رمان شاهین سرخ به قلم فاطمه تاجیک
داستان در مورد نفوذ به یکی از باندهای بزرگ قاچاق مواد مخدر در ایران است. باندی با ریاست شخصی خبره به نام شاهین خسروی. این گروه هفت سال است که در حال فعالیت است. برای مختل کردن فعالیت باند، دو تن از بهترین افراد دایره نیروهای مبارزه با مواد مخدر به داخل باند نفوذ کرده و...
تخمین مدت زمان مطالعه : ۵ ساعت و ۴۴ دقیقه
ژانر: #جنایی #پلیسی #عاشقانه
خلاصه:
داستان در مورد نفوذ به یکی از باندهای بزرگ قاچاق مواد مخدر در ایران است. باندی با ریاست شخصی خبره به نام شاهین خسروی. این گروه هفت سال است که در حال فعالیت است. برای مختل کردن فعالیت باند، دو تن از بهترین افراد دایره نیروهای مبارزه با مواد مخدر به داخل باند نفوذ کرده و...
سرهنگ کریمی: سلام دوستان، ضمن عرض خسته نباشد، میخوام در مورد پروندهای حرف بزنم که حدودا هفت ساله داره انواع مواد مخدر رو قاچاق میکنه. رییس این گروه خیلی خبرهست و شخصیه به نام شاهین خسروی، حدود سی و یک سال سن داره. در عین اینکه خیلی سن نداره ولی خیلی خیلی باهوشه. چندین بار خواستیم وارد این گروه بشیم؛ ولی هنوز نتونستیم شخصی رو بفرستیم که شناسایی نشه. حتی نزدیک بوده سه نفر از افراد ما توی این پرونده به خاطر شناسایی شدن، کشته بشن...
کمی مکث کرد. همه داشتن به جناب سرهنگ نگاه میکردن. جناب سرهنگ که سرش پایین بود سرش رو بالا آورد و گفت:
- به جز یک نفر!
همه کنجکاوانه بهش نگاه میکردن. ادامه داد:
- فقط یک نفر از گروه ما تونسته توی این گروه ثابت بمونه. یکی از بهترین نیروهای ما. شاید باورتون نشه این گروه هفت ساله مشغوله؛ ولی اون ده ساله که باهاشون داره کارمیکنه؛ یعنی قبل از ایجاد باندشون.
سرگرد احمدی: خب اون فرد کیه جناب سرهنگ؟ ما هم میشناسیمشون؟
جناب سرهنگ: خیر هیچ کس ایشون رو نمیشناسه و درحال حاضر هیچ کس نباید ایشون رو بشناسه!
سرهنگ احمدی: یعنی چی؟ یعنی ما نمیتونیم بفهمیم ایشون کی هستن؟
جناب سرهنگ: خیر، برای امنیت بیشتر حتی نیروهای خودمون هم نباید ایشون رو بشناسن.
کسی دیگه حرفی نزد، همه داشتن فکر میکردن. به بقیه نگاه کردم. دوازده نفر از بهترین افراد توی دایره مبارزه با مواد مخدر، دور یه میز مستطیلی شکل بزرگ نشسته بودیم. مطمئنا همه دارن به کسی فکرمیکنن که تونسته ده سال با همچین گروهی کارکنه. واقعا ده سال زمان کمی نیست! مطمئنا طرف خیلی خبره و باهوش بوده که تونسته ده سال تو این گروه بمونه و لو نره.
جناب سرهنگ: گوش کنید دوستان. ما الان باید یک نفر رو انتخاب کنیم و بفرستیم داخل این گروه تا فعالیت داشته باشه. همونطورکه میدونید این گروه خیلی قویه و نفوذ به اون کار هر کسی نیست. میدونم برای همهتون سخته و هر کسی که بره داخل این گروه امنیت جانی نداره؛ البته ما پلیسها هیچوقت امنیت جانی نداریم و همیشه باید هوشیارباشیم؛ ولی خب رفتن داخل این گروه یعنی رفتن توی دهن شیر.
یعنی چه کسی رومیخواست بفرسته داخل گروه ؟! همهی افراد به هم نگاه میکردن و آخرین نگاهمون حوالهی چشمهای جناب سرهنگ بود. همه منتظر بودن که ببینن اسم چه کسی از دهن جناب سرهنگ بیرون میاد. نمیشه گفت کسی دلهره و اضطراب نداشت؛ ولی ما زاده این کار بودیم و بایدآمادگی این رو داشته باشیم.
جناب سرهنگ: کسی که باید از دایره ما بره داخل باند خسروی جناب سرگرد...
مکث کرد. یه دلشورهای بهم دست داد. اکثر بچههای اون جمع سرگرد بودن؛ ولی من خیلی اضطراب دارم یعنی منم؟ با دستم چادرم رو چنگ زدم. چشمم به دهن جناب سرهنگ بود مثل بقیه. مطمئنا همه مثل من بودن.
جناب سرهنگ سرش رو بالا آورد و اولین نگاهش رو حوالهی چشمهای من کرد.
جناب سرهنگ: سرگرد زمانی.
نفسم رو آروم دادم بیرون. مشتم که چادرم رو مچاله کرده بود باز کردم و آروم آب دهنم رو قورت دادم. نگاه همه به من بود. یعنی من باید میرفتم داخل اون باند! از این موضوع اصلا نمیترسیدم.
من عاشق هیجان و ماجراجوییام؛ اما دلشورهام برای چیه! به چهرهی تک تک بچهها نگاه کردم و درآخر نگاهم جلب جناب سرهنگ شد با لبخندگفتم:
- من آمادهی انجام هرکاری هستم جناب سرهنگ.
سرهنگ هم بهم لبخند زد و گفت:
- خدا رو شکر میکنم افرادی که داخل دایرهی ما هستن همه شجاع و قویان. از جانب شما خیالم راحته، میدونم از پسش برمیاید. گر چه کار آسونی نیست؛ ولی خب ده ساله توسط بهترین فرد گروهمون، گرههای بسته شده از این باند داره برامون کم کم باز میشه و شما شخصی هستید که باید به کمک همون فرد، بقیه گرهها و آخرین گرهها رو بازش کنید.
بیصبرانه دوست داشتم اون فرد رو ببینم. یعنی من باید به کمک چه کسی روی این پرونده به این بزرگی کار کنم! خوشحال بودم که جناب سرهنگ من رو انتخاب کرده بود.
جناب سرهنگ: بسیارخب دوستان، میتونید برید و به کارتون برسید. به زودی باید به صورت پشت پرده با توجه به اطلاعاتی که روزانه از دو نفرداخل باند میگیریم، به بسته شدن این پرونده کمک کنیم.
کم کم افراد بلند شدن که برن. نشستم تا با جناب سرهنگ حرف بزنم. وقتی همهی بچهها رفتن جناب سرهنگ به من نگاه کرد و گفت:
- خب سرهنگ زمانی شما باید به زودی کارتون رو توی باند شروع کنید، خیلی زود.
- بله. فقط من از کِی باید کارم رو انجام بدم؟ منظورم اینه که...
پرید وسط حرفم و گفت:
- امروز سهشنبه هست، شما تا پنجشنبه نهایتا باید به گروه ملحق بشید.
- چه طوری باید وارد باند بشم؟ فکری دارید؟
- ببینید جناب سرگرد، ما به کمک اون فردی که داخل باند داریم تمام کارهای اولیه رو انجام دادیم. فقط مونده رفتن شما به باند. وقتی که شما میرید و اونجا عضو میشید، نقش کسی رو بازی میکنید که خودش باید جزو روئسای اصلیه باند برای انتقال مواد و تجهیزات باشه. از اونجایی که شما تایید شدهی دایره هستید و تواناییهای لازم رو برای انجام این پرونده دارید انتخاب شدید.
- جناب سرهنگ اون فردی که از دایره ما داخل باند داره کار میکنه چه نقشی داره؟
- متاسفانه شما در طول مدت انجام پرونده هیچوقت نمیتونید ایشون رو ببینید.
- یعنی چی؟ متوجه نمیشم!
- یعنی اینکه ایشون مبهم میمونه تا انتهای پرونده.
- پس...پس من چه طوری باید با ایشون ارتباط برقرار کنم و به کمکشون کارها رو انجام بدم؟
- ما ترتیب اونها رو دادیم، شما هرحرفی رو که میخواستید به ایشون بگید یا موضوعی رو باهاشون در جریان بذارید یا سایر کارها، به کمک گوشی که ما بهتون میدیم و این گوشی باید همیشه مخفی بمونه، فقط به صورت پیامکی باهاشون ارتباط برقرار میکنید.
- خب چرا من نباید ایشون رو ملاقات کنم؟
- همونطور که گفتم ایشون باید تا انتهای پرونده مخفی بمونن. شما هم تحت هیچ شرایطی نمیتونید اون رو ببینید و هیچوقت تلاش نکنید تا ببینیدش. متوجه شدید؟
- بله متوجه شدم.خب من الان پنجشنبه چه طوری باید برم؟
- همهی کارها انجام شده. شما باید برید جایی که ما میگیم و اونها میان دنبالتون. شما رو میبرن منزل رییس گروه؛ یعنی مستقیم وارد بازی میشید، برای همین خیلی باید حواستون جمع باشه. کوچیکترین اشتباه ممکنه باعث لو رفتنتون بشه. ما مدارکی تهیه کردیم و اون رو بهتون میدیم که دقیقا همین مدارک میره زیر نظر رییس گروه. با اونا ما شما رو تبدیل میکنیم به شخصی که سالهاست کارش انجام قاچاق و تهیه مواد مخدره. و نشون میده که مثلا شما خودتون مدتهاست که دارید مواد قاچاق میکنید به کشورهای دیگه و تنها دلیل رفتنتون به داخل، گروه پیشرفت و گسترده شدن دایره قاچاق به نفع باند خسرویه، متوجه میشید؟
- بله کاملا.
- و نکته دیگه، شما معلوم نیست که کی دیگه بتونید از گروه بیرون بیاید؛ یعنی نمیتونید حتی خانوادهتون رو ببینید و باهاشون کوچکترین تماس رو داشته باشید؛ چون مطمئنا چک میشید و تحت نظرید. پس هیچوقت سعی نکنید به هیچ طریقی با کسی رابطه برقرار کنید.
چی؟ یعنی من معلوم نیست که کی خانوادهم رو ببینم. وای غیر ممکنه!
- ولی آخه...
- میدونم کار آسونی نیست؛ ولی حتی کسی که از ما داخل گروه رفته عین این ده سال رو خانوادهش رو ندیده. با این که کاملا تایید شدهی رییس گروهه و مورد اطمینانش هم هست؛ ولی حتی یکبار هم هیچ تماسی با هیچ کسی جز ما نداشته.
این خیلی سخته! اون ده ساله هیچکس از خانواده، دوستان و اقوامش رو ندیده؛ یعنی من هم باید تا ده سال هیچ کس رونبینم! شاید هم بیشتر! وای خدایا، این خیلی بده خیلی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صدای جناب سرهنگ به خودم اومدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجناب سرهنگ: ببینید سرگرد زمانی، من کاملا شما رو درک میکنم؛ ولی کاریه که باید بشه، بودن یک نفر از ما داخل باند کمک کمیه. مطمئنا اگر شما هم به اون فرد بپیوندید، خیلی زودتر از وقتی که فکرش رو میکنید کارشون رو یکسره میکنیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهیچ کاری نمیتونستم بکنم، فقط سرم رو تکون دادم. آروم گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- کاش اینقدر زود نمیرفتم داخل گروهشون. من برای بودن با خانوادهم فقط یک روز وقت دارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرهنگ چیزی نگفت. کمی که گذشت بلند شدم و رو بهش گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- جناب سرهنگ، من هر کاری که از دستم بربیاد انجام میدم، قول میدم از جونم براش مایه بذارم. امیدوارم به روند حل پرونده کمک کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجناب سرهنگ هم بلند شد و مقابلم ایستاد، لبخند زد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- موفق باشید جناب سرگرد. من مطمئنم با رفتن شما به گروه خسروی خیلی زود پرونده بسته میشه. ما تمام کارها رو انجام میدیم. شما میتونید برید منزل و مسئله رو باهاشون در جریان بگذارید. فقط بهشون گوشزد کنید که هیچ کس نباید از رفتن شما به داخل گروه چیزی بفهمه، هیچکس. میتونن بگم شما برای پروندهای به خارج از کشور منتقل شدید و معلوم نیست که کی بیاید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحرفش رو تاکید کردم و با انجام احترام و گفتن با اجازه از اتاق خارج شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرفتم داخل اتاقم. فقط یک روز باید با بهترین آدمای زندگیم باشم، فقط یک روز.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوسایلم رو مرتب کردم. بلند شدم چادرم رو مرتب کردم و ازاتاق بیرون رفتم. با همکارهایی که دیدم خداحافظی کردم، تک تکشون برام آرزوی موفقیت کردن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدلم شور میزد. حالا چه طوری با خانوادهم در جریان بذارم! سختترین کار همینجاست. چه طوری ازشون دل بکنم برم؟! وای خدا کمکم کن. مسیر اداره تا خونه رو با تاکسی طی کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از اینکه کرایه روحساب کردم از ماشین پیاده شدم. یه نگاه به خونه انداختم. چطوری از این خونه که همهش خاطرهست دل بکنم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزنگ در رو زدم. صدای قشنگ خواهر کوچیکم پیچید توی آیفون:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- سلام آبجی الهه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآخه چه شکلی میتونم از عزیزهای زندگیم دست بکشم و برم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صدای باز شدن ناگهانی در، تکونی خوردم. در رو باز کردم و رفتم داخل حیاط. به سرتاسرش نگاه کردم، یعنی من تا چند وقت نمیتونم دیگه اینجا قدم بزنم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irالناز: آبجی چرا وایسادی؟ بیا تو دیگه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم رو چرخوندم، به چهرهی الناز، تنها خواهرم نگاه کردم. بهش لبخند زدم. از پلهها بالا رفتم. کفشهام رو درآوردم و رفتم داخل. الناز بغلم کردم، دستهام رو دورش حلقه و محکم بغلش کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- سلام عزیز دلم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irالناز: آبجی له شدم! چیکار میکنی؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخندهم گرفت. باید محکمترفشارش بدم، معلوم نیس دیگه کِی طعم این آغوش رو بچشم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستهام رو از دورش باز کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تنهایی مگه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نه، مامان و بابا دارن تلویزیون میبینن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستش روگرفتم و وارد پذیرایی شدیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- سلام عرض شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان: سلام مادر جون، خسته نباشی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابا: سلام جناب سرگرد بابا، چه طوری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهشون لبخند زدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خوبم بابا شما چه طورین؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدو تاشون با هم گفتن خدا رو شکر.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- من لباسام روعوض کنم میام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان: برو تا میای یه چایی برات بریزم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- دستتون درد نکنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرفتم توی اتاقم، در رو بستم و بهش تکیه دادم. اشک تو چشمهام جمع شده بود، آخه چه شکلی برم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخدایا خودت کمکم کن. خودت بهم صبر وتحمل بده. لباسام روعوض کردم. اصلا وقت نیست باید کم کم قضیه رو بهشون بگم. مامان که مطمئنا بدخلقی میکنه. تنها امیدم به باباست که بازنشستهی همین کاره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irازاتاق رفتم بیرون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان: بیا دخترم، چاییت رو بخور تا سرد نشده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکنارش نشستم وتشکرکردم. باید زودتر بگم؛ اما چطوری؟ سرم پایین بود، باانگشتهام بازی بازی میکردم. چیکارکنم خدا؟ ساکت بودم وبا افکارم دست و پنجه نرم میکردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابا: چیزی شده الهه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نه، یعنی چه جوری بگم؟ راستش...من...اوم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- راحت باش بابا، حرفت رو بزن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- من، من باید برم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا گفتن این حرف، نفسم رو فوت کردم. چه سخته حرف زدن در مورد یه همچین موضوعی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان: بری؟ کجا بری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- امروز توی اداره گفتن که منتقل شدم به جایی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان که واکنشش رو میدونستم. خودش رو ول داد روی مبل و وا رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان: کجا...کجا منتقل شدی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- یه جایی که...یه جایی که اگه برم دیگه نمیتونم ببینمتون تا وقتش برسه. یعنی چه جوری بگم آخه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابا: الهه بابا چرا لقمه لقمه حرف میزنی؟ خب درست حرفت رو بزن ببینم کجا منتقل شدی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ببین بابا تو خودت خیلی بیشتر از من توی این حرفه کارکردی درسته؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابا سرش رو تکون داد، ادامه حرفم رو گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- امروز من برای انجام پروندهای منتقل میشم به جایی که هنوز نمیدونم کجاست! یه جایی که تا وقتی پرونده حل نشه من هیچوقت نمیتونم ببینمتون؛ یعنی ممکنه این پرونده یک سال... دوسال... سه سال... ده سال یا حتی بیشتر یا کمتر طول بکشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان: یعنی چی؟ مگه میشه؟ لازم نکرده بری، بابات آشنا زیادداره میگه یکی دیگه رو جات بفرستن. مگه الکیه بری و ده سال دیگه بیای بدون اینکه یه بار هم ما رو ببینی؟! اصلا امکانش نیست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ببین مامانجان، میدونم سخته، به خدا برای من هم سخته، میدونم کار آسونی نیست؛ ولی چارهای ندارم. کاریه که باید بشه من انتخاب شدهی این پروندهام. من هم باید برم، هیچ راهی نیست. بابا شما یه چیزی بگید!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابا ساکت بود، داشت فکر میکرد. برای همه سخت بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irالناز: آبجی یعنی میخوای از اینجا بری تا ده سال دیگه هم نمیای؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irناراحت بود، بغض داشت، مثل من. رفتم کنارش نشستم و بغلم کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آره عزیزم، من باید برم؛ ولی نه تا ده سال دیگه، مطمئنم کمتراز ده سال طول میکشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابا: کی باید بری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان: چی چیو کی باید بره؟ نباید بره. آقا صابر شما که کم برو بیا نداری تو اداره، خب یکی دیگه رو بفرستن نبا...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابا پرید تو حرف مامان و بهش گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نمیشه خانوم نمیشه. وقتی انتخاب شده یعنی نمیشه هیچ کاریش کرد، باید بره. توکل به خدا انشالله صحیح و سالم خیلی زود برمیگرده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره رو کرد به من وگفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- کی میری بابا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- پنجشنبه باید برم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان: چی؟ یعنی تو پس فردا میری و خدا میدونه کی بیای؟! وای خدا چه خاکیه به سرمون شد! هی گفتم نرو سر این کار مگه به خرجت رفت! دلشورهی بابات کم بود تو هم بهش اضافه شدی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مامانم... عزیزم. تو رو خدا اینقدر ناراحت نباشید، الان شما چه بخواین چه نخواین باید برم، چارهای هم نیست. پس لطفا این یکی دو روزِ باقی مونده رو اینطوریش نکنید. من خودم هم حال خوشی ندارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تو که حال خوشی نداری، تو که خودت هم میلت نیست بری، پس چرا...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مامانجان... عزیزم دست من که نیست، انتخاب شدم و باید برم. تازه برید خدا رو شکرکنید قبل از من یکی دیگه اونجا رفته که بیشترکارها رو انجام داده. طرف ده ساله اونجاست و حتی برای یک بار نه تماسی با خانوادهش داشته نه دیداری! خدا رو چه دیدید شاید من که رفتم نهایتش یه هفته دیگهاش برگردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابا: حالا چه جور پروندهایه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- یه باندیه که حدودا هفت ساله داره مواد قاچاق میکنه. درضمن از اینکه من میخوام برم کسی نباید بدونهها! هرکسی هم پرسید شما بگید برای حل پروندهای منتقل شده خارج از کشور و معلوم نیست کی بیاد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان: ای خدا چیکارکنم از دست اینها! آخرش من رو سکته میدین شما دو تا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمیدونستم چی بگم! نمیدونستم چیکار کنم! من دو روز دیگه باید از پیشون برم، اون هم خدا میدونه تا کی! تازه معلوم نیست زنده از عملیات بیرون بیام یا مرده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروکردم به مامان. آروم گریه میکرد، الناز هم کنار من بود، اون هم گریه میکرد. تنها بابا بود که عجیب توی فکر بود که اگه غرور مردونهش اجازه میداد، اون هم به گریه میافتاد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مامانم... عزیزم... قربون چشمهات بشم. گریه نکن دیگه! الان با گریهی تو که مشکلی حل نمیشه؛ فقط همه رو ناراحت میکنی. من تا دو روز دیگه میرم، عوض اینکه حسابی تو این دو روز خوش بگذرونیم و بیشتر با هم باشیم و حرف بزنیم، اینطوری داریم همدیگه رو ناراحت میکنیم. گریه نکن دیگه جانِ الهه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان با گوشهی روسریش که روشونهش افتاده بود، اشکهاش رو پاک کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چیکار کنم مادر! گریه نکنم چیکار کنم آخه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبالبخندگفتم: هیچی، بپر برو یه ماکارونی خوشمزه درست کن که حالا حالاها دیگه نمیتونم مثل اون رو بخورم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا گفتن کلمه "حالا حالاها" حس بدی بهم دست داد. یعنی من حالا حالاها نمیتونم ببینمشون. هوف!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان بدون حرف بلند شد رفت تو آشپزخونه. از صدای طولانی مدت آب فهمیدم داره بساط ماکارونی رو میچینه. به الناز نگاه کردم. زانوهاش رو بغل کرده بود و تو فکر بود. بهش نزدیک شدم و دستم رو انداختم دور شونهش وگفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آبجی کوچیکه نبینم غصه میخوریا، من که برم تو میشی ارشد. خوبه دیگه کسی هم نیست بهت هی غر بزنه و دستور بده نه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irالناز با نگاه ناراحتش بهم زل زد. به سختی جلوی خودم روگرفتم که گریهام نگیره، الان اصلا وقت گریه نیست. توگوشش گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- میخوای تو جمع کردن وسایلم کمکم کنی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا تکون دادن سرش حرفم رو تاکید کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- پس بدو برو تو اتاق تا من هم بیام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبلند شد رفت تو اتاقِ من و در رو هم بست. مامان تو آشپزخونه بود، بابا هنوز تو فکر بود، بلند شدم رفتم پیشش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بابا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- جانم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- شما که خودت میدونی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاومد وسط حرفم و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- میدونم بابا، مطمئنم کارت رو مثل همیشه خوب انجام میدی، دعا میکنم صحیح وسالم برگردی پیشمون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخدا رو شکر که بابام توی حرفهم مشغول بوده وکارکشتهست و میتونه خوب درکم کنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابا: تو پاشو زودتر برو وسایلت رو جمع کن که اصلا وقت نیست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهش لبخند زدم و با گفتن "چشم" رفتم تو اتاق. الناز منتظر روی تخت نشسته بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خب خب خب! ازکجا شروع کنیم النازی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- من نظارت میکنم تو جمع کن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرفتم کنارش یکی زدم پشت سرش وگفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نه بابا زیادیت نشه ؟ کارت سنگینه خسته نشی یه وقت؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irالنازخندید و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خب تو بگو من چیکار کنم همون کار رو بکنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اوم...لباس که نمیتونم با خودم بردارم؛ یعنی کلا وسایل خاصی نیاز نیست ببرم، جز یه سری مدارک و اینجور چیزا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرفتم سمت دراور، اولین کشو رو باز کردم. چیز خاصی توش نبود. به ترتیب کشوهای دراور رو باز کردم تا به آخری رسیدم. مثل اینکه هیچ چیزی نباید برمیداشتم؛ چون جناب سرهنگ زحمت همه چیز رو کشیده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- میگم الناز من اصلا نباید چیزی با خودم ببرم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irالناز متعجب نگاهم کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آخه جناب سرهنگ گفت همه چی رو خودش آماده کرده...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگوشیم زنگ خورد، نگاه کردم جناب سرهنگ بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- سلام جناب سرهنگ
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- سلام سرگرد،حالت چطوره؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خدا رو شکر خوبم، شما خوب هستید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بله من هم خوبم زنگ زدم در مورد پرونده باهات حرف بزنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بله در خدمتم بفرمایید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- فردا ساعت هشت اداره باش، باید توضیحات لازم رو بهت بدم و اینکه تمام مدارک و چیزهایی که باید با خودت ببری آمادهست و اونا رو هم باید تحویلت بدم. در ضمن نیاز نیست چیزی با خودت ببری؛ چون همهی وسایل مورد استفادهت توسط نفوذیمون تهیه شده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بله متوجه شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بسیارخب پس... فردا میبینمتون، خدانگهدار.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خواهش میکنم، خداحافظ.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتماس رو قطع کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرو به الناز گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خب مثل اینکه نیاز نیست هیچی با خودم ببرم، پاشو بریم ببینیم مامان کاری نداره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا هم از اتاق رفتیم بیرون، بابا هنوز تو فکر بود. مامان هم توآشپزخونه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرفتم پشتش از پشت بغلش کردم، سرم رو گذاشتم روی شونهش و عطرتنش رو بوکردم. دلم برای این بو تنگ میشه؛ یعنی زنده میمونم که باز این عطر رو بو کنم؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- کاری نداری مامانم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نه عزیزم، تو وسایلت رو جمع کردی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نیاز نیست چیزی با خودم ببرم، همه چیز رو جناب سرهنگ آماده کردن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- یعنی لباس هم با خودت نمیبری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نه دیگه، اگه لازم باشه خودشون آماده میکنن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان برگشت و زل زد تو چشمهام. یه دنیا حرف توش بود و نگرانی، یه عالم بغض وگریه توش داشت. من هم داشتم، بیشتر از اون نباشه کمتر هم نبود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهش لبخند زدم و محکم همدیگه رو بغل کردیم. آروم اشک میریختم وخودم رو بهش فشار میدادم. نمیخواستم کسی من رو از این آغوش گرم جدا کنه؛ اما چارهای نبود، باید جدا میشدم. با صدای بابا از همدیگه جدا شدی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- یکی هم بیاد من رو اینطوری بغل کنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمون موقع الناز از پذیرایی اومد تو آشپزخونه و درحالی که بابا رو بغل کرده بود، رو به بابا گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مگه من مردم باباجون، خودم بغلت میکنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمه خندیدم و با هم از آشپزخونه اومدیم بیرون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآروم به در ضربه زدم و با تایید جناب سرهنگ وارد شدم. بهش احترام گذاشتم وبا اشاره دستش آزاد قرار گرفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- سلام
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- سلام سرگرد، بیا بشین که وقت نیست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنشستم رو صندلی روبهروی میزش، خودش هم بلند شد و اومد مقابلم نشست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خب، باید اطلاعات لازم رو بهت بدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بفرمایید میشنوم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- فردا راس ساعت ده باید تو این کافیشاپ باشی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه کارت ویزیت بهم داد که آدرس کافیشاپ داخلش بود. ازش گرفتم و به آدرسش نگاه کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- و اینکه باید بگم یه چند تا مرد سیاه پوش میان دنبالت که سوار یه ون مشکیان. احتمالا سه یا چهار نفر باشن، ازت رمز میخوان تا مطمئن بشن که تو همون فردی، باید این رو هم اضافه کنم "شاهین سرخ" خودش یه اسم رمزه. وقتی اونا میان پیشت ازت میپرسن برای کی کار میکنی و تو باید بگی شاهین سرخ. همین، نیاز نیست هیچ کاری انجام بدی و هیچ حرفی بزنی فقط یک کلام میگی اون هم شاهین سرخه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- حالا چرا شاهین سرخ؟ چه معنی میده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- همونطور که میدونی اسم رییس باندشون شاهینه، حالا چرا سرخ نمیدونم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم رو تکون دادم که یعنی متوجه شدم. از توی کیف دستی که مقابلش بود یه گوشی درآورد و داد بهم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تو باید با استفاده از این گوشی با نفوذیمون حرف بزنی، اون هم فقط به صورت پیامکی. ابتدای هر پیامت باید اسم رمز شاهین سرخ ذکر شده باشه، فقط زمانی که تنهایی و به صورت مخفیانه باید ازش استفاده کنی، بهتره همون شب که همه خوابن ازش استفاده کنی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بله متوجه شدم. جناب سرهنگ من که وارد گروه بشم مطمئنا باید سوالهای زیادی رو جواب بدم که اصلا من کی هستم، از کجا پیدام شد، چی شد با این گروه آشنا شدم و میخوام واردش بشم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بله بله درسته. ببینید شما وقتی وارد گروه میشید نقش یه قاچاقچیِ حرفهای رو دارید. قبلا هم گفتم فقط برای گسترش حلقه و کسب درآمد بیشتر وارد این گروه میشید و اینکه باید تابع گروه و شاهین خسروی باشی. شما اسمتون کتایون فرخیه، تنها و برای خودتون کار میکنید. هر وقت که میخواستین کارهای انتقال مواد رو انجام بدید با طرف قراردادتون قرار میذاشتید و به محض دریافت پولتون مواد رو بهش تحویل میدادید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحالا چرا تنها وبدون وجود یک نفر این کارو میکردید؟یکی دیگه از دلایل انتخاب شما برای وارد شدن به گروه، داشتن کمربند مشکی تکواندو و جدو هست. از اونجایی که شما آمادگی جسمانی بسیار خوبی رو دارید و دفاع شخصی رو کاملا بلدید همیشه تنها کار میکردید و اینکه شما باید خیلی بیرحم و دلسنگ باشید، متوجه میشید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خیر منظورتون از بیرحم بودن چیه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ببینید شاید باورتون نشه؛ ولی ممکنه برای ثابت شدن شما به شاهین حتی بدترین کار ممکن رو انجام بدید، ممکنه یکی رو بیارن جلوت و بگن بکشش که امیدوارم اینطوری نباشه؛ ولی تو باید اینکار رو بکنی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چی؟ یعنی من باید بیدلیل یه آدم بیگـ ـناه رو بکشم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ببین سرگرد، اگرشاهین بگه باید یکی رو بکشی تو باید اینکار رو بکنی و اینکه افرادی که بهت پیشنهاد میده واسه کشتن، آدمهای معمولی و بیگـ ـناه نیستن مطمئنا کسی رو بهت پیشنهاد میده که دشمنی به خصوصی باهاش داره که اول یا آخر کشته میشن، اگر توسط شما وآدمهای شاهین نباشه توسط قانون اعدام میشن. البته باز هم میگم فقط ممکنه همچین پیشنهادی بهت بشه که امیدوارم اگر شد یکی از دشمنانش باشه و فرد بیگناهی نباشه که کارمون سخت میشه. ضمن اینکه باید بگم شاهین از افراد نترس و بیرحم خوشش میاد؛ چون خودش همچین آدمیه. پس کاملا نسبت به اطرافت بیرحم باش و بیتفاوت تا بیشتر نظرش رو جلب کنی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بله من همهی تلاشم رو میکنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- یه چیز دیگه، تو علاوه بر اینکه با نفوذیمون ارتباط میگیری، با ما هم میتونی ارتباط برقرار کنی. باز هم میگم، هیچوقت هیچگونه تماسی با هیچکس حتی ما نداشته باشید، تنها ارتباط شما باید با ما باشه و نفوذی اون هم فقط و فقط پیامکی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- پس من چطوری از حال خانوادهم مطلع بشم؟ من نمیتونم حتی کوچکترین دیداری باهاشون داشته باشم! چیکار کنم آخه؟! این خیلی سخته!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- میدونم... میدونم خیلی کار غیرممکن و سختیه؛ ولی تا الان همه ماموریتهات رو به خوبی انجام دادی، باید بتونی از پس این کار هم بربیای.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدرسته من همه ماموریتها رو به خوبی از پسش براومدم، این یکی رو هم باید بتونم و از پسش بربیام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- هیچگونه وسایلی جز اینهایی که ما بهت میدیم رو نباید با خودت ببری. هیچ ردیابی هم بهت داده نمیشه؛ چون داخل گوشی که بهت دادیم یه برنامه هست که هر وقت ما بخوایم میتونیم ردیابیت کنیم. باتری گوشی طوریه که شارژش تموم نمیشه و اینکه اصلا قابلیت داشتن صدا رو نداره، فقط با ویبره هست که تو ارتباط میگیری. باز هم میگم، خیلی باید مراقب باشی، هیچکس نباید بهت کوچکترین شکی کنه و از داشتن گوشی باخبر بشه. ما یه گوشی دیگه هم بهت میدیم که تنها برای برقراری تماس با آدمهاییه که قراره بهشون مواد بفروشی، اون افراد هم آدمهای خود ما هستن. سوالی هست؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نه همه چیز رو فهمیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- راستی، فردا باید لباسی بپوشی که سرتاسرش مشکیه؛ یعنی مانتو، شلوار، شال، کیف وکفش همه چیز باید مشکی باشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتعجب کردم، همه چیز مشکی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- متوجه شدم جناب سرهنگ
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- میتونی بری و این وسایل رو هم با خودت ببری، امیدوارم صحیح و سالم برگردی پیشمون. ما همه منتظر تو و اون نفوذی که ده ساله از پیشمون رفته هستیم؛ مطمئنم با هم برمیگردین. موفق باشی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- امیدوارم رو سفیدتون کنم. بااجازه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا هم بلند شدیم. بهش احترام گذاشتم. سرهنگ هم بهم ادای احترام کرد. به هم لبخند زدیم و با گفتن خدانگهدار ازش دور شدم؛ ولی به محض اینکه در رو باز کردم که برم باز صدام زد، برگشتم ببینم چیکار داره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- یادت نره هیچوقت نباید تو اطرافیانت کنجکاوی کنی وآدم نفوذی روپیداش کنی، هیچوقت و تحت هیچ شرایطی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچقدر عجیبه که نمیتونم این همه مدت حتی یه بار ببینمش؛ البته شاید ببینمش. اون من رو میشناسه، منم که نمیشناسمش. سرم رو تکون دادم و از اتاق خارخ شدم. با همهی همکارهام خداحافظی کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباصدای آلارم گوشیم سریع بلند شدم. ساعت هفت و نیم بود. از تخت بلند شدم و سریع لباسهام رو برداشتم و رفتم یه دوش نیم ساعته گرفتم. حتی تاپی که باید زیر مانتوم میپوشیدم هم مشکی بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین رنگ رو دوست داشتم، بهم جذابیت بیشتری میداد. از اتاق رفتم بیرون، انگار همه منتظر من بودن. قیافهی همهشون ناراحت و نگران بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- صبح بخیر
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفقط الناز بود که جوابم رو داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- باز که شماها تو لاکتونین، بابا من دو ساعت دیگه میرما! اینقدر ناراحت نباشید من رو هم ناراحت نکنید دیگه، به خدا یه وقت دیدین دو روز دیگه برگشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتو دلم گفتم میرم که حالا حالاها نیام، عمرا پرونده با یکی دو روز و یک ماه و دوماه تموم بشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- صبحانه خوردین؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباز هم الناز جواب داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نه آبجی، منتظر بودیم تو هم بیای.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- پس بلند شین که من خیلی گشنمهها.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهوف. باز هم بلند نشدن! رفتم جلو دست مامان و بابا روگرفتم و بلندشون کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مگه من با شماها نیستم؟! آخه چرا اینقدر ناراحتین؟! میخواین من رو هم نگران کنین که لو برم بدبخت بشم، آره؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان: نه مادر این چه حرفیه؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- پس اینقدر ناراحت نباشین. بلند شیم بریم صبحانه بخویم که اصلا وقت نیست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا هم رفتیم تو آشپزخونه. همه داشتیم به اجبار صبحونهمون رو میخوردیم. همه ساکت بودیم کافی بود کوچیکترین اشارهای بشه که همهمون بزنیم زیرگریه؛ حتی بابا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبلند شدم و تشکرکردم. وقت زیادی نبود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- من دیگه کم کم باید برم، میرم که آماده بشم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفورا رفتم تو اتاق و مانتو بلند مشکی که دیروز خریده بودم تنم کردم، شلوار مخمل مشکیم رو هم همینطور. آرایش خیلی ملایمی کردم که بیشتر از همه خط چشم مشکیم تو چشم بود.روسری رو سرم کردم و دور گردنم مدلدار پیچیدمش. عینک دودی مشکیم رو هم برداشتم. کیف وکفش ورنی مشکی رنگی رو هم که دیروز تهیه کرده بودم از داخل دراور برداشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآخرین نگاه رو به اتاقم کردم و از اتاق رفتم بیرون. مامان یه سینی دستش بود که یه کاسه آب و قرآن توش بود. بهشون لبخند زدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خب دیگه وقت رفتنه. الناز خانوم نیام ببینم مامان و بابا شکایت کردن ازتا که اذیت میکنی... کار نمیکنی! کمک مامان باش، درست رو هم خوب بخون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرفتم جلو و محکم بغلش کردم. خیلی داشتم با خودم دست و پنجه نرم میکردم که اشکهام نریزه. الناز تو بغلم گریه میکرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- گریه نکن دیگه خواهری، میخوای من هم گریهم بگیره؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگونهش رو آروم بوسیدم و بابا رو بغل کردم. من حالا حالاها به این آغوشهای گرم احتیاج دارم؛ ولی حیف که الان باید ترکشون کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خیلی دوستت دارم بابا، برام دعا کن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابا: من هم دوستت دارم دخترم، خیلی مراقب خودت باش. ما از طریق سرهنگ ازت خبر میگیریم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irازش جدا شدم و حرفش رو تایید کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه مامان نگاه کردم. چشمهاش پرِ اشک بود، پریدم تو بغلش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مامانم نبینم گریه میکنی، عوض این اشکهای قشنگت برام دعا کن. من قول میدم مراقب خودم باشم، پس شما هم مراقب خودتون باشین. دیگه اینقدر گریه نکنید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خیلی مواظب خود باش دخترم، من وقتی بابات سر این کار میرفت دلشوره اون رو داشتم، از وقتی تو رفتی و بابات بازنشست شد دلشوره تو رو دارم، مثل اینکه این دلشوره حالا حالاها باید با من باشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- الهی قربونت برم، نگران من نباش، من همه سعیم رو میکنم که زود برگردم پیشتون، شما فقط دعا کنید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- باشه دخترم، کار دیگهای هم مگه میتونیم بکنیم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهش لبخند زدم. الناز هنوز گریه میکرد. رفتم جلو و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- النازجان خواهرم گریه نکن دیگه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- دلم برات تنگ میشه آبجی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- دل من هم برات تنگ میشه، مراقب خودت باش عزیزم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره بغلش کردم و بوسیدمش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان اشکهاش رو پاک کرد. در خونه رو باز کرد وقرآن رو بالا گرفت. قرآن رو بوسیدم و با بسم الله از خونه اومدم بیرون. دنبالم اومدن تا دم در. تاکسی که تماس گرفته بودم دم درمنتظرم بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خب دیگه من سفارش نمیکنما، مراقب خودتون باشید، به کسی هم بروز ندید کجا رفتم. دلم براتون تنگ میشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآخرین نگاه رو به تک تکشون کردم. اونا هم نگاهم میکردن. انگار آخرین باری بود که میدیدمشون ودیگه قرار نیست دیداری باشه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خداحافظ
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان: خدا به همراهت مادر.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبابا: مراقب خودت باش دخترم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irالناز: آبجی زود برگرد خداحافظ.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه همهشون لبخند زدم و سرم رو تکون دادم. سوار ماشین شدم و در رو بستم. راننده حرکت کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز شیشه نگاهشون میکردم، دلم خیلی براشون تنگ میشه. مامان کاسه آب رو ریخت پشت ماشین، الناز دست تکون میداد و گریه میکرد، بابا هم دستش رو برده بود بالا و آروم تکونش میداد. من هم براشون دست تکون دادم. به پیچ کوچه که رسیدیم صاف نشستم سرِ جام. سرم رو به شیشه تکیه دادم و به اشکهام اجازه ریختن دادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچند دقیقه بعد که آدرس رو به راننده دادم، با همون گوشی که بهم داده بودن، بدون جلب توجه راننده، برای جناب سرهنگ پیام فرستادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- شاهین سرخ، من حرکت کردم و در نزدیکی کافیشاپم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچند لحظه بعد گوشی رفت رو ویبرهی کوتاه. از جناب سرهنگ بود، بازش کردم نوشته شده بود:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- دریافت شد... ما زیر نظر داریمت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجواب دادم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- شاهین سرخ، دریافت شد... تمام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحدود نیم ساعت گذشت و به کافی شاپ رسیدم. بعد از حساب کردن کرایه به سمت کافی شاپ راه افتادم. از قیافهم خندهام گرفته بود. قدم بلند بود ولاغر اندام بودم. قیافهم رو دوست داشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمخصوصا با این تیپی که الان زدم حسابی جذاب شدم. این رو از نگاه مردم، مخصوصا مردها به خودم متوجه شدم؛ ولی اونقدر جدی هستم که کسی جرئت نخ دادن نداره. دربان کافیشاپ با تعظیم کوتاهی در رو برام باز کرد و خوشامد گفت. میزی رو که از قبل برام رزرو شده بود رو دیدم و نشستم همونجا. گارسون اومد سمتم و با تعظیمی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خوش اومدید چی میل دارید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- یه قهوه تلخ لطفا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا گفتن چشمی از میز دور شد. عادت ندارم قهوه، نسکافه یا چاییام رو تلخ بخورم؛ ولی از الان به بعد مجبورم؛ چون جدیتم رو میبره بالا. خیلی زود گارسون سفارشم رو آورد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه ساعت نگاه کردم، ده دقیقه به ده بود. یکم اضطراب داشتم. فنجون قهوهم رو بین دستم گرفتم و بهش زل زدم .تو فکر این بودم که تا چنددقیقه دیگه باید برم جایی که نمیدونم کجاست! باید وارد پروندهای بشم که تا الان نشدم. کار خیلی سختیه، فقط خدا کنه رو سفید بیرون بیام. همون لحظه یه نفرنشست روبهروم. قبل از اینکه نگاهش کنم رادارم فعال شد، مطمئنا خودشونن. همچنان سرم پایین بود و بهش نگاه نکردم. بالاخره به حرف اومد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- برای کی کار میکنی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخودشونن. با کمی مکث گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- شاهین سرخ.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپام رو انداختم رو پام، فنجون رو گذاشتم روی میز و یه دستم رو دورش نگه داشتم. بادست دیگهم عینک آفتابیم رو که روی شالم بود رو برداشتم و دستهش رو گذاشتم کنار لبم و زل زدم تو چشمهای اون مرد و چشمهام رو تنگ کردم براش. کاملا جدی بودم، طوری که اگه خودم خودم رو تو آینه نگاه میکردم حساب میبردم. همونطور که سرهنگ گفته بود لباسش کاملا مشکی بود. مرد بلند شد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- دنبالم بیا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبدون حرف و باز هم با کمی مکث، خیلی آروم از جام بلند شدم. هر قدمم رو پشت قدم دیگهم برمیداشتم. خدا رو شکر به کفش پاشنه بلند عادت داشتم، این هم که حسابی پاشنه داشت و صدای تق تقش تو فضا میپیچید. نیازی به پرداخت پول قهوه نداشتم؛ چون از قبل حساب شده بود. گارسون در رو برام باز کرد. مرد عقب ایستاد. بدون اینکه کوچکترین نگاهی بهش بندازم محکم و استوار از مقابلش گذشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمردسیاه پوش: بفرمایید پشت کافیشاپ
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز سنگفرشها رد شدم و ساختمون رو پیچیدم. طبق حرف سرهنگ، یه ون مشکی پشت کافیشاپ بود که دو مرد هیکلی با کت و شلوار مشکی و عینک آفتابی مشکی کنارش ایستاده بودن. راننده با همون تیپ و قیافه داخل نشسته بود. همهشون لباسهاشون عین هم بود. خیلی جالبه که همهشون مشکی پوشن. وقتی دیدن ما داریم میایم سمتشون، یکیشون درِ ون رو کشید و باز کرد. کنار ایستادن تا من برم. رفتم داخل و سه نفرشون اومدن تو، با گفتن حرکت کن توسط همون مردی که دنبالم اومده بود ماشین راه افتاد.پام رو انداخته بودم رو پام و یکی از ابروهام رو انداخته بودم بالا. فضای داخل ماشین کاملا ساکت بود و هیچکس هیچ حرفی نمیزد. ماشین پیچید تو یه فرعی و از جاده خاکی داشت میرفت جایی که تا حالا نرفته بودم. دلشورهم بیشتر شد؛ ولی نباید این رو نشون بدم، آروم نفس عمیق کشیدم. حدود نیم ساعت بعد ماشین ایستاد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمرد سیاه پوش: رسیدیم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهر سه نفرشون از ماشین پیاده شدن و منتظر من ایستادن. خیلی آروم و با ناز پام رو گذاشتم بیرون. تو یه ویلای خیلی خیلی بزرگ بودیم که سرتاسرش پر بود از بید مجنون. وسطش ویلا یه استخر خیلی بزرگ بود. البته نمیشه گفت ویلا، بیشتر شبیه کاخ بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمرد سیاه پوش: دنبالم بیا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخودش جلو راه افتاد، من هم پشتش. اون دو نفر هم پشت سرم مثل بادیگاردها میاومدن. خیلی آروم و آهسته راه میرفتم که باعث شد مرد روبهروم هم آرومتر راه بره. به دراصلی که رسیدیم با دستگیره کوچیکی که مخصوص ضربه زدن بود و نماد شاهین رو داشت در زد. چند لحظه بعد در توسط یه مرد که لباسش مثل لباس اون مردها بود باز شد. فکرکنم اینجا همهی مردها از این لباسها تنشونه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمرد عقب ایستاد، وارد خونه شدم. از زیباییش هر چقدر بگم کم گفتم، فوق العاده بود. یه سالن خیلی بزرگ پایین بود که توسط پلههای مارپیچ به طبقه بالا میرفت. چند در پایین بود که احتمال میدادم هر در مخصوص یه جایی و یا یه کسی باشه. دکوراسیون خونه با رنگهای مشکی و قرمز ست شده بود و تنها چیز یا اولین چیز چشم گیری که نظر هر کسی رو جلب میکرد، تابلویی بود که بالای سالن و روبهروی در، روی دیوار نصب شده بود. تابلوی بزرگی که زمینهی مخملی مشکی داشت و با خط قشنگی با رنگ قرمزی که خیلی تو چشم میزد، نوشته شده بود "شاهین". اوف سرتاسر این خونه پر از رمز و رازه. با صدای مردی که در رو باز کرده بود، برگشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خانم بفرمایید بنشینید، آقا الان میان خدمتتون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irطبقهی اول دوبلکس بود. ازپلهها رفتم بالا و روی مبل تک نفره نشستم. پام رو انداختم روی پام، عینکم رو که درآورده بودم، بردم بالای روسریم. خدمتکار یه خانوم نسبتا جوونی بود و لباس فرم سفید مشکی که حالت کتی داشت تن کرده بود، برام قهوه آوردم و گذاشت روی میز. بیصبرانه منتظر شاهین خان خسرویام. یعنی کیه که با این سن کمش، تونسته صاحب همچین جایی بشه و هفت سال تو کار قاچاق مواد مخدر باشه. با صدای کفش شخصی که داشت از پلهها پایین میاومد سرم رو بالا گرفتم، مطمئنم خودشه. وقتی از پلهها پایین اومد، مستقیم اومد سمت من. دو تا بادیگارد با تیپ مشکی پشتش بودن. نظرم به سمتش جلب شد. یه مرد خیلی جذاب و قد بلندِ لاغر اندام که خودش هم کت و شلوار مشکی تن کرده بود و موهاش رو خیلی شیک و مردونه بالا داده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبلند شدم و به احترامش ایستادم و کاملا خونسرد منتظرش ایستادم. وقتی از پلهها بالا امد و رسید بهم مقابلم ایستاد. یه ابروم رو انداختم بالا و کاملا جدی بهش نگاه کردم. اون هم خیلی جدی و بدون حتی کوچکترین لبخندی بهم زل زده بود و تمام اجزای صورتم رو از نظر گذروند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشاهین: پس شیرزنی که سالهاست کار انتقال مواد رو به تنهایی انجام میده شمایید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- من هم تعریف شما رو زیاد شنیدم، از دیدنتون خوشحالم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بفرمایید خواهش میکنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا همون ژست قبلم نشستم روی مبل، شاهین هم نشست روبهروم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خیلی مشتاق دیدنتون بودم. من و شما باید زودتر از الان همدیگه رو میدیدیم. مطمئنا با وجود شما درگروه، کارمون خیلی پیشرفت میکنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خیلی هم مطمئن نباشید؛ چون هنوز مذاکره و قراردادمون مونده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقهقههای بلند سر داد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اوه بله بله، حق با شماست. به اونجا هم میرسیم اما...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای شکستن مجسمهای که کنار دیوار قرار داشت، نگاه هردومون رو سمت خودش جلب کرد و حرف شاهین رو نصفه گذاشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه پسر بچه با ترس زل زده بود به شاهین و منتظرمجازاتی بود که قراره درانتظارش باشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irظاهرا مقصر شکستن مجسمه اون بود. به شاهین نگاه کردم و نسبت به بچه خودم رو بیتفاوت جلوه دادم. شاهین با اخم بلند شد و رفت سمت پسر. همون لحظه یه خانوم با دو از آشپزخونه دوید بیرون و نشست جلوی شاهین و با التماس گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آقا ببخشینش... غلط کرد... حواسش نبود...آقا هر کاری بگین میکنم فقط بچهم رو کاری نداشته باشین.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشاهین بازوی پسربچه رو کشید ورو به مادرش گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- هه! کاریش نداشته باشم؟! قیمت این مجسمه از قیمت بچهی تو خیلی بیشتره، یه بلایی سرش میارم که درس عبرت بشه براش؛ البته اگه عمری باقی بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچی؟ یعنی چی؟ یعنی میخواد بکشتش؟ بچه شیش ساله رو بکشه! امکان نداره! یعنی این قدر بیرحم؟ برگشت با پوزخند زل زد به من و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- دنبالم بیا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز روی مبل بلند شدم و دنبالش رفتم تو حیاط. مادرِ بچه و بچه، گریه میکردن. چقدر دلم براشون سوخت. یعنی میخواد چیکارشون کنه! شاهین با داد یکی رو صدا زد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- فرحان...فرحان
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچند لحظه بعد یه مرد با دو اومد سمتش و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بله آقا کاری داشتید؟ درخدمتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir– برو یه طناب بیار.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمادربچه: آقا تو رو خدا ببخشینش... من خودم تنبیهش میکنم... خواهش میکنم ولش کنید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبچه ترسیده بود و بلند بلند گریه میکرد. شاهین خیلی بیتفاوتتر از چیزی بود که فکر میکردم، حتی دلش به حال اشک این طفل معصوم هم نسوخت. فرحان با یه طناب برگشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشاهین: این بچه رو ببندش به درخت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرحان: بله آقا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهه! ظاهرا همهی افرادش میشناسنش که کوچکترین اصرار و تاملی نمیکنن. منتظربودم ببینم چیکار میخواد بکنه. دلم براشون میسوخت، بیچاره بچه که ازگریه کبود شده بود. خیلی نگرانش بودم؛ ولی باید جلوی خودم رو بگیرم و تحمل کنم، نباید برام مهم باشه. دست به سینه ایستاده بودم و منتظربودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرحان بچه رو بست. مادر بچه هنوزگریه میکرد و شاهین کوچیکترین رحمی به حالشون نمیکرد. فرحان اومد و کنارشاهین ایستاد. شاهین دقیقا روبهروی بچه بود و بهش زل میزد. من هم زل زده بودم به شاهین و طبق عادتم یه ابروم بالا بود و منتظر. یه دفعه شاهین نگاهش رو از بچه گرفت و زل زد به من و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بیا اینجا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرفتم و کنارش ایستادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- میدونی من با آدمهایی که ناراحت و عصبانیم کنن چیکار میکنم؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم و کج کردم و زل زدم تو چشمهاش. عینکم رو از صورتم برداشتم و چشمهام رو تنگ کردم. صورتش رو آورد نزدیک صورتم، طوری که نفسهاش میخورد تو صورتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- میکشمشون
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخیلی تعجب کردم، میشه گفت از حرفش شوکه شدم. ژستم رو همونطوری نگه داشتم و همه تلاشم رو کردم تا حرفهام رو از تو چشمهام نخونه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- جالبه، من هم مثل شمام. فکر میکنم تمام افرادی که تو این حرفهان همچین ویژگی رو دارن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشاهین دستش رو برد تو جیب داخل کتش و اسلحهش رو در آورد و گرفت سمتم. کنجکاو نگاهش کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بکشش
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچی؟! یعنی من باید این بچه رو بکشم؟! وای خدایا! حیوون هم دلش نمیاد همچین کاری کنه! صدای گریه بچه و مادرش رو مخم بود. مدام التماس میکردن. شوکه شده بودم از حرفش. خدایا کمکم کن. شاهین با پوزخندش که حسابی کفریم میکرد زل زده بود بهم و دستش سمتم درازبود. نباید خودم رو اینطوری نشون بدم... نباید برام مهم باشه. بدون لحظهای درنگ وتامل اسلحه رو ازش گرفتم و چرخیدم سمت بچه. دستم رو دراز کردم و اسلحه رو مستقیم گرفتم سمت مغزش. وای خدایا چیکارکنم من؟! ناگهان فکری اومد تو ذهنم. میتونم بگم نشونهگیری خوبی ندارم و به جای مغز بچه تنهی درخت رو هدف بگیرم. آره، همینه. بدون جلب توجه فقط یکم سر اسلحه رو بالا گرفتم. دلم خیلی براش میسوخت رنگ تو صورت نداشت. توی دلم تا سه شمردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir1
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir2
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir3
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشلیک
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمون لحظه صدای قهقهه بلند شاهین بلند شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلعنتی داشت امتحانم میکرد. اسلحه خالی بود. برگشتم سمتش و با عصبانیت گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اصلا خوش ندارم بازیچهی دست کسی باشم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشاهین دستهاش رو به نشونه تسلیم بالا گرفت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- میدونم... میدونم. باید من رو ببخشی چون باید یه جوری امتحانت میکردم دیگه. راستش من از آدمای بیرحم و بیتفاوت خیلی خوشم میاد، ظاهرا شما هم همچین آدمی هستین.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهوف. خدا رو شکر تونستم قدم اول رو درست بردارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- دفعهی بعد بخوام مورد آزمایش قرار بگیرم ساکت نمیشینم، حواستون باشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اوه، بله بله، حتما مواظبم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاسلحه رو پرت کردم جلوی پاش و با قدمهای آهسته از مقابلش گذشتم و رفتم داخل.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچند لحظه بعد، شاهین هم اومد و سر جای قبلیش نشست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خب خانوم کتایون فرخی، باید مواردی رو بهتون بگم. از اونجایی که من هیچ شریکی تو کارم نداشتم و شما اولین شریک من هستید باید بهتون بگم هر گونه کار و قراردادی که دارید رو باید به من گزارش بدید. شما برای من کار میکنید نه هیچکس دیگه، و اینکه شما باید داخل همین خونه و طبقه بالا زندگی کنید. ازاونجایی که قرار بود امروز به اینجا بیاید و از کارکردنتون پیش خودم مطمئن بودم، همهی وسایل مورد نیازتون رو تهیه کردم. اگر چیزی میخواستید به مستخدم شخصیتون میگید... و اینکه شما دو تا بادیگارد دارید. از اینکه کاملا دفاع شخصی رو بلدید مطلعم؛ ولی بودن بادیگارد براتون اجباریه، پس مخالفتی نداشه باشید. سوالی چیزی هست؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نه، من از کی باید کارم رو شروع کنم و قرارداد رو ببندم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- از همین امروز، تا چند ساعت دیگه هم قرارداد رو به صورت رسمی میبندیم، حله؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- حله
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشاهین یه خانومی به نام پری رو صدا زد که یه دخترحدودا بیست ودو سه ساله ازآشپزخونه بیرون اومد. شاهین رو به من گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ازامروز به بعد پری مستخدم شخصیته، هر کاری داشتی بهش بگو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرو کرد سمت پری و بهش گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اتاق کتی رو بهش نشون بده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرگشت سمتم و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- میتونی بری، درضمن من رو شاهین صدا بزن نه آقا و رییس و مهندس و این چیزها.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نمیگفتی هم میدونستم. عادت ندارم به جز اسم، کسی رو چیز دیگهای خطاب کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبلند شدم و دنبال پری از پلهها بالا رفتم. تا بالا رفتنم از پلهها، نگاه و پوزخند شاهین رو روی خودم حس میکردم. طبقه دوم به بزرگیِ پایین نبود. راهرو شکل بود و شیش تا اتاق توش بود. پری مستقیم رفت انتهای سالن و در یه اتاق رو باز کرد. کنار ایستاد و رو به من گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بفرمایید خانم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوارد اتاق شدم. یه اتاق بزرگ که دکورش از رنگ سفید و مشکی بود، یه تخت سلطنتی بزرگ به رنگ مشکی وسط اتاق خودنمایی میکرد، دیوارها سفید بود، رنگ کمد دیواری و تموم وسایل دیگه مشکی. عاشق این رنگ بودم. همهی اتاق رو از نظر گذروندم، رو به پری گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- میتونی بری، میخوام استراحت کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چشم خانم، کاری داشتید میتونید اون زنگ رو بزنید. فورا خودم رو میرسونم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم رو تکون دادم. با گفتن با اجازه از اتاق بیرون رفت. میخواستم همهی اتاق رو زیر و رو کنم؛ ولی میترسیدم دوربین تو اتاق باشه و توی دید من نباشه. بالاجبار مانتوم رو درآوردم و با همون تاپ مشکی خوابیدم رو تخت و پتوی مخملی مشکی رو انداختم روم و تا سرم کشیدم بالا. گوشی که سرهنگ بهم داده بود تو جیب کنار شلوارم بود. آروم درش آوردم. نباید جلب توجه کنم، ممکنه هر لحظه متوجه بشن، مخصوصا اگه دوربین تو اتاق باشه. تو خودم مچاله شدم و به پهلو خوابیدم. پیامی رو با این عنوان فرستادم به نفوذیمون:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- شاهین سرخ، من توی اتاقم، اینجا دوربین و شنود داره؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفورا جواب داد، پیام رو باز کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نه دوربینی هست نه شنود، میتونی راحت باشی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا خوندن پیامش پتو رو از روم برداشتم وپرت کردم پایین تخت. آخیش داشتم خفه میشدم. دوباره گوشی رو ویبره رفت، خودش بود، نوشته بود:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- قدم اول خوب بود. ظاهرا نظر شاهین جلب شده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخواستم ازش بپرسم کیه؛ ولی یاد حرف سرهنگ افتادم که گفته بود تحت هیچ شرایطی نخوام بفهمم اون کیه. نوشتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- شاهین سرخ، از برنامه آینده شاهین اطلاعی داری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجواب داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تا چند ساعت دیگه باهات قرارداد رو میبنده. مقدار پولی که میخواست بهت بده تو باید دو برابرش رو بهش بگی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنوشتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- شاهین سرخ، اگر مقدار پول پیشنهادی اون خیلی زیاد باشه و من بخوام دو برابرش رو بهش پیشنهاد بدم قبول میکنه؟ اگرقبول نکرد چی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجواب اومد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- کاری که گفتم رو بکن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوف، چه بداخلاقه! دستور میده هی، اَه. ازحرفم خندهم گرفت. خب باید دستور بده دیگه. براش فرستادم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- شاهین سرخ، دریافت شد تمام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفورا به سرهنگ پیام دادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- شاهین سرخ، قدم اول با موفقیت انجام شد. تا ساعتی بعد قرارداد بسته میشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن موندم رو گوشیهاشون خوابیدن که اینقدر زود جواب میدن! پیام سرهنگ هم خیلی زود اومد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- دریافت شد تمام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگوشی تو دستم بود. بلند شدم و رفتم پشت پنجره. فضای خونه عالی بود، یه باغ بزرگ و رویایی. دوست داشتم سرتاسرش رو ببینم؛ ولی حیف که کار آسونی نیست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرفتم سمت کمد. باید ببینم چه لباسهایی برام آماده کردن. درش رو که باز کردم چشمهام داشت از حدقه بیرون میزد. کلی لباس داخل کمد بود که تمومش به رنگ مشکی بود، تک و توک لباسی پیدا میشد که در کنار مشکی یه رنگ دیگه هم توش باشه. جابهجاشون کردم. کسی که اینها روخریده خیلی خوش سلیقهست، همهشون زیبا بودن، خوشبختانه بیشترشون هم پوشیده بود و جای نگرانی نبود. در کمد رو که بستم چشمم خورد به میز آرایش. همه جور لوازم آرایشی روش بود. از آینه به خودم نگاه کردم. خیلی اهل آرایش نبودم ولی آرایش میکردم. حالا چه کنم با این همه وسایل آرایش؟! گوشی توی دستم تکون خورد، ظاهرا پیام داشتم اون هم از نفوذی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آماده باش تا چند دقیقه دیگه میان دنبالت تا بری قرار داد رو امضا کنی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنوشتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- شاهین سرخ، متوجه شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگوشی روگذاشتم زیر بالشت و رفتم سراغ کمد. باید لباسم رو عوض کنم. از بین لباسها یه تونیک مشکی بلند که تا بالای زانوم بود رو برداشتم و با یه ساپورت ضخیم مشکی تنم کردم. رفتم سراغ میز آرایش، تمام آرایشم رو پاک کردم و از نو آرایش کردم. پوستم سفید بود واسه همین هیچوقت کرم پودرنمیزدم، برای همین فقط یکم کرم مرطوب کننده زدم. چشمهام مشکی بود، فقط کافیه یکم خط چشمم رو کلفتتر بکشم، اینطوری قشنگتره. گشتم دنبال یه رژ خوشرنگ. کالباسی... قرمز... صورتی... قهوهای و ... اوف کلی رنگ بودن. یه رژصورتی براق رو زدم و برق لبم رو هم کشیدم روش. به خودم نگاه کردم. همه چیز عالیه. باز هم رفتم سراغ کمد. کلی شال و روسری بود، از بینشون یه روسریِ براق مشکی برداشتم و مثل همیشه پیچیدمش دور گردنم و با یه پاپیون بزرگ بستمش. حالا خوب شدم. همون موقع در زدن خودم رو مشغول صورتم کردم و الکی دست میکشیدم به مژههام و ریملش رو کم و زیاد میکردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بیا تو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپری بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خانوم، آقا گفتن بیاید پایین، ظاهرا میخوان قرار داد رو بنویسن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تا چند دقیقه دیگه میام، میتونی بری.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز اتاق بیرون رفت. در جا کفشی رو باز کردم. یه کفش پاشنه بلند مشکی برداشتم. همهی کفشها مشکی بودن! جالب اینجاست که سایز کفش و لباسها همه اندازهم بود. آخرین نگاه رو تو آینه کردم. همه چی خوبه. یه دست به لباسم کشیدم وگوشی رو با بدبختی یه جا جاسازی کردم و از اتاق رفتم بیرون. صدای پاشنه کفشم تو فضای ساکت خونه میپیچید. پایین پلهها یکی از مستخدمهای مرد رو دیدم. با دیدنم تعظیمی کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آقا بیرون منتظرتونن، دنبال من بیاید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخیلی کم سرم رو بالا پایین کردم و دنبالش راه افتادم. آروم و مثلا با ناز و عشوه راه میرفتم. چقد سخته با این کفشها اینطوری نقش بازی کنی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشاهین نشسته بود روی صندلی که وسط باغ بود. با دیدن من سرش رو کاملا بالا آورد و سرتاپام رو چک کرد. خود به خود یه ابروش بالا رفت و یه پوزخند زد. مرده شورخودت و اون پوزخندِ مزخرفت رو ببرن. یکی از ابروهام رو بالا دادم و نگاهش کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بشین
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرو صندلی روبهروش نشستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- فکر نمیکردم رنگ مشکی اینقدر جذابت کنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخودم رو بیتفاوت نشون دادم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir