رمان دلیار به قلم mahsoo
ژانر: #عاشقانه #کلکلی #پلیسی #همخونه_ای
خلاصه:
دلیار دختری که پدرش را از دست داده مدتی پیش عموش که پسری را به فرزندی قبول کرده زندگی می کنه پسری زورگو وشکاک ..حالا بین این دو نفر اتفاقاتی میوفته که باعث…
پایان خوش
* باز من مانده ام و تنهایی ؛
دست بر زانوی غم ؛ سر به دو دست ..
سردی قطره ی لرزانی بر گوشه ی چشم
و نگاهم حیران ..
و
مهربانی جاده ای است
که هر چه پیش تر روند ؛ خطر ناک تر می گردد ..
نمی توان باز گشت
اما لحظه ای باید درنگ کرد
و شاید چند گامی به بیراهه رفت
مدتی است بر جاده ی هموار می رانیم..
حرف های نزدیک دارند فرا می رسند..
خطر ناک است !!!
هنوز اصرار های مادرش را به یاد داشت ! مبنی بر اینکه می خواست " تنها دخترش دلیار - انها را در رفتن به مجلس ترحیم یکی از دوستان پدر و چند روزی مسافرت همراهی کند.
اما دلیار سرسختانه مخالف می کرد و یاداور می شد که خودتان قول داده ايد كه بعد از کنکور جلوی برنامه ها و تفریحاتم را نمی گیرید !!! و با یاداوری این قول خانواده اش را بر سر دوراهی می گذاشت..
دلیار از صبح مشغول صحبت و برنامه ریزی تلفنی با دوستانش بود :
فردا شب شام فلان رستوران ! شب همتون خونه ی ما دعوتین.. اجازه تون و بگیرید !!
و با شیطنت اضافه می کرد : پارتی داریم تا پاسی از صبح....
پس فردا می ریم فلان پاساژ خرید ! .. راستی.. ببینم می تونم کلید ویلای عمو کیومرث و بگیرم ؟؟!
و با دادن این پیشنهادات دوستانش را مشتاق و برنامه اش را کامل می کرد..
وقتی برنامه ی ویلا را به مادرش گفت " او با نگرانی نگاهش کرد و گفت : تنها؟؟ اونم چند تا دختر جوون؟؟؟ نمیشه مادر.. خطرناکه.. کی می خواد پیشتون بمونه؟؟ بزار یه وقته دیگه..
در حالی که می دانستم حق با مادرم است چند لحظه ای سکوت کردم و گفتم : خب... بزار زنگ بزنم برای عمو کیومرث ! شاید تونست باهامون بیاد.. یا اگه نتونست به کیانوش بگه باهامون بیاد !! هان؟؟؟
مامان در حالی که برنج ابکش شده را در دیگ می ریخت فکری کرد و گفت : کیانوش؟؟؟ فکر نمی کنی با اومدنش بچه ها معذب بشن؟؟ شایدم اصلا خانواده هاشون راضی نباشن..
دلیار : بچه ها ؟؟؟ اونا که از خداشونه.. ولی خب.. خانوادهاشون و نمی دونم !!! ولی اگه عمو بتونه بیاد خیلی خوب میشه..
و با لبخندی گل و گشاد اضافه کردم: اگه عمو کیومرث بتونه بیاد خیلی هم خوب میشه.. پایه ی هر برنامه ای هم که هست..بچه ها هم که عاشقشن..
مامان لبخندی زد و گفت : بــــــله !!! می دونم.. ولی به شرطی که کار و مسافرت نداشته باشه و بتونه بیاد.. اینطوری خیال ما هم راحت تره.. !!
با اتمام این حرف به سمت سالن و تلفن روی میز دویدم و شماره ِ عمو کیومرث را گرفتم.. ولی هر چه بوق خورد جواب نداد !
قطع کردم و شماره دفترش را گرفتم . منشی اش گفت که ساعتی پیش از شرکت خارج شده..
شماره ی خانه را گرفتم . پروین خانم تلفن را پاسخ داد :
- الو؟؟ سلام پروین خانم.. خوبین؟؟
- دلیار جان.. خوبی مادر؟؟ مامان خوبه؟ بابا خوبه؟؟ داداش چطوره؟؟ همه خوبن..؟؟
لبخندی زدم و گفتم : همه خوبن.. سلام دارن ! پروین خانم عمو هست؟؟؟
- نه عزیزم.. چطور؟؟ اتفاقی افتاده؟؟
- نه.. نه. کیانوش هست؟؟
- نه.. چی شده مادر؟؟؟ به من بگو.. خدای نکرده اتفاقی افتاده؟؟؟ فقط سپهر خان هستش.. صداش کنم؟؟؟
در حالی که خنده ام گرفته بود گفتم : نه پروین خانم.. سپهر و چرا صدا کنید؟؟ نگران نشید.. چیزی نشده که.. با عمو یه کار کوچولو داشتم.. حالا مهم نیست !! بعدا زنگ می زنم میگم..
-وااای.. قلبم اومد تو دهنم.. ! فکر کردم چی شده.. اخه چنان با هول حرف زدی.. ..
- نه پروین خانم !!! گفتم که.. خبری نیست ! می خواستم اگه شد با بچه ها بریم ویلای عمو البته اگه بتونه بیاد..حالا هم زنگ زدم بپرسم وقت داره با ما بیاد یا نه.. !
- اهان.. به سلامتی ! باشه.. حتما بهش میگم.. دیگه چه خبر دخترم؟؟؟ مامان اینا کی حرکت می کنن؟؟؟
- به احتمال زیاد فردا صبح..
- خدا پشت و پناهشون باشه..
- مرسی.. شما چطورین پروین خانم؟؟؟ شنیدم کسالت داشتین؟؟؟
- آره مادر... استخون درد امونم و بریده بود !!! خدا خیر بده سپهر خان و.. به واسطه ی دوستش برام پیش یه دکتر نوبت گرفت ! همین که رفتم شد اب رو اتیش.. همه تو مطب می گفتن دست ِ این دکتر شفاست.. واقعاهم که شفا بود.. بنده خدا " اقا سپهر کلی تو زحمت افتاد ! هم برام نوبت گرفت.. هم من و برد و آورد !
خدا از اقایی کمش نکنه..
تو دلم گفتم : اوه ! چه تعریفی می کنه... اونم از اون کوه ِ یخ.. !!!
بعد از دقایقی صحبت با پروین خانم گوشی را گذاشتم . مامان از اشپزخانه با صدای بلند پرسید : چی شد؟؟ می تونه بیاد ؟؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر حالی که خیاری از توی ظرف ِ روی میز بر می داشتم جواب دادم : نمی دونم.. خونه نبود !! پروین خانم گفت بهش میگه..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو گازی به خیار زدم . ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان : عه؟؟ این همه مدت با پروین خانم حرف می زدی؟؟ من فکر کردم باز داری با عموت دردو دل می کنی..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نــــه !!! گفت عمو هنوز نیومده... کیانوش هم نبود ! به زور می خواست سپهر و صدا کنه.. نمی دونی چه تعریفی ازش می کرد !!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان سرش را از اشپزخانه بیرون اورد و گفت : تعریف؟؟ برای چی؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمانطور که خیار را می جویدم گفتم : هیچی.. مثه اینکه برای پروین خانم پیش ِ یه دکتر خوب نوبت گرفته !! پروین خانم هم رفته و خیلی هم راضیه.. حالا همین طوری خیلی کم سپهر خان " سپهر خان می کرد.. حالا دیگه هیچی!!! هی میگه خدا از اقایی کــَــمـِـش نکنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزیر لب اضافه کردم : ایــــــش !!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان كه از اشپزخانه به طرف اتاق می رفت با شنیدن ایش از دهانم " رو به رویم ایستاد و در حالی که لبش را به دندان می گرفت اخمی کرد و گفت : دلیار ؟؟ ایش چیه؟؟ این چه حرفیه.. ؟ الهی بمیرم.. این بچه تا حالا آزارش به کسی رسیده؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irته خیار را توی پیش دستی ِ روی میز انداختم و گفتم : نه.. ولی خیرش هم به کسی نرسیده !!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان بیشتر اخم کرد و همانطور که به اتاق می رفت بلند ادامه داد : تو هم مثل عمه ت اینا.. نمی دونم چه پدر کشتگی با این بچه دارید؟؟ اخه این بچه چه گناهی کرده؟؟؟ جای کی و تنگ کرده؟؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو کلافه ادامه داد : اصلا به بقیه چه؟؟ کیومرث دلش می خواست این بچه رو نگه داره و بزرگش کنه ؛ که کرد ! انگار خرجش و اونا می دادن... به خدا نمی دونی.. وقتی یاد رفتار عمه ها و مادربزرگت با این بچه می افتم دلم اتیش می گیره...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو با تاسف سرش را تکان داد !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحقیقتش از ایشی که گفتم پشیمان بودم.. مامان راست می گفت . اگه خیری از او نمی رسید آزاری هم نداشت . البته مدت ها بود که در مهمانی ها و دور همی های خانه ی ما و عمه اینا شرکت نمی کرد . فقط در بعضی از مهمانی های دوستانه ی عمو یا بابا می دیدمش که ان هم برخورد خاصی با هم نداشتیم ! سری بود که به عنوان سلام برای هم تکان می دادیم و از کنار هم می گذشتیم . و این را هم می دانستم که دست راست عمو در شرکت است و عمو او را مثل پسر نداشته اش دوست می دارد. و همین موضوع بود که از سال ها پیش باعث حسادت عمه ها و عمه زاده هايم شده بود..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیادم است از همان بچگی نیش کلامی نبود که به قول مادرم به این بچهنزده باشند . و همین رفتار ها باعث شد که عمو اورا به ناچار در سن 10 سالگی اواره ی دیار غربت کند . تا از نیش کلام عمه ها در امان باشد.. . و وقتی که 10 سال بعد در سن 24 سالگی به ایران برگشت سیاستی جدید در مقابل خانواده به کار گرفت .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر مقابل تمام حرف و حدیث ها تنها پوزخندی می زد و با چشمانی یخ و بی تفاوت به گوینده خیره می شد.. و با این کار بود که عمه ها و عمه زاده هايم را به جنون می رساند ! و من و برادرم مهراد همیشه این عکس العملش را دوست داشتیم و عصبانیت عمه ها در این موارد باعث تفریح ما می شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیادم است در همان سال های کودکی عمه ناهید با دیدن کیانوش و سپهر در کنار عمو کیومرث مدام می گفت : الهی بمیرم برای داداشم ! خونه اش شده خونه ی یتیم ها !!! حالا کیانوش هیچی.. از گوشت و خون خودمونه.. این و دیگه چرا وبال گردنت کردی؟؟!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو با حالتی خاص به سپهر اشاره می کرد .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوبا این حرکت بود که عمو کیومرث را از شدت ناراحتي به جنون می رساند و پدرم را ناراحت می کرد و طبق معمول بحث و جدل بین خواهر برادرها به راه می افتاد !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو من و دختر عمه ها و پسر عمه ام پژمان در گوشه ای جمع می شدیم و به این داد و فریاد ها نگاه می کردیم . دو عمه ام از عمو می خواستند و اصرار داشتند که سپهر و به همانجا که بوده بازگرداند .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر ان زمان حرف عمه ها برایم معنایی نداشت و کلمه هایی مثل : یتیم - حرامزاده.. و از گوشت و خون ما نیست !! برایم بی معنی بود . وقتی از ساناز دختر عمه ناهید كه چند سالي از من بزرگتر بود پرسیدم " او برایم توضيح داد که سپهر پسر عمویمان " پسر ِ عمو کیومرث نیست . گفت که اورا در خیابان پیدا کرده اند ! گفت پدر و مادرش او را نخواسته و او را رها کرده اند.. و خیلی توضیحات دیگر که در ذهن کوچک من جایی نداشت .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو در اخر اصرار های سحر و یاسمن و پژمان " پسر عمه نسرین بود که از من می خواستند که دیگر با او بازی نکنم و او را به حال خودش بگزارم !!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو من فقط نگاهم به سپهر و کیانوش بود که در ایوان پشت پنجره ایستاده و داخل را تماشا می کردند و با ذهن کوچيم خود را جای او گذاشتم و فکر کردم که چقدر بد است که مادرم من و نخواهد..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irانوقت چه کسی من را پارک ببرد؟؟؟ چه کسی برایم غذا بپزد؟؟.. چه کسی مرا حمام كند؟؟ شب ها که ترسیدم پیش چه کسی بخوابم؟؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهم به کیانوش افتاد ! بی توجه به حرف سحر وسط حرفش پریدم و گفتم : کیانوش چی؟؟؟ اونم مامان نداره؟؟ اون و هم تو خیابون پیدا کردند؟؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو سحر که باز برایم توضیح داد و روشن كردكه: کیانوش پسر عمویم - پسر عمو کاوه ام است.. که در سه سالگیه کیانوش در یک تصادف به همراه زن عمو مستانه ام فوت می کنند .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو در اخر ساناز اضافه کرد : مامان و بابا داره.. اونا تو آسمونان !!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو پژمان که دستم را کشید و بار دیگر ازم خواست که یادم نرود و دیگر با سپهر بازی نکنم . در همین حین نگاهم با سپهر تلاقی پیدا کرد . او به تندی رویش را برگرداند و پشتش را به پنجره تکیه داد و پشت به ما ایستاد . ..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمي دانم.. ... شاید از همان روزها بود که من همیشه ديگر از اخم و نگاه تند او کمی حساب می بردم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوهميشه به يادم ماند كه ساناز و سحر و پژمان اولین نفراتی بودند که این واقعیت تلخ را برایم روشن کردند.. !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irان شب موقع برگشت از خانه ي عمو كيومرث تمام مدت در سرگردمی و افکاری که نشات گرفته از ذهن کوکانه ام بود دست و پا زده و در سکوت گذراندم ! و نگاه های از سر تعجب بابا و مامان را حس می کردم.. تا عاقبت طاقت نیاوردم و از مامان پرسیدم : مامان؟؟ حرومزاده یعنی چی؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرنگ نگاه مامان تغییر کرد و گفت : یه حرف زشتیه! دیگه تکرار نکنیااااا... اصلا این حرف و از کجا شنیدی؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو نگاه پر معنی اش را به پدر دوخت.. چون که جواب را می دانست.. همین ساعاتی پیش بود که عمه ها و مادربزرگ این کلمات را تکرار می کردند!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم: نشنیدی؟؟ مامان بزرگ گفت.. ساناز اینا هم می گفتن.. مامان؟؟!! راسته سپهر و تو خیابون پیدا کردن؟؟ اخه چرا مامانش اونو نخواست؟؟ یعنی مامان و بابا نداره؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان لحظه ای با تعجب نگاهم کرد ! سپس گفت : این حرفا چیه مادر؟؟ کی اینا رو به تو گفته؟؟ سپهر هم مامان داره هم بابا! فقط فعلا نمی تونن ازش نگهداری کنن. فعلا با عمو کیومرث زندگی می کنه و باباش عمو کیومرثه !! یه وقت این حرفا رو جلوی سپهر نزنیاااا.. !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو رو کرد به سمت بابا و با غیظ ادامه داد: می بینی خواهرات چه حرفایی و دارن تو سر این بچه ها می کنن؟؟!! و روش رو برگردوند!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن که هنوز در افکار خودم بودم یهو پرسیدم : اخه چرا نباید باهاش بازی کنیم؟؟ با کیانوش چی؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان و بابا هر دو با تعجب و سردرگمی به من نگاه کردند.. عاقبت مامان پرسید: کی گفته؟؟ یعنی چی..؟؟ خب بازی کنید..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم: اما ما به هم قول دادیم که دیگه باهاش بازی نکنیم..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irناگهان صدای فریاد بابا بودكه بلند شد: بس کن دیگه! این مسخره بازی ها چیه.. خوب گوش هاتونو وا کنید! مهراد با توام هستم.. کیانوش و سپهر" هر دو " پسر عموهاتون "پسر عمو کیومرث هستن! باید اونا رو مثل بقیه دوست داشته باشین و باهاشون دوست باشین! وای که بفهمم رفتاری جز این داشتین.. هر کی هم هر مزخرف دیگه ای گفته واسه خودش گفته! دیگه هم نمی خوام حرفی در این مورد بشنوم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو زمزمه کنان ادامه داد : بزار برسم خونه! من می دونم و بچه های ناهید.. بچه هم مگه تو هر حرفی دخالت می کنه؟؟!! تقصیر ناهید و نسرینه که بچه ها رو تو هر موضوعی دخالت میدن.. و با حرص به رو به رو خیره شد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسر جایم جا به جا شدم و تا خواستم چیز دیگه اي بگم گوشه لباسم توسط مهراد کشیده شد به این معنی که دیگر ساکت شو! سرم را پایین انداختم.. راست می گفت! حرف اخر را پدر زده بود.. !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-----------------------------------------------------------------------
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صدای مامان به خودم امدم و دیدم همانطور که دستم را به صندلی تکیه دادم به فکر فرو رفته ام ! مامان با تعجب نگاهم کرد و گفت : چیه؟؟ حاجت داری نیم ساعته صندلی و گرفتی و اینجا وایستادی؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخنده ای کردم و گفتم : نه.. فكر مي كردم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-به چي؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir+ به بچگی..کیانوش و سپهر..ساناز و سحر ..راست میگی.... عمه و مامان بزرگ هیچوقت با سپهر خوب رفتار نکردن..دلم براش می سوزه..الانم که پژمان شده اینه دقش..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو با پوزخند ادامه دادم:حداقل شانس اورد تیپ و قیافش چشم ساناز و یاسمن و گرفت دست از سرش برداشتند..البته الان دلبری هاشون دست کمی از اذیتاشون نداره!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان با تاسف سری تکان داد..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir+ولی مامان جدا.. عمو سپهر و از کجا می شناخت؟؟ از کجا اوردش؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان همانطور که سرگرم غذا بود جواب داد: باور کن منم دقیق نمی دونم.. کیومرث هیچوقت دوست نداشت زیاد در این باره کنجکاوی کنیم..عموت یه مدت خیلی ناراحت و سردرگم بود..بعد یکی دو هفته که پیداش نبود .. یه روز اومد با یه بچه ی تپل مپل چشم ابرو مشکی گفت به فرزند خوندگی قبولش کرده و با هزار دوندگی و پارتی بازی تونسته براش به اسم خودش شناسنامه بگیره و سرپرستیش و بگیره! بعدشم این و کرد برادرکیانوش و اینا رو با هم نگه داشت..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir+خب.. کیانوش و چرا مامان بزرگ اینا نگه نداشتند؟؟ چرا دادن دست عمو کیومرث؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اونا که ندادن..خود کیومرث اصرار داشت کیانوش وبگیره..البته مادربزرگتم بی میل نبود..به جای اینکه برای نوه اش دل بسوزونه که تو 3سالگی تنها شده..یکسره شکایت داشت که کار این بچه هم افتاده رو دوشش!!! منم یه مدتی نگهش داشتم..ولی خب مهرادم کوچیک بود و یکم برام سخت بود..ولی باز شکایتی نداشتم..خدا بیامرزه عمو کاوه ت رو.. خیلی مهربون بود! خدا رو خوش نمی یومد یه بچه ی بی گناه رو به حال خودش بزارم.. تا اینکه کیومرث با اصرار بچه رو از ما گرفت و گفت که خودش براش پرستار میگیره! کیانوش نزدیک 6 سالش بود که سپهر و اورد! خدا خیرش بده... واقعا در حق این دو تا بچه پدری کرد..هیچی براشون کم نزاشت!..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان لحظه ای سکوت کرد و به فکر فرو رفت.. پس از لحظاتی گفت: حالا چطور شد اینا رو داری می پرسی؟؟بعد از این همه سال.. ؟؟!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir+همین طوری! تا حالا فرصت نشده بود..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان سرش را تکانی داد گویا که می خواهد این افکار را از سرش دور کند..سپس ادامه داد:دلیار جان مامان.. میزو بچین که الان بابات و مهراد می رسن..منم برم بقیه وسایل هامونو جمع و جور کنم! تو نمی یای دیگه؟؟ مطمئن؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir+ مامـــان؟!؟؟چرا هـِـی ادم دو دل می کنین؟؟ نه ! من نمی یام.. برید خوش بگذره..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو رفتم تا میز را بچینم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصبح با صدای بابا و مهراد که بلند بلند با هم صحبت می کردند و مشغول جابه جایی وسایل بودند از خواب بیدار شدم! و با یاداوری روزی که در پیش داشتم لبخندی روی لبهايم نشست!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسریع به داخل حمام پریدم تا با گرفتن دوش روز زیبام و زيبا تر کنم! اب و باز کردم منتظر موندم تا وان پر شود! در این فرصت به چهره ی خودم در اینه خیره شدم .. چشمای قهوه ای تیره ی درشتم که کمی طبق معمول بعد از خواب قرمز بود.. مژه های پر و بلندم که همیشه باعث افتخارم بوده و به شوخی پزش و به بچه ها میدادم که نیازی به ریمل ندارم! لبهای متناسب و گونه های بر جسته ام! ابروهای کمانی که فاصله ی چشم و ابرو ام را بیشتر کرده بود و چشمانم را با نفوذ تر نشان میداد! هیکل متناسب و کمی پرم که حتی یاسمن که به خونم تشنه بود حسرت هیکلم را داشت.. و با حرص می گفت که خوش به حالت نه لاغر استخونی هستی نه چاق!! قــدِ تقریبا بلندم را که از خانواده ی پدری به ارث برده بودم! موهای مشکی و قهوه ای حالت دارم که تا روی شانه هایم بود ! سوتی زدم و در اینه برای خودم شكلكي در آوردم و به سمت وان رفتم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از حمام از اتاق خارج شدم و بعد از سلام بلندی که گفتم به سمت پدر رفتم و صورتش را بوسیدم! صدای مهراد و شنیدم که باحرص جوری که من بشنوم گفت : خود شیرین! خنده ای کردم و براش قیافه ای گرفتم که باعث خنده ی پدر شد! همان موقع مادر از اشپزختنه صدا زد: بیاید صبحونه..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از صبحانه به بابا و مهراد در بردن وسایل به ماشین کمک کردم و در همین رفت و امد ها به توصیه ها و تذکرات مامان و بابا گوش دادم! در همین حین ناگهان توی دلم خالی شد.. یه حس بدی سراغم اومد! لحظه ای مکث کردم و مات موندم که بابا گفت : الووو؟؟ حواست هست؟؟ میگم تو کمد پول گذاشتم.. زیاد ولخرجی نکنیااااا...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir+ ها؟؟.. اهان.. باشه..باشه.. مرسی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه سمت اتاق پیش مامان رفتم! مامان روبه روی اینه نشسته بود و مشغول اماده شدن بود ! پشت سرش روی تخت نشستم و به چهره اش در اینه زل زدم! پرسيد : چیه؟؟ چی شده؟؟ پشیمون شدی؟؟ و با ادایی بچگانه ادامه داد: دیگه نمیشه با ما بیای.. باید تهنا بمونی.. و خندید!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمانطور بی حرکت نگاهش کردم! مامان از داخل اینه نگاهم کرد و با نگرانی به سمتم چرخید و گفت: دلیار؟؟ چی شده؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه خودم اومدم! خودم را جمع و جور کردم!سریع لبخندی بر لب انداختم و گفتم : ااا.. هیچی! داشتم مامان خوشگلمو نگاه می کردم! مشکلیه؟؟ حالا نری شوهرتو واسه ما بیاری.. مامان خنده ای کرد و دوباره به سمت اینه چرخید!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسعی کردم همانطور همان لبخند و رو لبم حفظ کنم و به خودم دلداری بدم . (چرا اینطوری شدم؟؟چیزی نشده که؟؟ چند روزه دیگه! خودت خواستی نری.. حالا بزار تا چند ساعت دیگه سرو کله ی بچه ها پیدا شه.. ببینم بازم اینطوری زانوی غم بغل میگیری؟؟!! ) و با این فکر بلند شدم و از اتاق خارج شدم..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irولی..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه خودم که نمی تونستم دروغ بگم! شاید.. شـــــاید اگر بار دیگر مامان اصرار می کرد همراهشان می رفتم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدم در موقع خداحافظی دست انداختم دور گردن تک تکشون و صورت هر کدومشون و چندين بار بوسیدم! مامان طبق معمول داشت تند تند برای دهمین بار توصیه های لازم و می کرد: مواظب خودت باش.. یادت نره در و خوب قفل کنی.. هر کاری داشتی به عمو کیومرث بگو.. تلفن و ازاد بزار.. می خوای بری بیرون یادت باشه شیر گاز و خوب چک کنی!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir+مامان جونم!! چشم...خیالت جمع! ده بار گفتی....مگه بچه دبستانی و داری تنها می زاری و میری؟؟!! برید خوش بگذره.. خداحافظ!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو رفتن! از پنجره سوار شدنشون رو نگاه می کردم.. حس کردم فشارم افتاده! هی به خودم گفتم: مگه بچه ای؟؟ این اداها چیه؟؟ دلیار از تو بعیده!! و در لحظه ی اخر نگاهم به مهراد افتاد که برایم دست تکان می داد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنزدیک ظهر بود که سمانه و الناز اومدن پیشم تا تنها نباشم!با اومدن اونا حالم کمی بهتر و سرم گرم شدم ! الناز با خودش یکی از جدیدترین فیلم های روز را اورده بود تا با هم ببینیم! با خنده و شوخی مشغول اجیل خوردن و فیلم ديدن" شدیم! با صدای تلفن به خودم اومدم و به سمت تلفن دویدم! عمو کیومرث بود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-سلاااام!دل و جیگر خودم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir+ااااا؟؟؟عمو؟؟! باز گفتین دل و جیگر که!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اول بگو سلامت کو؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir+سلام عمو جون! خوبین؟؟ اخه شما می دونید که من خوشم نمی یاد میگین دل و جیگر!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چطور مامانت میگه دلی عیب نداره!! من میگم دل و جیگر خوشت نمی یاد؟؟!! باشه!اشکال نداره.. به هم می رسیم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir+شما که می دونید! من اصلا دوست ندارم اسممو مخفف کنن! اما مامان دیگه! چی کار کنم؟؟!! خودش این اسم و برام گذاشته.. خلاصه صاحب اختیار..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نخیر..نخیر هم! کی گفته اسمتو مامانت گذاشته؟؟بابات گذاشته البته با تقلب رسوندن من!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخنده ای کردم! می دونستم عمو براش خیلی مهمه که همه بدونن پیشنهاد اسم من با خودش بوده! برای همین می خواستم کمی اذیتش کنم!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا خنده گفتم: می دونم عمو کیو جون! فقط می خواستم تلافی دل و جیگری که گفتین و بکنم!! و ریز ریز خندیدم!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-باشه! به هم میرسیم دلیار خانوم! دور نیست.... حالا غرض از مزاحمت زنگ زدم که بگم خوشبختانه یا حالا متاسفانه !!!! برای من سفر کاری پیش اومده و فردا و پس فردا که در تقویم ما میشود 5شنبه و جمعه که باز بنا به تقویم شما میشود همان 2روزی که قصد سفر رو داشتید بنده نیستم و تشریف ندارم! حالا خود دانید.. ..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir+راست میگید؟؟چه بد !! حالا نمیشه کنسلش کنید؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نچ !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir+کیانوش هم نیست؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نه !!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاروم گفتم: پس حالا ما چی کار کنیم؟؟ و بلندتر ادامه دادم: باشه..اشکال نداره ..شما به کارتون برسید.. ما هم یه فکر دیگه ای واسه این دو روز می کنیم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلحظه ای سکوت .. .. .. سپس صدای خنده ی عمو رو شنیدم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعمو : ببینم! الان حالت گرفته شده؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir+نه !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-یعنی الان می خوای بگی اصلا برات مهم نیست و همه چی ارومه !! اره؟؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir+بــــله!!گفتم که..یه فکر دیگه ای می کنیم واسه تعطیلاتمون!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعمو همانطور که می خندید گفت: قربونت برم که غدی و لج بازیت به خودمون رفته!! عمو جون.. فقط می خواستم کمی سر به سرت بزارم!! بنده فردا و پس فردا در خدمت خانومای خوشگل هستم!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir+ااا.. عموووو... این چه کاری بود کردید؟؟در هر صورت مرسی.. خدمت از ماست!پس فردا شمارو میبینیم دیگه؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-بله.. چیزی احتیاج ندارید؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir+نه!مرسی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-من دارم میرم شرکت..به احتمال زیاد شب یه سری به شما میزنم.. خداحافظ
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir+باشه.. منتظریم. خداحافظ
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمین که گوشی را گذاشتم دوباره زنگ خورد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبله؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابا:باز این تلفن اشغاله که؟؟!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir+سلااام..خوبین؟؟منم خوبم! داشتم با عمو کیومرث حرف می زدم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابا:اخه هی زنگ می زدم اشغال بود.. حالا اشکال نداره! خوبی؟ تنهایی؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir+نه! سمانه و الناز هستن.. شما کجایید؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-تو راهیم! جاده خلوت بود..تا یه ساعت دیگه می رسیم.. با من دیگه کاری نداری؟؟مواظب خودتون باشید!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir+شما هم مواظب خودتون باشیید.. خداحافظ
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگوشی رو قطع کردم و به سمت بچه ها چرخیدم.. همین طور که دستاشونو تو ظرف چیپس و اجیل می بردن و به سمت دهنشون می اوردن "فیلم و استاپ زده بودند و به مکالمات من گوش می دادند! سمتشون خیز برداشتموو گفتم: زود ادامه فیلمو بزار ببینیم که الان گروه دوم می رسن که دیگه صدا به صدا نمیرسه.. چه برسه فیلم دیدن! و خودم و رو كاناپه پرت كردم و دوباره مشغول تماشای فیلم شدیم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصبح با صدای ساعت که 7 صبح را نشان میداد چشمانم را گشودم! به الناز و یاس و سمانه و فائزه وتارا و بهناز که به ترتیب در کنارم تا اونور سالن خوابیده بودن نگاهی انداختم و با ناامیدی زمزمه کردم که بیدار کردن اینا کار حضرت فیله.. اونم چی! وقتی که 3.30 صبح تازه خوابیدن! همانطور که بلند میشدم با صدای رسایی صداشون کردم: بهناز ! یاسی ! بچه ها بلند شید.. الان عمو کیومرث میاادااااا... بچـــــــــــــه ها ! پاشید دیگه.. ساعت هشته ه.. و با این شوک چند نفری بلافاصله چشماشونو باز کردن ساعت گوشی ها شونو چک کردن... سپس زمزمه هایی بود که نشون میداد بیدار شدن :- دیوانه..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-برو بابا سکته کردم..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-تازه ساعت هفته که..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مریضی؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو من که به سمت دستشویی دویدم و یاداور شدم که برای تسریع امور می تونن از دستشویی اتاق مامان اینا هم استفاده کنن!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتا ساعت 8ونیم که عمو امد" داشتیم دور خودمون می چرخیدیم و مثلا اماده میشدیم! عمو همین که در واحد و باز کرد با دیدن پتو بالش و ملحفه ها یی که تو سالن پخش و پلا بود لحظه ای مات ایستاد و گفت : این چیه؟؟ اینجا بمب ترکیده؟؟ یعنی 2تا دختر خونه دار تو این جمع پیدا نمیشه که یه دستی رو اینا بکشه؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبلافاصله 2-3 نفراز بچه ها به سمت پتو بالش ها دویدن و مشغول جمع و جور کردنشون شدن! عمو همانطور که راهش را به سمت اشپزخانه کج می کرد اضافه کرد : نه.. خوشم اومد..! و بادیدن اشپزخانه باز مات ایستاد..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرش را به سمت ما که همه پشت سر هم سنگر گرفته بودیم برگرداند و چشماش و درشت کرد و پرسید:راستشو بگید!! آپاچی ها حمله کردن؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباز بهناز و سمانه بودند که به سمت اشپزخانه دویدند و ببخشیدگویان از کنار عمو رد شدند و تند تند مشغول سرو سامون دادن به اوضاع شدند!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعمو همانطور که دوباره به سمت در می رفت گفت : حالا الان دیگه؟؟ نمی خواد ! زود بیایید که عباس اقا هم پایین منتظره..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپرسیدم: عباس اقا؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعمو: اره دیگه! همه که تو یه ماشین جا نمیشید.. و رو به بچه ها ادامه داد: خیلی اقای خوبیه..راننده ی شرکته! باهاش راحت باشید.. اهنگ های در خواستی هم براتون می زاره تا اونجا... دیگه چی می خواید از این بهتر؟؟ زود باشید.. پایین منتظرم. و از در خارج شد..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir*******
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنزدیک ظهر بود که به ویلا رسیدیم! بعد از جابه جایی وسایل اولین کاری که کردیم به پیشنهاد عمو یه دست والیبال بازی کردیم..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از ساعتی بازی و به نوبت دوش گرفتن و تعویض لباس غذایی را که نیره خانم "(عمو از قبل خبرش کرده بود )برای ما تهیه دیده بود را با شوخی های عمو صرف کردیم. بعد از ناهار همه در نشیمن جمع شدیم و مشغول گفتگو بودیم که متوجه ی ویبره ی گوشیم شدم! مامان بود و می خواست حالمون رو بپرسه . وقتی گوشی رو قطع کردم متوجه بچه ها شدم که با چشمانی مشتاق و لپ ها گل انداخته به عمو می نگرند!! با تعجب پرسیدم : چیه؟؟ بحث سر چیه؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعمو در حالی که سیبی را پوست می گرفت گفت : هیچی.. امر خیره !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-عه؟؟ به سلامتی برای خودتون؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir+به من میاد پدر سوخته؟؟حرفاا میزنیااا...نه! برای پسرای گلم!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اوهو...افرین!!! یعنی لباس ها رو بدوزیم دیگه؟؟!! حالا این عروس های بدبخت کیا هستن؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعمو در حالی که سیب و به بچه ها تعارف می کرد گفت : حالا هنوز در مرحله ی تحقیقات هستم.. تا ببینم مقبول وارد میشن! از دوستات خواستم اگه دختر دم بخت با خانواده"خوشگل"خوشتیپ" تحصیلکرده می شناسن معرفی کنن!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا شيطنت ادامه داد: میبینی که.. اینا هم سخت تو فکر فرو رفتن.. بابا بیخیال..حالا عجله ای نیست..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا این حرفش همه زیر خنده زدند!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمم به تارا و یاس افتاد که داشتند بال بال می زدند! با اشاره ی سر پرسیدم چتونه؟؟ با اشاره ی نامحسوس به خودشون اشاره میکردن و نگاهشون بین من و عمو که به تلویزیون نگاه می کرد در نوسان بود! منظورشون و فهمیدم!یعنی اینکه اونا رو پیشنهاد بدم.. با دست بهشون اشاره کردم : خاک بر سرتون.. و چشم غره ای بهشون رفتم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرو به عمو گفتم : حالا عروس خانوم ها تو چه سن و سالی باشن؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعمو گفت : همین سن و سال داماداا دیگه ! به تارا و یاس نگاه کردم که با قیافه ای پکر به عمو می نگریستند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخنده ی ریزی کردم و برای انها ابرویی بالا انداختم.. چند دقیقه ای نشد که هر کدام به سمتی متفرق شدیم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبقیه روز را به بازی وسطی و قدم زدن و شوخی های عمو گذراندیم . بعد از شام هم هر کدام از خستگی یه طرف ولو شدیم و سمانه وفائزه و یاس و عمو تا پاسی از صبح مشغول حــ*كــم بازي كردن شدند!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچند دقیقه ای بود که از خواب بیدار شده و از پنجره به اسمون ابی و افتابی خیره بودم! فقط بهناز بیدار بود که اونم پچ پچ کنان با تلفن حرف می زد !!! کش و قوسی به بدنم دادم و یادم اومد قراره عمو برامون امروز کباب درست کنه!! بچه ها هم که همه بهش قول همکاری و کمک داده بودن تا الان که نزدیک ظهر بود خواب تشریف داشتن! سری تکون دادم و به سمت دستشویی رفتم..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتو اینه به خودم نگاهی کردم .. باز چشمانم قرمز شده بود..اما براقیت خودش را داشت!! سریع مسواکی زدم و صورتمو شستم تا زودتر به پایین برم ! اهسته از اتاق خارج شدم و در را بستم تا بچه ها بی خواب نشند!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاخرین پله ها را داشتم طی می کردم که با صدای جدی و عصبی عمو سرجام میخکوب شدم!! یعنی صبح جمعه ای با کی اینطور حرف می زد؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- یعنی چی؟؟ درست حرف بزن ببینم چی میگی...درست بگو.. .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خداااای من ! مطمئنی؟؟ ..... از کجا زنگ می زد؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- حالا چه خاکی رو سرم بريزم؟؟؟....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- راستشو بگو.. .. و با داد باز ادامه داد: من و نپیچون! میگم راستشو بگو...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو بعد زیر لب ادامه داد : بدبخت شدم!! و گوشی به دست مات ماند..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصداش زدم : عمو؟؟ چی شده ؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صدام ترسید و تندی به سمتم برگشت... با دیدنم جا خورد و بی حرکت به صورتم خیره شد !! لحظه ای مکث کردم و گفتم : عمو؟؟ حواست کجاست؟؟ اتفاقی افتاده..؟؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباز بی جواب به صورتم زل زد ! چشمانش داشت پراز اشک می شد که با تعجب و نگرانی گفتم: عمو...؟؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکه یهو به خودش اومد و به تندی از کنارم رد شد و پله ها را بالا دوید! پشت سرش دویدم صداش زدم: عمو چی شده؟؟ عمو؟؟.. عمو تو رو خدابگيد چه خبر شده..؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداخل اتاق شد همانطور که پیراهنش را با عجله بر می داشت تا تعویض کند پشت به من ایستاد و با صدایی دورگه و لرزان گفت :باید برم... باید برم شرکت... !!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چرا؟؟چی شده؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرش را تکانی داد و باز تکرار کرد : باید برم..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمانطور در چارچوب در ایستادم و به حرکات شتاب زده اش خیره شدم.. ! با حواس پرتی از کنارم رد شد و تنه ای به من زد و با سرعت از پله ها سرازیر شد.. با بغض دنبالش دویدم.. اما.. هر چه کردم صدایی از گلویم خارج نشد.. همانطور که با عجله می رفت بدون انکه به پشت سرش نگاه کند.. با صدای بلند گفت : باهات تماس میگیرم..منتظر باش..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو رفت و من رو در بی خبری گذاشت ! به عقب برگشتم و بهناز و سمانه را دیدم که از روی پله ها متعجب به من نگاه می کنند !! بهناز با نگرانی پرسید : چی شده؟؟عمو كيومرث کجا رفت ؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا بغض در حالی که صدام می لرزید گفتم : نمی دونم.. گفت باید بره شرکت.. خیلی عصبی بود !! یعنی چی شده؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو پایین پله ها نشستم !! بهناز و سمانه به کنارم امدند و روی پله نشستند . سمانه دستش را روی شانه ام گذاشت و دلجویانه گفت : نگران نباش.. حتما شرکت مشکلی پیش اومده.. !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهناز : اخه روز جمعه ؟؟!! اونم نزدیک ظهر..؟؟!! و رو به من پرسید : مگه جمعه ها هم شرکت میرن ؟؟!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irراست می گفت !! روز جمعه و شرکت ؟؟!! سردرگم جواب دادم: نه.. فکر نکنم! جمعه ها شرکت تعطیله .. ! یعنی چه خبر شده؟؟!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسمانه : ای بابا.. حالا موضوع و زیادش نکنید.. ایشالا که چیزی نیست.. حتما یه مشکل کاریه! بیاید بریم ببینیم بچه ها بیدار شدن.. ؟!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوبلند شد و از پله ها بالا رفت.. به دنبال او بهنازهم پاشد و دست من و کشید تا به همراهش بالا برم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوارد اتاق که شدم بچه ها بیدار بودن مشغول جمع و جور کردن! نگاهی به گوشیم که بالا سرم جا مونده بود انداختم و دیدم یک تماس از دست رفته از بابا دارم ! ساعت تماسش تقریبا 8.30 صبح بود.. پیش خودم گفتم شاید بابا بدونه چه اتفاقی افتاده و عمو چرا اینقدر نگران بود.. اره! حتما می دونه.. امکان نداره اتفاقی شرکت افتاده باشه و بابا بی خبر باشه.. با این فکر لبخندی زدم و بلافاصله شماره بابا را گرفتم.. یه بوق.. دو بوق... شش.. هفت.. ده.. دوازده بوق.. کسی جواب نمی داد !!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره گرفتم : مشترک مورد نظر در دسترس نمی باشد.. با حرص قطع کردم و با خودم گفتم : این مخابرات هم که قاطی داره..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irساعت 4 بعدظهر بود ! روی کاناپه نشسته بودم و نگاهم بین ساعت و تلفن در نوسان بود ! ناهار را نیره خانم برایمان اماده کرده و ما خورده بوديم ! درنشیمن دور هم نشسته بوديم و نیره خانم از کودکی اش و پدر بزرگش که 3 هوو را با هم دريك خانه نگه داشته بود می گفت و بچه ها از خنده ریسه می رفتند ! نگاهم به جمع بود و حواسم به تلفن! عاقبت لحظه ای که همه به خاطر حرف نیره خانم خندیدن و من همانطور قاق و مات نگاهشان کردم "
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنیره خانم به حرف اومد و گفت : دلیار جان؟؟ چیه عزیزم؟ چرا از ظهر پریشونی؟؟ نگران اقا کیومرثی؟؟ نگران نباش.. خودت که بهتر می دونی.. اقا همیشه سرش شلوغه.. یا شرکته یا سفر! اینکه اولین بار نیست..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجواب دادم : اخه گفت زنگ می زنه.. حالا نه زنگی.. نه خبری..! اصلا چه طوری امشب ما باید برگردیم؟؟ بچه ها بعضی شون امشب حتما باید خونه باشند.. !! بعدشم هر چی از ظهر زنگ می زنم واسه بابا و مهراد "هیچکدوم جواب نمیدن!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو نگاهم را دور چرخاندم . همه با سردرگمی نگاهم می کردند!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیاس گفت : خب چرا خونه زنگ نمی زنی؟؟ شاید خونه باشه.. یا خلاصه یکی از پسر عموهات هستن که.. ها؟؟ و نگاهی به بقیه انداخت ! راست میگفت ! چرا اینقدر من گیجم؟؟؟! چطور به فکر خودم نرسید.. ؟؟!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسریع به طرف تلفن دویدم و شماره خونه ی عمو رو گرفتم ! یه بوق..دو بوق.. شش..هفت.. ده! قطع کردم! رو به جمع که همه منتظر بودن کردم و پکر گفتم : هیشکی جواب نمیده.. کسی نیست..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبازم یاس گفت : شماره گوشیشون رو نداری؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چرا..تو گوشیم هست..گوشیم بالاست..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیاس از حرص چینی به صورتش داد و رو به من گفت : چقدر ماستی تو.. و بلند شد که بره گوشیمواز بالا بیاره!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتارا گفت : حالا یه بار دیگه خونه رو بگیر.. شاید دستشویی بودن!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهناز سریع گفت: همه با هم؟؟ دیوانه..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو بچه ها اروم خندیدند! دوباره شماره خونه ی عمو رو گرفتم : یه بوق.. دو بوق.. شش.. هفت .. اومدم قطع کنم که گوشی برداشته شد ! اما کسی حرفی نزد..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا تعجب و ترس چندین بار الو الو گفتم و منتظر موندم.. بعد از یه صدای فین "صدای پروین خانم و شنیدم که خیلی اروم و گرفته گفت : الو؟؟ دلیار جان توئی؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اره پروین خانم !خوبین؟؟صداتون خیلی ضعیفه.. الو؟؟پروین خانم؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه صدای ضعیف و نا مفهوم و بعد تلفن قطع شد! از ترس و نگرانی دست و پاهام یخ زده بود! همونجا کنار تلفن رو زمین نشستم و نگاه بی هدفم رو به چهره تک تک افراد دوختم و با صدای ضعیفی گفتم: چرا همه چی قاطی پاتی شده؟؟ یعنی چه خبره؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبچه ها هر کدام نظری می دادند و سعی در ارام کردنم و بی تفاوت جلوه دادن موضوع داشتن که تلفن زنگ خورد! سریع نیم خیز شدم و به تلفن چنگ انداختم : بله؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir(بعد از لحظه ای مکث که واسه من یک ساعت بود ) صدایی جدی و مطمئن : سلام.. خوبی؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا شک گفتم : سلام .. !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-سپهرم..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir+اهان ! خوبی؟؟ اونجا چه خبره؟؟ عمو کیومرث کجاست؟؟ چرا هر چی زنگ می زدم کسی جواب نمی داد؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چه خبره؟؟ اروم.. دونه دونه بپرس.. هیچی! همه خوبن.. کاری پیش اومده بود مجبور شد بمونه.. زنگ زدم بگم الان..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپریدم وسط حرفش : چه کاری؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-یه کار اِداری....میگم الان ع ..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir+کار اداری؟؟روز جمعه؟؟ الان عمو کجاست؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-می زاری حرفمو بزنم؟؟الان خونه نیست...میگم عباس اقا و یکی دیگه رو فرستادم برای برگردوند نتون!! تا یکی دو ساعت دیگه می رسن.. خواستم بگم اماده باشید.. .. راستی.. توام بیا اینجا.. خونه نرو..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir+چرا؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چی چرا؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir+چرا بیام اونجا ..خب میرم خونه خودمون دیگه..شاید مامانم اینا زنگ بزنن!نگران میشن.. اخه هر چی زنگ می زنم کسی جواب نمیده.. عمو ازشون خبری نداره؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-.... ..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir+الو؟؟قطع شد؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-نه! نمی دونم.. من خبری ندارم..! پس منتظریم..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir+میگم میرم خونه ی خودمون " تو میگی منتظریم؟؟!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-با من بحث نکن ..میگم باید بیای اینجا..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir+بایدی در کار نیست.. میرم خونمون!عمو اومد بگو بهم یه زنگ بزنه.. اصلا شب منتظرشم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-تو چرا متوجه نیستی..میگم..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir+صدای چی بود؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir(مکث و یه نفس عمیق) : صداي چي؟؟ چی میگی؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه تندی با صدای بلند گفتم : صدای گریه اومد!! پروین خانمه؟؟ من و نپیچون.. تو رو خدا راستشو بگو!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-چه گیری داده ها.. ای بابا.. هیچی!حال کیانوش زیاد خوب نیست.. واسه همین میگم بیا اینجا دیگه! منتظرم.. خداحافظ .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو گوشی را گذاشت!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا حرص گوشی و رو دستگاه کوبوندم و داد زدم : بیشعور! حرفشو می زنه قطع می کنه.. آدم نیست که!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو سرم و به مبل تکیه دادم و های های گریه کردم!!! دست خودم نبود... . دلم شور مي زد..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبچه ها همه دورم جمع شدند و هر کدام دلداری ام می دادند!! نیره خانم سریع لیوانی اب قند به دستم دادو گفت : اخه مادر چیزی نشده که!! چرا اینقدر خودتو نگران میکنی؟؟ ایشالا که چیزی نیست.. به دلت بد راه نده..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسمانه : تو اینقدر گنجشک دل بودی و ما خبر نداشتیم؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهناز : حالا واسه پسر عموت اینطور اشک میریزی؟؟ خب بابا میگفتی خود تو رو به عموت پیشنهاد بدیم.. !! اینکه دیگه گریه نداره!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتارا : بابا این پسر ها رو می شناسی که!! پهلوون پنبه ن !! با یه سرماخوردگی رو به قبله میشن!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسریع اضافه کرد: البته دور از جونش!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irالناز: حالا پاشید وسایل هامونو جمع کنیم زود بریم ببینیم چه خبره ؟؟!! پاشید..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو هرکدام پشت سر دیگری از جای بلند شدند به سمت اتاق ها رفتن!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر طول راه هر چه از عباس اقا پرسیدم اظهار بی اطلاعی کرد و گفت از دیروز از عمو و کیانوش خبری ندارد!! دم در خونه ی عموتندی از ماشین پیاده شدم و با تشکر و خداحافظی هول هولکی از عباس اقا به سمت ایفون دویدم! کوله ام را روی دوشم جا به جا کردم و منتظر ماندم!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر باز شد و به ساختمون خیره شدم! اکثر چراغ ها خاموش و فقط چراغ هال روشن بود ! سرم و بلند کردم و به اسمون نگاهي انداختم .... ابری و غبار گرفته بود.. دلم گرفت !! یه حس بدی به دلم چنگ مي انداخت .... نفسم سنگینی می کرد!! در ساختمون باز شد پروین خانم بالای پله ها ایستاد! با دیدنش به خودم اومدم و تندی حیاط و پله ها را دویدم!! نفس نفس زنان جلوش ایستادم . روشو ازم برگردوند و همانطور که جلو جلو می رفت با صدایی گرفته گفت : بیا تو مادر.. اونجا چرا وایستادی؟؟ خسته نباشی.. بیا تو..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاروم صداش زدم:پروین خانم؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه طرفم بر نگشت . ولی صدای فین فین کردنش و لرزش شانه هایش را دیدم! دستشو گرفتم و به طرف خودم برگرداندم.. چشمم روی چشمان سرخ و پف کرده ی اشکی اش ماسید! لرزش لبانش را که از بغض بود و می دیدم.. با صدایی که می لرزید پرسیدم : چی شده؟؟ تورا خدا راستشو بگید.. من دارم سکته می کنم..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتند تند با لبه روسری اشکانش را پاک کرد و گفت : نه قربونت برم.. خودتو نگران نکن.. حال کیانوش جان یه ذره خوب نبود که بردنش دکتر..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمانطور که به سمت مبل می رفت ادامه داد: فکر کنم سینه پهلو کرده.. چیزی نیست!! الانا دیگه پیداشون میشه.. من یکم دلم گرفته بود..غروب جمعه ای تلویزیون هم یه فیلم گذاشت غم عالم ریخت تو دلم!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو باز با لبه ی روسری اشکانش را پاک کرد..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمانطور بی صدا کنارش نشستم ! به نظرم یه چیزی این وسط سر جای خود نبود!! بعد از چند دقیقه سکوت گفتم: من یه زنگ به بابا بزنم! از ظهر خبری ازشون نیست .. فکر کنم خط ها خرابه.. اونا هم که منو فراموش کردن!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتا اومدم نیم خیز شم پروین خانم دستمو گرفتم و با نگرانی به چهره ام زل زد! چشمانش داشت پر از اشک می شد که منو در اغوشش گرفت و همانطور که به سرم بوسه می زد با هق هق گفت : الهی برای تو بمیرم.. و های های گریه کرد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irالهی برای من بمیرد؟؟؟؟ با تعجب سرم را از شانه اش بلند کردم و با تعجب گفتم:پروین خانم .. ؟؟! برای من.. ؟! چی شده؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبدون اینکه جوابی به من بده سرشو به طرفین تکان می داد و گریه می کرد!! قلبم تند تند می زد.. دست و پام یخ زده بود! سرم گیج می رفت.. فقط صدای ایفون و می شنیدم و پروین خانم که میرفت تا در را باز کنه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدل و روده ام پیچ می خورد..نفسم سنگینی می کرد.. دلم گواه بد می داد! در باز شد و عمو کیومرث در چارچوب در ظاهر شد !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیگر از ان روز هیچ چیز به روشنی یادم نیست ! عمو کیومرث داخل شد و پشت سر او کیانوش و سپهر ! عمو به کنارم امد و من و در اغوش گرفت.. گریه می کرد و چیزهایی می گفت که من درک نمی کردم ! پروین خانم لبه ی روسریش را جلوی صورت گرفته بود و پاندول وار خود را تکان می داد و هق هق می کرد.. کیانوش چشمانش قرمز بود و با بغض و نگرانی به من خیره بود .سپهر روی مبل نشسته بود و پاهای بلندش را بر روی میزانداخته و سرش را به دستش تکیه و به نقطه ی نا معلومی خیره بود... . بغضی گلویم را گرفته بود اما اشکی از چشمام نمی آمد.. نمی دونم چقدر گذ شت که عمه نسرین را دیدم که جلوی در نشسته بود بر صورتش چنگ می انداخت.. کسی تکانم می دادو ازم می خواست که گریه کنم.. !! گریه کنم؟؟ برای چی..؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمدام چهره ی مامان و بابا جلوی چشمانم بود.. دست تکان داد مهراد موقع رفتن.. توصیه و نگرانی های مامان..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخدایا.. این چه مصیبتی بود که بر سرم آمد؟؟ تمام ان مدت مثل تکه چوبی نشسته و به اطراف زل زده بودم! ذهنم خالی بود.. مدام صدايم می زدند و ازم می خواستند که گریه کنم.. کسی اب رویم پاشید.. اما من انگار با چشمان باز خوابم برده بود!! اقای دکتر(شوهر عمه ناهید) را دیدم که با سرنگی در دست به من نزدیک شد.. سوزشی در دستم حس کردم و دیگر هیچ!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir----------------------------------------------------------------------
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگیج و منگ در کنار دیگران ایستاده بودم و به جمعیتی که لا الله اله لاه گویان نزدیک می شدند چشم دوختم.. خاله مژگان خودش را داخل قبر انداخته بودو اجازه نمی داد خواهرش را دفن کنند!! عمه ها بر سرو صورت خود می زدند.. عمو کیومرث در گوشه ای در غم دومین برادر خود اشک می ریخت..کیانوش بالا سر مهراد ایستاده بودو برای کسی که مثل برادرش بود گریه می کرد.. مادر جون بعد از شنیدن خبر در بیمارستان بستری بود.. عده ای در شوک و ناباوری دور ایستاده بودند و نظاره گر مي كردند!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو من!! که هیچ درکی از اطراف نداشتم..!!فقط هر لحظه کسی به من نزدیک میشد و الفاظی مثل: غم اخرت باشه .. تسلیت میگم! .. بقای عمر شما باشه .. !.. حیف بود.. و..تکرار می کردند!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صدای خاله مژگان که می خواست روی خواهرش را باز کنند تا برای اخرین بار وداع کند به خود اومدم! برای اخرین بار ؟؟ یعنی دیگر نمی ديدمشون؟؟ کجا می خواستنن برن؟؟ بدون مـــــن .. ؟؟ مامان؟؟ بابا؟؟ شما که اینقدر بی رحم نبودید.. حالا من بدون شما چه کنم؟؟ کیو دارم؟؟ مامان.. مامان تورو خدا.. مهراد پاشو.. و سعی کردم بین جمعیت راهی باز کنم تا من هم برای اخرین بار ببینمشون..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو دستانی بودند که بازومو می کشیدند تا جلومو بگیرند.. بی توجه به انها سعی می کردم از بین افراد رد شم که دستی محکم از پشت من و گرفت ! برگشتم و دیدم پژمان با ظاهری ژولیده محکم بازومو گرفته و منو به عقب می کشه.. در این چند ساعت برای اولین بار به حرف اومدم ! اشکام نا خوداگاه بر روی گونه هام جاری شد: پژمان تو رو خدا.. ولم کن ! پسر عمه فقط یه لحظه... تو رو خدا.. می خوام ببینمشون.. فقط یه لحظه.. و خودمو خم کردم و سعی کردم بازومو از دستش جدا کنم . سعی کردم راهی به جلو باز کنم.. : میگم ولم کن.. بزار ببینمشون!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسپس داد زدم : مگه کری؟؟ میگم ولم کن.. مامااان.. احمق.. دستتو بکش! ولم کن.. می خوام ببینمشون.. و به سختی و با گریه خودمو به نزدیکی قبر رسوندم.. صداها بالا رفت: نزارید ببینه.. طاقت نمی یاره.. قابل شناسایی نیستن..!! در لحظه ای که خودمو خم کردم تا ببینمشون سینه ای جلوی روم قرار گرفت و دستی که چونمو گرفت و به زور می خواست رومو به جهت مخالف برگردونه..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداد زدم : نکن روانی.. ولم کن! بزار ببینمشون.. برای اخرین بار .. تو روخدا.. و صدای فریادم تو هق هقم گم شد.. و دستی که سرم را به سینه اش تکیه داد. در حالی که تقلا می کردم تا بتوانم ببینم " صدای گریه زاری و همهمه بالا گرفت و دستی که جلوی چشمانم را گرفت تا چیزی نبینم.. و مشت های من بود که بدن فرد سیاه پوش می خورد و او همانطور بی حر کت ایستاده بود..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-------------------------------------------------------------------------------
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمانم را که باز کردم تاریکی مطلق بود ! گیج به تاریکی زل زدم و اطراف را کاویدم! سرم سنگین بود.. گلوم می سوخت.. تنم کوفته بود.. چند دقیقه ای طول کشید تا چشمم به تاریکی عادت کنه.. با رخوت از رو تخت بلند شدم به سمت در رفتم ! در را قفل کردم و کلید را در تاریکی بر روی فرش پرت کردم! همانجا پشت در چمباته زدم و به فضای رو به روم خیره شدم!! دلم برای خانواده ام تنگ شده بود.. فکر اینکه دیگر نیستند عذابم میداد.. خودم را لعنت می کردم که چرا صبح که تماس گرفته بودند بیدار نبودم تا صدایشان را بشنوم. . . روی زمین به حالت سجده افتادم و باز گریه سر دادم..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم را که چرخاندم گردن و بدنم تیر کشید! اخی گفتم و سعی کردم بنشينم.. .. دیشب همانطور روی زمین خوابم برده بود.. یکی پی در پی به در می زد و اسمم را صدا می زد! بی توجه خودم را به تخت رساندم و خودم را روی ان رها کردم !! دستگیره ی در به شدت بالا و پایین شد.. غلتی زدم و پشت به در دراز کشیدم!! دلم برای خانوادم تنگ بود.. قرار ما فقط 4روز دوری بود.. نه بیشتر..!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامروز باید بیان.. اره!امروز میرسند.. میان! حتما ميان.. منتظر می مونم... اونا منو تنها نمی زارن. . !! و با این فکر لبخندی زدم و بالش و از زیر سر کشیدم روی گوشهایم گذاشتم تا صدای تقه هایی که به در میزدند اذیتم نکنه !!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-----------------------------------------------------------------------------
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیونه خواب و بیداری بودم ... معده ام می سوخت.. نزدیک 24 ساعت بود که چیزی نخورده بودم. اما میلی به غذا نداشتم! با شنیدن صدایی مثل برق گرفته ها سر جایم نشستم! دوباره خوب گوش دادم.. خودش بود! داشت صدایم میزد و قربان صدقه ام می رفت.. می خواست که در و باز کنم!! پشت در ایستادم و گوشم را به در چسباندم.. هنوز داشت صدایم می کرد.. دستم و به طرف دستگیره در بردم و در و کشیدم! اما باز نشد.. دوباره کشیدم .. باز نشد! با بغض گفتم : باز نمیشه..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-عزیز دلم!قربون اون صدای قشنگت.. الهی من بمیرم و نبینم تو اینجوری هستی! چرا عزیزم؟؟ در و باز کن مادر..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمانطور با بغض ادامه دادم : مادر جووون .. ! نمی دونم کلید کجاست.. نمی دونم کجا پرتش کردم.. مادر جوون! و شروع به گریه کردن!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-جون دلم!گریه نکن عزیزکم.. خوب نگاه کن.. حتما کلید همون طرفاست! به سختی کلید و پیدا کردمو در و باز کردم و خودم را در اغوشش انداختم ! محکم بغلم کرد و مرا به خودش فشرد و گریه سر داد! همانطور که در بغلش بودم میون گریه گفتم: دیدی مادر جون؟؟ دیدی چی شد؟؟ دیدی چطور تنها شدم؟؟ دیدی بدبخت شدم؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو سرم را به شانه اش تکیه دادم! او همانطور که گریه می کرد بر سرم دست کشید و گفت : گریه نکن قشنگم.. گریه نکن قربونت برم! خدا نکنه بدبخت بشی.. تا خدا هست تنها نیستی که.. !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپاشو عزیزم.. پاشو صورتتو یه اب بزن! از دیروز که تو رو اینطور دیدم نصفه جون شدم.. پاشو مادر.. خانواده تم راضی نیستن تو اینطور باشی! پاشو دخترم.. ..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه چشمان روشنش خیره شدم! ارامشی عمیقي را به ادم تزریق می کرد! نگاهش عین مامان بود..همان لبخند.. همان نگرانی در نگاه.. دوباره بغل کردمش و به اغوشش پناه بردم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه اصرار مادر جون چند قاشقی غذا خوردم ! خاله مژگان و دخترش بیتا مدام دورو برم می گشتند و سعی در دلداری دادنم داشتند!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعمه ناهید کنارم نشسته بود و هر چند دقیقه من و در اغوش می گرفت و به خود می چسباند و گریه سر می داد و با ادا اشاره دیگران که از او مي خواستند تاجلوی من رعایت کند " ساکت می شد ! ساکت گوشه ای نشسته بودم و گیج به رفت و امد ها نگاه می کردم .. گویا مراسمی در پیش داشتند ! پاشدم و خودم را به اتاق رساندم . روی تخت دراز کشید و در افکارم غرق بودم که در باز شد و احمد اقا وارد شد! لبخندی به رویم زد و لیوانی اب به همراه یک قرص به طرفم گرفت ! همانطور نگاهش کردم که گفت : بگیر دخترم.. یه ارامبخش ساده ست ! کمی ارومت می کنه.. با پوزخند قرص را از دستش گرفتم و به این فکر کردم که هیچ چیز نمی تواند اتش درونم را التیام بخشد ! قرص را به دهان انداختم و اب را لاجرعه سر کشیدم.. خود م و رو تخت رها کردم و چشمامو بستم تا جلوی اشکام و بگیرم.. صدای بسته شدن در امد..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir------------------------------------------------------------------------------
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای قران می یومد.. صدای گریه.. بوی حلوا.. بوی دود.. صدای جیغ! هر چه کردم نتوانستم چشمانم را باز کنم ! مقاومت نکردم و خودم و دوباره به دست خواب سپردم !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صدای جیک جیکی چشمانم و باز کردم.. نور چشمام و زد !! پلك هامو و چند بار باز و بسته کردم تا بتونم ببینم! گنجشکی بود که پشت شیشه نشسته بود و سرو صدا می کرد! بدنم کوفته بود.. چشمام می سوخت.. به سختي بلند شدم و از اتاق خارج شدم ! همه جا سکوت بود.. نگاهی به اطراف انداختم .. حتی نمی دونستم چه ساعتی از روزه !! یا حتی امروز چه روزیه؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه سمت دستشویی رفتم و خودم و تو اینه روشویی برانداز کردم ! چشمانم دو کاسه خون بود! موهايم اشفته دور صورتم ریخته بود! رنگم پریده بود ! تیشرت سرمعه ای تنم بود با شلوار جین که تو این 4-5 روز تعویضش نکرده بودم! دلم برای خودم سوخت.. اینکه اینقدر تنها و بیچاره شده بودم..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشیر آب و باز کردم و چند مشت آب به صورتم پاشیدم.. خم شدم و از کمد زیر روشویی مسواکي و که مخصوص خونه عمو بود برداشتم و مشغول مسواک زدن شدم.. دوباره به تصویرم تو آینه خیره شدم !! دیدی چه بدبخت شدی؟؟ حالا هر کی از راه برسه برات دل می سوزونه.. خم شدم و دهنمو قرقره کردم.. یه بار..دو بار.. سه بار..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره چند مشت آب به صورتم پاشیدم..جلوی موهام خیس شده بود اَزش آب می چکید.. .. یه صدایی تو مغزم بود.. یکی داشت باهام حرف می زد. یکی داشت صدام می زد.... صدا راحتم نمی زاشت.. یکسر باهام حرف می زد : احمق ! تقصیر خودته.. حقته.. خود کرده را تدبیر نیست.. خوش گذرانی تو به خونوادت ترجیح دادی! حقته.. بکش ! الان اونا همه با همند؛ تو اینجا تنها.. اگه باهاشون می رفتی الان تو هم باهاشون بودی.. چرا نیومدن سراغت؟؟ مگه قرارتون 4 روز نبود؟؟ هه .. ! حقته.. هر بلایی سرت بیاد حقته.. حقته... حقــــــته احمق!!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبلند داد زدم : اره.. حقمه.. حقمه.. تقصیر خودمه!! !!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو با مشت محكم به آینه روشویی که نصف دیوار را گرفته بود ضربه زدم! صدای رعب انگیز شکستن آینه با صدای داد و گریه ی من تو سکوت خونه پیچید !! لحظه ای نشد که عمه نسرین و سحر خواب آلود در چارچوب در ظاهر شدند و با دیدن دست خونیم و اینه ی خرد شده جیغی از ترس و وحشت کشیدند...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعمه نسرین جیغ می زدو دیگران را صدا می زد.. . : کیو؟؟ کیومرث ؟.. خاک بر سرم ! پژمان؟؟کیانوش؟؟ .. اخه این چه کاری بود كه كردي عمه؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخاله مژگان با دیدنم قلبش را گرفت و همانجا وسط راه روی زمین نشست.. ساناز دور ایستاده بود و گریه می کرد.. .. عمو با دیدنم لحظه ای مات ایستاد ! پژمان اولین نفری بود که دوید داخل و گفت : این چه کاری بود دیوانه..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتکه ای از آینه را برداشتم و همانجا روی بقیه خورده شیشه ها نشستم که باعث شد عمه اینا جمیعا جیغ دیگری بکشند !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اره!من دیوونم..چی کار به کار یه دیوونه داری؟؟بیای نزدیک خودمو می کشم ! راحتم بزار..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو با داد ادامه دادم: راحتم بزارید.. می خوام بمیرم..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدست راستم چندین زخم عمیق برداشته و همانطور ازش خون می رفت !!كف پاهايم زخم شده و ذوق ذوق می کرد! پژمان بار دیگر قدمی به جلو برداشت . داد زدم: کری مگه ؟ میگم راحتم بزار..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتیکه شیشه را بیشتر در دست فشردم که باعث شد ردی از خون از دست چپم سرازیر شود.. پژمان بار دیگر خواست حرکتی کنه که صدایی جدی و محکم اونو متوقف کرد : نمی شنوی مگه؟؟ بیا بیرون..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو ارومتر ادامه داد: مگه حالش و نمی بینی؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمانم چرخید و روی جفت چشم سیاه که با اخم روش و از پژمان گرفت و به من زل زد " متوقف شد! سپهر بود.. لحظه ای از اخمش ترسیدم... مثل باباها که بچه هاشون کار خطایی انجام می دهند نگاهم می کرد..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزیر لب زمزمه کردم : می خوام بمیرم. ! و قطره اشکی از چشمانم پایین چکید.. از خودم بدم امد.. اگه قصد خودکشی داشتم دیگر چرا معرکه گرفته بودم ! جراحت دست راستم عمیق بودو کف دستشویی پر از خون.. در یک لحظه دست چپم را بلند کردم و تیزی شیشه را بر محل تقریبی رگ اصلی گذاشتم و تا امدم فشار بدم عمو و سپهر و دیدم که به طرفم دویدند..دیگر دیر شده بود و من فرصت را از دست داده بودم.... عمو از پشت بازوهايم را محکم گرفت و از زمین بلندم کرد ! سپهر مقابلم ایستاد و هر یک از دستانم را محکم گرفته بود تا هیچ حرکت اضافه ای نکنم.. عمو مدام با فریاد ازم می خواست که شیشه را رها کنم و سپهر چنان به مچ دستم فشار میاورد تا شیشه را ول کنم که حس کردم صدای جابه جایی استخوانم را شنیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه زور و کشان کشان من و سوار ماشین کردن.. عمو و بیتا در دوطرفم نشستن! سپهر پشت فرمون نشست و سریع حرکت کرد..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبیتا دست راستم را داخل یک پلاستیک انداخت تا خون ریزی دستم پخش نشود.. عمو فقط با چشمان اشکیش نگاهم کرد و گفت : دختره ی احمق! و همانطور که گریه می کردم سرم را در اغوش گرفت.. ولی من فقط در فکر فرصت از دست رفته بودم..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir--------------------------------------------------------------
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا نوازش موهایم چشمانم را گشودم .. پژمان بود! با اخم سرم را از زیر دستش کنار کشیدم و گفتم: برو بیرون.. راحتم بزارو چشمام و بستم..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز اتاق خارج شد و در را بست ! از پنجره ی اتاق که رو به راهرو بود عمو کیومرث را دیدم که به دیوار تکیه داده بود داشت با بغل دستیش صحبت می کرد! به چهره اش دقیق شدم.. موهای طوسی "سفیدش ! ته ریش چند روزه اش!چشمان مهربانش ! قد بلندش.. هیکل پرش ! همه مرا یاد بابا می انداخت.. اخ که چقدر هر دویشان را دوست دارم.. !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهم را به فرد کناری اش دوختم ! سپهر بود که به دیوار تکیه داده بود و نگاهش به زمین بود و هرازچند گاهی سری به نشانه تایید تکان می داد! یک گرمکن مشکی که کنارش خط سفید داشت پایش بودبا یک تیشرت سفید که لکه های خون رویش مشخص بود!! موهای کوتاه براق مشکییش بر خلاف همیشه که ژل زده و اراسته بود"به طور نامرتب پخش بود.. ته ریش چند روزه ای روی صورتش نمایان بود که جذابیتی خاص به چهره اش می داد! در دل پوزخندی زدمو گفتم: جای یاسمن خالی.. ! پیش خودم فکر کردم حتما خوشحال و راضیه از مصیبتی که به سرمون اومده!انتقامش از خانواده ی ما گرفته شد!! حتما نتیجه آه هاي او بوده.. ! با کلافگی چرخیدم و پشت به پنجره دراز کشیدم ..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدقایقی نگذشت که بیتا و عمو وارد اتاق شدن ! بیتا کنارم ایستادو دست باند پیچی شده ام را در دستش گرفت و نوازش کرد! عمو بالا سرم ایستادو نگاهش را به من دوخت !! و من با لجبازی تمام نگاهم را به دیوار مقابل دوختم..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچرا درکم نمی کردند؟؟ چرا راحتم نمی گذاشتند؟؟ چرا متوجه نبودن که زندگی برایم تموم شده س و دیگر میلی به ادامه ي راه ندارم! من زندگیم را باخته بودم... .چطور می توانستم بدون خانواده ام زندگی کنم؟؟ سعی کردم با نفسی عمیق جلوی ریزش اشکام و بگیرم..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعمو همانطور که مستقیم نگاهم می کرد گفت : هیچ فکر نمی کردم اینقدر احمق و ضعیف باشی.. اصلا ازت انتظار نداشتم!! این چه بازییه تو این چند روز راه انداختی؟؟ می دونم....ناراحتی!! دلت داره اتیش میگیره.. ترسیدی! یا حتی شاید پشیمونی! ولی مصلحت خدا رو هم باید در نظر گرفت!! فکر می کنی واسه من راحته که شاهد از دست رفتن دومین برادرم باشم؟؟ یا مادرت که برام خواهر بود؟؟ مادر جون و می بینی؟؟ از یه طرف غم اونا.. ..از یه طرفم رفتار های تو داره اونو عذاب میده! حداقل به فکر اون پیر زن باش!! با خوکشی و خودزنی و غذا نخوردن که چیزی تغییر نمی کنه!! می کنه؟؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو چشم به من دوخت.. ..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی دید جوابی از من دریافت نمی کنه سری به تاسف تکان داد و از اتاق خارج شد! پژمان امد و از ساکی که دستش بود مانتو ام را خارج کرد و به دست بیتا داد! سپس سرش و پایین انداخت و از اتاق خارج شد.. بیتا کمکم کرد مانتوام را بپوشم و از تخت پایین بیام! در سکوت کامل باهاش همکاری کردم .. عمو کیومرث با کیسه ای دارو در دست دم اتاق ایستاده بود . یکی از پاهایم که خورده شیشه داخلش رفته بود درد می کرد و باعث بود کند تر حرکت کنم! با کمک بیتا و عمو به ماشین رسیدم!! پژمان پشت فرمان نشسته بود و با نگرانی و دلسوزی نگاهم می کرد!! نگاه بی هدف و سرگردانم و دور چرخاندم که ناگهان بیتا گفت : آقا سپهر رفت خونه!! خیلی خسته بود ! لباسشم که همه خونی شده بود.. بنده خدا این چند روز خیلی زحمت کشید!!دیشبم که تا دیروقت بیدار بود و به ما تو جمع کردن وسایل کمک میکرد.. ارومتر ادامه داد: صبحم که اونطوری بیدار شد!! سپس با لبخندی ادامه داد: پژمان خان هم زحمت کشید مانتو تو از خونه اورد.. ما که اینقدر هول بودیم اصلا فکر مانتوی تو نبودیم! و دوباره لبخندی زد.. بی توجه رویم را برگرداندم و سرم را به شیشه تکیه دادم . چشمانم و بستم و فکر کردم: به من چه که کی کجا رفت و چی کار کرد....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمه دورم جمع شده و هر کدام نظری می دادند ! مادر جون اصرار داشت که حتما همین الان باید به حمام بروم! و مشکل دستای بخیه خورده و باند پیچی ام بود که به گفته ی دکتر چند روزی نباید آب می خورد! هر کس نظری می داد و بعضی سعی داشتن مادر جون و منصرف کنند .. و من در سکوت به زمین خیره مانده بودم و منتظر اعلام نتیجه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرایم فرقی نداشت می خواهند چه کنند .. فقط می خواستم هر چه زودتر من و به حال خودم بگذارند ! عاقبت دو کیسه فریزر بزرگ آوردند و دستانم را داخل آن انداختند!مادر جون و پروین خانم به اصرار همراهم شدند و به داخل حمام امدند تا کمک حالم باشند! ولی من ترس را وضوحا در چشمانشان می دیدم که می ترسیدند باز فکری به سرم بزنه!عاقبت در سکوت کامل با آنها همکاری کردم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از حمام" خاله مژگان سینی غذا را به اتاقم آورد و باز به اصرار مادرجون "و قاشق های سر پری که عمه نسرین به طرفم می گرفت "اجبارا " کمی غذا خوردم! بعد از ناهار بود که کم کم از اطرافم پراکنده شدند و دورم را خلوت کردند! بیتا قرص های تجویز شده دکتر را با لیوانی اب به دستم داد.. چند دقیقه ای نگذشت که چشمانم سنگین شد و باز به عالم بی خبری رفتم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir--------------------------------------------------------------------------
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبر خلاف انتظار دیگران هر چه می گذشت حال روحی و جسمی ام رو به وخامت می گذاشت! لاغر و رنگ پریده شده بودم! شب ها در خواب گریه می کردم .. در بیداری ناخن هایم را می جویدم.. به ندرت کلمه ای صحبت می کردم .. و با تمام جلسات مشاوره ای که هفته ای دو بار مرتبا می رفتم بهبودی در وضعیتم پیدا نبود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعاقبت " یکی از روزهایی که از مشاوره امده و در تنهایی در اتاق " روی تخت دمر دراز کشیده بودم متوجه سرو صداهایی از پایین شدم!! باز صدای همهمه و گریه می امد!! برایم مهم نبود!! سعی کردم باز با مرور خاطراتم خودم را سرگرم کنم که صدای بلند عمو را شنیدم : غلط کرده!! چرت گفته.. مگه اینکه من مُرده باشم بزارم ببرنش! اصلا می بریمش یه دکتر دیگه! دکتر خوب که قحط نیست..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو صدای کیانوش که سعی می کرد با ارامش موضوع را تفهیم کند : خواهش می کنم منطقی فکر کنید.. این به نفعه خودشه! می بینید که.. تو این مدت وضعش هیچ تغییری نکرده ..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعمو وسط حرفش پرید و گفت : آره! تغییری نکرده چون دکترش دکتر نیست .. چون کارش و بلد نیست ..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکیانوش : این حرفو نزنید .. دکتر تدین یکی از بهترین روانپزشک هاست.. خودتونم می دونید ! خواهش می کنم احساسی فکر نکنید..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین طوری تحت نظره و خودشم ارامش بیشتری داره!! فقط واسه یه مدته.. حالش که بهتر شد دوباره بر میگرده خونه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir.. سکـــــــــوت ..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاحمد اقا : کیو ! حالا بیا فردا بریم حضوری یه بار دیگه با دکترش صحبت کنیم ! ما مسئولیت داریم .. باید تصمیمی رو بگیریم که به نفعش باشه..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمادر جون با گریه ميان حرف آمد و گفت : کاش می مُردم و این روزا رو نمی دیدم ..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو سکوتی که جمع را احاطه کرده بود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-----------------------------------------------------------------
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمی دونم چند روز گذشته بود ! از صبح همه با چشمان اشک آلود و دلسوزی نگاهم می کردند ! رو تخت نشسته و به عمه ناهید و پروین خانم که ساک کوچکی را جلوی در کمد گذاشته و درون آن را با لباس و وسایلم پر می کردند نگاه می کردم! ساناز شلوار جین طوسی ام با مانتو ی مشکی و شال مشکی را به دستم داد. بدون هیچ پرسشی بلند شدم و لباسم را تعویض کردم. رومو که برگرداندم دیدم همه در چارچوب در جمع شدند و نگاهم می کنند! عمه نسرین .. احمد اقا .... یاسمن .. سحر..پژمان.. کیانوش ! با کلافگی رومو برگردوندم و پشت به انها روی تخت نشستم! باز دلم خواب می خواست! قرص های روی میز به من چشمک میزدند تا چندتایی از انها را بالا بیاندازم و در عالم بی خبری غرق شوم!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعمو کیومرث پچ پچ کنان چیزی گفت که من متوجه نشدم!! لحظه ای بعد عمو رو به روم ایستاد و دستش را به طرفم دراز کرد : پاشو دخترم..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبدون انکه دستش و بگیرم بلند شدم و مقابلش ایستادم! نگاهش کردم.. به صورت اصلاح نکرده اش.. چشمان کلافه و نگرانش.. پیراهن تیره ای که به تن داشت! دستش را پشتم گذاشت و به طرف در هولم داد! پله ها را پایین امدم .. همه دورم را گرفتند! اول از همه مادرجون مرا به اغوش گرفت و همانطور که گریه می کرد چندین بار صورتمو بوسید . کنار گوشم گفت : ببخش من و مادر که نمی تونم باهات بیام.. من امروز بر میگردم خونه ی خودم! این قلبم دیگه اجازه نمیده تو این شهر بمونم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو هق هق کنان ادامه داد : چطور بمونم و جای خالی شما ها رو ببینم؟؟ و دوباره من و در اغوش گرفت ! بوی عطر میداد.. بوی گلاب! یه حس خنک ..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعمه ناهید من و که مثل یک چوب ایستاده بودم و بغل کرد و گریه کنان مرا با خودش پاندول وار تکان داد !! دیگر حوصلم داشت سر می رفت.. بعد از عمه نسرین "احمد اقا پدرانه سرم را در اغوش گرفت و بوسید و گفت که به دیدنم خواهد امد ! ساناز و سحر و یاسمن هر کدام جلو امده و صورتم را بوسیدند!پژمان دستش را جلو اورد و دست مرا بلند کرد و در دستانش گذاشت و لبخندی زد! پروین خانم تند تند یاداور می شد که هر چه احتیاج داشتم زنگ بزنم و به او بگم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعمو دستم را گرفت و با نگاهی به جمع گفت بریم .. !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپژمان به حرف اومد: من می رسونمتون..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکیومرث: زحمت نکش دایی.. سپهر اومده! بیرون منتظره .... اونجا هم که اصلا نیازی به همراه نیست! گفتن هر چه دورش خلوت تر باشه بهتره..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپژمان دیگر حرفی نزد و گوشه ای ایستاد! سوار ماشین شدم . عمو هم در صندلی جلو نشست و یهو گفت : یه لحظه صبر کن ! یه چیز یادم رفت .. و بلافاصله دوباره پیاده شد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمانطور صاف نشستم و به بیرون از شیشه زل زدم.. سرم سنگین بود و درد می کرد.. بوی عطری به مشامم می رسید که کلافه ام کرده بود ! این عطر برایم اشنا بود.. تمام فضای ماشین را پر کرده بود .. آه! این عطر را مهراد همیشه استفاده می کرد.. با یاداوری مهراد و اینکه الان چقدر ازم دوره بغض گلویم را گرفت و چشمانم رفت تا لبریز شوند ..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نگفتم سلام چون می دونستم جواب نمیدی .. !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صدایش تکانی خوردم و به خودم اومدم! نگاهم ناخوداگاه چرخید و بر رویش متوقف شد! پیراهن راه راه سفید و مشکی پوشیده بود.. زانوانش که کنار فرمون بودن نشان میداد که شلوار جین مشکی نیز به پا دارد ! اصلاح کرده بود و موهای تازه ژل خورده اش را به سمت بالا شانه زده بود.. عینک افتابی اي که به چشمانش زده بود اعصابم را خورد می کرد ..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبدون انکه جوابی بدم سرم را چرخاندم و باز بی هدف به بیرون زل زدم.. تازه دلیل رژ پررنگی که یاسمن بر لبانش زده بود برایم روشن شد! پس قرار بود یار را ببیند ..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعمو برگشت و بر سرجایش جای گرفت و گفت : بریم ..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir------------------------------------------------------------------------
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا کمک پرستاری که سعی می کرد خیلی خوش برخورد و مهربان به نظر بیاد لباسام و عوض کردم و لباس ابی سفید ی که به دستم داد و تنم کردم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپرستار : چه موهای قشنگی داری! اجازه میدی ببافمشون؟؟ اینطوری فکر کنم خودتم راحت تری !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو منتظر جواب به صورتم زل زد !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمانطور سر به زیر نشستم و به انگشتانم زل زدم! وقتی که از جواب دادن من نا امید شد دوباره لبخندی بر لب انداخت و گفت : پس با اجازه !!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو مشغول بافت موهایم شد.. موهایم را دودسته کرد و هر کدام را در طرفی از صورتم بافت!جلوی موهایم که کوتاه بلند بودن روی صورتم پخش بود .. . پس از اتمام کارش بلافاصله روی تخت دراز کشیدم و پتو و رو سرم کشیدم !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خسته شدی؟؟ باشه عزیزم.. میرم تا استراحت کنی! پس تا ظهر .. .. و صدای بسته شدن در!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدقایقی نگذشته بود که در دوباره باز شد..همانطور بی حرکت زیر پتو ماندم .. ناگهان دستی پتو و از روم کنار زد .. دیر شده بود و عمو چشمان بازم را دید .. با دیدنم در ان وضعیت خنده ی پر رنگی کرد و دستی به موهایم کشید .. پس از لحظه ای خم شد و موهایم را بوسید و با بغض اروم گفت : من و ببخش عمو! مجبور بودم.. اینطوری برای خودت بهتره.. هر روز بهت سر می زنم !!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبار دیگر صورتم و بوسید و به طرف در رفت ! با رفتنش چیزی در دلم فرو ریخت .. احساس ترس و بی پناهی کردم.. حالا اینجا چه می کردم؟؟ چه بلایی سرم می اومد؟؟ .. عمو بدون انکه دوباره نگاهی به پشت سرش بیاندازد رفت و در را بست.. روی تخت نشستم و به در بسته زل زدم .. سنگینی نگاهی را حس کردم ! نگاه سپهر بود که از پنجره ی کوچکی که بر روی در بود نگاهم می کرد !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلحظه ای هر دو بهم زل زدیم .. او نگاهش را به سر تا پایم دوخت و دوباره روی چشمانم فرود امد! لبخندی نامحسوس بر لبانش ظاهر بود ! در حالی که سعی می کرد جمع و جورش کند ! همانطور خيره نگاهش كردم.. بلافاصله راهش را کج کرد و رفت ! .. رفت !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه یکباره وجودم اتش گرفت ! لبخند مي زد؟؟ مي خندید؟؟ به چی چیزی خندید؟؟کجای حال و روزم خنده دار بود؟؟؟ به بدبختیم؟؟ به بی کسیم؟؟ به اینکه انتقامش از ما گرفته شد بود..؟؟! پیش خودم گفتم: حتما تو دلش جشنه که ما رو اینطور شکست خورده و سردرگم میبینه!! اصلا شاید از دعاهای اون باشه که این بلا سر من اومد.. .. ولی اخه مامان و بابا که همیشه دوستش داشتند..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبغضم را قورت دادم.. . ! لعنت به من ! لعنت به اون.. و سرم را به شدت روی بالش انداختم..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irغلتی در تخت زدم و با تنبلی چشمانم را گشودم .. چند لحظه طول کشید تا چشمم به نوری که داخل اتاق تابیده بود عادت کند.. چشمم را کمی چرخاندم تا بتوانم ساعتی را که روی دیوار نزدیک به سقف نصب شده بود ببینم ! ساعت 11:15 صبح را نشان می داد! چشمم را به حفاظی که پشت شیشه ی پنجره نصب شده بود دوختم و با خودم زمزمه کردم : دیگه چه فرقی می کنه چه ساعتی از روز باشه یا کجا باشم ؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از دقایقی با رخوت و سستی از تخت بلند شدم و به سمت پنجره رفتم و با حرص پرده را کشیدم تا جلوی نوری را که به داخل تابیده بود را بگیرم! سپس به دیوار تکیه داد و به نقطه نا معلومی خیره شدم!هنوز خودم را مقصر می دانستم و بر این باور بودم که اگر از خوش گذرانیم دست می کشیدم و با انها همراه می شدم " حال همه با هم بودیم و من اینجا تک و تنها نمی ماندم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره بغضی راه نفسم را گرفت و پاهایم تحمل وزنم را نگه نداشتند....
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسـُـر خوردم و زیر پنجره روی زمین چمباته زدم و پاهایم را در اغوش گرفتم .. سرم را به زانویم تکیه دادم و به یاد ان روز باز گریه سر دادم !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir--------------------------------------------------------------------------------------------------
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیک ماهی از بستری شدنم می گذشت! با مشاوره و صحبت های دکتر تدین حالم کمی بهتر شده بود.. فقط کمی..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر باز شد و صدای پرستار مهربان را شنیدم : اجازه بدید نگاه کنم.. باید بیدار شده باشه ! و دست برد و چراغ را روشن کرد..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای متعجب پرستار راشنیدم : عه.. ؟!! تو تختش نیست که..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو صدای گام های شتاب زده ای به دنبالش ..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپرستار کمی جلوتر امد و با دیدنم که زیر پنجره نشسته و سرم و به زانو هام تكيه داده بودم لبخند تلخی زد و گفت : اینجاست اقای یزدانی! نگران نشید..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو بلند تر و رو به من ادامه داد: اِاِاِ.. اونجا چرا نشستی خوشگل خانم؟ پاشو.. پاشو ببین کی اومده! یه خبر خیلی خوب هم برات دارند.. پاشو دیگه !!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم را بلند کردم و چشمم به عمو کیومرث وکیانوش که دسته گلی به همراه یک جعبه شیرینی در دست داشت افتاد!! پیش خود فکر کردم حتما می خواد بره خواستگاری... . لبخند کوچکی به خاطر دل عمو زدم و از روی زمین برخاستم..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز روزی که با پرستارها دعوا گرفته بودم و گفتم که دیگر این لباس های بد فرم و نمی پوشم. دکتر اجازه داد که لباس های خودم را بپوشم.. چون یکی از اسایشگاه های خصوصی بود زیاد سخت نمی گرفتن.. مخصوصا که بحث و جدل با من بی فایده بود و این را دکتر خوب می دانست.. ! شلوار برمودای ابی به پا داشتم و یک تی شرت تقریبا گشاد مشکی که جلویش طرح های سفید داشت! رو سری هم که رو سرم بند نمی شد.. بادست موهای پریشانم را مهار کردم و یه طرف ریختم . یه ور روی تخت نشستم و به عمو و کیانوش چشم دوختم !!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعمو کنارم نشست و حالم را پرسید.. کیانوش خندان نگاهم می کرد و گل را داشت در گلدان پلاستیکی روی میز جا می داد! در جواب عمو اروم فقط یک کلمه گفتم: خوبم.. و به دستانم خیره شدم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکیانوش : اخماتو باز کن.. یه خبر خوب برات دارم!! اگه گفتی..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمانطور ارام نگاهش کردم و هیچ عکس العملی نشان ندادم..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- کیانوش : یه ذره فکر کن! یعنی هیچ حدسی نمی تونی بزنی؟؟ نتیجه ی یکی از تلاش های خوبه خودته... هوم؟؟ نفهمیدی هنوز؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهم بین عمو و کیانوش چرخید..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکیانوش خندان كفت : خانوم نابغه.. شما با یک رتبه ی بسیار عالی کنکور مجاز شدید و هر چه زودتر باید انتخاب رشته کنید. یادت نبود نه؟؟ پریشب اخبار اعلام کرد نتیجه اومده .. من و سپهر هم با اجازه شما مدارکتون و برداشتیم و رفتیم سایت چک کردیم!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسپهر؟!یا شنیدن اسمش حس کرد باز عصبی شدم! برخورد دو هفته پیش را به یاد آوردم.. هنوزم از کارم پشیمان نبودم!وقتی که سپهر به همراه دیگران به ملاقاتم امده بود با دیدن لبخند کذایی اش کنترلم را از دست دادم! جلوی همه سرش داد کشیدم و او را از اتاق بیرون کردم.. به او گفتم که از او متنفرم و حالم از او بهم می خورد! گفتم که میدانم هر چه به سرم امده از دعاها و آه های او بوده.. گفتم که میدانم اوحالا در دل خوشحال است و لازم نیست که دیگر نقش بازی کند.. .. و سپهر که گیج و سردرگم من را نگاه می کرد و بی هیچ حرفی اتاق را ترک کرد.. !
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صدای کیانوش و دست عمو که بر روی پایم قرار گرفت به خود امد .. ..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکیانوش: حالا انتخاب اولت چيه؟؟ چه رشته اي مي خواي بزني؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشانه ای بالا انداختم و به پایم که ان را تکان می دادم خیره شدم . در این فکر بودم که چطور به آنان بگویم که دیگر قصد ادامه تحصیل نداردم و از قبولیم ذره ای خوشحال نشده ام.. ..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر اتاق باز شد و عده ای با هیاهو وارد شدند! خاله مژگان و بیتا .. عمه نسرین و سحر و پژمان . خاله مژگان صورتم را بوسید وبهم تبریک گفت و یاداور شد که با اینکه خانه است ولی تمام حواسش پیش من است و با شنیدن خبر قبولی ام هم بلافاصله حرکت کرده و به دیدنم امده و رو به جمع ادامه داد: خدا میدونه که درست مثل روزی که خبر قبولی بیتا را شنیدم خوشحال شدم .. .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعمه و پژمان و سحر هم به نوبه ی خود تبریک گفتند! عمو رو به جمع پرسید: راستی.. یاسمن کنکور و چی کار کرد؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپژمان : رتبه اش که زیاد جالب نبود .. ولی مجاز شد! و با پوزخند ادامه داد : البته با درسی که اون خوند همینم کلیه.. حالا خودش میاد ازش بپرسید!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکیانوش: اومده؟؟ پس کجاست ؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپژمان: همین وراست..فکرکنم بیرونه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعمه و خاله مژگان مشغول صحبت در مورد مسائل پیرامون شدند! عمو از کارو بار بازار از پژمان پرسید و او جواب گفت .. سحر از پنجره بیرون را تماشا می کرد و من ! حواسم و گوشم به راهرو بود که یاسمن با چه کسی انطور با ناز و خندان صحبت می کند؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپس از لحظاتی یاسمن خندان وارد شد. بوسه ای به گونه ام زد و از گردن عمو اویزان شد ! سپس سلام و علیکی کرد و گوشه ای ایستاد ..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکیانوش با خنده: یاسمن خانوم!به شما هم تبریک میگیم بابت قبولیتون..
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیاسمن خندان گفت : وااااای...مرسی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعمو:حالا چه رشته ای دوست داری؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیاسمن با ناز : وااااای دایی ! هنوز نمی دونم .. اتفاقا همین الان داشتم به سپهر می گفتم ! خیلی سردرگمم.. نمی دونم چه تصمیمی بگیرم.. شایدم یه سال دیگه موندم !! دلیار تو چی ؟؟؟ چه رشته ای می زنی ؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir