رمان ایسکا به قلم حدیث عیدانی
نیاز مشکات، دختری مستقل، با عزت نفس و کمی غد که قصد داره از ایران بره و مدیر برنامهی رهبر موسیقی یه گروه معروف بشه. موسیقیدانی که در همهجا بهعنوان یک فرد خوشمشرب شناخته میشه؛ ولی بهتدریج با توجه به اتفاقاتی که در خلال داستان میفته، اخلاقش از اینرو به اونرو میشه و درگیریهای خاصی با نیاز پیدا میکنه. درگیریهایی که از چند جهت بهشدت زندگی این دو نفر رو تحت تأثیر قرار میده.
تخمین مدت زمان مطالعه : ۸ ساعت و ۱۱ دقیقه
ژانر : #عاشقانه #اجتماعی
خلاصه:
نیاز مشکات، دختری مستقل، با عزت نفس و کمی غد که قصد داره از ایران بره و مدیر برنامهی رهبر موسیقی یه گروه معروف بشه.
موسیقیدانی که در همهجا بهعنوان یک فرد خوشمشرب شناخته میشه؛ ولی بهتدریج با توجه به اتفاقاتی که در خلال داستان میفته، اخلاقش از اینرو به اونرو میشه و درگیریهای خاصی با نیاز پیدا میکنه. درگیریهایی که از چند جهت بهشدت زندگی این دو نفر رو تحت تأثیر قرار میده.
مقدمه
روی هر کسی دست بگذارم، بهراحتی جانش را فدا میکند؛ اما مشکی چشمانت در همان اولین دیدار، مرا فهماند که تو از آن، هر کسان نیستی و نخواهی بود.
بر فرش بودم و افسوس که فکر میکردم بر عرشم.
سماع صوفیانهی سادگی نگاهت، مرا در خانقاه نبودنت گوشهگیر کرد.
بیخضر، سالک شدم و فرو رفتم در زجر بیتو زیستن.
من نیاز مشکات، از تو بینیازی را آموختهام.
عشق، بینیازی است، عشق پایدار است و زمانی که نسیم سیاه چشمانت را نوشیدم، فهمیدم که تو پایداری.
به نام آنکه اگر حکم کند، ما همه محکومیم.
ایسکا: ممکن است واژهی عشق از کلمهی اوستایی iska یا چیزی همانند آن ریشه گرفتهشده باشد.
نیاز مشکات
سوار ماشین که شدم گوشیم زنگ خورد، لبخند کمرنگی روی لبم نشست. بدون نگاهکردن به اسم طرف هم میدونستم که کی اونور خطه. موبایل رو از توی کیفم درآوردم و مثل همیشه، بدون سلام، جواب دادم:
- تازه سوار ماشین شدم، یه ربع دیگه دم خونهتونم.
و همزمان با این حرف، ماشین رو روشن کردم. جیغ صنم بلند بود و من که هنوز به تن صدای بلند و تیزش عادت نکرده بودم، موبایل رو کمی از گوشم فاصله دادم.
- نیاز خانوم، واقعاً چجوری میتونم یهخرده ادب بهت یاد بدم تا بتونی اول هر مکالمه به مخاطبت سلام کنی؟ واقعاً این کار خیلی سخته؟
لبخندم عمیقتر شد. این عادتم همیشه دلش رو خون میکرد.
بیربط با موضوع، پرسیدم:
- آمادهای که؟ نیام اونجا سه ساعت معطل قروفرت بشم.
با حرص پوفی کشید. میدونست که مرغ نیاز یه پا داره و تا نخواد، کاری انجام نمیشه. مثل همیشه زود از موضعش پایین اومد و مسئله رو کش نداد.
- بنده آماده میباشم. رسیدی یه میس بنداز، میپرم پایین.
باشهای گفتم و بدون خداحافظی قطع کردم. اون شب هوای تهران خیلی سرد و دلچسب بود. شیشههای ماشین، به خاطر حرارت داخل اتاقک، بخار کرده بود و از پشتشون چراغهای رنگی شهر، قشنگتر از همیشه خودنمایی میکردن. دکمهی ضبط رو زدم، صدای آسمونی فرهاد توی اتاقک ماشین پیچید، ولوم رو بالا دادم و با لـذت به نوای دلنشینش گوش کردم.
اینجا بر تختهسنگ پشتسرم نارنج زار
رو در رو دریا مرا میخواند
سرگردان نگاه میکنم
میآیم، میروم آنگاه درمییابم که همهچیز
یکسان است و بااینحال نیست.
***
موجی از بوی تند عطر زنونه هم همراه با خودش وارد ماشین شد و کل فضا رو پر کرد. با دیدن تیپ فوقالعاده جذابش، خندهی کوتاهی کردم. همیشه ساعتها روی تیپ و آرایشش کار میکرد و این تلاشش قابل تحسین بود.
خندهم رو که دید، پشت چشمی نازک کرد و با گارد گفت:
- کوفت! به چی میخندی؟
نگاهم رو ازش گرفتم و ماشین رو راه انداختم و در همون حین با لحن ملایمی، جواب دادم:
- به تیپ پسرکشت. تو میخوای بیای کنسرت یا دیسکو؟
ایش کشداری گفت و با دست به سرتاپام اشاره کرد. لحن پر از حرصش، لـ*ـذت عجیبی بهم میداد. صنم تنها کسی بود که به شدت از حرصدادنش لـ*ـذت میبردم.
- حداقل تیپم از تو بهتره. انگار میخوای بری سمینار پزشکی. همیشه عین این عصاقورتدادهها تیپ میزنی. اون اخمتم که قربونتش برم جوری چسبیده به این ابروهات که هر کی نشناستت فکر میکنه چقدر جدی و مقرراتی هستی!
اخمای درهمم توی محیطهای غریب و پیش کسایی که نمیشناختمشون، همیشه باعث میشد که صنم کلی غر بزنه؛ بلکه شاید بتونه این جدیتم رو از بین ببره؛ ولی خب از پسم برنمیومد.
چشمکی زدم و گفتم:
- یه دختر همیشه باید مبهم باشه. اگه مبهم باشی، جذابیتت صد برابر بیشتر میشه.
بدون فوت وقت، تندتند جواب داد:
- دقیقاً برعکسه. اگه آدم یه رو باشه بیشتر میتونه اطرافیانش رو جذب کنه.
امشب صنم خانوم حسابی شمشیر رو از رو بسته بود. از اون موقعها که انگار از دندهی چپ بلند شده بود.
نیمنگاهی به او انداختم و با خنده گفتم:
- حالا چته تو؟ چرا اینقدر توپت پره؟ امشب از بس وحشی شدی که میترسم قبل از اینکه برسیم برج میلاد با این ناخنای درازت چشمامو از کاسه دربیاری.
لبخند گشاد و دندوننمایی روی صورتش نقش بست و با شیطنت گفت:
- میخواستم گربه رو از همون اول دم حجله بکشم که بعداً نخوای هی گیر بدی و ایراد بگیری.
خندهی بلندی کردم و گفتم:
- بدجنسترینی.
و بلافاصله بعد از یه مکث چند ثانیهای، پرسیدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- راستی حالا کیا اونجا هستن؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بچههای خانه ترانه که هستن؛ چون اکثراً با رضا دوستن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اوه لالا، پس حتماً جمع پسر خوشکلای مجلس جمعه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آره. یه جوری آب از لبولوچهت راه افتاده که هرکی ندونه فکر میکنه که حالا میری پیششون و کلی باهاشون گرم میگیری. بدبخت نمیدونه که مثه سگ چجوری پاچشون رو گاز میگیری.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irراست میگفت. مردهای کمی توی زندگیم وجود داشتن، هیچوقت نمیتونستم با اکثرشون ارتباط خوب و دوستانهای برقرار کنم، یه گارد ناخودآگاه نسبت به همشون داشتم. از اینم نباید گذشت که یهخرده آنارشیست بودم و خودشیفتگی بیش از حدم باعث نمیشد که هر کسی رو در ردهی خودم ببینم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنیشخندی زدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ممکنه که از قیافهشون خوشم بیاد؛ اما هیچکدوم در حد من نیستن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچپچپی نگام کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تو باز رگ منم منمت قلنبه شد؟ خواهرم از من به تو نصیحت، با این اخلاق خوشگلت فقط مواظب باش که تبدیل به ترشی لیته نشی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآخ که چقدر به این اصطلاح مسخره حساس بودم! جدی شدم و توی جلد نیاز همیشگی رفتم. با دست راستم که آزاد بود، قسمتی از موهای لَخت و رنگشدهی بلوندم رو زیر روسری حریرم هل دادم و در همون حین گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- باکمالمیل از این ترشیدگی استقبال میکنم. چرا شما دخترا اینقدر ذهنتون بستهست؟ همهچیز که ازدواج نیست. اکثر مردا فقط دنبال یه چیزن و حتی اگه بخوان ازدواج کنن، بیشتر به خاطر همونه. ارزش ماها رو در همین حد میدونن. به نظر من عشق دنیا میارزه به تمام این عشق و عاشقیایی که بین دخترپسرای الانه و با یه فوت از بین میره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصنمهم جدی شد و با لحن آرومی در جوابم گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نیاز. خودتم خوب میدونی که همیشه افکارت با دخترای دوروبرت فرق داشته، میتونم ذهنیتتو درک کنم؛ اما دوست ندارم که بدون عشق به یه مرد زندگی کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آخه اینی که شماها میگین عشق نیست الاغ. اگه یارو واقعاً عاشقت باشه، هر چقدرم که پسش بزنی، باید بیاد طرفت و خودخواه باشه واسه به دست آوردنت. قصد ازدواج نداشته باشه؛ اما با دیدن تو به این فکر بیفته، نه اینکه قصد ازدواج داشته باشه و بعد بیاد تو رو از بین چندتا دختر گزینش کنه. تو بشی آرامش وجودش و آرامش رو فقط تو چشمای تو ببینه، نه اینکه دنبال آرامش باشه و تو بشی وسیلهای برای رسیدن به این حس و اگرم یه روزی نتونی به آرامش برسونیش، ولت کنه و بره سراغ کس دیگهای.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآهی کشید و با لبولوچهای آویزون گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خب اینجوری منم باید مثل تو بترشم که.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچپچپ نگاهش کردم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- به نظر من حداقل اینجوری با شادی زندگی میکنی. چقدر عجله داری! ما تازه 25 سالمونه و هنوز جا داریم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irموهای کوتاه مشکیش رو با دست مرتب کرد و با همون لبولوچهی آویزون بامزهش گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چی بگم والا. خودمم بین درست و غلط این چیزا موندم. حرفای توام منطقیه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآهی کشیدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مثل مادرامون اشتباه نکن. نذار آخر عمری فقط برات یه مشت چینوچروک و حسرت باقی بمونه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اکثر مادرای ایرانی این شکلین واقعاً. خودشون رو فدای شوهر و بچهشون میکنن و آخرشم همه میگن وظیفهش بوده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- دقیقاً. ما دیگه نباید اون اشتباهات رو تکرار کنیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسکوتی بینمون برقرار شد و دیگه چیزی دراینباره نگفتیم. پشت چراغقرمز ایستادم. ساعت هشت شب بود و خیابونا از جنبوجوش تمامنشدنی مردم، شلوغ بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسوت کشدار صنم، باعث شد که با کنجکاوی به او نگاه کنم. با دهن باز و چشمایی که انگار توش چلچراغ روشن شده، داشت مردی که توی یه فراری مشکی نشسته بود رو درسته قورت میداد. به اون مرد نگاه کردم، ابروهای گرهخوردهش و صورت و پرستیژ جذابش، هر کسی رو بهراحتی جذب میکرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنیشخندی زدم و رو به صنم کردم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- گاله رو ببند الان توش مگس میره. اونهمه حرف فمنیستی که چند دقیقه قبل زدیم، کشک بود؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمونجور که داشت سر جاش وول میخورد و سعی میکرد که همهی زوایای اون مرد فراریسوار رو بررسی کنه، گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بابا این فرق میکنه. تو رو خدا یه نگاه دیگه بهش بنداز، کلاس از سروروش میباره. وای! چقدر قیافهش آشناست! فکر کنم که مدلی چیزی باشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره به اطراف نگاه کردم، از اون مردا بود که هرکسی میدیدش توی دلش کشدار میگفت «جون». واقعاً شبیه مدلا بود و البته برای منم قیافهش یهخرده آشنا بود. شاید اگه از فاصلهی نزدیکتری میدیدمش، میتونستم تشخیص بدم که دقیقاً کیه. شاید هم یه مدل بود. شونهای بالا انداختم و توی دلم یه به تو چهای نثار خودم کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچراغ سبز شد و حرکت کردم. همزمان جیغ صنم دراومد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- یواشتر. کاشکی با خودش حرکت میکردی! آدم از دیدنش سیر نمیشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیگه داشت زیادی ندیدبدیدبازی درمیآورد. با دست راستم یه پسگردنی آبدار نثارش کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- یهخرده سنگین باشی، به جایی برنمیخورهها. چرا مثل این پسر هیزا، ادا درمیاری؟ قبول دارم که خیلی تیکهی خوبی بود؛ اما توام یهخرده خودتو نگه دار.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآخش دراومد و دستش بهسمت گردنش رفت تا ماساژش بده، در همون حال گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- الهی دستت بشکنه! ضرب دستتم خوب شدهها، از بس هی پسگردنی نثارم میکنی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند کمرنگی زدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مثل بچه کوچولوهای شیطون میمونی که هی روی اعصاب مادر بیچارهشون رژه میرن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوفی کشید و مثل همیشه شروع به غرزدن کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- واقعاً هم مثل مادرا میمونی. انگار هشتاد سالته با این کارات.