کلاس دارین؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_۸تا یک ریع ۱۰.شب.میدونم براتون سخته ولی قول میدم جبران کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_این چه حرفیه. با خیال راحت برید. من هستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ اینجا چه خبره نفیسا؟؟؟!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا دیدن آرتا رنگ از روم پرید. الان فک میکنه دارم چی میکنم. خدافظی مختصری با جاوید کردم و به همراه آرتا سوار ماشین شدم.چشماش کاسه خون بود.با سرعت توی خیابون میروند.از ترس به صندلی چسبیده بودم که گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_با پسره چی میگفتی ؟؟؟هاااان!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_درمورد کلاس حرف میزدیم.کاری نمیکردیم که..!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_پس اون خنده ها و عشوه ها درمود کلاس بود؟یه کلاسی بهت نشون بدم نفسیا.صبر کن فقط!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه خونه که رسیدیم با یه سلام کوتاه رفتم توی اتاقم.فک منم آرتا به پدر و مادرش گفته بود که قراره ازدواج کنیم.چون زن عمو هی عروس گلم عروس عزیزم میکرد.تا آخر شب دیگه با آرتا همکلام نشدم.پیش عمو جلوی TV نشسته بودیم که آرتا بلند شد و رفت تو اتاقش.منم یکم موندم تا خوابم بگیره و خسته بشم .رفتم دستشویی مسواک زدم و رفتم توی اتاقم.روی ایینه اتاقم نوشته بود:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفردا ساعت ۷ میریم آزمایشگاه.آماده باش.پریدم روی تخت.یه ثانیه نشد که خوابم برد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صدای آلارم گوشیم از خواب پاشدم.لباس پوشیدم و یکم ارایش کردم.و رفتم پایین.آرتا مشغول حرف زدن بود که منو دید. با یه خدافظی از خونه زدیم بیرون.من کم خونی شدیدی دارم ، خداکنه اونجا چیزی نشه.دوست نداذم آرتا فکر کنه ضعیفم.به آزمایشگاه که رسیدیم هنوز به نوبتمون مونده بود.گوشیم زنگ خورد.استاد جاوید بود. ترسیدم جواب بدم. سریع رد تماس کردم ، که دوباره زنگ زد. آرتا زیر چشمی نگاه کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چرا جواب نمیدی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ چیز مهم نیست . مربوط به خودمه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_زبونت دراز شده هااااا.گفتم چرا جواب نمیدی.اصلا گوشیتو بده ببینم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخواست گوشیمو بگیره که پرستار برای آزمایش صدام کرد. منم با یه پوزخند مسخره زدم رفتم توی اتاق آزمایش.چشمامو یکم بستم و دعا دعا میکردم چیزیم نشه!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز سوزش دستم فهمیدم که خون گرفت.از جام بلند شدم. خده رو شکر تا الان سرم گیج نرفت.آرتا که اومد نفهمیدم که چیشد که چشمام سیاهی رفت و دیگه هیچی نفهمیدم..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرتا همین که دراومدم بیرون نفیسا از حال رفت. کشیدمش تو بغلم و روی تخت گذاشتمش. پرستار بهش سرم وصل کرد و موقع رفتن گفت: خانومتون کم خونی شدید دارن برای همین از حال رفتن این مشکل از کودکی بوده بیشتر مراقبشون باشید
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیعنی نفیسا از بچگی کم خونی داشته؟ پس چرا من نمیدونستم؟ چرا مامان چیزی بهم نگفت؟ حتما مامانم خبر نداشته. گوشیش زنگ خورد تا بیام جواب بدم قطع شد پس بیخیال شدم و کنار تختش نشستم. سرمش یکم مونده بود ک چشماشو باز کرد. منو که دید اشکاش راه افتاد و با صدای ضعیفی گفت: ببخشید امروز به خاطر من از کار و زندگیت افتادی. تو برو من خودم با تاکسی میرم خونه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاخمی کردم و گفتم: میرم بگم پرستار بیاد سرم از دستت دراره....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز اتاق زدم بیرون. نفیسا همیشه خودشو توی دردسر میندازه برای این و اون. واقعا مظلومه ولی من هیچ حسی بهش ندارم. وقتی تو این 14 سال حاضر نشدم باهاش کنار بیام قطعا نمیتونم تو این یه سالم کنار بیام. شخصیت نفیسا برام عجیبه! از یه طرف همش تو خودشه و از طرفی مدافع همست. با سردرگمی همراه نفیسا از بیمارستان اومدیم بیرون. سر راه براش یه شیرموز و کیک گرفتم چون واقعا بهش نیاز داشت. شیرموز رو با یه تشکر کوتاه ازم گرفت و مشغول خوردن شد. اون همیشه باهام مهربون بود ولی من مثل برج زهرمار بودم و اخم میکردم. نزدیکای خونه که شدم گفت: میشه به عمو اینا حرفی نزنی که کم خونی دارم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفقط سر تکون دادم. به خونه که رسیدیم درو با ریموت باز کردم و وارد شدم. باید ناهار میخوردم و میرفتم شرکت. درسته خرید نداریم ولی باید براش حلقه بخرم. زنگ زدم به یکی از دوستام و سفارش حلقه دادم. قرار شد فردا قبل محضر حلقه رو بگیرم.فردا روز مهمی برای منه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از ناهار رفتم شرکت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه خانوم امیری گفتم: خانوم امیری به مهندس رستگار بگید بیاد توی اتاقم.هیچ تلفنی رو هم وصل نکنید
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمی گفت و رفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپشت میزم نشستم و سرمو توی دستام گرفتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irذهنم پراز آشفتگی بود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتقه ای به در خورد و سامی وارد اتاق شد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسامی دوست دوران دبیرستانم بود.تنها فرد قابل اعتمادم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_به به آقا آرتا پارسال دوست امسال آشنا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سامی خفه شو لطفا.بیا این پرونده رو کامل کن بفرس.اصلا حوصله ندارم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_آرتا چرا انقد بهم ریختی؟چته؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_داغونم سامی.داغون.دیگه هیچ راهی توی زندگیم ندارم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمه قضیه رو بهش گفتم.وقتی فهمید که اون دختر نفیساس اخمی کرد و گفت: یعنی نفیسا همون دخترعموت که خونتونه باید با تو ازدواج کنه؟؟اخه این چه شرطیه که پدربزرگت گذاشته؟؟واقعا که.بیچاره نفیسا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سامی؟؟؟تو دوست منی؟دلت واسه اون دختره میسوزه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_پس چی فکر کردی.تو که زندگیت تباه نمیشه اون بیچاره همه چیزشو از دست میده
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بروبابا.منو باش که روی دیوار کی دارم یادگاری مینویسم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفردا ساعت ١٢ محضر....... به عنوان شاهد عقد من اونجا باش
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چشم حتما امره دیگه نداری؟؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نههه!!!پرونده یادت نره تا اخر امروز بفرس.با شرکت ایتالیایی قرارداد بستی؟؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اره فردا یه ناهار کاری داری.آدرس رستورانو میفرستم.فعلا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irساعت ٨ شب بود که رفتم خونه.نفیسا هنوز نیومده بود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاون همیشه دوشنبه ها ساعت ٦خونه بود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_مامان نفیسا کجاس؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نمیدونم مامان.رفته آموزشگاه هنوز نیومده گوشیشم برنمیداره
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابا: من به آموزشگاه زنگ زدم ولی کسی جواب نداد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسوئیچمو چنگ زدم و سوار ماشینم شدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمین که خواستم از در بیام بیرون ماشین نفیسا وارد حیاط شد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا عصبانیت در ماشین رو کوبیدم و گفتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ساعت یک ربع به یازده شبه.خانوم کجا تشریف داشتن؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_آموزاشگاه بودم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_دروغ نگو.تو دوشنبه ها تا ساعت ٦ بیشتر کلاس نداری.با کی قرار داشتی؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز صدای داد من بابا و مامان اومدن بیرون
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفیسا رفت پشت مامان که بابا گفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چته پسر؟؟آروم تر
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_معلوم نیس تا الان با کی بوده و داشته چیکار میکرده که......
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگوشی نفیسا زنگ خورد.از روی زمین برداشتم و جواب دادم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمین که برقراری تماس رو زدم صدای یه مرد پیچید تو گوشی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سلام خانوم پارسا....جاویدم....ممنون بابت اینکه جای من سر کلاس رفتید
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمادرم سلام میرسونه.به آقای پارسا هم سلام برسونید
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگوشی قطع شد.تنها چیزی که دیدم دویدن نفیسا به سمت خونه بود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخشم و عصبانیت و ناراحتی تو چشمای بابا و مامانم بیداد میکرد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابا:من اینجوری پسر بزرگ کردم؟؟من زود قضاوت کردن بهت یاد دادم؟؟واقعا که.متاسفم برات آرتا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشرمنده سوار ماشین شدم و به طرف خونه خودم رفتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفیسا:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_دخترم بیا شام.آرتا رفت خونه خودش بیا عزیزم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نه عمو میلی به شام ندارم میخوام بخوابم.شب بخیر
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اخه عزیز دلم بدون شام که نمیشه خوابید
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعمو یه چیزایی زیر لب گفت و رفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصفحه گوشیم روشن خاموش شد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرام اس اومده بود.بازش کردم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرتا برای اولین بار بهم اس داده بود:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_زندگی مانند شمع و پروانه اس....تو پروانه و من شمع....من در کنار تو می ایستم و میسوزم تو دورم میچرخی و می سوزی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبراش نوشتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_گاهی ممکن است در زندگی از پله چوبی پوسیده بگذری....تو میتوانی آرام گام برداری تا سالم برسی....میتوانی تند بدوی که پل بشکند و هیچ گاه نرسی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپیامو که فرستادم روی تخت دراز کشیدم و خوابیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیعنی این اخرین ساعت دوران مجردیم بود.کنار آرتا نشسته بودم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعاقد شروع کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_عروس خانوم،خانوم نفیسا پارسا آیا به بنده وکالت می دهید که شما را به عقد دائم آقای آرتا پارسا در بیاورم.آیا وکیلم؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتا ستاره اومد حرفی بزنه با صدای بلندی گفتم:بلههه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمه متعجب نگاه میکردن که پدربزرگ شروع کرد به دست زدن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمه دست زدن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزنمو خواست عسل بیاره که بهش گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_زنمو زندگی ما سراسر تلخیه پس زحمت الکی نکشید
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزنمو شروع کرد به گریه کردن که گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_مامان جونم راحت باش.نفیسا مزاحم داره میره.دیگ کسی نیس که به خاطرش طعنه و کنایه بشنوید.در ضمن نگران پسرتون هم نباشید خدمتکار خوبی براش میشم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپدربزرگ:آرمان فرشته رو ببر توی ماشین آرتا توهم نفیسا رو ببر خونتون اینجا جای گریه زاری نیست
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرتا از لباسم گرفت و بلندم کرد!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهه آرتا حتی دوست نداره به من دست بزنه چه برسه به یه عمر زندگی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا حالی زار سوار ماشین شدم.فقط بی صدا اشک می ریختم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهه چه جالب همه با خوشحالی و عشق میرن خونه بخت من با گریه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه خونه آرتا که رسیدیم بی حرف از ماشین پیاده شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه چمدون کوچیک بیشتر نداشتم که با زحمت با خودم به داخل آسانسور بردم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخونه آرتا طبقه ١٧ ی برج ٢٠طبقه بود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر خونه رو که باز کرد گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اولین اتاق از سمت چپ برای تو
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرفتم توی اتاقی که گفت.حالم به قدری بد بود که خودمو انداختم رو تخت دو نفره و شروع کردم به گریه کردن که نفهمیدم کی خوابم برد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نفیسا نفیسا بیدار شو.الان دیر میشه!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صدای آرتا چشمامو باز کردم.آرتا آماده شده بالای سرم بود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صدای تحلیل رفته ای از آرتا پرسیدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چیزی شده؟؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_امشب همه خونه آقاجون جمع شدن.پاشو آماده شو برای ساعت ٨شب
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرفت بیرون.رفتم دستشویی آبی به صورتم زدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه مانتو بلند سرمه ای با شال و شلوار مشکی پوشیدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصورتم مثله مرده ها بی روح شده بود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیکمم آرایش کردم و رفتم بیرون
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهه جالبه آرتا یه کت مشکی با پیرهن و شلوار جین سرمه ای پوشیده بود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندی زد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_روز اولی ست کردیم!!چه اتفاق جالبی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنم در پاسخ حرفش لبخند تلخی زدم و از خونه بیرون رفتیم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوای آسانسور.ظهر حالم اصلا خوب نبود نفهمیدم آسانسور داره
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه قدم رفتم عقب که آرتا گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چیشده؟؟اگ چیزی شده بهم بگو!!!!چیزی جا گذاشتی؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نه نه...من....م..ن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_تو چی نفیسا؟؟جون به لبم کردی دختر
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_من میخوام از پله ها برم.پله خیلی دوست دارم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نفیسا چرت نگو ١٧طبقس.بیینم تو از آسانسور میترسی؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرمو انداختم پایین و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اره
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوزخندی زد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_هنوز همون بچه ٨ساله بیچاره ای؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفورا اشکم چکید.همه ١٧ طبقه و دیویدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irایم روزا خیلی گریه میکنم.خیلی تنهام
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروی اخرین پله نشستم که دستی روی شونم قرار گرفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحتما آرتاس.سرمو بلند کردم که با دیدن پیرمردی خورد تو ذوقم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سلام خانوم؛چرا اینجا نشستی؟؟بابا جان بیا آب بخور
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر آسانسور باز شد و آرتا اومد بیرون.وقتی دید روی زمین نشستم به طرفم اومد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چرا زمین نشستی؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبلند شدم و بدون توجه به آرتا از پیرمرد ک مش رجب نام داشت خدافظی کردم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنزدیکای خونه بودیم که آرتا گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نفیسا ببین چی دارم بهت میگم.کمتر گریه کن واقعا خیلی زیاد گریه میکنی فردا کور میشی میوفته گردن من.در ضمن در برابر عمه ها و زنمو جواب نده ولشون کن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه حرفاش سری تکون دادم.به خونه پدربزرگ که رسیدم آرتا اومد سمتم و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_زیادم پیاز داغ نسوزون.سعی کن خودتو مشغول نشون بدی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_آرتا من تنهام.عمه ها دوست ندارن بچه هاشون کنار من باشن.عمو آرشم که بچه دار نمیشه.پدر و مادرتم که بیکار نیستن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپس من چیکار کنم؟؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستمو کشید و باخودش برد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irانگار یه چیزی از دستاش بهم تزریق شد نمیدونم اسمشو چی بزارم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irساکت شدم.وارد خونه که شدیم همه بودن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعمه ها و عمو آرش آرتا رو بوسیدن و بهش تسلیت گفتن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهه به خاطر اینکه با من ازدواج کرده
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما آرتا در جواب همه گفت که خیلی راضیه و من باعث اذیتش نیستم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزنمو پیشونیمو بوسید و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_آرزوم بود عروسم بشی.خدایا شکرت به آرزوم رسیدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعمو آرتا رو کشید تو بغلش و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_درسته به اجباره ولی مثله چشمات مواظبش باش.میدونی که زندگیم این دختره.پس به تو که پسرمی می سپرمش
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدلم به خاطر این همه محبت گرفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irای کاش این حرفارو پدرم ب آرتا میزد.ای کاش مامانم اینجا بود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرزوی هر دختری تو عروسیش اینه که پدر و مادرش کنارش باشن حتی اگه اون ازدواج اجباری باشه.براش اشک بریزن و آرزوی خوشبختی کنن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما من هیچکسو ندارم.عزیزترین کسام ولم کردن به خاطر گناهه نکردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن تنها تو زندگیم عمو و زنمو رو دارم و به تازگی آرتا ک البته ب اونم نباید زیاد دل ببندم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبغصمو به سختی قورت دادم تا نابود شدنمو نبینن کسایی که ب خونم تشنن و من هنوز دلیلشو نمیفهمم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرمو بلند کردم.رو صورته همشون یه پوزخند بود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسمانه گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_زنمو جون لازم نیس جلوی ما تظاهر به دوست داستن این دختره کنید.همه میدونن این ازدواج اجباریه و هیچ کسم به این وصلت راضی نبوده و یک سال دیگم از هم جدا میشن.پس راحت باشید جلوی ما
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزنمو با عصبانیت رو به سمانه گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سمانه خانوم اینا تظاهر نیست.واقعیت محضه.ما نفیسا رو از ته دلمون دوست داریم.مگه نه آرمان؟؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعمو:بله درسته.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو با پوزخند اضافه کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_حتی بیشتر از بچه های خواهرم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا قدردانی به بهترین افراد زندگیم نگاه کردم.اونا همه زندگی منن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صدای پدربزرگ سرمو به طرفش برگردوندم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خیلی خوب بسه دیگ.اینجا جای جنگ و دعوا نیست.سمانه توام جلوی دهنتو بگیر.نبینم دیگ بیخودی بازش کنی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسمانه:ولی آقاجون این دختره.....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپدربزرگ:سماااااااااانه نشنیدی چی گفتم؟؟؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسمانه با اکراه جواب داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چشم آقاجون
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپدربزرگ شروع کرد به صحبت کردن:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خوبه.گوش کنید.صحبت اصلیم با شماست.آرتا و نفیسا.بهتون گفتم سر یک سال ازتون نوه میخام.اونم باید پسر باشه اما......
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا کمی مکث ادامه داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بعد از یکسال حق انتخاب با آرتاس.میتونی با نفیسا تا اخر عمر زندگی کنی ومیتونی طلاقش بدی و پسرتو خودت بزرگ کنی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعمو با بهت گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_پدر چی دارید میگید
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپدربزرگ:آرمان هنوز حرفم تموم نشده.و اما تو نفیسا،اگه آرتا قبولت کرد که تا اخر عمر باهاش زندگی میکنی اما اگر نه بچه رو باید بدی به آرتا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخدایا اینا چی دارن میگن.نه دیگه نباید ساکت بمونم باید یه چیزی بگم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین همه سال سکوت کردم دیگ بسه.از جام بلند شدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_پدربزرگ هیچ معلوم هس چی دارید میگید؟؟شما فقط قصدتون بدبخت کردن منه؟به خاطر چی؟چون ناخواسته بودم؟؟اخه مگ دسته من بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشما که همیشه بزرگید رییسید چرا همون موقع دستور ندادید که منو بکشند.حداقل راحت میشدم و الان این همه عذاب نمیکشیدم.بهم گفتید با آرتا ازدواج کن گفتم چشم.چرا چون دوستتون داشتم.میخواستم حداقل یکم خوشحالتون کنم.هه البته من نه بچه ای که از وجوده منه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما حالا شما میخاید منو از بچه ای که قراره ٩ماه توی شکم من رشد کنه رو ازم جدا کنید؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشما خوب میدونید که آرتا منو نمیخواد و قطعا سال بعد منو طلاق میده و بچه رو با خودش میبره
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین ازدواجیم ک با من کرد فقط به خاطر احترام به شما بوده پس قطعا بچمو با خودش میبره
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاشکامو پاک کردم و به طرفش رفتم.پایین صندلیش زانو زدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_پدربزرگ بهم رحم کن.التماست میکنم.ازتون خواهش میکنم بزارید بچم پیش خودم بزرگ بشه.الانه منو ببینید که چقدر دارم بی تابی میکنم دیگ وای به حال وقتی که قراره اون بچه بشه همدمم بشه دلیل زندگیم.ازتون خواهش میکنم پدربزرگ
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزار میزدم و به زانوش چنگ میزدم.صدای هق هقم با صدای گریه زنمو سکوت خونه رو میشکست.به پدربزرگ نگاهی کردم.یه غمی پشت اون چشمای مغرور و یخیش بود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپدربزرگ:تموم شد سخنرانیت؟؟تو خودت خوب میدونی که من حرفی رو میزنم دیگ برنمیگردونم.پس اصرار بیخود نکن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباحالی زار به سمت بیرون دویدم اخه چرا انقد من بدبختم خداجون
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرتا:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدلم واسش سوخت چی میکشه این دختر
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروبه آقاجون گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_آقا جون شما خیلی دارید به این دختر ظلم میکنید.این حقش نیست.حقش نیس آقاجون.شما بزرگ این خانواده اید.نفیسام نوه شماست.چه خواسته چه ناخواسته
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irواقعا متاسفم به خاطر این رفتارتون
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه سمت بیرون رفتم حالا معلوم نیس این دختره کجاس.به سمت ته باغ رفتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای هق هقشو شنیدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نفیسا؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسریع سرشو به طرفم برگردوند.دوید سمتم و جلوی پام زانو زد.خدایا نه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_آرتا.....آرتا ازت خواهش میکنم.التماست میکنم نزار بچم ازم جدا بشه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتو میدونی که یه بچه واسه مادر چقد ارزش منده.توروخدا.تو مثله پدربزرگ نباش.آرتا.....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستاشو گرفتم و بلندش کردم.گرفتمش تو بغلم.می لرزید و اشک میریخت.درسته ازش خوشم نمیاد.ولی به هرحال طاقت ناراحتی اطرافیانم رو ندارم.اونم که دختر عمومه و البته زنم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نفیسا...نفیسا آروم باش گریه نکن.تو از بچت جدا نمیشی.بهت قول میدم.آرتا داره بهت قول میده.آروم باش دختر عمو
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفیسا:آرتا راست میگی؟؟نمیدونم چه جوری ازت تشکر کنم ممنونم واقعا ممنونم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز بغلم کشیدمش بیرون
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_حالام برو سوار ماشین شو که بریم خونه.دیر وقته
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوتایی به سمت ماشینم رفتیم و بدون توجه به افراد داخل خونه به سمت خونه حرکت کردیم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه خونه که رسیدیم نفیسا رفت توی اتاقش. منم خیلی خسته بودم و بعد از خوردن یه قهوه رفتم خوابیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفیسا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا سردرد شدیدی از خواب بلند شدم. خونه در سکوت مطلق بود. دست و صورتمو شستم و رفتم تو اشپزخونه. خبری از آرتا نبود فقط یه یادداشت روی یخچال زده بود که:[ناهار نمیام امشب یه جلسه مهم دارم که احتمالا دیر میام منتظرم نباش]
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه درکی زیر لب گفتم و مشغول صبحونه خوردن شدم. بعد از صبحونه یه نگاهی به خونه کردم. اوووووف روی هر میز به اندازه یه بند انگشت خاک بود و زمین اتاق پر آشغال. دست به کار شدم و همه خونه رو تمیز کردم. نفهمیدم زمان چه قدر گذشت که صدای شکمم بلند شد. لوبیا پلویی که از صبح گذاشته بودمو برای خودم کشیدم و مشغول خوردن شدم. روی مبل دراز کشیدم و یه فیلم گذاشتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوسطای فیلم بود که زنگ درو زدن از چشمی نگاه کردم آرتا بود. با تعجب درو باز کردم و گفتم: سلام مگه نگفتی نمیای؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_به تو چه؟ خونه خودمم باید از تو اجازه بگیرم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرمو انداختم پایین و رفتم تو آشپزخونه. براش غذا کشیدم و رفتم تو اتاقم. یه کتاب برداشتم و مشغول خوندن شدم. صدای در نشون دهنده این بود که آرتا رفته. از اتاق اومدم بیرون و رفتم تو آشپزخونه همه غذاشو خورده بود. لبخندی زدم و ظرفا رو شستم. خوابم نبرد. توی اینترنت سرچ کردم و مشغول پختن کیک شکلاتی شدم. حوصلم واقعا سر رفته بود. نزدیکای ساعت 8 شب بود که زنمو بهم زنگ زد و گفت که پیک داره وسایلمو میاره. به قدری خوشحال شدم که حد نداشت لپ تاپمو باز کردم که دیدم توی ایمیل از دوست صمیمیم مهسا پیام دارم. مهسا تنها دوستم بود که از دوره راهنمایی تا الان کنارمه. سال پیش ازدواج کرد و به خاطر کار شوهرش...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir...به خاطر کار شوهرش به مدت یکسال رفتن دبی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir]سلام نفیسا جونم خوبی؟ دختر دلم برات یه ذره شده من آخر این هفته میام ایران دیگه برنمیگردم دبی کارمون جور شده. رادینم سلام میرسونه پیامو اگه دیدی جواب بده. خدافظ]
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه عالمه ذوق زده شدم براش نوشتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir[سلام عزیزم! خوبم. دل منم برات تنگ شده. خیلی خوشحالم که داری میای یه عالمه برات خبر دارم. بیای میام فرودگاه دنبالت. سلام منم به رادین برسون. مواظب خودت باش عزیزم خدافظ]
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیگه جواب نداد. رفتم تو آشپزخونه و مشغول پختن لازانیا شدم. آرتا عاشق لازانیا بود. داشتم میزو میچیدم که در خونه باز شد و آرتا اومد. وسایر توی دستشو انداخت روی اپن و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چه بویی راه افتاده از کدوم رستوران غذا گرفتی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اولا سلام! دوما خودم درست کردم. تا تو لباستو عوض کنی غذا آماده میشه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_هه...پس از این کارا هم بلدی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرمو انداختم پایین و مشغول تیکه کردن لازانیا شدم. آرتا هم اومد. یه تیشرت سفید با شلوار ورزشی سورمه ای پوشیده بود. پشت میر نشست و بشقابشو به سمتم گرفت. 2تیکه بزرگ براش گذاشتم و تیکه کوچیک برای خودم. داشتم میخوردم که بشقاب آرتا اومد جلو. 2تیکه دیگه براش گذاشتم که برگشت گفت: فک نکن از دست پختت خوشم اومده ها فقط خیلی گرسنمه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتوی دلم خندیدم و به خوردنم ادامه دادم. بعد از شام آرتا رفتجلوی تلویزیون و زد شبکه 3 وای بازم فوتبال. منم ظرفا رو شستم و با یه ظرف میوه به سمت نشیمن رفتم. خیارو پوست کندم و توی بشقاب گذاشتم و به سمت آرتا گرفتم. اونم بدون هیچ نگاهی برداشت و خورد. پرتقال و سیبم خورد. پاشدم رفتم تا چایی بیارم . چایی هارو ریختم و کیک هم کنارش گذاشتم که ببرم. همین که اومدم تعارف بزنم دیدم آرتا خوابش برده. دلم نیومد بیدارش کنم. یه پتو آوردم و روش انداختم و چایی هارو برگردوندم . خیلی خسته بودم. به اتاقم رفتم و خودمو روی تخت انداختم. اینقدر فکر کردم که نفهمیدم کی خوابم برد..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصبح با صدای آلارم گوشیم بلند شدم.هنوز آرتا نرفته بود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباید برم آموزشگاه.نمیتونم توی خونه بمونم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه صبحونه کامل چیدم.داشتم چایی میریختم که آرتا وارد شد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سلام.خدافظ
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_عه آرتا صبحونه.نمیشه که گرسنه بری سرکار
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_من صبحا صبحونه نمیخورم.مگه نمیدونی؟؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه لقمه خامه عسل با آب پرتغال بردم لب در و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اینو بخور.همین یه دونه رو فقط.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزیر لب ای بابایی گفت و لقمه رو خورد.خواست بره که دوباره دستشو گرفتم.واستاد و برگشت سمتم که گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_جون نفیسا این آب پرتغالم بخور
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نه نفیسا نمیخورم الانم دیر کردم با.....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلیوانو چسبوندم به دهنش.اونم از ترس اینکه روی لباسش بریزه از دستم گرفت و تا نصفه خورد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_دیگ نمیخورم.خدافظ
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبدون معطلی رفت بیرون.لبخندی از روی پیروزی زدم و رفتم توی خونه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوای یادم رفت آموزشگاهو بگم.ولش حالا زنگ میزنم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرفتم توی آشپزخونه و صبحونه خوردم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن عاشق صبحونه خوردنم.تنها وعده غذایی که حاضرم واسش جون بدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد صبحونه یه قرمه سبزی درست کردم که خودم از تعجب داشتم شاخ در میاوردم.یعنی اینو من درست کردم؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرفتم توی حموم و وان رو پر آب کردم.نزدیکای 1 ساعت داخل وان بودم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتمام استرس و سختی این مدت ازم دور شد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز حموم دراومدم یه پیرهن استین کوتاه بلند تا زیر زانو پوشیدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجلوی اینه نشستم و مشغول خشک کردن موهام شدم.موهایی که قدش تا زیر باسنم میرسید.مشغول آرایش کردن شدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکارم که تموم شد یه سری به غذام زدم و بعدش میزو چیدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irساعت از 2 گذشته بود که آرتا اومد.یه سلام خشک و خالی داد و رفت توی اتاقش
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحتما خستس رفته لباس عوض کنه.پشت میز نشستم و براش غذا کشیدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه 10 دقیقه ای کشید که نیومد.پاشدم رفتم توی اتاقش تا صداس کنم که دیدم سرشو گذاشته رو میز و داره آهنگ گوش میده:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_تو داری آهنگ گوش میدی؟بیا ناهار بخور یخ کرد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_من ناهار خوردم.برو بیرون تنهام بزار
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_یعنی چی ناهار خوردم.من از صبح پاشدم قورمه.....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتوی چند ثانیه نفهمید چیشد که آرتا زیرسیگاری کریستالشو سمت صورتم پرت کرد و داد زد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_گمشو برو بیرووووووون
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخیسی یه چیزی رو روی پیشونیم حس میکردم . دستی به پیشونیم کشیدم دیدم خونیه.پاهام سست شد و به زور خودمو به سمت اتاقم کشوندم .دیگه لب در اتاق نفهمیدم چیشد و از حال رفتم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرتا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداشتم به حرفای پدربزرگ که امروز اومده بود شرکت فکر میکردم که در زده شد و بعدش نفیسا وارد اتاق شد و گفت: تو داری آهنگ گوش میدی؟ بیا ناهار یخ کرد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-من ناهار خوردم برو بیرون تنهام بزار
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-یعنی چی ناهار نمیخورم؟ من از صبح پاشدم قورمه...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآمپر چسبوندم و زیر سیگاریمو به سمتش پرتاب کردم و داد زدم: گمشو برو بیرون
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفقط صدای در شنیدم که بسته شد گوشیمو برداشتم و به سام زنگ زدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-سلام سامی کجایی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-سلام دارم میرم خونه کاری داری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-یه سر میای اینجا حالم اصلا خوب نیست
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چیزی شده ارتا؟احساس میکنم یه اتفاقی افتاده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-تو بیا اینجا برات تعریف میکنم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-باشه تا 5 مین دیگه اونجام
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگوشی رو قطع کردم و از اتاقم دراومدم خواستم برم آشپزخونه که ناخداگاه به سمت اتاق نفیسا کشیده شدم. بهتره بهش بگم که دوستم داره میاد و از اتاق بیرون نیاد. چند بار به در زدم که جواب نداد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نفیسا؟! نفیسا دوستم داره میاد اینجا از اتاق بیرون نیا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهیچ جوابی نداد . نگران شدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفیسا!!نفیسا چیکار داری میکنی الان میام تو
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدرو باز کردم . نفیسا بی جون و بی هوش کنار در افتاده بود و از سرش خون می رفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-یا امام حسین؟! نفیساا!؟نفیسا عزیزم چشماتو باز کن .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچند باری توی صورتم زدم ولی تکون نخورد . رو دست بلندش کردم . لب در یه شنل انداختم روش و سوار آسانسور شدم لب در پارکینگ سام و دیدم که با وحشت از ماشین پیاده شد و گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ چه خبر آرتا ؟چی شده داری نصف جونم میکنی پسر؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سامی برو بیمارستان فقط برو بیمارستان.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسام با بیشترین حد ممکن سرعت به سمت بیمارستان رانندگی میکرد. به بیمارستان که رسیدیم دوباره توی بغلم کشیدمشو به سمت اورژانس رفتم . قلبم دیوونه وار به سینم میکوبید . نفیسا دستم امانت بود چرا این کارو کردم؟دکتر که نفیسا رو دید پرسید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچی شده جوون؟ چرا پریشونی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ اقای دکتر همسرمو بردن توی اتاق هیچ خبریم ازش نیس
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اروم باش پسرم حالش خوبه به خاطر کم خونی و ضعفی که داشته از حال رفته. سرمش تموم بشه میتونی ببریش
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-میتونم ببینمش؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چرا که نه؟!میتونی بری داخل
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز دکتر تشکری کردم و وارد اتاق شدم پیشونیش 4 تا بخیه خورده بود. بابت این همه ظلمی که در حقش کردم از خودم متنفر شدم . آروم دستشو گرفتم . سرد بودم . از سردی دستاش لرزم گرفت . نفیسا منو ببخش . واقعا در حقت بدی کردم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمیدونم چقدر گذشته بود که چشماشو باز کرد و با گیج پرسید:من چم شده؟اینجا کجاس؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ اروم باش نفیسا؟بیمارستانی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفیسا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتازه فهمیدم چه اتفاقی افتاده . همه ی صحنه ها توی ذهنم تداعی شد . صدا کردن آرتا برای ناهار،دعوامون، و در آخر پرت شدن زیر سیگاری کریستالی که به سمت صورتم پرت شد . صورتمو برگردوندم که در باز شد و یه پسر هم سن و سال آرتا وارد شد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-به به خانم خوابالو تعجب از خواب پاشدی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرتا اومد کنارش و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نفیسا این اقای پرو دوست و همکار من سام
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسلامی زیر لب دادم که آرتا گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ من برم پرستارو صدا کنم سرمت تموم شده
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irارتا که رفت سلم کنارم نشست و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ اجی جونم یکم تحمل کن پدربزرگتون خیلی آرتا رو توی فشار گذاشته درسته بداخلاقه ولی سعی که دور و برش نباش من شمارمو بهت میدم مشکلی داشتی بهم زنگ بزن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر باز شد و آرتا به همراه یه پرستار اومد . از بیمارستان که مرخص شدم آرتا گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ مامان گفته که امشب بریم خونشون گفتم که بهش خبر میدم . میخوای نریم..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-هر جور تو بگی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستشو زیر چون گذاشت و سرمو بالا آورد . توی چشمام خیره شد و لبخند زد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-پس میریم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمین که رسیدیم خونه فوری رفتم حموم. دلم خیلی گرفته بود. خیلی تنهام . توی حموم تا تونستم گریه کردم بدون اینکه کسی چیزی بفهمه. دوش گرفتم و از حموم دراومدم . یه تونیک یشمی با شلوار جین مشکی پوشیدم و یکمم ارایش کردم. خدا رو شکر بخیه هام جوری بود که موهام می اومد روش . پالتوی یشمی هم با شال مشکی سر کردم و رفتم بیرون. آرتا روی مبل منتظرم بود. چه جالب! اونم یه پایور یشمی با شلوار جین مشکی پوشیده بود:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ من آمادم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرگشت سمتم. اخم غلیظی بین ابروهاش بود که با دیدنم از بین رفت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ دختر علم غیب داری بازم باهم ست کردیم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندی ضعیف زدم و جوابی ندادم. با هم سوار آسانسور شدیم. تمام طول این 17 طبقه رو چشمام و بستم و دستامو مشت کردم . بچه که بودم یه بار تو آسانسور گیر کردم برای همین از آسانسور میترسم. سوار ماشین شدیم به سمت خونه عمو رفتیم. تمام راه فقط اهنگ گوش کردیم . به خونه ی عمو که رسیدیم متوجه ماشین سانتافه توی حیاط شدم . حتما عمو مهمون داره . با آرتا وارد خونه که شدیم عمو و زنمو به پیشوازمون اومدن که زنمو گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-الهی قربونتون برم چقدر بهم میاید . میبینی آرمان فکرم نمیکردی که آرتا و نفیسا ازدواج کنن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرتا لبخندی زد و منو سمت خودش کشوند که ازش جدا شدم و رفتم بالا توی اتاق قبلیم . لباسامو در آوردم و رفتم پایین که متوجه دختر و پسری شدم که روی مبل نشسته بودن . با سلامی که دادم برگشتن سمتم. سمانه کنار یه پسر که فوق العاده شبیه خودش بود برگشت. از تعجب داشتم به مرز سکته میرفتم که عمو گفت :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعسل
00خیلی بدور از ذهن بود مخصوصا قسمت زایمانش همشم گریه میکرد من ادامه ندادم خیلی با عجله نوشته بود
۲ هفته پیشهستی
۱۹ ساله 10رمان قشنگی بود.دوست داشتم.ممنونم از نویسنده.ولی یه انتقادی که دارم اینه که داستان خیلی شتابزده و یهویی بود و اینکه شخصیت آرتا خیلی رومخ بود.رمان یجوری بود که نمیدونم چرا یاد رمان ازدواج اجباری افتادم
۲ هفته پیشمعصومه عزیزی
۱۵ ساله 00عالی بود از اون رمان های که خونده بودم بهتر بوددست نویسنده درد نکنه
۲ هفته پیشبهار
20سلام دوستان گل میشه یه رمان عاشقانه بهم معرفی کنید.
۳ هفته پیشTurk_gizi
۲۰ ساله 10خیلی بهتر از این میتونست باشه کلا نفیسا یا بیمارستان بود یا روی پای آرتا زیادی تخیلی بود و لوس
۳ هفته پیشریحان
۲۵ ساله 30کلیت داستان قشنگ بود اما بسیار شتاب زده نوشته شده بود میتونین احساسی تر آرام تر جلو بره به منطق بیشتر اهمیت می داد بعضی اتفاقات داستان خیلی تخیلی بود کاش بعضی جاهاش با احساس تر نوشته میشد
۴ هفته پیش- 11
خیلی رمان خوبی است
۴ هفته پیش Pary
21قشنگ بود
۱ ماه پیشپونه
۲۰ ساله 21خفن بود اما از دست آرتا چقدر حرص خوردم
۱ ماه پیشالهام
102سلام با اینکه خیلی گریه کردم ولی عاشق این رمان شدم 🥹
۲ ماه پیشZahra
10نمیگم رومان بدیه هر***نظر خودشو داره ولی من ادامش ندادم چون شخصیت نفیسا خیلی ضعیف نوشته شده بود و برا همینم قلم ضعیف کرده بود لطفا اگه رمان می نویسید شخصیتا رو انقدر بدبخت ننویسید
۱ ماه پیشتینا
32خیلی مزخرف خیلی خیلی قلم نویسنده ضعیف هست
۱ ماه پیشMar
32رمانت خیلی بدنوشته شده وکاملا هیجانی و وقت گیر وردرد نخور
۱ ماه پیشMaryam
۱۳ ساله 11بهترین رمانی ک خواندم حتما شماهم بخونید نظراتتون یادتون نره❤️
۱ ماه پیشfatemeh
۱۵ ساله 51با اینکه غمگین بود ولی عاشق زمانن شدمم فوق العاده بود🥲✨
۱ ماه پیش
ایلیا
00خیلی خوب بودم واقعا قشنگه