پرستو دختر زیبا و جذابیه که پزشکی می‌خونه… وضع مالی خیلی خوبی دارن و دو برادر و یک خواهر داره تو یه ویلای دو طبقه تو شمال شهر تهران با خانواده‌ی دوست و شریک پدرش زندگی می‌کنن یه روز بر حسب اتفاق تو پارکینگ بیمارستان با یه پسر جوون برخورد می‌کنه که بعدا متوجه میشه اون پسر جوون استادش توی بیمارستانه و… داستان از یه دعوا شروع میشه و به یه عشق شیرین خلاصه میشه...

ژانر : پلیسی، عاشقانه، طنز، جنایی

تخمین مدت زمان مطالعه : ۲ ساعت و ۵۶ دقیقه

مطالعه آنلاین آسمان سیاه چشمانت
نویسنده : mahtabiii75

ژانر : #پلیسی #طنز #عاشقانه #جنایی

خلاصه :

پرستو دختر زیبا و جذابیه که پزشکی می‌خونه… وضع مالی خیلی خوبی دارن و دو برادر و یک خواهر داره تو یه ویلای دو طبقه تو شمال شهر تهران با خانواده‌ی دوست و شریک پدرش زندگی می‌کنن یه روز بر حسب اتفاق تو پارکینگ بیمارستان با یه پسر جوون برخورد می‌کنه که بعدا متوجه میشه اون پسر جوون استادش توی بیمارستانه و… داستان از یه دعوا شروع میشه و به یه عشق شیرین خلاصه میشه...

به نام خدا

طبق معمول تو اتاقم نشسته بودم وداشتم رمان می خوندم به قسمت های حساس داستان رسیده بودم که یهو دراتاق باز شد ومامان بایه اخم بزرگ روی صورتش وارد شد.زود موبایلموگذاشتم زمین و گفتم:اوا...مامانی چی شده؟؟؟؟

یه قدم اومد جلوتروگفت:باز داشتی رمان می خوندی؟؟

ای بابا باز داستان همیشگی...همیشه مامانم بارمان خوندن من مشکل داشت اون موقع که دانش آموز بودم میگفت به درست لطمه میزنه الان هم که دانشجوبودم بازم گیرمیداد البته ازحق نگذریم من آدم متعادلی نبودم یهو ۱۲ساعت پای یه رمان میشستم تا تمومش کنم.

گفتم:مامان خب چی کارکنم حوصله ام سررفته بود

-دخترتوآخربه خاطراین رمان خوندنت چشماتواردست میدی!

دستی به موهام کشیدم وگفتم:مامان جان ازفردادانشگاه وبیمارستان دوباره شروع میشه شمااین چندماه تابستونو برام زیادمیبینی؟؟

-اصلا به من چه انقدر بخون تا کورشی!!!!

به سمت در اتاق حرکت کردوقتی داشت دررو میبست سرشوچرخوند سمت من وگفت:خانوم رمان خون...وقتی مطالعت تموم شدآماده شوبیا بالا خونه ثریا می خوایم بریم فرودگاه دنبال آرش

قلبم از حرکت ایستاد وای خدا آرش؟؟؟؟نه...چرااین پسردست از سرمون برنمیداره خب تو همون کشور کوفتی می مونددیگه واسه چی دوباره داره میاد.مامان باتعجب به قیافه آشفته من نگاه کرد وگفت:چی شد؟نکنه چون از رمان خوندن افتادی این جوری شدی؟؟؟؟

دیگه می خواستمازدست مامان دونه دونه موهامو بکنم.گفتم:نه خیر!مامان خانوم من جایی نمیام خیلی ازاون پسره ایکبیری زردمبو خوشم میادکه الان بیام دیدنش یه حلقه گل هم بندازم گردنش وبگم سلام آرش جونی خوش اومدی بیا مثل همیشه منو مسخره کن اذیتم کن حرصم بده اصلا گلومو محکم بگیر فشار بده تا بمیرم من که اصلا مهم نیستم...

مامان که از دست کارام خنده اش گرفته بود ولی نمی خواست ابهتش پیش من زیر سوال بره به زورجلوی خودشوگرفت وگفت:ثریا ناراحت میشه...

-مامی من خودم با ثری حرف میزنم از دلش درمیارم

با حرص گفت:بشین رمانتو بخون کلی وقت هدر دادی...

رفت بیرون دوباره گوشیموبرداشتم ومشغول خوندن شدم.ساعت نزدیک ۴بود که ازجام بلندشدم رفتم جلوی آینه,دستی به صورتم کشیدم یه مانتو مشکی خنک تابستونی تنم کردم باشلوارجین آبی کمرنگ تنگ یه شال مشکی هم انداختم سرم وکوله پشتیموبرداشتم از اتاق اومدم بیرون.پوریا روی کاناپه نشسته بود وداشت تی وی میدید رفتم سمتش وگفتم:سلام آقای علاف بیکارمگه کاروزندگی نداری این جا نشستی؟

لبخندی زد وگفت:سلام خانوم رمان خون...چه عجب چشم ما به جمال نورانی شماروشن شد...خوبین؟؟؟

حرصم گرفت وگفتم:ای بابا!!!این رمان خوندن منم خارشده رفته تو چشم همه شما!اصلا دوست دارم حرفیه؟جوابموبده مگه الان نباید شرکت پیش بابااینا باشی این جا چه میکنی؟

لبخندی زد وگفت:مادرفولادزره دستورداده گفته بیام همه روببرم فرودگاه گل پسرمون داره میاد!

خندم گرفت وگفتم:آره گل خرزهره...خب مگه محمد نبود؟

-چرا ولی مامان گفت که منم باید باشم ...بااین تیپ و قیافه میخوای بیای فرودگاه؟ دخی یه کم به خودت برس بلکه آرش ازت خوشش بیاد تورو بگیره ما از شرت خلاص شیم...دیگه سنت داره میگذره هاااا

باعصبانیت کوله پشتیموپرت کردم طرفش وگفتم:من جنازمم دست اون آرش گور به گوری نمیدم...

درحالی که قهقهه میزد گفت:خیلی خب بابا...چرا میزنی؟خودم یه خوشگلشو برات پیدا میکنم

-لازم نکرده برو فکرخودت باش خیرسرت ۲۸سالت شده پیرپسر...

-باشه...حالا جدی جدی این جوری می خوای بیای؟

-نه مگه عقلمو از دست دادم بیام فرودگاه.دارم میرم باشگاه

کوله پشتیمو برداشتم و گفتم:خداحافظ راننده گرام...

ازخونه اومدم بیرون از پله ها رفتم بالادر باز بود رفتم تو:ثری جونم...آرتمیس...مامان...عمو مح ن...جمیله خانوم...مریم...

یهو آرتمیس پریدجلوم وگفت:چته دخترالان بهت اجازه بدن تا شب ول نمیکنی.چی شدی؟؟؟

بغلش کردم وگفتم:سلام خوشگل خانوم شنیدم آق داداشت داره میاد...کلی حرص خوردم

یکی زد تو پهلوم وگفت:چرابابا بنده خدا...چه هیدم تری به تو فروخته که این جوری ازش بدت میاد؟؟

قیافه غمگینی به خودم گرفتم وگفتم:هیچی بیچاره...فقط یه بار هولم داد سرم شکست۲۱ بخیه خورد یه بار منو ۲۴ساعت تو انباری زندانی کرد...یه بارکل کتاب داستانامو پاره کرد...کله عروسکامو از ته تراشید...بازم بگم؟؟

-نه بسه...

-میگم حالا جدی داداشت این چند وقته ایتالیا بوده یا امین آباد؟تعارف نکن به من بگو به کسی نمیگم.

اومد حمله کنه به من که دویدم سمت آشپزخونه...اونم دنبالم میدویدخاله ثریا ومامانمو دیدم وگفتم:وای خاله دخترتر جمع کن...الان منو میخوره آخه من جوونم هزارتا آرزو دارم نمیخوام به دست این غول دوسربمیرم.

خاله ثریا قهقهه ای زد وگفت:باز شروع شد...بیا بغلم عزیزم نمیذارم کسی بهت دست بزنه.

آرتمیس دستشوزد به کمرش وگفت:حالا ماشدیم غول دوسردیگه!باشه مامان جان به هم میرسیم

مامان گفت:چی شد تو که گفتی نمیای؟

لبمو گاز گرفتم و گفتم:مامان...

خاله ثریا بالبخند نگاهم کرد وگفت:یعنی میای؟

باخنده گفتم:ثری خانوم ...ثری خوشگله...دارم میرم باشگاه به خدا وقت نمیشه بیام...شرمنده.اما قول میدم دیگه تکرار نشه

خاله ثریا با دلخوری گفت:باشه اشکال نداره

کمرشو قلقلک دادم وگفتم:ناراحت نشین دیگه دلم میگیره ...بخند...بخند..

خاله شروع کرد خندیدن .از همه خداحافظی کردم ورفتم بیرون.

عمو محسن...جمیله خانوم...مریم...

یهوآرتمیس پریدجلوم وگفت:چته دختر؟الان بهت اجازه بدن تا شب ول نمیکنی چی شده؟

بغلش کردم وگفتم:سلام خوشگل خانوم شنیدم آق داداشت داره میادکلی حرص خوردم

یکی زد تو پهلوم وگفت:چرا بابا بنده خدا...چه هیزم تری بهت فروخته که این جوری ازش بدت میاد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قیافه غمگینی به خودم گرفتم وگفتم:خبرنداری...یه بارهولم داد سرم شکست ۲۱بخیه خورد....یه باریک روز کامل منو تو انباری ته باغ پیش موش وسوسکا زندانی کرد...یه بارکل کتاب داستانامو پاره کرد ...یه بار کله همه عروسکامو تراشید...بازم بگم؟؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نه...بسه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندی زدم وگفتم:حالا راستشو بگو این چندساله داداشت ایتالیا بوده یا امین آباد؟خجالت نکشا بهم بگوبین خودمون میمونه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اومد حمله کنه به من که دویدم سمت آشپزخونه,اونم دنبالم می دوید خاله ثریا ومامانو دیدم رفتم سمتشون وگفتم:وای خاله دخترتو جمع کن الان منو می خوره من جوونم هزار تا آرزو دارم نمی خوام به دست این غول دو سر بمیرم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خاله ثریا قهقهه ای زد وگفت:باز شروع شد بیا بغلم عزیزم نمیذارم کسی بهت دست بزنه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرتمیس دستشوزد به کمرش وگفت:حالا ما شدیم غول دو سر دیگه !باشه مامان جان به هم میرسیم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان گفت:چی شد توکه گفتی نمیای؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبمو گاز گرفتم وگفتم:مامان...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خاله ثریا با لبخند نگام کرد وگفت:یعنی میای؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باخنده گفتم:ثری خانوم.ثری خوشگله.دارم میرم باشگاه.به خدا وقت نمیشه بیام شرمنده اما قول میدم دیگه تکرار نشه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خاله ثریا با دلخوری گفت: باشه اشکال نداره خاله

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کمرشو قلقلک دادم و گفتم:ناراحت نشین دیگه دلم میگیره.بخندین دیگه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خاله شرع کرد به خندیدن .منم از همه خداحافظی کردم ورفتم بیرون پله هارو بدو بدو رفتم پایین جمیله یه دیگ بزرگ دستش بود وداشت از پله ها میومد بالا تا دیدمش گفتم:سلام جمیله خانوم خوبین؟می خواین کمک کنم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندی زد وگفت:نه خانوم وظیفمه...برید به سلامت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از کنارش رد شدم حوصله رانندگی نداشتم محمد رو دیدم داشتم شیشه ماشینو دستمال میکشیدتا منو دید گفت:سلام پرستو خانوم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندیدمو گفتم:محمد آتیش کن بریم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندی زد وگفت:چشم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دررو باز کردم ونشستم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اونم نشست .چنددقیقه نگام کرد.یه جوری نگام میکرد باخنده گفتم :چی شده؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرشو تکون داد وگفت:هیچی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ماشینو روشن کرد وراه افتاد سرمو تکیه دادم به صندلی و به فکر فرو رفتم سعی کردم خاطرات بچگیم به ذهنم بیاد.پدرم مسعود سلیمانی یه شرکت واردات صادرات قطعات کامپیوتری داره با عمو محسن شریکه ۲۵سال پیش باهم دیگه یه خونه ۶۰۰متری توی زعفرانیه خریدن.دوطبقه بایه باغ بزرگ.طبقه دوم برای عمو اینا وپایین برای ما!عمو محسن ۲تا بچه داره آرتمیس وآرش.ماهم ۴تا خواهر برادر بودیم.پوریا لیسانس کامپیوتر داره.من دارم پزشکی می خونم پرهام و پریا هم دو قلو هستن که الان ۱۶سالشونه.دایه پدرم جمیله خانوم با همسر وپسرش محمد همراه ما زندگی میکنن البته مریم خواهرزاده جمیله خانوم ایناهم بامازندگی میکرد بابابراشون ته باغ یه خونه درست کرده بود واونجا میخوابیدن ولی روزها برای کارای خونه میومدن اونطرف باغ.آرش ۵سال از من بزرگتربود یه پسر دیلاق ولاغر صورت جوش جوشی عینکی با دندونای ارتودنسی که همیشه من ازشون میترسیدم.با ایستادن ماشین چشمامو باز کردم پیاده شدم رفتم باشگاه.من تکواندو کارمیکردم از وقتی ۱۴سالم بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خسته وکوفته از باشگاه زدم بیرون به ساعتم نگاه کردم ۷بود.محمد رو دیدم رفتم سمتش در ماشینو باز کردم وسوارشدم.بدون حرف حرکت کرد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چنددقیقه بعدتو حیاط خونه بودیم.فکرکنم همه رفته بودن فرودگاه از ماشین پیاده شدم ورفتم خونه از یخچال یه تیکه کیک شکلاتی برداشتم خوردم وبعد رفتم اتاقم.یه دوش گرفتم.وباموهای خیس افتادم روی تخت طولی نکشید که خوابم برد.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صبح باصدای زنگ موبایلم از خواب پریدم گوشی رو برداشتم وجواب دادم:بله

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صدای عصبانیه نیلوفرپیچید تو گوشی:دختره ی گوربه گوری کجایی پس؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرمو خاروندم وگفتم:کجاباید باشم تو تختم خوابیدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جیغی کشید وگفت:آخه دختر شکلاتم مغز داره تو نداری.خیرسرت امروز اولین روزه بیمارستانه.حالا خوبه از یه هفته قبل بهت خبر دادم زود باش بیا الان استاد جدیده میرسه ببینه نیستی اول کاری بد میشه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هول شدم گوشی رو قطع کردم زود از جام بلند شدم ورفتم جلوی آینه تندتند کرم پودرو مالیدم صورتم یه برق لبم زدم رفتم سمت کمد یه مانتوی آبی آسمانی خنک تنم کردم بایه شلوارجین سرمه ای مقنعه سرمه ایم رو هم سرکردم وپریدم بیرون زیرلب غرغرمیکردم این همه آدم تو این خونه هست هیچ کس نیست منو بیدارکنه؟کسی نبود داشتم از در میرفتم بیرون که جمیله دوید جلوم:خانوم کجا؟بیاید صبحونه بخورید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با عجله گفتم:نه...دیرم شده الان این استاد جدیده کله مو میکنه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-پس وایستین یه لقمه بهتون بدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوید سمت آشپزخونه منم مشغول پوشیدن کتونیم شدم بنداشو بستم وبلند شدم داشتم دستگیره رو می چرخوندم که رسید بهم.لقمه رو ازش گرفتم واز خونه خارج شدم.بیمارستان خوشبختانه نزدیک بود پیچیدم تو پارکینگ...ای جان یه جای خالی هم هست گاز دادم طرفش که یهو یه پورشه پانامرای سفید رفت تو پارک...عصبانی از ماشینم پیاده شدم وگفتم:آقا مگه کوری؟داشتم پارک میکردما...مرتیکه بیشعور فکرکردی چون سوار این لگن شدی میتونی حق همه رو بخوری؟ولی کور خوندی من حسابتو میرسم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در ماشین باز شد و راننده پیاده شد یه پسر قد بلند و خوش هیکل یه کت وشلوارمشکی هم تنش بودبا بلوز قهوه ای سوخته زیرش.بینی قلمی وکشیده چشمای مشکی درشت...ابروهای پهن خلاصه جیگری بود واسه خودش.دیدم داره دست تکون میده جلوم...اوا این پسره خله ها حیف این همه زیبایی بنده خدا منگله خدا شفاش بده گفتم:این کاراچیه آقامگه حرفمو نشنیدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پسره پوزخندی زد وگفت:خانوم من که جوابتو دادم شما رفته بودی تو فکر وداشتی منو دید میزدی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پسره ی پررو...گفتم:هی هی مراقب حرف زدنت باش وگرنه بدمیبینی ها...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوباره پوزخندی زد وبا غرور تمام اومد جلو وگفت:مثلا چی کار میکنی؟مگه دخترا غیر جیغ جیغ کردن کاردیگه هم بلدن؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آی خوشم میومد آدمو دست کم میگیرن بعد یهو غافلگیر میشن !لبخندی زدم ورفتم جلوتربایه حرکت با پام گذاشتم زیر دلش بنده خدااز شدت تعجب چشماش از خدقه زد بیرون

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همین جورنگام میکردبعددستشوگذاشت زیردلش ازاون لبخندخوشگلام که دندونامم مشخص میشن تحویلش دادم ورفتم سمت ماشین اگه یه کم بیشتر میموندم پسره منو میکشت.ازدورگفتم:دیدی دخترا به جز جیغ جیغ کاردیگه هم بلدن...گازدادم ورفتم ته پارکینگ ماشینموبین.بقیه ماشینا چپوندم وسریع پریدم پایین رفتم سمت آسانسورطبقه هفتم بودحوصله نداشتم صبرکنم رفتم سمت پله ها دویدم بالا نیلوفربایه لباس سفید تو راهرو ایستاده بوددستی تکون دادم ورفتم طرفش باحرص نگام میکرداونم اومد طرفم وگفت:کجایی دختر هان؟؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آب دهنم رو قورت دادم وگفتم:اون پیر هاف هافو اومد؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گنگ نگام کرد که دوباره گفتم:منظورم همون استاد جدیده اس دیگه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندی زد وگفت:نه هنوز بدو لباساتو عوض کن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

منوبرد پیش یه خانوم مسنی به نام ناصری یه دست لباس سفید خوشگل بهم داد زودی تنم کردم واومدم از اتاق بیرون.بچه هارفته بودن اتاق دکترجدیده رفتم تو خوشبختانه هنوز نیومده بودکنارنیلوفرایستادم وگفتم:به نظر من این استاده از اون پیرای خرفته...خدا به دادمون برسه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندید وگفت:وای آره طرف فوق تخصص قلب وعروق داره خیلی شاخه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بخوره تو سرش فقط خدا کنه گیر نباشه پیری!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

هنوزنفسمو نداده بودم بیرون که در باز شد بادیدن استاد شوکه شدم...همون پسره که باهاش دعواکرده بودم...خدا میخوای منو سکته بدی؟یعنی این استادمون بود ؟این که خیلی جوونه!!اصلا بهش نمیاد...وای حتما منو میکشت.لبخندی زد ووارد شدباغرور خاصی که تو چشماش داشت به همه نگاهی کرد.داشت خودشو معرفی میکرداصلا هیچی نمیشنیدم...همش تو فکربودم.نشستم روی صندلی.چنددقیقه گذشت که تازه متوجه شدم همه دارن میرن بیرون از جام بلند شدم می خواستم برم بیرون که گفت:خانوم لطفاشمابمونید

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برگشتم سمتش وگفتم:من؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندی زدوگفت:بله شما

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

همه رفتن بیرون من موندم چندقدم اومد سمتم داشتم سکته میکردم ولی سعی کردم خونسرد باشم پوزخندی زد وگفت:حالا دست رو من بلند میکنی و در میری هان؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ابروهامو بالا دادم وگفتم:اولندش که دست بلند نکردم وبا پازدم.دومندش هم که مگه کش شلوارم که دربرم؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قهقهه ای زد وگفت:نه...مثل این که برخلاف قدت زبونت خیلی بلنده باید کوتاهش کنم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوزخندی زدم وگفتم:به شما ارتباطی نداره جناب دکتر

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باعصبانیت گفت:دختره ی پرروتو فکرکردی کی هستی که بامن این جوری حرف میزنی؟؟نمیترسی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بااین که ترسیده بودم گفتم:من با هرکس مثل خودش حرف میزنم از چیزی هم نمیترسم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستگیره رو چرخوندم که برم بیرون داد زد وگفت:مگه من به شما اجازه دادم برین؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کلافه گفتم:خب اجازه هست؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرشو تکون داد وگفت:بله بفرمایید بیرون کمتروقت منو بگیرید

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رفتم بیرون پسره ی دیوونه رسما عقلشوازدست داده!!تعادل نداره والا...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خلاصه اونروز کلا به معارفه واین چیزا گذشت...چندتابیماررو سرزدیم وساعت ۵رفتیم بیرون.اول نیلوفررو رسوندم خونشون وبعدرفتم خونه خودمون در حیاط باز بود وتو حیاط پربود از مشعل های قشنگ.محمدتو حیاط ایستاده بوددستی تکون دادم ورفتم سمتش:چه خبره این جا؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندی زد وگفت:ثریا خانوم به مناسبت ورود پسرشون یه مراسم گرفتن الاناست که مهمونابرسن مگه شما خبر نداشتین؟؟؟سرمو به نشونه نفی تکون دادم ورفتم تو خونه.پرهام روی مبل لم داده بود رفتم سمتش وگفتم:چه طوری وروجک؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستی به موهاش کشید وخندید وگفت:خوبم تو چه طوری؟بیمارستان خوش گذشت؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوزخندی زدم وگفتم:نخندکرمای دندونات سرما میخورن!آره جات خالی خیلی خوش گذشت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان داشت موهای پریارو بالا سرش میبست تا منو دید گفت:بدو مادر الان مهمونا میرسن زود حاضرشو

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مامان چرا به من نگفتین؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

_چیه می خواستی زودتر بگم یه بهونه پیداکنی نیای؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوفی کردم ورفتم سمت اتاقم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دست وصورتمو شستم ونشستم جلوی آینه میخواستم خیلی خوشگل بشم تا لج آرش دربیاد.به صورتم کرم پودر زدم.خط چشم نازکی هم به چشمای سبز آبیم.کشیدم رژگونه ای به لپام زدم رژلب قرمزم رو هم به لبام مالیدم.رفتم سمت کمدم یه پیراهن سفید که تا زانوهام بودویه طرف آستین داشت ویه طرف نداشت ویه ردیف نگین دوریقه اش داشت ویه کمربند خوشگل که یه سگک بزرگ نقره ای روش میخورد تنم کردم موهامو با اتو صاف صاف کردم لخت شد موهام قهوه ای سوخته بود وتا پایین باسنم میرسید همین جورباز گذاشتم یه کفش سفید پاشنه ۱۰سانتی هم پام کردمیه نگاه به خودم انداختم عالی شده بودم .نمیخوام از خودم تعریف کنم فکرکنین خودشیفته ام ولی خب خوشگل شده بودم قدم ولی بلند نبود به زور به ۱۶۰ میرسید خیلی تلاش کرده بودم بلندبشم ولی خب نشده بوددیگه!ازاتاق اومدم بیرون مامان لبخندی زد وگفت:به به دخترم چه ماه شده!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لباموجمع کردم وگفتم:بودم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوریا اومد سمتم :خواهری داری به نصیحتم عمل میکنی؟آفرین آدم بایدعاقل باشه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یکی زدم پس سرش وگفتم:موش بخورتت اونم موش کورتا نفهمه چه ککه ای خورده

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان گفت:جون من حالا این یه روزب باهم کل کل نکنین

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشمکی به پوریازدم ورفتم سمت در.از پله هارفتم بالاطبق معمول در باز بودرفتم تو خوشبختانه هنوز کسی نیومده بود بلند گفتم:سلام من اومدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرتمیس یه پیراهن آستین حلقه ای صورتی تنش کرده بود وموهاشو از بالا بسته بودلبخندزنان اومدسمت من:خوش اومدی عزیز دلم چه قدر خوشگل شدی!!!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندی زدم وگونه اش رو بوسیدم .خاله ثریاگفت:ماشاالله ماه شدی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بابا ومامان وبچه هاهم اومدن خاله وعمو رفتن استقبالشون منو آرتمیس هم مشغول گفتگو شدیم یهو یاد آرش افتادم به عمو محسن گفتم:عمو پس کو پسر خل و چلتون؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عمو قهقهه ای زد وگفت:الان میاد تو اتاقشه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندی زدم وگفتم:وای...داره حاضرمیشه؟؟...نکنه امشب قراره براش خواستگار بیاد؟این قدر استرس داره نمیاد بیرون ؟از مارو گرفته ؟عمو بهش بگو نگران نباشه خودم براش چایی میریزم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عمو دوباره خندید وگفت:از دست تو دختر...تازه از سرکاراومده خسته بود آخه امروز اولین روز کاریش بود.خیلی هم ناراحت وپکر بود خدا امروز رو بخیر بگذرونه...گفت یه دوش بگیرم وبیام

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یهو از پشت سرم صدایی بلند شد:وای بابا چه قدر غیبت منو میکنین...اومدم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برگشتم ببینم کیه که ان قدر صداش آشناس که یهو خشکم زد امروز دومین باری بود که خشک میشدم...از حیرت خود آرش هم خشک شده بود.چندلحظه به هم خیره نگاه کردیم.یه کت وشلوار نوک مدادی تنش بودو یه پیراهن مشکی زیرش بایه کروات نقره ای.این همون استاد جدیده خودمونه...یعنی این همون آرش زردمبو!!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اصلا باورم نمیشه چه قدر عوض شده بود...چه هیکلی برای خودش ساخته بود...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خاله ثریا گفت:یعنی این قدر از دیدن هم شوکه شدین؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به خودم اومدم با خنده گفتم:من که خیلی تعجب کردم اون آرش کجا واین کجا!!!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرش لبخندی زد واومدجلوتردستشودراز کرد وگفت:یعنی این قدر خوشگل شدم؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرمو آوردم جلوو جوری که فقط خودش بشنوه گفتم:نه بابا همون زردمبویی که بودی هستی این جوری گفتم اعتمادبه نفس خاله ثری نیاد پایین!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستمو فشارداد وگفت:ولی تو خیلی ناز شدی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از حرفش خندم گرفت من داشتم ازش بد میگفتم واون خوبمو میگفت اشاره ای به شکمش کردم وگفتم:هنوزم درد داری جناب دکتر؟؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اخمی کرد ودستمو بیشتر فشار داد دیگه انگشتام داشت له میشدبلند گفتم:وای خاله...بچه تو نو جمع کنین دستمو شکوند...آیی....آخ...دیوونه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خاله ثریا که می خندید گفت:ولش کن آرش هنوزنرسیده شروع کردی ؟یه احوال پرسی کنین!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندی زد وفشاردستشو کمتر کرد وگفت:اتفاقا صبح احوالپرسی کردیم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مامان وبابا وبقیه با چشمای گرد نگاهمون کردن وهم زمان گفتن:صبح؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

منو آرش به هم نگاه کردیم و خندیدیم.بعد آرش کل ماجرارو تعریف کردهمه می خندیدن فقط این وسط مامان من بود که هی به من چشم غره میرفت و لباشو گاز میگرفت.دیگه یکی یکی مهمونا اومدن.آرش هم رفته بود پیش دوستای قدیمیش نشسته بود آرتمیس یکی زد تو پهلوم وگفت:اونطرفوببین پانته آ خانوم هم تشریف آوردن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

به جهتی که آرتمیس نشون داده بود خیره شدم پانته آ دختر دوست بابا اینا بود یکی یدونه بوداز اون دخترای جلف حال به هم زنآرتمیس دوباره زد به پهلوم وگفت:دماغشم عمل کرده...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه نگاه به سرتاپاش انداختم یه پیراهن قرمز دکلته کوتاه تنش کرده بود.انصافا قد بلند وخوش هیکل بودآرایش غلیظی هم کرده بود.قیافه اش قشنگ نبود.موهاشم رنگ کرده بود بلوند تیره.بالا سرش عین یه تپه جمع کرده بودآرش رفت سمتش به آرتمیس گفتم:یا امام زمون الان داداشت قرمز میبینه رم میکنه...الفرار

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرتمیس بلند خندید پوریا اومد سمتمون وگفت:چتونه؟خونه رو گذاشتیدرو سرتون....یواش بخندید...دخترم دخترای قدیم می خندیدن دندوناشون هم معلوم نمیشد اما الان من تا ته حلق شماهارو میبینم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرتمیس به پوریا گفت:پوری...آخه جون من نگاه کن دختره ی میمون خودشو چه شکلی کرده

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوریا یه نگاه به پانته آ کرد وگفت:به به مبارک باشه به همین زودی واسه آقاداداشت زن گرفتین؟خاک برسرت پرستو عرضه ی تور کردن نداشتی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اینبار آرتمیس زد تو سرپوریا.پوریا خندید وگفت:باشه حالا چرا میزنی؟خب بیا بریم وسط برقصیم از دلت دربیارم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرتمیس پشت چشمی نازک کرد ودست پوریارو گرفت وباهم رفتن وسط وشروع کردن رقصیدن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

داشتم تماشاشون میکردم که آرش دست پانته آ رو گرفت وباهم رفتن وسط شروع کردن به رقصیدن آی حالم به هم خورد آی حالم به هم خورددختره ی چندش چه عشوه شتری هم میومد.سعی کردم نگاشون نکنم چون آرش هرچندثانیه یه بارزیرچشمی یه نگاه به من می انداخت نمی خواستم فکرکنه خبریه!داشتم با ناخن هام بازی میکردم که یهو سایه ای رو بالا سرم دیدم سرمو بلند کردم ودیدم محمد کنارم ایستاده از جام بلند شدم وگفتم:چه طوری پسر؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندی زد وگفت:ای بد نیستم پرستو خانوم...شما چه خبر؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-هیچی بابا منم بد نیستم.حوصله ام سررفته این جا نشستم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستشو دراز کرد سمتم وگفت:افتخار یک دور رقص رو به من میدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندیدم وگفتم:اوه اوه چه با ادب

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از جام بلند شدم ومشغول رقصیدن بامحمد شدممثل برادرم بوداز بچگی باهم بزرگ شده بودیم.یه کم که رقصیدم احساس کردم داره یه جوری نگام میکنه...خوب میفهمیدم این نگاه چه معنی داره...دوست نداشتم محمد به من علاقه من شه چون میدونستم فقط خودش ضربه میخوره.آهنگ که تموم شد رفتم سر جام نشستم.ناخود آگاه دنبال آرش گشتم.دیدم از رقصیدن دست کشیده و یه گوشه ایستاده وبا عصبانیت نگام میکنه.یواشکی زبونمو براش در آوردم بیرون .سرشو تکون داد واومد سمتم وگفت:خوش گذشت؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

میدونستم منظورش رقصیدن با محمد بودلبخندی زدم وگفتم:جات خالی خیلی!به تو چی؟فکرکنم بیشتر خوش گذشت داشتی کم کم پانته آرو قورت میدادی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوزخندی زد وگفت:آره نکه خیلی جذابه!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خودتو به اون راه نزن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستشو گذاشت تو جیبش وگفت:هیچ فکرنمیکردم این قدر عوض شده باشی اون دخترزر زرو ولاغرمردنی الان چه خانومی شده!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندم گرفت یاد بچگیم افتادم راست میگفت تا تقی به توقی می خورد اشکم در میومد.خواستم لجشو دربیارم گفتم:ولی بهت که گفتم تو هنوزم همون پسرزردمبوی بیریخت و بی قواره ای...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وسط حرفم پرید وگفت:میدونی چیه وقتی این جوری ازم بد میگی اعتماد به نفسم بالاتر میره

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

براش شکلکی در آوردم.همون موقع پانته آاومدسمتمون ودستشو انداخت دور گردن آرش و گفت:عزیزم میای پیشم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ابرو هامو بالا انداختم وگفتم:سلام پاندا جون...وای ببخشید پانته آ جون

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرشو برگردوندسمت منو گفت:اوا ...سلام گلم...ندیدمت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوزخندی زدم وگفتم:آخه نامریی بودم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرش که خندش گرفته بودسرشوانداخت پایین و گفت:من دارم با پرستو حرف میزنم تو برو...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اخمی کرد وگفت:خیلی بدی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وبعد رفت.هنوز داشتم به رفتارش میخندیدم خیلی احنق بود.خلاصه اونشب هم گذشت.با خستگی وارد اتاق شدم تندتند لباسمو عوض کردم و خوابیدم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

امروزجمعه بودباباایناقرارگذاشته بودن همه بریم تنگه واشی ازحموم اومدم بیرون موهامو خشک کردم چندباری مامان اومد گفت:دخترزودباش چه قدر لفت میدی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

منم کارخودمو میکردم.یه شلوارجین سرمه ای ویه مانتوی خنک صورتی کثیف که کمرش یه بندداشت وقتی میکشیدی چین میخوردیه شال صورتی سرمه ای هم سرم کردم یه کفش عروسکی صورتی کثیف هم پوشیدم آرایش ملایمی هم کردم ورفتم بیرون.پوریاکنارآرش روی تاب نشسته بود و سرش تو گوشی بودوهرهر می خندید رفتم جلو گفتم:روآب بخندی!چته منحرف چی میبینی اون تو هان؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوریا قهقهه ای زد وگفت:آخه تورو خدااینو نگاه کن دختره از جلو تی وی رد میشه آدم سه قسمت سریالو از دست میده بس که چاقه حالا تو پروفایلش نوشته work at modeling

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یااین یکی رو ببین دختره نوشته هر پسری که تو زندگیم میاد مرد زندگیم نیست به دلم نمیشینه...پسره زیرش نوشته توکه مشکلت ازمن بهتره من هر دختری رو تو خیابون میبینم زن زندگیمه من چی کار کنم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوریا اینو گفت ودوباره خندید منم با خنده گفتم:به اون پسره باید بگی اون دل نیست که تو داری شهربازیه با خدمات ویژه ...شبانه روزی تاروی سردرش هم باید بنویسی عموم برای همه آزاد هست...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرش خندید وگفت:نه خوشم اومد واسه همه چیزیه جواب تو آستینت داری!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

براش شکلک در آوردم وگفتم:بسه دیگه...پاشید بریم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پریا اومد سمتم وگفت:راستی میدونی عمو محمود اینا هم میان؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یهو از خوش حالی جیغی کشیدم وگفتم:آخ جون!!!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرش برگشت سمتم وگفت:چت شد؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باخنده گفتم:عمو محموداینا میان!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرش پوفی کرد وگفت:اه...لابد این پسره رامتین هم میاد!مار از پونه بدش میاد جلو خونش سبز میشه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اینو گفت ورفت سمت ماشین.هم زمان زنگ خونه زده شد وبه دنبالش خانواده عمو محمود هم اومدن دوتابچه داشتن رامتین ورامونا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرتمیس وپرهام وپریا وراموناسوار ماشین من شدن .پوریا وآرش ورامتین سوار ماشین پوریا!بزرگتراهم باماشین عمو محمود اومدن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وقتی حرکت کردیم رامونا گفت:خب پرستو خانوم آهنگاتو رو کن ببینم خانوم دکترا چه آهنگایی گوش میدن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندیدم وگفتم:البته خانوم مهندس الان براتون میذارم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یه سی دی از تو داشبورد برداشتم وتوضبط گذاشتم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باورکن واسه تو که بیتابم من

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باورکن واسه چشماته بی خوابم من

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باورکن که به داشتنت می بالم من باور کن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باور کن...باور کن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یهو بچه ها همگی همزمان خوندن:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

جونمی عمرمی قلبمی نفسی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بمونو تنهام نذار تو این بی کسی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

میدونم میدونی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عاشق چشماتم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باورکن بد جوری غرق نگاتم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از عشقت دیوونم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قدرتو میدونم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پیش تو میمونم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حس تو میخونم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از این که پیشمی از خدا ممنونم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

باور کن عشق من باتو میمونم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

توی راه من میپیچیدم جلوی پوریا وپوریا میپیچید جلوی من وقتی ما جلو میزدیم بچه ها شکلک در میاوردن ووقتی اونا جلو میزدن پوریا بوق عروس میزد.خلاصه رسیدیم .از ماشین پیاده شدیم کش وقوسی به بدنمون دادیم وراه افتادیم لب آب همین که رسیدیم به آب همه کفشامونوازپامون درآوردیم وپا زدیم تو آب لامصب خیلی سرد بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اصلا نمیتونستم پامو بذارم توش.رفتم سمت پوریا وگفتم:پوری جونی...داداشی گلی...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندی زد وگفت:باز چی شده ؟کارت کجا گیر کرده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشمامو مظلوم کردم وگفتم:یادته بچه بودم منو کول میکردی اسب سواری میکردیم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خب حالا خریت مارو به یاد میندازی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نه داداشی من غلط بکنم...میگم...الان آب سرده منم یخ میزنم...میشه منو بغل کنی پاتو آب نذارم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندیدو گفت:تو این چشمارو نداشتی می خواستی چی کارکنی!اونجوری نگام نکن دلم کباب شد بیا بغلم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

منو بغلش گرفت واز آب رد کرد.وقتی منو زمین گذاشت بهش گفتم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

وای پوریا خیلی تکی.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کمی مکث کردم وبعد گفتم:اگه تک نبودی می بستمت به گاری

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

افتاد دنبالم من دوییدم اون بهم نرسید.یه جای دنج پیدا کردیم ووسایلو گذاشتیم .خیلی خلوت بود.آرش یه تی شرت لیمویی لا گوست با یه شلوار جین پوشیده بود.خیلی بهش میو مدعینک دودی به چشمش زده بوددست به جیب وایستاده بود یه گوشه وزمینو نگاه میکردانگاردنبال چیزی بوداهمیتی ندادم رامتین اومد کنارم وگفت:چه طوری پرستو؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندیدم وگفتم:خوبم تو چه میکنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوریاو آرش هم به جمع ما پیوستند یهو گفتم:می خوام اعتراف کنم یه بار که بچه بودیم با آجرزدم تو سرم رامتین تا ببینم دور سرش از اون ستاره ها می چرخه یانه!بیچاره صداشم در نیومد تازه یه بارم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چسب رازی رو ریختم زیر زبون رامونا تا نتونه حرف بزنه...بیچاره!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرش خندید وگفت:خیلی شربودی به خدا هربلایی سرت میاوردم حقت بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اخمی کردم وگفتم:پررو من تا انتقام اون روزا رو ازت نگیرم ولت نمیکنم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رامتین گفت:آخ که چه قدر اون روزا سرم درد میکرد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرش چپ چپ به رامتین نگاه کرد ورفت پیش بقیه ...از کاراش تعجب کرده بودم!چرا با رامتین این طوری برخورد میکرد؟؟؟اونا که دوستای صمیمی بودن !!!با آرتمیس وپریا مشغول بستن تاب روی یکی از درختا شدیم اما خوب دختر بودیم دیگه زورمون نمیرسید هرچی گره میزدیم شل میشد وما بامغز می افتادیم زمین!آرش هم به یکی از درختا تکیه داده بود ومارو نگاه میکرد و هی پوزخند میزد.حرصم گرفته بود پسره ی پررومنو مسخره میکنه!رو به آرتمیس گفتم:خانوم خانوما برو به آقا داداشت بگو بیاد این تابو سفت کنه بازو کلف کرده که چی؟؟؟سرشو تکون داد وگفت:تو دوباره گیر دادی به آرش بدبخت؟-عجبا؟من گیردادم به داداشت ؟یه نگاه بهش بنداز ببین چه جوری داره مسخره مون میکنه!آرتمیس نگاهش کرد وگفت:نه بابا بیچاره اون طرز نگاهش همین جوریه!!-ای خاک برسرت کنن.جون به جونت کنن داداش زلیلی!-خیلی خب بابا الان بهش میگم میاد تابو برامون میبنده!رفت وآرش رو صدا کرد اونم با هزار تا ناز وادا اومد دست مشت شده شو گرفت سمت من وگفت:پرستو اینو تو دستت نگه دار تا منم این تابو ببندم!منم از همه جا بی خبردستاموباز کردم آرش یه چیزی رو گذاشت تو دستم وخودش مشغول بستن شد.چنددقیقه ای نگذشته بود که احساس کردم یه چیزی تو دستم داره حرکت میکنه!یواش دست مشت شده مو باز کردم وبا دیدن یه حشره ی عجیب غریب تو دستام از ته دل جیغ کشیدم.همه برگشتن نگاهم کردن با عصبانیت به آرش که یه لبخندروی لبش بود گفتم:خیلی بیشعوری!هیچ فکرنمیکردم این قدر بچه باشی!خودت میدونی که من از این حشره ها بدم میاد چرا این کارو کردی؟...ازشون فاصله گرفتم وشروع کردم به دویدن نا خودآگاه اشک از چشمام میریخت نمیدونم چرااین جوری شده بودم من که این قدر حساس نبودمچرا گریه میکردم؟چرا توقع نداشتم آرش باهام این طوررفتارکنه؟چرادوست داشتم فقط بهم توجه کنه بهم محبت کنه؟چرا...همونجورمی دویدم از لابلای درختا رد شدم ووارد یه محیط باز شدم همه جا چمن بود دور واطرافمو نگاه کردم وای خدا من گم شدم!حالا چه خاکی بریزم تو سرم!به سمت درختارفتم وسعی کردم راه رفته رو برگردم اما هرچی بیشتر سعی میکردم بیشتر گم میشدم...نشستم روی زمین وسرمو بین دستام گرفتم ای خدااین چه مصیبتی بود سرم اومد حالا چی کارکنم...اگه هواتاریک بشه من این جا گیر می افتم معلوم نیست خوراک گرگ بشم یا سگ یا حتی آدمایی که از صد جور سگ بدترن...وای خدا کمکم کن...یاد گوشی موبایلم افتادم ازجیبم درش آوردم.اما حیف که آنتن نمیداد لعنتی...هزار بار به خودمو آرش فحش دادم حالا چی کار کنم؟از جام بلند شدم دوباره حرکت کردم اطرافمو نگاه میکردم که باشنیدن یک صدا از جام ایستادم...گوشامو تیز کردم صدای یه دختر بود که مدام آه وناله میکرد به طرف صدا رفتم هرلحظه صدابیشتر میشد یک لحظه بادیدن دختربی جونی که روی زمین افتاده بود از ترس سر جام میخکوب شدم.یه دختر لاغر وضعیف با صورت خونی ولباس های پاره روی سنگا افتاده بود صورتش زخمی وکبود بود موهاش به هم ریخته بود یادم اومد که من یه پزشکم جون آدمارو باید نجات بدم این یه وظیفه است به طرفش خیز برداشتم دختر مدام آه وناله میکرد بهش گفتم:خانوم...خانوم...صدامو میشنوی؟؟؟باتوام...چشماتو باز کن...یه حرفی بزن...آروم لای چشماشوباز کرد وگفت:م...من...دار..دارم...می... ی...میمیرم...کمکنبضشو گرفتم کند میزد میترسیدم تکونش بدم امکان داشت جاییش شکسته باشه وبا تکون من ضربه جدی بخوره دوباره گفتم:چه جوری این بلا سرت اومد؟؟؟لبای خشکشو باز کرد وگفت:از بالای صخره ها ....اف...افتادموای خدای من این صخره ها که خیلی بلند بودن ...چه شانسی آورده که چیزیش نشده دوباره گفتم:میتونی حرکت کنی؟منظورم اینه که میتونی دست وپاتو تکون بدی؟؟ابروهاشو جمع کرد وگفت:فکرکنم....ب...بتونمنمید ونم کارم درست بود یانه اما اگه یه کم بیشتر اونجا میموندیم حتما خوراک گرگا میشدیم...دوتا تیکه چوب پهن پیدا کردم دوطرف گردن دخترگذاشتم.شالم رو در آوردم ومحکم دور چوبا بستم این طوری گردنش کمترتکون میخورد از هیچی بهتربود...کمکش کردم بلندبشه اصلا نمیتونست پاشه اما خب عجیب بود با کمک من ایستاد آخه مگه ممکنه کسی از اون ارتفاع پرت بشه پایین و بتونه وایسته؟ ...خب گل بود به سبزه نیز آراسته شد خودم کم بودم یه دختر زخمی روهم دارم با خودم میکشم...خب راهو گم کرده بودم...یواش یواش از بین درختا عبور میکردیم.صدای ناله دختره هم روی نرو من بود.دیگه رسما داشتم دیوونه میشدم.تا چشم کار میکرد درخت بود وچمن.اگه روز عادی بود با دیدن این منظره کلی ذوق میکردم اما الان از دیدن این مناظر حالم به هم میخورد...یهو با شنیدن صدایی رشته افکارم پاره شد...وای خدا صدای آرش بود که داشت صدام میکرد...اگه بگم اون لحظه دنیارو بهم دادن کم گفتم از خوشحالی جیغ کشیدم وگفتم:آرش من اینجام ...آرش...دوباره صداشو شنیدم:پرستو نترس من دارم میام.-آرش زود باش من بین درختا هستم...یهو بادیدن آرش ذوق مرگ شدم دستامو بردم بالا و تو هوا تکون دادم آرش منو دید و دوید طرفم .بی اختیار دختر رو رها کردم و منم دویدم طرفش از این طرفم اشکام صورتمو خیس کرده بود اصلا دعوای چند ساعت پیشمو فراموش کردم.این که ازش دلخوربودم.خودمو انداختم تو آغوشش.منو محکم بغل کرد وای که چه قدر آغوشش گرم وآرام بخش بود منو بیشتر به خودش فشار داد وگفت:کجا بودی؟؟نمیگی ما نگرانت میشیم! همه دارن دنبالت میگردن!-من...من گم شدم...فکرکردم دیگه هیچ کس پیدام نمیکنه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نمیدونستم چی کارکنم حسابی هول شده بودمسریع از اطرافم دوتا تیکه چوب برداشتم.شالم رو در آوردم چوب هارو کنار گردن دختره گذاشتم و شالم محکم بستم.صلاح نبود بیشتر اونجا بمونیم چون هوا داشت تاریک میشد ومعلوم نبود بعد از تاریکی هوا اونجا چه بلایی سرمون میومد باید زودتر میرفتیم بهش گفتم:خانوم میتونی حرکت کنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ن...نمی...دونم...فک...فکر...کن..م. ..بتونم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستشو گرفتم کمکش کردم از جاش بلند بشه.بهش گفتم:چه جوری این بلا سرت اومد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-از ....بالای...صخره ...افتادم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عجیب بود از بالای صخره افتاده بود واین جوری حرف میزد؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کمکش کردم شروع کرد به حرکت کردن یواش یواش راه میرفتیم.گل بود به سبزه نیز آراسته شد.خودم کم بودم اینم اضافه شده بود.خودم راهمو گم کرده بودم حالا اینو چه جوری نجات میدادم صدای آه وناله اش هم که حسابی روی اعصابم بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ازبین درختا به سختی عبور میکردم که یه لحظه با شنیدن صدایی انگار دنیارو بهم دادن.صدای آرش بود باهیجان گفتم:آرش...ما اینجاییم...تو رو خدا بیا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دوباره صداشو شنیدم انگار داشت منو صدا میزد با دیدنش از شدت خوشحالی دختره رو رها کردم و به طرفش دویدم اونم به سمتم می دوید تابه هم رسیدیم نا خود آگاه خودمو انداختم بغلش وگفتم :خیلی ترسیده بودم فک کردم دیگه منو پیدا نمی کنید

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سرمو به سینه اش فشار داد وگفت:همش تقصیر من بود نباید اون کار احمقانه رو انجام میدادم شرمنده...ببخشید

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-مهم نیست منم خیلی بچه بازی در آوردم...اما خدااین طور خواسته بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یهو یاد اون دختر افتادم و سریع خودمو از آغوش آرش بیرون کشیدم وگفتم:من یه نفرو پیدا کردم...یه دختره...مجروح...حالش بده

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ابروهاشودرهم کرد وگفت:کجاست؟؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستشو گرفتم وبه سمت دختره بردم بیچاره افتاده بود روی زمین.آرش هم کمی نگاهش کرد وگفت:چه جوری پیداش کردی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-افتاده بود بین سنگاروی زمین.خودش گفت که از بالای صخره افتاده

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آرش متعجب نگاهم کردو گفت:از بالای صخره؟؟؟امکان نداره...چه طور سالم مونده؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نمیدونم والا منم تعجب کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با کمک آرش دختره رو بلندکردیم وراه افتادیم .نیم ساعت بعد مامان اینا رو دیدیم .سریع دویدم سمت مامان و بغلش کردم محکم منو به خودش فشرد وزد زیر گریه:آخه دخترمن بهت چی بگم؟کجابودی؟دلم هزار راه رفت گفتم خدایی نکرده بلایی سرت اومده

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ببخشید مامان بی عقلی کردم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-فدات بشم الهی ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با آرش جریان دختره رو به بقیه گفتیم و آرش گفت که حتما باید اون دختررو برسونیم بیمارستان...اما ای کاش که این کارو نمیکردیم...من سوار ماشین پوریا شدم ودختره رو عقب رو صندلی خوابوندیم وآرش هم جای راننده نشست ما ازبقیه جداشدیم وبه سمت بیمارستان حرکت کردیم...تو طول مسیر هیچ کدوم حرفی نمیزدیم...به شهرکه رسیدیم آرش توقف کرد واز ماشین پیاده شد.چنددقیقه بعدبایه پلاستیک برگشت وگرفت سمت من از دستش گرفتم وگفتم:این چیه؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ببخشید هول هولی شد دیگه روسریه بنداز رو سرت تا بریم بیمارستان

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

قدرشناسانه نگاهش کردم و روسری رو سرم انداختم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چنددقیقه بعدرسیدیم بیمارستان خودمون.چندتا پرستار با برانکارداومدن سمتمون دختره رو گذاشتن روش وبردن تو بیمارستان.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خوشبختانه ضربه جدی بهش وارد نشده بود وفقط دست راستش شکسته بود ویکی از دنده هاش مو برداشته بود.قرار شد تو بیمارستان بمونه...آرش هم موند ومن برگشتم خونه.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فردای اون روز لباس پوشیدم و رفتم بیمارستان.آرش رو ندیدم رفتم پذیرش وشماره اتاق اون دختره رو پرسیدم.بعدرفتم به اتاقش دستش توی گچ بود وخوابیده بود کنارش روی صندلی نشستم.که چشماشو باز کرد بادیدن من لبخندی زد وگفت:نمیدونم چه جوری ازتون تشکرکنم شماجون منو نجات دادید.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندی زدم وگفتم:این چه حرفیه این وظیفه انسانی من بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نه خانوم هرکسی این کارو نمیکنه این نشون دهنده ی قلب پاک شماست

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-تو لطف داری...راستی اسمت چیه؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اسمم...اسمم...افسانه است

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خوشبختم افسانه منم پرستو هستم.میتونم یه سوال بپرسم؟البته ببخشیدا ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نه نه خواهش میکنم بپرسید

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-راستش می خواستم بپرسم چه طوری از صخره افتادی پایین؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندتلخی زد وگفت:من دخترشایان منصوری کارخونه دار معروفم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زندگی خوبی داشتیم...پدر داشتم.مادر داشتم برادر داشتم.اما خب

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

روزگارخوشمون زیاد طول نکشید.چندماه پیش پدرم فوت کرد ومارو تنها گذاشت...به یکماه نکشید که مادرم ازغم دوری بابام سکته کرد وعمرشو داد به شما...به خیال خودم گفتم من که هنوز بی کس وکار نشدم.من یه برادر دارم که مثل کوه پشتمه...اما زهی خیال باطل!برادرم از صدتا دشمن برام بدتربود.اولش با زبون خوش گفت که بی خیال سهم الارث بشووپاتو از زندگیم بکش بیرون اما خب من قبول نکردم...یکی از همکارای بابام یه مرد خیکی چاق وخرفت بود شصت سالش بود و چشمش دنبال من.برادرم قبول کرد منو شوهربده به اون اما من فقط ۲۳سالم بود...خودمو به آب وآتیش زدم تا بااون.مرد ازدواج نکنم اما برادرم راضی نمیشد.یک بار خودکشی کردم با قرص برنج که بدبختانه مستخدممون نجاتم داد.خلاصه سرتونو درد نیارم باهزار جور التماس برادرم راضی شد منو شوهر نده عوضش یه روز بهم گفت که می خوام ببرمت بیرون تفریح منم که از همه جا بی خبر قبول کردم منو آورد تنگه واشی.از ماشین پیاده شدم واومدم لب صخره ایستادم داشتم پایین رو نگاه میکردم که با یه دست هولم داد که پرتاب بشم و بمیرم...آره برادرم خواست منو بکشه که از ارثیه چیزی به من نرسه اما خب شما رسیدید و منو نجات دادید.بازم ازتون ممنونم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خیلی ناراحت شدم این دختر عجب سرنوشت شومی داشت بیچاره گفتم:حالا می خوای چی کار کنی اگه برادرت پیدات کنه حتما دوباره اذیتت میکنه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

آهی کشید وگفت:میدونم...به خاطر همین اونجا نمیرم.از بیمارستان که مرخص شدم میرم بیرون دنبال کار...کلفتی...منشی گری...هرکاری که بتونم پیدا میکنم و واسه خودم یه زندگی دست وپا میکنم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دلم واسش سوخت یه دفعه فکری به ذهنم اومد وگفتم:خب احتیاجی نیست این چند وقتو بیا پیش ما زندگی کن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نه نه...پرستو خانوم مزاحم نمیشم...من عادت ندارم سربار کسی باشم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سربار کدومه دخترما خونمون به اندازه کافی بزرگ هست.توهم بامازندگی میکنی بعدا که اوضاعت رو به راه شد باشه از خونمون میری

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نه من به اندازه کافی زحمتتون دادم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نه نداریم تو میای خونمون ...به خدا مامانم خیلی خوشحال میشه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آخه....

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آخه نداریم همین که گفتم...دکترت گفت فردا مرخص میشی من میرم سر کارم بعدا میام بهت سر میزنم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-من واقعا شرمنده ام

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-دیگه این حرفو نزن.خداحافظ

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خداحافظ

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

مهرافسانه خیلی به دلم نشسته بود دخترخوبی به نظر میومد پوست سبزه وچشمای بادومی قهوه ای داشت ابروهای شیطونی وقد بلند وکشیده کلا ناز بود.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خیلی دوست داشتم کمکش کنم.خیلی تو زندگیش سختی کشیده بود!ولی حیف....ای کاش هیچ وقت این کارو نمی کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

راجع به افسانه بامامان وبابا صحبت کردم.اون بنده خداها هم حرفی نداشتن.قبول کردن افسانه مدتی پیشمون بمونه.امروز صبح افسانه مرخص شد وخودم رفتم دنبالش و آوردم خونه.خیلی زود مامانم باهاش صمیمی شد.اتاق مهمون رو بهش دادیم چند دست از لباسای خودم رو هم دادم بهش تا بپوشه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

پوریا وآرش از افسانه خوششون نمیومد هی به من میگفتن که چرا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گفتی بیاد باما زندگی کنه!ولی خب من گوشم به این حرفا بدهکار نبود کار خودمومیکردم.امروز تولد پرهام وپریا بود صبح زود از خواب بلند شدم .خدارو شکر روز تعطیل بود.موبایلمو برداشتمو شماره ی فاطمه دوست صمیمی مو گرفتم بعد دو بوق جواب داد

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-الو

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-الو سلام فاطا جونی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-سلام وزهر مار دختر اول صبحی نمیذاری بخوابیم؟؟چی کار داری

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خیلی بی شخصیتی!خیر سرم زنگ زدم بگم امروز تولد داداشمه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آخ جوون تولد پوریاجوونه؟؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نه خیر خانوم تولد پرهام و پریاست

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ای بابا حالا اشکال نداره میام میبینمش

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خانوم خانوما من که قبلا گفتم بهتون چشم به برادر ما ندوزین خودش زن داره

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-برو بابا پرستو دلت خوشه ها

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بله که خوشه دختره خجالت نمیکشه می خواد خودشو بندازه به داداش ما

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-پرستو خودت میدونی که تمام حرفام یه شوخیه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خندیدم وگفتم:آره عزیزم میدونم.قربونت برم حالا چرا ناراحت میشی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اصلا بی خیال کی بیام؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-تولد ساعت ۶شروع میشه ولی تو هروقت دوست داشتی بیا به اون نیلو فر کله پوکم بگو

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-باشه میگم بهش حتما...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خیلی خب سلام برسون به همه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-چشم خانوم فعلا بای

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بای بای

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از اتاق خوابم اومدم بیرون.همه خواب بودن.پاورچین پاورچین رفتم تو حیاط.صدای پا میومد.رفتم به سمت ته باغ پشت یه درخت قایم شدم.صدای آرش رو شنیدم:

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بله قربان حواسم هست

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نه خیر شما نگران نباشید

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دفعه ی قبل ما خیلی دست کم گرفته بودیمشون که تونستن از دستمون فرار کنن ولی اینبار دیگه نمیذارم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خیالتون راحت من الان میام پایگاه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشم حواسم هست خداحافظ

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گوشی رو قطع کرد وسریع از کنارم رد شد شانس آوردم که منو ندید ولی حرفاش...یعنی چی پایگاه...قربان کی بود دیگه؟؟این آرش هم مشکوک میزنه ها باید بیشتر حواسم بهش باشه.کمی ورزش کردم وبرگشتم خونه افسانه بیدار شده بود.منو ندید تصمیم گرفتم بترسونمش امروز من در نقش یک عجل معلق ظاهر میشدم...پشت پرده قایم شدم.از اتاقش خارج شد اطرافو نگاه کرد.متوجه شد که کسی نیست.چندقدم اومد جلوتررفت سمت اتاق من.دررو باز کرد ورفت تو.اوا این دختره داشت چی کار میکرد؟با اتاق من چی کار داشت؟دنبالش رفتم دستمو گذاشتم روی دستگیره ی درشمردم یک...دو...سه.درروباز کردم رفتم تو.تا منو دید دستشو گذاشت روی قلبش و یه قدم رفت عقب.کشوی کمدم باز بود نا خود آگاه اخم کردم وگفتم:افسانه جان کارم داشتی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ب...بله.داشتم.داشتم.دنبال یه لباس میگشتم امشب بپوشم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آهان خب به خودم میگفتی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-معذرت می خوام پرستو .به خدا قصد بدی نداشتم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

یهو زد زیر گریه.تندرفته بودم رفتم کنارش ایستادم وبغلش کردم :ببخشید افسانه جان دست خودم نبود.ناراحت نشو دیگه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اشکاشو پاک کرد لبخندی زدم وگفتم:خب حالا چی می خوای بپوشی امشب

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نمیدونم هرچی که تو بهم بدی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

در کمدم رو باز کردم وگفتم:بیا عزیزم خودت انتخاب کن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اومد سمت کمدم یه پیراهن زرشکی کوتاه تازانو داشتم که هیچ وقت نپوشیده بودم.دکلته بود ودورکمرش سنگ دوزی شده بود.دستشو گذاشت روی اون لباس وگفت اینو می خوام

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

برش داشتم ودادم بهش تشکرکرد وخارج شد.خودم یه دست تاپ وشلوارمشکی انتخاب کردم که شلوارش تا زانو تنگ بود واز زانو به بعد گشاد میشد وتابش هم آستین حلقه ای بود ودور یقه اش سنگ دوزی شده بود.گذاشتمش روی تخت.از پنجره بیرون رو نگاه کردم آرش سوار ماشینش شد وراه افتاد.بالاخره سر از کارت درمیارم آرش خان به من میگن پرستو زبله.بله.چی فکر کردی با خودت ولی واقعاآرش کی بود؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بعداز ناهارنیلوفر وفاطمه اومدن وبا کمک هم حاضر شدیم رفتم سراغ افسانه وموهاشو درست کردم.پیراهنشو پوشید خیلی بهش میومد.یه جفت گوشواره سبزتو گوشاش بود هیچ وقت اونو در نمیاورد دست انداختم تا گوشواره رو دربیارم که سریع خودشو عقب کشید وگفت:ببخشید پرستو ولی دوست ندارم به این دست بزنی

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با دلخوری گفتم:من منظوری نداشتم می خواستم بگم این گوشواره ات رنگش به لباسه نمیادعوضش کن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نه من هیچ وقت اینو از گوشم درنمیارم یادگار پدرمه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آره متوجه شدم ببخشید

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

از اتاقش اومدم بیرون.خیلی ناراحت شده بودم طرزبرخوردش خوب نبود رفتم تو اتاقم.فاطمه ونیلو تا منو دیدن اومدن سمتم نیلو گفت:عزیزم چی شد بهت ؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-هیچی بچه ها سربه سرم نذارید تو رو خدا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیلو دستشو زد به کمرش وگفت:باشه.راستی کلک نگفته بودی استاد آرش از آشناهاتونه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خب یادم نبود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فاطمه گفت:ولی جای برادری خیلی خوشگله

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندی زدم وگفتم:خب چی کار کنم مبارک صاحابش باشه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیلو زد تو سرم وگفت:ای خاک بر سر بی عرضه ات کنم.چهارتا عشوه خرکی بیا تورش کن دیگه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-برو بابا.آرش؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیلو:آره خنگول هم خوش هیکله هم خوش قیافه.هم تحصیلکرده پولم که الا ما شاالله

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-دیوونه آرش مثل داداشمه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیلو:می خوام نباشه احمق بازی درنیار

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ولم کن نیلو خوصله ندارما

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فاطمه:ولش کن بابا نیلو خب حتما دوست نداره دیگه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آی قربون فاطا جون خودم برم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیلوفر اشاره ای به فاطمه کرد وگفت:هی بهش میگم اون روسری رو سر نکن گوشش به این حرفا بدهکارنیست کت ودامنش که به اندازه کافی پوشیده هست خانوم روسری هم می خواد سرش کنه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

فاطمه:نیلو به تو چه ربطی داره؟من دوست دارم این طوری باشم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-وای بس کنید شما دوتا هم رو اعصاب آدمیداغلط کردم دعوتتون کردم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ساعت ۷بود که مهمونارسیدن من بد بخت این قدر دولا راست شده بودم که کمرم داشت میشکست.عقب گرد کردم که برم پیش بچه ها که یک دفعه با یه جسم سخت برخورد کردم.سرمو بلندکردم ببینه چی بوده که چشمام قفل دو جفت چشم سیاه شد.متعجب نگاه کردم وتازه متوجه شدم که ای دل غافل تو بغل آرشم دستاشو گذاشت دور کمرم وگفت:جات راحته؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

معذب شدم خودمو کشیدم عقب ولی حلقه دستاشو تنگ تر کرد وگفت:کجابااین عجله هستیم در خدمتتون!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

زیر لبی گفتم:آرش ولم کن.زشته الان یکی میبینتمون .بدمیشه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-کسی حواسش یه ما نیست خانوم خوشگله

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستامو گذاشتم روی قفسه سینه اش وهولش دادم اما انگار وضع بد ترشد.آغوشش گرم بود آدم دوست نداشت ازش جداشه.اما خب نباید میذاشتم این طوری بشه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آرش این جا ایرانه نه ایتالیا الان مردم دو سوته برامون حرف در میارن!!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-وای دختر چه قدر وول میخوری دو دقیقه آروم بگیر ببینم...اصلا بیا بریم با هم برقصیم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

منو هول داد سمت پیست رقص.یه آهنگ ملایم داشت پخش میشد.شروع کردرقصیدن منم به تبع اون می رقصیدم اختیارم دست اون بود اون منو می چرخوند دستامو میکشید ومنو میگرفت تو آغوشش.قلبم مثل گنجشک میزد بدنم داغ شده بود.دستام به طور نا محسوس می لرزید گونه هام قرمز شده بود.آرش سرشو آورد کنارگوشم وگفت:چته خانومی؟چرا میلرزی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آرش حالم خوب نیست بذار برم!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اخماش رفت تو هم چشماش غمگین شد.حلقه دستاشو بازکرد.منم سریع ازش دور شدم ودویدم تو اتاقم.دستمو گذاشتم روی قلبم.چندبار نفس عمیق کشیدم.وای خدا چه بلایی داشت سرم میومد؟چرا وقتی با آرش بودم حالم این طوری میشد؟لرزش دل چه معنی میده؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نکنه...نکنه عاشق شدم؟نه این امکان نداره...من دختری نیستم که به این سادگی ها دل ببازم...نه نمیذارم عاشق بشم...نمیذارم این عشق تو وجودم جوونه بزنه نه نمیذارم.از اتاق اومدم بیرون چندقدمی نرفته بودم که با شنیدن صدایی غافلگیر شدم.صدااز تو حموم میومد رفتم سمت در.گوشامو گذاشتم روی در

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نه آقا دختره مشکوک نیست ولی پسره خیلی مشکوکه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

.............................

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بله اتاقشو گشتم چیز به خصوصی نداشت

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

.............................

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نه پسره خیلی کاربلده به این سادگیا بروز نمیده

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

.............................

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چشم حواسم هست.ساده تر از این حرفاست

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

............................

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بله آقابار اولم که نیست.مراقبم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

............................

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

بای

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سریع از کنار در رد شدم صدای افسانه بود ولی چی داشت میگفت؟نکنه این دختره مارو گول زده؟؟نه بابا این قدرا هم بی چشم و رو نیست.!شاید پیگیر کارای برادرشه!ولی چرا داره تو حموم حرف میزنه...خیلی عجیبه!!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رفتم تو سالن نیلو پرید کنارم وگفت:که به چشم برادر میبینیش آره؟؟ دیدم چه جوری دل میدادی قلوه میگرفتی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-نه بابا دل وقلوه چیه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خودتو نزن به اون راه کلک

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-وای نیلو این بحث رو تموم کن!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-اه...از دست تو من آخر سر به بیابون میذارم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رفت پیش آرتمیس وفاطمه...نشستم روی صندلی آرش رو به روم بود

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با لبخندنگاهم میکرد.سرمو انداختم پایین این چش شده بود؟چرا این جوری نگام میکرد؟خلاصه کیک رو بریدن وآخرشم نخود نخود هرکه رود خانه ی خود.با خستگی رفتم تو اتاقم و سرم به بالشت نرسیده خوابم برد.صبح لباس پوشیدم و رفتم بیمارستان.رفتم تو استیشن نشستم.خانوم ناصری دو فنجون قهوه ریخت اومد کنارم نشست وبا لبخند گفت:خوبی پرستو خانوم؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ممنون خانوم ناصری!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

راستش می خواستم راجع به موضوعی باهات حرف بزنم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تعجب کردم ابرو هامو انداختم بالا وگفتم:بفرمایید من سراپا گوشم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستی به کمرم کشید وگفت:قربونت برم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اوا این خانوم ناصری هم یه چیزیش میشه ها چرااین طوری قربون صدقه ام میرفت.غلط نکنم کاسه ای زیر نیم کاسه اس!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-راستش پرستو جان من یه پسر دارم ۲۵سالشه...مثل خودت خوش بر رو مادر فداش بشه قد بلنده مهندس معماریه شکر خدا وضع مالیش هم خوبه هم خونه داره هم ماشین چند وقتیه دنبال یه دختر خوب براش میگردم و خب...تو رو در نظر دارم می خواستم بگم اگه بشه امشب بیایم خونتون برای خواستگاری!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شاخ در آوردم خواستگاری؟؟؟نه خدایا این یکی رو چه جوری دک کنم قطعا این دفعه دیگه بابا کله ی منو از وسط به دو قسمت مساوی تقسیم میکنه اگه مخالفت کنم.سرمو زیر انداختم و گفتم:خب ...میدونید خانوم ناصری من قصد ازدواج ندارم...تازه۲۲سالمه...فکر میکنم زود باشه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندی زد وگفت:خب دخترم همه ی دخترا این حرفو میزنن اما وقتی پای دل بیاد وسط قصد شو پیدا میکنن

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

ای بابا عجب زبون نفهمیه این دیگه...خب خودت داری میگی اگه پای دل درمیون باشه من که ندیده ونشنیده نمیتونم عاشق پسرت بشم.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

گفتم:آخه...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آخه واما نیار گلم شماره خونه رو بده من با مامان صحبت کنم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نه مثل اینکه بااین هم باید مثل بقیه ی خواستگارام رفتارکنم.خب خانوم ناصری خودت خواستی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-باشه موردی نیست

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

شماره خونه رو نوشتم وبه خانوم ناصری دادم.بغلم کرد واز استیشن رفت بیرون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عجب آدمایی پیدا میشه هاحتما باید باهاش مثل چی رفتار کرد که متوجه بشه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-راجع به کی حرف میزنی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

سریع برگشتم آرش بود پشتم ایستاده بود.یکی زدم تو سرم وگفتم:ببخشید من احمق داشتم دوباره بلند فکر میکردم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندی زد وگفت:خب خوبه من پشت سرت بودم...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-آره شانس آوردم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

چندقدم اومد جلوتر ودرست رو به روم ایستاد وگفت:خب حالا داشتی از کی حرف میزدی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-هیچی بابا خانوم ناصری بود گفت شب میان خواستگاری من برای پسرش

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اخم کردوگفت:غلط کرده...اصلا مگه پسرش چی کاره اس؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-هیچی میگه مهندس معماریه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

عصبانی شد وگفت:عمرا بذارم بیاد خواستگاری...پسره ی یلا قبا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-خب حالا تو چرا حرص میخوری؟؟؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-من...خب نمی خوام تو رو به یکی بدن که ارزش نداشته باشه

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

خنده ام گرفت وگفتم:تو نمی خواد نگران من باشی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

اخمش غلیظ تر شد وگفت:مثل اینکه تو هم بدت نمیادا

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

تصمیم گرفتم اذیتش کنم گفتم:خب چرا بدم بیاد!کدوم دختریه که از شنیدن خبر خواستگاریش ناراحت میشه!که من دومیش باشم.پسرش هم پولداره هم تحصیل کرده تازهخودش میگفت خیلی هم خوش قیافه اس

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

صورتش از شدت عصبانیت قرمز شد ومچ دستمو محکم گرفت وفشار دادو گفت:من نمیذارم دستش به تو بخوره...حالا امتحان کن...امتحانش مجانیه!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستم حسابی درد گرفته بود گفتم:آی...ولم کن دیوونه دردم گرفت...الان کبود میشه!آخ...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

دستمو ول کرد وانگشت اشاره شو گرفت جلوم ودهانشو باز کرد چیزی بگه که پشیمون شد ورفت بیرون.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

این چرا این جوری شده بود؟از آرش بعید بود عصبانی بشه!یعنی این قدربراش مهم بود که این جوری حرص میخورد؟نه بابا امکان نداره...

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

حالا لابد فکر کرده پسره بی لیاقت خب منم گذاشته جای آرتمیس...ووووی نمی خوام جای آرتمیس باشم.می خوام منو به یه چشم دیگه ببینه! ای خاک برسرت خنگول باز احمق شدی این حرفا چیه که میزنی!

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

نیلوفر اومد تو استیشن وگفت:بیمار تصادفی آوردن بدو بیا دکتر احمدوند می خواد توضیح بده! پاشدم ودنبالش راه افتادم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

با خستگی رسیدم خونه.مامان با هیجان اومد سمتم وگفت:سلام عزیزم خسته نباشی.بدو حاضر شو که مهمونا ساعت ۸میان.

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

کلافه گفتم:چشم مامان

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

رفتم تو اتاقم.افتادم روی تخت ومشغول کشیدن نقشه شدم.تقه ای به در خورد گفتم :بفرمایید

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

افسانه اومد توبالبخند نگاهم کرد وگفت:خسته نباشی عزیزم

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-ممنون افسانه جون

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-راستش می خواستم بگم اگه میشه به آقا آرش بگو توبیمارستانشون یه کار برام دست وپا کنه.هرچی باشه قبوله

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-باشه حتما بهش میگم آرش قلبش مهربونه هر کاری از دستش بر بیاد برات انجام میده

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

لبخندی زد چشماشو ریز کرد وگفت:یه سوال بپرسم راستشو میگی؟

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir

-بپرس

دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir
شما به این رمان چه امتیازی میدهید؟
نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • مانا

    01

    چرت پرت واقعا که اونی که رمان خون باشه میفهمه مسخره هست یانه

    ۴ هفته پیش
  • دخترک تنها

    00

    سلام و خسته نباشید به نویسنده عزیز ممنون بابت رمان خوبتون واقعا لذت بردم دوستان واقعا رمان قشنگ و هیجانی بود امیدوارم شما هم لذت ببرید💙❤💚

    ۳ ماه پیش
  • نازنین

    ۱۵ ساله 00

    رمان قشنگی بود اگه جزئیات بیشترز داشت لالی رود اما بازم خیلی قشنگ بود مرسی

    ۴ ماه پیش
  • من دیگه

    00

    ای وای فقط اولش🤣منم همیشه بهم گیر میدن تو کور میشی رمان میخونی اول رمانم ولی بخاطر همدردی که نویسنده باهام کرد حال کردم باهاش عاچقتیم باو

    ۴ ماه پیش
  • حدیث

    00

    رمان خیلی خوبی بود ممنون از نویسندش

    ۴ ماه پیش
  • فاطی

    ۱۸ ساله 00

    درعین سادگی زیبا بود

    ۵ ماه پیش
  • کیف کردم

    00

    عالی بودددد

    ۵ ماه پیش
  • مهدیه

    ۱۳ ساله 00

    عالیییی بود با اینکه کوتاه بود

    ۶ ماه پیش
  • Taraneh

    ۱۵ ساله 00

    خیلی خیلی عالی بود ممنون از نویسنده

    ۶ ماه پیش
  • ستاره

    ۱۷ ساله 00

    خیلی قشنگ بود (:

    ۶ ماه پیش
  • باران

    00

    خیلی مسخرست. میزنی بقیه داستان رو باز کنی یه برنامه دیگه رو به اجبار باید نصب کنی تا بقیه رمان باز شه. واقعا که . . . خیلی برنامش بیخود و مسخره ست.

    ۶ ماه پیش
  • ملیسا

    ۱۴ ساله 00

    عالی بود

    ۶ ماه پیش
  • الهه

    00

    فقط میتونم بگم متوسط رو به خوب بود

    ۶ ماه پیش
  • سارینا

    11

    خیلی ابکی و سطحی راجب هر موضوعی خیلی کم توضیح میداد و سر تهشو هم میاورد برای منی که تا الان ۱۰۰ تا رمان خوندم خیلی مسخره بود اما شاید اونایی که تازه میخوان شروع کنن به رمان خوندن براشون جالب باشه

    ۷ ماه پیش
  • فائزه

    ۱۸ ساله 00

    خیلی تاثیر گذار بود

    ۷ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.