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irترجیح دادم که زیاد باهاش بحث نکنم. البته حس میکنم که بنده خدا حق داشت. صنم تنها کسی بود که بهعنوان رفیق حاضر به تحمل من بود، کسای دیگه فکر میکردن که خیلی کلاس میذارم و همه بهم میگفتن خیلی یخم؛ اما هیچ قصدی از اینجور رفتارکردن نداشتم و مدلم اینجوری بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحدود یک ساعت توی ترافیک موندیم و وقتی سر کنسرت رسیدیم، خدا رو شکر هنوز چند دقیقهای به شروع برنامه وقت بود. صنم دستم رو گرفت و بهسمت بکاستیج کشید. بچهها هم اونجا جمع شده بودن، بیتفاوت یه گوشه ایستادم و به شوخیای بیمزهشون گوش کردم. هرکسی هم که رد میشد و سلام و احوالپرسی میکرد، تنها با تکوندادن سر جوابش رو میدادم. میدونستم که خیلی از چشمها به منه؛ اما مثل همیشه برام بههیچوجه مهم نبود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتنها کسی که اونجا واقعاً شیک بود و نشون میداد که ذاتاً کلاسبالاست، پریناز پرنیان، رهبر گروه بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمثل همیشه تیپ سنتیش، سلیقهی خاصش رو به رخ میکشید و من چقدر دوست داشتم که بتونم باهاش ارتباط برقرار کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی برنامه تموم شد، صنم به رضا زنگ زد. رضا کبیری یکی از خوانندههای سنتی مطرح کشور بود و یه مدت من مدیر برنامهی کاراش بودم؛ اما خب حس میکردم که کلاس کاری من فراتر از رضا کبیری و امثال اونه. برای همین بعد از یه مدت کارکردن، کنار رفتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- الو؟ رضا کجایی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بابا من و نیاز که خیلی وقته سر جامون نشستیم. تو معلوم نیست که کدوم گوری هستی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- کجا؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- پاشا به من که چیزی نگفته.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- یه لحظه واستا تا به نیاز بگم ببینم نظرش چیه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-گوشی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرو بهم کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- رضا میگه که همهی بچههای کنسرت و خانه ترانه دارن میرن رستوران پاشا، ما هم دعوتیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقیافهم کج شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- رستوران پاشاست. رضا دعوت میکنه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصنم هولزده جواب داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- پاشا بهش گفته که به ما هم خبر بده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاخمام توهم رفت. این مدل دعوتکردن بیشتر از صدتا فحش ناراحتم میکرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- من نمیرم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمعلوم بود که صنم خیلی مشتاقه که بریم؛ چون با شنیدن حرفم، قیافهش کش اومد و با التماس گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اِ نیاز لوس نشو دیگه. خوش میگذره به خدا. همه هستن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشونههام رو بالا انداختم و همونجور که داشتم بهسمت در خروجی میرفتم، گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اگه مایلی میرسونمت رستورانش؛ ولی خودم نمیام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنبالم دوید و گوشی رو روی گوشش گذاشت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- الو، رضا هستی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- قبول نمیکنه. منم نمیام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- انگار خوشش نیومده که پاشا مستقیماً دعوت نکرده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- من که مشکلی ندارم و میدونم که این چند وقته، بنده خدا چقدر سرش شلوغ بوده؛ اما خب نیازه دیگه. خودت بهتر میشناسیش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اکی. قربونت. بای.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا هم از برج میلاد خارج شدیم، ماشین رو هم نگهبان برامون از پارکینگ بیرون آورد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی سوار شدیم، بلافاصله حرکت کردم. به قیافهی دمغ و توهم صنم لبخند زدم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چرا این ریختی شدی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا ناراحتی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- به خدا خیلی اداواصول داری. میذاشتی میرفتیم دیگه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا آرامش گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- یاد بگیر که برای شخصیت خودت ارزش قائل باشی. اگه ما برای پاشا اهمیت داشتیم، خودش زنگ میزد و شخصاًً دعوتمون میکرد، نه اینکه بره به رضا بگه. حالا اگه باهاش صمیمی بودیم، اشکالی نداشت؛ اما رابـ ـطهی پاشا با ما در حد یه همکاره، رابـ ـطهی ما رسمیه و اینطور دعوتکردن یه توهین به طرف مقابله.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدهنش کج شده بود و با بیحوصلگی به سخنرانیم گوش میکرد. قیافهش خیلی بامزه شده بود و باعث شد که لبخند عمیقی روی لبم جا خوش کنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- حالا این قیافه رو به خودت نگیر. هر کی ندونه فکر میکنه که تو کوزتی و منم زن تناردیهم و هی دارم عذابت میدم. همینالان میبرمت بهترین رستوران تهرون تا حالشو ببری.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآهی کشید و با لحن ناراحتی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بگو بهترین رستوران دنیا. الان همه جمعشون جمعه و دارن حالشو میبرن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاومدم جوابش رو بدم و تا حدودی قانعش کنم که گوشیم زنگ خورد. پاشا بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بله؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای مردونه و جاافتادهش توی گوشم پیچید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- سلام نیاز جان. حالت خوبه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- سلام. ممنونم. شما خوبی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- با اجرایی که امشب بچهها داشتن (پاشا مدیر برنامهی گروه پریناز پرنیان بود، همون که امشب رفته بودیم کنسرتش ) عالی عالیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آره، خیلی خوب بود اجراشون. تبریک میگم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خیلی خیلی ممنونم. راستش به مناسبت همین موفقیت، یهو تصمیم گرفتم همه رو برای شام به رستوران خودم دعوت کنم و الانم برای همین مزاحمت شدم. میخوام دعوتت کنم و خوشحال میشم که همراه با صنم بیای اونجا و مجلسمون رو منور حضورت کنی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنیمنگاهی به صنم که چشماش از شدت هیجان و استرس اندازه توپ بسکتبال شده بود، انداختم. خندهم گرفت؛ اما سعی کردم که جلوی خودم رو بگیرم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آدرس رو برام بفرست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلحن پاشا پر از شادی و صنم از گردنم آویزون شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خیلی خوشحالم کردی. الان میفرستم برات. فعلاً خداحافظ.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگوشی رو قطع کردم و با خنده گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ولم کن. بذار درست رانندگی کنم تا حداقل سالم برسیم رستوران.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمحکم لپم رو بوسید و ازم جدا شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- الهی من قربونت برم که اینقدر گلی! وای، اگه امشب نمیرفتم اونجا، میمردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفقط به خاطر صنم قبول کردم و اگه فقط خودم میخواستم برم، بههیچوجه دیگه پیشنهادش رو نمیپذیرفتم. چه خواسته چه ناخواسته پاشا، به من بیاحترامی کرده بود! اما دلم برای صنم و نگاه مظلومش سوخت و دوست نداشتم که شبش رو با غدبازیهای تمامنشدنیم خراب کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی به رستوران رسیدیم، صنم دستم رو کشید و با هم داخل شدیم و کنار پریناز، بهزاد و روشنا (نوازندههای گروهش) نشستیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمثل همیشه، در سکوت فقط بیننده بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروشنا با خوشحالی دستاش رو به هم کوبید و با یه لحن رویایی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- هیچوقت امشب رو فراموش نمیکنم. وقتی اونهمه ابهت رو از خودمون دیدم، باورم نشد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپریناز لبخند ملیح و مهربونی زد و رو به او گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آدم هر چقدر تلاش کنه، نتیجهش رو میگیره. ما هم نتیجهی تلاشهای زیادمون رو گرفتیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهزاد نگاه جذابش رو به چشمای پریناز دوخت و با لحن صمیمی و دوستانهای گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- پری اگه تو نبودی، نصف این موفقیت هم وجود نداشت. من یکی که واقعاً به وجودت افتخار میکنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندش عمیقتر شد. مهربونی توی تکتک اعمالش بیداد میکرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- من به تنهایی نمیتونم کاری انجام بدم، این شماها بودین که گروه بزرگ رندان رو به اینجا رسوندین.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخیلیخیلی با تواضع حرف میزد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوست داشتم که احساسم رو نسبت به او بیان کنم؛ پس گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- پریناز خانوم ایشون راست میگن، با اینکه من توی گروهتون نیستم؛ اما از همون دور شاهد پشتکار و تلاش شما بودم، نه تنها من بلکه همهی مردم ایران.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره لهجهی آمریکاییم خودش رو نشون داد و مثل همیشه، بعد از تمومشدن جملهم دندونام رو از شدت عصبانیت بهم فشار دادم. من ایرانی بودم و دلیلی نداشت که مثل خارجیا لهجه داشته باشم. فقط خودم و خدا میدونستیم که روزی چند ساعت تمرین میکنم که این لهجهی لعنتی از بین بره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی این حرف رو زدم، چشمای درشت و قشنگش برق زد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ممنونم عزیزم؛ اما من سر حرفم هستم. اگه این بچهها نبودن، من به هیچجا نمیرسیدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irترجیح دادم که دیگه چیزی نگم. دیگه داشت زیاد از حد مسئله رو تعارفی میکرد و من اصلاً این چیزا رو نمیپسندیدم. خب کارت خوبه، قبول کن و از بقیه هم به اندازهی کوپنشون تشکر کن، نه اینکه هی تعارف کنی و ارزش کارت رو پایین بیاری. مهربونی بیش از اندازهش، یه جورایی دلم رو زد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهزاد با لحن خندهداری گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- باشه بابا. وقتی دندهت بیفته رو یه چیز، ولکنش نیستیها.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو بعد از این حرف، بلافاصله با صدای بلندی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- پاشا به این خدمههات بگو بیان سفارشاتو بگیرن، مردیم از گرسنگی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسروصدای همه بلند شد. به این هیاهوی دوستانه نگاه کردم و یه لبخند کمرنگ روی لبم اومد. صمیمیت و شوخیاشون بامزه بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپریناز با خنده گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خوبه که مردم بیان ما رو توی این شرایط ببینن؟ واسه یه لقمه نون داریم پاشای بدبخت رو میکشیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهزاد روی صندلی لم داد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- پری جون شکمگرسنه این چیزا حالیش نیست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروشنا که بهتازگی با بهزاد وارد رابـ ـطه شده بود، با لحن عاشقانه و طنازی رو به او گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- الهی من فدای شکمگرسنهت بشم که هیچوقت سیر بشو نیست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهزاد لبخند عمیقی روی لباش جا گرفت و در جواب روشنا گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چند دفعه بهت گفتم که سر مسائل بیخودی جون خودتو قسم نده خانومم؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروشنا بهجای جوابدادن، لوندانه خندید و چشمک جذابی نثارش کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصنم با پاش محکم بهم زد. نگاهش کردم و از دیدن قیافهی پر از حسرتش، نزدیک بود که با صدای بلندی زیر خنده بزنم؛ اما بازم خودم رو مثل همیشه نگه داشتم. همچین با هیجان نگاهشون میکرد که انگار داشت فیلم هندی میدید. میدونستم که عاشق اینجور چیزاست و همیشه دنبال شاهزادهی سوار بر اسب سپیدش بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمم به پریناز خورد، صورتش از صنم هم خندهدارتر شده بود. همچین دهنش رو کج کرده بود و نگاهشون میکرد که معلوم بود که حسابی از این حرکات عاشقونه چندشش شده. یهخرده بچهها صحبت کردن و بعدش گوشی پریناز زنگ خورد و به پایین رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irغذاها رو آوردن، من هم بیتوجه به بقیه، شروع به غذاخوردن کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهزاد نیمنگاهی بهم انداخت و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- توی جمعمون راحت نیستی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم رو بلند کردم و یخزده به او خیره شدم. همونجور که گفتم، ارتباط گیریم با مردها اصلاً خوب نبود. خیلی سرد و در حد یه کلمه جوابش رو دادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- راحتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه خاطر نوع بیانم کمی جا خورد؛ اما سعی کرد که به روی خودش نیاره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آخه دیدم همش ساکتی، گفتم شاید معذب باشی. اصلاً فکر نکن که اینجا غریبهای، تو الان جزئی از این جمعی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرام مهم نبود که نیتش چیه که داره این حرفا رو میزنه، به نظرم داشت چرتوپرت میگفت. توی اون جمع من فقط یه مهمان بودم و دلیلی نداشت که بخوام صمیمانه رفتار کنم. به خاطر همین استدلالم، ترجیح دادم که جوابش رو ندم و باز مشغول خوردن غذای لذیذم شدم، سقلمبهی صنم توی پهلوم هم باعث نشد که بخوام جواب بهزاد رو بدم. برای همین خودش دستبهکار شد و برای اینکه سکوتم بیادبی تلقی نشه، لبخندی مصلحتی روی لباش نشست و خودش جواب بهزاد رو داد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- کلاً نیاز همیشه اینجوریه، کمحرف و آروم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهزاد سرش رو تکون داد و هیچی نگفت. معلوم بود که از طرز رفتار من خوشش نیومده؛ ولی مگه برای من مهم بود؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از گذشت چند دقیقه، یهو صدای خنده و حرفزدن افراد حاضر توی رستوران خاموش شد و جیک کسی در نیومد. ما که طبقهی بالا بودیم، نفهمیدیم که چی شده و متعجب به همدیگه نگاه کردیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای بلند پریناز توی محوطه پیچید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بچهها میخوام یه خبری بدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین رو که گفت، لبخند عمیقی روی لبای بهزاد نشست و با شیطنت به روشنا خیره شد. انگار میدونست که خبر پریناز چیه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از مکث کوتاهی ادامه داد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- من دارم ازدواج میکنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای شادی بلند بچهها رستوران رو لرزوند. همه از جاشون بلند شده بودن و دست میزدن، اکثرشون هم بهسمت پریناز هجوم بردن. تنها کسایی که عکسالعملمون با دیگران فرق داشت، یکی من بودم که مثل ماست همه رو نگاه میکردم و یکی هم روشنا بود که رنگ صورتش با شنیدن این خبر، خیلیخیلی زرد شد. مشکوک نگاهش کردم و ابروهام ناخواسته بالا رفت. چرا اینجوری شد؟ بهزاد هم حواسش به روشنا نبود و هی داشت با دستش سوت میزد. صنم هم که به پایین رفته بود، با سرعت دوید و بالا اومد. چشماش گرد و نیشش اندازه دهن تمساح باز شده بود. با نفسنفس روی صندلی نشست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اگه گفتی که طرف کیه؟ هنوز من هم باورم نمیشه که خودشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاهی به این همه شوق و ذوقش کردم. درمورد اینکه پارتنر پریناز رو ببینم یا بشناسم، کنجکاو نبودم. صنم دوباره ادامه داد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- همون پسرهس که توی فراری نشسته بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین چه آدرسی بود؟! خیلی از پسرا توی فراری میشینن. انگار فهمید که متوجه نشدم که منظورش به کیه. با هیجان بیشتری گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بابا همون که امشب پشت چراغقرمز چشممو گرفته بود. همون که فکرکردیم مدله. همون که خیلی اخمو بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irفهمیدم. چه جالب! فقط همین؟ چه جالب! واقعاً اون موقع هیچ حسی نسبت به این تصادف نداشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصنم با هیجان ادامه داد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اما مدل نیست. الان که از نزدیک دیدمش، فهمیدم که کیه. سردار رئوفه، سردار علی رئوف، فرمانده سپاه و اعجوبهی نظام ایران.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاخمام رو توی هم کردم و بیحوصله گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خب که چی؟ درضمن من این سردار مردارا رو نمیشناسم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآروم روی سرم کوبید و با هیجان بیشتری گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خیلی خری به قرآن. این یکی فرق میکنه، پرستیژ و قیافهش با همهی سردارا متفاوته و همینطور سنش. جوونترین سردار افتخاری ایرانه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشونههام رو بالا انداختم و لیوان نوشابهم رو از روی میز برداشتم. واقعاً نمیفهمیدم که چرا اینقدر ذوق و شوق داره. پسره نخبهی نظامه؟ پولداره؟ خوشتیپه؟ خب مبارک صاحبش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- به من ربطی نداره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبالا اومدن و با دیدنشون کنار هم یهخرده تعجب کردم. جثهی ظریف پریناز در کنار هیکل تنومند سردار، تضاد زیادی داشت؛ البته از نظر چهره هم خیلی متفاوت بودن. صورت پریناز از مهر و بخشندگی و لبخند پر بود؛ اما سردار فقط اخم و خشونت در چهرهش هویدا بود؛ اما خیلی بهم میومدن و دوتاییشون معروف و خوشچهره بودن. توی اون لحظه از خدا خواستم که این زوج تا آخر عمر بهترین زندگی رو با هم تجربه کنن، خواستم که اگه عشقی بینشون وجود داره، واقعی و جاودان باشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمه با هم صحبت میکردن و من اصلاً توجهی به حرفاشون نداشتم. حتی یه کلمه از مکالمهشون رو نمیشنیدم و توی خوردن غذام غرق شده بودم. تا حالا از غذاهای رستوران پاشا نخورده بودم؛ اما میدونستم که ازاینبهبعد جزء مشتریهای پایه ثابتش میشم؛ چون غذاهاش خیلی لذیذ و خوشمزه بود. صنم با آرنجش آروم به پهلوم زد و به پریناز که منتظر به من خیره شده بود، اشاره کرد و زیر لب آروم زمزمه کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ازت پرسید که موسیقی کار میکنی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخندی زدم و رو به او گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نه ولی اکثر اوقات به خاطر صنم توی اینجور محافل شرکت میکنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپریناز ارزشش رو داشت که عین آدم باهاش برخورد کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چه خوب! رشتهت چیه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- رشتهی دانشگاهیم نقاشیه؛ اما یه مدت مدیر برنامههای آقای کبیری بودم. چند وقت دیگه هم میخوام برگردم آمریکا، با یه گروه موسیقی کلاسیک قرارداد دارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- من یه ساله که دارم با رضا کار میکنم. شما قبل از آقای سروری، مدیر برنامهش بودی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آره. سرم خیلی شلوغ بود و واسهی همین مجبور شدم که از گروه آقای کبیری بیام بیرون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم شلوغ نبود؛ اما دلیلی هم نداشت که بگم من حرفهایتر از رضا هستم. ممکنه فکر کنن که بیخودی برای خودم نوشابه باز میکنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرشو تکون داد و مشغول خوردن غذاش شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچند لحظهای گذشت که صنم رو به سردار گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ببخشید سردار، شما فراری دارید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتیز نگاهش کردم. خودش میدونست که فراری داره؛ پس دیگه چرا ازش میپرسید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسردار سرش رو بالا اورد. اخماشو بیشتر تو هم کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چطور؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاگه من جای صنم بودم، ترجیح میدادم که دیگه چیزی نگم. انگار فهمید که اهل بگووبخند و معاشرت با خانوما نیست. منمنی کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خب همینجوری. آخه منو نیاز قبل از کنسرت، تو خیابون یه فراری مشکی دیدیم که سرنشینش خیلی شبیه شما بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعلی دیگه نگاهش نکرد و جوابش رو نداد. هم از دست سؤال احمقانهی صنم حرصی شدم و هم از رفتار علی که عجیب شبیه رفتارای عجیبغریب من بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفس عمیقی کشیدم و قیافهی خونسردی به خودم گرفتم؛ درحالیکه داشتم توی لیوان نوشابه میریختم، گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خودشون بودن، گرچه وقتی توی ماشین باشن خوشتیپترن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیخواستم بکوبونمش. غرور بیش از حدش نشون میداد که یه رگههایی مثل من داره و من بیزار بودم از کسایی که شبیه من باشن، من تک بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمثل همیشه و طبق برنامهی همیشگیم، سر ساعت پنج صبح از خواب بیدار شدم. حولهم رو برداشتم و یهراست به حموم رفتم و یک ساعت بعد با لباس راحتی و موهایی که باز دورم ریخته بودم تا خشک بشه، از حموم دراومدم و به طبقهی پایین و به آشپزخونه رفتم. هیچوقت دوست نداشتم که خدمتکار کارام رو انجام بده، برای همین هفتهای دوبار فقط میومد خونهی دراندشتم رو گردگیری میکرد. اگر وقتش رو داشتم، خودم از پس گردگیری هم برمیومدم؛ اما متأسفانه هر کاری میکردم، برنامهی کاریم سبکتر نمیشد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیز صبحانه رو کامل آماده کردم. یکی از آهنگهای بیکلام گروه تازهکار ناسزایان رو گذاشتم و مشغول خوردن شدم. گروه ناسزایان، گروهی با سبک کلاسیک توی آمریکا بود که فقط آهنگهای بیکلام بیرون میداد و بهتازگی بسیاری از موسیقیدوستان رو به خودش جذب کرده بود. اکثرشون تازهکار ولی باسواد بودن. غوغایی رو توی عالم موسیقی به وجود اورده بودن، خصوصاً توی سبک کلاسیک. خوشبختانه تا دو هفته دیگه هم قرار بود که برم واشنگتن و مدیر برنامهی همین گروه عالی و بینقص بشم. همیشه دنبال بهترینها بودم و بهترینها هم نصیبم میشد؛ چون برای به دست آوردنشون تلاش شبانهروزی میکردم و بههیچوجه ناامیدی توی ذات من جا نداشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمونجور که داشتم صبحانهم رو با لـ*ـذت نوش جان میکردم، تلفن خونه زنگ خورد. با صدای پدر که از اسپیکر پخش شد، با شعف از جام برخاستم و روی تلفن شیرجه زدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمتصل و بدون ذرهای تنفس شروع به ردیفکردن کلمات پشتسرهم، شدم. رسماً نمیدونستم که دارم چی میگم و فقط میخواستم حال دلتنگم رو ابراز کنم. به شدت دلتنگ تنها امید زندگیم بودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- وای که چقدر دلم برات تنگ شده عشق نیاز! اونقدر بیتابتم که اگه دست خودم بود، همین امروز میومدم واشنگتن. ایکاش بهاینزودی از پیشم نمیرفتی! ایکاش میذاشتی که منم کارام تموم شه و با هم میرفتیم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمثل همیشه در سکوت به گلایههام گوش میداد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای آسمونیش دنیام رو رنگین کرد:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نمازم فقط بهم بگو حالت خوبه یا نه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمیشه بهم میگفت نمازم، میگفت نماز من نیازمه. نیازم یعنی نمازم، از اون خدا میسازم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفس عمیقی کشیدم ، همهی وجودم گوش شده بود و میخواست اون صدای ملکوتی رو ببلعه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مگه میشه وقتی با شما حرف میزنم، خوب نباشم؟ شما خوبید؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند مهربون و مردونهش رو از پشت گوشی هم میتونستم ببینم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تو که خوب باشی، عالیم. چه خبر عزیزم؟ کارا خوب پیش میره؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمراه با گوشی بهسمت میز رفتم و پشتش نشستم. آب پرتقالم رو برداشتم و گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- دیگه داره مهلت دیدار از آثارم تموم میشه و باید نمایشگاه رو تحویل بدم. امروزم از ساعت هشت باید اونجا باشم، بازدید عمومی داریم و اکثرا هم دانشجوهای رشتهی نقاشی برای بازدید میان.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای خندهی باوقار مردونهش بلند شد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بگو ببینم، هنوزم کسی جرئت نداره که تابلوهات رو بخره؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجرعهای از نوشیدنی خوشرنگم خوردم و با خنده گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اذیت نکن بابا. خودت که میدونی جونم به تابلوهام بستهست.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بله، میشناسمت. حتی اگه یه ریال هم پول نداشته باشی، از تابلوهات نمیگذری.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخندهم به لبخند عمیقی تبدیل شد. اگه حمایتهای بیدریغ این مرد نبود، من هیچوقت نمیتونستم چنین جایگاهی رو به دست بیارم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا لحن پر مهری گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خوشبختی من اینجاست که هیچوقت هیچ کمبودی نداشتم و شما برای من همهچی گذاشتی، پول، عشق، عاطفه. همهچی برام بودی، مادر، پدر، برادر. روزی هزار بار خدا رو شکر میکنم که منو اینقدر خوشبخت آفریده. با دنیا عوضت نمیکنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیدونستم که حرفام باعث شده که آرامش خیلی زیادی به قلبش سرازیر شه، نفس عمیقش این حس رو نشون میداد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- تمام امیدم به دو هفتهی دیگهس که دختر کوچولومو توی بغلم فشار بدم. منتظرتم بابا، اگه میتونی کاراتو انجام بده و زودتر بیا و اگه مشکلیم برای پرواز داشتی، بهم خبر بده، کارا رو درست میکنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعد از کلی حرفزدن پدر-دخترونه، به اتاق رفتم تا لباسام رو عوض کنم. مثل همیشه لباسای رسمی و اتوزدهی مارکم رو پوشیدم و توی آینه قبل از رفتن به خودم خیره شدم و حرفهایی رو با خودم تکرار کردم که ذکر دائمی زندگیم شده بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irجدی باش تا جدی بگیرنت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنرم که باشی به جای گاو میدوشنت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآدمای اطرافت خیلی وقته که رسم آدمیت رو کنار گذاشتن، توام زبون اهلی رو کنار بذار.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخودت نباش که خود واقعیت خریدار نداره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنذار خود واقعیت رو بشناسن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقدر نمیدونن ارزش بالای خوببودن رو، زنبودن رو، رحیمبودن رو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباید مرد باشی. مردها رو هم میکوبونن دیگه چه برسه توی جایی که تو رو ضعیفه میخونن!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبسمالله بگو و برو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرحیم برای خداست و انسانها، توی این دنیا کاربردی نداره.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبسماللهالرحمنالرحیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز ماشین پیاده شدم و سوییچ رو به نگهبان دادم تا ماشین رو به پارکینگ ببره. یهراست بهسمت نمایشگاه رفتم و وقتی داخل شدم، مثل همیشه نگاههای خیره و مشتاق رو روی خودم حس کردم و بیتوجه ازشون گذشتم. به اتاقی که فقط متعلق به من بود رفتم. کیفم رو روی میز گذاشتم و توی آینه لباسام رو مرتب کردم و بیرون زدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکنار میز ایستادم و بدون توجه به آدمایی که مشغول بازدید بودن، با گوشیم کار کردم. حدود ده دقیقه بعد، رها، دستیارم، صدام کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- خانم مشکات؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرمو بلند کردم و نگاهش کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه مردی که کنارش ایستاده بود اشاره ای کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ایشون میخوان تمام این تابلوها رو بخرن. منم هر چقدر بهشون عرض کردم که شما تمایلی به فروش ندارید، کوتاه نیومدن. اصرار داشتن که شما رو ببینن و در خصوص این امر باهاتون صحبت کنن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبیتوجه به مرد، دوباره سرم رو توی گوشی فرو کردم. حوصله نداشتم که با احمقا سروکله بزنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا لحن فوقالعاده سردی، فقط گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- فروشی نیستن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمرد یه قدم جلو اومد و صدای گرفته و دورگهش به گوشم خورد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ولی من همهی این تابلوها رو میخوام.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرم رو بلند کردم و یه جفت چشم قهوهای تیره، چشمام رو زد. چه غلطا! بیجا کردی که همهی تابلوهای من رو میخوای.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاخمام رو بیشتر تو هم کردم و با لحن یخزدهای گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- هر حرفی رو دو بار تکرار نمیکنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی این حرف رو زدم، نیشخندی روی لبش اومد که نشون میداد این مرد برای اذیتکردن به اینجا اومده. نشون میداد که از اون بچه پولداراست که هرچی رو میخواد باید به دست بیاره. یه قدم دیگه نزدیک شد و روی صورتم خم شد، سریع خودم رو عقب کشیدم. لحن آمرانهش باعث شد که بیشتر در مقابلش گارد بگیرم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- هر چقدر هزینهشون بشه، من بهت میدم، جوری که بتونی تا آخر عمرت بدون دردسر زندگی کنی. فقط مبلغ رو بگو!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآخ که با این حرفش آتیش بزرگی به جونم انداخت. از شدت عصبانیت گر گرفته بودم؛ ولی همهی تلاشم رو میکردم که جلوش وا ندم. به چه جرئتی با نیاز مشکات اینجوری صحبت میکرد؟ به چه حقی این اجازه رو به خودش میداد؟ برعکس درون پر از خشمم، لبم به خندهی کوتاهی باز شد. خندهای که پر از تحقیر بود، خندهای که باید طرف مقابل رو نابود میکرد. بیتوجه به اون مردک وقیح، با صدایی محکم ولی خونسرد نگهبان رو صدا زدم. دو نگهبانی که دم در نشسته بودن، سریع از جاشون بلند شدن و سمتون اومدن، این دفعه با تحقیر سرتاپای کتوشلوار پوشیدهش رو از نظر گذروندم و با نیشخند گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- کافیه که فقط اراده کنم. خودت که هیچ، کل زندگیت رو میخرم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرام آتیشی که توی چشماش زبانه میکشید، بههیچوجه مهم نبود. بلافاصله بعد از اتمام حرفم، رو به نگهبانها که مات ایستاده بودن و نگاهمون میکردن، سرد و آروم گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بندازینش بیرون.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپشت کردم و خواستم بهسمت اتاقم برم که صدای بلندش باعث شد سر جام بایستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بهم دست نزنید. باشه، خودم میرم. هی، تو!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا آرامش بهسمتش برگشتم. از شدت عصبانیت کبود شده بود، دیدن این منظره باعث میشد که قند توی دلم آب بشه. به شدت قبول داشتم که عکسالعملم بیش از حد تند بود؛ ولی نمیتونستم بیحرمتی به خودم رو توی گالری خودم بپذیرم. انگشت اشارهش رو به نشونهی تهدید جلوم گرفت و تکون داد. صداش دیگه خونسردی اولیه رو نداشت و به شدت میلرزید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- این کارت رو هرگز فراموش نمیکنم. تاوان این بیحرمتیو پس میدی نیاز مشکات، بهزودی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنیشخند روی لبم عمیقتر شد و درحالیکه داشتم چرخ میزدم، دستم رو توی هوا به معنی برو بابا تکون دادم و به اتاق رفتم. نگاه بهتزدهی ناظرین هم باعث نشد که تزلزلی توی خونسردیم ایجاد بشه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاون خشم عذابآور درونیم با دیدن نگاه قرمز و شنیدن صدای لرزونش به آرامش عجیبی تبدیل شد. همینکه غرورش جلوی ملت خورد و خاکشیر شد برام کافی بود. این هم میدونستم که هیچ غلطی نمیتونه بکنه و حرفاش فقط یه تهدید توخالیه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتنها چیزی که یهخرده اون هم فقط در چند دقیقه اول فکرم رو به خودش مشغول کرد، این بود که چهرهش و بهخصوص صدای گرفتهش برام کمی آشنا بود؛ ولی هر چقدر سعی کردم که بشناسمش، نتونستم، برای همین حدس زدم که ممکنه واقعاً نشناسمش.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروبهروی آینه ایستادم و رژ لبم رو پررنگتر کردم. صدای موبایلم بلند شد. همونجور که از توی آینه نگاه خیرهم به لبای نسبتاً پهن و زرشکیرنگم بود، جواب دادم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بگو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصنم هم بهنوبهی خودش، زندگی برنامهریزیشدهم رو تحت تأثیر قرارداده بود و به نظر من گاهی اوقات خوب بود، خوب بود که بیبرنامه زندگی کنی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای همیشه پرانرژی و شنگولش توی گوشی پیچید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- میدونم که شعور نداری و بلد نیستی سلام کنی. برای همینم یهراست میرم سر اصل مطلب، پایهای امروز بریم شمال؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irابروهام کمی بالا رفت. همونجور که گفتم، این وروجک همیشه کل زندگی خطکشیشدهم رو به هم میریخت و تحتالشعاع قرار میداد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروی صندلی نشستم و پای چپم رو روی پای راستم انداختم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- دقیقاً کجای شمال و با کی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتندتند و بدون ذرهای مکث، در جوابم گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- رامسر، ویلای مازیار. همهی فامیلایما، البته مجردا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمازیار برادر بزرگ صنم بود و دوست نهچندان صمیمی ولی مهربون و باوقار من.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- شما فامیلی دارید میرید، چرا من بیام؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکمکم داشت حرصی میشد؛ چون پوفی کشید و با لحن تقریباً تندی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- لطفاً چرتوپرت نگو نیاز. تو از خواهر به من نزدیکتری. درضمن همه تو رو میشناسن و خودشونم پیشنهاد دادن که همراهمون بیای.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا شنیدن حرفش خندهی بلندی مهمون لبام شد. میدونستم که هیچکدوم از فامیلای صنم چشم دیدن نیاز غد و بداخلاق رو نداشتن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا لحن تمسخرآمیزی پرسیدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مطمئنی که اونا پیشنهاددادن که منم بیام؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیدونست که چرا این سؤال رو میپرسم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاون هم خندهی بلندی کرد و گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- دخترا که چشم دیدنتو ندارن؛ اما پسرا برای یهبار دیگه دیدنت جون میدن، اونا خیلی اصرار کردن. بیا دیگه نیاز، منو با دخترخالههای از دماغ فیل افتادهم تنها نذار.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه همون اندازه که پسرا رو جذب میکردم، دخترا رو هم دفع میکردم و نمیدونم که علت واقعیش چی بود؟ خودپسندیم؟ رکبودنم؟ سردمزاجبودنم؟ یا کلهشق بازیهای همیشگیم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزیاد با فامیلهای صنم جور نبودم و برای همین دلم نمیخواست که به این سفر برم. درضمن روزهای پایانی نمایشگاه بود و اگه خودم به امور رسیدگی میکردم، بهتر بود. برای همین، گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نه صنم، نمیام. کلی کار روی سرم ریخته، خودت در جریانی که چقدر...
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنذاشت جملهم تموم بشه. جیغ بلندش باعث شد که گوشم سوت بکشه و از شدت صدای بلندش اخمام توی هم رفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مگه دست خودته که نمیای؟ باید بیای، بهزور میارمت. بدبخت اگه دیدی ازت پرسیدم که مییای یا نه، خواستم احساس کنی که نظر خودتم مهمه. قبل از ناهار حرکت میکنیم، آماده باش. ساعت یازدهونیمم من و مازیار دم خونتیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصنم بود دیگه، میدونستم که عکسالعمل تندی نشون میده. اومدم با آرامش و منطقی جوابش رو بدم که دوباره صداش بلند شد. میتونستم چشمای ریزشدهش رو هم از پشت تلفن تشخیص بدم. خندهم گرفته بود. عجب بساطی با این ورپریده داشتم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- به خدا نیاز به جون خودت، اگه بخوای کلاس بذاری و گند بزنی تو سفرم، میزنم لهت میکنم. وقتی اومدیم دنبالت، باید با نهایت اشتیاق بپری توی ماشین، اکی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو بلافاصله گوشی رو قطع کرد. خندهی کوتاهی کردم و سرم رو تکون دادم. زندگی توی این دختر جریان داشت. از جام بلند شدم، باید میرفتم وسایل سفرم رو آماده میکردم. ساعت نهونیم بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا چهرهای جدی از اتاق خارج شدم و با رها همهی کارها رو هماهنگ کردم و بهش گفتم که چند روزی نیستم و حواسش به همهچی باشه. میدونستم که خیلی منظمه و شک نداشتم که از عهدهی ادارهی نمایشگاه برمیاد. به نگهبانا هم گفتم اگه از اون مردک خبری شد، به پلیس خبر بدن و بگن که باعث اغتشاش توی محیط نمایشگاه شده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir***
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدرحالیکه داشتم سوار ماشین میشدم، گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- ازت خوشم میاد مازیار، برعکس خواهرت همیشه دقیق و منظمی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر رو بستم و نشستم. صنم همونجور که داشت آدامس میترکوند، بهسمتم برگشت . بدون اینکه بذاره مازیار جواب رو بده، سریع گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- وقتی تو یاد گرفتی که مثل بچهی آدمیزاد ادب داشته باشی و سلام کنی، منم قول میدم که آنتایم بشم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو قطعاً هر دو میدونستیم که سلامکردن من و آنتایمبودن صنم، غیر ممکنه. برای خالینبودن عریضه، چشمغرهای نثارش کردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمازیار حرکت کرد و در همون حال، گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- این صنم که نمیذاره آدم جوابتو بده و درست درمون باهات احوالپرسی کنه. خوبی نیاز جان؟ اوضاع بر وفق مراده؟ کمپیدایی کلاً.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز توی آینه نگاهم میکرد. منم از همون جا به چشماش نگاه کردم و لبخند کمرنگی روی لبام نقش بست. با لحن ملایمی گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- کجا کمپیدا شدم؟ همین دیشب با صنم رفته بودیم کنسرت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیدونستم که منظورش چیه؛ ولی نمیخواستم به روی خودم بیارم. مازیار از اون دسته آدمایی بود که زیاد پیگیر احوالت نمیشد؛ ولی وقتی میدیدت، دائماً گله میکرد که چقدر کمپیدایی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر جوابم گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- کاری به صنم ندارم. بیمعرفت یه سری هم به ما بزن. نمیگی دلمون برات تنگ میشه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخیلی سعی کردم که لبخندم به نیشخند تبدیل نشه. خدا شاهده که من هی میخواستم ملایم باشم و این خلق خدا بودن که نمیذاشتن. مازیار واقعاً پسر خوبی بود؛ ولی این ویژگیش کمی روی روان من رژه میرفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اگه دلتنگ بودی، یه زنگ میزدی و احوالم رو میپرسیدی.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- گفتم شاید خوشت نیاد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچپچپ نگاهش کردم. آخ که چقدر از توجیه بدم میومد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- از اون حرفا بود مازیار خان. اگه دنبال بهونهای، یه چیز دیگه بگو. خودت میدونی که اگه از کسی خوشم نیاد، رک بهش میگم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irلبخند مردونهای میون لباش جا خوش کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- بله با اخلاق خاصت آشنایی دارم. اقرار میکنم که منم بیمعرفتم؛ اما باور کن که همیشه به یادتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irترجیح دادم که سکوت کنم و چیزی نگم؛ چون حرفی نداشتم که تحویلش بدم؛ چون دوست نداشتم الکی تعارف کنم و دروغ بگم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصنم که تا اون موقع ساکت بود، عینک آفتابیش رو روی موهاش گذاشت و دوباره بهسمتم برگشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- شنیدم که توی نمایشگاه گردوخاک به پا کردی نیاز خانوم غد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمام رو ریز کردم و با دقت نگاهش کردم. این دیگه از کجا مطلع بود؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا تعجب پرسیدم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir-تو داستان امروز رو از کجا میدونی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمای اونم از تعجب گرد و قلنبه شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا حیرت خیلی زیادی گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نیاز؟ واقعاً مسیح رو نمیشناسی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمسیح؟ هر چقدر فکر کردم، چیزی به ذهنم نرسید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- نه، مسیح کیه دیگه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپوفی کشید و به مازیار نگاه کرد که داشت ریزریز میخندید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چقدر حافظهی این دختر مزخرفه مازیار!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمازیار با همون خنده در جوابش شونهای بالا انداخت و چیزی نگفت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن که کمی گیج شده بودم، دوباره به صنم نگاه کردم و با لحن تندی گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- چرا جواب منو نمیدی؟ تو جریان امروز رو از کجا میدونی و مسیح کدوم خریه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآهی به نشونهی تأسف کشید و چپچپ نگاهم کرد، مازیار این دفعه بلند زیر خنده زد. بدم میومد کسی سؤالام رو جواب نده. بدم میومد کسی اینجوری بهم بخنده. اخمام رو توی هم کشیدم و با غیظ به خیابون خیره شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irطولی نکشید که صدای مازیار بلند شد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- اونی که امروز از نمایشگاه بیرون انداختیش، مسیحه، پسردایی منو صنم. همون که دو-سه هفته پیش باهاش رفتیم شهربازی. واقعاً نشناختیش؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا شنیدن حرفش معمایی صبح درگیرش شده بودم، برام حل شد. حدس میزدم این یارو رو یه جا دیدم؛ ولی هر چقدر زور زدم، نتونستم بفهمم کیه؛ ولی خب یعنی چی؟ چون پسرداییشون بود، باید بهخاطر رفتار توهینآمیـ*ـزش باهاش خوب رفتار میکردم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگاه یخزدهم رو از توی آینه جلو بهش دوختم و فقط گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- آهان.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنیش مازیار بسته و نیش صنم باز شد. خواهر این پسر به این رفتارهای تهاجمیم عادت داشت. مازیار سکوت کرد و دیگه هیچی نگفت؛ اما صنم با شیطنت و نیش باز گفت:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- و اینکه نیاز خانوم، در این سفر بسیار زیبا و تفریحی، مسیح خان هم ما رو همراهی میکنن. باشد که رستگار شوید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمثلاً میخواست حرص منو دربیاره. نیاز نبودم اگه این دختربچهی شیطون رو نشناسم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنه مسیح نه هیچکس دیگه بهغیراز خودم و کسایی که برام مهمبودن، نمیتونستن تفریحاتم رو خراب کنن، برای همین با لبخند آرومی در جوابش گفتم:
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir- مجلس رو منور میکنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir«شبی تاریک، در دشت تنها سفیر گلوله، در جاده تنها نفیر باد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر دور دست نور ستارهها، به خاموشی میگراید
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشبی تاریک، میدانم بیداری و در بستر جوانیت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپنهانی اشکهایت را پاک میکنی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچقدر عمق چشمان شیرینت را دوست دارم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچقدر دوست دارم و میخواهم چشمانت را!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشب تیره ما را از هم جدا میکند
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irو میان ما دشتی تاریک و هولناک دامن گسترده
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتو را باور میکنم و همین باور
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبر بارانی از گلولهها جانم را نجات بخشیده
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدر این نبرد مرگبار خوشحال و آرامم؛ چون میدانم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهر چه بر من پیش آید تو با عشق استقبالم خواهی کرد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز مرگ نمیهراسم، بارها با او بسیار روبهرو شدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir