رمان ماِه آسماِن عشق (ماه آسمان عشق) به قلم Bita_Icyheart (بیتا شایان)
آیدان دختری که هیچ محبتی از پدر و مادرش ندیده و اصلاً از شرایط زندگیش راضی نیست.
با ضربهی آخری که از خانوادهش میخوره تصمیم میگیره مسیر زندگیش رو از اونها جدا کنه؛ امّا نمیدونه با این تصمیم بزرگی که گرفته چه سرنوشتی درانتظارشه.
تخمین مدت زمان مطالعه : ۴ ساعت و ۴۹ دقیقه
- اگه گذاشتین یک بار راحت کپهی مرگم رو بذارم، تازه چشمهام گرم شده بود.
آیلار دستش رو زد به کمرش و گفت:
- از وقتی اومدی خونه خوابی الانم ساعت هشت شبه! بعد میگی تازه چشمهام گرم شده؟! سوختن اون لامصبها!
این رو گفت و از اتاق رفت بیرون، مثلِ فشنگ سرم رو از رو بالشت برداشتم و نشستم روی تخت و گفتم:
- الحق که پوستِ خواب رو کندم! آیدین تو کی اومدی خونه؟!
- همین الان.
- کدوم گوری بودی تا حالا عشقم؟! از صبح رفتی شرکت یک پیام هم بهم ندادی نمیگی دلم واست تنگ میشه؟!
بغلم کرد و محکم رو سرم بو*س*ه زد و گفت:
- شرکت کلی کار ریخته بود سرم ببخشید آبجی جونم.
ازش جدا شدم و یهو یک فکری زد به سرم و گفتم:
- به یک شرط میبخشم.
- چه شرطی؟!
منتظر بهم نگاه کرد که گفتم:
- فردا شب یک مهمونی دعوتم تو هم باید به عنوانِ همراه باهام بیای!
- باشه میام عزیزم، چهجور مهمونی هست؟!
- بالماسکه، یکی از دوستهایِ آرتین دعوتش کرده این هم ما رو میخواد دنبالِ خودش بکشه الان هر کی با عشقش میاد فقط من تنهام!
دستم رو گرفت و گفت:
- تا من رو داری غم نداشته باش! اصلا اونجا به همه بگو عشقتم.
خندیدم و گفتم:
- نه میگم داداشمی، که اگه دختری بهت نظر داشت پا جلو بذاره بعد تو بری بگیریش و من تا سال دیگه عمه بشم.
خندید و دستم رو ول کرد و از روی تخت بلند شد و گفت:
- بیچاره اون دختری که عروسِ این خونه بشه، چهقدر باید بیمحبتی ببینه!
این رو گفت و از اتاق رفت بیرون. آه بلندی کشیدم، همه فکر میکنن چون پول داریم غمی نداریم! ولی من حاضر بودم یک خونوادهی معمولی داشته باشم عوضش کانونش گرم باشه. به قابِ عکسِ روی میز نگاه کردم عکسِ خودم و بابا کیانم وقتی چهار سالم بود؛ اون موقع صمیمیتر بودیم ولی بعد هر چی بزرگتر شدم محبتش کمرنگتر شد! یادمه روز اولِ مدرسه بابام کارخونه بود مامانمم رفته بود کیش، خدمتکارمون من رو برد مدرسه؛ همه فکر میکردن مادرمه، ظهرش که برگشتم خونه اونقدر توی بغل آیدین گریه کردم که بیهوش شدم! با شنیدنِ صدایِ در زدن از مرور گذشته دست میکشم.
- بیا تو!
خدمتکار میاد داخل و میگه:
- سلام خانوم شام حاضره آقا کیان گفتن صداتون کنم.
- باشه میتونی بری.
با تعجب از روی تخت بلند شدم و رفتم جلویِ آینه سر و وضعم رو مرتب کردم، چی شده که بابام یادش افتاده دور هم شام بخوریم اون هم این ساعت؟! کلافه راه افتادم سمتِ سالنِ غذا خوری که دیدم همه نشستن و مشغولِ خوردنن و هیچکس به اون یکی نگاه نمیکنه. رفتم کنارِ آیلار نشستم که بابام گفت:
- توی این خونه هیچکس سلام کردن بلد نیست؟!
مامان آتوسا با اخم گفت:
- والا هر کاری کردم یادشون بدم نشد کیان جان ولشون کن!
با صدایِ بلند گفتم:
- سلام.
آیدین و آیلار آروم شروع کردن به خندیدن که بابام گفت:
- بعد از شام بیاید توی پذیرایی کارتون دارم!
بدونِ گفتن حتی کلمهیِ باشه ریلکس مشغولِ خوردن شدیم. از سکوت میز داشت خوابم میگرفت، کاش زرشک پلو هم داشتیم، انگار دارم خودم رو میخورم! همین که شاممون رو خوردیم همه دور هم جمع شدیم و منتظر به بابا کیان چشم دوختیم که همینجور ساکت مونده بود! یکهو آیلار پوفی کشید و کلافه گفت:
- میگم من فردا امتحان دارم نمیشه زودتر حرفات رو بگی؟
با چشم غرهیِ مامان رسما خفه شد و با اخم رو مبل لم داد، با شنیدنِ صدایِ بابام برگشتم سمتش.
- اگه یادتون باشه دو سه ماه پیش کارخونه داشت رسما به سمتِ ورشکستگی میرفت و آماده شده بودیم که همه داروندارمون رو بفروشیم!
آیدین پرید توی حرفِ بابام و گفت:
- راستی نگفتین چیشد که کارخونه رو نجات دادین؟!
بیتوجه به آیدین ادامه داد:
- درست توی اوجِ بحرانِ کارخونه یک نفر باهام شریک شد و شرکت رو از ورشستگی نجات داد و تمام بدهیها رو پرداخت کرد! تا اینکه چند وقت پیش توی مهمونی که برایِ تولد آیلار توی خونمون گرفته بودیم آیدان رو میبینه و اون رو از من برایِ پسرش خواستگاری میکنه... .
تا اسم خواستگاری رو آورد از رو مبل بلند شدم و گفتم:
- خب جوابِ من که مشخصِ مثلِ خواستگارهایِ قبلی بهشون جوابِ منفی بدید!
تا اومدم برم با داد گفت:
- بشین هنوز حرفم تموم نشده!
کلافه نشستم و با پایین موهام ور رفتم که گفت:
- بهش گفتم دخترِ من قصدِ ازدواج نداره و به تمام خواستگارهاش جوابِ منفی میده! اون هم گفت اگه جوابش منفی باشه شراکتم رو باهات بهم میزنم و باید همهچیزم رو بفروشم و بدم بهش و یکجورایی به خاک سیاه میشینیم... .
آیدین بلند شد و با عصبانیت گفت:
- یعنی چی بابا؟! نکنه از ترسِ از دست دادنِ اموالت میخوای دخترت رو بفروشی، آره؟
بابام با خشم هجوم برد سمتِ آیدین که من و مامان رفتیم سمتشون. بازویِ آیدین رو گرفتم و کشیدم سمتِ خودم و رو به بابام گفتم:
- بابا من مهمترم یا پولت؟! حتما یک گیری توی کارشون هست که همچین شرطی گذاشتن!
یهو آیلار بلند شد و با داد گفت:
- پسره معتاده، روانیه، دختر بازه، خودم سرِ شب شنیدم بابا داشت به مامان توی اتاق میگفت... .
یهو مامانم رفت و یک سیلی محکم زد توی گوشِ آیلار و گفت:
- حالا دیگه فالگوش وایمیستی؟! میدونم چیکارت کنم دخترهیِ احمق!
آیلار رو کشونکشون داشت میبرد که آیدین رفت و از هم جداشون کرد. یهو اشکهام سرازیر شد که بابام گفت:
رگا
00خیلی رمان قشنگی بود
۳ ماه پیشدختری از تبار اسمان
۱۲ ساله 00رمان عالی ای بود من واقعا خوشم اومد ولی اخرش و خیلی داشت خلاصه پیش میبرد و میتونست داستان رو طولانی تر کنه در کل عالی.
۵ ماه پیشماه
۲۳ ساله 00سلام رمان زیبایی بود منکه عاشقش شدم ولی کاش بیشتر ادامه داشت یهویی نمیپرید یه هفت سال بعد تکلیف بقه هم باید معلوم میشد ولی در کل خوب بود
۷ ماه پیشزها
00من اپلیکیشن رو دانلود کردم ولی نمیاد
۹ ماه پیشSheyda
۲۰ ساله 00اوایلش که خیلی خوب بود ولی آخرش یکمی با عجله تموم شد خیلی یهویی همه چی حل شد و تموم شد به هر حال خسته نباشید
۱۱ ماه پیشمهتاب
00اصلا هم اینطور نیست من نسخه اصلی این رمان رو خوندم و آخرش هم ایدان تصادف میکنه و فراموشی میگیره پسر یکی از این خلافکار ها اون رو به ترکیه میبره تا هم خودش تو کار مدل باشه و هم حواسش به ایدان باشه و...
۱ سال پیشaynaz
00🤦🏻 ♀️🤦🏻 ♀️🤦🏻 ♀️سپهرداد نمرد.... ایدانم بخشید... حس میکنم جونیم به حدر دادم با خوندن این رمان🤦🏻 ♀️
۱ سال پیشaynaz
00فصل هشتم هنوز به اخرش نرسیدم ولییییی دلم میخواد سپهرداد خفششش کنممممم کاش بمیره فقط یا حداقل ایلان اگه چیزی یادش اومد نبخشتش دلم خنک شه میمون زشت
۱ سال پیشمهسا
00ی رمان بود ک دختره مشکل معده داشته بعد میره با دوستاش شیراز پسرعموش و میبینه ک صاحب هتله بعد از مدتی میرن دیدن خانواده پدریش میفهمه پدرش مرده و مامانش با عموش ازدواج کرده پدرشو عموش اتفاقی کشته هل دا
۱ سال پیشفاطمه
۳۲ ساله 00رمان خوبی بود ممنون نویسنده جون بابت رمان زیباتون 🌟🌟👏👏👏👏🌹🌹🌹
۲ سال پیشسلنا
۱۶ ساله 10خوب بود
۲ سال پیشزهرا
02سلام وخسته نباشید راستش من از این رمان زیاد خوشم نیومد مسخره بود
۲ سال پیشK
10خوب بود 👌
۲ سال پیشساحل
۱۸ ساله 00عالییییییییییی بود 😍 خیلی بی خوشم امد
۲ سال پیش
صدا
۲۴ ساله 00رومام قشنگی هست اما با تجربه ی که من از رومان خوندن زیاد دارم زیاد احساسی نیست