رمان دست منو بگیر حالم جهنمه به قلم گروهی
ژانر : #ترسناک #معمایی #طنز #پلیسی
خلاصه :
داستان در مورد یه دختره که در حال تحصیل تو دانشکده رزمیه با آزار اذیتهایی که میشه مجبور به مراجعه به یک جنگیر میشه. اون پسر هم یک پلیس معلق از خدمته و به نوعی چشم سوم داره.
مقدمه:
صداى جيغ و خنده...
و صورتى سفيد با چشمانى به رنگ خون
حرارت بدنى در كم ترين فاصله
تمام اين ها روزمره شده
روزمره هاى ترسناك
چه احساسی خواهید داشت اگر...
ضربهای به شیشهی پنجرهی اتاقتان بخورد!
و آن هنگام که به طرف پنجره میروید
متوجه شوید، صدا از داخل آینهی اتاق شماست...
بسم الله الرحمن الرحیم
با غرغر های مامان چشم باز کردم، وقتی چشمهای بازم رو دید لحنش ملایم شد:
_مستانه؟ دیر شد دختر! چقدر میخوابی؟ مگه کلاس نداری؟
مگه ساعت چند بود؟ زیر لب "سلام"ی گفتم و کرخت از جا بلند شدم، کاش میتونستم یه کم دیگه بخوابم اما اونوقت حسابم با کرامالکاتبین بود؛ همچنان که به طرف در میرفتم گفتم:
_نمیدونم چرا جدیدا احساس سرگيجه دارم، اصلا دلم نمیخواد از رختخواب کنده شم
چرا فکر میکردم حس دلسوزی مادرونه رو به جوش میارم؟ مامان اما از هر فرصتی برای اعلام نارضایتی رشتهی تحصیلیم استفاده میکرد، همونطور كه به سمت در اتاق مى رفت دستی به طرفم پرتاب کرد:
_از بس صبح تا شب دارى با در و ديوار مى جنگى، من نمىدونم اين هم رشته بود تو انتخاب كردى؟
کلافه از این بحث تکراری، شونه هام رو بالا انداختم:
_دوستش داشتم، بعد چرا هر چى ميشه ربطش ميدى به رشتهام؟
جلوى در اتاق ايستاد و انگشت اشارهاش رو به طرفم گرفت:
_چون من میگم ربط داره، حالا هم برو صورتت رو بشور شبيه خرس قطبى شدى
صداى اعتراضم بلند شد و مامان با چهرهای خندون اتاق رو ترک کرد، خودش هم میدونست داره زور میگه! نفسم رو با شدت بيرون فرستادم و برای شستن دست و صورتم به سمت سرویس بهداشتی رفتم، تماس صورتم با آب يخ خواب و خستگي رو از سرم پروند.
به آشپزخانه رفتم و با كتلتی كه از شام دیشب مونده بود يک ساندويچ كوچیک براي خود درست كردم كه برای جلوگیری از ضعف تو راه بخورم، دلیل این سرگیجه ها رو به نامرتب و بد موقع غذا خوردن ربط میدادم.
ساندويچ رو تو کیفم گذاشتم و به اتاق رفتم تا حاضر بشم.
برای دانشکده هميشه از لباسهایی با رنگهای تيره استفاده میکردم، خسته كننده بود اما شرايط و اتمسفر دانشكده اينطور ايجاب میکرد؛ چادرم رو سر كردم و كيفم رو برداشتم، به سمت در خروجی خونه رفتم و مامان رو صدا زدم، اما جوابی نمیشنیدم، همونطور که کفشم رو از جا کفشی بیرون میآوردم با صدای بلند طوری که مامان بشنوه گفتم:
_من دارم میرم، کاری نداری؟
همچنان بیجواب موندم و خواستم از در خارج بشم که مامان سریع از آشپزخونه بیرون اومد و همونطور که دستهاش رو خشک می کرد گفت:
_ دستم بند بود مامان
به سر تا پام نگاه کرد و ادامه داد:
_ پول داری؟
سرم رو به نشانه مثبت تکون دادم و بعد از خداحافظی از خونه خارج شدم.
کوچه تو سکوتی مطلق فرو رفته بود و جز صدای یا کریم هایی که روی تیر چراغ برق نشسته بودن صدای دیگهای به گوش نمیرسید. به سر کوچه رسیدم و دست راستم رو برای گرفتن ماشین از چادر بیرون آوردم؛ یک تاکسی زرد رنگ مقابلم نگه داشت، مقصد رو گفتم و هزینه ی کرایه رو پرسیدم، راننده که مردی هیکلی و سیبیل کلفت بود سر تا پای من رو نگاه کرد و مبلغی گفت که چشمهام از حدقه بیرون پرید:
_ چه خبره آقا؟ من همیشه با نصف این قیمت میرم
انگار به مزاجش خوش نیومد، دنده رو جا زد و آماده ی حرکت شد:
_ نمیخوای سوار شی نشو، همینه که هست!
به ناچار سوار ماشین شدم، با عجلهای که داشتم به این زودی ماشین دیگهای به پستم نمیخورد؛ سرم رو به شیشهی ماشین تکیه دادم و به بیرون چشم دوختم. صداهای اخیری که میشنیدم فکرم رو درگیر خودش کرده بود، شیشه رو پایین کشیدم تا خنکی هوا صورتم رو نوازش کنه اما فکرم از اون صداهایی که میشنیدم و منبعش رو پیدا نمیکردم، رها نمیشد؛ با صدای راننده به خودم اومدم:
- خانوم رسیدیم
گنگ به اطراف نگاه کردم:
_ چی؟!... اها باشه
بعد از پرداخت کرایه پیاده شدم و به طرف دانشکده حرکت کردم، هوا خوب بود و تنفسش حس فوق العادهای میداد، نفس عمیقی کشیدم و ریههام رو از این هوای دل انگیز پر کردم که با شنیدن صدای قدمهای کسی از پشت، سرم رو برگردوندم، اما کسی رو ندیدم. تنم یخ بست، این چه مرض مزخرفیه که جدیدا گرفتارش شدم؟ نخواستم ذهنم رو بیشتر از این درگیر کنم، پس قدمهام رو تندتر برداشتم، این حس مبهم افکارم رو پریشان میکرد اما ترجیح دادم تنها به کلاسهای امروز فکر کنم...
مهسا یکی از هم کلاسی هام رو دیدم که به سمتم میاومد، چند قدم مونده بود به هم برسیم که از همون جا لب باز کرد و تند و سریع گفت:
_ سلام ،خوبی؟ آقای محمدی گفتن بری اتاقشون، کارت دارن
متعجب از عجلهای که تو جملهاش بود، گنگ جواب دادم:
_سلام، باشه، ممنون از خبر دادنت
نگاهم ناخودآگاه به سمت ساختمون آموزش که تو گوشه ترین نقطه دانشگاه بود، کشیده شد "بسم الله" گویان به سمت ساختمون راه افتادم؛ هزار فکر همزمان به ذهنم هجوم آوردند و تو دلم خدا خدا میکردم و به ائمه متوسل شده بودم.
"باز چیکار کردم خدایا؟!"
"نکنه میخوان اخراجم کنن؟"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو جواب خودم را با شک و تردید به خودم دادم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir"نه بابا دختر به این گلی کی دلش میاد آخه؟!"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهرچند به این جواب خودم خندهام گرفت اما از اضطرابم کم نشد، سرم رو به دو طرف تکون دادم تا دست از این افکار بیهوده بکشم. از چند پله ی جلوی در ورودی آموزش بالا رفتم و چند قدم به سمت دفتر آقای محمدی برداشتم که سرم گیج رفت. ایستادم و سرم رو با دستهام گرفتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irانگار باید بیشتر نگران این سرگیجهها می شدم؛ نفس عمیقی کشیدم و دوباره راه افتادم. جلوی در دفتر که رسیدم، دستم رو روی قفسهی سینهام گذاشتم تا کمی به خودم مسلط بشم، مودبانه در زدم و منتظر موندم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بفرمایید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر رو یه کم باز کردم و به داخل نگاه کردم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اجازه هست استاد؟ حیدری هستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبدون لبخند با سر اشاره کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بله خانوم حیدری، بفرمایید
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیا خود خدا! پس دلیل احضارم چیز خوبی نمیتونست باشه. وارد شدم و شق و رق جلوی میز کارش ایستادم، سعی کردم لبخند بزنم و صدام از اضطراب نلرزه:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- استاد گفتن منو خواستین...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحرفم رو قطع و به صندلی مقابل میزش اشاره کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بله، بفرمایید!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروی صندلی نشستم. یه برگه کاغذ مقابلم گرفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خانوم حیدری، حواستون هست چند جلسه غیبت داشتین؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسعی کردم متن داخل برگه رو بخونم که با ادامهی حرفش نگاه از برگه گرفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- من داشتم اسم دانشجوها رو فهرست میکردم برای آموزش بفرستم که دیدم یکی از دانشجوها رو اصلا نمیشناسم! ممکنه بگین تا امروز کجا بودین؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمهام گرد شد. من فقط یه جلسه غیبت کرده بودم. آروم لب زدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- استاد من فقط یه روز نیومدم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصداش جدی و ناراحت بود:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- من با شما شوخی دارم خانوم؟ شما هیچکدوم از جلسات کلاس من رو حضور نداشتین!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه ذهنم فشار آوردم تا چند نمونه از حرفهای استاد رو که تو کلاس گفته بود به عنوان مدرک رو کنم، اما در کمال ناباوری یادم افتاد هر وقت با این استاد کلاس داشتم یه چیزی پیش میاومد که نمیتونستم تو کلاسش حضور داشته باشم و سر کلاس استاد دیگه ای بود که فقط یه روز غیبت داشتم! سرم رو پایین انداختم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ حق با شما بود شرمنده، سعی می کنم دیگه تکرار نشه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمستاصل سری تکون داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_در هر صورت من نمره از شما ندارم، لطفا فردا راس ساعت هشت برای امتحان عملی آماده باشید
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعالی شد! فقط همین کم بود! حالا باید در به در بیفتم دنبال یکی که بهم حرکتها رو یاد بده! چاره ای جز اطاعت نداشتم، پس "چشم"ی گفتم و از اتاق خارج شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخدا رو شکر که درسهای امروز همه تئوری بودن چون امروز خیلی بی حال بودم و با امتحانی که استاد محمدی ازش حرف زده بود حسابی ضد حال خورده بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از گذروندن یک روز کسالت بار و اتمام کلاس هام، که تا غروب طول کشیده بود راهی خونه شدم. کسالت روحیم توی قوای جسمیم هم تاثیر گذاشته بود، پاهام رو کف خیابون می کشیدم، حتی سنگینی کیفم رو نمی تونستم تاب بیارم. دلم می خواست زودتر به خونه برسم و خودم رو روی تخت ولو کنم، به ایستگاه تاکسی ها رسیدم، آدم که هیچ یک تاکسی هم پر نمی زد، پر هم که نه رد نمی شد. به افکار خودم لبخندی زدم که نیشم ناخودآگاه باز شد و در همون حال یک نفر از کنارم رد شد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خودت رو توی آیینه دیدی داری می خندی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزود لبم رو به دندون گرفتم، بیا! شانس هم نداریم، نگاهی به آسمون انداختم و با خدای خودم حرف زدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir"الهی قربونت برم خدا جون، تا حالا یه پست عبوری هم رد نشد، همین که نیش من اندکی باز شد باید این یارو رد می شد؟!"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیهو تعادلم بهم خورد و نزدیک بود با سر کف خیابون بی افتم که احساس کردم دستی بازوم رو گرفت و مانع از افتادنم شد. اینبار آروم تر تو دلم از خدا گلگی کردم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir"قربونت برم خدا جون، گرفتم گفتی سرت به کار خودت باشه"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگلوم رو صاف کردم، تا سمت ناجیم بچرخم که ازش تشکر کنم. اما وقتی چرخیدم کسی رو ندیدم. همه جا رو نگاه کردم و آب دهنم رو قورت دادم و سر به زیر به راه افتادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irراه افتادم، اما فکرم از اتفاقی که تو ایستگاه افتاده بود بیرون نمیاومد و حالم به شدت خراب شده بود، سرگیجه های متداول هم بی شک بی تاثیر نبودند و باعث شده بود نتونم قدم های درستی بر دارم. یکدفعه یادم افتاد ساندویچ کوچیکی درست کردم و داخل کیفم گذاشته بودم؛ دستم رو برای برداشتن سانویچ داخل کیفم بردم كه متوجه شدم لقمه ای داخل كيفم نيست. چند لحظه با تعجب ايستادم و دوباره كيفم رو گشتم ولي از ساندويچ خبری نبود كه نبود! هر چقدر فكر كردم امروز ساندويچم رو خوردم يا نه فقط يک جواب توي ذهنم پررنگ شد و اون هم "نه" بود! نفس عميقي كشيدم تا به خودم مسلط بشم، سعی كردم به چيزى فكر نكنم و به خیابون چشم بدوزم و منتظر تاکسی باشم، طولی نکشید که تاكسى اومد و سوار شدم؛ اینقدر مشغلهی ذهنی داشتم که متوجه نشدم کی به خونه رسيدم؟ در رو باز كردم و داخل شدم، خيلی خسته بودم و بدنم كوفته بود، به مامان "سلام" دادم و به سمت اتاقم رفتم، يه حمام مىتونست حالم رو بهتر كنه؛ برخورد قطرات سرد آب به صورتم خستگيم رو از تن بیرون برد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز حمام بيرون که اومدم، بوى خوش غذا توى خونه پيچيده بود و باعث تحریک اشتهام شد و احساس گرسنگی کردم، همونطور با موهای خیس پایین رفتم و جلوی اشپزخونه ایستادم و عطر خوب غذا رو به ریه هام کشیدم، داخل اشپزخونه شدم و پشت میز قرار گرفتم، صندلی رو بیرون کشیدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- به به... مامان خانوم چه کرده
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان چپچپ نگاهم کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- زبون نریز، بکش بخور
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبهام رو غنچه و خودم رو لوس کردم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- دختر شمام دیگه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو چشمک ریزی هم چاشنی صحبتم کردم. تبسمی کرد و به طرف یخچال رفت، بطری آب رو بیرون کشید و روی میز گذاشت و روبرم نشست:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- پس بابا و ماهان کو؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان کفگیر دوم رو تو بشقابش خالی کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تو مغازه کار داشتن... بابات زنگ زد گفت ناهار نمیاییم شما بخورین
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir"آهان"ی گفتم و برای خودم غذا کشیدم و مشغول خوردن شدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمیدونم چرا همیشه احساس میکنم یکی از توی پذیرایی نگاهم میکنه؟! قاشقم رو آماده کرده بودم به دهن ببرم که صدای افتادن شیای رو شنیدم به آرامی سرم رو به طرف صدا برگردوندم و به فاصله ی خالی بین مبلها نگاه کردم، به گمونم صدا از همون نقطه شنیده شد، به مامان نگاه کردم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مامان شنیدی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبیقید جواب داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چی رو؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irطلبکار بهش نگاه کردم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-صدا رو دیگه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irابروهاش بالا پرید و ریز سر تکون داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-کدوم صدا؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمهام رو درشت کردم، پوست پیشونیم به عقب کشیده شد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- واقعا صدا رو نشنیدی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه بشقاب غذاش چشم دوخت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- صد بار نگفتم این جنگولک بازیا رو بذار کنار؟ بفرما! این رزمی کاریا پاک خلت کرد رفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعصبی قاشق رو به دهن بردم و به غذام چشم دوختم، با مامان هم نمیشد صحبت کرد همه چیز رو به شوخی میگرفت! اما چرا امروز اینقدر احساسات عجیب و غریبی دارم؟ این حس کلافهام میکرد. سرم رو تکون دادم تا فکر اضافه نکنم و به خوردن غذام ادامه دادم ولی لقمه ها به سختی از گلوم پایین میرفت، جوری که از اشتها افتادم و عصبی قاشق و چنگالم رو توی بشقاب رها کردم و بی توجه به صدای گوش خراشی که ایجاد کرد به سمت اتاقم راه افتادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز پله ها بالا رفتم و به سمت چپ راهرو که اتاقم در اون قسمت بود قدم برداشتم، دوباره همون حس سرگیجه اما خیلی شدیدتر! لعنتی چرا اینجوری میشدم؟! دنیا دور سرم میچرخید، اما این بار یه صدا هم همراه سرگیجه تو سرم پیچیده بود، یه صدایی مثل جیغ یه دختر! یه همهمه! دیگه نتونستم تحمل کنم و روی دو زانو زمین افتادم؛ با صدای بدی که ایجاد کرد مامان سراسیمه صدام کرد، هرچی تلاش کردم نتونستم لب باز کنم، وقتی مامان جوابی نشنید خودش بالا اومد، وارد راهرو شد و من رو با اون وضع روی زمین دید، به صورتش چنگی زد و به سمتم اومد؛ من اما دیگه هیچ چیز نشنیدم، حتی نتونستم چشمهام رو باز نگه دارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمون لحظه دوباره همون صدا رو شنیدم، یکی تو گوشم جیغ کشید! با اون جیغ کمی به خودم اومدم و تازه تونستم حرف های مامان رو متوجه بشم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ مستانه؟ دختر یه چیزی بگو، داری سکتهام می دی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irثانیه ای بعد همه جا سکوت شد. همچنان چشمهام قصد باز شدن نداشتند. چند دقیقه بعد احساس کردم کسی کنارم روی تخت نشست:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بلند شو این آب قند رو بخور، لابد فشارت افتاده!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحتی توانایی باز کردن چشم هام رو نداشتم، انگار مامان متوجه شد و کمک کرد بنشینم، بی حال تر از همیشه روی تخت نشستم و جرعه جرعه از آب قندی که مادر به خوردم می داد نوشیدم؛ در این بین یهو یاد امتحان فردا افتادم، با این اوضاع چطور می توانم آن حرکات دشوار رو انجام بدم؟! وای خدای من کمک!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتو افکارم غوطه ور بودم که با صدای مامان به خودم اومدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- یه کم استراحت کن، رنگ به روت نمونده
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلیوان رو از لب هام جدا کردم و با چشمهام رو ریز کردم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نه خوبم، فردا امتحان دارم باید تمرین کنم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمادر دستهاش رو به آسمان بلند کرد و با حالت غر و خطاب به من شکایت کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ای خدا! دختر تو چرا درست بشو نیستی؟ این رشته از اول هم به درد تو نمیخورد و نمیخوره و نخواهد خورد، آخر یه بلایی سر خودت میاری، ببین کی گفتم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشم درشت کردم و طلبکار گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مامان من خوبم! لطفا این بحث رو هم در حضور بابا دیگه پیش نکش
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز جا بلند شد و به سمت در رفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- همینه دیگه همیشه باید سکوت کنم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو از اتاق خارج شد و من رو با کوله باری از غم و خستگی تنها گذاشت. هیچ کس نمیدونست بیشتر از همه خودم سخت میگذرد، افکار بهم ریختهام یک طرف و این امتحان بی موقع هم یک طرف...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا کلافگی دستی تو موهام کشیدم و به سختی از تخت پایین اومدم، با بی حالی به سمت سرویس قدم برداشتم. درحال برداشتن قدم دوم بودم که حس کردم سایه ای توی آیینه دیدم، همون جا ایستادم و میخ آیینه شدم اما هیچی جز چهره ی آشفته ی خودم پیدا نبود. به چهرهام دقیق شدم، موهای پرپشت خرمایی با ابرو های خوش حالت، چشمهام درشت و طوسی ، بینی متناسب و لبم کمی قلوه ای بود. به نظر خودم که با این پوست سفید خیلی تو دل برو و جذاب بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدست از بررسی چهرهام برداشتم و راه سرویس داخل اتاق رو پیش رفتم تا ابی به صورتم بزنم بلکه از التهاب درونم کاسته بشه؛ شیر آب رو باز کردم و دستم رو زیر آب گرفتم و پر کردم. یه لحظه تو ایینه به خودم نگاه کردم بعد خواستم آب و به صورتم بزنم که به جای آب تو دستم، خون میدیدم، باوحشت جیغی کشیدم و خودم رو به عقب پرت که با دیوار برخورد کردم، چشمهام از ترس گرد شده بود و زبونم برای صدا زدن مامان نمی چرخید. تکیهام رو از دیوار گرفتم و دوباره به آب باز نگاهی کردم، زلال زلال بود! پس اونی که دیدم چی بود؟ آهی کشیدم، دقیقا نمیدونم چه اتفاقی برام افتاده! قضیه هایی که اخیرا پیش اومده بود ذهنم رو بیش از حد به خودش درگیر میکرد! با تنی سست از دستشویی بیرون اومدم و پایین رفتم، مامان روی مبل نشسته و به جایی خیره بود انگار او هم تو فکر فرو رفته، صداش زدم، متوجهام شد و ادامه دادم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مامان! احساس میکنم جدیدا توهم زدم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا دست تو صورتش زد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- وای خدا مرگم بده! دیوونه نبودی که شدی خوب دختر از بس فکر و خیال میکنی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نمیدونم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیدونستم ادامه بدم ،مامان شروع میکنه به غر زدن، خودم هم کلافه تر از اونی بودم که بخوام بحث کنم پس بیخیال شدم و سمت گوشیم رفتم و هندزفریم رو هم برداشتم تا شاید با گوش دادن به آهنگ آروم بشم،
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگوشیم رو روشن کردم و تو فایل موسیقیهام، آهنگ مورد علاقهام رو انتخاب کردم اما یکدفعه به جای آهنگ صدای جیغ زنی پخش شد، سریع به سمت مامان دویدم، تند تند و پشت سر هم جیغ میزدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مامان... مامان... مامان!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان سراسیمه خودش رو بهم رسوند، پام پیچ خورد و رو زمین افتادم، بدنم درد داشت ولی این ترس لعنتی خیلی بدتر بود، مامان زیر بغلم رو گرفت و با نگران شد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مستانه؟ چت شده تو دختر؟ آخه چرا اینجوری میشی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاشکهام راه خودشون رو روی صورتم باز کرده بودن، با لکنت و گریه گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-مـ... ا... مان... من... یه صدا... یی...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان به لبهام زل زده و منتظر ادامهی حرفم بود، اما وقتی دید نمیتونم خوب حرف بزنم، دستش رو روی لبم گذاشت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- هیششش... ولش کن! آروم باش دخترم، نمیخواد چیزی بگی، این چند وقت خیلی از خودت کار کشیدی خسته شدی، فقط همین!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاشک هام رو با نوک انگشت هام گرفتم و آب بینیم رو بالا کشیدم، با اینکه حموم رفته بودم اما باز هم بهش احتیاج داشتم، از روی زمین بلند شدم و بی حرف، تلو تلو خوران به سمت حموم رفتم. خسته از این سردرگمی ها، این گیج شدن ها و صداهای گیج کننده... شاید یه دوش آب سرد، می تونست مسکن ذهن خسته ام باشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشیر آب رو باز کردم و زیر دوش رفتم. این چند روز، بهم سخت گذشته بود؛ صداها رهام نمی کردن، گاه و بی گاه می شنیدمشون. صدای زمزمه های اون زن رو، صدای جیغ های گاه و بی گاهش رو، صدای نجواهای ترسناک دختربچه ای که هر از چند گاهی، احساس می کردم تو فاصله ی بین کمد و دیوار، می بینمش...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفس های بلند و عمیق می کشیدم، سرم رو دیوانه وار تکون می دادم تا فراموششون کنم. می دونستم، کم کم دارم به مرز جنون می رسم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای نفس های عمیق و بریده بریده ای رو از پشت سرم شنیدم. برنگشتم، می ترسیدم! نباید به افکارم دامن می زدم، نباید پیگیر صدا زدن ها می شدم. صدای نفس ها نزدیک و نزدیک تر شدن، احساس می کردم که شخصی کنار گوشم داره نفس می کشه، و با نفس کشیدن، چندقطره آب با دم و بازدمش، به جلو پرت میشن. نفسم رو تو سینه ام حبس کردم و بی صدا، کمی سرم رو روی شونه ی راستم چرخوندم. نفس هاش گرم بود و پوستم رو قلقلک می داد. آب دهانم رو قورت دادم و یهو به سمت راستم چرخیدم، که با صحنه ای که دیدم، نفسم برید...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبالای قفسه، ظرف شامپو واژگون شده بود و شامپو روی زمین حموم می ریخت. شاید خودم بعد از برداشتن یادم رفته بود درش رو ببندم، اما موضوع اصلا این نبود! از قوطی سبز و سفید شامپو، یه مایع سیاه رنگ بیرون میاومد! این یکی غیر عادی بود! با دست های لرزون برداشتم و به داخلش نگاه کردم. شامپو مثل قیر سیاه بود! آب دهنم رو قورت دادم و با خودم گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir"خراب شده... حتما خراب شده... تو هم وقتی برداشتی... حواست نبود..."
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحالا بدنم هم می لرزید. داخل بطری شامپو، یه حباب درشت روی سطح مایع ظاهر شد و ترکید. بطری رو روی زمین انداختم و با پا ضربه ای بهش زدم. تا آخر، دیگه نه برداشتم و نه حتی نگاهش کردم. خیلی سریع کارم رو توی حموم تموم کردم و در حالی که چشمهام سیاهی می رفت، حولهام رو برداشتم و از حموم بیرون رفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفردای اون روز صبح زودتر از همیشه از خواب بیدار شدم تا به تمریناتم برسم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتو این اوضاع امتحانات دانشگاه از همه چیز بدتر بود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشلوار و مقنعه مشکی همراه مانتو سورمهای ام رو پوشیدم و بعد از خوردن صبحانه چادرم رو برداشتم و از خونه خارج شدم. وقتی به دانشگاه رسیدم ساعت تقریبا هفت بود. دیروز تمرین کرده بودم اما نه به اندازه ای که بتونم از سخت گیری آقای محمدی جان سالم به در ببرم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا اینکه می دونستم تو یک ساعت چیز زیادی نمی تونم یاد بگیرم، اما تصمیم گرفتم از دوستم سپیده بخوام که بهم کمک کنه. از دور دیدمش که مثل همیشه تنها نشسته و مشغول درس خوندن بود. به طرفش رفتم و وقتی نزدیک شدم متوجهام شد و از جا بلند شد، سلام و صبح بخیر گرمی گفت و کنار هم نشستیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ سپیده جون راستش مزاحم شدم تا ازت کمک بخوام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسپیده دختر خیلی مهربونی بود و همیشه در هر زمینه ای کمکم می کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چه کمکی ازم بر میاد عزیزم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی تمام جریان رو براش تعریف کردم به ساعتش نگاهی انداخت و قیافهاش درهم شد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ خیلی وقتمون کمه، دختر چرا دیروز بهم نگفتی؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدرمونده بهش زل زدم، خودش ادامه داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ بلند شو بریم سالن این ساعت کلاسی اونجا برگزار نمی شه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمراه سپیده به سالن تمرینات رفتیم. به خاطر کمبود وقتی که داشتیم، سعی می کرد همه اون حرکاتی که استاد گفته بود رو خیلی سریع بهم آموزش بده خدارو شکر منم موجود خنگی نبودم که با یه دور توضیح دادنش متوجه نشم، ولی اینکه به خاطر تمرین مجبور شده بودم چادرمو بردارم معذبم میکرد! اما الان هیچی مهم تر از کم شدن شر این استاد از جنس تفلن نبود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحدود چهل دقیقه ای از تمرینمون می گذشت و حسابی خسته شدم، پام رو بالا آوردم تا به کیسه بوکس ضربه بزنم که با دیدن سایه ای که از دیوار رو به رو به شدت گذشت پامو زمین گذاشتم، چی بود؟! از ترس زبونم بند اومده بود، با چشمهای درشت شده از ترسم همه سالن رو زیر نظر گرفتم، هیچ کس غیر از من و سپیده تو سالن نبود و ما هم اینقدری با دیوار فاصله داشتیم و سایه اینقدری بزرگ بود که نتونه متعلق به ما باشه؛ با صدای سپیده به خودم اومدم و فهمیدم چند دقیقهاس که خیره به دیوار روبه رو ام و از حرکت ایستادم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ مستانه؟ مستانه جان چی شدی؟ چرا جواب نمی دی به کجا نگاه می کنی؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه خاطر اینکه آبروم جلوی سپیده نره سعی کردم به خودم مسلط باشم، آب دهنم رو برای بار هزارم قورت دادم و لبخند مصنوعی به سپیده تحویل دادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ خوبم، یه کم سرم گیج رفت ببخشید!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسری تکون داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ دیگه بهتره بریم بیشتر از این نمی شه تمرین کرد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از این حرف وسایلمون رو برداشتیم و همراه سپیده به طرف اتاق استاد محمدی ملقب به تفلن حرکت کردم. از دور استاد رو دیدم و با اعتماد به نفس جلو میرفتم، احساس کردم حالاست که تمام تمرینات آموزشی رو تمام و کمال اجرا کنم و از توبیخ هاش رها بشم، هنوز چند قدم مونده بود بهش برسم که احساس کردم دور تا دورم رو لشکری از افراد نامرئی فراگرفتن؛ به اطرافم نگاه کردم اما چیزی نمیدیدم، سپیده که پشت سرم میاومد کلافه شد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- برو دیگه! چرا معطل میکنی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعرق سردی رو روی پیشونیم احساس میکردم، به خود نهیب زدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir"استرسه، همه ی اینا استرسه، آره..."
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحالا مقابل استاد بودم، همین که خواستم سلام کنم صدای نفس عمیق و کشدار کسی رو پشت سرم احساس کردم، نفس عمیقی کشیدم و آب و دهنم رو قورت دادم، با خودم حرف زدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir"مستان شجاع باش، اصلا چیزی نیست، همه چیز در امن و امانه، فقط الان بر می گردی و یه دونه محکم میزنی زیر گوش طرف همه چیز حل میشه، باشه عشقم؟"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسری برای تایید حرفم بالا و پایین کردم و باشهای زیر لب زمزمه کردم و با یک چرخش ناگهانی دستم رو بالا بردم تا بخوابونم زیر گوش کسی که این مدت رهام نکرده، ولی با دیدن اونچه که میدیدم دهنم باز موند و دستم توی هوا چند سانت مونده به صورت استاد محمدی توی هوا خشک شد.، اخم های محمدی تو هم می رفت و دست من هم سانت سانت پایین می اومد، چشم هام خیره به لب های آقای محمدی موند تا ببینم چه تیکه ای بارم می کنه که قطعا اینبار هر چی بگه لایقمه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- هی دختر، هیچ معلوم هست حواست کجاست؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندی اومد روی لب هام بشینه چون اینبار در و گوهر از زبانش خارج شده بود و تیکه ای هم بارم نکرده بود اما برای بار دوم که لب هاش از هم باز شد امیدم به خودش رو نا امید کرد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- با همگی شما ها هستم، یادتون باشه که کجا هستین و برای چی اومدین اینجا جای دوستی با رویا و خیال نیست، جدی باشید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتوی دلم پوزخندی زدم و با خودم حرف زدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir"به در گفت دیوار بشنوه خیال و رویا کجا بود برادر نمیدونم کین!"
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامتحان که تموم شد انگار از زندان آزاد شده بودم، به سمت خونه حرکت که نه، پرواز میکردم؛ وجود اون سایه ها و صدا ها همه و همه داشت منو به مرز جنون می رسوند، مادرم که حال منو می دید نگران وضعیتم شده بود، از همه بدتر این بود که هیچکس به جز من این صداهای عجیب رو نمی شنید و این بیشتر آزارم می داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچند روزی گذشته بود و دیگه خبری از اون صداها نبود، فقط شبها تو خواب میشنیدم و وقتی از خواب میپریدم سایه میدیدم و دیشب هم یکی از اون شبها بود، تو این فکر بودم که خواب میبینم؟ یا واقعیته؟! با صدای مامان به خودم اومدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مستانه این لباسه قشنگه ها نگاهش کن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه ویترین نگاهی کردم، اما با چیزی که دیدم خشکم زد! به جای مانکنها یه سایه سیاه که چهرهاش کاملا پوشیده شده بود، با تکونی که خوردم مامان متعجب چهرهام رو کاوید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چی شدی؟ حالت خوبه؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irانگار به ریههام هوا نمیرسید و نفسم به سختی بالا میاومد، با این حال سرم رو ریز تکون دادم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خوبم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره نگاهم رو به ویترین دوختم تا دوباره ببینمش و از دیدنش مطمئن بشم، اما سایهای نبود! خدایا! این چه آزمایشیه که من توش گیر کردم؟ موج های منفی رو به خوبی احساس میکردم، حداقل تو افکار خودم نباید انکارشون میکردم! میدونستم داره یه اتفاقاتی میافته...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir* * * *
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخسته و کوفته خودم رو روی مبل رها کردم. مامان با سینی چای اومد و کنارم نشست:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- با این قیافهای که تو گرفتی، معلومه روز خوبی نداشتی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا اتفاق های امروز توی دانشکده اخمام توی هم بود اما خیلی زود جمعش کردم و به جاش لبخندی زدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نه، خیلی خوب بود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمادر کمی به طرفم خم شد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اما معلومه که خیلی خسته ای
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکمی از چایم رو نوشیدم و سرم رو به چپ و راست کج کردم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خب کمی تمرینات زیاد بوده
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهم زل زد و بعد از چند ثانیه با چشمهای ریز شده پرسید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مطمئن باشم فقط دلیلش همینه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا تاکید سر تکون دادم و محکم گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- البته!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمادر به ساعت نگاهی انداخت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نمی دونم چرا بابات امروز دیر کرده
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفنجون چای رو به لبم نزدیک کردم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نگران نباشید حتما روز پرکاری داره
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان هوفى كرد و موهاش رو كلافه كنار زد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نمى دونم چرا دلم شور ميزنه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدلم سوخت، مادرها برای حفظ کیان خانواده، همیشه محکوم به نگرانی هستند، بلند شدم و به سمت تلفن رفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- الان يه زنگ مى زنم تا شما هم از دلشوره الكى در بيايد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتلفن رو برداشتم و شمارهی مغازه رو گرفتم، اما صداى پچ پچ مانند يه نفر مى اومد، شونه ام رو به گوشم مالیدم تا از پچ پچ آزار دهنده گوشم کم کنم، صداهای پچ پچ وار مدام توی گوشم تکرار می شد، صداهایی که باعث می شد تنم یخ ببنده، به نفس نفس افتاده بودم. یک دستم رو روی گوشم گذاشتم، میخواستم جیغ بزنم تا این پچپچ ها از بین بره، که با صدای الوی بلندی که از گوشی تلفن شنیدم تمام صداها خوابید. انگار همه جا در سکوت مطلق فرو رفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- الو؟ الو مستانه چته؟ چی شده چرا نفسنفس میزنی بابا؟ اتفاقی افتاده؟! جون به لبم کردی چی شده؟ حرف بزن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآب دهنم رو قورت دادم، احساس می کردم نیروی پاهام رو از دست دادم، دستم رو به دیوار گرفتم و گلویی صاف کردم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-سلام بابا جان، چیزی نیست دویدم به نفس نفس افتادم، زنگ زدم بپرسم کجایین چرا نیومدین؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-مطمئنی چیزی نشده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-اره قربونت برم، شما کی میای؟ مامان نگرانه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نیم ساعت دیگه خونهام
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-خوش اومدین
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتلفن رو قطع کردم، برگشتم به مامان خبر بدم که بابا چه زمانی خونهاس و ننگرانیش بیهوده بوده که سوز سردی به گوشم خورد و پشت بندش صدایی که چیزی ازش نفهمیدم و بقیه نیروی پاهام رو از دست دادم. تمام بدنم سست شده بود، هیچ حرکتی نمی تونستم بکنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچند لحظه ای تو این حال بودم که یهو تمام صداها قطع شد اما هنوز حسی توی پاهام نبود، می خواستم تکونشون بدم اما نمی تونستم. دستم رو روی مچ پام گذاشتم و نیشگون ریزی گرفتم، اما هیچ حسی نداشت. واقعا ترسیده بودم و نگران بیحرکت شدن پاهام بودم که همون موقع مامان من رو دید و با عجله خودش رو کنارم رسوند:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چی شده مستانه؟ برای بابات اتفاقی افتاده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا صدایی که به زور از حنجرهام خارج میشد، گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نه! نه! بابا خوبه، به خاطر تمرینها خسته شدم پاهام گرفته
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبهاش رو روی هم فشار داد و بعد طلبکار بحث همیشگی رو پیش کشید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- صد بار بهت گفتم این رشته به دردت...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبیطاقت حرفش رو قطع کردم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- باشه مامان به دردم نمیخوره ولی من به این رشته علاقه دارم، پس تا تهش میرم، بسه! هر چی می شه زود به این رشته ربطش میدی، به خدا خسته شدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان با اخم بهم خیره شد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نمیشه باهات حرف هم زد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو از کنارم بلند شد و به آشپزخونه رفت. پوفی کشیدم و با مشت چند بار روی پام کوبیدم، انگار حس تو پاهام برگشته بود، تو دلم "خدا رو شکر"ی گفتم و به طرف اتاقم راه افتادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجلوی در اتاقم ایستادم، ابروهام از تعجب بالا پریدن باز هم همون صداها... گوشم رو نزدیکتر بردم و تقریبا به در اتاقم چسبوندم، نمیدونستم امروز چندمین بار بود که صداهای عجیب غریبی رو میشنیدم ولی اینبار گریهی کودکی بود که عجیب روی مغزم خدشه ایجاد میکرد. به عقب رفتم و نفسی گرفتم دستم رو آروم روی دستگیره گذاشتم و نفسنفس زنان در رو به طور ناگهانی باز کردم، ولی در کمال تعجب اتاق آروم بود وخبری از گریهی کودک نبود، با پاهای سست به طرف تختم رفتم و روی تخت نشستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه اطراف نگاه کردم، نیاز داشتم دکور اتاقمو عوض کنم، چشمم روی کاغذ دیواری های سیاه و سفید افتاد، دوستشون داشتم ولی با دیدن این سایههای سیاه، باید دکور اتاقم رو عوض میکردم، چرا که این طرح ابر و بادی سیاه و سفید شدیدا برای اتاق من ترسناک به نظر میرسید؛ از جا بلند شدم و به طرف میز گوشه ی اتاق رفتم، روی صندلی نشستم و لپتاپم رو باز کردم و تو گوگل دکوراسیون اتاق رو سرچ کردم که یهو عکس یک دختر با موهای سیاه بلند و چشمای قرمز روی صفحه ظاهر شد، جیغ بلندی کشیدم و از جا بلند شدم، اینقدر عملکردم سریع بود که صندلی افتاد و گوشه ی پام رو زخمی کرد، دیگه نتونستم تحمل کنم. این چند روز بیشتر از ظرفیت تحملم کشیده بودم. در لپ تاپ رو که محکم بستم، بغضم ترکید و همون طور که با تلفیقی از حس سردرگمی و ترس اشک می ریختم، به سمت کمدم هجوم بردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز پله ها که پایین رفتم، چشم مامان بهم افتاد. وقتی دید لباس پوشیدم فوری به طرفم اومد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- کجا داری میری؟ مستانه؟ چیزی شده؟ چرا داری گریه میکنی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبدون این که جواب سوالهاش رو بدم با عجله به طرف در خونه رفتم. دست خودم نبود و تمام تنم می لرزید. فقط می خواستم فرار کنم، از کجا یا از کی؟ نمی دونم! اما پاهام من رو به بیرون می کشیدن. دوست داشتم برم یه جای خلوت، دور از چشم مامان و با صدای بلند جیغ بکشم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما همین که در خونه رو باز کردم، چشمم افتاد به فرهود؛ که با چشمهای گرد نگاهم می کرد و دستش در نیمه راه زنگ در، روی هوا خشک شده بود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدست فرهود پایین افتاد و با سرفه مصلحتی حواس من رو هم سر جاش آورد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- سلام، خوبی مستانه جان؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند کاملا مصنوعی زدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ ممنون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از این حرف از جلوی در کنار رفتم و فرهود رو به داخل دعوت کردم. با وجود فرهود دیگه فکر بیرون رفتن رو از سرم بیرون کردم. به طرف هال هدایتش کردم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خاله خوبه؟! چه عجب از این طرفها!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخندید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ مسخرهام می کنی؟ من که همیشه اینجام! خاله هم خوبه سلام رسوند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان وقتی فرهود رو دید از جا بلند شد و بعد از سلام احوال پرسی های معمول اون رو دعوت به نشستن کرد، به من هم چشم غرهای رفت که دلیلش واضح بود، بیجواب گذاشتن سوالهاش! فرهود نیم نگاهی به من انداخت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- جایی می خواستی بری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم رو به نشونهی منفی تکان دادم :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نه بابا... الان لباسهام رو عوض می کنم و میام
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irابرو بالا انداخت و انگشتش رو به طرفم گرفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ولی داشتی میرفتیها!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا اخم و لبخند "اِ"ای گفتم که خندید، همیشه از سر به سر گذاشتن من لذت میبرد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز اومدن فرهود خوشحال شدم، اون تنها کسی بود که می تونستم مشکلات این چند روز اخیر رو براش بازگو کنم و ازش کمک بگیرم؛ از فکر حرف زدن با فرهود لبخندی به لبم اومد و قدم هام رو بلندتر برداشتم تا سریع پایین برگردم، بعد از تعویض لباس هام به سمت هال رفتم و مبل کناری فرهود رو برای نشستن انتخاب کردم. حدود یک ربع از نشستن من کنار فرهود میگذشت ولی مامان حتی اجازه نداده بود کلمه ای حرف بزنم، تمام مدت یا داشت از خواهر زاده عزیزش تعریف و تمجید میکرد یا روی رشته بدبخت من عیب میذاشت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو غر میزد؛ من نمیدونم مشکل مادر ما با این رشته چیه؟ والا دلش هم بخواد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از یک ربع که گذشت از جا بلند شد تا وسایل پزیرایی از فرهود رو اماده کنه، همون طور که داشتم با نگاهم تا ورودی اشپز خونه بدرقهاش میکردم نفس عمیقی کشیدم که صدای فرهود اجازه کامل شدنش رو نداد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ خوبی مستانه؟؟ چیزی شده انگار مستانه همیشه نیستی؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ بعد شما همه اینا رو تو این چند دقیقه متوجه شدی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ اره خب
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ میشه بپرسم چطوری اون وقت؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irـ معلومه! از رنگه پریدهات! هر کسی تو رو ببینه متوجه حال خرابت میشه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندی مصنوعی زدم و از گوشه ی چشم نگاهش کردم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بابا با هوش!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرهود هم خندید، جدی شدم و گلو صاف کردم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- میدونی؟ دو سه روزه صداهای عجیب و غریب میشنوم، دنبال صدا میرم ولی پیداش نمیکنم، یعنی نمیدونم صداها از کجا میان
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستهاش رو روی دسته ی مبل فشار داد و خود رو به جلو کشید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- شام زیاد نمیخوری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمتوجه طعنه ی کلامش شدم و با حرص دندونهام رو روی هم ساییدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- دارم جدی میگم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرش رو پایین انداخت و از بالای چشم نگاهم کرد، با حالت قهر رو برگردوندم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- میدونستم باور نمیکنی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدلجویی کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- باشه قهر نکن، باور میکنم ولی جون من بگو تازگی ها فیلم ترسناک ندیدی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبیشتر حرصی شدم و تا خواستم دهن باز کنم صدایی شنیدم، صدایی مثل "فیف" کردن گربه، انگشت اشارهام رو کنار گوشم قرار دادم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بفرما! الان هم شنیدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلب هاش رو غنچه کرد و شونه بالا انداخت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- من که صدایی نشنیدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدرمونده بهش خیره شدم، جدی نگاهم کرد و ادامه داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- میگم مستانه شاید گوشهات مشکل پیدا کرده، یکی از دوستهام هم اینجوری بود، میگفت صداهای عجیب غریب میشنوم بعد رفت دکتر گوشش رو شستشو دادن خوب شد، دیگه صدا نمیشنید
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین دیگه غیر قابل تحمل بود، از جا بلند شدم و با خشم به سمت اتاقم رفتم؛ از حرص تند تند لبم رو میجویدم، عجب اشتباهی کردم که فکر کردم میتونم مشکلاتم رو با اون در میون بذارم و روی کمکش حساب کنم! کی درک میکرد؟ همه تصور میکردن که دیوونه شدم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر حین بالا رفتن از پله ها احساس کردم سرم تیر کشید و صدای سوت مانندی رو تو گوشم شنیدم، حس کردم به جز اون صدا هیچ صدای دیگهای نمیشنوم؛ لعنتی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروی پله نشستم و با دست شقیقههام رو فشار دادم، خدایا خودت رحم کن!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچند لحظه تو همون حالت موندم و خدا را تو دلم صدا کردم، اشک چشمهام آروم آروم راه گرفته بودن که صدا ها کمکم قطع شد و به دنبالش صدای نگران فرهود رو شنیدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-مستانه؟ مستانه چی شدی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمهام رو آروم باز کردم. پرده ی اشکی جلوی چشمم، دیدم رو تار کرده بود، پلکی زدم که چند قطره اشک از چشمهام سرازیر شد. ملتسمانه به فرهود چشم دوختم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- فرهود... من... من...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا انگشت شستش اشک هام رو پاک کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- باشه بعد در موردش حرف می زنیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمی دونستم چی بگم از یه طرف ممنون بودم که مجبورم نکرد براش توضیح بدم و از طرف دیگه دلم می خواست به یکی بگم چقدر عذاب کشیدم. فرهود من رو به اتاقم برد و کمک کرد تا دراز بکشم. خودش هم کنارم نشست
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره می خواستم حرف بزنم، اما لبهام مثل ماهی باز و بسته شدند، متوجه شد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- فعلا سعی کن استراحت کنی بعدا هم می تونی کامل برام توضیح بدی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنالیدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- من می ترسم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمهاش گرد شدن:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- از چی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- از اون صدا ها، از اون سایه ها
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروی زمین کنار تختم چهارزانو نشست:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- من کنارتم از هیچی نترس
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکم کم چشمهام گرم شد و خوابم برد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتو باغ بودم، اما سرگردون به دنبال چیزی می گشتم، وقتی از پیدا کردنش ناامید شدم، برگشتم تا به مامان بگم "چیزی اینجا نیست"...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاما تا برگشتم زنی رو دیدم که در گوشه ترین نقطه باغ ایستاده بود و با چشمهای مشکی درشت تر از حالت طبیعی بدون کوچک ترین لبخندی به من زل زده بود، خواستم بگم این زن کیه؟ تو باغ ما چه می کنه؟ نگاهی به سر تا پاش انداختم که یهو چیزی درونم فرو ریخت... زن پایی نداشت و چیزی شبیه به چادر روی شونه هاش افتاده بود و از زمین فاصله داشت!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجیغ بلندی کشیدم و همزمان از خواب پریدم، به نفسنفس افتاده بودم، در اتاق باز شد و فرهود و مامان وارد اتاق شدن، مامان نگران بالای سرم اومد و دستی به پیشونیم کشید و "نچ"ی گفت، من اما همچنان شوکه از خوابی که دیدم خیره به دیوار روبه رو بودم، نمی دونم چی شد؟ وقتی به خود اومدم که با فرهود تو اتاق تنها بودم. مثل بازجوها ولی نگران پرسید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چند وقته اینطوری شدی؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزمزمه وار جواب دادم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تقریبا یه هفته...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسری تکون داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تعریف کن!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irراجع به تمام صداها و تصاویر و اتفاقات عجیبی که برام افتاد، از اول همه چیز رو براش تعریف کردم، فرهود متفکر دستی به چونهاش کشید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مستی... نمیخوام بترسونمت ولی دوتا نظریه دارم، اولی اینکه موجودات ماورایی دارن اذیتت میکنن و دومی اینکه با فشار کارها و امتحانها...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحرفش را با تندی بریدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- میگم توهم نیست! آخه چرا باور نمیکنی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرهود کف دو دستانش را بالا گرفت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خیلی خب! منو نزن ! پس میمونه نظریه ی اول!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم رو بالا آوردم و با نگرانی به صورتش خیره شدم که ناگهان فردی سیاه پوش با چشمهایی قرمز و موهای لخت مشکی رو دیدم، جیغی از ته گلویم کشیدم و با ناله و صدایی لرزون اشاره کردم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- فـ... فر... اون...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرهود خشکش زده بود. شاید نمی فهمید چی میگم و یا شاید فکر کرده بود مسخره بازیه؛ اما چند ثانیه بعد به پشت چرخید و دوباره رو به من کرد. حالا نگرانی عمیقی توی چشمهاش مشهود بود:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مستانه... شوخی که نمیکنی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسکسکهام گرفته بود و چشمهام رو بسته بودم. دیگه حاضر نبودم یه لحظه هم بازشون کنم. دست فرهود رو روی شونهام حس کردم و صداش توی گوشم پیچید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آروم! یه نفس عمیق بکش
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه توصیهاش عمل کردم و چندتا نفس عمیق کشیدم، اما قلبم هنوز تند می زد؛ می دونستم دیگه هیچ وقت، به آرامشی که قبلا داشتم برنمی گردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز اون شب که با فرهود حرف زدم یک هفته ای می گذره. صبح روز بعدش همراه فرهود پیش یکی از دوستاش رفتیم که ادعا می کرد یه شخصی رو میشناسه و میتونه این مشکلم رو حل کنه؛ و امروز روزی بود که با اون فرد قرار داشتیم. توی حیاط قدم می زدم و منتظر فرهود بودم که حس کردم سایه ای با سرعت از بین درخت ها عبور کرد. بهش توجهی نکردم، خیلی دوست داشتم بهش عادت کنم ولی نمیشد. با شنیدن صدای زنگ در، به طرف در رفتم اما جسم سیاهی رو دیدم که تا اومدم جیغی بکشم هولم داد که روی زمین افتادم و سرم به لب باغچه اصابت کرد و خون سرازیر شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرهود سر رسید، از دری که باز شده بود وارد شد که من رو با اون حال و اوضاع دید
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ای وای مستانه چی شد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفقط این جمله رو شنیدم، بعدش چشمهام بسته شد و دیگه چیزی نفهمیدم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا سر و صداهایی که شنیدم چشمهام رو از هم باز کردم؛ دوباره همون صداها! من نمی دونم چرا دست از سرم بر نمی دارند؟ تازه پی به ضعیف بودنم بردم. سایه مامان رو تار دیدم که به طرفم می اومد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- الهی من فدات بشم مستانه، آخه تو چرا اینطوری شدی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرهود حرفش رو قطع کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- فعلا زیاد باهاش صحبت نکنید، اینجوری برای خودش بهتره
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگران اطاعت کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- باشه، فقط... حالش کی خوب میشه فرهود؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- باید با پرستارش صحبت کنیم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان بوسه ای به پیشونیم زد و صدای دور شدن قدمهاش خبر از رفتنش میداد، فرهود به سرعت کنارم قرار گرفت و روى تخت نشست، خواستم بلند بشم كه سرم تير كشيد، دستم رو سمت سرم بردم و متوجه باند پيچیدهی دور سرم شدم، تمام اتفاقات مثل يه فيلم از جلوى چشمهام رد شد و با وحشت به فرهود نگاه كردم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- فرهود، كى من رو هل داد؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا نگرانى بهم نگاه کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- كسى هولت نداد، يعنى من نديدم كسى هولت بده، مامانت گفت داشته به سمتت میاومده كه ديده به طرف در رفتى بعد هم خوردى زمين و سرت به لب باغچه خورد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستم رو به سرم گرفتم، درد طاقت فرسایی بود! انگار با پتک بهش کوبیدن!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آخ خدا، اين چه مصيبتى بود گرفتارش شدم؟ فرهود؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بله
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- قرار داشتيم، نه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندی زد و سری تکون داد، برای چند ثانیه به من نگاه کرد برقی داخل چشمهای رنگیش دیدم، انگار که مردمک چشمهاش چرخی خورد و درخشید، نفسم میرفت که قطع بشه، حس کردم این فرهود نیست، یعنی واقعا نبود! فرهود اصلا چشم های رنگی نداشت! فرهود رو همگی به سیاه چشم بودنش می شناختیم، لب هاش هر لحظه بیشتر کش می اومد، صورتش داشت به سیاهی می رفت و بدنش داشت شبیه آتیش می شد، احساس خفگی می کردم ، نفس هام داشت به شماره می افتاد، تصویر مقابلم اونقدر ترسناک بود که داشتم جون به عزراییل می دادم، کمی خودم رو بالا کشیدم و دستم رو بالای سرم بردم تا زنگ هشدار رو فشار بدم، اون جسم آتیش مانند جلو و جلوتر می اومد و من هر لحظه بیشتر از قبل توی خودم مچاله می شدم، یهو در به یک باره باز شد و پرستار همراه فرهود و مادرم هراسون داخل شدن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهنوز نگاهم به جای خالی اون جسم بود که با باز شدن در، ناپدید شده بود، زبونم بند اومده و دستام به شدت میلرزید. چشمهام از ترس بزرگتر شده بود، به طرفم هجوم اوردن و سعی کردن من رو روی تخت بخوابونن ولی ای کاش اجازه میدادن به خودم بیام و قدرت تکلمم رو به دست بیارم؛ با احساس سوزشی تو دست راستم با صدای هینی به خودم اومدم و تو آغوش مامان فرو رفتم، اشک چشم مامان سرازیر بود و موهام رو نوازش میکرد و در همون حال حرفهایی میگفت که درکش برای من در اون لحظه خیلی سخت بود، توجهام به دست پرستار، که سوزن رو تو دستم فرو کرد جلب شد و بعد از چند ثانیه چشمهام بسته شد و تو عالم خواب غرق شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمیدونم چه مدت گذشته بود که چشمهام باز شد، خودم رو تو یه اتاق تاریک میدیدم که فقط یک قسمت از اون باریکهای از نور بیرون افتاده بود ، روی یک صندلی وسط اتاق که یک نفر روش نشسته بود و به دستهاش نگاه میکرد، از تخت پایین اومدم و آروم آروم به طرفش قدم برداشتم، وقتی بهش رسیدم توجهام به دستهاش جلب شد، پر از مایعی سرخ رنگ بود، یک دفعه از جا بلند شد و گلوم رو فشرد و بلند تو صورتم فریاد میزد :
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- من کشتمش، خودم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irناگهان دستی بلندم کرد، هین بلندی کشیدم و به اولین چیزی که جلوی روم بود یعنی مچ فرهود چنگ زدم، تند تند نفس میکشیدم و عرق سردی روی پیشونی و تیره ی کمرم نشسته بود، صدای نگران فرهود رو شنیدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-مستانه؟ مستان چی شدی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمونجوری که نفس نفس میزدم بریده بریده گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-کشـ... کشتش! کشتش!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدام لحظه به لحظه بالا تر میرفت، با چشمهایی گرد شده و مبهوت گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- فرهود کشتش! باورت میشه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irناگهان شروع به خندیدن کردم، بلند و هیستریک وار میخندیدم و فریاد میزدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- کشتش! کشتش! کشتش!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفرهود عصبی چنگی به موهاش زد و بازوی من رو گرفت و کمک کرد تا روی تخت بخوابم، همونطور که منو گرفته بود تا تکون نخورم با صدای بلندی پرستار رو صدا میزد، دیگه توانی برای مقابله نداشتم دست از تقلا برداشتم و آروم گرفتم، تو شوک چند دقیقه پیش و به سقف زل زده بودم، در باز شد و دو پرستار وارد اتاق شدند، نفهمیدم فرهود چی بهشون گفت، وقتی به خودم اومدم که پرستار تو سرمم آمپولی تزریق کرد، دقیقهای بعد چشمهام کمکم سنگین شد و به خواب فرو رفتم...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی چشم باز کردم، خودم رو تو اتاق سبز و سفید رنگ بیمارستان دیدم، هاج و واج به اطراف نگاه کردم، مامان به دیوار تکیه زده بود و زیر لب ذکر میگفت و همراه با اون دونه های تسبیح رو رد میکرد؛ نالهی خفیفی کردم که متوجهام شد و تکیه از دیوار برداشت و به طرفم اومد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خوبی مامان؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدست روی سرم گذاشت و پرسید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- درد نداری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا حرکت چشم به نشونهی مثبت سر تکون دادم، تسبیح رو تو جیب مانتوش گذاشت و زنگ بالای تخت رو فشرد، طولی نکشید که پرستار وارد شد و مامان ازش خواهش کرد تا بهم مسکن تزریق کنن، پرستار دستهاش رو تو جیب روپوشش فرو برد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نه خانم! سه روزه داره کدئین میگیره، از این بیشتر جایز نیست کدئین به بدنشون تزریق بشه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان درمونده نگاهی به من کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- پس چه کار کنیم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفهمیدم پرستار چی گفت؟ ذهنم درگیر حرفی بود که زد، "سه روزه..." سه روز؟! پس چرا من چیزی یادم نمیاد؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز مامان پرسیدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_من سه روزه بيهوشم؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا ناراحتی سرى تكون داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- به هوش مياومدى هذيون مى گفتى، مجبور می شدن بهت كدئين تزريق كنن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا تعجب نگاهش كردم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چى مى گفتم؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقيافهاش رو توى هم جمع كرد و دستش رو تکون داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- والا ازت مى ترسيدم، هى مي گفتى كشتمش، جيغ مى زدى بعدش مثل اين خل و ديوونه ها يهو قهقهه مى زدى
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا لحن با مزه اى ادا میکرد و همين باعث شد لبخند به لبم بياد، جدی شد و پرسید:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- میگم مستان؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- جونم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تو آدم كشتى مگه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبلند خندیدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آره مامان، هفت، هشت، ده تا آدم کشتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنيشگون آرومی از لپ هاى سفيدش گرفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خاک به سرم، ديوونه بودى، وحشى بودى، قاتل هم شدى؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخندیدم، خودش هم دیگه نتونست خندهاش رو نگه داره، یه کمپوت از یخچال بیرون اورد و داخل بشقاب ریخت و کمکم به خوردم داد، آخرین تکه از کمپوت رو که خوردم دراز کشیدم و به سقف زل زدم؛ یعنی تو این سه روز چی شده بودم؟! خودم هیچی یادم نیست! نکنه تسخیر شده باشم؟! با فکری که به سرم زد زبونم رو گاز گرفتم و سعی کردم دیگه به این موضوع فک نکنم! مامان روی صندلی کنار تختم نشست:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مستانه من واقعا نگرانتم، تو خیلی وقته که اون مستانه سابق نیستی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخودم هم این رو می دونستم، سکوت کردم که مامان ادامه داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- فرهود در مورد مشکلی که پیش اومده بهم گفته!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا شنیدن این جمله با وحشت و تعجب به مامان زل زدم، تو ذهنم هزار جور نقشه قتل برای فرهود ریختم! سعی کردم هیجانم رو نشون ندم، چند نفس عمیق کشیدم و آب دهنم رو قورت دادم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مامان اونجوری که شما فکر می کنی هم نیست!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان اشکی که از گوشه چشمش می اومد رو پاک کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_تو نباید به من بگی بیماری داری؟ من باید از فرهود بشنوم که بیماری اعصاب داری؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجا خوردم، بینیم رو چین دادم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چی؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بیماری اعصاب داری دیگه، انکار دیگه فایده ای نداره، فرهود بهمون گفته که پارانویا داری
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمام اندازه کل صورتم باز شده بود، فکر این پسر به کجا رسیده بود، اصلا پارانویا چی بود؟! با این حال خونسرد گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مامان جان فکر نکنم الان برای این حرفا وقت خوبی باشه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان تشر زد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- کی وقت خوبشه؟! خودت که به ما نگفتی ،الان هم که فهمیدیم میگی صحبت نکنم؟ من چقدر بدبختم، چقدر بیچارهام، لگد پرونیهات کم بود، خل و چل بازهات هم بهش اضافه شد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیگه به حرفهاش گوش ندادم. به این همه تلاش من برای حرکات رزمی میگفت لگد پرونی! تن هرچی مربی ورزشهای رزمی بود رو تو گور لرزوند. سر انگشتهاش رو بهم زد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نظرت چیه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمیخواستم متوجه بشه که حرفهاش رو نشنیدم، بیاختیار اما پرسیدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-ها! نظر چی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعصبانی چشم باریک کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir.
۹۰ ساله 230ی مشت ادم بیکار ریختن میخوان جن ببینن رمان رو خوندی نظر بده، چرت و پرت چیه مینویسی ما اومدیم نظرات رو بخونیم ببینیم رمان خوبیه یا نه..
۱ سال پیشمبینا
۲۴ ساله 00اخ گفتی منم به هوایی نظرات اومدم میبینم هر چی چرت و پرت گفتن غیر نظر😂
۳ ماه پیشیوووهاهاهاها
9541راستش من خیلی دوست دارم جن ببینم 😐 حتی بعضی اوقات میزنه به سرم که خودم رو عین جن زده ها بکنم و برم پیش یه جنگیر تا جنش رو احضار کنه😂 کلا مریضم😂😔
۴ سال پیش:'(
8410هر وقت رفتی یه ندا به منم بده باهات بیام😂😂😂😐😐
۴ سال پیشZ. H
417به منم بگین قربون دستتون
۳ سال پیشارام
۲۴ ساله 162و من :/
۳ سال پیشفاطی قاطی
63و من /:
۳ سال پیشی گوهی
۸۸ ساله 52و همینطور من:)
۳ سال پیش...
421بعد از خوندن دیدگاه او مریض که میخواد مث جن زده ها بشه دیگه اون ادم قبلی نشدم و بعد از اون اسم اونایی که باهاش برنو خوندم رسیدم به ی گو..۸۸ ساله لامصب اسمت داغونم کرد زندگی بسی بعد از دیدنش سخت شد😔
۳ سال پیش...
61جررر حقققق سخنی در بساط ندارم
۳ سال پیشکوثر
62دمت گرم منم مثل قبل نشدم😂☠️
۲ سال پیشHajar
01وای خدا
۲ سال پیشاسما
۱۷ ساله 00منم عسیسم منم میخوام جن ببینم خواستی بری بگو منم بیام
۴ ماه پیشزهرا
01مممممممن چیییییی
۲ سال پیشتیارا
۱۵ ساله 2914منم خیلی دوست دارم ببینم ببینم جن ها چه جوری هستن 😑🤣کلا مریض روانی هستم🤣🤣🤣😑
۳ سال پیشNAZi
۲۱ ساله 338دوستان مریض:/ جن نامرئه چیز میخای ببینید دقیقا:/ اصن بقل دستتون نشسته (درم فرض میگم فرضضضض:/)شما ک نمیبینیدش:/😑😐
۳ سال پیشتیارا
۱۵ ساله 259عزیزم قربون اون دستات بشم فدات شم به منم خبر بده 😑🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🥺🥺
۳ سال پیش.......
85جدی ؟؟؟
۳ سال پیش
185وای نه نگو خیلی وحشتناکه من دیدم بخدا کلا یه مدت از همچیز حتی از سایه خودمم میترسیدم زیر نظر روانشناس بودم حتی جوری بود یکی صدام میزد بدنم شروع میکرد به لرزیدن در این حد ترسیده بودم
۳ سال پیشMohi
217اه بابا چقد ترسویی ها 😂منو ولم کنن با کله شیرجه میزنم ت معدن جنا
۳ سال پیشمهی
212ربطی نداره منم اولش اینطوری بودم ولی وقتی اتفاق ماورایی میوفته آرزوی روزایی ک خیلی آروم بود و آرامش داری رو میکردی
۳ سال پیشی
۳۲ ساله 01پس شما که کارت رسید ع به روانشناس چرا اینجور زمانی میخونی؟؟
۱ سال پیشمن
121خانم/آقای یووهاهاهاهاها «😂🤦🏻 ♀️» اگه رفتین به منم بگید باهاتون بیام البته بعید بدونم بتونیم ببینیمشون ، برای دیدن جن و روح ها باید یه چیزی باز باشه
۳ سال پیشریحانه
۱۲ ساله 11به منم بگید قربون دستتون
۳ سال پیش...
21بیا حاجی بیا خودمون دوتایی بریم بیا
۳ سال پیشآیناز
۱۹ ساله 31بری دیدن جن بدون من؟؟؟ اصن صفا نداره دمتون گرم منم ببرید قول میدم شلوغ نکنم جیغم نکشم😂
۲ سال پیشماهان
۱۹ ساله 11😂😂😂🖤همدردیم ولی بااین تفاوت ک من میترسم یکم
۲ سال پیشنمیدونم
۱۵ ساله 11من از اونجایی ک همزاد دارم ی چند باری دیدم😑💔
۲ سال پیشیلدا
۱۳ ساله 00وات ... همزادتو دیدی ؟
۱ سال پیشمتین
۱۸ ساله 00والا بیشتر عاشقانه بود تا ترسناک
۵ ماه پیشNilaa
00واااییی محشره این رمان محشر دستت طلا نویسنده با این قلمت وایی عاشق اینجور رمان ها هستم ولی حیف که مث این اونقدرا پیدا نمیشه ☹️💚
۶ ماه پیشfati
۱۶ ساله 00یکم زیاد ترسناک بود من هربار میخوندم بدنم یخ میکرد
۷ ماه پیشNila
00فوق العاده عالی بود پیشنهاد میکنم که بخونیدش اگه یکم دگه اد امه داشت عالی تر میشد دستت طلا نوسنده عزیز
۷ ماه پیشHani
00رمان قشنگی بود و درکل دوست داشتم اما اگه داستان رو یکم بیشتر رمانتیک و ترسناک میکرد بهتر بود اما باز لذت بردم .
۷ ماه پیشزهرا
00عالی بود
۷ ماه پیشراحله
۲۰ ساله 00رمان خوبی بود ،من دوستش داشتم .کمی هیجانی و ترسناک اما عاشقانش میشد بیشتر هم باشه ... به هر حال نظرم مثبته نسبت بهش ،نویسنده عزیز ،خسته نباشید 🌹🌱
۸ ماه پیشیاسی
۱۴ ساله 00واووووو چ همه نظر 😑من از جن و ارواح خوشم میاد و زیاد تحقیق میکنم دربارشون لطفا اگه کسی ورد یا شیوه احضار بلده بهم بگه♡-♡،به نظرم رمان خوبی بود ولی قضیه جن ها مسخره تموم شد کاش هیجانش بیشتر بود
۹ ماه پیشزهرا
00وای من خیلی توشم اومد از رمانششششش عالیییی بود
۹ ماه پیشس
۱۸ ساله 10عالی ترین رمانی که خوندم
۱۱ ماه پیشهانیه
10عالی عاشقش شدم
۱۲ ماه پیش...
۱۹ ساله 00بدنبود🙄 برای سنین زیر ۱۵ سال خوبه که بخوننش
۱ سال پیش
زهرا
۲۴ ساله 00خوب نبود قلم ضعیف من فقط یکم از قسمت اول رو خوندم خوشم نیومد میگه کلاس هام تا غروب طول کشید اما بعد کلاسش میره خونه ناهار بخوره ظهره