داستان در مورد دختری به نام روژانه که یه دختر شر و شیطون و در عین حال مهربونه… این دختر هیچوقت اجازه نمیده حقش پایمال بشه و اگه ببینه حق کسی رودارن به زور میگیرن از اون طرف هم دفاع میکنه… داستان از اونجا شروع میشه که پدر و مادر روژان فوت کردن و وکیل خونوادگی که دوست صمیمیه پدر روژان بود میاد در مورد رازی صحبت میکنه...

ژانر : عاشقانه، ازدواج اجباری، اربابی، معمایی

تخمین مدت زمان مطالعه : ۱۶ ساعت و ۳۹ دقیقه

مطالعه آنلاین در آغوش مهربانی
نویسنده : arameeshgh20

ژانر : #عاشقانه #اربابی #معمایی #اجباری

خلاصه :

داستان در مورد دختری به نام روژانه که یه دختر شر و شیطون و در عین حال مهربونه… این دختر هیچوقت اجازه نمیده حقش پایمال بشه و اگه ببینه حق کسی رودارن به زور میگیرن از اون طرف هم دفاع میکنه… داستان از اونجا شروع میشه که پدر و مادر روژان فوت کردن و وکیل خونوادگی که دوست صمیمیه پدر روژان بود میاد در مورد رازی صحبت میکنه...

عصبیم، واقعا عصبیم مگه ممکنه. خدایا مگه می شه. دلم می خواد سرم رو بکوبم به دیوار، چه طور دختره راضی شده، نکنه تا حالا عقدش هم کرده باشن؛ چرا خبرم نکرده. داره اشکم در میاد. دلم می خواد الان رزا کنارم بود و تا می تونستم سرش داد می زدم. همین جور که دارم با سرعت ماشین رو می رونم برمی گردم به چند ماه پیش، چه زندگی شادی داشتیم چه قدر خوشبخت بودیم. ای کاش پدر و مادرم به اون مسافرت لعنتی نمی رفتند. همه ی ماجرا از سه ماه پیش شروع شد که پدر و مادرم تصمیم گرفتن دو تایی به شمال برن تا آب و هوایی عوض کنند، اما موقع برگشت به خاطر لغزندگی جاده پدرم کنترل ماشین رو از دست داد و ماشین به ته دره سقوط کرد و ماشین منفجر شد. هیچی ازشون باقی نموند، هیچی... چه قدر داغون بودم، اما رزا از منم داغون تر بود. رزا؛ تنها خواهر من، تنها دوست من، تنها مونس من از من هم داغون تر بود. من مامان و بابا رو خیلی دوست داشتم ولی رزا دیوونه ی اونا بود. رزا مامان و بابا رو می پرستید، خیلی بهشون وابسته بود. با این که خودم نیاز به یک تکیه گاه داشتم با این که از رزا دو سال کوچکتر بودم ولی تو اون لحظه ها همه ی سعیم رو می کردم که خونسرد باشم. یه پام تو بیمارستان بود، یه پام پزشک قانونی. خواهرم همین که موضوع رو شنید حالش بد شد. سعی کردم مثل همیشه مقاوم باشم، سعی کردم برای خواهرم تکیه گاه باشم. من و رزا تو این دنیا هیچ قوم و خویشی نداریم فقط یه عمو داریم که اون هم آلمانه، با زن و بچه اش همون جا زندگی می کنه. سالی یه بار میاد ایران، هر چند که اون هم برای دیدن ما نیست برای تفریح و خوشی خودشه. وقتی خبر مرگ پدر و مادرمون رو به عمو دادم فقط یه خرده منو دلداری داد و کار زیاد رو بهونه کرد. حتی حاضر نشد یه سر ایران بیاد. همه ی کارهای تشییع جنازه رو من و عمو کیوان که دوست صمیمی بابام بود انجام دادیم. عمو کیوان نه تنها دوست صمیمی بابا بلکه وکیل خانوادگیمون هم بود. همیشه عمو صداش می زنم، از عموی واقعی هم بیشتر دوستش دارم. تو اون شرایط سخت که خواهرم غمگین و افسرده بود یکی باید اوضاع رو درست می کرد. تصمیم گرفتم برم پیش یه روانشناس، وقتی همه ی موضوع رو به روانشناس گفتم بهم دلداری داد و گفت:

- یه بار خواهرت رو بیار پیشم تا باهاش صحبت کنم.

نمی خواستم خواهرم افسرده بمونه باید همه ی سعیم رو می کردم که تنها یادگار پدر و مادرم رو حفظ کنم. خودم رفتم شرکت و همه ی کارا رو سر و سامان دادم. خیلی سخت بود خیلی... ولی می دونستم باید ادامه بدم. به پیشنهاد خانم صولتی که همون خانم روانشناس بود خونمون رو فروختم و یه آپارتمان نقلی خریدم تا روحیه ی رزا عوض بشه. هر چند خیلی سخت بود گذشتن از همه ی اون خاطره ها ولی نمی خواستم تو خونه ای باشم که جای جای اون منو یاد پدر و مادرم می انداخت. می دونستم حق با خانم صولتیه.

خانم صولتی می گفت:

- باید به خواهرم فکر کنم.

درستش هم همین بود پدر و مادرم رفته بودن ولی خواهرم بود و بهم احتیاج داشت. رزا مخالف فروختن خونه بود ولی من مثل همیشه رو حرفم موندم و کارایی رو که می خواستم انجام دادم اونم در آخر کوتاه اومد. همه چی داشت خوب پیش می رفت، رزا تقریبا داشت با موضوع کنار می اومد. با صحبت های خانم صولتی رزا تو شرکت مشغول به کار شده بود که اون اتفاق لعنتی افتاد.

زیر لب زمزمه می کنم:

- آخه چرا؟ خدایا آخه چرا؟

به آدرس نگاه می کنم. آدرس خیلی پرته، پیدا کردن آدرس خیلی سخته. از چند نفر می پرسم. راه رو بهم نشون می دن. زیر لب زمزمه می کنم:

- خدایا کمک کن به موقع برسم. خدایا خودت کمکم کن.

همین طور که دارم ماشین رو می رونم باز برمی گردم به گذشته، به اون روزی که عمو کیوان اومد خونمون. ای کاش هیچی نمی گفت، ای کاش اصرار نمی کردم که همون لحظه بگه، وقتی گفت:

- فردا بیا دفتر باهات کار دارم.

من مثل همیشه عجله به خرج دادم. هنوز صدای نگران خودم تو گوشمه.

- چی شده عمو؟

عمو کیوان:

- چیزی نشده دخترم فقط باید یه چیزهایی رو در مورد گذشته بهت بگم، در مورد رزا.

می دونست چه قدر خواهرم رو دوست دارم. من بیشتر از پدر و مادرم به خواهرم وابسته بودم.

- عمو، من خیلی نگرانم بهم بگین. رزا خوابیده متوجه نمی شه. من تا فردا طاقت نمیارم.

هنوز که هنوزه وقتی یاد اون روزا می افتم اشکم در میاد. ماشین رو یه گوشه نگه می دارم و با دستمال کاغذی اشکم رو پاک می کنم. زیر لب به خودم لعنت می فرستم. همه چیز تقصیر منه. نباید اون همه اصرار می کردم نباید.

بعد از چند دقیقه دوباره ماشین رو به حرکت در میارم. به اون روز فکر می کنم که با اصرارهای بیجا بالاخره عمو رو تسلیم حرف هام کردم. تمام مکالمات اون روز تو ذهنم تکرار می شه.

عمو کیوان:

- ببین روژان این رو از همین حالا بهت بگم که حق نداری بعد از حرف های من با خواهرت برخورد بدی داشته باشی، خودت هم می دونی رزا چه قدر برای خونواده ات عزیز بود.

- عمو منظورتون چیه؟ رزا برای من خیلی عزیزتر از این حرفاست من هیچ وقت این اجازه رو به خودم نمی دم که ناراحتش کنم.

عمو کیوان:

- بعد از شنیدن حرف هام منظورم رو می فهمی فقط می خوام به حرف هام خوب گوش بدی. بیست و چهار سال پیش که خونواده ات برای تفریح به یکی از روستاهای استان گیلان رفته بودن با خونواده ای آشنا شدن که هشت تا فرزند داشتن و زن خونواده باز هم هفت ماهه باردار بود اما مرد بچه رو نمی خواست. تو وسط روستا مرد داد و بیداد راه انداخته بود که من پول ندارم همین بچه ها رو بزرگ کنم من این بچه رو نمی خوام و زن با اون حالش فقط و فقط گریه می کرد. پدرت مرد رو به گوشه ای برد و باهاش حرف زد اما مرد زیر بار نمی رفت. همون روز زن بیچاره به خاطر شوک عصبی حالش بد شد و بچه اش زودتر از موعد مقرر به دنیا اومد. اون جور که پدر و مادرت تعریف می کردن اون مرد حتی حاضر نشد بچه رو ببینه. زن هم با حسرت به بچه اش نگاه می کرد. از طرف دیگه هم، همه ی دکترها از مادرت ناامید شده بودن. پدر و مادرت نمی تونستند بچه دار بشن. مشکل از مادرت بود، مادرت حامله می شد ولی نمی تونست بچه رو تو رحمش نگه داره، به دو سه ماه نرسیده بچه سقط می شد. پدرت عاشق مادرت بود و بچه براش مهم نبود، اونا همین که کنار هم بودن با هم احساس خوشبختی می کردن. اما توی اون لحظه مهری از اون دختر تو دل مادرت نشست که نتونست ازش بگذره. به بابات پیشنهاد داد بچه رو به فرزند خوندگی قبول کنند، پدرت هم که برای خوشحالی مادرت هر کاری می کرد قبول کرد. تو اون لحظه وقتی پدرت این پیشنهاد رو به پدر بچه داد تازه بچه برای مرد عزیز شد و در نهایت از پدرت مبلغ هنگفتی گرفت. خلاصه اش می کنم، وقتی بابات به تهران برگشت من همه ی کارا رو به طور قانونی انجام دادم. پدر و مادرت اسم اون دختر بچه رو رزا گذاشتن و بعد از مدتی عاشقش شدن. رزا از همون بچگی آروم بود. وقتی مادرت تو رو حامله شد باز می ترسیدند بچه رو از دست بدن، اما تو موندی و به دنیا اومدی. خوشبختی خونواده ات با وجود تو کامل شد هر چند که برعکس رزا خیلی شر و شیطون بودی. خونواده ات هیچ وقت بین تو و رزا فرق نذاشتن ولی قرار بود بعدها به رزا در مورد اصلیتش حرف بزنند می خواستن رزا همه چیز رو بدونه و دلیل این که امروز به تو این موضوع رو گفتم همینه.

با اعصابی داغون از فکر گذشته بیرون میام. برای بار هزارم به آدرس نگاه می کنم. پیرزنی رو کنار جاده می بینم. ماشین رو جلوش نگه می دارم و می گم:

- حاج خانم یه نگاه به این آدرس بندازین، ببینید دارم مسیر رو درست می رم؟

پیرزن:

- مادر من که سواد درست و حسابی ندارم، خودت بخون، ببینم چی نوشته؟

- شرمنده حاج خانم.

و براش آدرس رو می خونم.

پیرزن:

- درسته مادر، یه کم جلوتر بری می خوری به جاده خاکی، اگه همون رو ادامه بدی خودت همه چیز رو می بینی.

- حاج خانم بیاین سوار شید تا یه جایی برسونمتون.

پیرزن:

- نه دخترم، من منتظر پسرم هستم، حالا با وانت میاد دنبالم.

- بابت کمکتون ممنونم، خداحافظ.

- برو به سلامت مادر.

ماشین رو راه می ندازم و همین طور به راهم ادامه می دم. دوباره یاد اون روز می افتم. اون روز هنوز تو بُهت حرف های عمو بودم که صدای افتادن چیزی رو شنیدم. خواهر نازنینم دوباره حالش بد شده بود. همه چیز رو شنیده بود و از حال رفته بود. اون رو به بیمارستان رسوندیم ولی حال خودمم خوب نبود، باورم نمی شد. احساس من نه تنها به خواهرم عوض نشد بلکه با خودم عهد بستم بیشتر از گذشته ها مراقبش باشم. بیشتر هواش رو داشته باشم. از طرفی هم احساس تنفر عجیبی نسبت به اون مرد که دلم نمی خواد واژه ی پدر رو براش به کار ببرم داشتم. وقتی خواهرم به هوش اومد خیلی ناراحت بود. من بهش گفتم هیچی تغییر نکرده، همه چی مثل گذشته باقی خواهد موند. پدر و مادر واقعا بین من و رزا فرقی نذاشته بودن و همه ی اموال به طور مساوی بینمون تقسیم شده بود. عمو کیوان همه یث کارا رو انجام داد و همه ی مسائل مربوط به ارث و میراث به خوبی ختم بخیر شد. هر چند نه برای من، نه برای رزا مال و اموال مهم نبود. اون روزا، اون قدر با خواهرم حرف زدم تا حالش بهتر شد. دوباره از خانم صولتی کمک گرفتم که در حقم مادری کرد و این بار هم خیلی به من و خواهرم کمک کرد. با حرفایی که به خواهرم زد رفتار خواهرم خیلی تغییر کرد. رزا تقریبا با این موضوع کنار اومده بود ولی تصمیم داشت پدر و مادرش رو پیدا کنه. رزا خودش رفت با عمو کیوان صحبت کرد و ازش خواست همه چیز رو دقیق براش تعریف کنه. عمو همون چیزهایی رو که به من گفته بود دوباره واسه خواهرم تکرار کرد و رزا هم آدرس روستا و اسم پدر و مادرش رو از عمو گرفت. در تمام مراحل پا به پای خواهرم رفتم. من با پیدا کردن خانواده ی خواهرم مشکلی نداشتم اما بدبختی این جا بود که اون می خواست تنها به اون روستا بره. هیچ وقت خواهرم رو تا این حد جدی ندیده بودم. شاید اولین بار بود که احساس می کردم اون خواهر بزرگمه، چون همیشه طوری رفتار کرده بود که اگه کسی ما رو می دید فکر می کرد اون از من کوچکتره و این توی رفتارمون کاملا هویدا بود. حس می کردم خواهرم بزرگ شده. عمو کیوان بهم گفت:

- بذار تنها بره.

خانم صولتی گفت:

- بذار خواهرت مستقل بشه.

خواهرم تو تمام دوران زندگی یا به من یا به پدر و مادرم وابسته بود اکثر جاها من ازش دفاع می کردم، برای همین هم خیلی براش نگران بودم. گفتم هر وقت به مشکلی برخورد باهام تماس بگیره، گفتم نگران هیچی نباشه من مراقب همه چیز هستم. اونم گفت زود برمی گرده و کلی سفارش کرد. اون رفت و من تنها شدم. یه روز شد دو روز، دو روز شد سه روز و همین طوری تا یه هفته ازش بی خبر موندم ولی هیچ خبری از خواهرم نشد. خیلی دلتنگش بودم، اما هر چی زنگ می زدم گوشیش در دسترس نبود. با خودم می گفتم حتما اون جا آنتن نمی ده. تا این که بعد یه هفته امروز صبح خانمی باهام تماس گرفت. گفت خودم رو برسونم. گفت خواهرم برام پیغام فرستاده، گفته دارن به زور شوهرش می دن. باورم نمی شد. ازش آدرس گرفتم. آدرس دقیق رو بهم داد. واسه عمو کیوان هم زنگ زدم، گفت مسافرته. موضوع رو بهش گفتم نگران شد و گفت صبر کنم تا خودش رو برسونه، اما من نمی تونستم منتظر بمونم. می ترسیدم دیر برسم. خواهرم به من احتیاج داشت. من باید می رفتم. گفتم من می رم شما بعدا بیاین. آدرس رو به عمو کیوان هم دادم، بهش گفتم فکر نکنم گوشی اون جا آنتن بده، پس اگه تماس گرفت و در دسترس نبودم نگرانم نشه. با این که موافق نبود ولی ناچارا رضایت داد.

نگاهی به جاده ی خاکی می ندازم. دیگه چیزی نمونده؟ رزا طاقت بیار من خودم رو به موقع می رسونم. قول می دم خواهری، قول می دم...

آهی می کشم و به راهم ادامه می دم زیر لب زمزمه می کنم:

- ای کاش مثل همیشه رو حرفم می موندم.

بعد تو دلم می گم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بی خیال، گذشته ها گذشته. باید الان به فکر چاره باشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مثل همیشه سعی می کنم خونسردیم رو حفظ کنم. با این که از شدت دلهره نوک انگشتام یخ زده ولی از قیافه ام هیچی پیدا نیست. همیشه همین طورم حتی اگه از ترس در حال مرگم باشم بازم سعی می کنم خونسرد باشم چون می دونم با گریه و زاری هیچی درست نمی شه. رزا دقیقا برعکس منه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه آهنگ می ذارم و خودم زیر لبی باهاش زمزمه می کنم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باز یه شبِ پرُِ غم، باز تو رو بهونه کرده دلم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کاش می شد مثل قدیم ها باز بشینیم عاشقونه با هم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من به همین دل خوشم که یه روزی عشق تو بشم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تو می دونستی اگه بری من خودمو می کشم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما تو رو تا نبینم دوست ندارم بمیرم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من یه روز هر جا که باشی دست تو رو می گیرم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما تو رو تا نبینم دوست ندارم بمیرم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من یه روز هر جا که باشی دست تو رو می گیرم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باز یه شب پُرِ غم، باز تو رو بهونه کرده دلم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کاش می شد مثل قدیم ها باز بشینیم عاشقونه با هم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من به همین دل خوشم که یه روزی عشق تو بشم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تو می دونستی اگه بری من خودمو می کشم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما تو رو تا نبینم دوست ندارم بمیرم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من یه روز هر جا که باشی دست تو رو می گیرم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اما تو رو تا نبینم دوست ندارم بمیرم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

من یه روز هر جا که باشی دست تو رو می گیرم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بالاخره رسیدم. هوا تاریک شده، نمی دونم کجا باید دنبال رزا بگردم. تصمیم می گیرم برم خونه ی پدر رزا. به یه خانم که دست بچه ی کوچیکش رو گرفته می گم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ببخشید!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تعجب به لباس های من نگاه می کنه و می گه:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بله خانم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ببخشید، می خواستم بدونم منزل آقای کوه دل کجاست؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خانم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- قاسم رو می گید؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بله قاسم کوه دل.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اگه همین جوری مستقیم برید بهش می رسید، مسیر راه منم همون طرفه اگه خواستید نشونتون میدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با لبخند بهش نگاه می کنم و می گم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- لطف بزرگی می کنی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه نگاه به من می ندازه و یه نگاه به ماشینم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خانم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خانم اون طرف ماشین رو نیست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مهم نیست پیاده میام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خانم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ولی ممکنه ماشینتون رو خط بندازن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با مهربانی نگاهش می کنم و می گم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مهم نیست عزیزم، این قدر هم منو خانم صدا نکن، اسم من روژانه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه لبخند بهم می زنه و می گه:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- منم زهرا هستم، این هم پسرم کاظم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- از دیدارت واقعا خوشبختم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد می رم سمت ماشین و داشبورد رو باز می کنم چند تا شکلات کاکائویی مغز دار بیرون میارم برمی گردم جلوی کاظم زانو می زنم و بهش شکلات می دم. عاشق بچه هام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلام آقا کاظم، از آشناییت خیلی خیلی خوشبختم مرد کوچک.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با خجالت از من شکلات ها رو می گیره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زهرا:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کاظم از خانم تشکر کن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کاظم با خجالت می گه:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مرسی خانم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- روژان، عزیزم روژان صدام کن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زهرا:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اما...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اما و آخه نداره گلم، ما تقریبا هم سنیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند مهربونی می زنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- یه لحظه صبر کن ماشین رو یه گوشه پارک کنم بریم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ماشین رو یه گوشه پارک می کنم و وسایلم رو برمی دارم و به سمت زهرا میرم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خب خانمی راه بیفت بریم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زهرا:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- روژان خانم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

می پرم وسط حرفش و می گم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- روژان.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

می خنده و می گه:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- روژان، از شهر اومدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آره اومدم دنبال خواهرم، یه هفته ی پیش اومده این جا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زهرا:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خواهرتون؟ همون دختر شهری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پس دیدیش؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زهرا:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- همه ی این روستا ایشون رو می شناسن؟ با اون اتفاقی که افتاده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دلم هری می ریزه پایین، با صدای لرزون می گم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مگه چی شده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زهرا:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خانم غوغایی شد. فقط در همین حد می دونم که پسرعموی ارباب از خواهرتون خوشش اومد، اما خواهرتون قبول نکرد، می خواست برگرده شهر، که ارباب جلوش رو می گیره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خب بعدش؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زهرا:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مثل این که تو خونه ی پدریش زندانیه، آخر هفته ی آینده عروسیشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- یعنی هنوز چیزی نشده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زهرا:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نه، ولی به زودی می خوان عروسی بگیرن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زیر لب می گم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خدا رو شکر.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زهرا:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- روژان تو نمی تونی خواهرت رو برگردونی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با ترس برمی گردم سمتش و می گم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مگه نگفتی اتفاقی نیفتاده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زهرا:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- درسته ولی خونواده ی ارباب فقط کافیه دست رو چیزی بذارن تا به دستش نیارن آروم نمی شن. ارباب تازه فوت کردن و پسراشون جای پدر رو گرفتن، الان پسر بزرگ ارباب شده. اونا خیلی بی رحم هستن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه پوزخند می زنم و می گم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خواهرِ من، چیزی نیست، اون همه هستی منه. من اجازه نمی دم دست ارباب و خونواده اش به خواهرم برسه. راستی خونواده ی رزا چی کار کردن؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زهرا با تعجب نگاه می کنه و می گه:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- رزا کیه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آخ ببخشید، حواسم نبود منظورم خونواده خواهرم بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد با لبخند اضافه می کنم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اسم خواهرم رزاست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند مهربونی می زنه و می گه:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پدر رزا تا اسم پول بیاد، از همه چیز می گذره. همه ی روستا هنوز یادشونه که چه جور بچه اش رو فروخت. من خودمم از خونواده ام شنیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با عصبانیت می گم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اختیار رزا با پدرش نیست، اون از نظر قانونی هیچ نسبتی با خواهرم نداره. از اول هم نباید می ذاشتم خواهرم تنها به این روستا بیاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد با لحن ملایم تری می گم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مادر رزا چی کار کرد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زهرا:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چی می تونه بگه شوهرش بچه اش رو جلوی چشماش فروخت نتونست کاری کنه بعد تو می گی اون چی کار می کنه! فقط اشک می ریزه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سری به نشونه ی تاسف تکون می دم و می گم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خواهر و برادرهاش هیچ کاری براش نکردن؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زهرا:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- برادرهاش که کپی قاسم هستن، خواهرهاش هم که همه به جز سوسن ازدواج کردن، بعدش هم تو این روستا زن روی حرف مَردش حرف نمی زنه، دخترا نمی تونند کاری کنند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خدایا خواهرم بین چه قومی گیر افتاده! اینا اصلا از انسانیت بویی نبردند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زهرا:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- همین جاست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نگاهی به خونه می ندازم و می گم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مرسی زهرا، واقعا ازت ممنونم کمک بزرگی بهم کردی. اگه روزی به کمکم احتیاج داشتی حتما روی من حساب کن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و یکی از کارت های شرکت رو بهش می دم و می گم این پشت شماره ی من نوشته شده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زهرا:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ولی خانم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با لبخند می گم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- هیس، اتفاق که خبر نمی کنه، امروز تو به من کمک کردی، شایدم یه روز من بهت کمک کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زهرا:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من که کاری نکردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- همین که منو به این جا رسوندی و اطلاعات مفیدی بهم دادی ازت ممنونم. حداقلش اینه که من الان خونواده ی خواهرم رو می شناسم و می دونم چه جوری باهاشون برخورد کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهربون نگاهم می کنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- برو گلم، خدا به همرات باشه، دیگه مزاحمت نمی شم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد جلوی کاظم زانو می زنم و می گم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مواظب مامانی باش آقا کاظم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کاظم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آفرین پسر خوب.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بلند می شم و می گم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خدا حافظت باشه گلم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زهرا:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خداحافظ.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستی به نشونه ی خداحافظی تکون می دم و بعد برمی گردم و به خونه ی پدری رزا نگاه می کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فصل دوم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خونسردیم رو حفظ می کنم و می رم سمت در، زنگی نمی بینم که بخوام زنگ بزنم، چند ضربه ی محکم به در می زنم. کسی جواب نمی ده، دوباره چند ضربه به در می زنم، بازم کسی جواب نمی ده. یکی از همسایه ها از خونه اش میاد بیرون و یه جوری نگاهم می کنه می گه:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دختر، در نزن کسی خونه نیست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تفاوت فاحشی که بین لباس های من و مردم روستا هست باعث جلب توجه می شه. یه شلوار جین چسبان، با مانتوی کوتاه، موهای جلومم هم کج ریختم رو صورتم، عینک آفتابی هم روی موهامه، آرایش چندانی ندارم فقط یه خرده رژ زدم. از آرایش زیاد متنفرم، کلا از آرایش متنفرم. از وقتی اومدم کاملا معلومه که این جایی نیستم. حتی اگه از لباسم هم معلوم نبود از نحوه صحبت کردنم معلوم می شد. چون مردم این جا با یه لهجه قشنگی حرف می زنند، ولی من لهجه ندارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ببخشید خانم می تونم بپرسم کجا رفتن؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه جوری نگاهم می کنه و می گه:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من شما رو به خاطر نمیارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چند روزی هست که خواهرم به این روستا اومده، اومدم دنبالش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یهو رنگ نگاهش عوض می شه و می گه:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو خواهر رزایی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی می بینم خواهرم رو می شناسه دلم پر از شعف می شه:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خانم تو رو خدا بگین خواهرم کجاست من خیلی نگرانم، من روژانم؛ خواهر رزا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با مهربونی می گه:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پس بالاخره اومدی! به زحمت تونستم باهات تماس بگیرم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از هیجان دستام می لرزه چند قدم فاصله ی بینمون رو طی می کنم و محکم بغلش می کنم و می گم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پس شما بودین؟ اون خانم پشت تلفن شما بودین؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اشک تو چشماش جمع می شه و می گه:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آره، خودم بودم. رزا زندونی بود، از مادرش می خواد یه جوری باهات تماس بگیره، اما مادرش هم نمی تونست از خونه بیاد بیرون، پدره فهمیده بود. مادر رزا شماره ات رو به من می ده منم باهات تماس می گیرم. تو این چند روز خیلی به این دختر ظلم شد؟ کمکش کن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با التماس می گم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بهم بگین خواهرم کجاست؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خانم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آروم باش دختر جون، به زور بردنش خونه ی ارباب.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قلبم میاد تو دهنم! با صدای لرزون می گم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مگه قرار نبود آخر هفته عروسی بگیرن؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خانم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو از کجا می دونی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- یکی از اهالی روستا منو راهنمایی کرد تا این جا رو پیدا کنم توی راه برام ماجرا رو تعریف کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سری تکون می ده و می گه:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- نگران نباش، فقط بردنش اون جا که خیاط لباسش رو برای عروسی آماده کنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نفسی از سر آسودگی می کشم و می گم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کی میان؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خانم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- فکر کنم فردا ظهر.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چـــی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خانم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دختر آروم تر.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ببخشید خیلی نگران و عصبیم. مگه نگفتین فقط می خواد لباس آماده بشه پس چرا این همه مدت می خوان اون جا بمونند؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خانم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- عروس رو می برن تا برای عروسی آماده کنند، فقط لباس نیست که کلی کار دیگه هم دارن. نگران نباش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- می شه آدرس خونه ی ارباب رو بهم بدین، من باید الان برم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خانم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دختر دیوونه شدی! ارباب اگه بفهمه کسی اطراف خونه اش می پلکه طرف رو نیست و نابود می کنه، تو می خوای بی اجازه بری خونه اش! اون هم این وقت شب، هیچ کس حق نداره بی اجازه بره خونه ی ارباب.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من هیچ کس نیستم، من خواهر رزا هستم. خانم خواهش می کنم، شما فقط آدرس رو بهم بدین. من به کمکتون احتیاج دارم. اگه بهم نگین، درِ تک تک خونه های روستا رو می زنم تا آدرس ارباب رو پیدا کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خانم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- فکر نمی کردم این قدر خواهرت رو دوست داشته باشی. وقتی مادر رزا گفت به این شماره زنگ بزن و ماجرا رو براش تعریف کن با خودم گفتم محاله یه غریبه خودش رو به دردسر بندازه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با لحن محکمی می گم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من غریبه نیستم، رزا خواهرمه، همه ی هستی منه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با مهربونی می گه:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- صبر کن پسرم رو صدا بزنم راهنماییت کنه، این وقت شب تنها نمی تونی جایی رو پیدا کنی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ممنونم خانم واقعا ممنونم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

میره داخل خونه و من با استرس جلوی در خونشون راه میرم. بعدِ مدتی، یه پسرِ چهارده پانزده ساله از خونه بیرون میاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خانم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سعید، دیگه سفارش نکنما، خانم رو رسوندی سریع بیا خونه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سعید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باشه مامان.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خانم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دخترم، سعید راه رو بهت نشون می ده ولی بقیه اش با خودته. من باز می گم صبر کن فردا خواهرت اومد دستش رو بگیر و برو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خانم من تا فردا دلم هزار راه میره باید برم، فعلا خداحافظ.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خانم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خداحافظ دخترم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پسر به سمت من میاد و می گه:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلام خانم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندی می زنم و می گم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- سلام آقا سعید، ببخش که مزاحمت شدم. می شه لطف کنی و راه رو بهم نشون بدی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پشت سرم بیاین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مسیر برام آشناست؛ داریم می ریم به سمتی که ماشینم رو اون جا پارک کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ببخشید، اون مسیری که می خوایم بریم ماشین رو هست؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سعید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بله خانم، ولی این وقت شب ماشین کجا بود؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من ماشین دارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سعید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ماشینتون کجاست؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- یه کم جلوتره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سری تکون میده و دیگه چیزی نمی گه. وقتی به ماشین می رسیم، بهش اشاره می کنم، اون هم سوار می شه. منم وسایلم رو می ندازم روی صندلی عقب و سوار می شم. ماشین رو روشن می کنم و اون مسیر رو بهم نشون می ده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سعید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خانم همین جا نگه دارین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تعجب ماشین رو نگه می دارم و می گم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چی شده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سعید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- از این جا به بعد منطقه ی ممنوعه ست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی نگام رو می بینه ادامه می ده و می گه:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ارباب اجازه نمی ده هر کسی وارد این منطقه بشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بابت راهنماییم، دستت درد نکنه. از این جا به بعد خودم میرم. فقط یه چیزی؛ می شه راحت خونه رو پیدا کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سعید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خانم تو اون منطقه فقط یه ویلا هست که ارباب با برادرش اون جا زندگی می کنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ممنون بابت کمکت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سعید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- انجام وظیفه بود، خداحافظ.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- لطف کردی خداحافظ.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ماشین رو به حرکت در میارم. هر چی می رم نمی رسم. از دور یه ماشین رو می بینم. یه نفر صندوق عقب ماشین رو باز کرده و داره یه چیزی ازش در میاره. یکی هم با لبخند به ماشین تکیه داده. یه کم که میرم جلوتر متوجه می شم یه نفر هم تو ماشین نشسته.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ماشین رو نگه می دارم و می گم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ببخشید آقایون؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هر سه نفر با چشمای گرد شده نگاهم می کنند. دلیل تعجبشون رو نمی دونم. بالاخره اونی که به ماشین تکیه داده بود به سمت ماشینم میاد و می گه:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بله خانم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ببخشید آقا شما اهل این روستا هستین؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با شیطنت یه لبخند می زنه و می گه:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- شما فکر کن بله.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با جدیت نگاهش می کنم و می گم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- شنیدم این اطراف یه ویلا هست، می خواستم ببینم دارم مسیر رو درست میرم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشماش از شیطنت برق می زنه و می گه:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کاملا درسته، یه خرده دیگه ادامه بدین می رسین، فقط شما نمی ترسین که تنها به این منطقه اومدین؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- از چی باید بترسم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پسر:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- در مورد منطقه ی ممنوعه چیزی نشنیدین؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آخه من بیکار نیستم فکرم رو مشغول این چرندیات کنم، شب خوش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اون پسری که داشت از صندوق عقب چیزی برمی داشت اومد طرف ماشین و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ماهان بیا این طرف ببینم، خانم شما به چه اجازه ای...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- حوصله ی جر و بحث ندارم، من کارهای مهم تر از این دارم که باید انجام بدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بی تفاوت شیشه ی ماشین رو بالا می کشم و ماشین رو به سرعت به حرکت در میارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زیر لب زمزمه می کنم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- عجب آدمایی تو این دوره زمونه پیدا می شن. رو زمین خدا هم داریم راه می ریم باید از مردم اجازه بگیریم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همین جور که غرغر می کردم چشمم به ویلا می افته. با خوشحالی ماشین رو پارک می کنم و به سمت در خونه حرکت می کنم. دستم رو می ذارم رو زنگ خونه و بر نمی دارم. صدای قدم های یه نفر رو می شنوم، در باز می شه. یه پیرمرد رو، روبروی خودم می بینم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پیرمرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چته دختر مگه سر آوردی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- می تونم بیام داخل؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پیرمرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دخترجون نصفه شبی شوخیت گرفته؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آقا به قیافه ام می خوره که برای شوخی این همه راه رو از تهران اومده باشم! من اومدم دنبالِ خواهرم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پیرمرد با دهن باز نگام می کنه. می بینم این جوری فایده نداره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ببخشید آقا بهتره برید کنار.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نه مثل این که فایده نداره در رو هل می دم و خودم داخل می شم. پیرمرد به خودش میاد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دختر تو همین طوری نمی تونی وارد بشی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بی توجه به حرفاش در ورودی رو پیدا می کنم. در رو با سرعت باز می کنم و خودم رو می ندازم داخل. راهرو رو رد می کنم و به سالن می رسم. چند تا چشم به من خیره می شن. یکی از خانم ها بلند می شه و می گه:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دختر تو کی هستی؟ این جا چی کار می کنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با نیشخند می گم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خواهر عروس؛ خیلی بده خواهر عروس رو به عروسی خواهرش دعوت نکنن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد با خونسردی تمام میرم رو یه مبل یه نفره می شینم و ادامه میدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- البته وقتی خود عروس راضی به ازدواج نیست، جای تعجب هم نداره که رضایت خانواده اش مهم باشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همون زن با اخم می گه:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چرا واسه خودت چرت و پرت می گی دختر؟ هم عروس، هم پدر عروس، هم خانواده اش راضی اند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با یه پوزخند می گم پدر عروس فوت شده؛ مادر عروس فوت شده، تنها بازمانده ی خانواده ی عروس بنده هستم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زن با اخم نگاهی به مردی که جلوش نشسته می کنه و می گه:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- قاسم این دختره چی می گه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قاسم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خانم چرت و پرت می گه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از جام بلند می شم و با خونسردی جلوی قاسم وایمیستم و می گم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من چرت و پرت می گم! آقای به اصطلاح محترم من همین الان هم می تونم ثابت کنم که تو هیچ صنمی با رزا نداری. من می تونم به صورت قانونی ثابت کنم که مسئولیت رزا با شما نیست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زن:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دختر بشین ببینم چی می گی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با لحن سردی می گم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- احتیاجی به نشستن نیست، بهتره بگین خواهرم کجاست؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تو همون لحظه در یکی از اتاق ها باز می شه و رزا از اتاق میاد بیرون. خدایا این چرا این جوریه. همه ی صورتش کبوده. اشک تو چشمام جمع می شه. بی توجه به بقیه می رم سمت رزا و محکم بغلش می کنم که آخش در میاد. سریع رهاش می کنم و با نگرانی می گم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چی شد خواهری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رزا که انگار بعد مدت ها یه آغوش گرم پیدا کرده باشه می زنه زیر گریه. خیلی عصبی ام. با جدیت می گم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- رزا لباسات کجاست؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به یه اتاقی اشاره می کنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- برو لباسات رو عوض کن، همین حالا برمی گردیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زن:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- منظورت چیه؟ آخر هفته عروسیه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کدوم عروسی خانم؟ بذارین یه چیزی رو صاف و پوست کنده بهتون بگم و خیالتون رو راحت کنم اگه آقای کوه دل بهتون قولی داده یا ازتون پولی گرفته، باید بگم حسابی سرتون کلاه رفته. این آقا بیست و چهار سال پیش مبلغ هنگفتی از پدرم گرفت و رزا رو به پدرم فروخت و از لحاظ قانونی هم همه چیز ثبت شده، حتی شناسنامه ی رزا هم به نام پدر و مادر منه. مسئولیت رزا اصلا با این آقا نیست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زن:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چـی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه نیشخند می زنم و می گم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- از شما چه قدر گرفته؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زن:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- قاسم این دختره چی می گه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قاسم رنگش پریده و می گه:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خانم... من... من...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زن با فریاد می گه :

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- تو چی لعنتی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اگه بخواین می تونم مدارک رو هم بهتون نشون بدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رزا لباساش رو عوض کرد و از اتاق خارج شد، دستش رو می گیرم و می گم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بریم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زن:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- دختر، رزا نمی تونه از خونه خارج بشه، ماکان براش دو تا محافظ گذاشته، چون یه بار داشت فرار می کرد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با عصبانیت می پرم وسط حرفش و می گم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چـی؟ این آقا خیلی بیجا کردن، مگه ازدواج زوریه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دست رزا رو می گیرم و با خودم می کشم که دو تا مرد جلوم رو می گیرن. صدای گریه ی رزا بد جور رو اعصابمه اما با ملایمت به سمت رزا برمی گردم و می گم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- گریه نکن خواهری من از این جا می برمت بیرون. مگه بهم اعتماد نداری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با مظلومیت می گه:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چرا، به هیچ کس تو دنیا به اندازه ی تو اعتماد ندارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- پس آروم باش، من این جام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سری تکون میده و با نگرانی نگام می کنه. برمی گردم سمت اون دو تا مرد و می گم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- آقایون بهتره راه رو باز کنید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یکی از مردا پوزخندی می زنه و می گه:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ما از جنابعالی دستور نمی گیریم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خیلی سعی می کنم هیچی نگم. با عصبانیت هلش می دم. چون توقع چنین عکس العملی رو ازم نداشت تعادلش رو از دست می ده و می خوره زمین. دست رزا رو می گیرم و سعی می کنم رد بشم ولی اون یکی محافظ دست آزادم رو می گیره و می پیچونه. دست رزا رو ول می کنم، بالاخره این کاراته یه جا باید به دردم بخوره. با چند تا ضربه نقش زمینش می کنم. می خوام دست رزا رو بگیرم که با اون یکی محافظ روبرو می شم. این یکی قوی تره ولی من نمی تونم شکست بخورم. نه برای لج و لجبازی، نه برای نشون دادن قدرتم، من به خاطر خواهرم باید قوی باشم. از نفس افتادم ولی بالاخره اون رو هم نقش زمین می کنم. همون طور که نفس نفس می زنم دست رزا رو می گیرم و می خوام به سمت راهرو برم. که سه نفر وارد سالن می شن و با تعجب به وضع نابسامان سالن نگاه می کنند. با تعجب به دو تا از پسرا نگاه می کنم. همون هایی هستن که تو جاده دیدم و اون سومی که برام نا آشناست لابد همونیه که تو ماشین نشسته بود. اون پسری که بی توجه به اون شیشه رو بالا بردم و راه افتادم چند قدم میاد جلو و با تعجب به محافظ ها نگاهی می کنه. کم کم تعجب جای خودش رو به خشم میده و داد می زنه:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- این جا چه خبره؟ این دختر این جا چه غلطی می کنه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با یه پوزخند می گم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بهتره من و خواهرم دیگه رفع زحمت کنیم. فکر کنم اقوام بهتون بگن بنده این جا چه غلطی می کردم. با اجازه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پسر:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- یکی بهم بگه تو این خراب شد چه خبره؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زن:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ماکان عزیزم، من همه چیز رو برات توضیح می دم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برمی گردم سمت رزا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بریم عزیزم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ماهان با تعجب می گه:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چرا صورت این دختر این جوری شده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ماکان با بی حوصلگی مسیر نگاه ماهان رو دنبال می کنه ولی تا چشمش به رزا می افته خشکش می زنه و اما اون پسر که تا الان ساکت بود میاد به طرف رزا. که رزا پشت من قایم می شه. نگاه خشمگینی به پسره می ندازم و می گم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اگه می خوای مثل اون دو تا محافظ ها نفله بشی بیا جلو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پسر:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من کاریش ندارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کاملا معلومه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پسر:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من عاشق رزا هستم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- خب این که یه چیز عادیه، خیلی ها رزا رو دوست دارن یا عاشقشن، دلیل نمی شه که رزا با همشون ازدواج کنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پسر:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- اما رزا خودش موافقت کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با ناباوری می گم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- چـی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پسر:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- باور کن، می تونی از خودش بپرسی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- رزا این پسره چی می گه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رزا با گریه می گه:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- بابا مجبورم کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

و سرش رو می ذاره رو شونه ام و زار زار گریه می کنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اشک تو چشمام جمع می شه. برمی گردم به سمت پسره و می گم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- شنیدین؟ من خودم از اهالی این جا شنیدم که رزا می خواست برگرده اما ارباب نذاشت، حالا این ارباب کیه من خبر ندارم، اما یه چیز رو خوب می دونم آقا پسر که با شما بی نسبت نیست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پسره برمی گرده به سمت ماکان و با ناباوری می گه:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- ماکان تو واقعا این کار رو کردی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ماکان:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- من برای پسرعمو و دوست دوران کودکیم هر کار می کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه پوزخند می زنم و می گم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- زحمت می کشی. ظلم کردن به مظلوم کارِ خیلی بزرگیه، کمک خواستین حتما خبرم کنید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با خشم نگام می کنه و هیچی نمی گه. پسره میاد به سمت رزا که رزا خودش رو کنار می کشه. ماهان با یه لحن غمگین می گه:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- کیارش فعلا بی خیال شو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ولی کیارش بی توجه به حرف ماهان با یه قدم خودش رو به رزا می رسونه و محکم بازوهاش رو می گیره که آخ رزا در میاد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کیارش:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
شما به این رمان چه امتیازی میدهید؟
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • yona

    00

    براوو بهترین رمانی بود که خواندم♥️😘

    ۴ روز پیش
  • سوجین

    ۱۸ ساله 00

    اصلا ازدواج اجباری نبود و اینکه اصن مقدمه نداشت سریع سریعی جلو پیش می رفت روژان هم خیلی لوس بود اصن خوشم نیومد اما بدک نبود

    ۵ روز پیش
  • فاطمه

    ۲۰ ساله 00

    من چند ساله رمان میخونم این رمانم یکی از بهترین رمان ها بود ک خوندم آفرین ب نویسنده

    ۵ روز پیش
  • آرام

    01

    همه چرت و پرت حیف وقت

    ۲ هفته پیش
  • افسانه

    ۳۲ ساله 00

    خیلی ممنونم از نویسنده این رمان زیبا

    ۲ هفته پیش
  • یه بنده ی خدایی هستم

    ۸۸ ساله 01

    رمان معلوم نبود از گذشته داره میگه یا از حال چون الانا اربابی تو روستا نیست

    ۲ هفته پیش
  • سیندرلا

    ۹۹ ساله 00

    خوب بود ولی روژان و رزا زیادی داشتن از مسایل خنده دار روژان می گفتن که اصلا اونجوری خنده دار نبود که بترکی در حد لبخند بود ولی خوب بود

    ۲ هفته پیش
  • فاطمه

    ۲۲ ساله 10

    بهترین رمان بود دلم برای شخصیت های رمان تنگ میشه 🥺

    ۳ هفته پیش
  • زهرا

    ۱۹ ساله 02

    بیش از حد چرا بود مناسب بچه هاست خیلی حوصله سر بره و اصلا جذابیتی نداره

    ۴ هفته پیش
  • دریا

    35

    عالی بود ده ساله رمان می خونم جزو بهترین ها هست مرسی از رمان زیباتون اصلا حرف نداره دوست دارم بازم بخونمش دلم برای شخصیت های رمان تنگ میشه رمان جوریه که انگار باهاشون زندگی کردی

    ۱ ماه پیش
  • اوج

    10

    در نوشتن رمان ها باید به زمان هم توجه کرد. امروزه هیچ روستای اربابی وجود ندارد و اگر رمان را به زمان قبل ربط بدهیم با رشته دانشگاهی شخص اول داستان جور در نمی آید.

    ۱ ماه پیش
  • اوج

    33

    استفاده بیش از حد کلمات سخیف و ناسزا و بی ادبی در رمان نشان از ضعف قلم نویسنده می باشد. دفاع از حق خوب است اما با بی احترامی به بزرگان و بی ادبی به دست نمی آید.

    ۱ ماه پیش
  • تنین

    ۱۳ ساله 15

    من عاشق این رمان سدم تنها رمانی ک واقعا از ته دل خوندم همین بود

    ۲ ماه پیش
  • ریرا

    ۲۶ ساله 25

    فوق العاده بود عالی از بهترین ها بوو که خوندم

    ۲ ماه پیش
  • مریم

    14

    خیلییی خیلییی قشنگه من این رمان رو خیلی خیلی دوست دارم جوری که تاحالا ۵یا ۶ بار خوندمش

    ۲ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.