رمان النا به قلم رها
تعداد صفحات : 148
ژانر : عاشقانه،غمگین،اجتماعی
خلاصه رمان :
دخترزیباومغروری که فکر میکنه هیچوقت عاشق نمیشه ولی بازی سرنوشت اونوبه جاهایی میکشونه که حتی فکرشم نمیکنه! اماسرانجام این داستان چی میشه؟
درمسیر پرفراز و نشیب عشق ..
تمامی حقوق این کتاب نزد رمان فوریو محفوظ است
سلام اسم من الناس 21سالمه من تو یه خانواده ثروتمندبه دنیااومدم پدرم جراح قلبه مادرمم مربی یوگا من تنهافرزندشون هستم وبعدازمن دیگه صاحب بچه نشدن به همین دلیل ازبچگی خیلی نازک نارنجی یا بقول دوستم ستاره لوس وننرباراومدم اگه بخوام ازظاهرم براتون بگم واقعاقابل وصف نیست من خیلی زیبام البته نه این که فکر کنیدازخودم تعریف میکنمانه اصلا این چیزیه که همه میگن خب حقم دارن! من دختری باقدمتوسط،اندام متناسب، پوست گندمی ،چشمایی درشت وگیرا،لب وبینی خوش فرم هستم خلاصه هرچی زیبایی تودنیاهس توصورت من خلاصه شده(اعتمادبه سقفو!) شایدهمین ظاهری که دارم باعث شده خیلی مغرورباشم.راستش من دوستای زیادی ندارم تنهادوستم ستارس که ازبچگی رفت وآمد خانوادگی داشتیم
ستاره دخترشیطون وپرجنب وجوشیه برعکس من که آرومم و زیادباهمه کس گرم نمیگیرم.تو فامیل اکثردختراازمن خوششون نمیادراستش بهم حسادت میکنن چون پسری توفامیل نبوده که ازمن خواستگاری نکرده باشه ولی من ازهیچ کدومشون خوشم نمیاداصلاعشق برای من مفهومی نداره نمیدونم شایدم چون کسیودرحدخودم نمیبینم اینطوره. به هرحال چه من خوشم بیادچه نیادخونه ما همیشه این خواستگارای سمج رفت وآمدداشتن چون پدرم معتقده نبایددرخونه رو به روی خواستگارابست.تودانشگاهم اکثر پسرایابرای دوستی یاازدواج جلو اومدن ولی خب برای من جذابیتی ندارن،برعکس دخترای دیگه که همش ازسروکول این پسرای به قول خودشون تیکه بالامیرن
باصدای آلارم گوشیم ازخواب پریدم ای خدابازاین شوکت خانم یادش رفت صدام بزنه (شوکت یه خانم مسنه که چندین ساله توخونه ماکارمیکنه)کش وقوسی به بدنم دادم وازتخت اومدم پایین همونموقع دراتاقم بازشدوشوکت خانم اومدداخل
_وای الناخانم بیدارشیددیرتون نشه
دهنموکج کردم وگفتم میذاشتید یه ساعت دیگه تشریف میاوردید -بخدارفتم نون بگیرم صف شلوغ بودبعد........
خب بسه نمیخوادبرام داستان تعریف کنی تامن میرم صورتمو بشورم لباساموآماده کن. برگشتم تواتاق ومانتوسورمه ایمو پوشیدم موهاموچتری کوتاه کردم ببینم عکس العمل بچه ها راجع به فیس جدیدم چیه! رژصورتیمم زدم یه خورده هم کرم میزنم خب دیگه آمادم همیشه تاهمین حدآرایش میکنم.
رسیدم دانشگاه ازدورستاره رودیدم که داره شکلک برام درمیاره ای خدااین کی میخوادبزرگ شه _سلااااااااام الناخانوم به به باز نقشه کشیدی دل پسرای یونی رو آب کنی؟!! _سلام توبازشروع کردی توکه خودت بهتر میدونی چه نظری راجع بهشون دارم. _بله بله پرنسس خانوم بیابریم که ترم جدیدازکلاس جانمونیم
باواردشدن توکلاس مثل همیشه همه نگاه هابه من خیره شدالبته دخترا زیرچشمی نگاه میکردن آقای راداومدجلوسلام خانم سعیدی حال شما؟خیلی خوشحالم ترم جدیدشروع شدوبازمیبنمتون راستی مدل موهاتونم زیباییتونو صدچندان کرده لبخندملیحی زدم و تشکرکردم همینطوری خیره به من بودکه ستاره زیرلب خندیدآخه انگاراصلا متوجه اون نشده بود
یه دفعه به خودش اومدوگفت خانم اسکندری شماچطورین؟
_پس ماروهم بالاخره دیدین؟!ممنونخوبم
آقای رادیاهمون سهراب خجالت کشیدوگفت اختیاردارین
بعدشم دیگه ساکت شدو نشست
باتموم شدن کلاس یه نفس راحت کشیدم ازستاره خداحافظی کردم واومدم خونه
رسیدم خونه داشتم کفشامودر میاوردم که مامانموبالای سرم دیدم
_سلام دخترخوشکلم خسته نباشیسلامسلام مامانی ممنون
مامان یه کم این دست واون دست کردبعدگفت مهمون داریم عزیزم
-این وقت ظهر؟کی هست حالا؟
_غریبه نیست عزیزم پسرخالته
_اوووف اومده چیکار؟؟؟؟
_النااین چه طرزحرف زدنه خونه خالشه هروقت بخوادمیتونه بیاد
سری تکون دادم ورفتم توسالن
آروین سرش پایین بودوداشت پرتقال پوست میکند،اومدم از فرصت استفاده کنم وجیم بزنم برم تواتاقم که یهومتوجه اومدن من شدبلندشدبایه شیفتگی خاصی نگام کردبعدگفت سلام الناخانم مشتاق دیدارخوبی دخترخاله؟
_سلام ممنونم
مامان اومدوگفت النابرودستاتو بشورکه غذاآمادس آروین جونم امروزناهارمهمون ماس _نه خاله جون من داشتم کم کم رفع زحمت میکردم
مامان یه نگاه معناداری به آروین کردوگفت تو هیچ جانمیری همین که گفتم
بعدخطاب به من گفت
_دخترم پس معطل چی هستی برو لباساتوعوض کن دیگه
باقیافه آویزون چشمی گفتم ورفتم تواتاق،وای خداحالانمیشدمیذاشتی بره توآرامش یه ناهاری بخوریم لباسامودرآوردم بلوزسبزمو با ساپورت مشکیم پوشیدم موهامو که زیرمقنعه بهم ریخته بودمرتب کردم وروسری سبزمم پوشیدم رفتم پایین بوی خوب کلم پلو ضعفمو بیشترکرد نشستم سرمیز مامان گفت آروین جون بشقابتوبده برات بکشم
_نه خاله جون اول برای النابکش معلومه امروزخیلی خسته شده
بااین حرفش پیش خودم گفتم یعنی اینقدضایع هس که دارم از گشنگی تلف میشم بعدجواب دادم آره امروزخیلی خسته کننده بودکلاسامون فشرده بود.
شروع کردیم به خوردن وای عجب غذایی شده بود
مامان یه دفعه گفت وای بچه ها اگه گفتین چی کمه؟
من وآروین نگاهی بهم انداختیم مامان گفت خب معلومه دیگه سالادشیرازی
گفتم مامان حالا بیخیال دیگه شروع کردیم
_نه عزیزم مگه کلم پلوبدون سالادم میشه؟! تاشماغذاتونوتموم کنین سالاد حاضره آروین یه نگاهی به مامانم کردکه ازچشم من دور نموند مامان رفت ومن وآروین سرمیزتنها شدیم خیلی معذب بودم اصلا اشتهام کورشده بود اونم با نگاه و سکوتش جو روبرام سنگین ترکرده بود وای پس چرامامان نمیادیه لحظه به ذهنم رسیدنکنه سالادبهونه بوده!
آروین سرش پایین بودوداشت با غذاش بازی میکردبرای اولین باربا دقت نگاش کردم آروین یه پسر26 ساله کاملابرازنده بودچشمای عسلیش، موهای بورش، لبای خوش فرم صورتیش، هیکل فوق العادش توجه هردختری روبه خودش جلب میکرداون علاوه برزیبایی ظاهریش یه پسرخوب ونجیب بود همه ی اینارومیدونسم امانمیدونم چرا هیچوقت نتونسم بعنوان یه مرددوسش داشته باشم آروین تک سرفه ای کردوبعدگفت الناراستش نمیدونم ازکجاوچجوری شروع کنم راستش همیشه حرف زدن باتوبرام سخت بوده اماامروز میخوام دلوبه دریابزنم وحرف دلمو این بارخودم بهت بزنم گفتم میدونم چی میخوای بگی ولی من علاقه ای به شنیدنش ندارم
_نه النابایدحرفایی که سالهاس تو دلم نگهش داشتم وداره خفم میکنه بشنوی ازوقتی یادمه عاشقت بودم حتی توبازیای بچگیمون اینقدکه روتوتعصب وحساسیت داشتم رو آرام(خواهرش)نداشتم البته اونموقع هانمیدونسم اسم این احساس چیه اماهرچی بزرگترشدم بیشترمطمعن شدم که این حس چیزی جزعشق نیس،تونمیدونی با دل من چیکارکردی دختر، وقتی میشنوم برات خواستگاراومده دلم میخوادبمیرم حتی تصورکردنت کناریکی دیگه دیوونم میکنه.......
_آروین بس کن الان چندساله که خاله اینامرتب حرف تورومیزنن خواستگاری هم اومدی وجوابمو شنیدی دیگه چی میخوای بشنوی؟ بخاطراین احساس مسخره ی تو خاله بامن سرسنگین شده(وقتی اینارومیگفتم تن صدام بالارفته بود) آروین ازسرمیزبلندشد اومد طرف من نشست روزمین خدای من چی میدیدم آروین زانوزده بود(آروین هم درحدخودش مغروربود واقعااین رفتارازش بعیدبود) زل زدتوچشمام وگفت چشم آهویی من عصبانی نشو فقط به من گوش کن توروخداگوش کن اومدم ازسرمیزبلندشم وبرم ولی بااین حرفش یه لحظه دلم براش سوخت _النای من ازت خواهش میکنم این خوشبختی روزازمن دریغ نکن به من یه شانس بده بذاربهت ثابت کنم چقدعاشقتم
تونگاهش میشدعشق و التماسو دید، ازسرمیزبلندشدم ودادزدم توواحساست برای من کوچکترین اهمیتی ندارین پس تمومش کن
بااین حرفم انگارتازه به خودش اومدبلندشدوکتشوبرداشت یه نگاه بهم کردتوچشماش اشک موج میزدهیچی نگفت ورفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای مامانموشنیدم که میگفت کجاپسرم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنشستم رومبل ویه نفس راحت کشیدم، حقش بودپسره ی احمق فکرکرده من ازاین دخترام که با این فیلم هندیارام بشم نه خیر من النام النااااا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتوافکارخودم غرق بودم که بافریاد مامان ازجاپریدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_النادستت درد نکنه من طوری اینطوری تربیت کردم؟این چه طرزحرف بودن بود؟ _من حرف بدی نزدم فقط واقعیتو بهش گفتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_من همه چیزودیدم وشنیدم پسره بیچاره جلوت زانوزده بودکم مونده بودگریه کنه اونوقت توبابی رحمی بهش میگی احساست برام اهمیتی نداره؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاینبارمنم دادزدم: تاشماباشیدبرای من نقشه نکشید فکرکردیدنفهمیدم همه ایناروازقبل برنامه ریخته بودین وازروی عمدماروتنها گذاشتین؟؟آخه مادرمن مگه شما نمیدونیداحساس من به آروین چیه پس چرامنوتواین موقعیت گذاشتین؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامانم آهی کشیدانگارازکارش پشیمون شده بود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم نمیخوادناراحت باشین اتفاقا خوب شدیه بارواسه همیشه آب پاکی رو ریختم رودستش تادیگه به من فکرنکنه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_وای بااین حالش نره خونه اگه سارا(خالم)بفهمه چطورروم میشه توصورتش نگاه کنم؟دخترم حالا نمیشدبایه لحن دوستانه بهش نه بگی؟حتمابایدغرورشوجریحه دار میکردی؟اون یه مرده میدونی شکستن غروریه مردازکشتنش بدتره؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_مگه من گفتم عاشقم شه؟ الان چن ساله مرتب داریم میگیم نه ولی این آروین حرف توگوشش نمیره وامروزم که با جسارت تمام خودش بهم ابرازعلاقه میکنه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_النااصلانمیتونم درکت کنم دخترم همه آرزوی همچین پسری رودارن اونوقت تو.... _بله همه میتونن آرزوی داشتن آروینوبکنن ولی نه النایی که خودش نهایت آرزوی هرپسریه _چی بگم والاتصمیم باخودته اما امیدوارم این غرورت کاردستت نده عزیزم ب*و*سه ای روصورت مامانم کردم وگفتم نگران نباش، برای این که نخوام بازبحث کنم رفتم تواتاقم خیلی خسته بودم برای همین تاروی تخت درازکشیدم چشمام سنگین شدونفهمیدم کی خوابم برد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی بیدارشدم ساعت6بودوای چقدخوابیده بودم بااین حال هنوزم کسل وبی حوصله بودم گوشیموبرداشتم ویه چرخ تواینستا زدم، ای خدااین دختره روباش بازپست گذاشته عجب قیافه ضایعیم داره فکر میکنه خیلی خوشکله
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخلاصه یه کم به پستای ملت خندیدم وبعدش ازاتاق اومدم بیرون رفتم پایین بابام اومده بود سلام بابایی خسته نباشی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سلام دخترخوش خواب خودم چطوری؟دانشگاه چطوربود؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خوبم،دانشگاهم مثه همیشه تکرای وخسته کننده
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_دیگه این ترمای آخروبایدخوب درس بخونیا عزیزم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چشممم(تودلم گفتم آره جون عمت!)
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان بایه ظرف میوه ازآشپزخونه اومد بیرون بعدگفت راستی یادم رفت بگم وقتی خواب بودی ستاره زنگ زدگفتم هروقت بیدارشدی بهش زنگ میزنی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_باشه الان بهش زنگ میزنم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_الووسلام ستاره خوبی؟زنگ زده بودی؟؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سلام خانم خوش خواب خبرداری چندساعت خوابیدی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خندیدم وگفتم خیلی وقته بیدارشدم مامان الان بهم گفت زنگ زده بودی _نمیخواددروغ تحویلم بدی تازه بیست دقیقس آنلاین شدی خانوم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_وای ستاره توچه آدم بیکاری هستی پس منوچک میکنی؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_آره مامانت گفته حواسم بهت باشه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_وای خداجوک نگو توووو؟؟حواست به من؟؟؟؟ بگذریم حالاچیکارم داشتی؟ _خواستم بگم اگه افتخارمیدین بریم دوردور؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ایول منم حوصلم سررفته بودتا نیم ساعت دیگه میام دنبالت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_باش میبینمت فعلا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخوشحال بودم که ستاره روقراره ببینم ازصمیم قلبم دوسش داشتم و همیشه باهاش بهم خوش میگذشت مانتوزرشکیموپوشیدم روسری حریرمشکیمم انداختم سرم،صدای دراتاق اومدگفتم بفرمایید
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشوکت خانم باظرف میوه اومد داخل گفتم ممنونم ببرش من دارم باستاره میرم بیرون،لطفابه مامانم خبربدین وبه آقاحیدرم بگین ماشینو آماده کنه پنج مین دیگه میام چشمی گفت ورفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه آرایش ملیح کردم ورفتم پایین ازباباایناخداحافظی کردم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرسیدیم درخونه ستاره اینا،ستاره سرشوکردتوماشین وسلامی کردوگفت نمیای داخل یه چیزی میل کنید بعد بریم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم خودتولوس نکن سوارشوبریم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irستاره خندید ونشست توماشین گفتم خب حالا کجابریم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irستاره گفت بزن بریم پاتوق خودمون
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآدرسوبه آقاحیدردادم توماشین
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاینقدباستاره خندیدم که نفهمیدم کی رسیدیم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبه آقاحیدرگفتم دوساعت دیگه بیاد دنبالم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irواردکافی شاپی شدیم که پاتوق من وستاره ازدوران دبیرستان بود واقعاجای دنجی بود،من قهوه ترک سفارش دادم وستاره هم پای سیب ،گفتم واقعاخیلی خوب شدامروز اومدیم بیرون دلم برادلقک بازیات تنگ شده بودتودانشگاه که درست حسابی وقت نشدحرف بزنیم ستاره گفت حالادیگه ماشدیم دلقک؟ بعدم صورتشوبرگردوند یعنی قهرکردم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_شوخی کردم عزیزم قیافه نگیر
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irستاره گفت خب دیگه چه خبرا عزیزم؟گزارش بده ببینم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خبرخاص این که امروزرفتم خونه آروینودیدم وحسابی شستمش
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_آروین پسرخالت؟؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_آره مگه چندتاآروین داریم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خب خب تعریف کن ببینم چی شده.منم همه چیزوبراش تعریف کردم. ستاره ماتش برده بود همش میگفت بیچاره آروین!خاک تو سرت النا!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_من آرزوم بودیکی اینطوری دوسم داشت باورکن چشم بسته زنش میشدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خب حالا بیخیال این دیوونه شوبگذریم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irستاره یه دفعه انگاربهش برق وصل کرده باشن گفت واای داشت یادم میرفت برات بگم امروزبعدازرفتنت ازیونی چی شد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چی شدمگه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irقهقهه ای زدوگفت بایدبودی ومیدیدی!داشتم میومدم بیرون هندزفری توگوشم بودوتوهپروت خودم به سرمیبردم که یهوخوردم به یه پسره،دقیقامثه تواین فیلما جزوه های هردومون نقش زمین شدونشستیم به جزوه جمع کردن ولی نمیدونم چراعاشق هم نشدیم؟آقاقبول نیس مگه نباید عاشق میشدیم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irازخنده ریسه رفتم وگفتم واقعا دیوونه ای دختر!حالااین پسره کی بود؟ازبچه های حسابداری بود؟ _نه فکرنکنم آخه اولین باربود میدیدمش
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_که این طورپس عجب سوژه ای روازدست دادم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه خورده دیگه نشستیم وبعدآقا حیدراومددنبالمون وبرگشتیم خونه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه هفته بعد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصبح زودازخواب بیدارشدم نمیدونم چرااین روزااینجوری شدم شبادرست نمیتونم بخوابم ولی بااین وجود صبح هایی که کلاس دارم بایه شوق ونشاط خاصی بیدارمیشم،شوکت خانم تو آشپزخونه داشت نیمرودرست میکردبادیدن من گفت صبح بخیر الناخانم این روزاسحرخیزشدین _سلام میشه صبحانه منوزودتر بیارین اتاقم _چشم الان میارم برگشتم تواتاق وموهامو سشوآر کردم بعدازصبحانه کمدلباسامو بازکردم ومانتوهاموزیر ورو کردم اخیراخیلی انتخاب لباس برام سخت شده بود.مانتوبلندمشکیمو که خیلی اندامی بودبرداشتم رژ نارنجی که خیلی بهم میومدهم زدم اولین باربودکه رژم پررنگ بود پیش خودم میگفتم تنوع چیز خوبیه یه کم زودتررسیدم دانشگاه ستاره هم چنددقیقه بعدازمن رسید مدام بین بچه هادنبال بهراد میگشتم هنوزنیومده بود استاداومدوکلاس شروع شدولی خبری ازبهرادنبود نمیدونم چرایه نگرانی خاصی داشتم مگه بهرادکی بود؟نمیتونسم خودمودرک کنم من آدمی نبودم که نگران یه غریبه شم بیست دقیقه بعدبهرادرسید،با اومدنش نفس راحتی کشیدم. بهراد ازاستادعذرخواهی کردواجازه نشستن گرفت.استادمعین آدم سختگیرومقرراتی بودیادمه یه بار ستاره فقط پنج مین دیررسیدولی استادطوری باهاش رفتارکردکه هنوزم ستاره کینشوبه دل داره پیش خودم گفتم بهرادخودتوسبک نکن که امروزازکلاس محرومی اما درکمال تعجب استادسری تکان داد و اجازه نشستن داد.ستاره زیرلب گفت حالااگه من بودم که آبرومو برده بودولی این یارومیتونه بمونه نمیدونم چراازاین که ستاره بهرادو یاروخطاب کردخوشم نیومد من واقعااحترام خاصی براش قاعل بودم وتوپسرای یونی فقط بابهراد احوالپرسی میکردم.کلاس تموم شدوکلاس بعدیمون دوساعت دیگه بود.ستاره پیشنهادداداین دوساعتو بریم سینمامنم قبول کردم. بعدازمدتهابودکه میومدم سینما فیلم کمدی بودوهمه تمام مدت داشتن میخندیدن امانمیدونم چرا من خندم نمیگرفت همش نگاهم به ساعت بودکه زودتربرگردیم یونی _وای الی کمتر این ساعت لامصبو نگاه کن هرکی ندونه فکرمیکنه بابی افت قرارداری! _دیوونه میخوام یه وقت دیرنرسیم یونی _وای که چقدرم تومشتاق فراگیری علم هستی لبمو کج کردم وگفتم فیلمتو نگاه کن برگشتیم دانشگاه نزدیک دربودیم که ستاره گفت نه بابااا پس آقای کیانی هم آرره?! یه دفعه پاهام سست شدجلومون بهرادبود که داشت با یه دختره حرف میزد نمیدونم چم شده بودداشتم از حال میرفتم که بهرادمارودیدوبرگشت سمتمون وگفت خانم سعیدی حالتون خوبه؟ ناخودآگاه با تنفرنگاش کردم ستاره دادزد الی خوبی؟ آروم جواب دادم آره اون دختره به ستاره گفت فکرکنم حال دوستتون زیادمساعد نیس قبل ازاین که ستاره جوابی بده گفتم نخیرخوبم بهرادگفت پس خدارو شکر،ببخشید من معرفی نکردم ایشون بهارخانم خواهرمن هستن ایشون هم خانم اسکندری و دوستشون خانم سعیدی. یه دفعه انگاردنیاروبهم دادن با صدای بلندگفتم خیییییلی خوشبختم بهار خانم همه ازعکس العمل من جاخوردن منم تازه به خودم اومدم وخجالت کشیدم ستاره گفت خب آقای کیانی وبهارخانم بااجازتون ما رفتیم ازاوناجداشدیم من خوشحال وسرمست راه میرفتم ستاره گفت النابه خداتویه چیزیت شده جدیداخیلی عجیب غریب شدی خندیدم وگفتم نه ستی من خیلی هم خوبم باورکن!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامتحانای ترم چندروزیه شروع شده همیشه برای امتحانااسترس داشتم چون کل ترمونگاه کتابامم نمیکردم و همشومیذاشتم براشب امتحان. کلادختردرسخونی نبودم وبه نظرم همین که پاس میشدی کافی بود! ستاره علی رغم شیطنتاش نسبتا درسش خوب بود.اماشاگرداول یونی بهرادبود ، بااین که تازه تغییر رشته داده بودواومده بود حسابداری ازبقیه خیلی بهتربودو همیشه استادا تحسینش میکردند. منم هرسوالی داشتم فقط ازاون میپرسیدم واین حسادت پسرارو برانگیخته بود امابرای من مهم نبود فقط دوست داشتم ساعت ها کنارش باشم وبرام توضیح بده صداش آرامش خاصی داشت که قلبمومیلرزوند وقتی صدام میکرد قلبم تندتر میزد. تصمیم گرفتم امتحانارواقعابخونم راستش دوست نداشتم اون فکرکنه من تنبلم وتلاشی نمیکنم. تواین مدت بیشتربابهرادآشناشده بودم، کارم شده بودفقط کنجکاوی راجع به اون!هروقت اسمشوازبچه ها میشنیدم گوشم برافضولی تیزمیشد!اونطورکه من فهمیده بودم بهرادوضعیت مالی خیلی معمولی داشت ماشینش پرایدبود یادمه اولین بارکه توماشینش دیدمش خیلی تعجب کردم آخه توقع یه ماشین لوکسوداشتم. امتحانارودادیم ویه نفس راحت کشیدم،این روزاخیلی بهم سخت میگذشت تمام مدت توفکربهراد بودم ،تودانشگاه فقط دنبال بهانه بودم که باهاش هم صحبت شم واقعاحال خودمونمیفهمیدم یعنی نمیخواسم بفهمم! سعی میکردم بابهرادم مثه بقیه رفتارکنم هرشب به خودم میگفتم فردادیگه برای اونم همون النای مغرور میشیا ولی به محض این که میدیدمش تمام قول وقرارام باخودم یادم میرفت،ستاره هم متوجه شده بود عوض شدم واون النای همیشگی نیسم ولی خوشبختانه نفهمیده بوداین حال خرابم ازکجا نشات میگیره!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهرچی زمان میگذشت بیشتراز احساس خودم به بهرادمطمعن میشدم.اوایل سعی داشتم ازقبول این واقعیت فرارکنم ولی این احساس اونقدرقوی بودکه دیگه نمیتونسم کتمانش کنم.آره من النا سعیدی النای مغروری که حتی نمیدونسم عشق چیه، بدجوری تو دام عشق بهراداسیرشده بودم وقتی خودموتوآینه نگاه میکردم انگاریه غریبه رومیدیدم غروب جمعه بودازاون جمعه های دلگیری که حتی حوصله خودمم نداشتم، این روزاازاشتهاافتاده بودم وخیلی لاغرشده بودم،ازروی تخت بلندشدم رفتم دوش گرفتم تایه کم حالم جابیاد.ازحمام که اومدم بیرون خودموتوآینه نگاه کردم نه این دفعه دیگه نمیخواسم ازخودم فرارکنم آره من عاشق بهرادشده بودم عاشقی که جرم نیست؟اصلاچرابایدناراحت باشم؟ من دیگه برای زندگی کردنم انگیزه وهدف داشتم اونم رسیدن به بهراد بود.حس میکردم تازه متولدشدم اما اگه این احساس یه طرفه باشه چی؟اگه فقط این من باشم که تو آتیش عشق بهرادمیسوزم چی؟ لباساموپوشیدم ونشستم کل این مدتو دوره کردم. بهرادباشخصیت ترازاونی بودکه بخوادازحدخودش فراتربره وبه وضوح ابرازعلاقه کنه امااونم همیشه برای صحبت بامن مشتاق بوداینوتونگاهش میخوندم شایدم من اشتباه برداشت کردم نمیدونم ولی اگه اونم حس منو داشته باشه حتمابزودی یه حرکتی میکنه امیدوارم این اتفاق زودتر بیفته چون نمیدونم دیگه تاکی میتونم این رازوتودلم نگه دارم وبه کسی چیزی نگم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرکلاس نشسته بودیم ومن غرق درافکارم بودم یک هفته دیگه گذشته بودولی بهرادکارخاصی که نشون ازعلاقش به من باشه نکرده بودالبته هرروزبرای احوالپرسی بامن پیشقدم بودومنم دلم به همین گفتگوهای ساده خوش بود. مثل اینکه کلاس تموم شدمن که اصلا حواسم نبودفقط بقیه رودیدم که دارن کیفشونوبرمیدارن وازهم خداحافظی میکنن.ستاره امروز مریض بودنیومده بود،منم داشتم بلندمیشدم که برم یه دفعه بهراد اومدجلووگفت خسته نباشیدخانم سعیدی گفتم خیلی ممنون همچنین _خانم سعیدی اگه امکانش هست میخواستم امروزبیرون ببینمتون دست وپاموگم کردم باصدایی که به زورازدهنم خارج شدگفتم بله حتما بهرادکارتی ازجیبش درآورد وگفت این شماره منه باهام تماس بگیریدهماهنگ کنیم برای عصر بادستایی که به وضوح میلرزید کارتوازش گرفتم خداحافظی کرد و رفت. دیگه توحال خودم نبودم هم خوشحال بودم که بالاخره روزی که منتظرش بودم رسیده وقراره عشقمو خارج ازمحیط دانشگاه ببینم هم ازدست خودم عصبانی بودم که جلوی بهراد نمیتونم هیجان واحساسمومخفی کنم نبایدسریع پیشنهادبیرون رفتنشو بدون هیچ سوالی قبول میکردم حالاراجع به من چی فکرمیکنه تمام راهوتاخونه پیاده رفتم وفکر کردم بالاخره به این نتیجه رسیدم وقتی بهش زنگ زدم یه کم خودمو بگیرم وزیادمشتاق نشون ندم. وای که چه هیجانی داشتم تارسیدم خونه یه لیوان آب خوردم وسعی کردم به خودم مسلط باشم خوشحال بودم هنوزمامان نیومده خونه چون حتمامیفهمیدیه خبرایی هست که اینجوری دست وپاموگم کردم هیچوقت نمیتونستم حس وحالی که دارم روازش پنهان کنم و همیشه توصورتم همه چیزرو میخوند.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرفتم تواتاقم وچندنفس عمیق کشیدم وبه بهرادزنگ زدم بعداز چندتابوق جواب دادالوسلام من خانم سعیدی هستم سلام منتظرتماستون بودم _آقای کیانی تودانشگاه نمیتونستم راحت صحبت کنم میتونم بپرسم دلیل این دعوت چیه؟ _خانم سعیدی حساسیت شما رو درک میکنم ولی اجازه بدین حضوری صحبت کنیم امیدوارم اینقدربهم اعتماددداشته باشین که نگران نباشین _نه خواهش میکنم البته که اعتماد دارم _خب خداروشکر پس شمامکان امروزومشخص کنید _برای من فرقی نداره هرجاشما بگین آدرس یه کافی شاپودادوقرارشد ساعت6همدیگروببینیم پایین مامانم اومده بود ناهارخوردن به مامان گفتم عصرقراره بادوستم بریم بیرون دوستت عزیزم؟مگه ستاره مریض نبود؟ _نه مامان جون ستاره رونمیگم این دوست جدیدمه _باشه دخترم ایشالاکه دوست خوبی انتخاب کردی ولی سعی کن دیر نکنی چشمی گفتم و رفتم تواتاق که آماده شم.واقعا مونده بودم چه تیپی بزنم بعد از زیروروکردن لباسام تصمیم گرفتم تیپ کرم قهوه ایمو بزنم مانتو کرم پوشیدم کیف وکفش ست قهوه ایمم برداشتم موهامو بازگذاشتم عاشق موهای خرماییم بودم ، رژگونه آجری هم زدم تا گونه هام بیشترخودشونشون بده اینم یه رژخوشکل نارنجی خب دیگه آمادم چندبارخودموتوآینه نگاه کردم وبعدازاین که به خودم لایک دادم!ازخونه زدم بیرون آدرسوبه آقاحیدردادم ،یه کم تو ترافیک گیرکردیم نگران بودم مبادا اولین قرارموبابهراددیربرسم خوشبختانه سرساعت رسیدم ،بهرادم حسابی تیپ زده بود وای عزیز م تواون کت قهوه ایش چقد خواستنی شده بودبه خودم گفتم قرارشددیگه خودتوکنترل کنیا! بهرادازسرمیزبلندشدو سلام کرد وگفت امیدوارم ازاینجاخوشتون بیادراستش اینجاقهوه های خوشمزه ای داره شماهم که خیلی علاقه مندین به قهوه به همین دلیل گفتم بیایم اینجا. باتعجب گفتم شماازکجامیدونید؟ _آخه تویونی بیشترقهوه دستتون دیدم وای خدایعنی اونم منو زیرنظرداره ناخودآگاه لبخندزدم قهوه هامونوآوردن واقعاکه قهوه ترکش حرف نداشت _الناخانم... وقتی به اسم صدام کردتپش قلبم بالارفت حس میکردم قلبم اینقدر تندمیزنه که صداشوبهرادم میشنوه _ببخشیداشکال نداره به اسم کوچیک صداتون کنم؟آخه اونطوری خیلی سخته! _نه آقای کیانی راحت باشید _پس شماهم منوبهرادصداکنید _چشم آقابهراد _یادم رفت چی میخواسم بگم آها دوستتون خانم اسکندری امروز نبودن انگار -بله یه کم کسالت داشتن _بانگرانی گفت خدابدنده _نه نگران نشیدفقط یه سرماخوردگی جزعیه _ خداروشکر میتونم بپرسم چند وقته باهم دوستین؟ _من وستاره ازبچگی باهم بزرگ شدیم اون مثه خواهریه که هیچوقت نداشتم. _پس خیلی بهم نزدیکین؟ _بله مااززندگی هم کاملاباخبریم وهیچ رازی بینمون نیست تودلم گفتم البته به جزرازعشقم به تو _پس دلیل این که همیشه باهمین اینه دوستی شمافراترازیه دوستی سادس _بله درسته، ستاره هم واقعا دوست خوبیه خداروشکرمیکنم ک همچین دوستی دارم _البته شماخودتونم خیلی ماه وخوبین، متانت ونجابت شماروازهمون روزاولی که دیدمتون ستایش کردم لپام قرمزشدوگفتم شماخیلی لطف دارین یه کم دیگه ازدرس ودانشگاه حرف زیم بعدگفت خب دیگه گرچه ازهم صحبتی باشما سیرنمیشم ولی بیشترازاین وقتتونو نمیگیرم _نه اختیارداریدفقط من بازم دلیل ملاقات امروزومتوجه نشدم تو چشمام بایه حالت خاص نگاه کردو گفت خیلی حرفاهست که گفتنی نیست ولی به وقتش همه میفهمن بااجازتون بهرادرفت ومنوبایه دنیاعلامت سوال تنهاگذاشت، یعنی منظورش چی بود؟چرامقصودشو واضح نگفت؟یعنی ممکنه اونم به من علاقه مندشده باشه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرگشتم خونه وزنگ زدم به ستاره امروزاینقددرگیربودم فراموش کردم حالشو بپرسم _سلام خانم بامعرفت چه عجب یادی ازاین دوست مریضتون کردین؟ _سلام عزیزدلم ببخشیدگفتم شاید استراحت میکنی مزاحمت نشم (اولین باربودبه ستاره دروغ میگفتم) خب بهترشدی دیگه؟ فردا که میای؟ _آره بهترم فرداهم مجبورم بیام کلاسای مهمی داریم نیام خیلی عقب میفتم _باش عزیزم مراقب خودت باش خدانگه دارت تمام شبو به بهرادفکرکردم یعنی آخروعاقبت ماچی میشه؟ صبح توماشین بودم داشتم میرفتم دانشگاه، شیشه هارودادم پایین ،وای عجب هوایی بود جون میدادبرای پیاده روی،نگاهی به ساعت انداختم هنوزبه تایم کلاس خیلی مونده بودبه آقاحیدرگفتم نگه داره باقی راهوپیاده میرم. قدم میزدم ونفس عمیق میکشیدم وهوای پاک صبحوبه ریه هام هدیه میدادم کاش همیشه هوااینطوری بود. نزدیکای دانشگاه بودم که متوجه شدم یه ماشین داره پشت سرم میاد چون صبح زودبود و خیابون خلوت بود ترسیدم وقدم هامو تندتر برداشتم ماشینه اومد کنارم یه پسرجوون داخلش بود سرشوازپنجره کردبیرون و گفت آهای خوشکله سوارشوبرسونمت اخمی کردم و به راهم ادامه دادم اونم همچنان دنبالم میومدو به مزخرفاتش ادامه میداد! اصلاگوش نمیکردم چی میگه فقط خوشحال بودم که الان دیگه میرسم یونی وازشرش خلاص میشم ، پسره یهوازماشین پیاده شد واومدجلوم راهموسدکرد نگاه چندش آوری به سرتاپام کردوگفت خدایی خیلی خوشکلی ولی دیگه اینقدرنازنکن دادزدم ازسررام برو کنار _حالااگه نرم کنارچی میشه مثلا میخوای جیغ بزنی؟بعدغش غش شروع کردبه خندیدن . بوی الکلی که دهنش میداد حالموبهم میزد تودلم گفتم عجب غلطی کردم به آقاحیدر گفتم بره. بعدگفت خب سوارمیشی عروسکم شی یابه زورسوارت کنم? واقعاترسیده بودم دهنم قفل شده بود وهیچی نمیتونستم بگم یه دفعه ازدوربهرادودیدم یه مشت زد تو صورت پسره _ عوضی حالا دیگه راه دخترمردمو میبندی! پسره اومدازخودش دفاع کنه که مشت دومم نوش جان کرد صورتش پرخون شده بود بهرادگفت حالازودترگم شوتا بااین دهن نجست تحویل پلیس ندادمت. اونم ازخداخواسته دوید سوار ماشینش شدولحظه آخر گفت ولی این نامزدت خیلی جیگره کوفتتت بشه بهراداومدجلوی رفتنشو بگیره که گازشودادورفت هردومون خجالت کشیده بودیم _الناخانم خوبین؟؟ _بله خوبم واقعانمیدونم با چه زبونی ازتون تشکرکنم؟ _تشکرلازم نیست همین که قول بدین بیشترمراقب خودتون باشین کافیه،ببخشیداولی این وقت صبح تواین پیاده روی خلوت چراتاکسی یاآژانس نگرفتین؟ _من بارانندمون بودم دیدم هواخیلی خوبه ه*و*س کردم پیاده روی کنم _باتعجب گفت شماراننده شخصی دارین؟ گفتم بله راننده خانوادگیمونه چطورمگه؟ باصدایی که انگاراز چاه بیرون میاد گفت هیچی هیچی ،رفتاربهرادبرام عجیب بود، رسیدیم یونی سرکلاس همش داشتم به صبح فکرمیکردم وای چقدراز حرکت بهرادلذت بردم فرشته ی نجات من،مردجسورم!!!!! نگاهی به بهرادانداختم سریع روشو اونطرف کردانگاراونم داشته نگاه من میکرده!وقتی بازبه بهرادفکر کردم فهمیدم چراوقتی گفتم راننده داریم ناراحت شدحتما موقعیت مالی خودشوباماسنجیدو مایوس شد ای کاش میتونسم بهش بگم هیچکدوم ازدارایی های دنیادر مقابل عشق توبرام ارزشی نداره اماافسوس که..........
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامروزکلاس نداشتیم منم بی حوصله توخونه نشسته بودم که صدای بازشدن دروشنیدم مثل این که مهمون داریم وای اصلااین روزا حال وحوصله مهمون ندارم صدای مامانوشنیدم که گفت النابیاببین کی اومده؟ ازدیدن ستاره سوپرایز شدم آخه هیچوقت عادت نداشت سرنزده جایی بره _خیلی خوش اومدی عزیزم محکم بغلم کرد،وای این دختره چقدراحساساتی شده امروزستاره رو به مامانم کردوگفت ببخشیدخاله جون بی خبرمزاحمتون شدم _نه خواهش میکنم عزیزم خونه خودته، توبرام باالناهیچ فرقی نداری _ممنونم شماهمیشه به من لطف داشتین گفتم این تعارفارو بذارین کناربیابریم اتاقم تاوارداتاق شدیم ستاره بازبغلم کردو شروع کردبه گریه کردن،با نگرانی گفتم بایدحدس میزدم اومدن ناگهانیت یه دلیل داره بگوببینم چی شده؟ _النابرام خیلی سخته که بهت این خبرو بدم خودمم هنوزنتونسم باهاش کناربیام برای این که یه کم آرومش کنم گفتم چیه کلک نکنه شکست عشقی خوردی؟ -نه دیوونه کاش شکست عشقی بود الی ماداریم برای همیشه از شیراز میریم _توچی گفتی؟شوخی میکنی؟ ببین ستاره اگه داری سربه سرم میذاری بدون شوخیت اصلاجالب نبود _نه الی عزیزم شوخی نمیکنم ماداریم میریم رامسرشهرخودمون _ولی آخه چرا؟ _پست بابابرای کارافتاده اونجا، راستش توخونمون همه خوشحالن چون ماشیرازکسی رونداشتیم امااونجاکلی فامیل داریم. ولی من نمیدونم واقعا چطورازشیراز،تو، خونمون و هزارتاچیزدیگه که باهاش کلی خاطره دارم دل بکنم؟دیشب تا صبح یه دقیقه هم نتونستم بخوابم باناراحتی گفتم پس دانشگاهت چی میشه؟ _بابام داره کارای انتقالیمو میکنه تارامسرادامه بدم نمیدونستم چی بگم خودم به حدی ناراحت وشوک بودم که دیگه نمیتونستم ستی روآروم کنم اما سعی کردم جلوی اون حفظ ظاهر کنم. _ستاره خیلی ناراحت شدم اما خب کاریه که شده وناچاریم قبولش کنیم بعدشم تواون سردنیا هم که بری من میام بهت سرمیزنم توهم اینقدربی معرفت نیستی که نیای دیدن رفیق قدیمیت _البته که میام عزیزم. ستاره اونروزتاشب خونه ی مابود واز دیوونه بازیامونووخاطرات قشنگمون حرف زدیم وخندیدیم اما ته دلمون هردومون داشتیم به رفتن ستاره فکرمیکردیم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه هفته ازرفتن ستاره میگذره ولی بنظرمن یک سال گذشته همه جا جای خالیشواحساس میکنم،تو دانشگاه بی حوصله تر ازهمیشم امروزبهرادبهم گفت دنیاکه آخر نشده الناخانم شماهنوزم باهم دوستین فقط ازهم دورشدین ولی مهم اینه که دلاتون هنوزباهمه توروخداناراحت نباشین،اصلادوست ندارم شمارواینطوری ببینم.بااین حرفش ته دلم ذوق کردم که بهراداینقدربهم توجه داره شایداگه زمان دیگه ای بود وتواین حال نبودم باهمین یه حرفش بال درمیاوردم. هدفونوگذاشتم توگوشم وبه یاد ستاره آهنگای مشترکمونوگوش کردم.بدجوری احساس تنهایی میکردم تنهادوستم،همدمم،خواهرم ازم دورشده بودگرچه هرروزباهم تلفنی حرف میزدیم و هردومون تظاهربه خوب بودن میکردیم ولی دلمون براچندساعت کنارهم بودن لک زده بود.باباگفت تعطیلات تابستون میریم رامسر ولی چه فایده بازم آخرش باید از هم خداحافظی کنیم. البته میدونم ستاره تاچن وقت دیگه براش عادی میشه ودوستای جدیدپیدامیکنه آخه اون خیلی اجتماعی وپرجنب وجوشه ومحاله تولاک خودش بمونه،با اون شخصیت دوست داشتنیم که داره همه روجذب خودش میکنه، همیشه دوست داشتم مثل ستاره باشم ولی خب شخصیت ماباهم فرق داره ومن نمیتونم مثل اون رفتارکنم. صدای موزیکوبیشترکردم این آهنگ واقعامناسب حال الان منه رفیقم کجایی؟؟؟ دقیقاکجایی؟؟؟؟ کجایی توبی من؟؟؟؟؟ کجایی؟؟؟ کجایی؟؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامشب خاله ایناخونمون دعوتن، بابی میلی لباساموعوض کردم بلوزشلوارنسکافه ایموپوشیدم یه قسمت ازموهاموبستم وبقیه روبازگذاشتم موهام خیلی ل*خ*ت بودوهیچوقت نیازنبوداتو بکشم باشنیدن سروصدااز پایین فهمیدم مهمونارسیدند رفتم پایین ویکی یکی دست دادم وخوشامدگفتم دخترخالم آرام گفت چقدرلاغر شدی الناجون. یه لبخندتلخ زدم مامان گفت آره دخترم ازوقتی دوستش رفته ازخواب وخوراک افتاده.تودلم گفتم کاش تنها غصه من رفتن ستاره بود اماافسوس که ظرف چندماه کل زندگیم عوض شد،درگیریه عشق بزرگ شدم ولی حتی نمیدونم احساس طرف مقابلم چیه!رفتارش حکایت ازعشق میکنه ولی این سکوتش همش منوبه تردیدمیندازه که نکنه درگیریه احساس یه طرفه شده باشم مثل این که آروین نیومده بود ازاین بابت خوشحال شدم چون به هیچ وجه تحمل نگاه سنگینشوبعدازاون ماجرانداشتم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمه درحال حرف زدن وبگووبخند بودند ولی من ساکت نشسته بودم وتوخیالات خودم غرق بودم فقط جسمم اونجابودتمام هوش و حواسم پیش بهرادبود،یعنی اون الان داره چیکارمیکنه؟!اصلاگاهی به منم فکرمیکنه؟!دیگه دوس داشتم درباره این موضوع بایکی حرف بزنم وخودموخالی کنم ولی ستاره که رفته بود روزای آخرتصمیم داشتم بهش بگم ولی اون اینقدرناراحت بود که به خودم گفتم الان وقت این حرفانیست بایددوستتوآروم کنی تلفنی هم دوس نداشتم دردودل کنم چون کاری نمیتونست بکنه و فقط نگران میشد.آرامودیدم که ازسرجاش بلندشدواومدکنارم نشست وگفت دخترتوچت شده حواست کجاس؟صدبارصدات زدم متوجه نشدی _ببخشیدعزیزم من اصلاحالم خوب نیس فکرکنم برم تواتاق یه کم استراحت کنم بهترشم دستموگرفت وگفت وایساببینم نمیتونی فرارکنی وازحرف زدن طفره بری اصلامنم باهات میام بریم اتاقت رفتیم تواتاق مونده بودم چطورآروموبپیجونم بیخیال شه آخه اون دخترباهوشی بودو نمیشدبه این راحتیافریبش داد. _خب الی جون من سرتا پا گوشم بگوببینم چی باعث شده دخترخاله ی من اینطورغمگین ومنزوی شه؟ _مامان که گفت بخاطردوستم ستارس پوزخندی زدوگفت منم باورکردم! النامن احمق نیستم این همه ناراحتی نمیتونه دلیلش فقط رفتن یه دوست باشه. دستامو گرفت وگفت من مثه خواهر بزرگترتم بهم اعتمادکن شاید بتونم کمکت کنم یه لحظه به خودم گفتم النابسه هرچی توخودت ریختی،اینم همونی که دنبالش بودی،حرف دلتوبزن دیگه _آرام درست حدس زدی من فقط بخاطرستاره ناراحت نیستم خیلی سخته برام حرف زدن این چیزی روکه میخوام بهت بگم هیچکس ازش خبرنداره حتی ستاره،آب دهنموقورت دادم و سرموانداختم پایین وگفتم دریک کلام من عاشق شدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآرام باتعجب گفت واقعا؟؟ گفتم آره _عزیزم خیلی تعجب کردم ولی این که چیزبدی نیست نبایدناراحت باشی برعکس بایدخوشحالم باشی که توهم بالاخره داری این حس قشنگ عاشقی رو تجربه میکنی،خب بگوببینم این پسر خوشبخت کیه؟ _ اسمش بهراده ازبچه های یونی ازهمون روزاولی که دیدمش قلبم لرزیدخیلی سعی کردم ازسرم بیرونش کنم وبهش فکرنکنم اما یه روزبه خودم اومدم ودیدم بدجوری عاشقش شدم ودیگه راه خلاصیم ندارم. _خب احساس اون چیه؟تاحالابا هم حرفم زدین؟ _دقیقامشکلم همینه که نمیدونم احساس اون چیه،یه باردعوتم کردبیرون ولی حرف خاصی نزد خیلی هم اصرارکردم بگه دلیل این دعوت چی بوده ولی گفت صبرداشته باش بزودی میفهمی _دیوونه خب این موش وگربه بازیش معنیش اینه که یه خبرایی هست دیگه _پس چراکاری نمیکنه؟ _خب شایدفعلاشرایطشونداره که بخوادرسماخواستگاری کنه _خب میتونه که حداقل به خودم بگه دوسم داره _عزیزم توچراخودت ابرازعلاقه نمیکنی؟ _واآرام جون یعنی انتظارداری مثل این دخترای سبک برم بهش بگم من عاشق سینه چاکتم بعداونم بهم بخنده وو بگه ولی من حس خاصی به شما ندارم!!اونوقت دردقلبم به کناربا غرورله شدم چیکارکنم؟ _نه منظورم این نبودیعنی میگم زیادخودتوبراش نگیراونطوری ازنزدیک شدن بهت وجواب ردشنیدن میترسه وکاری نمیکنه الناعزیزم بذار رک بهت بگم این غروری که توداری اعتمادبه نفس هرآدمی رونابودمیکنه _ببین آرام من قبول دارم دختر مغروریم ولی وقتی حرف بهراد وسط باشه اصلاغرورم ازیادم میره،یعنی اگه اون یه اشاره کنه من جونموفداش میکنم فقط منتظرم قدم اولواون برداره _عزیزم ازمن به تونصیحت برای عشقت بجنگ،آدم توزندگیش فقط یه بارعاشق میشه واگه این عشق روازدست بده یه عمرپشیمونی وحسرت باهاش میمونه _آرام ولی اگه این یه حس یه طرفه باشه چی حتی نمیخوام تصورکنم چه بلایی سرم میاد _الی بااین چیزایی که من شنیدم فکرنمیکنم اونم به توبی علاقه باشه،این چهره دلرباییم که توداری هرمردی رودیوونه خودت میکنی،درضمن اینم بگم که مردا شخصیت پیچیده ای دارن واصلا نمیشه فهمیدتوسرشون چی میگذره، مازنااگه عاشق بشیم دیگه کنترلمون دست خودمون نیست ولی مرداخیلی خوددارهستند و تاشرایطش جورنباشه بقول معروف نم پس نمیدن وغرورشون همیشه تواولویته البته آدم عاشق تایه جایی میتونه خودشو نگه داره وبالاخره خودشو لو میده مثلا من وپیمان باهم همکاربودیم اوایل ازش متنفربودم چون همش توکارام دخالت میکردوازم ایرادمیگرفت همیشه میگفتم خدایامگه من چه هیزم تری به این پسره فروختم که اینقدرباهام بده،اگه اون روزایکی بهم میگفت شمادرآینده باهم ازدواج میکنین حتمابهش میخندیدم ولی پیمان یه روز بایه دسته گل اومدشرکت ودرکمال تعجب همه گفت دوستم داره واجازه گرفت باخانواده بیان خواستگاری _وای چه جالب پس شماهم داستانی داشتین _آره عزیزم الانم شکرخداباهم خیلی خوشبختیم امیدوارم توهم به اونی که میخوای برسی _مرسی عزیزم برام دعاکن،حرف زدن باهات خیلی آرومم کرد _توهمیشه میتونی روکمک من حساب کنی،هروقت راهنمایی خواستی حتمابهم زنگ بزن،عروس ماکه نشدی ولی امیدوارم هرچی زودتر شیرینی عروسیت باآقا بهرادروبخوریم لبخندی زدم وازخجالت سرخ شدم باشنیدن صدای مامان که میگفت شمادوساعت تواتاق دارین چیکار میکنین هردومون زدیم زیرخنده اونشب تاصبح به حرفای آرام فکر کردم دیگه میدونستم چیکارکنم روحیم خیلی خوب شده بود یادم افتادبه حرف آخرآرام نخودآگاه ذوق کردم وتو توهماتم خودموتولباس عروس کناربهراد تجسم کردم، خدایایعنی کی این رویای شیرین به واقعیت میپیونده بعدازمدت هاباخیال رسیدن به بهراد، به یه خواب عمیق شیرین رفتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعصردوشنبه بودداشتم بامامان سریال میدیدم که یه اس ام اس برام اومدوقتی بازش کردم از تعجب وخوشحالی تاچنددقیقه منگ بودم پیام ازبهرادبود:سلام الناخانم،خوب هستین؟میخواسم بپرسم اگه عصروقت دارین بریم مرکزخرید جواب دادم سلام ممنونم، بله البته بعدم ساعت وآدرسوازش پرسیدم. اصلاانتظارشونداشتم به مامان گفتم بایکی ازبچه هامیخوایم بریم خریدبعدم سریع رفتم تواتاق آماده شم آخه خیلی وقت نداشتم مانتو گیپورموپوشیدم شال آبیمم انداختم سرم یه آرایش ملیحم کردم وزدم بیرون،آقاحیدررفته بود خریدمجبورشدم باتاکسی برم رسیدم ملاصدرا،بهرادم بعدازمن اومد:سلام میبخشیدمزاحمتون شدم تولدمامانم هست حقیقتش انتخاب هدیه براخانوماخیلی برام سخته این شدکه تصمیم گرفتم از شماکمک بگیرم _سلام نه خواهش میکنم فقط امیدوارم سلیقه ی من موردپسند مادرتون قرار بگیره _حتماهمینطورمیشه خانمی به زیبایی شماحتماخوش سلیقه هم هست _خیلی ممنونم،خب حالاتصمیم دارین چی براشون بخرین؟چیزخاصی لازم ندارن؟ _نه مامان خودشون خیلی اهل خریدن چیزخاصی که نیازندارن _خب ببینم ازکارهای تزیینی ودکوری خوششون میاد؟آخه اکثر خانومادو دارن _آره اتفاقاخوب شدگفتین یادم نبود کارهای دکوری روخیلی میپسندن مخصوصااگه سنتی باشه باورم نمیشد انگارداشتم خواب می دیدم کناربهرادقدم به قدم داشتیم راه میرفتیم وبه ویترین مغازه هانگاه میکردیم. من خودم وسواس عجیبی توخرید دارم ومشکل پسندم وحالابا دونستن این که این هدیه برای مامان عشقم هست وسواسم بیشترشده بوددوس داشتم هرکی میبینه بگه عجب سلیقه ای! بالاخره بعدازیه ساعت گشتن پیشنهاد دادم بریم سرای مشیر آخه اونجاکارای سنتی واصیل قشنگی پیدامیشه. بهرادم گفت آره موافقم اینجا بیشترکارافانتری هست خب شماهمین جامنتظرباشین تامن ماشینوازپارکینگ بیارم توماشین درکنارعشق زندگیم بودم اولش یه کم معذب بودیم بعدبهراد یه موزیک گذاشت وجوبهترشد دستم تو دست یاره قلبم چه بی قراره چه بی قراره به به،به به چی میشه امشب باروووون اگربباره چه شاعرانه یه چترخیس ودریاکناروپرسه های عاشقانه زل میزنم به چشمای مستت سرروی شونت میگذارم بی بهانه میخوااامت خانومم باعشقت آرومم میخوااامت خانومم باعشقت آروم آروم آرومم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irعجب آهنگ قشنگی بود،یعنی این آهنگ روازروی قصدگذاشته بود؟! هردوساکت بودیم وفقط صدای موزیک سکوت رودلچسب میکرد رسیدیم سرای مشیر،اینجاهمیشه شلوغه،توریستاهم چون کارای سنتی وبازارهای قدیمی روخیلی دوست دارن معمولایکی ازجاهایی که حتماتوشیرازمیرن بازاروکیل وسرای مشیرهست،جمعیت زیادی تو بازاربودوهمش سعی میکردم بهراد روگم نکنم،بالاخره چیزی که مدنظرم بودروپیداکردم یه جعبه خاتم کاری شده خیلی شکیل وخاص، روی جعبه آرامگاه حافظ به زیبایی به تصویرکشیده شده بود واقعاچشم هربیننده ای روخیره میکرد فروشنده گفت همین یه دونه فقط مونده،حیف شدمیخواستم یکی هم من بخرم البته بهرادخیلی اصرارکرد من جعبه روبردارم وبرای مامانش چیزدیگه ای برداره ولی من قبول نکردم وگفتم ابدا!کل روزرودنبال همچین چیزی میگشتیم! مبارکشون باشه هردومون حسابی خسته شده بودیم،بهرادگفت بهتره بریم یه عصرونه ای بخوریم خستگیمونم دربره بعدرفتیم یه کافه بستنی که فاصله زیادیم ازبازارنداشت. بهرادبستنی سنتی سفارش داد منم شیک شکلاتی _الناخانم امروزواقعابهتون زحمت دادم البته من فکرنمیکردم اینقدر طول بکشه خب اینجاش دیگه تقصیرخودتونه که اینقدر مشکل پسندین _خواهش میکنم نه زحمتی نبودراستش من اعتقاددارم همیشه بایدبهترینارو خرید _بله صددرصدفقط یه چندکیلوحوصله لازمه! هردومون خندیدیم وسرگرم خوردن بستنی شدیم. کاش این لحظات شیرین تموم نمیشد واقعاالان که خودم عشق رولمس کردم میفهمم بقیه چی میگفتن! هرکاری باعشقت لذت بخشه امروزواقعاخسته شدم امانمیخوام تموم بشه ودوباره ازش جداشم چون دیگه معلوم نیست قراره کی خارج ازجوخشک یونی و دوتایی باهم باشیم،گرچه حرف خاصی گفته نمیشه وبهرادهمچنان مرموز رفتارمیکنه ولی خب برای دل عاشق من همین دیدارهای معمولی هم یعنی اوج خوشبختی بهرادبستنیشوتموم کردبعدیه پاکت رومیزگذاشت وگفت این هدیه کوچیک ناقابل هم برای شماست _وای چرازحمت کشیدین ولی من نمیتونم قبولش کنم ممنونم _الناخانم خواهش میکنم دستمو رد نکنین،شمابرای من ارزش خاصی دارین ودلم میخواداینوازمن قبول کنین. وقتی اصرارشودیدم قبول کردم وگفتم واقعاغافلگیرم کردین اینوامروزکه نخریدین؟ _چرااتفاقاوقتی شماسرگرم بودین خریدم،اگرهم نپسندیدین ببخشید ماحسن سلیقه ی شمارونداریم تشکرکردم وازفرصت استفاده کردم تاازش حرف بکشم _ آقابهرادچرا احساس میکنم همش میخواین یه چیزی بگین ولی حرفتونو میخورین؟ _وای مثل این که دستم روشد بیخودنیست میگن آدم عاشق سیاستمدارخوبی نیست! باچشمایی گردشده بهش نگاه کردم ببخشیدازدهنم دررفت یه لحظه قاطی کردم،الناخانم راستش این سکوت اجباری خودموبیشترازشما آزارمیده ولی لطفابهم فرصت بدین به موقعش میفهمین!!!!! دیگه ادامه حرفاشونمیشنیدم فقط مدام این جملش که (آدم عاشق سیاستمدارخوبی نیست)توگوشم تکرارمیشدونفسموبه شماره می انداخت.به زوربه خودم مسلط شدم وگفتم بهتره بریم چون اگه بیشترمی موندیم فکرکنم این من بودم که اعتراف میکردم! بهرادمنورسوند.به محض رسیدن به خونه سریع رفتم تواتاقم وبا اشتیاق کادوی بهرادودرآوردم یه گردنبندبازنجیربلندبودکه گل برنزداشت.وای خداچقدرازاین گردنبندخوشم اومد! ازهمه ی جواهرات گرون قیمتی که تاحال کادوگرفته بودم بیشتردوسش داشتم. انداختمش گردنم ورفتم جلوی آینه باغرورخاصی به خودم نگاه کردم وگفتم الناتومثل همیشه هرچیزی روکه بخوای بدست میاری شک نکن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوست نداشتم اصلاگردنبندودر بیارم ولی خب همه شک میکردن آخه من هیچوقت ازبدلیجات استفاده نمیکردم.گردنبندعزیزترازجونم روب*و*سیدم وگذاشتم توجعبه جواهراتم.لباسامودرآوردم ورفتم پایین مامان داشت باتلفن حرف میزد _به سلامتی مبارک باشه ایشالا،هر کمکی خواستی بگوتعارف نکنیا میخوای به شوکت خانم بگم چند روزبیادکمکتون..... باکنجکاوی به حرفای مامان گوش میکردم یعنی چه خبرشده تلفنوکه قطع کردگفتم مامان چی شده؟خاله ساراچی میگفت؟ آهی کشیدوگفت هفته دیگه نامزدی آروینه باتعجب گفتم آروییین؟؟ _آره اینقدربراپسره نازکردی که بالاخره به خودش اومدورفت دنبال زندگیش _حالاعروس خانم کیه؟ _دخترعموش بنیتاس،اینقدربه پسره چسبیدکه بالاخره مخشوزد خندیدم وگفتم مامان ازشمابعیده اینطوری حرف بزنی،مبارکشون باشه خیلی خوشحال شدم بالاخره خاله هم به آرزوش رسید _راستش خیلی شوکه شدم آخه این کی رفت خواستگاری؟ کی بهش بله دادن؟همین یک ماه پیش بودکه اومداینجااونطوری قلبش شکست _مامان خواهشابازشروع نکن _آخه نامزدی بااین همه عجله به نظرت عجیب نیست؟فکرکنم سارا بهش فشارآورده _مادرمن چراشماهمیشه یه داستان براخودت میسازی؟آروین اگه میخواست به حرف بقیه گوش کنه تاحالاصدبارازدواج کرده بود حتما خودش ازدختره خوشش اومده _چی بگم والامن که جزخوشبختیش چیزی نمیخوام،واقعا خوش به سعادت زنش پسربه این آقایی دیگه پیدانمیشه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبرای این که مامان دوباره حرفای همیشگیشونزنه رفتم تواتاق ازته دلم برای آروین خوشحال شدم بنیتاهم ازبچگی آروینودوست داشت برای اونم خوشحال شدم که به عشق زندگیش بالاخره رسید،از حق نگذریم بنیتادخترزیبایی بود. پوست سفید،چشمای درشت آبی، لبای غنچه ای،بینی خوش فرم و اندام خوبش واقعابرازنده آروین بودشایداگرمن نبودم آروین زودتر ازایناعاشقش میشد. بایدتوفکریه لباس شیک باشم. آخی چقدرجای ستاره خالیه همیشه با اون میرفتم خریدچون واقعاصبور بودوپایه ی خریدکردن امروزبامامان وآرام رفتیم خرید مامان ازفروشگاهی که همیشه خریدمیکرد یه کت دامن عسلی برداشت،آرام هم یه ماکسی سبزبه سلیقه من برداشت،خیلی بهش میومدو بارنگ چشماش ست شده بود.خب فقط من مونده بودم آرام گفت خاله جون شمابرین خونه خسته میشین من میدونم الناتاکل شهررونگرده چیزی نمیخره. _راستم میگی آرام، همین الانشم خسته شدم. پس شمابرین منم الان به آقاحیدرزنگ میزنم بیاد دنبالم الناعزیزم فقط آراموزیادخسته نکنیا خندیدم وگفتم ای به چشم آرام گفت والاخاله من که چشمم آب نمیخوره سه تایی خندیدیم وازمامان جدا شدیم دست آراموگرفتم ورفتیم توپاساژ _ وای الی اینوببین خیلی قشنگه برو پروش کن مطمعنم بهت میاد یه نگاه به ویترین کردم وگفتم نه زیادی معمولیه چندقدم دیگه رفتیم وبازآرام گفت الی این دکلته یاسی روببین خیلی نازوعروسکیه نمیخوای امتحانش کنی؟ _آره عزیزم قشنگه ولی من دنبال یه چیز خاصم _اوووف الی ازدست تو،عروس بشی دامادبیچاره رو دق میدی براخرید!راستی پاک سوژه رو فراموش کردم! چه خبرازآقابهراد?!!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم چندروزپیش باهم رفتیم خریدبرا کادوتولدمامانش _حالاباورکن اصلاتولدی درکارنبوده !همش سیاه بازی بوده خندیدم وگفتم نه باباتوهم! _خب حرفی،نخی، چیزی نداد؟ _نه فقط بعدش که رفتیم کافه یه سوتی داد(جریان آدم عاشق سیاست نداره روبراش تعریف کردم) _خب دیگه غیرمستقیم بهت گفته خنگول جان بفهم عاشقتم! ایول پس عروسی افتادیم _نه باباهنوزکه خبری نشده راستی یه گردنبندخوشملم بهم دادیادم بندازاومدی خونمون نشونت بدم دوباره شروع کردیم به طی کردن مغازه وپاساژها کم کم دیگه داشتم ناامیدمیشدم که پشت ویترین یه ماکسی دیدم و دادزدم آرام بدوخودشه پیداش کردم آرام نگاهی به اطراف انداخت و باتعجب گفت کی روپیدا کردی؟ _کی نه عزیزم بگوچی!بعد به ماکسی بلندقرمزی که پشت ویترین بوداشاره کردم وگفتم ببین چقدر خوشکله،من ازصبح تاحالا دنبال همچین چیزی بودم _woowچه خوشکله،باباایول! خوش سلیقه ام هستیا! چشمکی زدم وگفتم آره پس چی فکرکردی! رفتیم تومغازه وقتی لباسوپوشیدم و وخودموتوآینه دیدم بیشترازانتخابم مطمعن شدم خیلی به تنم میومد آرام هم وقتی دیدتاییدکردوگفت وای دخترخیلی نازه واقعاارزش این همه گشتنوداشت! خیلی هم بهت میادعزیزم فروشنده هم گفت واقعااندام خوبی دارین همینطورفیس زیبایی دارین ببینم علاقه ندارین برای مدلینگ باما همکاری کنین؟ _ممنون ازلطفتون،نخیرمایل نیستم پول لباسوحساب کردم وزدیم بیرون،خداروشکرکیف وکفش ست هم باهاش داشتم.دیگه ساعت نزدیک چهار بود گفتم آرام من که طاقت ندارم برسم خونه، ازگشنگی هرآن ممکنه تلف شم بیا بریم یه چیزی بربدن بزنیم آرام هم گفت موافقم شکم من که انواع نغمه هاروسرود غش غش زدم زیرخنده وبعدباهم رفتیم رستوران ناهارخوردیم _آرام نمیای بریم خونه ی ما؟ _وای الی تاالانشم خیلی طول کشیده نکنه میخوای پیمان سه طلاقم کنه؟! _نه عزیزم من راضی به جدایی کبوترهای عاشق نیستم بروخدابه همرات بابت امروزم یه دنیاممنون آرام رفت ومنم یه دربست گرفتم رفتم خونه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامشب نامزدی آروینه،عصرمن ومامان رفتیم آرایشگاه،یه ژورنال براانتخاب مدل موبهم دادن انتخاب سخت بوداکثرشون قشنگ بودولی ترجیح میدادم یه مدلی بزنم که هم به خودم هم به لباسم بیاد،همیشه عاشق مدلای ساده بودم،ژورنالوبستم وخودموسپردم به آرایشگر،چون خودم همیشه زیاد برای آرایش وقت نمیذارم یه کم خسته شده بودم ودوست داشتم زودترتموم شه. وقتی تموم شدوخودموتوآینه دیدم راضی بودم موهاموخیلی ساده جمع کرده بودویه گل ظریف تو موهام زده بود،همینطورکه جلوی آینه میچرخیدم وخودموبرانداز میکردم وازمامان نظرمیگرفتم نگاه های خیره بقیه رودیدم که با تحسین بهم زل زده بودن خانم آرایشگر گفت:عزیزم هزار ماشالا !خودت که خوشکل بودی خوشکلترم شدی بعد به مامانم گفت حتماامشب براش یه اسفند دودکنین تشکرکردم وبعدازاین که مامانم آماده شدحساب کردیم واومدیم بیرون،مامانم واقعاخوشکل شده بودوشنیون موهاشودوس داشتم رفتیم خونه لباسامونوپوشیدیم صندل وکیفمم برداشتم وسریع با بابارفتیم سمت باغ چون نامزدی بوداقوام نزدیک دعوت شده بودن وزیاد شلوغ نبود،خوشحال بودم که جمع خودمونیه آراموازدوردیدم بغلم کردوگفت وای عزیزم چقدخوشکل شدی _مرسی خودتم خیلی تیکه شدیا بعدآخرسالنوبراتعویض لباس نشونم داد.بعدازاین که مانتومو درآوردم ولباسموپوشیدم بامامان رفتیم پیش عروس وداماد بنیتاهم واقعاخوشکل شده بود باخوشرویی دست دادم وتبریک گفتم ولی آروین خیلی سردگفت ممنون،بنیتاهم اول بادقت براندازم کردبعدانگارازروی اجبارباشه تشکرکرد.ازبنیتاانتظاردیگه ای هم نداشتم چون ازعلاقه ی آروین به من باخبربودوخب طبیعی بودکه حسادت کنه ولی آروین دیگه چرا؟ آره درسته اونروز رفتارم باهاش مناسب نبودودلشوشکستم واقعا خودمم پشیمونم اماالان که دیگه داره ازدواج میکنه بایدگذشته رو فراموش کنه وکینه توزی نکنه رفتم بامهموناسلام واحوالپرسی کردم، مجلس قاطی بود ،وقتی نگاه پسرای فامیلومی دیدم خجالت میکشیدم آخه همشون رومن زوم کرده بودن واین باعث میشدمعذب باشم. وای که چقدراین دخترا به خودشون رسیده بودن! خوبه حالا یه نامزدی ساده بوده آرام که خواهردامادبودازاوناساده تربود،من که دلم میخواست زودتر ازشراین گیره های توسرم وکفش پاشنه بلندم خلاص شم نگاهی به وسط انداختم وای چقد گرم بودهمه درحال قردادن بودند! آرام اومددستموگرفت گفت ببینم تواینجاچیکارمیکنی بیاوسط منم ازخداخواسته رفتم دیجی آهنگ سامی وتهی (بامن میر*ق*صی) رومیخوند،پسراکه همه انگار تو حالت طبیعی نبودن طبق معمول عین دیوونه هامیر*ق*صیدن باتشویق مهموناعروس ودامادهم اومدن وسط پسرداییم کامران اومدجلووگفت افتخاربدین باهم بر*ق*صیم منم برا این که جلوی جمع ضایع نشه باهاش ر*ق*صیدم،یه دفعه نگاه پراز خشم وتعصب آروینوروخودم دیدم ازهمون بچگی رومن غیرت داشت وهرجااون بودپسرای فامیل جرعت نداشتن به من نزدیک شن. ای بابابهتره تابانگاهش نخوردتم برم بشینم، بیچاره بنیتاباتعصب این چطوری میخوادکناربیاد برگشتم سرمیزپیش مامان،دیدم داره بایه خانم که نمیشناختمش حرف میزنه فک کنم ازاقوام بنیتا بودسلام کردم واونم بالبخندبهم جواب داد،ازطرزنگاه کردنش تاته داستانوخوندم!مطمعنا برای خواستگاری داشته بامامان حرف میزده.وقتی بلندشدرفت مامان گفت حدست درسته بازخواستگار برات پیداشده ولی النااین یکی فرق داره تک پسره دکترای ادبیات داره خیلی هم خوش بر وروهست بابی تفاوتی شونه هاموبالاانداختم وگفتم خب هست که هست به من چه؟مبارک مامان جونش! _ازدست تودخترهنوزندیده و نشناخته داری نه میاری،به هرحال من گفتم هفته آینده بیان برای خواستگاری _دست شمادردنکنه مثل همیشه بریدین ودوختین!تودلم گفتم اصلابه جهنم بذاربیان من که همیشه جوابم به همه منفیه این یکی هم روش! بعدبادیدن خوشحالی بنیتاوآروین تودلم آرزوکردم یه شب همچین مجلسی رومن وبهرادداشته باشیم آخ پسرتوبادل من چیکارکردی که نمیتونم یه روزم ازفکرت دربیام
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصبح به محض بیدارشدن رفتم دوش گرفتم آخیش چقدسبک شدم بعدکه ازحمام اومدم گوشیموچک کردم دیدم نوشته پیام ازبهراد تقریباروگوشی شیرجه زدم! سلام الناخانم تماس گرفتم جواب ندادین لطفاتواولین فرصت بهم زنگ بزنین.میخواستم یه کم طولش بدم که نگه چقدرهوله ولی حس نگرانی و کنجکاوی که داشتم نذاشت طاقت بیارم وبهش زنگ زدم بااولین بوق برداشت _سلام خوب هستین؟ کاری بامن داشتین؟ _سلام ببخشیدمن صبح زودبهتون زنگ زدم راستش یه کم دلم گرفته بودمیخواستم باهاتون صحبت کنم _نه خواهش میکنم بفرمایید _الناخانم چندتا سوال ازتون میپرسم لطفاتعارفوبذارین کنارو وراستشو بگین،جواب شمابرام خیلی مهمه ومنوازاین بلاتکلیفی نجات میده _باشه حتما قول میدم راست بگم _ازنظرشمامن چطورپسری هستم؟ _خببب شماخیلی متشخص وباوقار هستین وهمینطورقابل اعتماد _ممنونم ازشما،خب بااین تفاسیر به نظرتون من میتونم کسی روخوشبخت کنم؟ _البته که میتونین چرانتونین _خب اگه مثلامن یه دخترکه موقعیت مالی خانوادش خیلی ازمن بهتره رودوس داشته باشم چیزه بیاین فرض کنیم مثللللا مثللاشمارودوست داشته باشم، ناراحت نشیدالطفا!جواب شماچیه؟ بامن ازدواج میکنین؟؟؟ ماتم برده بودزبونم تودهنم نمیچرخید که حرف بزنم همینطوری گوشی تودستم مونده بود _الوووووهستین پشت خط؟ _بله هستم آخه این چه سوالیه _ببخشیدمیدونم خیلی احمقانه رفتارکردم والان شماگیج شدین اوکی نمیخوادجواب بدین بزودی خودتون نظرتونوبهم میگین! گوشم اینارومیشنیدولی عقلم باورنمیکردبهرادداشت به صراحت اعتراف میکرد _آقابهرادببخشیدولی من اصلااز حرفای شماسردرنمیارم(خودموزدم به کوچه علی چپ تاازش حرف بکشم!) میشه واضح حرفتونوبزنین _بزودی خیلی زودهمه چیزرو میفهمین فقط امیدوارم واکنشتون اونی باشه که من میخوام! من تا روزی که شماراغافلگیرکنم وبالاخره بفهمیداین مدت چی کشیدم وتواین قلب لامصب چی میگذشته ازتون خداحافظی میکنم اشک توچشمام حلقه زدنمیدونم اشک شوق بودیاغم به زورگفتم منتظرم خدانگه دار مراقب خودت باش فرشته زندگیم اینوگفت وسریع قطع کرد دیگه حال خودمونمیفهمیدم ،وای خداروزی که منتظرش بودم بالاخره داره میاد عااااااشقتم اوساکریم همونطوری که حوله دورم بود موزیک گذاشتم ومثه دیوونه ها شروع کردم به ر*ق*صیدن چقد آروم میشم باخنده هات میام این راهوتاتهش پابه پات.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتو همه جونمی جونم فدات.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irالهی قربون حرف زدنات.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمگه میشه تورو دوست نداشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمگه میشه تورو تنها گذاشت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفسام به چشات بسته شده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irببین عشقت ازم دیوونه ساخت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتو یه دنیایی ساختی واسه ی من.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکه تو خوابم نمیدیدم اصن.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچقد این لحظه هارو دوست دارم .
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز این به بعد بگو مجنون به من.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنمیذارم تورو از دست بدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irواسه تو قید دوستامو زدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیگه چی بهتر از این اتفاق.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکه من به دنیای تو اومدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگو بس کن برم میشه باشیم با هم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین حال خوشو مدیونم به تو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا تو آروم میشم بذار آروم باشم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتویی آرامشم مجنونم به تو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگو بس کن برم میشه باشیم با هم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین حال خوش رو مدیونم به تو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا تو آروم میشم بذار آروم باشم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتویی آرامشم مجنونم به تو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیگه تمومه غم و مشکل.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهر جا برگردی میبینی منو پشتت.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکور شه چشم همه دشمنا.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی توام داری هوای منو خوشگل.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدنیا بی تو تاریک میشه خودت که. آمارشو داری.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاز درون منو حالیت میشه مگه میشه انقد همه چی عالی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدو تا شر و دیوونه با همین همه چی حل و میزونه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمثل من هیچوقت نمیبینی چون کسی قدرتو قدِ من نمیدونه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین زندگی تایمش کمه نمیخوام که حتی دلت جایی بشکنه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه کاری میکنم که کل دنیا صدای خنده های مارو بشنوه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاگه صد بار میمردم بازم، تورو میدیدم عاشق میشدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنِ مغرور بی احساس ببین حالا اینجوری از خود بیخودم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irزیر بارون خیس میشم بازم، عجب حال خوشی دارم باتو.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنم دیوونه ی آرامشت به من میگی تو آروم حرفاتو
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگو بس کن برم میشه باشیم با هم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین حال خوشو مدیونم به تو
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا تو آروم میشم بذار آروم باشم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتویی آرامشم مجنونم به تو
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنگو بس کن برم میشه باشیم با هم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین حال خوشو مدیونم به تو
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبا تو آروم میشم بذار آروم باشم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتویی آرامشم مجنونم به تو
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیک ماه بعد امروزیونی بهرادروندیدم،تعجب کردم آخه اون ازاین بچه درسخونا بودکه مدام توکلاس فعال بودو اصلاغیبت نداشت،منم ازوقتی با بهرادآشناشدم دیگه بخاطراونم شده کلاسارونمی پیچونم،تازه همش ازخدامه کلاس داشته باشیم وروزای تعطیل که بهرادرونمیبینم انگاریه چیزی روگم کردم وکلافم رسیدم خونه همون موقع تلفن زنگ زدمامان گفت سلام شماره ستارس بیاخودت جواب بده _سلام برستاره خانم،رفتی دیگه دوستای جدیدپیداکردی احوالی از مانمیگیری بامعرفت؟ _سلام خودتم میدونی هزارتا دوست داشته باشم هیچکدومش برام الی خوشکله نمیشه _ای زبون باز!چه خبرا؟ _اووف ازکجابرات بگم!الی اگه بگم ده روزدیگه میاین شمال عروسیم باورت میشه؟؟ _چیییییییی؟؟؟ببینم نکنه بازازاین شوخی های بی مزته؟ -نه عزیزم جدی میگم _آخه چطوربااین همه عجله؟توکه دیگه دست آروینوازپشت بستی ستاره خندیدوگفت آخه میدونی داستانی داشتیم بایدسرفرصت برات تعریف کنم،همه چیزیه دفعه ای شد،دوهفته پیش نامزدکردیم بعدشم تاریخ عقدوعروسی رو گذاشتیم برای نیمه شعبان _دخترچقدرهولی حداقل سه ماه نامزدمیموندین _الی چیزای زیادی هست که ازش بی خبری ولی الان وقتش نیست سرفرصت برات تعریف میکنم دلیل این عجله چیه _خیلی خب باباجونده بگوترسیدم بترشم!حالاآقادامادکیه؟ _ازاقوام دور هست _ببینم چه شکلیه؟همیشه دوست داشتم بببینم شوهرت چه تیپ وقیافه ای داره آخه یادمه توهمیشه میگفتی شوهرمن بایدخیلی خوشکل باشه! -آره خداییش بنظرمن خوشکله دیگه نمیدونم نظرتوچیه حالا ایشالامیبینیش باهم فیسشو تحلیل میکنیم خندیدم وگفتم یادش بخیراون موقع هاچقدرقیافه ملتوتحلیل میکردیم!یادت میاد تویونی ترم اول براهمه یه لقب گذاشتیم؟ _ آره عزیزم مگه میشه یادم بره این خاطراتو،الی میگم چیزه نامزدم اومده دنبالم اینروزا همش درگیر خریدیم ببخش قطع میکنم،تاقبل ازعروسی اگرفرصت کردم بازم بهت زنگ میزنم دوست دارم عشق ستی بابای _باشه عزیزم منم دوست دارم بای اصلاباورم نمیشدستاره داره عروس میشه انگارهمین دیروزبود عروس دومادبازی میکردیم وتوعالم بچگی بهم قول دادیم باهم عروس بشیم! به مامان که خبردادم گفت مبارک باشه ببین دوستت هم دیگه عروس شد!فقط توهنوزمثل بچه هالج میکنی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبادلخوری گفتم مامان نکنه ازدست من سیرشدین؟ _نه عزیزم تویه دونه دخترمی این چه حرفیه که میزنی، من مادرتم خوشبختیتومیخوام،اصلا موضوع این نیست که حتماالان باید ازدواج کنی من فقط میگم یه کم عاقلانه رفتارکن،آخه بنظرت این درسته که چشماتومیبندی وبدون فکرمیگی نه؟آخه تواول طرفو بشناس، فکراتو بکن بعدسریع بگونه خداییش بین این همه خواستگار کدومشوبادلیل منطقی جواب رددادی؟ هرچی فکرمیکردم خدایی حق با مامان بود،بابانمیذاشت هرکسی بیادخونه برای خواستگاری،همشون یاازپسرای همکاراش بودن یاازیه خانواده اصیل باموقعیت عالی که انصافا نمیشدروشون عیب وایرادی گذاشت _النااین زیباییت هم همیشه برات نمیمونه آدم تایه سنی خواهان داره بروبشین خوب به حرفام فکرکن امشب نبینم بازرفتاربچگانه نشون بدی وبلافاصله نه بگی چشمی گفتم ورفتم تواتاق اووف پاک امشبویادم رفته بودعجب گیری کردیما،کاش شماره ی پسره روداشتم بهش زنگ میزدم برادرمن نیاخودتوالکی ضایع نکن دوس داشتم به مامان بگم شاهزاده من مدتیه ازراه رسیده و منتظرشم منوببره توقصرخوشبختی،ای بابا بازبه بهرادفکرکردم وجوگیرشدم! بعدازناهاررفتم یه چرت زدم نمیدونم چندساعت خوابیده بودم که باصدای مامان بیدارشدم _پاشودخترم ناسلامتی دوساعت دیگه برات خواستگارمیاداچه ریلکسم گرفتی خوابیدی پاشو آماده شوببینم غرزدم مامان توروخداولم کن بیخیال مگه لباسم چشه همینطوری میام دیگه دلشونم بخواد -بله بله باهمین لباس خرگوشی و موهای ژولیدت! خودمم ازحرف خودم خندم گرفت میدونستم مامان تابلندنشم ولم نمیکنه به زورکش وقوسی به خودم دادم ورفتم صورتموشستم یه بلوزشلوارآجری ازتوکمدبرداشتم یه شال سفیدم انداختم سرم حوصله آرایش نداشتم بیخیال همینطوری خوبم مهمونارسیدن یه لبخندژوکندبه زور مامان زدم وبهشون خوش آمدگفتم اه اه این داماده قیافش مثه این مونگولای درس خونه که جزکتاب و جزوه هیچی ندیدن،فکر کن این شوهرمن باشه ههههه خودمو دارمیزنم!ولی انصافازشت نبودا فقط چهرش خیلی مثبت بود سینی چای روبردم وای که چقدر ازاین رسم مزخرف بدم میادهرچی به بابامیگم بابااین دیگه رسومات خزشده ول کن نیست میگه نه ما چیکاربقیه داریم،من تازندم رسومات اصیل ایرانی بایدتوخونم اجرابشه سینی روبردم وازمادردامادشروع کردم به تعارف کردن،بجای این که چایی روبرداره وایساده منوبرانداز کردن انگاراومده جنس بخره بالاخره برداشت وبعدجلوی داماد که اسمش متین بودگرفتم واقعاهم متین بوداصلاسرشوبلندنکردببینه من چه شکلیم فقط خیلی آروم تشکرکرد خیلی زودبحث جدی شدوقرارشد من تادوهفته دیگه فکرکنم وجواب بدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچندروزیه بهرادنمیاددانشگاه از بچه هاشنیدم یه کاری براش پیش اومده این ترموغیرحضوری برداشته،کلاس اصلابدون بهراد صفانداره،به بقیه که نگاه کردم دیدم یکی سرش توگوشیه،یکی داره چرت میزنه،یکی دیگه داره بادوستش زیرلب حرف میزنه، استاداحمدی هم که کلاانگار صبحونه نخورده پنچره! به زور صداشومیشنویم،معلومه میفهمه کسی به درس گوش نمیده ولی عین خیالش نیست مثل ماشین ربات براخودش حرف میزنه،منم باخودکارم ورمیرفتم و به بهرادفکرمیکردم یعنی کجاس؟ چی شده؟دلم شورمیزد،دوس داشتم بهش زنگ بزنم ولی گفتم درست نیست من پیشقدم شم، اون خودش ازروی قصداونطوری حرف زدکه بهم بفهمونه دوسم داره پس اگه بهش زنگ بزنم میفهمه چقدر درگیرشم. برای عروسی ستاره رفتم پیش خیاط، یه ماکسی ساده مشکی برام دوخته خیلی بهم میادودوسش دارم.دلم واسه ستاره لک زده دوس دارم توهمون لباس عروسش محکم بغلش کنم.ستاره خیلی ماهه امیدوارم شوهرشم خوب باشه و قدرشوبدونه امروزکه باهاش تلفنی حرف زدم گفتم دل تودلم نیست تولباس عروس ببینمت _ وای نگوازالان استرس گرفتم خیلی هیجان دارم چه شکلی میشم، راستی میدونم لازم نیست بگم ولی تومهمون افتخاری منی حسابی خوشکل کنیا!اینقدرپیش فک و فامیل شوهرم تعریفتوکردم که همه کنجکاون زودتر باهات آشناشن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irساعت حدود5بودکه حرکت کردیم دیشب نتونستم درست بخوابم برای همین توماشین چندساعتی خوابیدم،وقتی بیدارشدم صدای ویبره گوشیم اومدستاره بود خخخ دیوونه!توآرایشگاه سلفی گرفته بودنوشته بوداینم آخرین سلفی مجردی!براش کلی ب*و*س وقلب گذاشتم. توروزعروسیشم دست ازاین سلفی گرفتن برنمیداره! معلوم بودتازه رفته آرایشگاه.رسیده بودیم تهران برای ناهارزدیم کناروشیشلیک خوردیم. هرچی جلوترمیرفتیم جاده سرسبزترمیشد،واقعاطبیعت شمال بی نظیره،بابایه هفته مرخصی گرفته که بعدازعروسی یه کم تو شمال صفاکنیم. حوصلم سررفته بوددوربینودرآوردم و شروع کردم به عکس گرفتن ساعت حدود7بودکه رسیدیم رامسر،خیلی خسته شده بودم یه جورایی پشیمون شدم که به بابا اصرارکردم باهواپیمانریم آخه دلم میخواست این طبیعت قشنگواز نزدیک ببینم.ازماشین که پیاده شدیم حس میکردم بدنم کوفته شده بااین حال چطوری امشب میخوام بر*ق*صم ستاره هم که کلی سفارش کرده بود بترکونم! مارامسرویلاداشتیم وازاین لحاظ راحت بودیم، فرصت استراحت نبودسریع دوش گرفتم ولباسموپوشیدم، موهاموساده باز گذاشتم ویه آرایش خفنم کردم! رژقرمز زدم که تضادش بارنگ لباسم جلوه خوبی میداد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرسیدیم توتالارازماشین پیاده شدم،برای رسیدن به سالن خانم هابایدیه کم راه میرفتیم منم پاشنه هام بلند بود مجبوربودم آروم راه برم، به پاشنه خیلی بلندعادت نداشتم و معمولافقط تومجالس میپوشیدم. واردسالن شدیم نگاهی به جایگاه عروس ودامادکردم خداروشکرهنوز نیومده بودن پس معلومه دیر نکردیم!مامان ستاره که بهش میگفتم خاله نازی به طرفمون اومد وروب*و*سی کردوخوش آمدگفت کلی هم ابرازدلتنگی کرد،توچشماش برق خوشحالی رومیشددیدروبه مامانم کردوگفت ایشالاعروسی الناجون وای مامانم که فقط دنبال یه جرقه بودتابازشروع کنه ازمن گله کردن اماخداروشکرچیزی نگفت و خیلی آروم گفت ایشالا رفتیم قسمت تعویض لباس وبعد از آماده شدن یه میزکه فاصله زیادی هم ازجایگاه ر*ق*ص نداشت روبرای نشستن انتخاب کردیم باشنیدن صدای کل ودست مهمونا فهمیدم عروس وداماداومدن با خوشحالی رفتم جلو،ازبس دورشون شلوغ بود نمیشددرست حسابی دیدشون اماستاره رویه نظردیدم همون طوری که انتظارشو داشتم خیلی هم نازشده بود. منم بقیه روهمراهی کردم وشروع کردم به دست وجیغ زدن نههههههههه این امکان نداره
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخداااااااا بهراااااااااد؟ این بهرادمنه دست تودست ستاره؟؟؟؟ حتمادارم خواب میبینم!نهه این خواب نیس داماد بهراده،نفسم بنداومده بودعین مجسمه وایساده بودم ونگاشون میکردم مامان دستموکشیدوگفت الناحواست کجاس بیابریم پیششون تبریک بگیم دیگه. بدن بی جونموحرکت میدادم و جلومیرفتم ستاره بادیدن من باذوق خاصی ازروصندلی بلند شدوگفت _سلام عزیزم دلم برات یه ذره شده بودببینم خیلی سوپرایزشدی؟ از قیافت معلومه مامان تبریک گفت بعدپرسید سوپرایزبرای چی دخترم؟ صداشوشنیدم صدای خودش بود که گفت خانم سعیدی دخترخانم شمابودن که منوبه ستاره زندگیم رسوندن.نگاه من فقط به پایین بود چه محکم دستای هموگرفته بودن! مامان بهم اشاره کردکه یه چیزی بگوباصدایی که بابغض همراه بود گفتم:ممممممن ممممن تبریک میگم ببخشییید اینوگفتم وسریع دویدم به سمت سرویس بهداشتی،نمیدونسم چیکارکنم فقط همونجانشستم روزمین وهای های گریه کردم صدای موزیک ودست وشوت تو سرم میپیچیددستموگذاشتم رو گوشم تانشنوم امااین صداها خفه نمیشدومثل پتک توسرم کوبیده میشد،نه من تحملشوندارم باید زودترازاینجابرم،ازسرویس اومدم بیرون سعی کردم جوری ردبشم که مامان نبینتم فقط مانتوموبرداشتم برای لحظه ی آخرازپشت پرده نگاهشون کردم ههه داشتن تانگو میر*ق*صیدن،اشکام همینطوربدون کنترل ریخته میشد، ازسالن زدم بیرون کفشامودرآوردم وپیاده توجاده رفتم،جاده خلوت بود اماهرازگاهی یه ماشینی ردمیشد ویه چیزایی میگفت ولی من کر شده بودم نه میتونسم بشنوم نه درست حسابی ببینم،چشمام کاسه خون بود،چشماموبستم وبی صدا گریه میکردم وراه میرفتم خیلی ازتالاردورشده بودم ولی صدای موزیک،کل،دست، جیغ رو انگارهنوزمیشنیدم چرااین صداها خفه نمیشن؟؟؟ چی میخوان ازجون من؟؟؟ صدای ترمزیه ماشینوشنیدم و بعدش جیغ خودم...............
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکف خیابون افتاده بودم ودرد عجیبی توپاهام حس میکردم مردمسنی ازماشین بانگرانی پیاده شد _آهای دخترمگه توکوری؟چراوسط خیابون راه میری؟میخوای خودتو به کشتن بدی بده ولی یکی دیگه رو چراتودردسرمیندازی؟پاشوببرمت بیمارستان _من حالم خوبه برین لطفا _توازاولشم حالت خوب نبودچه برسه الان،شایدپات شکسته باشه بیادستموبگیربلندشو باگریه دادزدم مگه نمیفهمی میگم خوبم بروووراحتم بذااارین _دختره ی دیوونه بعدیه پوزخندزدوگفت البته ازکسی که این وقت شب توخیابون ول میچرخه توقع بیشتریم نمیشه داشت! هههه معلوم نیست چی زدی توفضایی!سرشوبه علامت تاسف تکون دادوبعدم گازشوگرفت رفت من انگارلال شده بودم هیچ جوابی نتونستم بهش بدم واجازه دادم هر توهینی دلش میخوادبهم بکنه باورم نمیشدچیاشنیدم! من الناسعیدی، النای مغروری که کسی جرعت نداشت بهش ازگل نازک تر بگه حالایه ولگردخیابونی خطاب شدم؟؟؟پاهام ازدردمیسوخت ولی دردقلبم خیلی بیشتراذیتم میکرد حالابایدکجامیرفتم؟حتی کیفمم باخودم نیاورده بودم،همه راهوتا ویلاپیاده رفتم نمیدونم چرااز هیچی هم نمیترسیدم رسیدم ویلایه نگاه به پام کردم زخمش جزعی بود،فقط یه پارچه آوردم زانوموکه خونی شده بود پاک کردم،رفتم تواتاق ونشستم رو تخت،صدای گوشیم ازجیب مانتوم اومد مامان بودمیخواسم جواب ندم بعدگفتم اگه جواب ندم شاید برگردن ویلاوتنهاییموخراب کنن جواب دادم:_الوالناکجاغیبت زد دخترم؟اصلانمیبینمت؟؟ستاره همش سراغتومیگیره _مامان من برگشتم ویلا _چیییی؟مگه دیوونه شدی؟ _حالم خیلی بدبود _وای الهی بمیرم،دیدم رنگ به روت نمونده بود!ولی نبایدیه خبرمیدادی همینطوری ول میکنی میری نمیگی بقیه نگرانت میشن؟؟ _مامان خواهش میکنم بس کنید _الان به بابات زنگ میزنم برگرده ویلا پیشت باشه خوب نیست بااین حالت تنهاباشی _نه لازم نیست من حالم خوب شده الانم میخوام بخوابم _نه نداریم بابات بعدشام میاد مراقب خودت باش،کاری داشتی حتمازنگ بزن خدابه همرات سرموتودستام گرفتم وکل این مدتودوره کردم،باراولی که دیدمش،دعوتش به کافی شاپ،خریدرفتنمون،اون صحبت تلفنی.... یعنی تمام مدت عاشق ستاره بوده؟ اونقدرگریه کردم که به هق هق افتاده بودم،صدای کلید دروکه شنیدم سریع پتوروکشیدم روخودم باباصدام میزد دروبازکردواومدتولبامومحکم گازگرفته بودم که صدام درنیاد بابادستی روسرم کشیدوبه خیال این که من خوابم بیرون رفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتاصبح بیداربودم حتی نتونستم یه ثانیه هم پلک روی هم بذارم،صبح بابی حالی رفتم صورتموشستم وقتی خودمو توآینه دیدم یه لحظه وحشت کردم،زیر چشمام دوبندانگشت گودرفته بودو سرخ سرخ بود مامان درزداومد داخل _ سلام خوشکل مامان حالت بهترشده؟ _آره بهترم _وای چراچشمات قرمزه؟مگه گریه کردی؟؟ _نه باباگریه براچی؟فکرکنم به هوای اینجاحساسیت دارم _صبحانه آمادس عزیزم بیابریم _مامان من میل ندارم _یعنی چی میل ندارم؟دیشبم که شام نخوردی؟ بااجبارمامان رفتم سرمیز به باباسلام کردم ونشستم خیلی گرسنم بودولی میلی به خوردن نداشتم. _دخترم ستاره خیلی نگرانت بود! حتمابهش زنگ بزن پوزخندی زدم وتودلم گفتم هههه نگران من؟اون الان باعشق من خوشه،اصلاخبری ازحال وروزمن داره؟! _سیمین نظرت راجع به داماد اسمش چی بودبهزاد؟؟ مامان گفت نه بهراد _خب حالاهمون نظرت چیه درموردش؟ _والامن که ازش خوشم اومد، معلومه جوون باجربزه ای هست، نازی جون میگفت خیلی آقای اسکندری(بابای ستاره)اصرارکرده تویکی ازآپارتمان های خودشون زندگی کنن ولی پسره قبول نکرده وگفته دوس دارم خودم زندگیمو بسازم،این یعنی به ثروت ستاره چشم نداره وواقعاخودشودوست داره تمام این مدت که مامان حرف میزد دستامومشت کرده بودم ومحکم فشارمیدادم _امیدوارم یه همچین پسرخوبی نصیب النای منم بشه دیگه نتونستم خودموکنترل کنم _مامان بس کنید،ببینم نکنه قراره کل صبحوراجع به شوهرستاره حرف بزنین؟ _وادخترم مگه حرف بدی زدم؟من که دارم تعریفشومیکنم _به هرحال خوب نیست راجع به زندگی مردم اظهارنظرکرد،نوش جونتون!ازسرمیزبلندشدم ورفتم صدای مامانوشنیدم که میگفت این دختره چش شده؟حسام مگه من چی گفتم آخه که اینطوری ازکوره دررفت؟ _ولش کن خانم من حدس میزنم ازاین که ستاره ازش دورترمیشه ناراحته،یه جورایی به بهراد حسادت میکنه ههه من توچه عالمی بودم اینا چه فکری میکردن!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهنوزنمیتونستم اتفاقایی که برام افتاده روهضم کنم، دیشب بدترین شب زندگیم بود،تویه شب هم عشقموازهم دست دادم هم بهترین دوستم چقداحمق بودم که فکرمیکردم بهراددوسم داره رفتم توآینه به خودم نگاه کردم دیگه ازخودمم متفربودم النای احمق،النای خوش خیال آخه توروچه به عشق و عاشقی؟فکرکردی حالاچون خوشکلی حتمابایدعاشقت شده باشه ههه هرچی سرت بیادحقته! دوباره اشکام سرازیر شداصلایادم نمیومدآخرین بار کی گریه کرده بودم ولی دیشب تاحالابه اندازه تمام سال های زندگیم گریه کردم. خدااچرامن؟چرااین بلابایدسر من بیاد؟چرابایدقلب من شکسته شه؟چرابایدغرورمن له شه؟توکه میدونستی من ضعیفم و تحملشوندارم من عادت به نخواسته شدن نداشتم،من عادت به ندیده شدن نداشتم،این همه عاشق داشتم کسایی که حتی عاشق بی محلیام بودن اماهیچوقت مهراونا روبه دلم ننداختی، هیچوقت طعم عشقوتاقبل ازبهرادنچشیده بودم اون وقت چرامن باید بین این همه آدم دقیقاعاشق همون کسی شم که منونمیخواد وجلوچشمم بایکی دیگه ازدواج میکنه؟؟؟؟ ازهمه بدتراین که کسی عشقمو ازم گرفته که بهترین وتنهادوستمه، خدامگه من چقدر توان دارم؟ چرابایدتویه شب همه ایناروبهم حالی کنن؟چرابایدتو یه شب اینقدرشوک شم؟چرا همه چیزتویه شب عوض شه؟ چراقصرآرزوهام اینطوری رو سرم خراب شد؟مگه من تو زندگیم تاحالا چی ازت خواسته بودم؟فقط عشق بهراد روبهم میدادی برام کافی بود تا منم مثه بقیه خوشبخت باشم،مگه من کناراون چقدازدنیاتواشغال میکردم؟ اماافسوس وصدافسوس که دیگه این حرفافایده نداره زندگی برای من به بن بست رسیده وبرای همیشه محکوم به تنهایی واسارت تو یه عشق یه طرفه شدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآبی به صورتم زدم ورفتم پیش بابا، داشت روزنامه میخوند _بابامیشه امروزبرگردیم شیراز؟ باباروزنامه روکنارگذاشت وبا تعجب بهم نگاه کرد:دخترم مگه این خودت نبودی که اصرارداشتی یه هفته شمال بمونیم تازه منم باهزاربدبختی تونستم مرخصی بگیرم حالا میگی برگردیم؟معلوم هست تو ازدیشب تاحالاچت شده? _خب نظرم عوض شد،به هوای اینجاحساسیت دارم،ازدیشب تاحالاکلافه شدم(خودمم نمیدونم این دروغاروچطور ردیف کردم!)بابالطفابرگردیم مامان ازآشپزخونه اومدوگفت دخترم حالابعدمدت هااومدیم شمال بذارچندروزبمونیم یه کم حال وهوامون عوض شه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_باشه شمابمونین ولی لطفابرا من یه بلیت بگیرین عصر میخوام برگردم باباگفت اینطوری که نمیشه باشه عصرهمگی برمیگردیم حالاراضی شدی دخترم؟ _آره مرسی بابایی لبخندمصنوعی زدم ورفتم تو اتاق وسایلموجمع کنم چقدرسخته که جلوی بقیه باید تظاهربه خوب بودن کنم درحالی که ازدرون داغونم! خیلی زودوسایلمونوجمع کردیم وراهی شیرازشدیم توماشین تمام مدت توفکربودم کی فکرشومیکردسفری که با اون همه ذوق وشوق شروع کرده بودم اینطوری تموم شه،خدایامن تاحالادل کیوشکستم که بایداینجوری دلم بشکنه؟ یادم به آروین افتادآره من دلشوشکستم ولی اونم الان دیگه داره ازدواج میکنه و خوشحاله بهرادآخه من چطورفراموشت کنم؟ چطوریادم بره روزو شبایی که بافکرتوبیدارمیشدم وبافکرتومیخوابیدم هندزفری روگذاشتم توگوشم وشالموروصورتم پهن کردم که کسی اشکامونبینه،آهنگ احمدوندرو پلی کردم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیادش بخیریه روزتورودوس داشتم ودل تویه جای دیگه بود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهرکاری کردم که باتوباشم اما عشق من یه طرفه بود
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاینقدرمیخواستمت خدامیدونه که باورنکردی هنوز
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباورکن ای دل ساده که رفته بپاش نشین ونسوز
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچشمای من خیره به درمیمونه تا برگردی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنفهمیدی بارفتنت قلبموپرپر کردی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنتظرت میمونم وکناراین خاطره ها
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدلم گرفت،دلم شکست ازغم این حادثه ها
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتوماشین ازخستگی زیادنفهمیدم کی خوابم بردوقتی بیدارشدم و ازپنجره بیرونونگاه کردم فهمیدم رسیدیم شیراز رفتم تواتاقم ولباسموعوض کردم، چشمم افتادبه جعبه جواهرات ویاد گردنبندافتادم.درجعبه روبازکردم وقتی گرنبندرودیدم قطره های اشکم دوباره سرازیرشد،یادم به روزی افتادکه اینوازبهرادهدیه گرفتم چقدراونروزخوشحال بودم بی خبرازاین که سرنوشت برام چه خواب هایی دیده!آره حدس من درست بودواقعابهرادعاشق بود ولی نه عاشق من، عاشق دوستم! چراباهام این کاروکرد؟چرااز من استفاده کردتابه ستاره برسه؟حالا که فکرمیکنم اون خیلی ازستاره سوال میکرد،وقتی فهمیدرفتن شمال ازم پرسیدکدوم شهرهستن بعدگفت اتفاقامنم اصالتااهل رامسر هستم بعدازم نشونی خونه وباغ ستاره ایناروخواست،چرااونموقع به ذهنم خطورنکرداین همه کنجکاوی راجع به دوست من غیر عادیه ودلیل داره؟ لعنتی ازش متنفرم اگه یه کلام بهم میگفت من عاشق دوستت شدم همون اوایل که احساسم اینقدبهش قوی نشده بودفراموشش میکردم ولی اون سکوت کردومن خوش خیال هم فکرکردم من سیندرلایی هستم که ازابرازعلاقه بهم ترس داره،هه قراربودبعدازعروسی بهش زنگ بزنم حرف دلموبگم حتی حرفایی که میخواستم بهش بزنم روپیش خودم چندین بارتمرین کرده بودم اماراسته که میگن آدم ازیه ثانیه دیگه خودشم خبرنداره، زندگی بامن خیلی بی رحم بود خیلی،همیشه فکرمیکردم این چیزا فقط تورمان هاوفیلم هااتفاق میفته اماافسوس که سرنوشت این بازی کثیف ودردآورروبامنم کرد. بهرادبهم گفته بودبزودی غافلگیرم میکنه فکرکنم باستاره نقشه کشیده بودن تاشب عروسی چیزی نفهمم، واقعاسوپرایزبزرگی بودعشق من ولی ای کاش ازدلی که اینطور عاشق خودت کردی وبعدهزارتیکش کردی خبرداشتی،اون موقع حتما دلت برام میسوخت واین کارا رو باهام نمیکردی! نمیدونم یعنی ستاره هم اندازه من میتونه تورودوست داشته باشه؟ نه محاله،چندبارکه نظرشوراجع به بهرادپرسیدم گفت یه پسرمعمولیه. نگاهی به گردنبدانداختم، نه دیگه دلیلی نداره این پیش من بمونه و گذشته تلخ واشتباهاتموبرام تداعی کنه،رفتم بالکن اتاقم گردنبندو ب*و*سیدم وانداختم پایین باپایین رفتن گردنبندانگارمرگ آرزوهامومی دیدم ولی فقط وایساده بودم نگاه میکردم و هیچ کاری ازم برنمیومد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irروزهای تلخ زندگی من همینطور میگذشت، تصمیم گرفته بودم برای روبه رو نشدن بابهرادقیددانشگاهم بزنم ولی فهمیدم که ترم آخررورامسر ادامه میده.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیگن زمان مرهم هردردیه ولی وقتی زخم اونقدرعمیق باشه که روح وجسمتونابودکنه دیگه چه زمان بگذره چه متوقف شه به حال توفرقی نداره،بعضی اوقات به خودم میگم کاش به ستاره گفته بودم میدونم بازم باعث نمیشدکه بهرادبخاطرشنیدن جواب رداز ستاره سمت من بیادولی حداقل دوستموازدست نمیدادم. نمیدونم چرادیگه دوست ندارم با ستاره حرف بزنم،اون هنوزم مثل قبل مرتب بهم زنگ میزنه ولی من هربارازصحبت کردن باهاش طفره میرم،حس میکنم ازستاره هم بیزار شدم شایداگه اون نبودبهرادبه من علاقه مندمیشد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irالان دوماه ازاون ماجرامیگذره ولی من هنوزنتونستم باواقعیت هاکنار بیام،بعضی اوقات تاصبح گریه میکنم وبخداالتماس میکنم همه اینا یه کاب*و*س وحشتناک بوده باشه و الان ازخواب بیدارشم وببینم همه چیزمثل روزاوله.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتوتنهایی خودم بابهرادخیالی حرف میزنم،بهش میگم ازش متنفرم ولی خودمم میدونم هنوزم دوسش دارم هنوزم باشنیدن اسمش بدنم گر میگیره وقلبم تندترمیزنه.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکاش هیچوقت واردزندگیم نمیشدی،کاش هیچوقت نمیدیدمت لعنتی اگه قراربودبری چراقلبمو عاشق خودت کردی؟چرابهم نزدیک شدی که فکرکنم دوسم داری؟ بایدجواب قلبی که عاشق خودت کردی وبعدزیرپات لهش کردی و ورفتی رو بدی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیگه همه متوجه حال خرابم شدن بامامان همش سرغذاخوردن جنگ داریم، بی اشتهاوضعیف شدم شباهم که به سختی میتونم بخوابم ومدام کاب*و*س میبینم،ازهمیشه ساکت ترم وهمش تواتاقم هستم و زانوی غم بغل گرفتم حتی بعضی اوقات غذاروهم توتنهایی خودم تواتاق میخورم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان وباباخیلی نگرانم شدن، بابا خیلی بهم اصرارکردبرم پیش یه روانشناس ولی قبول نکردم آخه مگه روانشناس میتونه بهرادروبه من برگردونه؟میتونه عشق اونواز دلم بیرون کنه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوس ندارم دیگه بهش فکر کنم، هرچی باشه اون دیگه یه مرد متاهله ولی دست خودم نیست،یه دفعه به خودم میام میبینم ساعت هاغرق مرورگذشته وفکر کردن به اون هستم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدلم میخوادبراخوشحالی مامان وبابام هم که شده ازاین حصاری که دورخودم کشیدم بیرون بیام و حداقل تظاهربه خوب بودن کنم ولی نمیتونم،تازگی هاعصبی و پرخاشگرم شدم،فقط کافیه یکی بهم گیربده یابخوادباهام شوخی کنه سریع ازکوره درمیرم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاونقدر حساس شدم که باشنیدن کوچکترین حرفی اشکم درمیاد انگارفقط دنبال بهانه هستم که به حال زارخودم گریه کنم وخالی شم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irازهمه بدتراین که هیچکس خبراز غم من نداره، هیچکس نمیدونه تو دلم چی میگذره ومن چیاکشیدم، خبرندارندکه النا خیلی وقته مرده، روزی که احساسم توقلبم کشته شد روحمم نابودکردوحالاتنهاچیزی که ازم باقی مونده یه جسم خستس که هرلحظه آرزوی مرگ داره
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتواتاق سرگرم کاربالب تاپم بودم که گوشیم زنگ خورد اووف بازم ستارس،ولش کن جوابشونمیدم،بعدایه بهونه میارم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچنددقیقه بعدمامان بالیوان آب پرتقال اومدتواتاقم،نشست لبه تخت لبخندی زدوگفت ستاره بهت زنگ زده چراجوابشوندادی؟ خودموبه اون راه زدم وگفتم جدا؟ آخ گوشیم سایلنت بوده متوجه نشدم _یه خبرخوش برات دارم _خبرخوش؟!چیه حالااین خبر؟ _ستاره تاچندساعت دیگه میاد اینجادیدنت انگاریه پارچ آب یخ روم ریختن انتظارهرچیزی روداشتم جزرویایی مجددبااین زوج خوشبخت! _الناحواست کجاست؟خوشحال نشدی؟؟ _چرااتفاقاازخوشحالی زیاده که زبونم بنداومده!ببینم حالاتنهامیاد یاباشوهرش؟ _چیزی نگفت ولی احتمالاباشوهر شوهرش میاد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_هه فقط همینوکم داشتیم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_دخترم چیزی گفتی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نهه باخودم بودم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خب زودترپاشویه دستی به سرو روت بکش،خوب نیست دوست قدیمیت تواین حال ببینتت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_آخ مامان خبرنداری هرچی میکشم ازدست همین دوسته
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان رفت ومن همینطوربلاتکلیف مونده بودم،خدایاچرااین عذاب تمومی نداره؟دوباره دارن میان که زجرم بدن؟که خوشبختیشونوبه رخم بکشن؟که دوباره بهم یادآوری کنن چه قدرحماقت کردم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتوحال وهوای خودم بودم که ستاره پخییی کردووارداتاق شد. ازترس چسبیدم به دیوار.اونم دستشوگذاشته بودرودلش وهمین طوربهم میخندید.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهنوزم مثل دختربچه هارفتارمیکرد وروحیه بشاششوازدست نداده بود اما من چی؟حس میکنم تواین مدت به اندازه ی بیست سال پیرشدم بادیدن خنده هاش ومقایسه ی وضعیت اون باخودم بیشترحرصم گرفت وعصبی شدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irستاره بالاخره ازخندیدن دست کشیدوسلام کرد اخمی بهش کردم وخیلی آروم جواب دادم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_عزیزم قهرنکن ولی خداییش خیلی بامزه شده بودی! بیابغلم که دلم حسابی برات تنگ شده
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی ستاره بغلم کردخودمم نمیدونستم دقیقاچه حسی دارم نفرت؟علاقه؟دلتنگی؟گله؟ هیچوقت حتی فکرشم نمیکردم یه روزدرمقابل ستاره اینقدرسرودبی احساس بشم،من کسی بودم که اگه یه روزستاره رونمی دیدم کلافه بودم ولی الان دارم بعدازدوماه میبینمش وهیچ حس خاصی ندارم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_الی ولی خیلی ازت گله دارم واقعابی معرفت شدی،خداییش این چه رسم دوستی وخواهریه که تو این دوماه حتی یه بارم نشدزنگ بزنی ببینی ستاره زندس؟مردس؟! همش من بایدبهت زنگ بزنم وخانم خانم هاهم که همیشه سرشون شلوغه وزودمیخوان دربرن،ببینم چیزی نمیخوای بگی؟؟؟؟ مونده بودم چه جوابی بهش بدم _ستاره متاسفم ولی من این روزها یه کم دپرس شدم برای همین کلااز همه کناره گیری میکنم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_الهی بمیرم اتفاقاهمین که دیدمت متوجه شدم النای قبل نیستی،قبلا وقتی سربه سرت میذاشتم کلی میخندیدی ولی الان کم مونده بود خفم کنی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irالناماهنوزم باهم دوستیم درسته؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_آره معلومه که هستیم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_پس بهم اعتمادکن وبگوچی شده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_باورکن دلیل خاصی نداره،همش از تنهاییه،بگذریم راستی با......(خیلی برام سخت بودبادونستن این که ستاره الان همسربهراده اسمشوبه زبون بیارم) باااشوهرت اومدی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_آره اومدرسوندم ولی گفتم بعد مدت هاالنارومیبینم،میخوام برم اتاقش تنهایی گپ بزنیم اگه بیای حوصلت سرمیره
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_که این طور،خب دیگه چه خبر؟شمال هواچطوره؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_الی تعجب میکنم که نپرسیدی چی شدمن وبهراد اینقدرباعجله ازدواج کردیم؟کنجکاونیستی بدونی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_عه آره،خب ازاولش تعریف کن به خودم گفتم الناقوی باش و خودتوبراشنیدن حقایق تلخ آماده کن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خب راستش تودانشگاه چندین بار متوجه نگاه های خاص بهرادبه خودم شده بودم ولی همش میگفتم اینافقط توهمات ذهنی منه آخه حقیقتش اون اوایل زیادازبهراد خوشم نمیومد ودوست نداشتم فکرکنم به من نظرداره حس میکردم ازاون بچه درسخونای چاپلوسه که همش میخوادخودشو تودل استاداجاکنه،یادت میادکه چقدهمه هم تحویلش میگرفتن؟از استادای سختگیرگرفته تاپرسنل دانشگاه وبقیه بچه ها،حتی خود تو الناباتنهاکسی که دیدم خوب بودی بهرادبود،خب همه ایناباعث شده بودیه جورایی به بهرادحسادت کنم وازش بدم بیاد،پیش خودم میگفتم مگه این پسره مهره ی مارداره که هنوزنرسیده همه روجذب خودش کرده؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخلاصه گذشت تااین که مارفتیم رامسرو یه روزبابااومدخونه و صدام کردو گفت فرداشب قراره یکی ازاقوام بیاد خواستگاریت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irگفتم این اقوام کیه که من نمیشناسمش؟اصلاکی منودیده؟ آخه توفامیل ماپسر مجردی که به سن من بخوره نیست _ ازاقوام دوره،مثل این که از تهران تورومیشناخته واینجورکه فهمیدم باهم تویه دانشگاه بودین
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداشتم شاخ درمیاوردم خیلی کنجکاوبودم طرف کیه همش خدا خدامیکردم شانسم بزنه یکی ازاون جوجه خوشکلای باحال یونی باشه ولی هرچی ازباباپرسیدم اسم طرف چیه گفت نمیدونم، پدرش فقط اومد باهام صحبت کردواجازه خواستگاری گرفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشب خواستگاری بادیدن بهراد خیلی جاخوردم خخخ انگارمنتظر کیس های دیگه بودم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوقتی قرارشدباهم تنهایی حرف بزنیم شروع کردبه تعریف کردن این که همون روزاولی که عجله داشتی وبه هم خوردیم توهمون نگاه اول به دلم نشستی، به خودم گفتم بهراداین همونیه که همیشه دنبالش بودی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوس داشتم به ستاره بگم دیگه ادامه نده ولی اینطوری شک میکرد واوضاع برام بدترمیشد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچه جالب عشقم پس توهم مثل من تونگاه اول دلتوباختی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irالی هرچی اون حرفاشوادامه میداد میدادتعجب منم بیشترمیشد،فکر نمیکردم تااین حدتونخ من بوده باشه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبهم گفت خجالت میکشیدم ازهمون اول بیام به خودتون ابراز علاقه کنم وازطرفی میخواستم مطمعن بشم تصمیمی که دارم میگم یه تصمیم آنی وصرفاازروی احساس نیست برای همین تصمیم گرفتم اول ازطریق دوست صمیمیتون النا بیشترباشماوخصوصیاتی که دارین آشنابشم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irستاره میگفت ومن حس میکردم از اعماق وجودم دارم میسوزم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ولی الناخودمونیم توهم خیلی ناقلاتشریف داشتیا!چرابهم نگفتی بابهرادچندباررفتی بیرون وآمارمنو بهش میدادی؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتودلم گفتم هه النای ساده لوح حتی روحشم خبرنداشت قراره این وسط بازیچه بشه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خب ستاره توهم حالاپیله نکن، میخواستم بگم امافرصت نمیشد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بهرادمیگفت چندبارجلوت سوتی داده بوده ودیگه این اواخرخودت حدس زدی بودی داستان ازچه قراره!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآهی کشیدم وگفتم آره تقریبا فهمیده بودم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_امابااین حال شب عروسی خیلی سوپرایزشدیا!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_آره سوپرایزاونم چه سوپرایزی! تا عمردارم یادم نمیره!خب الان از زندگیت راضی هستی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_میدونی من به مرورعاشق بهراد شدم،واقعابرای من عشق بعداز ازدواج به وجوداومد،آره الان خیلی دوسش دارم وبهش وابستم البته هنوزم میگه تونمیتونی اندازه ی من عاشق باشی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاززندگیم خداروشکر راضیم مگه آدم ازاین دنیاچی میخواد؟همینکه یه مرددارم دیوانه وارعاشقمه ومثه یه کوه پشتمه وبرای خوشبختیمون ازهیچ کاری دریغ نمیکنه باعث میشه احساس آرامش وخوشبختی کنم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irالناقبلا فکرمیکردم ایناهمش شعاره ولی الان خودم بهش پی بردم که واقعیت زندگی همینه اگه عشق ومحبت باشه هرسختی رو میشه تحمل کرد.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدستام زیرصندلی بود،ناخن های بلندمو اینقدرتوانگشتام فروکردم که دیدم داره خون میاد،دستامو مشت کردم وپایین نگه داشتم تاستاره نبینه. خیلی میسوخت اما عین خیالمم نبوددرمقابل دردی که قلبم میکشید هیچ بود.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_راستی آلبوم عکسامونم همین دیروزکه میخواستیم بیایم شیراز تحویل گرفتیم منم گفتم بایدحتما ببرم نشون الی جونم بدم،میدونم خیلی مشتاقی ببینی چی ازآب در اومده!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irستاره آلبوم روبازکردویکی یکی عکس هارونشونم داد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_الی اینوببین وای اگه بدونی سر این عکس چقدرخجالت کشیدم بهرادکه کلالبوشده بود!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتوی عکس بهرادخم شده بود رو ستاره وانگارداشت گردنشو میب*و*سید،داشتم دیوونه میشدم دلم میخواست به ستاره التماس کنم دیگه بسه توروخدابیشترازاین زجرم نده
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irستاره بی خبرازهمه چیزباذوق و شوق وصف نشدنی میخواست همه عکس هاروببینم وتازه تفسیرشونم میکرد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_الی اینومیخوام روشاسی بزنم برا اتاق خوابم بنظرت قشنگه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخدامیدونه چندبارخودموتولباس عروس کناربهرادمجسم کرده بودم اماالان مجبورم عکسای عروسیشو بادوست خودم ببینم _به چی فکرمیکنی؟جواب منو بده
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ بدون این که نگاه کنم گفتم آره خوبه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خیلی بدی اصلادرست نگاه نمیکنی الکی هرچی میگم تاییدش میکنی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبغضی که داشت خفم میکرد رو قورت دادم وگفتم نه بابادارم میبینم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خب ببین این عکسه(بهراددستاشو ازپشت دورکمرستاره حلقه کرده بود)بهتره یااین یکییییی بذار پیداش کنم.......
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیگه نتونستم طاقت بیارم چشمام پرازاشک شد،خداروشکرستاره سرش پایین بودومتوجه نشد،بدون هیچ حرفی ازاتاق زدم بیرون و رفتم توالت. هرچی خورده بودم بالا آوردم،دستای خونیموشستم وچندتا نفس عمیق کشیدم وبه خودم یادآوری کردم الان تموم میشه، یه کم دیگه طاقت بیار ونقش بازی کن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irستاره ازاتاق بیرون اومده بودوبا نگرانی بهم نگاه میکرد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_عزیزم یه دفعه چی شد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_حالت تهوع داشتم،سلف دانشگاه زیادبه معدم نمیسازه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_آخیی الان خوبی؟بهترشدی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_آره خوبم بیابریم تواتاق تامامان پیداش نشده الکی نگران شه!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_الی خب همه چیزروتقریبابرات گفتم جزاون اصل کاری،دلیل ازدواج سریعم بابهراد؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_آره خوب شدگفتی دلیلش چیه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_میدونم که به هرحال ماازهم دوریم،توجنوبی وماشمال ولی خب همین که تویه کشورهستیم و میتونیم هرازچندوقت مثه الان همدیگرو ببینیم حس خوبیه اما متاسفانه این حس خوب تاچندماه دیگه تموم میشه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_منظورت چیه؟بازمیخواین برین یه شهردیگه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نه این دفعه میریم یه کشوردیگه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irستاره گفت بهرادصادقانه همون جلسه های اول گفت تاپایان سال قصدرفتن به لندن روداره آخه برای یه کارباباحقوق و مزایای عالی قبولش کردن،مامان اوایل خیلی مخالف بودومیگفت تویکی ازهمین شرکت های بابامشغول کاربشه و الکی نرین اون سردنیاولی خب بهراد آدم مغروروخودساخته ای هست برای همین گفت نه من برای بدست آودن این کارسال هاست دارم تلاش میکنم وحالاکه درسم تموم شده و میتونم بهش برسم به همین راحتی ازش نمیگذرم خلاصه خیلی اصرار کردو بالاخره باباهم مامانوراضی کردوگفت اول که برای پیشرفت زندگیشون لازمه ثانیاوقتی همین اول کارباصداقت میگه قصدرفتن داره یعنی میشه بهش اعتمادکردو دخترمونوبه خوب کسی سپردیم خلاصش کنم مخ مامانم زده شدو اینطورشدکه ماجشن عروسی روبا فاصله ی کمی ازنامزدی گرفتیم تا چندماه اول زندگی مشترکمونو ایران باشیم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوای خدابازم یه شوک دیگه!این یکی روکجای دلم بذارم!یعنی قراره دیگه بهرادرواصلانبینم؟گرچه چه ایران باشه چه خارج مهم اینه که دیگه مال من نیست پس فرق چندانیم نداره امابازم......هوووف لعنت به توزندگی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irازدنیای خودم خارج شدم وگفتم ستاره تویعنی مشکلی بارفتن نداری؟ مطمعنی سختت نمیشه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_الی توکه خودت یادته من چقدر عشق خارج بودم ،معلومه که سختم میشه هرچی نباشه غربته ولی خب اگه قراره اونجازندگیم رو به راه ترباشه چراکه نه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمه چیزاولش سخته آدم به مرور عادت میکنه مثلامن عمرافکر میکردم به زندگی تورامسرعادت کنم ولی خب خاصیت آدمی همینه که خودشو باشرایط وفق میده
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irالی وقتی بریم معلوم نیست دوباره کی بتونیم برگردیم ایران میگم کاش تواین مدت یه شوهرخوبم برا توپیداکنیم نظرت چیه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_هه عجب دل خجسته ای داری! شوهرمیخوام چیکارآخه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_تاآخرعمرکه نمیتونی مجردباشی بالاخره بایدازدواج کنی حالاچی میشه بخاطرستی یه کم زودتر دست بجنبونی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خودتولوس نکن ببینم! مگه قراره لباس بخرم که تاجنابعالی هستین زودتربایداقدام کنم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خب میگم چیزه من یه کیس عالی سراغ دارم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_لازم نکرده نمیخوااام
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_عه تواول بپرس کیه بعدنه بیار،
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irراستش این پیشنهادبهرادبودآخه بهرادیه برادرداره که ازخودش دو سال بزرگتره ولی هنوزمجرده اسمشم برسامه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخیلی تو انتخاب زن سختگیره تاحالاصدجابرای خواستگاری رفتن اماهرباریه عیب گذاشته روعروس وگفته نمیخوام ولی تولامصبو مگه میشه نپسنده! حالابهرادگفت عکسشونشونت بدم که اگه خودت موافق باشی بگم بامامانت اینا صحبت کنن،مادرشوهرم که یه نظر توعروسی دیده بودت بدجوری خواهانت شده!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدلم بدجوری شکست
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_عجب پس آقابهرادمیخوان منو شوهربدن!نه ستاره خواهشا حرفشم نزن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چراآخه؟بخداپسرخوبیه من ازهمه نظرتاییدش میکنم تازه باهم هم عروسم میشیم کلی دعوامیکنیم مزه میده!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_دیوونه همه چیزروبه مسخره میگریا امااین بحثوهمین جاتمومش کن که اگه به گوش مامان برسه دست ازسرم برنمیداره
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irستاره اخمی کردوگفت باااااشه پرنسس الناااا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irالی بهراداس داده اومده دم در منتظرمه خب دیگه من رفع زحمت کنم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتادم دررفتم وبدرقش کردم چون میدونستم پشت دربهراده ترجیج دادم دروبلافاصله ببندم آخه ازدل عاشق بی قرارم میترسیدم!اما بازم طاقت نیاوردم وازبین دراین کبوترای عاشق روتماشاکردم بعدازدوماه بهرادرودیدم. آخ که چقددلم برااون چشمای آبی که دیگه حتی تورویاوخیالم تعلقی به من نداشت تنگ شده بود،در ماشین روبرای ستاره بازکردوسوارشدن رفتن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبازم من موندم ویه دنیاغصه و حرفای نگفته!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعدازرفتن ستاره خیلی فکرکردم، سعی کردم تمام اتفاقات اخیررو از دیدگاه منطق نگاه کنم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irستاره واقعابی تقصیره اون حتی به ذهنشم خطورنمیکردالنای مغرور عاشق بشه خب منم که چیزی بهش نگفتم پس ازکجامیخواست بفهمه؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامابهراد خب اونم گ*ن*ا*هی نداره،اون هیچوقت به من ابرازعلاقه نکرد اشتباه ازخودم بودکه سریع برداشت اشتباه کردم،تقصیراون چیه که من اینطورشیفتش شدم؟!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irستاره بهترین دوست منه،عشق بهرادبه حدی چشماموکورکرده که ازستی هم نفرت پیداکرده بودم، خدایاخودت یه راهی جلوم بذار میخوام ازاین وضعیت دربیام
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان درزد اومدتواتاق
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_النابایدیه چیزی روبهت بگم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خیر باشه چی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ببین خانم شایگان الان چند هفتس مرتب زنگ میزنه آخه قرار بودزودترازاینابهشون جواب بدیم ولی من چون دیدم حالت مساعد نیست بهت فشارنیاوردم امادیگه بایدجواب قطعی روبدی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_مامان باشناختی که ازمن دارین میدونین جوابم چیه زودتربگین و قال قضیه روبکنین
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نه خیرتاشنبه آینده خوب فکر میکنیدبعدجواب میدین
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان جذبه ای به خودش گرفت ورفت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآخه یکی نیست بگه وقتی جواب من منفیه این همه کش دادن برای چیه؟آخه من زن............
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچراکه نههه؟شایداین همون چیزیه که ازخدامیخواستم،من که دیگه عاشق نمیشم ولی برافراموش کردن بهرادوخوشحالی خانوادم بهترین کاراینه که ازدواج کنم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمتین هم پسرخوب وساکتی بنظر میومدوهمین که کاری به کارم نداشته باشه کافیه! ولی شرط میبندم این باکتاباش رل زده!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه دفعه یادداداش بهرادافتادم اسمشم قشنگ بود!برسااااااام یعنی میتونست به جذابی بهراد باشه وقلبموبلرزونه؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین مزخرفات چیه دارم بهش فکر میکنم من میخوام بهرادروفراموش کنم اونوقت برم زن داداشش شم که مدام ببینمش?!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنهههه این کارم مساوی باشکنجه روحی خودم،همون متین مثبته خوبه تصویب شد!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامروزخاله سیمین زنگ زدوگفت به مناسبت بدنیااومدن بچه آرام قراره امشب یه جشن حسابی بگیرن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irخیلی خوشحال شدم که آرام مامان شده،این مدت اینقدردرگیر خودم بودم که حتی نتونستم دوران بارداریش بهش سربزنم وفقط یه شب رفتیم بیمارستان پسرکوچولوی نازش امیرسامو دیدیم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irرفتم تواتاق تاکم کم آماده بشم، همش به تصمیمی که گرفته بودم فکرمیکردم خیلی دودل بودم ولی عقلم میگفت بهترین کارهمینه،هنوز به مامان چیزی نگفته بودم بهتره بذارم همون شنبه که گفته بودبهش جواب بدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه آرایش ملیح کردم ه*و*س کردم برم لاک بزنم، ازبچگی هروقت دلم میگرفت با لاک زدن خودمومشغول میکردم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irداشتم به مهمونی امشب فکر میکردم یه دفعه یادآرام افتادم وااااای چراحواسم نیست؟چقدمن خنگ شدم،خب اگه امشب برم و آرام ازبهرادسوال کنه بگه چی شد؟ که حتماازروی کنجکاوی میپرسه چه جوابی میخوام بهش بدم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبگم بهرادمنونمیخواست؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاین مدت همش تو توهم بودم؟ بابهترین دوستم ازدواج کرد؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irای خداکاش به آرام چیزی نگفته بودم دیگه غروری برام نمیمونه،اگه بفهمه میدونم میخواددلداریم بده وآرومم کنه اماته دلش به سادگی و خوش خیالی من نمیخنده؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irچنددورطول وعرض اتاقوراه رفتم دوباره عصبی شده بودم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنهههه من نمیتونم امشب برم،من آمادگیشوندارم،آرام اگه منوببینه حتی اگه بهش چیزی هم نگم مثل دفعه قبل از صورتم به عمق درد درونم پی میبره
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_النادخترم آماده ای؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irوااااچراهنوزلباس نپوشیدی دیر شده زودباش
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_مامان م ن ن م ی ام
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چی؟؟مگه میتونی نیای؟النا باز لوس بازی درنیار،الان دوماهه خودتوحبس خانگی کردی هیچی بهت نگفتم فک کنم اگه دانشگاه نبودازاین اتاق کوفتی پاتم بیرون نمیذاشتی! اماامشب فرق داره بایدحتمابیای
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irپاشوعزیزم حال وهواتم عوض میشه،بعدشم زشته آرام ناراحت میشه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاوف انگارمامان دست بردارنیست اه بازم مجبورم بهش دروغ بگم _مامان منم دوست داشتم بیام اما الان یادم افتادفرداقراره استاد یه کوعیزبگیره بایدبمونم خونه درس بخونم،شمابرین ازطرف منم تبریک بگین و عذر خواهی کنین
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خیلی خب میدونم هرچی بگم بازم حرف حرف خودته،خوددانی فقط امیدوارم حالاکه نمیای واقعا درس بخونی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_خیالت راحت مامان عزیزم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعدبرای این که مامان شک نکنه یه جزوه ازکشودرآوردم وشروع کردم به ورق زدن،الکی مثلاداشتم میخوندم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمامان رفت ومن موندم وسکوت دلگیرخونه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمین که صدای بسته شدن دراومد زدم زیرگریه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآخه این چه زندگیه که من دارم؟ چرابایدازبقیه فرارکنم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمگه همه نمیگن عشق قشنگه پس چرابرای من اینقدرتلخ تموم شدو هنوزم که هنوزه بایدتاوان پس بدم؟ چرابایدبرای فرارازمشکلات تن به ازدواج باپسری بدم که تاچند وقت قبل مسخرش میکردم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیگه واقعاخسته شدم،بریدم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاگه این زندگی باشه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاگه این سهمم ازدنیاس
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن ازمردن هراسم نیست
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه حسی دارم این روزا
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irکه گاهی باخودم میگم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشایدمردم حواسم نیست!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدوباره غرق گذشته شده بودم واون شب لعنتی روبه یادآوردم،شبی که عشقموازم گرفت وکاخ آرزوهامو نابودکرد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irصدای زنگ دراومد،یعنی به این زودی برگشتن؟سریع یه آبی به صورتم زدم ودروبازکردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irازتعجب داشتم شاخ درمیاوردم، آرویییییین اینجاچیکارمیکرد؟؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سلام دخترخاله انگاراصلاانتظار دیدن منونداشتی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_سلام آره مگه الان نبایدتوجشن آرام باشی اینجاچیکارمیکنی؟ببینم نکنه اتفاق بدی افتاده؟راستشوبگو
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نه چیزی نشده، نمیخوای تعارف نمیکنی بیام داخل؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ببخشیدحواسم نبودبفرمایید
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه کم معذب شده بودم چون فقط من وآروین خونه بودیم.سرم پایین بودوباانگشتام بازی میکردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسنگینی نگاه آروینو روخودم حس میکردم.
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ببخشیدداشتی درس میخوندی اومدم مزاحمت شدم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نه اشکال نداره
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_آره باباوقتی امتحانی درکارنیست چه اشکالی داره!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدهنم بازمونده بودگفتم یعنی توفکرمیکنی من دروغ گفتم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_فکرنمیکنم مطمعنم!النابه هرکی بتونی دروغ بگی وجلوی هرکی بتونی نقش بازی کنی برای من یکی نمیتونی،من باتوازبچگی بزرگ شدم فقط کافیه توچشمات نگاه کنم و حرفای نگفتتوبخونم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irالنالطفاسرتوبالابگیرچشماتوازمن ندزد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irسرموبالاآوردم،حس دزدی رو داشتم که مچشوگرفتن
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نیومدی مهمونی که بشینی گریه کنی؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_من گریه نکردم،بنظرت میاد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_بس کن تاکی میخوای همه چیزرو توخودت بریزی وروزبه روزداغون تربشی?امشب نیومدی که آرام سوال پیچت نکنه؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمنظورش ازاین حرفاچی بود؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irن ک ن ه م ی د و ن س ت؟؟؟؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآروین بلندشدرفت کنارپنجره دستاشوتوجیبش کرده بودوپشت به من ایستاده بودوحرف میزد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_النامن ازهمه چیزخبردارم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباوحشت بلندشدم وگفتم ازچی خبرداری؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآروین آهی کشیدوگفت ازعاشق شدنت
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_مزخرف نگوهمچین چیزی نیست
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_آرام به من همه چیزروگفته
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحس بدی بهم دست داد،حس کردم جلوی آروین خردوحقیرشدم باورم نمیشدآرام همچین کاری بامن کرده باشه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_ازطرف من به خواهرت بگوواقعا دمت گرم،اینطوری جواب اعتمادم به خودتودادی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_آرام قصدبدی نداشت فقط میخواست به من حالی کنه دیگه بایددورتوروخط قرمزبکشم همین
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاخمی کردم وگفتم حالااومدی اینجا برای چی؟چی ازجونم میخوای؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_اومدم بهت کمک کنم،الناحس ششم من میگه یه اتفاقایی افتاده که توبه این حال افتادی ،خواهش میکنم بهم بگومن تورویه زمانی خیلی دوست داشتم هنوزم برام عزیزی طاقت ندارم ناراحتیتوببینم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبعدباعصبانیت گفت اگه اون پسره اذیتت کرده،حرف بدی بهت زده بگوخودم میرم دندوناشو تودهنش خوردمیکنم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدیگه نتونستم تحمل کنم وبغضم ترکیداین اولین باری بودکه جلوی کسی گریه میکردم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباصدایی گرفته دادزدم میخوای چی بشنوی؟بذارخوشحالت کنم آره من دیوانه وارعاشق شدم امااون منونخواست جلوی چشمم بابهترین دوستم ستاره ازدواج کرد،النا مرد میفهمی؟حالاراضی شدی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irنشستم روزمین وصورتمو تودستام گرفتم وبلندبلندگریه کردم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآروین هم بامن روی زمین نشست و گفت من واقعامتاسفم،نمیخواستم ناراحتت کنم،حتی حدسم نمیزدم همچین اتفاقی افتاده باشه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_تاسف توبه هیچ دردمن نمیخوره، از این جابرو،لطفاتنهام بذار
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_میدونم الان عصبانی هستی، بهت حق میدم غرورت جریحه دارشده منم قبلااین تجربه روهمین جا داشتم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irاشکاموپاک کردم وتوصورتش نگاه کردم وگفتم منظورت ازاین حرف چی بود؟یعنی الان من دارم تاوان کاری که باتوکردم روپس میدم؟ میخوای اینوبگی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_النامنظورمن این نبوداماخب قبول کن همیشه زندگی اونطورکه ما میخوایم پیش نمیره،منم دیوانه وارعاشق توبودم امامنوپس زدی و حالایکی هم پیداشدوتورو ردکرد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_آروین هیچوقت هیچوقت شرایط منوباخودت مقایسه نکن،تومیدونی من چی کشیدم؟خبرداری وقتی بی خبرازهمه جارفتم عروسی کسی که مثل خواهرم بودواونودست تو دست مردی دیدم که فکرمیکردم شاهزاده رویاهای منه چی کشیدم؟ آره من به توبدکردم امابه هرحال تو بازعاشق شدی وداری ازدواج میکنی،آیامثه من مجبوربه دیدن عروسی عشقت شدی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدردی که من کشیدم خیلی عمیق تر ازاین حرفاس که بخوام برات توضیح بدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_الناتوهم ازدل من خبرنداری و نمیدونی من چی کشیدم،اصلابا خودت فکرنکردی چرامن یه دفعه بااون سرعت نامزدی کردم؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_نمیدونم برامم مهم نیست
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irدادزد:نه نشد الناخانم،این دفعه توهستی که گوش میکنی،باید بدونی که منم کمترازتوعذاب نکشیدم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآروین گفت:روزی که همین جا جلوت زانوزدم دقیق یادمه،من یه عاشق دیوونه بودم که میدونستم دارم چه حماقتی میکنم ولی دیگه صبرم تموم شده بودوبرام هیچی مهم نبود،وقتی اونطورتحقیرآمیز باهام حرف زدی قلبم بدجوری شکست،اصلاپشیمون نبودم شاید اگه صدباردیگه هم به گذشته بر میگشتم بازم جلوی کسی که مثل بت میپرستیدمش زانومیزدم اما وقتی نگاه ترحم آمیزخاله وحتی خدمتکارخونتون رودیدم خورد شدن خودموحس کردم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآره من الناروکه بدست نیاوردم هیچ بلکه غرورمم ازدست دادم و کاری کردم که بقیه دلشون به حالم بسوزه امامن ازعشق تودست نکشیدم،دلم به این خوش بوداگه منونمیخوای کس دیگه ای روهم نمیخوای،اگه برای من مغروری و بامن سردی بابقیه خواستگاراتم همین رفتارروداری،میدونی هیچ وقت تومخیلمم نمی گنجیدتوهم یه روزبتونی عاشق بشی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتااین که یه روزآرام اومدوبهم گفت ازالنادست بکش وازکلت بیرونش کن،گفتم چرا؟مگه به توچیزی گفته؟گفت نمیتونم بگم فقط بدون الناهیچوقت نمیتونه به توتعلق داشته باشه حتی یک درصدم امید نداشته باش،داشتم دیوونه میشدم التماسش کردم بگه چی شده
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبالاخره گفت ولی ای کاش نمیگفت حاضربودم هزارباربزنی توگوشم، بهم ناسزابگی،بگی آروین ازت متنفرم ولی روزی رونبینم که قلبت براکس دیگه میتپه
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمن تاسه روزلب به چیزی نزدم، حتی نمیتونستم گریه کنم،اینقدرتو شوک بودم که حالیم نبود اطرافم چه خبره،انگارتویه دنیای دیگه دور ازهمه زندگی میکردم!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irباخودم میگفتم خب النابااین همه زیبایی ومتانت نهایت آرزوی هر مردیه پس حتمااون پسرهم بهش دیریازودعلاقه مند میشه ویه روز جلوی چشم من بهش بله میگی و مال اون میشی نههه من تحمل دیدن توروکنارکس دیگه نداشتم هزارتافکرپیش خودم کردم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیخواستم خودموبکشم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیخواستم اون پسروگیربیارم واز صحنه ی روزگارمحوش کنم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irیه روزدیگه تصمیم میگرفتم بدزدمت وببرمت یه جای دورکه دست هیچکس بهت نرسه وفقط مال من باشی
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irامانه من اونقدرعاشقت بودم که خوشبختیت برام کافی بود،همین که لبخندرولبات بودمنم خوشحال بودم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتصمیم گرفتم قبل ازاین که شاهد ازدواج توبااون باشم خودم زودتر ازدواج کنم وازاین شهربرم تایه وقت به سرم نزنه زندگیتوخراب کنم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irبنیتاهمیشه عاشق من بود،توهمون بچگی چقدربرام نامه عاشقانه مینوشت ولی خب من چشمام کور بودوهیچوقت جزتوکسی روندیدم. بهش پیشنهادازدواج دادم واونم فوراقبول کرد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irشب نامزدی تمام مدت نگاهم به تو بود،عصبی میشدم وقتی به این فکرمیکردم که الان تودل عاشقت چی میگذره،دلم میخواست بیام بهت التماس کنم عشق اونوازسرت بیرون کن ولی خب خودم خوب میدونستم دیگه من هیچ شانسی برای بودن باعشقم ندارم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irهمه ازکارم متعجب شده بودن ولی من خیلی عادی رفتارمیکردم تا کسی بویی نبره
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irحدس میزدم آرام هم فهمیده بود دلیل این ازدواج چیه ولی اونم انگارباسکوتش کارموتاییدکرد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irآروین میگفت ومن هرلحظه تعجبم بیشترمیشد
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_مامان میگفت ازدواجت مشکوکه ولی من فکرشونمیکردم که اینقدر... جملموادامه ندادم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir_چراساکت شدی؟
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irمیخواستی بگی فکرنمیکردم اینقدر عاشقم باشی؟فکرکردی من کسیم که یه روزعاشق توهستم و فرداش دنبال یکی دیگه هستم
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.irتواصلامنونشناختی النا،درواقع هیچوقت نخواستی بشناسی!
دنیای رمان مرجع رمان های ایرانی و خارجی. https://novelonline.ir