داستان درمورد زندگی دختری به نام هلیاست که بعد از رفتن همسرش به مسافرتی چند ماهه اتفاقاتی برایش رخ می دهد که زندگی اش را دچار تنش می کند…

ژانر : عاشقانه، درام، معمایی

تخمین مدت زمان مطالعه : ۵ ساعت و ۸ دقیقه

مطالعه آنلاین به خاطر هلیا
نویسنده : س . زارع پور

ژانر : درام ,عاشقانه,معمایی

خلاصه:

داستان درمورد زندگی دختری به نام هلیاست که بعد از رفتن همسرش به مسافرتی چند ماهه اتفاقاتی

برایش رخ می دهد که زندگی اش را دچار تنش می کند…

مقدمه:

هر جا که بزم هست و زنم جام را به جام

در گوش من صدای تو گوید: نوش نوش

اشکم دود به چهره و لب مینهم به جام

شاید روم ز هوش

باور نمی کنی که بگویم حکایتی:

آن لحظه که جام بلورین به لب نهم

در ساغر منی

در خاطر منی.

“مهدی سهیلی”

قسمتی از رمان بخاطر هلیا »

آریان با موهای نم دار ,وارد آشپزخانه شد.میز از صبحانه ی رنگارنگی که همسرش آماده کرده بود

پر بود.با تبسمی محسوس صندلی را عقب کشید و نشست.

لیوان شیر را برداشته و کمی از آن را نوشید.سپس صدا زد.

-هلیا خانم؟…کجایی؟

هلیا وارد آشپزخانه شد.

-اینجام.

سپس لبخند زنان پشت میز نشست و رو به اویی که چشم برنمی داشت گفت:

-صبح بخیر.

تکه ای نان برداشت.نگاهی به آریان که همچنان خیره بود انداخت و گفت:

-چیه چرا نمی خوری؟…نکنه منتظری بذارم دهنت؟

ابروهایش را بالا برد.

-اگه بخوام می ذاری؟

هلیا خندید.لقمه ای گرفت و به طرف دهانش برد.

-بیا.باز کن دهنتو.

آریان سرش را جلو برد و لقمه را با دهان گرفت.دوباره جرعه ای شیر نوشید.

-خوشحالی دارم میرما!

هلیا ریز خندید.

-دارم حفظ ظاهر میکنم.

-آره معلومه.

-میخوام با دل خوش از اینجا بری نه خون.بده؟

-نه.

-پس صبحونه تو بخور و بذار منم بخورم.

آریان نفس عمیقی کشید و به خوردن ادامه داد…پس از مدت کوتاهی هلیا گفت:

-ببینم نمی شد امیرحسینو جای تو بفرستن؟

آریان:عزیزم خب رئیسمون کار منو بیشتر پسندیده…تو که باید خوشحال تر باشی.

هلیا: آخه…می دونی چیه؟

آریان: هوم؟

هلیا: خیلی طولانیه,شیش ماه؟

ادامه رمان:

مقدمه:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هر جا که بزم هست و زنم جام را به جام

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در گوش من صدای تو گوید: نوش نوش

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اشکم دود به چهره و لب مینهم به جام

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شاید روم ز هوش

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باور نمی کنی که بگویم حکایتی:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آن لحظه که جام بلورین به لب نهم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در ساغر منی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در خاطر منی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

"مهدی سهیلی"

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به نام خدای عشق

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فصل اول

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آریان با موهای نم دار ,وارد آشپزخانه شد.میز از صبحانه ی رنگارنگی که همسرش آماده کرده بود پر بود.با تبسمی محسوس صندلی را عقب کشید و نشست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لیوان شیر را برداشته و کمی از آن را نوشید.سپس صدا زد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-هلیا خانم؟...کجایی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هلیا وارد آشپزخانه شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اینجام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سپس لبخند زنان پشت میز نشست و رو به اویی که چشم برنمی داشت گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-صبح بخیر.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تکه ای نان برداشت.نگاهی به آریان که همچنان خیره بود انداخت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چیه چرا نمی خوری؟...نکنه منتظری بذارم دهنت؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ابروهایش را بالا برد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اگه بخوام می ذاری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هلیا خندید.لقمه ای گرفت و به طرف دهانش برد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بیا.باز کن دهنتو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آریان سرش را جلو برد و لقمه را با دهان گرفت.دوباره جرعه ای شیر نوشید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خوشحالی دارم میرما!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هلیا ریز خندید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-دارم حفظ ظاهر میکنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آره معلومه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-میخوام با دل خوش از اینجا بری نه خون.بده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-پس صبحونه تو بخور و بذار منم بخورم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آریان نفس عمیقی کشید و به خوردن ادامه داد...پس از مدت کوتاهی هلیا گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ببینم نمی شد امیرحسینو جای تو بفرستن؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آریان:عزیزم خب رئیسمون کار منو بیشتر پسندیده...تو که باید خوشحال تر باشی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هلیا: آخه...می دونی چیه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آریان: هوم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هلیا: خیلی طولانیه,شیش ماه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آریان مردانه خندید و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-حفظ ظاهرت از هم پاشید که خانمی...نگران نباش,تکنولوژی پیشرفت کرده.از وب کم باهات در تماسم گل من.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هلیا لب برچید و سرش را زیر انداخت.آریان سرش را خم کرد و مهربانانه تر گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-هلیا؟!نگام کن.اگه تو نخوای نمی رما.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سریع سرش را بلند کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هلیا: نه بابا...برو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آریان:پس این قیافه رو نگیر حالم بد میشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شیطنت ذاتی اش اجازه نداد رازش را همان موقع برملا کند.پس سکوت کرد و به خوردن صبحانه ادامه داد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای پیجر در فضای فرودگاه می پیچید.آریان از همه خداحافظی می کرد.مادرش برای دوری طولانی پسرش گریه میکرد.قرار بود که یکی از مهندسان شرکت مهندسی شان برای طرح پروژه ای مهم به فرانسه فرستاده شود.و رئیس شرکت,آریان را مناسب ترین گزینه دیده بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پس از بغل کردن پدر هلیا,حاج خسرو,به طرف پدر خودش رفت.و مردانه در آغوشش کشید و قبل از جدا شدن کنار گوشش گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-قبولت دارم پسر,می دونم یه گل دیگه می کاری...با خیال راحت برو خودم هوای خانمتو دارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- راحته آقاجون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از او که جدا شد مقابل مادر گریانش ایستاد.با پایین شالش اشک صورتش را پاک کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

- مامان من مگه میخوام کجا برم که اینجوری گریه میکنی؟به خدا چشم رو هم بذاری تموم شده و من برگشتم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-شیش ماه خیلیه.مادر نیستی که بفهمی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخند شیرینی زد و دست مادرش را گرفت.ب*و*س*ه ای رویش نشاند و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-قربون نگرانیت برم,وقتی رفتم اونجا درس بخونم که طولانی تر بود.الانم مثل اون موقع.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-پس هرروز زنگ بزنیا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آریان دستی روی چشمش گذاشت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چشم,هر روز مزاحم میشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هلیا با شوقی درونی به محبت شوهرش نسبت به مادر خود می نگریست و لبخند میزد.پس از رضایت دادن مهنازخانم(مادرش)هلیا و آریان کمی از جمع فاصله گرفتند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

.هلیا آرام گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-فکر نکنی ناراحت نیستما.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خودت گفتی برو که.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-الانم میگم برو فقط...چیزه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چیزه؟..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-یه روزای مهمی رو قراره بدون تو بگذرونم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چه خبره مگه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خب...زنا دوست دارن که شوهراشون وقتی قراره چند ماه دیگه یکی بهشون اضافه شه,پیششون باشن ولی تو...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آریان: هلیا!...بگو مرگ آریان.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هلیا: اه گمشو ببینم...به جون خودم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آریان: وای...هلیا تو منو میکشی.تو رو خدا راست میگی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هلیا:هیس,بقیه میشنون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بشنون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نه,میخوام خودم بگم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-الان باید به من بگی نامرد؟الان؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خب چه فرقی می کرد تو که به هرحال نیستی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-هستم,خوبم هستم.به مهندس زنگ میزنم میگم امیرحسین بره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستی در جیبش کرد تا موبایلش را بیرون بیاورد.هلیا خنده کنان دستش را گرفت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نه آریان,میدونی این سفر چقدر باعث پیشرفتت میشه؟...دیوونه ای مگه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مگه معلوم نیست که دیوونم؟معلومه دیوونم.زنم حامله ست اونوقت ولش کنم برم اون سر دنیا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هلیا صدایش را بیشتر پایین آورد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بی خیال آریان,خواهشا گوش کن حرفمو,حقت بود نمیگفتم بهتا.برو دیگه,واسه آینده ی خودمون,بچه مون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آریان هنوز کاملا قانع نشده بود و منتظر استدلال های بیشتر بود.هلیا چشم هایش را تنگ کرد و خواهش بیشتری در صدایش ریخت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-برو دیگه,جون من...اگر نری احساس می کنم مانع پیشرفتت شدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-هلیا...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برادر آریان که نیما نام داشت با شوخی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آهای کفترای عاشق پروازت داره میره ها.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آریان چشم از نیما برداشت و ب*و*س*ه ای طولانی برپیشانی همسرش گذاشت و زمزمه کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-عاشقتم...عاشقتم هلیا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-من بیشتر.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-دو برابر مواظب خودت باش...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چشم.تو هم همینطور.ما دوتا منتظرتیم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-برگشتم حسابتو می رسم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با تکرار شماره پرواز از بلندگو آریان دوباره برای بوسیدنش جلو رفت اما هلیا عقب کشید و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-زشته...برو دیگه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-به محض اینکه رسیدم باهات تماس می گیرم.از پای لپ تاپ تکون نمی خوری,دست به سیاه و سفیدم نمی زنی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چشم,بابا هواپیمات رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آریان پوفی کرد و بعد آغوش آخر با بقیه راه سفر را پیش گرفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کتاب را در بغل گذاشته بود و مطالعه می کرد تا حواسش از نبود آریان پرت شود.با صدای لپ تاپ سریع کتاب را بست.دستی اجمالی به موهایش کشیدو پس از صاف کردن سینه اش دکمه را فشار داد.تصویر آریان با زمینه ی سفید پشت سرش بالا آمد.با دیدن چشمان خسته ی شوهرش لبخند زد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سلام...خسته نباشی.چشاشو نگاه چه گودی افتاده.!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-واسه اختلاف ساعته,دلم میخواد یه هفته بخوابم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هلیا: جات خوبه؟کجایی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آریان: هتلم,هتل پنج ستاره...جام عالیه,اما خالیه.!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هلیا خندید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بی مزه...مثلا شعر ساختی الان؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آریان: منو ول کن.از خودت بگو.خوبی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هلیا: آره خوبیم.عالی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آریان: فداش بشه باباش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هلیا اخم نمکینی کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-باباش بیخود می کنه!گفته باشم,از الان شروع کنی برای تبعیض گذاشتن کلاهمون میره تو هم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آریان خندید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خیله خب بابا...یعنی من حق ندارم قربون صدقه دخترم برم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هلیا: اوهو,جنسیتشم تعیین کردی؟...چشمم روشن...باشه,باشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آریان: من نوکر مامانشم هستم.خوبه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پشت چشمی نازک کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-باید در مورد ادامه رابطه مون فکر کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آریان باز هم مردانه خندید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آریان: دلت چه اسمی می خواد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هلیا: من اسم گل دوست دارم.یا هر اسمی که توش گل داره,مثل ,نازگل,گلنار,آراگل,نرگس,یاس,از این چیزا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آریان:دیدی خودتم با دختر موافقی؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هلیا تازه متوجه حرفش شد.میان خنده های او گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بذار حرفم تموم شه,می خواستم اول اسم دخترارو بگم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آریان: خیله خب بفرما.اسم پسر چی دوست داری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هلیا: می خوام مثل اسم تو دهن پرکن باشه.مثلا پاشا,ارشیان,سپهر,رادین,آترین,...اینا.تو چی دوست داری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آریان: میدونی دلم داره ضعف میره؟...آخه چرا باید این بلا سرم بیاد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هلیا: دلت واسه بچه ضعف میره؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آریان لحظه ای سکوت کرد و بعد گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-دلم برای تو ضعف میره,مثل همیشه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبش را گزید و سر به زیر انداخت.صورتش کم کم رنگ می گرفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آریان: نمیخوای نظرمو بشنوی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هلیا سرش را بلند کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آره بگو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آریان: دوست دارم اگر دختر بود بذاریم آراگل,اگر پسر بود آترین.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از اینکه از میان نام های انتخابی او, اسمی انتخاب کرده بود خوشحال شد.با لحن دلنشینی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-دلم برات تنگ شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آریان: جدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هلیا:آره,همین الان تنگ شد.توی نامرد بدجوری منو به خودت عادت دادی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آریان:پس خبر نداری من چی می کشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چند لحظه سکوت شد....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آریان سکوت را شکست:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-هلیا,حتما به مامان من یا خودت بگو بیان پیشت.دلم نمی خواد تنها بمونی اونجا.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هلیا: چشم آقا...امر دیگه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آریان: خیلی هم مواظب خودت باش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هلیا:باشه,راستی...اولین جلسه مناظره تون کیه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آریان: فردا بعد از ظهر.نگران نباش همه چی حاضره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هلیا: برات آرزوی موفقیت میکنم.حالا برو بخواب داری چرت میزنی.!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هر دو خندیدند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آریان: عجب وروجکی هستی!فردا شب منتظرم باش,و حتما هم یکیو پیشت ببینم.خب؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هلیا: چشم.شبت خوش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دکمه همزن را زد و خاموشش کرد.از مایع غلیظ درونش در لیوان خود ریخت و از آشپزخانه خارج شد.تلفن را برداشت وبا لبخندی محو نشدنی شماره ی مادرش را گرفت.جرعه ای از نوشیدنی اش خورد و آرام روی مبل نشست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هلیا: الو مامان؟...سلام خوبی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حاج خانم دستی بر زانویش گذاشت و بر صندلی نشست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آره مادر,تو چی؟سختت نیست تنهایی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نه.اصلا...مامان!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بله.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-میخوام یه خبر خوش بهت بدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-راستش...من حامله م.!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدایی نیامد.ریز خندید و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-الو مامان ؟...چی شدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-راست میگی مادر؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آره خب دروغم چیه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خدایا...شکرت.مبارکت باشه دختر قشنگم,سرحالم آوردی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-یه مزاحمت دیگه هم دارم واست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-جانم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آریان گفت تنها تو خونه نمون,یه مدت میای پیشم بمونی؟...نه کل روزا,فقط صبح تاوقتی بابا برگرده خونه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آره که میشه مادر,به مهناز خانمم گفتی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نه هنوز.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-به اونم بگو قربونت برم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-منتظر باش یه ساعت دیگه اونجام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-باشه.کاری نداری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مواظب خودت باش.خداحافظ.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خداحافظ.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از قطع تلفن ذوق زده خندید.جرعه ای دیگر از معجونش خورد و شماره گرفت.خبر حاملگی اش هر دو خانواده را خوشحال کرد.و از آن به بعد تنها ماندن هلیا کمتر پیش می آمد و اکثرا در شب بود.همه چیز خوب بود و بروفق مراد,آریان در تماس بود و اخبار موفقیت هایش را روز به روز برای هلیا گزارش می کرد و ساعت ها قربان صدقه ی فرزند نیامده شان می رفتند.!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دو ماه هیچ کم و کاستی نداشت...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مانتوی ارغوانی رنگی را با شال خاکستری پوشید.کرم ضد آفتاب را به صورتش کشید.کمی چشمان کشیده و قهوه ای رنگش را با خط چشم آراست و از خانه بیرون رفت.دلش می خواست گذری به مغازه های سیسمونی داشته باشد.دیدن آن وسایل هایی که همگی در ابعاد کوچک بودند بیش از پیش ذوق زده اش می کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پیاده رو ها از رفت و آمد پر بود.صدای بوق ماشین ها و داد زدن فروشنده ها به گوش می رسید.مردم از یکدیگر می گذشتند و زندگی جریان داشت.پس از قیمت کردن وسایل و گشتن بسیار تاکسی گرفت و برگشت.دلش نمیخواست بدون حضور آریان چیزی بخرد.حتی اگر لازم بود با یک شکم بزرگ و سنگین تمام آن خیابان ها و پاساژها را زیر و رو کند.!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نرسیده به خیابان متصل به خانه شان پیاده شد تا کمی راه برود....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آن اطراف خلوت بود.شاخ و برگ درختان که پیاده رو را سایه انداخته بودند فضا را برای پیاده روی مناسب می کردند.با بوق ماشینی از فکر خارج شد و سرش را چرخاند....ماشین سیاه رنگی همراهش می آمد.شیشه ی پنجره پایین رفت.با دیدن راننده اش با ناراحتی رو گرفت و رفت.ماشین دوباره بوق زد و جلوتر آمد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بیا سوار شو هلیا...کارت دارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هلیا:من با تو کاری ندارم.برو پی کارت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-تو هنوز از من دلخوری؟...بابا دلم برات تنگ شده.بیا بالا.میدونی چندوقته ندیدمت؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هلیا:دست از سرم بردار شاهین,من هیچ علاقه ای به ملاقات تو ندارم.راهتو بکش برو قبل از اینکه....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شاهین:اووووه...چه زبونی!چه سرسخت شدی!,قبل از اینکه چی؟تهدیدم میکنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ایستاد.به طرفش برگشت و حق به جانب گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آره تهدیدت میکنم.درک نمی کنم بعد از اون همه خراب کاری چطوری باز روت شده بیای طرف من!بار آخرت باشه می بینمت ...وگرنه مجبورم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حیف که مادر او را دوست داشت و نمی خواست خون به دلش کند,وگرنه تهدید های بیشتری داشت تا ارائه دهد.مردی از دور با دیدن جر و بحث هایشان جلو رفت تا کمک کند.رو به هلیا گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مزاحمتون شده خانم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بی معطلی جواب داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بله مزاحمه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مرد قدمی به طرف ماشین برداشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بیا برو آقا شر به پا نکن...برو تا ناکارت نکردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شاهین ریشخندی زد و خطاب به هلیا گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-دوباره برمیگردم سراغت,منتظر باش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعد از این حرف ماشینش را از جا کند و رفت.هلیا بعد از تشکر از مرد غریبه سریع به خانه رفت.اما ذهنش درگیر شده بود.اگر دوباره می آمد چه؟...بهتر نبود به کسی بگوید؟...نه,خودش می توانست از عهده اش بربیاید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تلفن را روی گوشش گذاشت و روی تختش لم داد.گازی به خیار دستش زد و منتظربرگشتن آریان شد,که او را پشت خط منتظر گذاشته بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بالاخره پس از پنج دقیقه صدایش آمد.!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آریان: الو هلیا...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هلیا: کجا رفتی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آریان: دم در یکی کارم داشت.خب,یه چیزی میخواستی بگی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هلیا: آها آره...میخواستم بگم خدا ازت نگذره,که این دوتا مامانو انداختی به جون من...انقدر چیز به خوردم میدن سه کیلو اضاف کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آریان خندید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-دستشون درد نکنه.همین خوبه,اضافه وزنتم یه مقداریش بخاطر حاملگیته قربونت برم,غصه نخور,وقتی فارغ شدی دوباره میشی مثل قبل...الان کی پیشته؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هلیا چشمانش را گرد کرد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-جفتشون,بابا این نیما رو زن بدین حداقل محبت مامان تو نصف شه!مهربونی مادر شوهرم بالاخره یه حدی داره.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آریان سرخوشانه از حرف های او میخندید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آریان: هنوز گنده نشدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هلیا: وا آریان تازه دو ماهمه چه خبره؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آریان:کم و کسری نداری؟....اگر پول بیشتر خواستی بگو تا واریز کنم برات.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نازی اغوا کننده در صدایش ریخت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چرا تو رو کم دارم,کدوم شماره حسابو بدم خودتو برام واریز کنی؟!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آریان:وای هلیا...پا میشم میزنم زیر کاسه کوزشون میاما.!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هلیا خندید.با صدای زنگ موبایلش گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-عزیزم گوشیم زنگ میزنه.کاری نداری؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آریان:فقط مواظب خودت باش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هلیا: تو هم همینطور.خداحافظت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آریان: خداحافظ.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تلفن را کناری گذاشت و چهار دست و پا به طرف موبایلش رفت.همین که صفحه اش را دید خشکش زد.لب هایش را بهم فشرد و رد تماس کرد.اما چیزی نگذشت که دوباره زنگ زد...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

علامت سبز را کشید و روی گوشش گذاشت.صدایش را پایین آورد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چیه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شاهین: علیک سلام.چه تهاجمی شدی عشقم.!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هلیا:شاهین,تو رو خدا ول کن.ولم کن,چی می خوای از جونم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شاهین: خودتو می خوام.!تقلای بیخودم نکن,دست از سرت بر نمی دارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هلیا:میفهمی چی میگی؟...من ازدواج کردم.شوهر دارم,خجالت نمی کشی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شاهین: د اشتباهت همینه.شوهرت اشتباهیه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هلیا: خفه شو...دیگه به من زنگ نزن,هیچوقت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قطع کرد.مضطرب شده بود.حرف هایش بوی خوبی نمی دادند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

طرلان ,دختر خاله ی آریان,دستی به موهایش کشید تا میزان بیرون زدگی از شالش را تنظیم کند.آرایش مختصری کرد و خودش را عطرآگین نمود.پس از خداحافظی با مادر و پدرش از خانه بیرون رفت.نیما در ماشین منتظرش بود.در عقب راباز کرد و سوار شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیما: رفتی پشت چرا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

طرلان: میخوام کنار هلیا بشینم.برو دیگه شب شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

استارت زد و راه افتاد.خیابان ها ترافیک بود...نیما سکوت را شکست و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-میگم,نکنه بریم خرید بعد هلیا هی دو قدم را بره هی بگه وای نفسم در نمیاد,یکم بشینیم.!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

طرلان:چی میگی نیما؟خوبه خودت دیدیشا,فقط دوماهشه,وزنی نداره که هی دو قدم راه بره بگه وای نفسم در نمیاد!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیما: کنجکاوم ببینم تو چطور میشی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

طرلان: چی چطور میشم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیما: وقتی چیز شدی دیگه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

طرلان خنده کنان از پشت ضربه ای به کتف او کوبید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-درد بی درمون,بی حیا...خجالتم خوب چیزیه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیما هم خندید و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آخ,چه دست سنگینی.چته؟...خو دوست دارم ببینم,یعنی نمیذاری ببینم؟تو که اول و آخرش مال خودمی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

طرلان: حالا صبر کن وقتی سندم خورد به نامت اونوقت از این حرفا بزن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وارد کوچه ی خانه ی آریان شدند.مقابل در ساختمان توقف کردند و طرلان شماره ی هلیا را گرفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کسی در خانه نبود و به قول خودش شب ها را,راحت بود!با تک زنگی که از موبایلش شنید کیفش را برداشت و از خانه بیرون رفت...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پاساژها زیاد شلوغ نبودند.یکی یکی مغازه ها را می گشتند تا جنس مورد نظرشان را پیدا کنند.از جایی به بعد حواس هلیا دیگر به خرید نبود.مدام با گوشی اش ور می رفت!در یک مغازه وقتی طرلان برای پرو لباس انتخابی اش وارد اتاق پرو شد نیما نزدیکش رفت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چیزی شده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هلیا که انگار از فکر بیرون پریده بود لبخندی ساختگی زد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نه,چیزی نیست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیما: مطمئنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرش را تکان داد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اوهوم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای طرلان از اتاق پرو آمد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

طرلان: هلیا؟یه لحظه میای؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هلیا: اومدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چند مغازه ی دیگر هم برای خرید لباس حاملگی گشتند و چند دست خریدند.هنگام برگشتن نیما اجازه نداد هیچ کدام از کیسه های خرید را هلیا دست بگیرد...قرار شد که قبل از بازگشت به خانه,به کافی شاپ بروند و چیزی بخورند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حواس نیما به هلیا بود و او معلوم نبود کجاست....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یک کافی شاپ تمیز,با پخش موسیقی ملایم و فضای عاشقانه...طرلان بخاطر وسواس همیشگی اش قبل از نشستن رو به آن دو گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-من میرم دستامو بشورم و بیام.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کیفش را روی صندلی گذاشت و رفت.هلیا و نیما نشستند.نیما که مشکوک شده بود دوباره پرسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-هلیا,من میدونم یه چیزیت هست.چی شده؟اول خوب بودی,چت شد یهو؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دو دل بود که بگوید.اما بهانه ای هم برای آوردن نداشت.پیش خود فکر کرد شاید کار درست همین است...پس بی مقدمه چینی گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چند وقته شاهین بهم زنگ میزنه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اخم کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-شاهین؟چی می گه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هلیا: اذیتم میکنه,چرند میگه...چمیدونم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیما: فقط تلفنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هلیا: یه بارم بیرون دیدمش.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیما: میخوای یه خط جدید برات بگیرم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هلیا: نه.میترسم که شاید آریان زنگ بزنه.بعد ازم پرسید چرا عوض کردی جوابی ندارم بهش بدم.نمیخوام چیزی بفهمه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیما: خیله خب نگران نباش,خودم ته و توشو در میارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

طرلان لبخند زنان برگشت و سرجایش نشست و آن دو هم به حالت سابقشان بازگشتند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

***

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روز بعد,نیما در اولین فرصتی که بدست آورد از بوتیکش خارج شد و شماره ی سام,برادر شاهین را گرفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سام: الو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیما: سلام.یه سوال ازت میکنم مثل آدم جواب بده.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سام: چته؟چرا عصبانی هستی؟چی شده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیما: شاهین کجاست؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سام: نمیدونم.لابد خونه ست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیما: مطمئنی؟یعنی برم اونجا سراغش؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سام: چی شده خب؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیما: بعدا میفهمی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با قطع تماس,سام هم نگران شد.با این حال اگر سراغ شاهین میرفت حتما دعوایی راه می افتاد.این روز ها هر که سراغ شاهین می رفت دعوا میشد.!با عجله از پشت میزش بلند شد و به طرف اتاق رئیسش رفت تا مرخصی بگیرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیما ماشینش را گوشه ای پارک کرد و پیاده شد.پشت در آهنی ایستاد و آیفون را فشرد.صدای هانیه خانم,زن دایی هلیا,در آیفون پیچید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هانیه: بله.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیما: سلام.شاهین خونه ست؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هانیه: سلام نیما جان,نه خونه نیست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیما: کجاست؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هانیه: نگفت.چطور,چی شده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیما: هیچی.خداحافظ.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چون محل کار سام به خانه نزدیک بود دقیقا هنگام برگشتن نیما از در خانه شان, او را دید.سریع پیاده شد و صدایش زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نیما.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرش برگشت.با دیدن سام به جای ماشینش به سمت او رفت.مقابلش که رسید گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مگه نگفتی خونه ست؟نبود که.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سام: گفتم که نمیدونم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیما: دیگه کجا ممکنه رفته باشه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این را که پرسید چیز هایی به ذهنش سرازیر شد.نوچی کرد و با عجله موبایلش را بیرون آورد و به طرف ماشینش دوید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هلیا: الو.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیما: سلام.هلیا خونه ای؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هلیا: نه,اومدم پارک.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیما: کدوم پارک؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هلیا: همونی که میرفتیم توش دور همی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

درب ماشین را باز کرد و پشت فرمان نشست.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیما: تنهایی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هلیا: آره تنهام.مادر جون و مامانم خونه هستن.چطور مگه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیما: هیچی هیچی...دارم میام پیشت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هلیا: چرا؟..خبری شده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیما: نه نگران نباش.میخوام تنها نباشی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هلیا که عادی نبودن شرایط را حس کرده بود دوباره پرسید:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نیما چی شده؟اتفاقی افتاده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیما: نه,حالا میام بهت میگم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تماس را قطع کرد و به راه افتاد.سام هم که هنوز متوجه چیزی نشده بود ,عصبی از حرف نزدن نیما سوار ماشینش شد و دنبالش رفت تا قضیه را بفهمد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هلیا که هم نگران شده بود و هم از رفتارش سر در نیاورده بود,موبایل را در جیبش گذاشت ومنتظر آمدن نیما شد.با دیدن نیمکت خالی به طرفش رفت و نشست.فکر آریا به ذهنش سرازیر شد ,دستی روی شکمش کشید و لبخند زد.به آرامی زمزمه کرد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-منم دوست دارم دختر باشی,مطمئنم یه دختر ناز و خوشگل میشی که خودم میارمت همینجا ,با هم بازی میکنیم.تازه بابا رو هم میاریم و کلی خوش می گذرونیم.من خیلی منتظرتم,دلم میخواد زودتر به دنیا بیای تا اون لباسای خیلی کوچولو رو تنت کنم.برات عروسک بخرم,تو خرابشون کنی ومن بازم برات بخرم,اونوقت...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سلام...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هین بلندی کشید و سرش را چرخاند.با دیدن شاهین ,اخم در هم کشید و سرد گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اینجا چی میخوای؟چطوری پیدام کردی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شاهین:آخه دلم همونجایی میره که عشقم میره,من که تو رو گم نمی کنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

(میدونم ضرب المثل اشتباهه و درستش اینه:دل هم آنجا رود که دیده رود.)

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از جایش بلند شد و قصد رفتن کرد.اما شاهین کیفش را کشید و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-وایسا کجا؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هلیا کیفش را پس کشیدو قدمی عقب رفت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هلیا:ولم کن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شاهین: هلیا من همون شاهین قبلم چرا ازم دوری میکنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هلا: آره تو شاهین قبلی , من دیگه هلیای سابق نیستم.پس دست از سرم بردار.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شاهین که انگار به سختی خودش را کنترل می کرد لبخندی مصنوعی زد و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-باشه دست از سرت بر میدارم.به شرطی که فقط چند دقه بیای باهات حرف بزنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هلیا:همینجا حرف بزن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شاهین: اینجا که نمیشه .بریم تو ماشین من.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به طرفش رفت.هلیا هم عقب تر رفت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هلیا: با تو هیچ جا نمیام.یه قدم دیگه اومدی جلو جیغ می زنم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رو گرفت و خواست برود که دوباره کیفش کشیده شد.خودش هم تلاش کرد تا کیفش را آزاد کند.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هلیا: ولم کن عوضی...ولم کن.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شاهین:زبون خوش حالیت نمیشه؟...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هلیا: میگم ولم کن...کمک..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستش از کیفش رها شد و از پشت بر زمین افتاد.ناله اش به هوا رفت و صورتش در هم شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هلیا: آخ..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شاهین بی اهمیت به ناله اش جلو رفت تا بلندش کند اما قبل از اینکه دستش به او برسد نیما خودش را رساند,سرشانه اش را گرفت و او را به عقب پرت کرد.شاهین چند قدم عقب رفت و سعی کرد تعادلش را برای ایستادن حفظ کند.نیما داد زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-دستتو بکش کثافت.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شاهین لبخند زد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-به,آقا نیما...باد آمد و بوی عنبر آورد.!به تو چه فوضول باشی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

انگشتش را به تهدید بالا برد:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیما: دست به هلیا بزنی گردنتو خورد میکنم احمق...خیلی جرئت داری وقتی آریان بود از این غلطا می کردی.الانم بی کس نیست,دیگه بهت تذکر نمی دم حرفمو عملی می کنم.خر فهم شد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شاهین به طرفش حمله کرد اما سام خودش را رساند و بازویش را گرفت.میان آن کش مکش ناله ی آرام هلیا از پشت سرش بلند شد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هلیا: نیما..

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به سمتش چرخید.از دیدن وضعیتش ترسیده جلو رفت و گفت:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
شما به این رمان چه امتیازی میدهید؟
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • لارین

    ۲۳ ساله 00

    من زیاد خوشم نیومد. هلیا بعد از فراموشی زیادی خودخواه شده بود . آریان اینهمه براش تلاش کرد و اون زد دلش رو شکوند. من اصلا به هلیا حق نمیدم و پیشنهاد میکنم نخوندیش

    ۲ هفته پیش
  • Hamta

    00

    خوب بود ممنون از نویسنده گرامی

    ۸ ماه پیش
  • ghazal

    ۳۲ ساله 20

    خوب بود اما در مورد فراموشی هلیا یه کم اغراق شده معمولامیگن ذهن شاید فراموش کنه اما قلب هیچ وقت احساسات رو فراموش نمیکنه اما در کل خوب بود

    ۱ سال پیش
  • فاطمه

    00

    رمان خوبی بود ممنون

    ۱ سال پیش
  • به تو چه اسمم چیه

    02

    خوب بود 😒 ولی من نظرم منفی بود شاید جدید باشه ولی قشنگ نبود من از این نوع رمانا خوشم نمیاد 🤮🤢 به هر حال ممنون ولی من دوست نداشتم 🙄🙄

    ۱ سال پیش
  • نازنین

    ۱۶ ساله 03

    فقط میتونم بگم بهتریننننن رمان عمرم بود❤ خیلی قشنگ بود🥲❤

    ۱ سال پیش
  • سارا

    00

    بسیار زیبا بود عالییییی

    ۲ سال پیش
  • زیبا

    ۲۸ ساله 10

    رمانش خوب بود من خودم سال۸۶ فراموشی گرفتم ۴۸ساعت واقعا اصلا یادم نیومده تاحالا

    ۲ سال پیش
  • دیار

    00

    خوب وسرگرم کننده..........

    ۲ سال پیش
  • زهرا

    ۱۶ ساله 20

    داستانِ خوبی بود به قولی ارزش یه بار خوندنو داره و خب من به هلیا حق دادم که تحت فشار باشه و خودتونم دیدین که در آخر از کارش پشیمون شد ؛)و یه نکته ی مثبت دیگه اشم اینه که داستان تکراری ننوشت.

    ۲ سال پیش
  • شیما

    80

    عالللللللی بود ولی کاش اینقد مرگ توش نبود کلا نقش اریان خوب بود خوشم اومد ولی هلیا یکم زیاده روی میکرد بنظرم ادم حافظشو از دست میده ن عقلشو.خلاصه رمانه بی نظیری بود

    ۲ سال پیش
  • خاطره

    ۳۷ ساله 30

    عالی بود ممنونم نویسنده عزیز متنی متفاوت و جذاب دم و بازدمت گرم ممنونم از عوامل محترم 🌹🌹🌹

    ۲ سال پیش
  • عالیه

    ۱۵ ساله 21

    خوب بود ولی اخرش گفت بخور شربتو چشمای بچم***شه اخه شما چرا هی چشم چشم***میکنین من با هر پسر چشم سبزی دوست شدم ترکم کرد کسی رمانی که چشمای دختره قهوه ای باشه سراغ داره؟

    ۳ سال پیش
  • سوگل

    ۲۱ ساله 10

    رمان ضربان قلب

    ۳ سال پیش
  • یلدا

    60

    دوست دارم الان هلیا روبه روم باشه جوری جرس بدم دیگه به آریان نگه از متنفرم 😤😤😤

    ۳ سال پیش
  • ...

    61

    اوایلش زیاد جالب نبود ولی در کل رمان خوبی بود و ارزش یک بار خوندن رو داشت ولی من کلا از رمان هایی که از زبان سوم شخص باشه رو دوست ندارم ممنون از نویسنده

    ۳ سال پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.